تفسیر سوره توحید؛ اصول و فروع دین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».[1]
در این سوره مبارکه در تفسیر الفرقان مفصّل بحث شده است، ولی همانطور که بارها حضور برادران عرض کردم، یک تبلورات و تنوّرات جدیدی هم احیاناً خداوند عنایت میفرماید. مخصوصاً بحث توحید و بالأخص سوره توحید، در بحث توحید. اصولاً میتوان گفت کلّ معارف دین یکی است و بعداً سهتا است و بعداً تعدّد بیشتری دارد. یکی عبارت است از توحید که زیربنای کلّ معارف دینی است و از فروعِ توحید نبوّت است، رسالت است و از فروع آن معاد است و از فروع توحید، عدالت و سایر صفات ذاتیه و فعلیه حق است که مختلفٌ فیها است و از فروع نبوّت و رسالت، امامت است و از فروع یک و یا سه و یا پنج مرحله اصول، اصول دین و اصول مذهب، کلّ فروع دین است.
تفرّعاتی که در اینجا است، سه بُعدی است. اصل توحید است که اصل الأصول است و بر مبنای توحید، اصل نبوّت و معاد است که اصول سهگانه اسلام است و بعداً فرع دوم که فرع رسالت، فرع اوّل رسالت، امامت و خلافتِ معصومه است که از اصول مذهب تشیّع است و فرع توحید نیز که عدالت است که بین دو فرقه از مسلمین مختلفٌ فیها است و فرع سوم عبارت از برزخ است که از فروع معاد است.
بنابراین اصول دین پنجتا نیست، ششتا نیست، سهتا است و اصول مذهب تشیّع نیز دوتا نیست، سهتا است، اضافه بر عدل و امامت، قضیه برزخ است. منتها قضیه فرع برزخی و فرع عدالت و امامت تفاوتی دارد. در فرع عدالت و امامت، بین فرقه شیعه و بعضی از فِرق سنّی اختلاف است و لذا از امتیازات شیعه، فرع عدالت و فرع امامت شده است. امّا انکار قضیه برزخ در انحصار فرقه خاصّی نیست. در میان سنّیها منکر دارد و مصدّق و در میان شیعهها هم منکر دارد و مصدّق. بنابراین از نظر اسلامِ اصیل و صحیح بر مبنای حدود سی آیه قرآن، حیات برزخی از فروع دین است و نه از فروع مذهب. درست است که شیعهها اختلاف دارند و سنّیها اختلاف دارند در حیات برزخی، امّا بر مبنای حدود سی آیه از قرآن و صدها روایات که از طریق فریقین وارد شده است، از فروع معاد قبل از معاد است که حیات برزخی است.
البتّه این اصول و فروع با همدیگر فرق دارند. اصل الأصولی که مبنای اسلام را رسم میکند و مکلّف را از کفر بیرون میکند، همان توحید و نبوّت و معاد است که بُعد روشن اسلام همین سه بُعد است، گرچه این سه بُعد هم درجات و مراتبی دارند که نقطه اولی توحید است و نقطه ثانیه رسالت است و نقطه ثالثه معاد است که در یک مرحله نیستند و بعداً صفات ذاتیه و صفات فعلیه حق سبحانه و تعالی است که از جمله مختلفٌ فیهای آن عدالت است و بعداً فرع اصلی رسالت و نبوّت است که امامت است و بعداً برزخ است که فرعی از فروع معاد است. بنابراین روی این اساس و روی این ترتیب، اگر کسی برزخ را، حیات برزخی را بدون توجّه به ادلّه قطعیه قرآن و سنّت منکر بشود و اگر هم کسی امامت را و عدالت را که دو فرع از دو اصل دین است بدون توجّه به دلیل منکر شود، انکار از روی عناد نباشد، از باب «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[2] نباشد، این مسلمان است.
امّا اگر کسی نبوّت را جهالتاً منکر باشد، مسلمان نیست، ولو جهالتاً. اگر کسی معاد را منکر باشد ولو از نظر قصور و عدم وصول دلیل به او، این کافر است، مسلمان نیست، ولو قاصر است. این فرعها را به طور مختصر عرض کردیم که مقدّمه از برای بحث مجدّد در سوره توحید باشد.
سوره توحید برحسب آنچه آیات سراسر قرآن راجع به توحید دارد، اشارتاً، اشاره کالصّریح و بر حسب آنچه روایاتی از فرقین وارد است، سوره توحید ثلث قرآن است، اگر کسی سوره توحید را بخواند، ثلث قرآن را خوانده است و اگر بداند، ثلث قرآن را دانسته است و اگر عمل بکند، ثلث قرآن را عمل کرده است. البتّه این ثلث دارای بحث است. به یک معنا میشود گفت: کلّ قرآن است و نه ثلث قرآن. چون کلّ قرآن نقش لا اله الّا الله است و لا اله الّا الله رمز زیربنا و روبناهای توحید است. این لا اله الّا الله هم در توحید نقش دارد، هم در نبوّت، هم در معاد، در امامت، در برزخ و در کلّ فروع دین و در کلّ اعمال برونی و درونی و فردی و اجتماعی مسلمان نقش دارد. بنابراین قرآن کلاً توحید است. این در بُعد اجمالی و اختصار توحیدی.
در بُعد وسیعتر، قرآن بر مبنای توحید که اصل کلّ قرآن است، این قرآن دارای سه بُعد است، آیات آن سه منطق دارد. منطق اوّلی، منطق توحید در آیات مختلفه است که استدلال به دلیل فطرت، دلیل عقل، دلیل علم، دلیل حس، دلیل آیات آفاقی و دلیل آیات انفسی میکند. این یک بُعد قرآن است. بُعد دوم که از فروع توحید است، بُعد رسالت و بُعد سوم، بُعد معاد است.
بنابراین از نظر اصول اصلیِ دین اسلام -و دین غیر اسلام هم- دین اسلام که آخرین دین است، قرآن از نظر اصول اصلیِ اوّلیِ با مراتب و درجات دین، دارای سه اصل است: توحید و نبوّت و معاد و چرا میگوییم نبوّت و نمیگوییم رسالت؟ و چرا میگوییم توحید و نمیگوییم اثبات خالق؟ و چرا میگوییم معاد و نمیگوییم حیات بعد الموت اعمّ از برزخ و معاد؟ چرا توحید میگوییم؟ برای اینکه توحید در مقابل مشرکین است. برای اینکه فِرَق مکلّف بین مشرکین و مؤحّدین هستند. ملحد بسیار بسیار کم داریم. وانگهی ادلّهای که توحید را اثبات میکند، وجود خدا را اثبات میکند. چون که صد آمد نود هم پیش ماست. دلیلی که اثبات میکند خدا واحد است، به طریق اولی و قبلاً اثبات میکند که خدایی هست. اگر خدایی نیست که خدا واحد است، یعنی چه؟ «ثبّت العرش ثمّ انقش».
بنابراین لفظ توحید به عنوان اصل اوّلِ اصول دین بر دو مبنا است: یک مبنای اهمّیت اکثریتِ مطلقۀ معتقدین به خدا است که موحّدین هستند و مشرکین هستند. منتها موحّدین خدا را واحد میدانند، مشرکین برای خدا شرکایی قائل هستند. و امّا ملحدین که کلاً منکر وجود خدا هستند، اینها در اقلیت هستند. بُعد دوم این است که ادلّه مثبته توحید، این ادلّه دو بُعد را اثبات میکند. محور اثبات این ادلّه توحید است، ولکن قبلاً هم اثبات وجود اله را میکند.
و امّا چرا نبوّت میگوییم و رسالت نمیگوییم؟ چون رسالت اعمّ از نبوّت است و نبوّت اخصّ از رسالت است. اگر کسی سلیمان را قبول داشته باشد و موسی را نه، این یهودی نیست. اگر کسی بعضی از حواریین عیسی را که مثلاً رسول بودند، قبول داشته باشد و عیسی را نه، این کافر است و در اسلام هم؛ در اسلام هم که تالیتلو نبوّت و رسالت محمّدیه (ص) امامت است، اگر کسی ائمّه را قبول داشته باشد که در بُعد عصمت علیای محمّدیه و تالیتلو این عصمت هستند، اگر قبول داشته باشد و رسول را نه، این مسلمان نیست.
پس نبوّت چون اخص از رسالت است، نبوّت یعنی پنج نفر که اوّل آنها نوح است، بعد ابراهیم است، بعد موسی است، بعد عیسی است، بعد خاتم النّبیّین است. بنابراین متدیّن بودن به دین کتابی، دارای دو اصل است در غیر دین آخرین. اصل اوّل: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد (ص) و اصل دوم: در غیر نبی آخر. چون نبی آخر، نبی دومی ندارد. بعد از نبی آخر نبیای نیست. ولکن بعد از نوح، انبیاء زمان نوح و بعد از نوح و همچنین ابراهیم، انبیای زمان ابراهیم مانند لوط و غیر لوط و بَعد و زمان موسی، انبیاء زمان موسی مانند هارون و غیر و بعد و زمان عیسی انبیایی زمان عیسی نبودند، مگر رسلی که احیاناً از مسیح بن مریم خلافت داشتند.
قبل از رسالت آخرین ایمان مزدوج است. ایمان به اصل نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و ایمان به انبیاء و یا رسلی که –اینکه میگوییم انبیاء یا رسل حساب دارد- تابع شریعت نبیِ ولیّ عزم بودند و باز این را باید اضافه بکنیم، اینکه میگوییم نبوّت اصل دوم است، نبوّت خاص است نه نبوّت عام. نه رسالت عامّه است، نه نبوّت عامّه است؛ بلکه نبوّت خاصّه است، نه نبوّت اخص. ما یک رسالت عامّه داریم و یک نبوّت عامه داریم و یک نبوّت خاصّه داریم و یک نبوّت اخص. نبوّت اخص مربوط به خاتم النّبیین (ص) است. نبوّت خاصّه: پنج رسولِ ولیّ عزم هستند. نبوّت عامّه: رسلی که صاحب کتاب هستند. رسالت عامّه: تمام کسانی که وحی به آنها نازل شده است، اعمّ از صاحب کتاب و غیر صاحب کتاب. بنابراین اصل نبوّت را باید توجه داشته باشیم که مراد از نبوّت، نبوّت خاصّه است، نه نبوّت عامّه، نه رسالت عامّه، نه نبوّت اخص. نبوّت خاصّه است.
در کلّ ادیان، ولکن در دین اسلام نبوّت اخص است. نبوئت که رسالت نیست، قبل از رسالت است. چون بعضیها هستند که مثل لقمان به آنها وحی میشود، امّا مرسل نیستند. او خارج از دور است. نبوئت خارج از دور است، ولو نبوئتِ کسی را انسان قبول نداشته باشد لامذهب نیست، مثلاً لقمان را. اگر کسی لقمان را صاحب وحی نداند، ولی اعدل العدول بداند و از نظر ایمان و عدالت و چه و چه خیلی بالا بداند، ولکن او را رسول و صاحب وحی نداند، این کافر نیست. انکار وحی، وحیای که باید به آن التزام داشت. وحی رسالتی، وحی رسالتی که شامل کلّ مکلّفین است یا بعض مکلّفین است، آن وحی است که تکلیفآور است.
- نبیاً که در قرآن آمده است از همان نبوّت است یا از نبوئت است؟
- نبیاً نبوّت است. نبیئاً که نیست و لذا کسی خدمت رسول الله (ص) عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيءَ اللَّهِ قَالَ لَسْتُ بِنَبِيءِ اللَّهِ وَ لَكِنِّي نَبِيُّ اللَّهِ»[3] من نبی نیستم. نبیء اوّل است، رسول بعد است، نبی عام سوم است، نبی خاص چهارم است، نبی اخص پنجم است. پنج مرحله دارند که در روایت کافی هم این مطلب هم هست و قبلاً اشاره کردیم.
و همچنین راجع به معاد، معاد که اصل سوم دین است، اگر کسی این اصل را قبول داشته باشد، اصل سوم را قبول دارد. ولکن اگر انسان فرع معاد را که برزخ است، به شرط قصور قبول نداشته باشد، نه به شرط تقصیر. اگر از آیات و روایات قطعیۀ برزخیه غفلت دارد و انکار ندارد، اگر از روی قصور انکار دارد که این مسلمان است. اگر انکار ندارد، باز مسلمان است. انکار از روی تقصیر و از روی علم و عمد است که باعث ارتداد است. حتّی اگر کسی مستحبّی از مستحبّات شریعت را با اینکه میداند به نصّ کتاب و سنّت، به نصّ دلیل قطعی شرعی مستحب است، انکار کند، مرتد است و امّا اگر کسی حجاب را انکار کند قصوراً…
- اثبات که در آیات ندارد؟
- روایات داریم. اگر کسی حجاب را قصوراً انکار بکند، این مرتد نیست. اگر کسی حیات برزخی را قصوراً انکار بکند، مرتد نیست. اصولاً ارتداد یعنی انکار اصل دین یا فرع دین علماً و عمداً که «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ».[4]
حال برگشتیم به حرف اوّل و دوم. اینکه روایت دارد که سوره اخلاص ثلث قرآن است، حرف قبل از این حرف این است که کلّ قرآن است که عرض کردیم. حرف بعد از این حرف با توسعه بیشتری به اصول دین، ثلث قرآن است، چون یک ثلث قرآن توحید است، ثلث دیگر نبوّت و رسالت است، با احکام آن و ثلث دیگر معاد است، با فروع آن. بنابراین توحید و فروع آن، نبوّت و فروع آن و معاد و فروع آن. کلّ قرآن آنچه را فرموده است، از تاریخ و از دلیل و ادلّه مختلفه و بیانات مختلفه و قصص انبیاء سابق و قصص مصدّقین و مکذّبین سابق، تمام بر این سه محور است تفصیلاً و بر محور توحید است اجمالاً.
این سوره در روایتی از امام باقر (ع) است که «عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَی أَنَّ فِي آخِرِ الزَّمَانِ يَجِیءُ (تَجِیءُ) أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ» […] روایت منقول است از علیّ بن الحسین زین العابدین (ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[5]
البتّه استدلالها از نظر عمق، از نظر جامعیت، از نظر خلود فرق دارند. چون استعدادهای مکلّفین فرق دارد. کسی که استعداد او معتدل و عادی است، دلیل توحید یا دلیل غیر توحید برای او به اندازه استعداد او است، فوق استعداد او غلط و دون استعداد او غلط. فوق استعداد برای او قابل فهم نیست و دون استعداد قابل قبولِ او نیست. بنابراین چون قرآن کتاب خالد است و إلی یوم القیامة الکبری شامل کلّ مکلّفین است، تمام استعدادات در ادلّه قرآنیه مدنظر شده است. استعداد عاقل ابله و استعداد ابوعلی سیناها، ملاصدراها و بالاتر: استعداد رسول الله (ص) و محمّدیین (ص). کلّ استعدادات عالم تکلیف با مراتب مادون عصمت و عصمت و فوق عصمت و عصمت قلّه که عصمت محمّدیه (ص) است، هم در نظر گرفته شده است.
سوره توحید عالیترین استعدادات را در بُعد فلسفی، عرفانی، علمی، در کلّ ابعاد در نظر گرفته است. با اینکه آیات آن بسیار مختصر است، ولکن در عین اختصار محتصر است، یعنی ادلّهای که از برای اثبات توحید و بیان توحید به طور مفصّل در آیات گوناگون ذکر شده است، در اینجا به طور مختصر آمده است. و لذا این سوره جوابگوی سؤال و اعتراض و شبهه تمام مذاهب است. مذاهب دینی و مذاهب غیر دینی که در روایت دارد که «یأتیه قادة الأحزاب الخمسة» این در درّ المثنور، جلد ششم، صفحه 409 الی 412: «أخرجه عن جماعة من ارباب السّنن بصور متفرقة یأتیه (ص) قادة الأحزاب الخمسة» رهبران پنج گروه فکری که همه معتقد به خدا هستند، الّا یک گروه که مادیین هستند. «المادیّین، المشرکین، الثّنوية، اليهود، النّصارى» که ثالوثی هستند. گروهی که مادی هستند، منکر خدا هستند. گروهی که مشرک هستند، برای خدا شرکایی قائل هستند، زیاد. گروهی ثنویه هستند، چه خدا شیطان، چه خدا غیر شیطان. گروهی یهود هستند که از برای خداوند فرزند قائل هستند. گروهی نصارا هستند که اهل ثالوث هستند با مختلف انظار و افکار و آرای خود در باب خدا. یک گروه از این پنج گروه فقط منکر خدا هستند. «یأتیه قادة الأحزاب الخمسة» که شمردیم «فتنزل سورة الإخلاص»[6] سوره اخلاص «مجيبةً عن متطلباتهم» این روایت نیست، عبارت خود تفسیر است. «قارعةً أسماعهم بقوارع بوارع من آي التوحيد، هي نماذج شاملة عن قرآن التوحيد، و كما عن باقر العلوم (ع)» مطلب از باقر العلوم است، ولی عبارت از باقرالعلوم (ع) نیست.
این احزاب خمسه همه از رسول الله سؤال میکنند که این خدایی که تو میگویی چه کسی است؟ مثلاً ملحدین، ملحدین که ازلیت را در انحصار مادّه میدانند و الوهیت را برای مادّه قائل هستند. چون مادّیین میگویند اله دارد و مألوه دارد. اله را همگان قائل هستند. گاه اله مادّی و گاه اله غیر مادّی. اله مادّی مربوط به ملحدین است و اله غیر مادّی مربوط است به موحّدین و مشرکین علی اختلاف انظارهم و اختلاف آرائهم. امّا مادیّین که قائل به اله هستند. قائل به اله ماورای مادّه و ماورای مادّیت نیستند، برای اینکه میگویند: مادّه اوّلیه ازلیت دارد و همان مادّه اوّلیه خالق تطورات و صور و جهات گوناگون مادّه است. این هیاکل مختلف، صور مختلف در زمانهای مختلف و در مکانهای مختلف که از مادّه میبینیم، اینها اطوار مخلوقه هستند. اصل جِرم مادّه ازلیت دارد، لااوّل است همانگونه که شما خداپرستان میگویید. چطور شما خداپرستان میگویید: اله ازلیت دارد، لااوّل است و مخلوق نیست، حرف اصلی مادیّین هم این است که ما میگوییم: مادّه اوّلیه که مولّد اشکال گوناگون مادّه است، این مادّه اولیه لااوّل است، ازلیت دارد. البتّه ازلیت ماده را ما با ادلّه قاطعه در حوار تکذیب کردیم، آقایان مراجعه خواهید فرمود. اینجا بحث اشارهای است.
این مادیّین میگویند: خدای ما مادّه است، میبینیم. این اجسامی را که میبینیم، اجسام مزدوج است، هم خالق است و هم مخلوق است. خالق اصل جرم مادّه و مخلوق هیئت خاصّ آن. بُعد هندسی خاصّ آن، بُعد فیزیکی خاصّ آن، رنگ خاصّ آن، اثر خاصّ آن. پس اینها خالق و مخلوق را یکی میگیرند. خالق و مخلوق را مخلوط میگیرند، میگویند: خالص اصل مادّه است و مخلوق اطوار و صور و اَشکال و زمانها و مکانها و آثار مادّه است. میگویند: «هذا إلهنا فمن هو الهک؟ قل هو» این هذا است. اله مادیّین مشارٌ إلیه حسّی است هذا است، ولکن «قل هو». میگوید: اله من مشارٌ إلیه حسّی نیست، بلکه مشارٌ إلیه عقلی هم نیست. بلکه مشارٌ إلیه احاطه علمی نیست، مشارٌ إلیه در بُعد احاطه نه حساً است و نه ماورای حس است. برای اینکه «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ»[7] حالا بحث خواهیم کرد.
این «هو» جواب مادیّین است. جواب مشرکین، مشرکین میگویند: ما آلههای داریم، یک اله که ناپیدا است و اله اصل است و آلهههای دیگر پیدا هستند. تو که میگویی: اله ناپیدا، اله ناپیدای خود را معرّفی کن، نسب او را معیّن کن. نسب او لات و عزّی و منات ثالثة اخری و کوه و دره و دریا و خورشید آلهه ما هستند، مشار به اشاره حسّی هستند و تو هم اشارهای کن و الله خود را معرّفی بکن. میگوید: «قُلْ هُوَ» واحد است. متعدّد نیست. در مقابل ثنویه واحد است، متعدّد نیست. در مقابل ثالوثیه واحد است، متعدّد نیست. بنابراین «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» کلّ این سوره با درجات و مراتبی که در تبیین آن دارد، این بیانگر الله است در تعبیری که امکانپذیر است.
از
نظر ادبی. چرا «قُلْ» آمده است و «هُوَ» ضمیر شأن است یا ضمیر حقیقی است؟ اگر ضمیر
شأن است، یعنی بگو: شأن چنین است که «اللَّهُ أَحَدٌ». ولکن اگر ضمیر حقیقی باشد،
مرجع دارد. مرجع «هُوَ» با مرجع هذا و ذاک، اثنان و ثلاثه و مراجع حسّی…
[1]. اخلاص، آیات 1 تا 4.
[2]. نمل، آیه 14.
[3]. معانی الأخبار، ص 114.
[4]. نمل، آیه 14.
[5]. الكافی، ج 1، ص 91.
[6]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص510.
[7]. انعام، آیه 103.