ادلّه انکار وجود آلهه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بعضی از حقایق است، مخصوصاً حقایق ربانیه که کلّ ادلّه دلالت بر اثبات آن دارد. مثلاً دلالت بر وجود خدا و توحید حق سبحانه و تعالی، منحصر به دلیل عقل و دلیل نقل نیست؛ ادلّه عقلیه و نقلیه و علمیه و حسّیه، ادلّه درونی و ادلّه برونی به وجه بسیار بسیار واضح مانند خورشید هم بر وجود حق و هم بر توحید حق دلالت میکند. امکان عقلی ندارد، امکان نقلی ندارد و هیچ امکانی از امکانات ندارد که اله متعدّد باشد. در این چند روزه احتمالات تعدّد آلهه را تقسیم کردیم و تتمّهای است که امروز عرض میکنیم و بعد آیات مناسبه آیات سوره ملک است.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»[1] در تقسیمات آلهه عرض کردیم یا آلهه برابر هستند و یا نابرابر هستند. چه آلهه متصورّه مفروضه برابر باشند و چه نابرابر باشند «لَفَسَدَتا» در سه بُعد است. «لَفَسَدَتا»ی آلهه إلّا الله «لَفَسَدَتا»ی سماوات و ارض، «لَفَسَدَتا»ی آلهه إلّا الله در یک فرض تثنیه و سماوات و ارض در فرض دوم تثنیه.
تتمّه توضیح: در آن سه فرض که آلهه متعدّده در بُعد الوهیت، کمال مطلق لامحدود باشند، سه احتمال وجود دارد: یک احتمال تماثل صد درصد بود؛ احتمال دوم تضاد صد درصد بود؛ احتمال سوم اشتراک. در هر سه احتمال عرض کردیم مقتضی فساد آلهه إلّا الله است و مقتضی فساد سماوات و ارض است.
إن قلت: إن قلت که اگر ما آلههای را فرض کنیم که این آلهه در کمالات برابر هستند و هیچ کدام نقصانی ندارند، بلکه این دو اله یا چند اله کمال مطلق در کلّ کمالات الوهیت دارند، چرا «لَفَسَدَتا»ی در ارض و سماوات؟ مثلاً فساد ارض و سماوات از نظر اصل خلفت و از نظر تدبیر و تنظیم در خلقت در چه صورتی مبتلای به فساد است؟ اگر صرف تعدّد موجب فساد است نخیر، اگر تعدّد آلهه در علم و قدرت و کمالات دیگر اختلاف داشته باشند، البتّه اختلاف در خلق و تدبیر و تقدیر خواهد بود.
امّا اگر هر دو اله یا چند اله، علم مطلق و قدرت مطلقه و رحمت مطلقه باشند، چرا اختلاف کنند؟ آنچه را هر کدام میدانند شایسته است، دیگری هم میداند؛ آنچه را هر کدام قدرت دارند، دیگری هم همانگونه قدرت دارد؛ آنچه را هر کدام مصلحت میدانند دیگری هم همان را مصلحت میداند. مقتضای عدالت مطلقه و علم مطلق و قدرت مطلقه در آلهه متعدّده این است که در انجام خلقت، در اصل خلقت، تدبیر خلفت و تقدیر خلقت توافق داشته باشند. پس چیزی در کار است که عرض کردیم و توضیح بیشتری میدهیم.
اشکال اوّل در خود آلهه إلّا الله است. اگر این آلهه إلّا الله در ذات و در علم و در قدرت و در سایر صفات ذاتیه مطلق باشند و صد درصد برابر باشند وحدت نیست، تعدّد است. به آن بیانی که سابقاً و مکرراً عرض کردیم.
پس باید ما به الامتیاز و ما به الاشتراکی باشد تا این ما به الامتیاز و ما به الاشتراک موجب تعدّد باشد. این اله و آن اله در جهاتی از الوهیت اشتراک دارند و در جهاتی از الوهیت تمایز دارند. در آن جهات که از الوهیت اشتراک دارند، جهت ذاتی، علمی، قدرتی، حیاتی در آن جهتِ اشتراک، وحدت نظر در خلق و تقدیر و تدبیر دارند. امّا جهت اختلاف چطور؟
جهتی که موجب تعدّد است و ما به الامتیاز است، جهتی که در این است و در آن نیست و جهتی که در آن است و در این نیست، ذاتی، صفاتی، افعالی یا یکی از اینها است، هر چه باشد. ما در بُعد صفاتی و افعالی بحث میکنیم. در بُعد صفت علم و قدرت و حیات که صفات ذاتیه است، عین هم هستند و عین ذات است، آیا در این جهات، جهت امتیاز دارند یا ندارند؟ اگر جهت امتیاز در ذات الوهیت و صفات ذات ندارند که وحدت است و اصل جهت اشتراک و جهت امتیاز هم ذات و صفات ذات است.
صفات فعل، فرع است بر صفات ذات، بنابراین ما در اصل صحبت میکنیم. جهت اشتراکی که این دو اله در ذات و صفات دارند، غیر از ذات الوهیت و علم الوهیت و قدرت الوهیت و حیات الوهیّت است، پس جهت امتیاز چیست؟
اگر جهت اشتراک، ذات الوهیت است و صفات ذات الوهیت و جهت امتیاز هم ذات الوهیت و صفات الوهیت است، پس جهت اشتراک و امتیاز یکی است. چه یکی جهت اشتراک و دیگری جهت امتیاز. بنابراین باید چه گفت؟ باید بر این فرض گفت که در ذات الوهیت بعضاً و در صفات ذات الوهیت بعضاً جهت اشتراک دارند و بعضاً جهت امتیاز دارند. باید سراغ علم برویم. علمی است که بین این دو اله مشترک است و علمی است که مختلف است. قدرتی است که بین این دو مشترک و قدرتی مختلف است و حیاتی است که مشترک است و حیاتی مختلف. ما روی علم جهت امتیاز انگشت میگذاریم که اختلاف دارد.
علم جهت امتیاز بین دو اله و قدرت جهت امتیاز بین دو اله که اختلاف دارند، اینجا چند اشکال است. اگر علم دو بخش است، یک بخش جهت اشتراک است و یک بخش جهت امتیاز و تعدّد است، بنابراین هیچ کدام علم مطلق ندارند. اگر این علم مطلق دارد و آن علم مطلق، این قدرت مطلقه دارد و آن قدرت مطلقه، پس همه جهت اشتراک است. جهت امتیاز اگر عین همان است که نمیشود، اگر جهت امتیاز غیر همان است، پس این علمی دارد که آن ندارد و بالعکس؛ این قدرتی دارد و آن ندارد. پس دو اشکال و سه اشکال لازم میآید: 1- اینکه علم و لاعلم در هر یک ترکّب میشود. علم در هر یک که جهت اشتراک است و علم در هر یک که جهت امتیاز است، ترکّب خواهد داشت و ترکّب علامت حدوث است و ترکّب از خواص مادّه است. ماوراء مادّه ترکّب ندارد.
2- علم هر یک از مطلق بودن از بین میرود. علم محدود است. علم محدود برای اله نامحدود غلط است، پس «لَفَسَدَتا».
3- «لَفَسَدَتا»ی در خلقت، در تدبیر خلقت و در جهات دیگر خلقت، اگر بین دو اله باشد، این دو الهْ عادل، عالم، حکیم، مرید، مختار، امّا طبعاً اختلاف پیدا میکنند و آن مثالی که شما میزنید. اگر دو مرجع، دو فرماندار، دو رئیس در جایی باشند که هر دو عادل هستند، هر دو عالم هستند، چه کسی میگوید اختلافی نمیشود؟
مراجع عادلِ عالم، أعدلِ اعلم تقلید، اعلم و اعدل، ولی اختلاف نظر دارند، چون علم آنها مطلق نیست. مقتضای مطلق نبودنِ علم بین مراجعی که اعلم هستند و مطلق نبودن تقوا بین مراجعی که اتقی هستند، اختلافٌ مّا است. این اختلافٌ ما برای قصور است و نه برای تقصیر. چون علم مطلق نیست، معرفت مطلقه نیست، قدرت مطلقه نیست، آن چیزی میداند و این چیزی. بنابراین این اله که علمش مطلق نیست، مصلحت در فلان خلق میبیند و آن اله که علم او مطلق نیست مصلحت در دیگری.
در بعضی جهات اشتراک دارند، مثل مراجع تقلید که در بسیاری از مسائل اجتماع دارند، ولکن در بعضی مسائل اختلاف دارند چون علمشان مطلق نیست و قصور است. چون علم مطلق نیست و قصور است، در بعضی مسائل اختلاف دارند. همچنین آلهه إلّا الله که در این فرض عرض میکنیم که در جهاتی مشترک هستند و در جهاتی مختلف، اضافه بر اشکال اوّل در اصل تعدّد الوهیت و اشکال دوم در بحث تعدّد الوهیت. اشکال سوم «لَفَسَدَتا». این علمش و حکمتش و مصلحتش مقتضی خلق اسب است، آن نه، پس تعارض است. این مقتضی سبع سماوات است، او سته سماوات. این مقتضی است که فلان بشر ده سال عمر کند، او اقتضا میکند که بیست سال عمر کند. در موارد اتّفاق بحثی نداریم، ولی در موارد اختلاف. در موارد اختلاف خلق و تقدیر و تدبیر چه میکنند؟ از چند حالت خارج نیست. این دو اله در موردی که تعارض می شود، این تعارض چگونه برطرف میشود؟ میخواهیم این را بحث کنیم، از چند حال خارج نیست. یا تعارض میماند و میماند «لَفَسَدَتا» اصل خلقت سماوات و ارض تدبیرش، نظامش، گردشش، همه چیزش مورد اختلاف و تضاد و تناقض است که به سوره ملک برگشت میکنیم: «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»[2] که بحث میکنیم.
یا نخیر، مشورت میکنند. با مشورت تضاد و تناقض کم میشود، ولی کلاً از بین نمیرود. اگر در یک، در دو، در چند مشورت مورد اختلاف در خلق و تدبیر و تقدیر از بین رود، کلاً با مشورت اختلاف از بین نمیرود. چون کلاً با تفکّر، با علم، با شور کلاً صد درصد در صورتی اختلاف از بین میرود که مطلق باشند، هیچ وقت مطلق نخواهند بود. غیر مطلقِ در علم، مطلق نخواهد بود. البته غیر مطلقِ در علم با تفکّر فردی و شخصیاش، اختلاف او با دیگران زیاد است. ولکن اگر شور کنند اختلاف کم میشود.
محال است که علمای اعلم اتقای اعقل با هم شور کنند و در نتیجه شور صد درصد رأی آنها یکی شود. چون صد درصد مقتضای اطلاق است. بنابراین درصدی از اختلاف در عین قصور و در عین شور و در عین کمتر شدن اختلافات، درصدی از اختلاف باقی میماند. بنابراین اختلاف در خلق، اختلاف در تقدیر، اختلاف در ادامه خلق، اَشکال خلق، اعداد خلق، تعداد خلق اختلاف است و حال اینکه ما اوّلاً اختلاف در اصل ایجاد و عدم ایجاد داریم. فلان اله میگوید ایجاد کردن کائنات مصلحت است، دیگری میگوید مصلحت نیست، پس تناقض است، پس ایجاد نمیشود؛ چون اگر او بخواهد ایجاد کند هم قدرت و هم علمش مانع میشود، تناقض میشود و تضاد میشود و تهافت میشود و حال آنکه عالم هست.
بعد از اینکه عالم هست، اختلاف در تدبیر و تقدیر و ادامه حیات عالم، گردش ستارگان چگونه است؟ تعداد چگونه است؟ گردش خورشید، گردش ماه، گردش زمین، عمر انسان، عمر حیوان، اَشکال نباتات، حیوانات، جمادات و… اینها دارای یک وحدت نظامی هستند. وحدت نظام دلیل است بر وحدت منظِّم و اگر منظِّم چندتا باشد، به حساب چندتا بودن قصوراً چون علمْ مطلق نیست، ولو با شور که اختلاف کم میشود، بالاخره اختلاف هست، ولیکن «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ». آیات سوره ملک را ملاحظه فرمایید.
- شما تفاوت را چگونه معنا میکنید؟
- عرض میکنم. آیه سوم و چهارم. «الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» تفاوتِ عربی با تفاوت فارسی، تفاوت دارند. تفاوت عربی، تفاوت در لغت عربی مخصوصاً قرآنی با تفاوت فارسی، تفاوت دارد. تفاوت فارسی یعنی مماثلت در کار نبودن. مماثلت در کار نبوده ممکن است، ملائمت هم باشد. زن و مرد تفاوت دارند، این زن است، این مرد است، آن مرد است، این زن است، ولکن با هم زندگی میکنند. در عین تفاوت تلائم داشتن. در فارسی تفاوت حداقل اختلاف است، ولکن در لغت عربی تفاوت از فوت است. یعنی این مقتضی فوت آن است، آن مقتضی فوت این است. «فاتَ، یَفوتُ، تفاوَتَ، یَتفاوَتُ»، «تفاوَتَ زیدٌ و عمروٌ» یعنی زید در نابود کردن عمرو سعی میکند و جدّیت میکند، عمرو هم در نابود کردن زید جدیّت میکند. مثل متناقضین.
متناقضین و متضادین با هم هرگز جمع نمیشوند، مخصوصاً متناقضین. این متناقض میگوید آن نه، آن هم میگوید این نه. عدم میگوید من مخالف وجود هستم، عدم و وجود هرگز با هم جمع نمیشوند. تفاوت یعنی هر کدام مقتضی فوت دیگری هستند. ضدّیت و فعّالیت و کارهایی که میکنند برای این است که دیگری فوت بشود.
«ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» اصولاً کسی که کاری میکند، اگر به علم مطلق عالم باشد، مصلحت مطلقه و علم مطلق و قدرت مطلقه داشته باشد، کاری که میکند کار متفاوت و متضاد و متناقض انجام نمیدهد، کار جنجالی درست نمیکند. کار جنجالی متضاد متناقض را کسی میکند که یا جاهل است یا عاجز است یا خائن. روی جهل فلان ازدواج شد، تضاد است؛ روی عجز فلان جریان اتّفاق افتاد، تفاوت است، روی خیانت. پس عجز یا جهل یا خیانت فی الجمله نقص در ادراک، نقص در قدرت، نقص در تشخیص مصلحت موجب است که فکری که میکند، کاری که انجام میدهد با هم متضاد و متناقض باشد.
اگر اله متعدّد بود، عدم اطلاق علم و عدم مطلق بودن قدرت و عدم مطلق بودن مصلحت و حکمت مقتضی است که در بعضی از موارد ولو با هم شور کنند، اعدل هستند، اعلم هستند، اعقل هستند و احکم هستند، ولو در بعضی از موارد اختلاف دارند.
آقای آیت الله العظمی بروجردی (رض) اعلم بود، آیت الله سید ابوالقاسم اصفهانی اعلم بود، آقای حکیم اعلم بود، فلانی اعلم بود، ولکن اختلاف نظر دارند. با اینکه اینها اعلم بودند و اتقی بودند ولی چون مطلق نبودند قصوراً و نه تقصیراً. حالا تقصیراً کاری نداریم، مقصر هم اصلاً نداریم. ولکن قصوراً از نظر کوتاهی علمی و عدم مطلق بودن علم اختلاف نظر داشتند. یکی میگوید: نماز جمعه واجب است، دیگری میگوید حرام است. یکی میگوید نماز عید واجب است، دیگری میگوید حرام است. پس اگر همه مردم از یکی تبعیت کنند دیگری ساقط است، اگر بعضی از این، بعضی از آن اختلاف خواهد بود.
در فرض دو اله یا بیشتر از دو اله، بالاخره با صرف نظر از اشکالات اوّلیه و اشکالات ثانویه در ذات تعدّد الوهیت که هم اصل الوهیت فساد دارد، هم تعدّد فساد دارد «لَفَسَدَتا»ی در ارض و سماوات. در ارض و سماوات، گردشهای زمین، اندازه کره زمین، فصول زمین، موجودات جمادی و نباتی و حیوانی و جنی و انسی زمینی و آسمانی، در اصل خلقت تهافت و تفاوت و تناقض دارد. حال اینکه همانطور که ملاحظه میکنید تفاوتی در کار نیست.
با نظر بصر، با نظر بصیرت، بصیرت فطری، بصیرت عقلی، بصیرت علمی، بصیرت حسّی، با هر بصر نافذ و بصیرت نافذی هر چه در اصل خلقت نظر کنیم، میبینیم تفاوتی در کار نیست. بله تفاوت را عقلاء ایجاد میکنند، موجوداتی که دارای حس هستند مانند حیوانات، مانند جن، مانند انسان، ظالمان آنها، جاهلان آنها، بخیلان آنها، خائنان آنها از روی خیانت، روی جهل، روی بخل اختلاف ایجاد میکنند، این اختلاف نیست.
«الخیر کلّه بیدیه و الشر لیس إلیه» شر از طرف ما است، خداوند ایجاد کرده، حتّی به شیطان خیر داده، مگر وجود او هم خیر است؟ وجود دادن به شیطان، عقل دادن به شیطان، قدرت دادن به شیطان، اینها خیر است، او تبدیل به شر کرده است. شر هرگز از طرف خدا نیست. اگر هم خداوند وعده عذاب و عقاب میدهد، عذاب و عقاب شر نیست، عذاب و عقاب حق است، عدل است، فضل است. عدل است نسبت به کسانی که مستحق عذاباند و فضل است نسبت به دیگران که مجتمع، مجتمع فساد و مجتمع گناه نباشد.
بنابراین آنچه از طرف حق سبحانه و تعالی است، از طرف حق است، بدون مزج به اختیار نادانان و خائنان و ظالمان، اگر تصرّف انسانها و اجنه و حیوانات و موجوداتی که دارای اختیار و اراده هستند، اگر تصرّف آنها نبود، نه زمین با آسمان دعوا داشت، نه گیاه با گیاه دعوا داشت، نه جماد با جماد دعوا داشت، تلائم و توافق و انس و وحدت کاملاً تمام جهان را فرا میگرفت و این وحدت دلیل بر چیست؟ «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ». میگوید: رحمان، رحیم نمیگوید، رب نمیگوید. «في خَلْقِ الرَّحْمنِ». رحمان یعنی چه؟ رحمان کسی است که رحمت به همه موجودات رسانده است و میرساند. یعنی تمام موجودات که حداقل دو بهره از رحمانیّت خدا دارند، یکی «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ»،[3] دوم «ثُمَّ هَدى». اصل موجودات را بمراتبها ایجاد کرد و هر موجودی را تکویناً هدایت کرد «إلی ما خُلِق لأجله». در این ایجادی که اصلِ وجود دادن است و هدایت برای استمرار وجود دادن است «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»[4] اگر تفاوت و تعارض و تنازعی است، این مربوط به غیر خدا است. از جانداران و مختاران که عامل شر و فساد هستند.
«ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» این ادعا. کسی بگوید «ما تَری» دلیل میخواهد. اگر کسی بگوید بین فلانی و فلانی اختلاف نیست، به صرف گفتن نمیشود این را قبول کرد، باید دید، سنجید، رفت، معاشرت کرد، آیا بین فلان و فلان تفاوت، تهافت، اختلاف و تضاد است یا نه؟ «فَارْجِعِ الْبَصَرَ» دوباره نگاه کن. منتها این بصر اعم از بصیرت است. بین بصر و بصیرت عموم و خصوص مطلق است. برای اینکه هر بصری بصیرت ندارد، ولیکن هر بصیرتی بصر دارد. ممکن است بصرِ فعل باشد، با چشم ببیند، حیوان هم میبیند. ولکن اگر بصر، بصر عمیق و بصر نافذ شد، بر مبنای فطرت و عقل و علم شد و حس شد، بر مبانی گوناگون ادراکی بصر شد، این بصر عمیق است. این بصیرت میشود.
«ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ». دلیل: «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» رجوع بصر. چرا رجوع است؟ اصولاً رجوع بُعد دوم است. میگویند فلان کس به خانهاش مراجعه کرد، حداقل بُعد دوم است. اگر کسی اصلاً در خانهای نبوده است، از اوّل خلقتش و از اوّل ساختن این خانه در خانه نبوده است، نمیگویند به خانه رجوع کن، میگویند به خانه برو. پس «فَارْجِعِ الْبَصَرَ» چیست؟ «فَارْجِعِ الْبَصَرَ» یعنی شما هستید، بیرون آمدید، باید برگردید. کسانی که خیال میکنند اله متعدّد است، بنابراین تفاوت و تهافتی در کون است، اینها از فطرت خود دور شدند، از عقل خود دور شدند، حتّی از بصرشان دور شدند و از بصیرت دور شدند. از آنچه که خدا به شما داده است، از دیده فطرت و از دیده عقل و از دیده حس که شما دور شدید و گمان میکنید آلهه متعدّد است و بر اثر تعدّد آلهه، تفاوت در عالم است «فَارْجِعِ الْبَصَرَ» پس نکتهای است. نفرموده «إِبصِر» یا «أُبصِر». «فَارْجِعِ الْبَصَرَ» بصر را برگشت بده، منتها برگشت دادن.
حداقلِ برگشت، مرتبه دوم است و الّا ممکن است صد مرتبه بیشتر، کمتر انسان با بصرش به مطلبی توجّه کند. میگوید مجدّد کتاب را نگاه کن. این مجدّد یا مجدّد بُعد اوّل است که اوّل و دوم ست یا مجدّد بُعد سوم و چهارم و پنجم است. حداقل «فَارْجِعِ» این است که مجدّد بصر را توجّه بده «هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ». فطور چیست؟ فطور سستی است. سستی و عدم کمال و عدم دقّت در خلقت که موجب فرو ریختن است، موجب نابود شدن است، موجب ویران شدن است.
آیا شما ویرانی و تهافت و تناقض در اصل خلقت میبینید؟ «هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» نمیشود گفت «رأیتُ». چرا؟ برای اینکه ما مطلق نیستیم. بصر ما، بصیرت ما مطلق نیست. بالاخره این عالم که خالق یا خالقهایی دارد، خالق بر وجه حقش و خالقها بر وجه احتمال باطل اشراک، بالاخره خالق. این عالم که خالق دارد، این خالق اعقل و اعلم و اقدر است از ما صاحبان بصر یا ما؟ یا برابر هستیم؟ نه برابر هستیم و نه اعقل از او هستیم. اگر برابر بودیم، ما هم خلق میکردیم. اگر اعقل و احکم و اقدر از او بودیم، ما بهتر از او خلق میکردیم.
پس نه برابر هستیم و نه اعلم و
اقدر هستیم و اولی از او هستیم، بلکه او اولی است. وقتی اولی است، بنابراین ما محاط
هستیم بر علم او. علم او و قدرت او و حیات او و مصلحت او بر ما محیط است. چطور میتواند
محاط بر محیط خرده بگیرد؟ ما سه حال داریم: یا به عالم نظر میکنیم، با نظر به
عالم دریافت میکنیم تهافتی و تضادی نیست، پس خدا واحد است. یا نظر میکنیم و نمیدانیم.
خدایا، پشه را چرا خلق کردی؟ […] چرا؟ ممکن است پشه هم همین را بگوید. پشه هم میگوید:
خدایا چرا انسان را خلق کردی؟ انسان پشه را میکشد و پشه انسان را نمیکشد. «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»[5] بنابراین
بُعد اوّل، بُعد بصر نافذی است که دریافت کنیم فلان چیز مصلحت دارد، وحدت دارد، تهافت
نداردد. بُعد دوم، بُعد مخالف است. خدایا چرا سوسک را، چرا پشه را، چرا کرم را،
چرا…
[1]. انبیاء، آیه 22.
[2]. ملک، آیه 3.
[3]. طه، آیه 50.
[4]. ملک، آیه 3.
[5]. انبیاء، آیه 23.