پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بحث حول مرجع ضمیر (لفسدتا) در آیه ی «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ۚ فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» ۲-بیان ایرادات موجود در فرض وجود چند خدا اصلی که دارای تناسب کلی یا تضاد کلی یا اشتراک میان برخی صفات و اختلاف در صفاتی دیگر باشند. ۳-بیان ایراداتی که در فرض وجود یک خدای اصل و چند خدای فرع موجود است.

جلسه چهارصد و پنجاه و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

استحاله وجود چند خدا

تفسیر آیه 22 سوره انبیاء؛ نفی وجود آلهه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «لَوْ كانَ فيهِما آلهةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ».[1]

تقسیماتی در جلسه قبل نسبت به تعدد «آلهةٌ» در ابعاد گوناگون کردیم. بر مبنای آن تقسیمات «لَفَسَدَتا» هم تقسیم می‌شود. اشاره اجمالی به احتمالات «لَوْ كانَ فيهِما آلهةٌ إِلاَّ اللَّهُ» یا «إِلاَّ اللَّهُ» استثناء است یا به معنی غیر الله است. اگر به معنای استثناء باشد، یعنی این الله واحده حقیقی اصلاً نباشد، بلکه آلهه‌ای در کار باشند، که «إِلاَّ» استثناء بشود یا «إِلاَّ» به معنای غیر است، یعنی اضافه بر این الله حقیقیِ واحد، آلهه دیگری هم با او باشد. و بنا بر هر دو احتمال، احتمالاتی را عرض کردیم که تکرار نمی‌کنیم، حالا بر مبنای احتمالات گذشته که تکرار می‌شود در «لَفَسَدَتا»، باید صحبت کنیم.

آیا «لَفَسَدَتا» که ضمیر تثنیه مؤنّث است به چه برمی‌گردد؟ بر حسب آنچه کلّ مفسّرین و کلّ فلاسفه بر مبنای این آیه تاکنون فرموده‌اند، «لَفَسَدَتا» به سماوات و ارض برمی‌گردد. چون سماوات مؤنّث است، ارض هم مؤنّث است که «لَوْ كانَ فيهِما آلهةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا السّماوات و الأرض» به چه حساب؟ به حساب اینکه مرجع ضمیر «لَفَسَدَتا» سماوات و ارض باشد. حالا با صرف ‌نظر از اینکه مرجع ضمیر نمی‌تواند ضمیر باشد، که از نظر ادبی اشکال دارد، از نظر معنوی اشکال بزرگتری دارد و آن، این است که اگر ما تعدد آلهه فرض کنیم و این تعدد در بُعد اقوی و اعلای خود دو اله باشند که در تمام ابعاد الوهیّت ذاتاً و صفاتاً و افعالاً یکسان باشند، چرا «لَفَسَدَتا»؟ اصلاً فساد بر چه مبنا است؟ اگر دو عامل مؤثر در آفرینش عالم وجود داشته باشد، آیا در کل فروض و احتمالات فساد در خلقت زیاد می‌شود؟ اصولاً فساد در خلقت و یا در هر سازمانی ایجاد شدن، اگر علل متعدده باشد یا بر مبنای عجز است کلّاً یا بعضاً، یا بر مبنای جهل مؤثّر است کلّاً یا بعضاً، یا بر مبنای ظلم مؤثّر است کلّاً یا بعضاً. این ظلم است، جهل است، عجز است، ضعف است که موجب فساد در اصل خلقت و تدبیر خلقت خواهد بود. امّا اگر تصور کنیم که دو خدا یا چند خدا در کار است که این دو یا چند خدا در تمام ذاتیات و صفاتیات کمالیۀ الوهیت و افعال کمالیه الوهیت برابر باشند، هر چه این دارد، آن دارد و هر چه آن دارد، این دارد، بنابراین ترکّبی در کار نیست، برای اینکه ما به الامتیاز و ما به الاشتراکی در کار نیست، اگر این فرض را بکنیم، چرا «لَفَسَدَتا»؟ این اشکال وارد است و مفرّی از این اشکال وجود ندارد. مفرّ آن را ما از خود آیه استفاده می‌کنیم.

اوّلاً مرجع ضمیر «لَفَسَدَتا» دو مرجع می‌تواند باشد یا سه مرجع. دو مرجع اصلی، سه مرجع ترکیبی اصلی. مرجع اوّل آلهۀ «إِلاَّ اللَّهُ» است و مرجع دوم «السّماوت و الأرض» است. حالا اگر مرجع را مرجع اوّل بگیریم، اشکال از نظر معنوی به طور کلی برطرف می‌شود، می‌ماند اشکال از نظر لفظی. برای اینکه اگر مرجع مثنی باشد، یک فرد آن مذکّر و یک فرد آن مؤنّث، آیا ضمیری که، ضمیر تثنیه‌ای که رجوع می‌کند به دو فرد که یکی مذکّر است و یکی مؤنّث است، آیا باید ضمیر مذکّر باشد؟ مؤنّث باشد؟ از نظر ادبی ضمیر باید مذکّر باشد، برای تغلیب مذکّر بر مؤنّث. بنابراین برطرف شدن اشکال از نظر معنوی بیّن است، ولکن از نظر ادبی اشکال پیدا می‌کند که اگر تای «لَفَسَدَتا» که ضمیر تثنیه مؤنّث است به آلهۀ «إِلاَّ اللَّهُ» برگردد، آلهه مؤنّث است، ولکن الله که مذکّر است. چون یک فرد از دو فرد مرجع مذکّر است، بنابراین «لَفَسَدا» باید باشد، این اشکال.

اشکال دوم: این اشکال در صورتی است که آلهه «إِلاَّ اللَّهُ»، «إِلاَّ» به معنای غیر باشد، نه به معنی استثناء باشد. اگر «إِلاَّ» به معنی استثناء باشد می‌شود آلهه، فقط آلهه. دیگر «إِلاَّ اللَّهُ» به معنای غیر الله نیست. ولکن اشکال دیگری وارد می‌شود: اگر «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» به معنای استثناء باشد، این الله کنار برود، «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ»، الله کنار برود. اگر الله کنار رفت به معنای استثناء بود، پس «آلِهَةٌ» جمع است و مؤنّث است. آیا به جمع مؤنّث، ضمیر تثنیه مؤنّث می‌شود برگردد؟ نمی‌شود، پس این‌جا هم گیر هستیم.

جواب هر دو اشکال و یا اشکالات دیگر این است که اگر مرجع «لَفَسَدَتا» فقط «آلهةٌ إِلاَّ اللَّهُ» باشد، این اشکال و آن اشکال و اشکالات دیگر احیاناً از نظر ادبی وارد می‌شود. ولکن اگر هر دو مرجع، مرجع هستند هم «لَفَسَدَتا» آلهه «إِلاَّ اللَّهُ»، هم «لَفَسَدَتا السّماوات و الأرض» چون دو مرجع است، یک مرجع، هر دو مؤنّث هستند که سماوات و ارض است و یک مرجع آلهه «إِلاَّ اللَّهُ» است که آلهه آن مؤنّث است، الله آن مذکّر است، بنابراین ارجاع این ضمیر تثنیه مؤنّث علی‌ البدل به این دو مرجع اشکالی نخواهد داشت.

سؤال دیگر: در هر صورت اگر هم به دو مرجع رجوع کند، در این دو مرجع سه مؤنّث است و یک مذکّر. یک مذکّر «الله» است و سه مؤنّث آلهه است و ارض و سماء. بنابراین بر مبنای تغلیب بد نیست ضمیر تثنیه‌ای که به این‌ها برمی‌گردد، ضمیر تثنیه مذکّر باشد. جواب: تغلیب در صورتی جایز است که اشکال دیگری در کار نباشد، ولو این‌جا اشکال دیگری در کار است. تمام مرجع‌ها مراد هستند، «آلهه» مراد است، «الله» مراد است، سماوات مراد است، ارض مراد است، بنابراین جای تغلیب مؤنّث بر مذکّر نیست. این یک.

دوم: در «آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» عرض کردیم یا «إِلاَّ» به معنی غیر است، یا «إِلاَّ» به معنی استثناء است. اگر «إِلاَّ» به معنای استثناء باشد، پس سه مرجع خواهد داشت: آلهه، ارض، سماوات. آلهه از یک طرف، ارض و سماوات از یک طرف. آیا ضمیر تثنیه‌ای که به این مرجع برمی‌گردد که یک طرف آن آلهه است مؤنّث است، و یک طرف آن سماوات و ارض است، چه ضمیری می‌تواند باشد؟ ضمیر تثنیه مؤنّث. این از نظر ادبی.

-‌ [سؤال]

– برای اینکه اشکال وارد می‌شود، اگر به سماوات و ارض برگشت اشکال معنوی وارد است. اشکال معنوی را توضیح می‌دهیم. توضیح اشکال معنوی: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» اگر فساد سماوات و ارض در اثر صرف تعدد است که الله هست، آلهه یا اله دیگری هست و این آلهه‌ای که متعدد هستند در ذاتیات و صفات ذات و افعال و کمالات و عدل و علم و قدرت صد درصد برابر هستند، اگر ما این فرض را کردیم، در این صورت «لَفَسَدَتا» در سماوات و ارض حاصل نمی‌شود.

-‌ [سؤال]

-‌ همه احتمالات را عرض می‌کنیم. آلهه و سماوات و ارض، این هم باید «لَفَسَدَتَا». اگر آلهه باشد یک بُعد است، سماوات و ارض هم یک بُعد است، «لَفَسَدَتا» هم آلهه فساد دارند هم سماوات و ارض فساد دارند. اینکه سماوات و ارض فساد ندارند، دلیل است بر اینکه آلهۀ «إِلاَّ اللَّهُ» وجود ندارند. یک فرض خیلی بیّن آن که ابن کمونه قسمتی و دیگری قسمت دیگری کرده، این است که اگر دو اله در کار باشند، دو اله که هر دو اله هستند، نه یکی اصل و دیگری فرض و نه هر دو فرض، بلکه دو اله اصل در کار باشند، از سه فرض خارج نیست و در هر سه فرض «لَفَسَدَتا» است. «لَفَسَدَتا»ی آلهه «إِلاَّ اللَّهُ» است و بر مبنای این فساد «لَفَسَدَتا»ی سماوات و ارض است، یا فساد در اصل که موجود نشوند، یا موجود بشوند و تناقض و تضاد و فساد در کار باشد. احتمال اوّل این‌ است که این دو اله که هر دو اله هستند با هم متماثل هستند در کلّ الهیات، آنچه این دارد، آن دارد و آن چه این دارد، آن دارد، تماثل کلّی. فرض مقابل تضاد کلّی است، یعنی هر چه او دارد، این ندارد و هر چه این دارد او ندارد، مثال: بین خالق و مخلوق این‌طور است یا نه؟ بین خالق و مخلوق تناقض است یا نه؟ هر چه خالق دارد مخلوق ندارد، هر چه مخلوق دارد خالق ندارد. «لَا خَلْقُهُ فِيهِ وَ لَا هُوَ فِي خَلْقِهِ»،[2] «باینٌ من خلقه و خلقه باینٌ منه»[3] حالا ذات خدا غیرِ ذوات مخلوقین است، صفات ذات خدا، غیر صفات ذات مخلوقین است، صفات فعل خدا، غیر از صفات افعال مخلوقین است، همه چیز خدا، غیر همه چیز مخلوقین است و همه چیر مخلوقین غیرِ همه چیزِ خدا است. حالا این مثال است.

این دو الهی که در ابعاد الوهیت هر دو اله هستند، هر دو ازلی هستند، هر دو سرمدی هستند، هر دو غیر مادّی هستند، این هر دو را در فرض اوّل متماثل من کل جهات، در فرض دوم متضاد من کل جهات.

فرض سوم، فرض سوم این است که در جهاتی مشترک و در جهاتی متمایز هستند. بعضی از چیزها از ذات و ذاتیات این دارد که آن ندارد، بعضی آن دارد که این ندارد و بعضی در هر دو مشترک هستند. سه فرض بر مبنای یک نقطه فرض اوّلیه در این‌جا است که اگر آلهه متعدده که حداقل دو است، حالا دو یا سه فرق نمی‌کند، دو باشد، سه هم جایز است، پنج هم جایز است، صد هم جایز است. آلهه متعدد که فرض اقل آن دو اله است یا هر دو برابر هستند در کلّ الهیات، یا هر دو متضاد هستند در کل الهیات یا «مشترکٌ بینهما». از «مشترکٌ بینهما» شروع می‌کنیم، اگر «مشترک بینهما» است، هر دو مرکب هستند، اشکال اوّل: هر دو مرکب هستند. یعنی این ذات با آن ذات در جهتی شرکت و در دو جهت تمایز. جهت مشترکه را هر دو دارند و جهت تمایز را این چیزی دارد که او ندارد و آن چیزی دارد که این ندارد. پس اشکال اول ترکّب است، و ترکّب مادّیت است و مادّه إله نیست، إله ماوراء مادّه است. چون إله ماوراء مادّه است و غیر مادّی است ضرورتاً طبق ادّله آن، بنابراین هر دو در بُعد الوهیت فاسد هستند، یعنی إله نیستند، یعنی غیر مادّی نیستند، هر دو خلع می‌شوند از غیر مادّی بودن، این اشکال اوّل که فساد در اصل الوهیت است. دوم: ترکّب، ترکّب که نتیجه ما به الاشتراک و ما به الامتیاز است، هر کدام مرکب هستند از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک و ترکّب علامت اصلی و قطعیِ مادیّت است، چون ماوراء مادّی ترکّب ندارد. ترکّب اصلاً در مادّه و مادّی است که «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»[4] امّا موجودی که ماوراء مادّه است، ترکّب ندارد، چه از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک، چه جهات دیگری که عرض خواهیم کرد، این اشکال اوّل است.

اشکال دوم: اشکال دوم که «لَفَسَدَتا» هر دو إله در بُعد الوهیت فاسد خواهند بود، این است که ما به الاشتراک آن‌ها، مشترکٌ فیهما است در اصل الوهیت، قبول است. ولکن ما به الامتیاز، ما به الامتیازی که این دارد، کمال است یا نه و آن دارد، کمال است یا نه؟ نمی‌شود نه کمال باشد و نه نقص. آیا این کمال ربوبی‌‌ای دارد که نسبت به دیگری امتیاز دارد و دیگری ندارد و آن دیگری هم کمال ربوبی ما به الامتیاز دارد که دیگری ندارد، این نقص است. اگر کمال است، این کمال ربوبی دارد و ما به الامتیاز است، او ندارد، او ناقص است. او هم کمال ربوبی ما به الاامتیاز دارد، او ندارد، پس او ناقص است و اگر ما به الامتیاز نقص است، یکی از آن‌ها ما به الامتیاز نقصی است این نقص در این دارد و آن ندارد، دیگری هم ما به الامتیاز نقص است که این دارد و آن ندارد.

بنابراین در هر دو مورد هم ترکّب و هم نقص و محدودیت لازم است، پس «لَفَسَدَتا»، هیچ کدام إله نیستند. وقتی که هیچ کدام إله نباشند، یا هرگز إلهی وجود ندارد یا إله واحد وجود دارد. اگر هرگز إلهی وجود ندارد، پس «لَفَسَدَتا» آسمان و زمین فاسد هستند در اصل وجود، نه فساد بعد الوجود. یک فساد در اصل وجود که اصلاً نیست، یک فساد در فرع وجود است. این‌جا هم فساد در اصل وجود است، هم فساد در فرع وجود. برای اینکه اگر این آلهۀ «إِلاَّ اللَّهُ» نیستند در فرضی که فرض اشتراک بود، اصلاً إله نیستند، حالا سؤال می‌کنیم، آیا این‌ها که إله نیستند، اصلاً إلهی وجود ندارد؟ خالقی وجود ندارد؟ پس مخلوقی هم نیست، پس سماوات و ارض فاسد هستند در اصل وجود و حال آنکه هست یا نخیر، إلهی وجود دارد که آن إله واحد است و فساد نیست. پس بنابراین تعدد آلهه هم بُعد محوری آن فساد در اصل الوهیت است و هم بُعد فرعی آن، فساد اصلی انعدامی و عدمی در سماوات و ارض است یا فساد تدبیر است که جلسه بعد عرض خواهیم کرد. این در صورت فرض اشتراک و امّا در صورت فرض تضاد که ابن کمونه می‌گوید، ابن کمونه می‌گوید: چه اشکال دارد که ما دو إله فرض می‌کنیم که این دو إله که فرض می‌کنیم، در کل ابعاد الوهیت تضاد دارند، آنچه این دارد، این ندارد اصلاً و آنچه این دارد او ندارد اصلاً، بنابراین ما تعدد إله را فرض می‌کنیم.

-‌ [سؤال]

-‌ دو احتمال داده است. ابن کمونه دو احتمال داده است: یک احتمال تماثل إلهین در کل جهات، یک احتمال تضاد إلهین در کل جهات. آن روز اوّلی را عرض کردم، امروز هر دو را عرض می‌کنم. این مثلث احتمالات که یک بُعد اشتراک آن را فرض کردیم و رد کردیم، حالا فرض تعدد إله، تماثل دو إله در کل جهات و فرض تضاد دو إله در کل جهات. در فرض تضاد دو إله در کل جهات چند اشکال لازم است. یک اشکال: آیا این دو إله در ازلیت هم تضاد دارند، در ابدیت هم تضاد دارند، در سرمدیت که مجموعه ازلیت و ابدیت است تضاد دارند، در لامادّه بودن تضاد دارند، در کمالات تضاد دارند؟ پس هیچ کدام إله نیستند. […] برای اینکه اگر این دو إله در اصلِ ازلیّت تضاد دارند، یعنی یکی ازلی است و دیگری ازلی نیست، پس دوتا چیست؟ اگر در ابدیت تضاد دارند یکی ابدی است، دیگری ابدی نیست، نمی‌شود هم ابدی باشد هم نباشد، یا ابدی است یا ابدی نیست.

اگر در سرمدیت که مجموعه ازلیت و ابدیت است، تضاد دارند پس هیچ کدام إله نیستند. اگر در لامادّه بودن و لامحدود بودن تضاد دارند، بنابراین هیچ کدام إله نیستند. اگر در هر بُعدی از ابعاد الوهیت تضاد دارند، این از دو حال خارج نیست؛ یا اینکه یکی از آن‌ها إله است، دیگری إله نیست، «لَفَسَدَتا». یا هر دو إله نیستند باز «لَفَسَدَتا». پس «لَفَسَدَتا» در ناحیه این فروض سه‌گانه و فروض دیگر خوابیده است.

احتمال دوم که امروز عرض کردم این است که هر دو… تتمه مطلب. اضافه بر این اگر این آلهه مضاد به در کل ذاتیات و صفات کمال باشند، پس در عدل مضادّه دارند، در علم مضادّه دارند، در مَثل مضادّه دارند، اگر هم فرض کنیم این آلهه مضاده در این جهات آلهه هستند، «لَفَسَدَتا». یکی علم او مقتضی این تدبیر است، دیگری که علمش مخالف او است، مقتضی تدبیر دیگر است.

تدبیرها، خلق‌ها، هدایت‌ها و رزق‌ها و تقدیرها و قضاها بر مبنای اختلاف و تضاد علم‌ها -بر فرض محال، فرض کنید محال را قبول کنیم- تضاد علم‌های مطلقه، عدل‌های مطلقه، حکمت‌های مطلقه، مصلحت‌های مطلقه که تضاد در آن‌ها معنا ندارد، «لَفَسَدَتا» سماوات و ارض فاسد خواهند بود یا در اصل وجود یا در کمال وجود. اما فرض تماثل.

فرض تماثل، اگر دو اله فرض کنیم که تماثل صد درصد دارند در کل جهات، دو فرض کنیم، دوئیت در کجاست؟ دوئیت در این است که ما به الاشتراک و ما به الامتیازی در کار باشد. اصلاً معنای دوئیت این است. دو یا در زمان، یا در مکان، یا در ذات، یا در صفات، یا در افعال، این دو إله اگر در زمان دو هستند، زمانی هستند و إله نیستند. اگر در مکان دو هستند، مکانی هستند و إله نیستند، اگر در زمان و مکان هر دو تضاد دارند، پس زمانی هستند، مکانی هم هستند. اگر لازمان هستند و لامکان هستند. اگر لازمان هستند که هر دو خالق زمان هستند و اگر لامکان هستند که هر دو خالق مکان هستند، آیا این دو، هر دو لامحدود هستند یا هر دو محدود هستند، یا یکی محدود است، دیگری لامحدود. اگر هر دو محدود هستند «لَفَسَدَتا» إله نیستند، ولو فوق زمان و فوق مکان. ولو لازمان –اگر تصور شود- هر دو ولو لا زمان هستند و هر دو لامکان هستند، هر دو محدود هستند «لَفَسَدَتا».

اگر یکی محدود است دیگری لامحدود است، تعدد فاسد می‌شود، واحد می‌شوند. اگر هر دو لامحدود هستند، هر دو لامحدود بودن آن‌ها بلازمان و بلامکان، دو لامحدود معنا ندارد، چرا؟ […] البتّه تفصیل آن را در حوار ملاحظه کنید. اگر دو لامحدود هستند که نه زمان دارند و نه مکان دارند، هر دو لامحدود هستند، ما می‌گوییم که آیا این دو لامحدود، لامحدودتر است یا آن یکی؟ مثال: مثلاً آیا محدود بیشتر است یا لامحدود؟

-‌ لامحدود.

-‌ لامحدود بیشتر یا محدود؟ محدود کمتر است و لامحدود بیشتر است. بنابراین این دو لامحدود، آیا دو لامحدود که ضمیمه یکدیگر هستند و دو إلهِ لامحدود هستند، این لامحدودیت در دو بیشتر است یا در یک بیشتر است؟ در دو بیشتر است.

-‌ [سؤال]

-‌ در دو بیشتر است. لامحدود را عرض می‌کنم. این لامحدود، لاحد، در ابعاد الوهیت، ازلیت، ابدیت، سرمدیت، لامحدود بودن، آیا این دو که هر دو لامحدود هستند، این دو لامحدود جمعاً از یک محدود بیشتر است، یا برابر است؟ دو بیشتر از یک است یا بیشتر نیست؟ بیشتر از یک است. پس این دو لامحدود که بیشتر است از یک لامحدود، پس چطور می‌شود که دو با یک برابر باشد؟ پس دو لامحدود تصور نمی‌شود یا اینکه اگر دو لامحدود بیشتر از یک لامحدود است، پس یک لامحدود، محدود است، اگر جمع دو لامحدود بیشتر است از یک لامحدود، بنابراین یک لامحدود کمتر است از جمعِ دو لامحدود. یک لامحدود از جمع دو لامحدود کمتر است، پس لامحدود نیست یا این لامحدود نیست، آن محدود است یا این محدود است، آن لامحدود است یا آن محدود است، این لامحدود است یا هر دو محدود هستند. اگر هر دو محدود هستند «لَفَسَدَتا»، اگر این محدود است، آن لامحدود است، تعدد «لَفَسَدَتا». اگر به عکس باز تعدد «لَفَسَدَتا». بنابراین هر جا برویم، هر چه فکر کنیم، هر چه دقّت کنیم، هر چه فرض کنیم، آلهۀ «إِلاَّ اللَّهُ» در برابریِ خود در الوهیت چه تضاد صد درصد، چه تماثل صد درصد داشته باشند «لَفَسَدَتا».

مرحله دیگر: این «آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» و این فرض را کنار بگذاریم، نخیر. این «آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» در ابعاد الوهیت، نه برابر هستند تماثلاً، نه برابر هستند تضاداً، نه «مشترکٌ بینهما». بلکه یک إله اصل داریم کما اینکه در آیه دیگر، سوره 17، آیه 42: «لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً» اگر این فرض باشد. سوره 17، سوره اسراء، آیه 42: «لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ» فرض عوض شد.

فرض اوّل که نفی کردیم، این بود که دو إله هر دو الوهیت اصیل دارند، در هر سه فرض، الوهیت اصیل دارند در هر سه فرض. فرض اشتراک، فرض تماثل کلّی، فرض تضاد کلّی، همه این‌ها کنار رفت. یک إله اصل بیشتر نداریم. إله اصل یکی بیشتر نداریم، ولکن آلهه فرع هم داریم. حالا آلهه فرع که داریم، باز از سه حال خارج نیست. یا آلهه فرع را إله اصل اتخاذ کرده است، یا إله اصل اتخاذ نکرده است، خود آن‌ها إله هستند، از این سه حال که خارج نیست. یا إله اصل، فرض کنید مثل نخست‌وزیر، نخست‌وزیر اعوانی، معاونی برای خود می‌گیرد.

حالا این فرض در این‌جا، اگر إله اصل که «ذِي الْعَرْشِ» است، «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً»، «ذِي الْعَرْشِ» که عرش موحَّد الوهیت به دست او است، این عرش اطرافیانی از برای خود اتخاذ می‌کند، آلهه متخذه. یا آلهه متخذه نیست، آلهه‌ای که خود آن‌ها الوهیت دارند، بدون اتخاذ. بدون اتخاذ تکویناً، بدون اتخاذ تشریعاً، این‌ها ادعای الوهیت دارند، منتها الوهیت آن‌ها بر مبنای پایین‌تر است. در این‌جا «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً» چطور می‌شود «ذِي الْعَرْشِ» اتخاذ کرده است این آلهه را به مقام الوهیت و خودش مطلع نیست؟

اگر خداوند این‌ها را اتخاذ کرده است، یا تکویناً یا تشریعاً وکالت داده است، نیابت داده است، مقام الوهیّت ادنی به آن‌ها داده است، چطور خودش مطلع نیست؟ عرض کردیم یا نخیر، اتخاذ نکرده است. کسی را که خداوند به مقام الوهیّت اتخاذ نکرده است، بنابراین چطور می‌توانند در مقابل قدرت مطلقه ازلیّه‌ ابدیه‌ سرمدیۀ لامحدودِ حق اراده داشته باشند؟ آیا ضعیف در مقابل قوی می‌تواند اراده داشته باشد؟ تا چه رسد قوی لا نهایة لقدرته در مقابل ضعیفی که در کل جهات محدود است.

بنابراین در فرض دوم این آلهه‌ای که ضعف دارند، محدودیت دارند، مطلق نیستند، چطور می‌توانند آلهه باشند؟ برای اینکه اگر «ذِي الْعَرْشِ» این‌ها را تعیین کرده است، رابطه دارند. اگر خدا این‌ها را اتخاذ کرده باید رابطه داشته باشند، این‌ها رابطه ندارند. رابطه وحی دارند، رابطه تکوین دارند، رابطه تشریع دارند، ملائکه دارند، رُسُل دارند؟ آیات مربوط به تمام این‌ها را آن روز خواندیم. اگر نخیر، خدا اتخاذ نکرده است، خود آن‌ها سرخود ادعای الوهیت کردند. «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً». من در حوار این‌طور نوشتم: «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً: سبیلاً لیتقرّبوا إلیه أو ليغلبوا علیه»…


[1]. انبیاء، آیه 22.

[2]. الكافی، ج ‏1، ص 91.

[3]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 210.

[4]. ذاریات، آیه 49.