نفی وجود آلهه و خدایی جز الله
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
آیه بیست و دوم سوره انبیاء: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ».
آیه قبل اعتراض و توبیخ است که «من دون الله» آلههای را اتّخاذ کردند «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ» آیا این مشرکین خدایانی را اتّخاذ کردهاند که قدرت إحیای موتا را دارند؟ چون قدرتهای الهیه در اختصاص خدا است، از جمله بدء است و از جمله إحیای بعد الموت است. خلق اوّل از انحصارات ربّانیه است و احیای یوم القیامة الکبری هم از اختصاصات ربّانیه است. آلههای را که مشرکین اتّخاذ کردند، آیا از زمین نشر میکنند؟ آیا خود خویشتن را بعد از مرگ زنده میکنند تا مردگانِ دیگر را مرده کنند؟
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» مقدّمه مختصری. اصولاً قرآن شریف در مطالب اسلامی و ایمانی و ربّانی و دینی که نیازمند به دلیل است، ادلّهاش احاطه دارد بر آنچه هست و خواهد بود یا امکان دارد بشود. مثلاً در گذشته از نزول قرآن آنچه ایرادات و تشکیکات و سؤالات راجع به خصوص ابعاد دینی است، قرآن جوابگو است و آنچه هم در زمان نزول قرآن، در 23 سال نزول قرآن بر خاتم النّبیّین (ص) ایراداتی بوده است قرآن جوابگو است. و آنچه هم بعد از مرگ رسول الله (ص) الی یوم القیامة ایراداتی، سؤالاتی، اشکالاتی حاصل گردد قرآن جوابگو است. قرآن در این سه بُعد جوابگوی کلّ شکوک و ایرادات و اشکالات است به نحو اعلی.
و بُعد رابع: بعد رابع اشکالاتی است که نشده است، ولیکن اگر بشود. چون بعضی از اشکالات شده است، خواهد شد، شده است قبل از نزول قرآن، شده است در زمان نزول قرآن، خواهد شد بعد از نزول قرآن الی یوم القیامة، مسجّل است که قرآن اینها را جوابگو است. ولیکن سؤالات و ایراداتی است که امکان دارد بشود. تمام سؤالاتی که امکان دارد بشود نیز قرآن جوابگو است و این آیه در باب اثبات توحید و نفی شرک مربّعی از سؤالات و اشکالات را جوابگو است، اگر دقّت شود، فکر شود در مضمون آیه. البتّه به تفسیر الفرقان مراجعه خواهید فرمود، امّا به طور مختصرتر و شاید عمیقتر ما روی این آیه بحث میکنیم.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ»، «لَوْ» از برای استحاله است. استحاله دو نوع است: یک استحاله در بُعد حکمت و یک استحاله در بُعد حقیقت. استحاله در بُعد حکمت این است که این جریان ذاتاً محال نیست، ذاتاً ممکن است، ولکن از نظر مصلحت ربّانیه غیر ممکن است. مثلاً حیوان هزار سر و چند هزار سر درست کردن و خلق کردن از برای خداوند امکان دارد، امکان آن هست، امّا امکان تحقّقی ندارد. امکان ذاتی هست، یعنی خداوند هزار سر و ده هزار سر و صد هزار سر و میلیونها سر میتواند انسان و حیوان خلق کند. ذاتاً امکان دارد، ولکن مصلحتاً و حکمتاً امکان ندارد. این یک بُعد «لَوْ»، «لَوْ» نسبی. امّا بعد دوم «لَوْ» «ل» ذاتی و حقیقی است؛ یعنی مدخول آن ذاتاً ممکن نیست، یعنی مورد تعلّق قدرت نیست. نه قدرت خدا نارسا است و ضعیف است، بلکه آنچه مورد بحث است ذاتاً نارسا است، ذاتاً ضعیف است، ذاتاً نشدنی است. مثل اینکه خدا، خدایی همانند خودش خلق کند، خدا انتحار کند، خدا محتاج باشد، خدا جمع بین نقیضین ذاتیین کند، خدا رفع نقیضین ذاتیین بکند. این جمله از محالات، محالاتی است که ذاتاً محال است یا اگر امکان تحقّق داشته باشد، محال کلّی نیست. اگر محقّق باشد در خارج، اضافه بر اینکه امکان ذاتی دارد، امکان بلکه وجوب وقوعی دارد، چون واقع است.
بنابراین، این «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» را باید بحث کرد، آیا «لَوْ» در بُعد اوّل است یا در بُعد دوم است؟ بُعد دوم است، زیرا اگر بعد اوّل باشد «لَفَسَدَتا»یی در هیچ بُعدی از ابعادی که میشماریم نخواهد بود. «لَفَسَدَتا» در کلّ ابعادش چه آلهه، چه آلهه و الله، چه سماوات و أرض و چه هر احتمالی که عرض خواهیم کرد، اینها بعد اوّل استحاله نیست، بلکه بعد دوم است، بعد عمیق استحاله که استحاله ذاتی است. متعلَّق قدرت نیست، نه برای ضعف از قدرت، برای ضعف از خود این موجودی که مستحیل است.
«إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ»[1] بر شیء قدیر است –شیء مراحلی دارد- یک مرتبه شیء بوده است و معدوم شده است، شیء نه بوده است، وجود پیدا کرده، معدوم شده است. شیء وجود پیدا کرده است، به وضع دیگری تحویل داده میشود. شیء ممکن است موجود شود، ولکن مصلحتاً موجود نمیشود؛ اینها همه شیء است.
ما شیء فعلی داریم، شیء شأنی داریم، شأن قبلی داریم و شأن بعدی داریم. تمام اینها از ممکنات ذاتیه است. ممکنات ذاتیه کلّاً مرادِ از شیء است، چطور؟ مثلاً حیوان هزار سر شیء است، امکان ذاتی دارد، ولکن امکان مصلحتی ندارد. خداوند «عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» قدیر است بر اینکه حیوان هزار سر و چند هزار سر درست کند از نظر اصل امکان، ولکن از نظر مصلحت، مصلحت نیست. پس عنقا هم شیء است.
شیء دوم: موجودی که امکان ذاتی دارد، امکان مصلحتی هم دارد، هنوز موجود نشده است، این هم شیء است. چون اشراف به شیئیت دارد. آنچه اشراف به شیئیت دارد، آمادگی ذاتی از برای شیئیت دارد، به حساب شیء میآید، چه استحاله مصلحتی داشته باشد، چه امکان مصلحتی داشته باشد، چه موجود شده باشد و معدوم شده، چه موجود نشده، بالاخره امکان در هر بُعدی از ابعاد امکان ذاتی، امکان مصلحتی، وجود شأنی، وجود فعلی در تمام مراحل، شیء صادق است.
ولکن لاشیء مطلق چطور؟ ما یک شیء مطلق داریم، یک لا شیء مطلق داریم، یک شیء نسبی داریم. شیء مطلق الله است، شیء مطلق الله است که در تمام ابعاد مطلق است و لا حدّ است و نقضی در وجودش و صفات وجودش نیست، این شیء مطلق. در مقابل شیء مطلق، یک لاشیء مطلق داریم. لا شیء مطلق آن است که اصلاً شیئیت آن محال است. امکان ذاتی ندارد، تا چه رسد امکان مصلحتی، تا چه رسد وقوع فعلی، تا چه رسد وقوع فعلی و شأنی. اصلاً ذاتاً محال است، اجتماع نقیضین، لاشیء مطلق است. ارتفاع نقیضین، لا شیء مطلق است. پس بنابراین «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» شامل متناقضات نمیشود. چون متناقض لاشیء مطلق است، لاشیء نسبی نیست. متناقض در تصوّر هم محال است، این را بارها عرض کردم.
جمع بین نقیضین یا ارتفاع نقیضین نه خارجاً محال است، تصوّراً هم محال است، علماً هم محال است. چون تصوّراً محال است، محال است تصوّر کنید جمع بین وجود و عدم را، جمع بین نقیضین را، یا ارتفاع نقیضین را، چون تصور آن محال است شما حکم به استحاله شأنیت و استحاله خارجیت میکنید.
- [سؤال]
- استحاله سه بُعد دارد: یک استحاله تصوّری است، بعد استحاله شأنی است، بعد استحاله وجودی است. تصوّر آن محال است، شأناً وجود آن محال است. وجود آن بالفعل محال است. اجتماع نقیضین این است که من الآن هم هستم، هم نیستم، نه هستم، نه نیستم. اجتماع نقیضین: هم هستم، هم نیستم. ارتفاع نقیضین: نه هستم، نه نیستم. اگر هستم، نیستم یعنی چه؟ اگر نیستم، هستم یعنی چه؟
بنابراین اجتماع و ارتفاع نقیضین که از ابده بدیهیات متناقضین ذاتیین است، اصلاً شیء نیست. نه تصوّراً شیء است، نه امکاناً شیء است، نه مصلحتاً شیء است، نه خارجاً شیء است. وقتی تصوّراً شیء نباشد -بُعد اوّل تصور است- وقتی که در تصوّر محال است بیاید، پس شأن آن محال است، پس مصلحت آن محال است، پس بالفعل آن محال است. تمام ابعاد وجودی اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین در مربّع احوال محال است، پس شیء نیست. شیء به چه چیزی میگویند؟ شیء به چیزی میگویند که یا بالفعل شیء است، یا ممکن است شیء باشد، ممکن است مصلحتاً، ممکن است ذاتاً، ممکن است تصوّراً، امّا اگر همه امکانات برطرف شد، امکان تصوّر نیست، امکان شأنیت نیست، امکان مصلحت نیست، امکان تحقّق خارجی ارتفاع و اجتماع نقیضین نیست، پس شیء نیست. مثلاً فرض کنید فرزند دهمیِ شما، فرزند دهمی شما شیء است، چون اگر هم فرزندانی پیدا نکنید امکان که دارد. اگر فرزند دهمی خارجاً نباشد، مصلحتاً نباشد، امکاناً که هست.
بنابراین شیئیت، یک نوری از شیئیت، یک دورنمایی از شیئیت. برای آنچه اصلاً نیست و مصلحتاً نمیتواند باشد، ولکن ذاتاً امکان دارد، دورنمایی از شیئیت است. مثلاً پسری که دو سال دارد، یک سال دارد، خیلی کم، به این میشود گفت داماد، چون امکان داماد شدن برای او هست. امّا امکان اجتماع نقیضین در هیچ بقعهای از بقاع اربعه نیست. تصوّراً، امکان ذاتی […] تصوّراً امکان ذاتی تحقّق، امکان مصلحتی تحقّق، خود تحقّق. در کلّ ابعاد شیئیت منفی است، بنابراین شیئیت ندارد. روی این حساب «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» اشکالی که میکنند برطرف میشود. میگویند که «ما من عامٍّ إلّا قد خصّ» معمولاً میگویند. «ما من عامٍّ إلّا و قد خصّ». حتی «إِنَّ اللَّهَ» میگوییم: نخیر، «إِنَّ اللَّهَ» مخصّص نشده است. «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَ لا شیءٍ قَدیرٍ» که نگفت. اگر «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا شَیءٍ قَديرٍ» بود، تخصیص میخورد، میگفتیم: «لا شیء» نه. ولکن «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» یا الله شیء مطلق است یا لا شیء مطلق است محالات ذاتیه، یا شیء نسبی است. شیء نسبی این است که تصوّر آن امکان دارد، ولکن شأنیت وجودی از نظر مصلحت ندارد، خارج نیست. ایجاد نمیکنند، چون مصلحت نیست تا چه رسد وجود آن در خارج.
بنابراین حل قضیه در خود «شَیءٍ» است، بنابراین «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» هر شیئی در هر بُعدی از ابعاد شیئیت دارد، شیئیت دور، شیئیت نزدیک، شیئیت امکانی، شیئیت شأنی، شیئیت فعلی، هر بُعدی از ابعاد درصدی از شیئیت دارد، گاه صد درصد از شیئیت دارد، موجود است، گاه درصدی از شیئیت دارد بعدها متولّد خواهد شد، گاه درصد کمتری از شیئیت دارد عنقا، هزارسر. درصد این کمتر است، برای اینکه محال ذاتی نیست، محال مصلحتی است. گاه هیچ درصدی از شیئیت ندارد، تصوّر است، امکان فاعلی است، مصلحتی است، وقوع آن تماماً محال است، پس این هیچ بُعدی و هیچ درصدی ولو یک در میلیارد، ولو یک در بینهایت سمت وجودی و رنگ وجودی نخواهد داشت.
بنابراین «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» در بحث قدرت در جلد بیست و دوم مطالعه بفرمایید. «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٍ» را آنجا مفصّل بحث کردیم و نمونه آن هم همین است که عرض کردیم.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ».[2] اوّلاً «لَوْ» که «لَوْ» استحاله ذاتی است؛ یعنی کون آلهه «إِلاَّ اللَّهُ» در هر یک از معانی که عرض میکنیم، چهار، پنج معنا دارد. در هر یک از چهار، پنج معنا کون آلهه «إِلاَّ اللَّهُ» در کلّ ابعاد محال است. تصوّراً محال است، شأناً محال است، مصلحتاً محال است، وجوداً محال است، در کلّ ابعاد محال است، بنابراین استحاله ذاتی دارد. پس «لَوْ»، «لَوْ» عادی نیست. چون بعضی وقتها «لَوْ» استعمال میشود در «لَوْ» مصلحتی بعضی وقتها استعمال میشود در «لَوْ» ذاتی، اینجا «لَوْ» ذاتی است.
«لَوْ كانَ»، «كانَ» چیست؟ «كانَ» فعل است و در مقابل «یکون» است. «کان، یکون، کائنٌ». گاهی اوقات خیر، نه «کانَ» ماضی است، نه «یکون» مضارع است، نه «کائنٌ» بالفعل است، بلکه منسلخ از زمان است. «لَوْ كانَ فيهِما أزلاً»، «أزلاً»، ازل لااوّل، از ازل لااوّل، «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» منتها «لَفَسَدَتا»ی سماوات و ارض بعد از خلقشان، بعد الازل و قبل الازل تصوّراً و امکاناً و شأناً که بحث خواهیم کرد.
آیا «کانَ» ناقصه است، یا «کانَ» تامّه است؟ «کان زیدٌ عادلاً» اسم دارد و خبر دارد، «کان» ناقصه است. ولکن «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ»[3] این «کان» تامّه است. «کان الله» یعنی بود خدا، نه بود شیء. یک مرتبه «کان الله عادلاً» میگوییم، یعنی «کانَ الله» کینونیت اصلی، یک مرتبه کینونیت یک بُعدی است و گاه کینونیت دو بعدی است. کینونیت دو بُعدی اسم و خبر میگیرد و کان ناقصه است. «کان زیدٌ عادلاً». و کینونیت یک بُعدی اسم و خبر ندارد، فقط اسم دارد، ولی اصلِ کینونیت دارد. در اینجا «لَوْ كانَ»، «کان» ناقصه است یا «کان» تامّه؟ «کان» تامّه. اگر باشد، باشد چه نه. اگر باشد «فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ»، «آلِهَةٌ» اسم آن است «إِلاَّ اللَّهُ» هم یا غیر الله است یا استثناء است، بنابراین «کان» اسم و خبر ندارد.
«لَوْ كانَ فيهِما»، «فیهما» سماوات و ارض است و سماوات و ارض –بارها عرض کردیم- بر مبنای آیات قرآنیه که در معرّفی کون دو تعبیر دارد؛ یا سماوات و ارض است، یا سماوات و ارض «وَ ما بَيْنَهُما» آنجا که سماوات و ارض «وَ ما بَيْنَهُما» است، ظاهراً مثلّثی از تعبیر است. آسمانها و زمین و آنچه بین آنها است. ولکن دو بُعد از این مثلّث تعبیر اصلیت دارد، یک بعد آن تفسیر است. دو بُعد اصلی خود سماوات، خود ارض، بُعد فرعی: «ما فیهما وَ ما بَيْنَهُما» است، «ما فیهما» آنچه در سماوات است، از سماوات حساب میشود و آنچه در ارض است، از ارض حساب میشود. بنابراین سه بُعد نیست، دو بُعد است و لذا آیاتی که فقط سماوات و ارض دارد، فیهما را هم در بر دارد؛ چون سماوات فقط قشر برونی که نیست، آسمانها و آنچه در آسمانها است، آسمانها است. زمین و آنچه در زمین است، زمین است. زمین، پوسته خارجی زمین نیست تا آنچه روی زمین است و آنچه داخل زمین است که «علیها» و «فیها» است، شامل نباشد. آسمانها هم پوسته برونی آسمان نیست که شامل ستارگان و فضاها و اجواء نباشد.
بنابراین قرآن شریف چه با تعبیر سماوات و ارض «و ما فیهما» یا «ما بَيْنَهُما» باشد یا تعبیر مختصرتر «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» باشد مانند این آیه، مراد کلّ کائنات است. قرآن از کلّ کائنات مخلوقه تعبیر میکند: «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» احیاناً، «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ما فیهما» یا «بینهما» احیاناً.
بنابراین یعنی «لَوْ كانَ بالوجود الممکن، بالوجود المخلوق». چون وجود، دو وجود است: یک وجود خالقه است و یک وجود مخلوق. در اینجا «فیهما»، «هُما» وجود مخلوق است. در وجودات مخلوقه که انحصار دارد در آسمانها و زمین اگر آلههای «إلّا الله» باشد «لَفَسَدَتا».
بحث دیگر. «فیهما» یعنی چه؟ «فیهما» منظور کون است یا منظور مکان است؟ فرق میکند. اگر منظور مکان باشد باید مکان الله در سماوات و ارض باشد؛ کما اینکه آلهه «إلّا الله» بر فرض استحاله مکانشان سماوات و ارض است، مکان الله هم باید باید سماوات و ارض باشد و حال آنکه اینطور نیست، الله مکان ندارد. «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»[4] الوهیتش علماً و قدرتاً نافذ است در سماوات و ارض، نه ذاتش. ذات خدا و صفات ذاتی خدا که از آن تعبیر صحیح به اسماء الله میشود –اسماء ذاتی- ظرف ندارد. خالق الزّمان است «لیس له زمان»، خالق المکان است «لیس له مکان».
بنابراین در اینجا «فیهما» چیست؟ «فی»، «فی» کونی است یا «فی» مکانی است؟ «فی» مکانی است از برای غیر الله. آلهه غیر الله را که فرض میکنند، اگر هم باشد مکان دارد، ولکن نسبت به الله «فی» مکانی نیست، «فی» کونی است. یعنی کائن باشد، باشد در آسمانها و زمین، درِ ظرفی نسبت به الله نیست. درِ ظرفی نسبت به آلهه هست، چون آلهه «إلّا الله» محدودند. آلهه «إلّا الله» که محال است باشند، بر فرض بودن آنها محدود هستند و مظروف هستند، ظرف هم محدود است، مظروف هم محدود است. ولکن این «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ»، «الله» آن که با «إلّا» است چه به معنی غیر باشد، چه به معنی استثناء باشد که عرض خواهیم کرد، «الله» «فیهما»ی مکانی نیست، بلکه «فیهما»ی کونی است. آلهه هم که محال است، ولکن بر فرض امکان وجود آلهه «إلّا الله»، چون آلهه «إلّا الله» محدودند، در مکان هستند.
- [سؤال]
– هنوز به آن نرسیدیم. آقای بروجردی فرمودند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» یکی گفت: آقا! فرمودند: در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» اشکال دارید؟ هنوز [به بحث] نرسیدیم.
کلمه به کلمه جلو میرویم. «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ»، در اینجا «إلَّا» چه نقشی دارد؟ آیا «إلَّا» استثناء است؟ آیا «إلَّا» به معنی غیر است؟ هر دو احتمال داده میشود. اگر به معنی غیر باشد، یعنی اگر در آسمان و زمین آلههای باشند و الله نباشد. در تفسیر داریم. اگر این الله نباشد و به جای الله که «فیهما»ی مکانی ندارد و محدود نیست، آلههای باشند که در میان آلهه الله نیست «لَفَسَدَتا» این یک احتمال، درست هم هست که «إلَّا» به معنی استثنا باشد.
اگر «إلَّا» به معنی غیر باشد «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ غیر الله»؛ یعنی غیر از خدایی که «فیهما» است به عنوان کونی، نه به عنوان مکانی که ثابت است عند الموحد و المشرک که در خبر توحید صدوق (رض) سؤال میکنند: «مَا الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ؟ فََقَالَ قَوْلُكَ إِنَّهُ اثْنَانِ»[5] روایت خیلی لطیف است. «قَالَ قَوْلُكَ إِنَّهُ اثْنَانِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ وَاحِدٌ لِأَنَّكَ لَمْ تَدَّعِ الثَّانِيَ إِلَّا بَعْدَ إِثْبَاتِكَ الْوَاحِدَ» اوّل «و الاوّل متّفقٌ علیه و الثّانی مختلفٌ فیه» حالا اگر «الّا» را به معنی غیر بگیریم معنای اوّل، معنی سلبی بود، معنای دوم معنی ایجابی.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ» چون إلّا… «جاء القوم الّا زید»، یعنی زید نیامد. «جاء القوم» قوم آمدند الّا زید، زید نیامد. اگر معنای اوّل را به همین معنا بگیریم «لَوْ كانَ فيهِما» اگر در آسمان و زمین آلههای باشند «إلّا الله» و الله نباشد؛ این معنای اوّل بود که معنی سلبی است. معنای دوم معنی ایجابی است. «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» یعنی اگر خدایانی غیر از خدا باشند، مثل اینکه اگر کسانی را غیر از زید دعوت کنید، زید هست، زید را هم دعوت میکنید. اگر آلههای و خدایانی غیر از الله باشند یعنی الله که هست، ثابت است. اللّهی که ثابت است «عند الموحّدین و المشرکین» غیر از الله باید آلههای هم باشد که ضمیمه بشوند. «لَفَسَدَتَا» این دو احتمال هر دو قائم است و هر دو هم مراد است. تا آنجایی که امکان دلالی هست، منازعی ادباً، لفظاً، معناً ندارد، کلام الهی اراده میکند، محدود نیست. کلام الهی محدود به حدودی که ما تحدید میکنیم، ما خیال میکنیم، ما فکر میکنیم و فکر ناسالم نیست، بلکه تا آنجایی که امکان دلالی دارد، مطلق است.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ». آلهه «إلّا الله» چگونه است؟ چند قسم دارد: آلهه «إلّا الله» که مانند الله باشند، در الوهیت ذاتاً، صفاتاً، افعالاً برابر باشند. این یک احتمال. این آیه امّ الآیاتی است که جوابگوی تمام احتمالات و تصوّرات شرکی است. تمام احتمالات را برطرف کرده است. احتمالاتِ داده شده و احتمالات قبل از اسلام، بعد از اسلام، الی یوم القیامة، احتمالاتی که هنوز واقعیت پیدا نکرده، واقعیت پیدا نخواهد کرد، ولی احتمال نیشغولی بدهند، اگر احتمالی بدهند بر فرض محال، جواب کلّ احتمالات در بعد اشکال وحدت در اینجا هست.
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ» آلهه «إلّا الله» در فرض اوّل و در فرض دوم؛ در فرض اوّل که «إلّا الله» استثناء باشد، یعنی آلههای باشد یا برابر یا نابرابر. در فرض دوم که «إلّا» به معنای غیر است، آلههای غیر الله باشد یا با الله برابر یا با الله نابرابر. حالا روی فرض دوم، غیر الله که جمع موحّدین و مشرکین وجود او را، کون او را، کیان او را، اوّلیت الوهیت او را قبول دارند، اگر آلههای باشد، در چند سطح:
بعد اول: آلههای که همانطور که الله ازلاً موجود بوده و ابداً موجود خواهد بود و خالق ندارد، آلهه هم اینطور است، مانند الله. آلهه «إلّا الله»، آلههای که صد درصد همانند الله هستند، همانطور که الله خالق ندارد، مخلوق دارد، آنها هم خالق ندارند و مخلوق دارند، این یک بُعد از احتمالات است.
بعد دوم: آلههای کمتر از الله الوهیت دارند، ولی متّخَذ نیستند. آلههای که کمتر از الله الوهیت دارند، ولی خداوند آنها را به عنوان اله معرفی نکرده است.
بعد سوم: آلههای که کمتر از الله هستند، ولیکن الله آنها را به عنوان الوهیت اتّخاذ کرده است. آیه تمام این احتمالات را نفی میکند.
- [سؤال]
-
چرا؟ برای اینکه ممکن است، فعلاً امکان ندارد، ولیکن بعداً فرض خواهند کرد، کما
اینکه فرض کردند. ابن کمونه یهودی فرض کرده و جواب آن هم مشکل بوده است. ابن کمونه
یهودی فرض کرد که چرا دو خدا امکان ندارد، دو خدا تصوّر میکنیم که این دو خدا در
تمام شئونات کمالی و الوهیات و ربوبیات برابر هستند، «فَسَدَتَا» هم نیست، چون
اختلاف ندارند. ابن کمونه این اعتراض را کرده است، اما جواب دارد این آیه جواب میدهد.
پس اعتراض میکنند یا اعتراض واقعیت دارد یا اعتراض خواهد شد…
[1]. بقره، آیه 20.
[2]. انبیاء، آیه 22.
[3]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج 1، ص 154.
[4]. زخرف، آیه 84.
[5]. التوحید (للصدوق)، ص 270.