تفسیر آیه شهادت؛ شهادات الله بر ابعاد مختلف توحید
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم» «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ».[1]
همه چیزِ الله که کلّاً در بُعد الوهیّات است، با همه کس و با همه چیز تباین کلی دارد، بلکه تناقض است. جمع الوهیت و مألوهیت در شخص واحد تناقض است، برخلاف آنچه احیاناً بعضی از متصوّفه میگویند که «أنا هو و هو أنا». در این آیه مبارکه که شهادات بر الوهیت حق سبحانه و تعالی مطرح است، آنچه باید بفهمیم از لفظ خود همین آیه و آیاتی که ناظر به مطالب این آیه است میفهمیم.
«شَهِدَ»، شهادت خدا غیرِ شهادات است، الوهیت او غیرِ موجودات است، وحدت او غیر وحدات است، قسط او غیر قسطها است، عزّت او غیر عزّتها است و حکمت او نیز غیر حکمتها است. مقداری در باب شهادت عرض کردیم و اشارتاً تکرار و اضافه میکنیم. شهادت به معنای القاء بعد از تلقّی است و تلقّی است قبل از القاء از مخلوقین. شهادت اوّلاً تلقّی است علماً و نه تنها علماً، بلکه حضوراً، حاضر بودن در جریانی و عالم شدن به آن جریان که صرف عالم شدن بدون حضور، شهادت نیست، ناقص است و صرف حضور بدون علم نیز شهادت نیست و ناقص است. و لذا شهادات در امور مالی، در امور جنسی، این کافی نیست که شما علم داشته باشید فلان جریان واقع شده، شاید نباشد. کافی نیست حضور داشته باشید، ولکن «لا عن علمٍ»، این ادنی است، بلکه حضور «عن علمٍ». تازه، در حضور «عن علمٍ» هم صد درصد مطلب یقینی نیست، بعضی وقتها علم خطا است، علمِ حاضر در محضر جریان خطا است، چون مطلق نیست.
شهادت بُعد سومی دارد که بعد لقاء است، نه التقاء است و نه القاء است. التقاء در جریاناتی چه در زمان حصول آن، چه قبل و چه بعد مربوط به ملاقی حادث است. امّا ملاقی که سرمدیت دارد، اوّلاً ازلیت دارد و استمراراً ابدیت دارد، لقاء او حادث نیست، التقاء هم ندارد. لقاء حادث است و التقاء حادث است و حق سبحانه و تعالی نسبت به ذات خود، ذاتیات خود، افعال خود، مخلوقات خود و در بُعد غیر ذات و صفات ذات قبل الخلق و بعد الخلق و مع الخلق در مثلّث زمان حضور علمی است، بالاتر از حضور علمی، علم او علم حضوری است. یعنی همه موجودات در محضر حق هستند و نه خداوند در محضر موجودات حاضر میشود که حضوراً التقاء علمی کند. بنابراین یک امتیاز «شَهِدَ اللَّهُ» در بُعد اثبات توحید در الوهیت این است که التقاء نیست، بعداً القاء هم نیست، بلکه لقاء است.
لقاء الله نسبت به موجودات نیست، بلکه موجودات لقاء الله دارند. موجودات در بُعد اصلی خود صفر هستند و معنی حرفی هستند و در بُعد حرفی، خداوند علم حضوری نسبت به آنها دارد. چنانکه خداوند علم حضوری نسبت به ذات خود و ذاتیات خود دارد که همیشه حاضر است، ابداً و ازلاً و سرمداً، همچنین نسبت به کلّ آفریدگان علم حضوری دارد، حتّی قبل از آفریدن، حتّی بعد از قیامت کبری و انعدام جزئی و بعضی، تا چه رسد در زمان حضور موجودات. بنابراین اوّلاً شهادت خدا که «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» شهادت حدوثی نیست، التقائی نیست، حضوری نیست، بلکه همه موجودات در محضر او در مثلّث زمان و در مثلّث وضع حاضر هستند.
ثانیاً، القائی نیست، القاء شهادت در صورتی که شهادت گاه حاضر است و گاه حاضر نیست. فلان کس که جریانی را انجام داده است و شما این شهادت را تلقّی کردهاید یا القاء میکنید یا القاء نمیکنید. در دو بُعد القاء و لا القاء آن، چون علم مطلق نیست ممکن است اشتباه باشد. ولکن خداوند متعال القاء شهادت نمیکند، چون تمام موجودات شاهد هستند، ذوات موجودات شهادت است، صفات موجودات شهادت است. کینونت درونی و کینونت برونی کلّ موجودات با مراتب و درجاتی که دارند شهادت است. بنابراین ایجاد موجودات با ایجاد شهادات نیست، بلکه خود ایجاد موجودات، خود موجودات ذاتاً «شهداء لله» هستند، «علی توحیده». خانهای را ساختهایم، بعد رنگ میکنیم، امّا خانه رنگین ساختن با خانهای را ساختن و رنگ کردن فرق میکند. «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»،[2] خلق با هدایت، هدایت با خلق، هدایت مهدی بودن و هدایت هادی بودن همه تلوِ هم هستند و با هم هستند. این بُعد دیگر از اختصاصات شهادات الله.
بُعد سوم: اصولاً شهادت در موقع فقدان دلیل است یا در موقع ضعف دلیل است، ولکن شهادات خدا «ادلّ من کلّ دلیل» است. نه دلیل است، نه نقصان دلیل است، نه ضعف دلیل است، نه کمبود دلیل است و نه نبود دلیل است که نیازمند به شهادت باشد، بلکه فوق کلّ دلیل است. ادلّ از کلّ دلیل است به دلیلهایی از جمله «قائِماً بِالْقِسْطِ». اوّلاً: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، ثانیاً: «وَ الْمَلائِكَةُ»، ثالثاً: «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»، اینها در شهادت «قائِماً بِالْقِسْطِ» است. «قائماً بالظّلم» نیست، «قائماً بما دون العدل» نیست، «قائماً بالعدل» نیست، «قائماً بما فوق العدل» است، فوق کلّ دلیل است. بلکه با دقّت بیشتر هر موجودی که به خود بنگرد، اوّل نظر او به ایجادکنندۀ خود است و ثانیاً نظر او به خود است. وانگهی در بُعد سطحیتر، اگر نظر به خود کنی، از نظر به خود بیخود که شوی، نظر به مُبدِع و آفریننده خود است و نظر به مبدع و آفریننده خود در کلّ موجودات، نه فقط در عقلا و نه فقط در علما. «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».[3] خود را یافتن، خدا را یافتن است و یافتن خدا گرچه از نظر زمانی بَعد است، ولکن از نظر مقامی قبل است. یافتن خدا از برای «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» اوّلیت دارد، بنابراین شهادت الله در مورد فقدان دلیل نیست بلکه کلّ ادلّه است، چون خالق ادلّه است، ادلّ ادلّه است. درست است شهادات ملائکه و شهادات اولوالعلم، شهادات آیات تدوینیه مانند قرآن و آیات تکوینیه مانند سایر موجودات مراتبی دارند، درجاتی دارند، امّا درجات آنها درجات ذاتی نیست، درجات التقائی است.
در برخورد با آیات تدوینیه و تکوینیه حق، شهادات مختلف است، بر حسب مراتب تفکّرات، مراتب استعدادات، مراتب حضورهای علمی و لقائات. امّا درخت همان درخت است، جماد همان جماد است، ستارگان، حیوانات، انسانها، همان ستارگان و انسانها و حیوانات هستند، ولی این همان در بُعد ذاتی همان است، امّا در بعد دریافت شهادتی این و آن با یکدیگر، بر حسب استعدادات و بر حسب دریافتها فرق میکند.
بنابراین شهادت الله سبحانه و تعالی در سه بُعد، یک بعد: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، بعد دوم: عزیز، بعد سوم: حکیم. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»، در این مثلّث. شهادت اضافه بر اختصاصات و امتیازاتی که شهادات الله بر شهادات دیگران دارد، ولو مانند دیگران قطعی باشد، اضافه بر آن «قائِماً بِالْقِسْطِ»، این شهادت قائم بالقسط است و فوق العدل است. عزیز است، عزیز یعنی «یَغلُبُ وَ لَا یُغلَب». شهادات غیر خدا گاه بعضاً غالب است، گاه بعضاً مغلوب است، گاه «لا غالبٌ و لا مغلوب». ولکن شهادات آیات تکوینیه و آیات تدوینیه حق سبحانه و تعالی اوّلاً «قائِماً بِالْقِسْطِ» است، فوق العدل است، عزیز است، «لا یُغلَب»، شهادتی است که مزاحم ندارد، مضاد ندارد.
احیاناً شهادتی که عدلین یا فوق العدلین در امری جنسی یا دمی یا مالی میکنند نقیض دارد، مضاد دارد، مضاد دارد و نقیض دارد، امّا شهادت الله مضاد و نقیض ندارد. حتّی اگر مضادّی باشد نمیتواند با شهادات الله در توحید مضادّه کند، گذشته از اینکه تمام خلق، شهادات الله هستند، که چه گویند؟ اوّلاً عزیز است بقولٍ مطلق شهادت الله بر توحید او، بنابراین غالبی در کار نیست، اگر هم موجودی باشد نمیتواند غلبه کند، نمیتواند مسامات و مساوات داشته باشد، نمیتواند نقص یا نقض یا اعدامی در شهادات الله ایجاد کند. ثانیاً کلّ موجودات عالم، کونیات، تدوینیات، تکوینیات، کلّاً شهاداتِ «قائِماً بِالْقِسْطِ» هستند، «وَ هُوَ الْعَزيز» هستند و «هو الحکیم» هستند. ممکن است در شهادت عزّت باشد حکمت نباشد، ممکن است حکمت باشد عزّت نباشد، ممکن است هم حکمت باشد هم عزّت باشد، «قائِماً بِالْقِسْطِ» باشد. ممکن است قائم… این سه بُعد تبدیل به هفت مرحله میشود، ولکن شهادت الله مطلقاً «قائِماً بِالْقِسْطِ» است، مطلقاً عزیز است، مطلقاً حکیم است، «شهادةٌ لا یُغلَب». هم در بُعد اوّلی است که استحاله دارد، موجود دیگری باشد که شاهد «للتّوحید» نباشد بلکه شاهد بر نقض توحید باشد، نداریم.
وانگهی کلّ موجودات بر توحید حق شاهد هستند، چه تدوینی باشد و چه تکوینی باشد. «شَهِدَ اللَّهُ»، این «شَهِدَ اللَّهُ» چنانکه قبلاً عرض کردم یک شهادت ذات است، یک شهادت صفات است، […] بر چه چیزی؟ شهادت الله بر اشیائی است: یا شهادت بر وحی او، شهادت بر رحمانیت او، بر رحیمیت او، بر غفوریت او، بر سایر جهات. در اینجا چیست؟ در اینجا «شَهِدَ اللَّهُ» است، الوهیت. الوهیت در ابعاد ذاتی و صفات ذاتی و صفات فعلی در مثلّث الوهیت و نه فقط ربوبیت و نه فقط خالقیت، نه فقط هادویت، نه فقط رازقیت، نه فقط سرمدیت، نه فقط ازلیت، نه فقط ابدیت، نه فقط مؤثّریت، در کلّ ابعاد هفتگانه توحیدی «شَهِدَ اللَّهُ» است. از خود الله به دست میآوریم و از «شَهِدَ» به دست میآوریم که «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ».
الله در الوهیت او، اللّهیت او، الوهیت او منحصر به فرد است و این شهادت برای اثبات وحدت در اللّهیت و وحدت در الوهیت است. اللّهیت به تعبیر خاص و الوهیت به تعبیر لغوی عام و مصداقی خاص، شامل تمام اختصاصات الوهیت است. نه فقط ربوبیت در ابعاد خاصّه یا جمعاً در ابعاد عامّه، خیر، در کلّ جهات. بنابراین این «شَهِدَ اللَّهُ» دارای مراحلی است، اضافه بر مراحل شهادت بر اینکه ذات واحد است، ذات در دو بُعد واحد است، یک بُعد احدیت که «لا یتجزّء» است، مرکّب نیست، اجزاء ندارد، یک بُعد وحدت در مقابل سایر وحدات.
این الوهیت ذاتی و وحدت ذاتی دو بُعد است: یک بعد احدیت ذات است که در ذات ترکّب نیست، صمد است، لامحدود است و بُعد دیگر این است که این اللهِ لامحدود صمد وحدت دارد و ثانی ندارد. نه در ذات ثنویت است، نه در خارج ذات. در ذات ثنویت و ترکّب نیست، چون ذات غیر مرکّب است، در خارج ذات ثنویت و تعدّد نیست، چون متعدّد نیست. بنابراین «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در دو بُعد ذاتی. بعد سوم: صفات ذات، بعد چهارم: صفات افعال. در این مربّع «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در هفت مرحله. در هفت مرحله از صفات الوهیت و از اسماء و خصوصیات الوهیت که ممتاز است و مثیل ندارد «شَهِدَ اللَّهُ».
یکی از نظر درونی و یکی از نظر برونی، از نظر درونی که «شهد الله لذاته من ذاته و لمخلوقاته» و از نظر برونی تکویناً، تدویناً. تکویناً آفاقیاً و انفسیاً. شهادت تدوینی در کتب وحی است، مخصوصاً کتاب وحی اخیر که خود آن معجزه است، خود آن آیت است. آیت بودنِ آیات تدوینیه و آیات تکوینیاً گاه یک بُعدی است گاه چند بُعدی است. حداقل در یک بُعد آیات تدوینیه و تکوینیه بمراتبهما دلالت دارند «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ». ولکن بعضی دو بُعدی هستند، مثلاً قرآن در دو بُعد بر الوهیت دلالت دارد: یک بعد قرآن «بِوَحیِه» خدا را اثبات میکند، اگر خدایی نباشد، قرآن از غیر خدا نمیشود صادر شود. چون غیر خدا مطلق نیست، علماً، قدرتاً، در سایر جهات الوهیت مطلق نیست. بنابراین اگر خدایی نباشد، اوّلاً هیچ چیز نیست و اگر خدایی نباشد و چیزی باشد که استحاله مطلب بالاتر است.
بنابراین قرآن برای ملحد، برای مشرک، برای موحّد، برای هر کسی که عقلی دارد و فکری به حدّ بلوغ دارد در چند جهت شاهد است:
1- شاهد است بر اینکه خدایی وجود دارد. چون اگر خدایی نباشد، خلقی نیست و اگر خدایی نباشد و خلقی باشد، خلق قادر بر تدوین قرآن نیست، چون خلق محدود است. وقتی ما کلام لامحدود، علم لامحدود، حکمت لامحدود را مییابیم، پس این از لامحدود صادر است، پس خالقی در کار است. اصل وجود خالق.
2- وحدت خالق. قرآن اوّلاً دلیل بر وجود خالق است و ثانیاً بر وحدت خالق و ثالثاً بر وحی خالق، حداقل در سه بُعد: بر وجود خالق، بر وحدت خالق، بر وحی خالق. ادلّه قرآنیه، ادلّه خاصّه آن و ادلّه عامّه آن. ادلّه عامّه آن: عموم قرآن طوری است که دلالت واضحه دارد بر اینکه آورنده قرآن و صادرکننده قرآن مطلق است و ما مطلقی غیر از الله نداریم. و واحد است؛ دلیل عامّ قرآن بر وجود خدا، بر وحدت خدا، بر وحی خدا است. دلیل خاص هم وجود دارد. دلیل خاص آیات خاصّهای که بر وجود خدا استدلال میکند، آیات خاصّهای که بر وحدت خدا استدلال میکند و آیات خاصّهای که دلیل بر این است که این قرآن وحی خداست.
پس ادلّه تدوینیه قرآنیه، آیات خاصّه و آیات عامّه، سه بُعد دلالی دارد: وجود او و توحید او و اینکه این وحیِ خدا است. وحی فکر بشری یا واحد باشد یا شور باشد هرگز نمیتواند باشد، چون غیر خدا اطلاق در علم ندارد، علم او مطلق نیست. این از نظر تدوینی، ما آیاتی در این مورد داریم ملاحظه بفرمایید. از جمله سوره 4 (نساء)، آیه 166: «لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، شهادت منفصله است. شهادت متّصله شهادت ذات و ذاتیات است که قبلاً عرض کردیم. «لكِنِ اللَّهُ» این اعتراض و اعراض از منطق بیمنطق کسانی است که منکر وحی قرآن هستند و منکر الله هستند و منکر توحید هستند. «لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، خود قرآن شاهد است. «لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، چرا؟ «أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ». چون این کتاب «نازل من عند المُنزِل» است، به علم مطلق ناظر است و علم مطلق الوهیت و ربّانیت از این کتاب آشکار است، پس صادر نیست مگر از عند مطلق. «وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ»، دلیل ثانی، «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً»، همه شهادتِ الله است. «كَفى بِاللَّهِ» ذاتاً، «كَفى بِاللَّهِ» کتاباً، «كَفى بِاللَّهِ» ملائکتاً. ما شهیدی از غیر الله و غیر آنچه الله مقرّر کرده است از برای اثبات مراحل الوهیت لازم نداریم.
– [سؤال]
– بحث میکنیم. اینها برای اثبات شهادت منفصله کتابی است، تدوینی. این به صورت خاص. «و هی بصورةٍ عامّة»: «قُلْ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، سوره 13 (رعد)، آیه 43. کافی است که خدا شاهد باشد «بَيْني وَ بَيْنَكُمْ»، بین پیغمبر که دعوی رسالت دارد و بین مرسلٌ إلیهم. خود پیغمبر نمیتواند شهادت بدهد که این کتاب وحی است، دیگران هم نمیتوانند، بلکه خدا شاهد است. خدا بین رسول و مرسلٌٌ إلیهم شاهد است، در چند بُعد؟ در دو بعد: یک بعد کتابِ نازل بر رسول و یک بعد خود رسول. «قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ».[4]
«قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، یکی کتاب، یکی رسولِ کتاب، یکی «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». کتاب و رسول کتاب و «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» که آیه تدوینی باشد و آیه تکوینی باشد، بر مثلّث وجود اله، وحدت اله و وحی اله شاهد هستند. از این قبیل آیات ما زیاد داریم. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، سؤال: آیا شهادات بر الوهیّات حق سبحانه و تعالی یکسان هستند یا یکسان نیستند؟ اشارتاً عرض کردم، چنانکه استعدادات و فاعلیات و قابلیاتِ «مشهودٌ لهم» مختلف است، شهادات کتب تدوینیه و شهادات آیات تدوینیه و آیات تکوینیه بالحق هم دارای مراتب است. جمع این مراتب این است که کلّاً شاهد هستند و افتراق این مراحل این است که شهادتهای آنها بر حسب فاعلیتها و قابلیتها فرق میکند. زید بر وجود حق شاهد است، رسول هم شاهد است، ولکن «أین زیدٌ من رسول». تورات اصلی نازل بر موسی شاهد تدوینی بر الوهیت است، قرآن هم شاهد است، ولکن «أین قرآن من تورات». وحی وحی است، دلیل دلیل است، آیت آیت است، منتها استدلالها با مراتب فاعلیتها و قابلیتها و فکرها فرق دارد.
در این سبعه توحیدیه آیا تمام مراحل برای همه یکسان است؟ یعنی کسانی که میخواهند شهادت الله را ذاتاً و در صفات ذات و در افعال که صفات افعال است، یا به تعبیر دیگر اسماء ذات و اسماء افعال، استدلال بر الوهیت و وحدت حق کنند، یکسان هستند؟ خیر. اوّل دارد، دوم دارد، سوم دارد. مثلاً بُعد اوّل همهکسفهم همگانی که در قرآن به آن احتجاج هم شده است، بُعد معبودیت وحیده است. «الله واحدٌ فی أنّه معبود»، این بُعدی است که همهکسفهم است. هر بیعقلی، هر با عقلی، هر کمعقلی، میفهمد که اگر الله با آن کمالات مطلقه هست، فقط او معبود است. وقتی که فقط او کمال مطلق است و فقط او دارا و غنی مطلق است، پس فقط او معبود مطلق است. امّا دیگری را معبود قرار دادن نه خدا را، این انحس مراتب شرک است. دیگری را با خدا معبود قرار دادن «قَالُوا … * تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ».[5] بنابراین معبود سه بُعد دارد: یک بعد معبود واحد «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، «الله شَهِدَ» از برای همه.
بُعد دوم: معبود آلهه غیر الله که فقط آلهه را عبادت کنند و نه الله را، این انحس مراتب شرک است. شرک دو بُعد دارد. بُعد دوم شرک این است که هم خدا را و هم قطب را، هم خدا را، هم حضرت عبّاس را، هم خدا را، هم امامزاده داود را، «و لو کان» این کم باشد آن زیاد باشد، آن کم باشد این زیاد باشد، برابر باشند. بالاخره اگر شرک در عبودیت، در سجده، در رکوع، در مؤثّریت، در معبودیت قرار بدهند، چه خدا را بیشتر، چه غیر خدا را بیشتر، چه هر دو را مساوی، چه فقط غیر خدا را، مربّعی از شرک است. این مربّع از شرک با درکات گوناگونی که دارد، از نظر هر عقلی، از نظر هر علمی و از نظر هر ادراکی مرفوض است. ولکن آیا این شهادت بر وحدت معبودیتِ اله که همگانی است، این برابر است با شهادت بر اینکه ذات خداوند مرکّب نیست؟ همهکس فهم است؟ خیر.
مرکّب نبودن ذات خدا همهکسفهم نیست، انحصار خدا در خالقیت همهکسفهم نیست، انحصار خدا در سرمدیت باز چندان همهکسفهم نیست، انحصارات سایر مراحل توحید همهکسفهم نیست، اینها درجاتی دارد. بُعد اوّل بُعدی است که کلّ مکلّفین را شامل است، گرچه غیر مکلّفین را نیز. مگر حیوانات و نباتات و جمادات و همه موجودات خداشناس نیستند؟ موحّد نیستند؟ «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».[6] ما در بُعد تکلیف بحث میکنیم، در بُعد دریافت توحید از نظر تکلیف، ادنای مراتب تکلیف، ادنای مراتب عقل که با سفاهتها میسازد، با کمعقلیها میسازد. البتّه با بیعقلیها چندان سازگار نیست که مجنون و صغیر باشد. کسانی که در اوّل مرز عقل و اوّل مرز تکلیف هستند، این «شَهِدَ اللَّهُ» برای آنها بیّن است و اگر فقط غیر خدا را عبادت کنند یا غیر خدا را با خدا عبادت کنند، در کلّ درکات اشراک آن، اینها هرگز معذور نیستند. معلّم نمیخواهد، تفکّر نمیخواهد، دقّت نمیخواهد، بدون تعلیم، بدون وحی، بدون تفکّر، بدون دقّت، معلوم است که بین فاضل و مفضول تسویه قائل شدن باطل است. حتّی جانوران میدانند، حتّی درختان در شعور درختی خود میدانند، حتّی جمادات میدانند. جماد سنگی میداند که جماد برلیانی از او بالاتر است، جماد فیروزهای میداند که جماد طلایی از او بالاتر است، این فهم کلّی از برای همه موجودات در ادنی شعور. امّا در اعلی شعور که عقل انسان است، بحث میکنیم. بنابراین این «شَهِدَ اللَّهُ» مراحلی دارد.
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، این بُعد متّصل. بُعد منفصل: «وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ». ملائکه چه در بُعد وحی و چه در بُعدی که عمّال رب العالمین هستند، در هر دو بُعد شاهد بر توحید هستند. برای اینکه اگر خدا متعدّد بود، [امر به] ملائکه هم متعدّد بود، این ملک امر به فلان کار داشت، ملک دیگر امر به ضد، بنابراین تناقض و تضاد در عالم حاصل میشد. پس این وحدت کارگزاریهای ملائکه که «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»،[7] تفاوت عربی، نه تفاوت فارسی. تناقض و تضادّی در خلق رحمان به عنوان خلق رحمان وجود ندارد، تضاد را ما ایجاد میکنیم، تنافی را ما ایجاد میکنیم.
– [سؤال]
– این ملائکه که صدها میلیون افراد هستند، افعال آنها با هم وحدت دارد، تناقض و تضاد و تهافت ندارد. «ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ» که در جای خود باید بحث شود. بنابراین این ملائکهای که یا نزول در تکوینیّات و کونیّات دارند یا نزول در وحی دارند، اینها دلیل بر این هستند که خدا واحد است.
و اما آیات. «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، سوره 10 (یونس)، آیه 18: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، این گزارش بعضی حرفهای بعضی از مشرکین است، جواب: «قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ»، چون مشرکین که معتقد به شرک هستند، معتقد نیستند این شرکایی که برای خدا معیّن کردهاند… اصالت برای الوهیت طواغیت و اوثان و اصنام قائل نیستند، بلکه اتّخاذ است، میگویند خدا اینها را اله قرار داده است. این وکلای از طرف خدا هستند، نوّاب و وکلای خدا هستند و خدا اینها را به عنوان معبودیت یا بالاتر، مؤثّریت اتّخاذ کرده است، جانشین هستند، قائم مقام هستند. مگر اینطور نیست؟ چون در میان مشرکین یک نفر مشرک نداریم که دو خدا یا چند خدای اصیل قائل باشد، این در فلسفه، فکر و خیال است. آنچه در خارج واقعیت دارد این است که مشرکین خدای اصل را قبول دارند، بعد خدایان دیگری را یا جاندار یا بیجان اتّخاذ میکنند به عنوان اینکه خدا اتّخاذ کرده است. اگر خدا لات و عزّی و مناة ثالثة الاخری را به عنوان وکیل یا معاون یا نایب اتّخاذ کرده است، خود او نمیداند؟ منِ پیشنماز نایب معیّن کردهام، نایب را نمیشناسم، اصلاً نمیدانم نایب دارم یا نه. نایب معیّن کردهام ولی نمیدانم نایب دارم و نمیشناسم، چنین چیزی میشود؟
«قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ»،[8] شما مشرکین میخواهید خدا را آگاه کنید به آنچه در کلّ کون نمیداند؟ خدا در کلّ کون برای خود شریکی نمیداند، و «لا يَعْلَمُ»، خدا «لا یوجد» است. «لا یعلم» موجود غیرمطلق است اعم است از «یوجد» و «لا یوجد»، «لا يَعْلَمُ» خدا یعنی «لا یوجد». خدا که علم او محیط است اگر شریکی را برای خود نداند و نداند برای خود اتّخاذ شریک کرده، پس این شریک وجود ندارد، چون علم خدا علم مطلق است. ولی من نه، اگر از من سؤال کنید، من بگویم نمیدانم، نمیدانم شاید باشد و من نمیدانم، شاید نباشد. بیشتر هست و من نمیدانم، چون جهل ما از علم ما بیشتر است، برای اینکه «لا یعلم» خدا «لا یعلم لنفسه شریکاً». «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ».[9]
آیه دیگر سوره 13 (رعد)، آیه 33: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»، خداوند قائم است بر هر نفسی، به آنچه آن نفس کسب میکند. «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ»، اسم بیاورید. شما میگویید آخوند فلان، سیّد فلان نایب من است، اسم بیاورید، من که نه اسم آنها را میدانم، نه مسمّای آنها را میدانم، نه اتّخاذ کردهام. «قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»، نه به حقیقت این آلهه متّخذه علم دارد نه لفظ، نه لفظی برای اینها معیّن کرده است، نه کسانی را معیّن کرده است. پس شما از خدا آگاهتر هستید؟ خدا آگاه نیست که شرکایی برای خود قرار داده و شما مشرکین آگاه هستید که خدا شرکایی را برای خود قرار داده، شما عالمتر از خدا هستید. «أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ».
«وَ الْمَلائِكَةِ»، این ملائکهای که بر انبیاء نازل شدهاند، انبیاء ثابت النّبوّة، انبیاء ثابت النّبوّة با آیات نبوّات و رسالات خود چه چیزی را ثابت میکنند؟ چند چیز: 1- اینکه خدا واحد است، اگر خدا متعدّد بود خدای اصل و خدای متّخذ، خدا رسول لازم دارد، خدا فرشته میفرستد، هم از برای تکوینیات، کونیات، هم برای وحی. این فرشتگان که کلّاً میگویند: ما از طرف خدا آمدهایم و این فرشتگان که وحی آنها ثابت است، للثّبوتِ نبوّت و رسالت «موحی علیهم» از نظر ادلّه قطعیه، یکی از اینها بگوید: من از طرف فلان خدا آمدهام، دیگری از طرف فلان خدا. همه آنها قائل هستند، «قولاً واحداً بوحیهم»، در آیات وحی و به اعمال خود در اعمال بر وحدت خدا «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ». این ملائکه.
اولوا العلم، اولوا العلم عام بعد از خاص است، چون ملائکه اولوا العلم هستند. اولوا الفطرة، کسانی که آگاهی فطری دارند اولوا العلم هستند، آگاهی عقلی دارند اولوا العلم هستند، آگاهی حسّی دارند اولوا العلم هستند، آگاهی وحی دارند اولوا العلم هستند، آگاهی سایر علوم مختلفه دارند اولوا العلم هستند. علم است که حقایق را پیدا میکند، نه جهل، چون جهل حقایق را پیدا نمیکند، بلکه در جهل حقایق گم است و در علم حقایق پیدا است علم هر چه باشد، از هر که باشد، در هر درجه، در هر مرتبه، در هر جا که باشد، این علم کاشف از «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» است. بنابراین اولوا العلم مخصوص رسل نیست. البته سرسلسله اولوا العلم رسل هستند و انبیاء هستند و اولوا العزم است و محمّد و محمّدیون (ع)، ولکن اولوا العلم اعم است.
در بُعد اوّل «شَهِدَ اللَّهُ»، در بُعد دوم «وَ الْمَلائِكَةُ»، در بُعد سوم «أُولُوا الْعِلْم». اولوا العلم چند مطلب را به ما میفهمانند، یکی اولوا العلمی که ملائکه هستند که گذشت و اولوا العلمی که انبیاء هستند به سند و به ادلّه قاطعه نبوّاتشان و اولوا العلم کسانی که به فطرت مراجعه میکنند، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».[10] کسانی که آگاهی فطری دارند، نه غفلت فطری، کسانی که از حکم فطرت غفلت دارند مقصّر هستند، اگر قاصر هستند مکلّف نیستند، مانند کسی که من دون تکلیف است یا اینکه جنون دارد. امّا کسی که در حدّ تکلیف است: 1- مکلّف است آگاهی فطری داشته باشد، علم، علم فطری. 2- مکلّف است آگاهی عقلی داشته باشد. البتّه تکلیف اوّلی همگانی است و تکلیف دومی مربوط به مکلّفین است. اضافه بر تکلیف مکلّفین که بنا بر آگاهی فطری و آگاهی عقل بر وحدت الله شهادت میدهند، اضافاتی وجود دارد، آگاهی علم وحی، آگاهی علوم تجربیه. محال است علوم، حتّی علوم مادیه در توحید حق تاریکی بیاورد. ما یک عالم از علمای علوم اصلی و تجربی نداریم که ملحد باشد یا مشرک باشد، مگر اینکه عالمی در علم خود خیانت کند. اگر عالمی، مثلاً کسی که چراغ دارد، چراغ در تاریکی شب روشنکننده است، علم چراغ است. چراغ که در تاریکی شب روشنکننده است، اگر جلوی چراغ را گرفت و نگذاشت روشن کند این تقصیر چراغ نیست، تقصیر کسی است که چراغ دارد و چراغ را به ظلمت و به تاریکی کشانده است. چون علم چراغ است و چراغهای معنوی، چراغهای فطری، عقلی، حسّی، بالاتر از آن وحیای، چراغهای علوم مادّی، خود مواد، چراغهای علوم مادّی، فیزیک، شیمی، جبر، لگاریتم، حساب، هندسه، و… همه. اگر همه این چراغها درست تابش کند و جلوی تابش این چراغها را شهوات و إنیّات و خودخواهیها و خودبینیها و خودراهیها نگیرد، این چراغها مستقیم نشان میدهد که «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ».
این شهادت در بُعد اوّل. در بعد دوم، در بعد سوم، در کلّ ابعاد علم که چراغ روشن است، این «قائِماً بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، الْعَزيزُ، الْحَكيمُ». این شهادات کلّاً فوق العدل است و همه آنها هم از الله است. شهادت بر توحید الله از الله است، شهادت ملائکه از الله است، به ملائکه خدا اذن میدهد، شهادت اولوا العلم از الله است، چون علم فطری و علم عقلی و علم حسی و سایر آنها از الله است. بنابراین «قائِماً» نه «قائمین»، «قائِماً بِالْقِسْطِ». چون در بعضی آیات داریم مثلاً «الله و رسوله کذا و هو»، الله و رسول دوتا است، چرا «هو»؟ برای اینکه الله «هو» اصلی است و رسول «هو» فرعی است. در اینجا هم «قائِماً بِالْقِسْطِ» و «هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»، قائم مفرد است، عزیز مفرد است، حکیم مفرد است، چون تمام شهادات درونی و برونی برگشت به تکوین الله و إشهاد الله میکند.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. آلعمران، آیه 18.
[2]. طه، آیه 50.
[3]. اسراء، آیه 44.
[4]. یس، آیه 16.
[5]. شعراء، آیات 96 تا 98.
[6]. اسراء، آیه 44.
[7]. ملک، آیه 3.
[8]. یونس، آیه 18.
[9]. همان.
[10]. روم، آیه 30.