جلسه چهارصد و چهل و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی شهادت خدا بر وحدانیت خویش

تفسیر آیه شهادت؛ اثبات وحدانیت خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ».[1]

ما از دو جهت، آیات مشکله قرآن را مورد بحث مجدّد قرار می‌دهیم. جهت اولی این است که آنچه را نوشتیم طبعاً صد درصد نیست. بلکه تبلورات و تنبّهاتی اضافه است. البتّه درصد خیلی بالای اضافات تکمیلی است. البتّه معارضه و مخالفت در آن کم است، چنانکه ملاحظه فرمودید. و قول دوم این است که آنچه را در تفسیر نوشته‌ایم به زبان فارسی آن‌گونه که باید مرتب باشد، تفصیل نشده است. روی این دو، سه حساب ما آیات مشکله قرآن را امسال مورد بحث قرار دادیم و إن‌شاءالله به جایی خواهد رسید.

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ». ما در «شَهِدَ» و «اللَّهُ» و «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» و شهادت ملائکه و شهادت «أُولُوا الْعِلْمِ» و قیام «بِالْقِسْطِ» و «الْعَزيزُ» و «الْحَكيمُ» باید دقّت کنیم. بحث اوّل شهادت است. بحث «شَهِدَ» دارای ابعادی است. اوّلاً لغت شهادت، شهادت به معنای حضور است، البتّه حضوراً بعلمٍ. احیاناً حضور در محضر جریان «عن علمٍ و قدرةٍ»، ولکن بُعد اصلی و همگانی شهادت‌ها خالقاً و مخلوقاً بُعد علمی است. اگر کسی در جریانی حضور علمی داشته باشد، این را «شَهِدَ» می‌گویند، امّا اگر حضور ظنّی یا مادون ظن داشته باشد این شهادت نیست. شهادت، دانستن است در محضر آن‌که باید دانست. نگریستن است در محضر آنچه مورد نگریستن است. امّا شهادت غیبی به معنای اینکه من مطلبی را شنیده‌ام و علم صد درصد پیدا کنم، در این صورت لفظ شهادت بر آن کامل نیست، علم است. شهادت اخصّ از علم است و علم اعم از شهادت است، لذا در شهادت‌هایی که نسبت به جرائم جنسی یا مالی یا نفسی داده می‌شود به صرف علم اکتفا نیست، بلکه باید علم «عن حضورٍ» باشد. در محضر قتل، در محضر ربا، محضر سرقت، محضر زنا شهود باید حاضر باشند تا شهادت علمی را با حضور در جریان تلقّی کنند و بعداً القاء کنند.

بنابراین بین شهادت صادقه و علم صادق عموم و خصوص مطلق است. هر شهادت صادقه‌ای علم است و هر علمی شهادت صادقه نیست. حضور در محضرِ جریان دارای دو بُعد است: یک حضور تلقّیاً و یک حضور لقائاً. گاه انسان در محضر جریانی حاضر است امّا تلقّی نمی‌کند، التفات و توجّهی ندارد یا حضور دارد و علم ندارد که شهادت نیست. ما بحث در شهادت داریم، شهادت یعنی در محضر جریانی حاضر است. این حضور در محضر جریان گاه حضور تلقّی است، گاه حضور لقاء است.

«شَهِدَ اللَّهُ» که شهادت «الله» است ر هر مطلبی که علماً حضور دارد، تلقّی نیست. خدا تلقّی نمی‌کند، علم او علم حضوری است و معنی تلقّی حدوث علم است. علم بعد الجهل است، علم بعد الجهل است که تلقّی می‌شود. علم بعد الحضور است که تلقّی می‌شود. امّا کسی که دائماً عالم است، دائماً حاضر است، از خود اشیاء به خود اشیاء عالم‌تر است، نسبت به اشیاء و افعال و جریانات، حضور علمیِ مطلقِ همیشگی دارد. حتّی قبل از زمان، در مثلّث زمان، بعد از زمان، خداوند نسبت به کلّ اشیاء حضور علمی دارد. پس حضور لقائی است، حضور تلقّی نیست. تلقّی غیر از لقاء است، تلقی یعنی قبلاً نبوده است، بعد شده است. قبلاً جاهل بوده، بعد عالم شده است. بعد عالم شده، بعداً نصیان احیاناً عارض می‌گردد.

امّا خداوند در شهادت‌هایی که می‌دهد، چه شهادت در توحید، شهادت بر وحی بودن قرآن خود و سایر شهادات ربّانیه، این شهادت «عن علمٍ مطلق» است. در آن تلقّی در کار نیست، بلکه در آن لقاء است، آن هم لقاء مماس. لقاء گاه لقاء حادث است، گاه لقاء مماس است و علم خداوند احاطه کلّی همیشگی همگانی قبل از زمان و بعد از زمان و در زمان و قبل از مکان و بعد از مکان نسبت به کلّ اشیاء، عوارض آن‌ها، افعال آن‌ها، اثبات و نفی آن‌ها، نشیب و فراز آن‌ها دارد.

بنابراین «شَهِدَ اللَّهُ» با «شَهِدَ زیدٌ» با «شَهِدَ» شهود فرق‌ها دارد. فرق علم مطلق، حضور مطلق، نه خداوند در محضر جریانات حاضر است، بلکه جریانات در محضر او حاضر هستند. کسانی که شاهد هستند، در جریانی حاضر می‌شوند. وقتی در جریانی خوب یا بد حاضر می‌شوند، آن جریان محضر است و شخص شاهد که تلقّی می‌کند حاضر است. خدا حاضر نمی‌شود، شهود خداوند حضور نیست، بلکه تمام عالم محضر حق سبحانه و تعالی است، نه اینکه حضور باشد. حضور یعنی خدا حاضر بشود یا خدا حاضر باشد. نه خدا حاضر بشود صحیح است که حدوث است و علم بعد الجهل است، نه خدا حاضر است، چون خدا اصالت دارد. بلکه تمام اشیاء در محضر حق هستند قبل از زمان و بعد از زمان و در مثلّث زمان، قبل از مکان و بعد از مکان و در مثلّث زمانیِ مکان و در کلّ حالات.

پس «شَهِدَ اللَّهُ» چنانکه الله، چنانکه صفات ذات الله، چنانکه صفات فعل الله با سایر شهادت‌ها خیلی فرق دارد. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» این یک بحث است. بحث دیگر: یک «شَهِدَ» ماضی داریم، یک «یَشهَدُ» مضارع داریم، یک «شاهِدٌ» داریم که منسلخ است از ماضی و مضارع. این‌جا «شَهِدَ» است. اگر «یَشهَدُ» بود، گمان می‌شد که در آینده اشیاء در محضر حق هستند. قبلاً در محضر حق نبودند. امّا «شَهِدَ»، «شَهِدَ» ماضی است و این ماضی آغاز ندارد، بلکه آغاز دارد و آغاز ندارد. آغاز دارد از زمانی که اشیاء خلق شده‌اند. آغاز ندارد قبل از خلق اشیاء ازلاً و لا اوّل، قبل از اینکه اشیاء خلق شوند، معلومِ حق بودند، در محضر حق بودند، نه خدا نزد آن‌ها حاضر بوده است، نه آن‌ها در محضر حق قرار گرفتند. بلکه همان‌طور که عرض کردم این شهود و علم حضوری حق سبحانه و تعالی نسبت به اشیاء دائماً، ازلاً، ابداً، فعلاً بوده و هست.

قرینه دیگر بر دوام شهادت حق سبحانه و تعالی این است که این «شَهِدَ اللَّهُ» از برای اثبات توحید است جهت مکلّفین.‌ آیا اثبات توحید جهت مکلّفین و اثبات سایر معارف برای بعضی از مکلّفین است؟ برای بعضی از زمان‌ها است؟ برای کل مکلّفین است. برای کلّ زمان‌ها است. چون «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةَ».[2]

«شَهِدَ» ماضی شهادت مطلقۀ حق است در کل زمان‌ها و قبل از زمان‌ها و بعد از زمان‌ها به ادلّه‌ای. از جمله «شَهِدَ» ماضی است، اگر مضارع بود، این شهادت در آینده بود. کسی بگوید که ماضی هم بود، در گذشته است. می‌گوییم بله، اوّلاً ماضی گذشته را ثابت می‌کند و اگر مضارع بود فقط آینده بود و ماضی نبود. ثانیاً اصولاً افعالی که به حق سبحانه و تعالی نسبت داده می‌شود، مخصوصاً افعالی که شامل قبل الخلق است و بعد الخلق است زمان ندارد. «كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً»،[3] «كَانَ‏ اللَّهُ‏ وَ لَمْ‏ يَكُنْ‏ مَعَهُ‏ شَيءٌ»[4] این کان ماضی است. چون خدا مُضی ندارد کوناً، وجود خدا گذشت ندارد، زمان ندارد، قبل از زمان و بعد از زمان و مع الزمان است، ولکن خداوند زمانی نیست، بنابراین «کان»‌ها و نظیر «کان»‌ها از افعالی که نسبت به ذات خدا یا صفات ذات خدا داده می‌شود، منسلخ از زمان است و «شَهِدَ» زمان ندارد.

هر کدام مستقل است. سوم: این شهادتی که خداوند می‌دهد، برای اثبات توحید است و اثبات توحید در تمام زمان‌ها از برای کلّ مکلّفین باید باشد. مکلّفین سابق «شَهِدَ»، لاحق نه؟ مکلّفین لاحق «شَهِدَ»، سابق نه؟ بعضی از مکلّفین «شَهِدَ» و بعضی از مکلّفین نه؟ این هم غلط است.

بنابراین در این سه، چهار بُعد از ادلّه شهادت خداوند که «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» فوق الزمان است، فوق المکان است، قبل از زمان است، بعد از زمان است. در تمام حالات و مجالات برای مکلّفین و قبل هم ذاتاً این شهادت حاصل است.

حالا برگردیم. «شَهِدَ» در حق همیشه حضور علمی است. اینکه می‌گوییم همیشه، همیشۀ زمان و همیشه لازمان را شامل است. «شَهِدَ»، این شهادت ثابت است، قاطع است، منتها دارای دو بُعد است: یک «شَهِدَ اللَّهُ فِی نَفسِهِ» و یک «شَهِدَ اللَّهُ لِلْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ».

سؤال: اصولاً اگر کسی می‌خواهد به نفع خود گواهی بدهد، گواهی گواه به نفع خود او که قابل قبول نیست. کسی به نفع خود گواهی بدهد: من صد هزار تومان از فلان آقا طلب دارم. گواه خارجی ندارد. این قابل قبول است؟ بنابراین من علم دارم، شهود و حضور علمی دارم که چنین طلب دارم، چنان کرده‌ام، این قابل قبول نیست. پس «شَهِدَ اللَّهُ» به چه معنا است؟ اصولاً شهادت در سه بُعد است: یا شهادت درونی است؛ مصدَّق، یا شهادت برونی است؛ مصدَّق، یا شهادت هم درونی است و هم برونی است. این یک قسم.

قسم دوم: شهادت در چهار مرحله تصور می‌شود: شهادت، درونی آن یا برونی آن یا ظالمانه‌ است یا مادون عادلانه است یا عادلانه است یا قائم بالقسط است. این تقسیمات که عرض می‌کنم برای سبر و تقسیم است. شهادت دادن یعنی ادّعای اینکه من عالم هستم یا ظالمانه است، کلّا دروغ می‌گوید. یا دون عادلانه است، دروغ و راست آن مخلوط است یا عادلانه است، صد درصد راست است یا بالقسط است که فوق العدل است، فوق صد درصد است، این صراط است. یک سبیل داریم و یک صراط داریم. سبیل مستقیم راهی است که انسان در آن راه مستقیم می‌رود، ولی ممکن است کج هم بشود، ولیکن صراط نه، صراط «صَرَطَ الطّعام ابتلعه» کأنّه راه بلع می‌کند، رونده‌ را می‌بلعد. رونده راه را می‌بلعد و راه، رونده را می‌بلعد، نه رونده از راه گم می‌شود، نه راه رونده را گم می‌کند. حالا قضیه این است، مرتبه رابعه، مرتبه رابعۀ شهادت، شهادت بالقسط است، فوق العدل است. یعنی شهادت آن‌قدر قوی است که کانّه‌ فقط شهادت است. شهادت مستدِل را می‌بلعد، احاطه پیدا می‌کند و سیطره بر مستدِل پیدا می‌کند.

 «شَهِدَ اللَّهُ» سؤال اوّل: اینکه خدا شهادت می‌دهد، فی نفسه شهادت الله است؟ شهادت الله فی نفسه «قائِماً بِالْقِسْطِ» در چه صورتی است؟ اصولاً این سؤال مطرح می‌شود. ما یک دلیل داریم و یک شهادت داریم. شهادت کجا است؟ شهادت معمولاً جایی است که دلیل نباشد. اگر من دلیلی بر ادّعا ندارم، شاهد می‌آورم. اگر دلیل بر ادّعا دارم که شاهد نمی‌آورم. پس شهادت در موقف عدم دلیل است. پس فایده «شَهِدَ اللَّهُ» چیست؟

جواب: شهادت گاه در مورد عدم دلیل قطعی است، گاه شهادتِ خود دلیل است. مثلاً فرض کنید در آیه‌ای که در سوره نساء می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ»،[5] «شُهَداءَ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ» چیست؟ کسی که از جریانی علیه خود آگاهی دارد و این جریان را می‌گوید، شهادت است، ولی شهادت علمیِ مقبول است. من صد هزار تومان به فلان آقا بدهکار هستم، در حالت عادی و عاقلانه و بدون اجبار. این قابل قبول است، پس شهادت در مورد عدم دلیل نیست؛ بلکه گاه شهادت خودِ دلیل است، گاه شهادت تأیید دلیل است، گاه شهادت در ضعف دلیل است، گاه شهادت در فقدان دلیل است، گاه شهادت ادلّ دلیل است.

«شَهِدَ اللَّهُ» ادلّ دلیل است. «شَهِدَ اللَّهُ» قائم بالقسط است. شهادت برای فقدان دلیل خدا بر «لا اله الّا الله» نیست، بر ضعف دلیل نیست، بر نقصان دلیل نیست، بلکه شهادت ذاتی خداوند ادّل از کلّ ادلّه است. چیزی که بر آن شهادت می‌دهند یا اینکه خودیِ آن دلیل ندارد، غیر دلیل دارد. یا خودی دلیل دارد، غیر دلیل ندارد، یا نه خودی دلیل دارد نه غیر، یا هم خودی دلیل دارد هم غیر.

شهادت الله «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» هم شهادت خودی است و هم شهادت غیری است. شهادت خالقی در اقوی مراتب است، شهادت خَلقی در اقوی مراتب است. «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةَ»[6] حجّت رب العالمین، حجّت بالغه است به کسانی که می‌خواهند توحید الله را بفهمند، شهادت درونی ذاتی و صفاتی و افعالی حق و شهادت برونی خلقی چه اولوالعلم و چه غیر اولوالعلم شهادت «قائِماً بِالْقِسْط» است. حالا «شَهِدَ اللَّهُ»، «شَهِدَ اللَّهُ» چه؟ «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ». دلیل اوّل، دلیل اقدم بر توحید حق، شهادت خودِ الله است، اسم الله، ذات الله، صفات ذات الله، صفات فعل الله. در قوائم اربع «شَهِدَ اللَّهُ». حالا این «شَهِدَ اللَّهُ» که در ابعاد اربعه است، چیست؟ بحث می‌کنیم.

و «الْمَلائِكَةُ»، «الْمَلائِكَةُ» در دو بُعد، در بعدی که عمّال تکوین و تصویر در مخلوقات هستند و در بُعد وحی، «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»، اولوا العلمِ فطری، اولوا العلم عقلی، اولوا العلم حسّی، اولوا العلم علمی، اولوا العلم آیات الله. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ».[7] اولوا العلم. علم دلیل بر توحید حق است. حالا یا علم فطری به کسانی که «َأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[8] هستند، علم عقلی: عقلا، علم حسّی، اگر با حس که آیات ربّانی است توجّه کنند، علم تجریبی: علم به آیات الله که معرفت و شناخت علمی، فیزیکی، شیمیایی و کلّ علوم، این‌ها بیانگر هستند و از برای اثبات توحید حق مفتاح هستند.

سؤال: آیا در اثبات حق مقدّم توحید حق است یا وجود حق؟ وجود حق. در مقابل ملحدین اثبات وجود حق است، در مقابل مشرکین اثبات توحید حق است. پس «شَهِدَ اللَّه أنَّهُ وجود» چرا نیامد؟ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ».

جواب: جواب اوّل این است که این «شَهِدَ اللَّهُ» توحیدی در مقابل مشرکین است. مشرکین که خدا را قبول دارند و او را إله اصل می‌دانند و او را إله آلهه می‌دانند، «شَهِدَ اللَّهُ» برای آن‌ها است. این یک جواب است. جواب دوم: چون که صد آمد نود هم پیش ماست. اگر توحید حق اثبات شد، اثبات وجود حق هم شده است. نمی‌شود دلیلی اثبات کند خدا یکی است و خدا ثابت نباشد. وقتی که دلیلی ثابت کرد خدا یکی است، دلیلِ دو بُعدی است، هم اثبات وجود خدا است و هم اثبات توحید خدا است.

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» ما از لفظ شروع می‌کنیم. در مقابل مشرکین، در مقابل مشرکین که می‌گویند: یک إله الآلهه داریم که خالق کلّ مخلوقات است چه مخلوقاتی که آلهه هستند و چه مخلوقات غیر آلهه، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ». اوّلاً مرحله اولی مرحله لفظ الله است. «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا» سوره مریم، آیه 65. «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا» این مشرکین که آلهه‌ای قائل هستند، در معبودیت، در مؤثّر بودن، در محترم بودن، بودن تغنیم، در هر چه، چون الوهیت‌ها مختلف است.

الوهیت مطلقه از برای غیر الله هیچ مشرکی قائل نیست. این فرض است و این خیال است که دو خدا است و سه خدا، هر دو و هر سه مساوی باشند، این فرض است، خیال است. در بُعد خارج عقیدۀ اشراک بالله اصلاً چند خدای مانند هم تحقّق و واقعیت ندارد، این فرض است، در ابواب فلسفی و در باب عرفانی احتمال است. اصلاً تاریخ اشراک شهادت می‌دهد کلّاً و صد درصد که مشرکین خدای اصل محیط علی کلّ شیء و مطلق و غنی مطلق را واحد می‌دانند، امّا می‌گویند او معبوداتی معیّن کرده است. آلهه‌ای که معبود من دون الله هستند، آلهه‌ای که مؤثّر من دون الله هستند. آلهه‌ای که وکیل هستند، کفیل هستند من دون الله و چون دست ما به الله نمی‌رسد، خداوند به ما لطف کرده است معبوداتی، مؤثّراتی، کفیل‌‌هایی، وکلایی قرار داده است.

از این جهت این‌ها خدا را هم واحد می‌دانند، هم برای او شریک قرار می‌دهند. در اسم الله واحد می‌دانند، در الوهیت اولی واحد می‌دانند، در الوهیت مطلقه، الوهیت ازلیت، الوهیت خالقیت، در این ابعاد واحد می‌دانند. ولی در الوهیت معبودیت و مؤثّر بودن، تأثیر رزق، تأثیر غیر رزق می‌گویند که خدا آلهه‌ای معیّن کرده است. بنابراین روی این حساب لفظ الله در عربی، لفظ الوهه یا یهُواه در عبرانی و هر لفظی از الفاظ که ترجمه است و بیانگر لفظ «الله» است فقط یکی است.

هیچ مشرکی از مشرکین در طول تاریخ اشراک لفظ «الله» را از برای غیر «الله»، از آلهه، از اوثان، از طواغیت قرار نداده است. بله، إله می‌گویند، ربوبیت، الوهیت ولیکن «الله» نه، «الله» عَلَم است از برای ذات واحده نزد موحّدین و مشرکین، اختلاف سر این است که آلهه فرعی هم در کار است یا آلهه فرعی در کار نیست. پس «شَهِدَ اللَّهُ» لفظ الله در مقابل مشرکین. ای مشرکان لفظ «الله» گواه است بر اینکه اللّهی غیر از او نیست، این بُعد اوّل. بُعد دوم: چنانکه خود مشرکین قبول دارند، «الله» که لفظ «الله» منحصر به او است و اللهِ اوّل است، اللهِ ازلی و ابدی اصلی است، این الله محدود نیست. مطلق است. لامحدود است از نظر ذات، صفات ذات، صفات فعل، امّا لات و عزّی محدودند. لات و عزّی و مناة ثالثة الاخری یا طواغیت یا غیر طواغیت، از اوثان و اصنام و طواغیت تمام محدودند. ملموس است، حساً، علماً، عقلاً این‌ها محدود هستند. بنابراین اللّهی را که حتّی مشرکین قبول دارند، اللهِ مطلق در کلّ جهات است. «شَهِدَ اللَّهُ» ذات الله شاهد بر این است که دومی ندارد. ذات الله شاهد بر این است که این ذات دومی ندارد. چرا؟ برای اینکه تعدّد در چه صورت است؟ در صورتی که دو یا چند حالتِ اشتراک داشته باشند و حالت اختصاص. در مطلقِ مطلق کامل اشتراک معنا ندارد، حتّی در مادّیات. چنانکه قبلاً عرض کردیم. مثلاً آب، اگر آب را در فکر و در ذهن منسلخ کنیم، از شرقی بودن، غربی بودن، آسمانی بودن، زمینی بودن، سرد بودن، گرم بودن، شور بودن، تلخ بودن، شور بودن منسلخ کنیم، از تمام خصوصیات زمانی و مکانی تخلیص کنیم و آزاد کنیم آب چندتا است؟ آب یکی است. چون دو بودن در صورتی است که اشتراکی در کار باشد و امتیازی در کار باشد و الّا دو معنا ندارد. دو بودن هر موجودی، موجود خالقی و یا موجود خلقی، فقط در موجود خلقی است.

حتّی در موجود خلقی که محدود است، در همان محدودیت، آب مطلق، نسبت به آب‌های خاص مطلق است و نسبت به ذات الله محدود است. ولکن در بُعد اطلاقی آن می‌شود تعدّد داشته باشد؟ نخیر. آب، نور، انسان، جن، ملائکه، نباتات، حیوانات، اگر از کلّ خصوصیات زمانی و مکانی و حالی در تصوّر استثناء کنیم و در تصوّر تجرید کنیم، واحد خواهد بود. تعدّد در صورتی است که این چیز دارد، او ندارد، او چیزی دارد که این ندارد. «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[9] یک معنای عمیق عریق صحیحِ لابدّ منه از برای این آیه چیست؟ اگر خدایانی غیر از الله باشد، یعنی الله متعدّد باشد، «لَفَسَدَتا» تمام آن‌ها فاسد هستند. هم الله فاسد است و هم آلهه، الله، الله، الله، الله، تعدّد. این یعنی تعدّد، در این تعّدد نمی‌شود همه آن‌ها مطلق باشند. مطلق در ذات و صفات نمی‌تواند باشند، برای اینکه مثلاً دوتا فرض کنید. صفات کمالی این دارد، صفات کمالی او دارد. آیا تمام صفات کمالی که این دارد، او صد درصد دارد؟ این و او یعنی چه؟ دوتا است، تعدد است، معنا ندارد. بنابراین صفات کمالی این دارد و او ندارد، صفات کمالی او دارد که این ندارد. صفات کمالی که این دارد و او ندارد، پس او ناقص است و در مقابل صفات کمالی که دومی دارد و اوّلی ندارد، ناقص است، پس هر دو ناقص هستند. «لَفَسَدَتا» هر دو در الوهیت، در مطلق بودن، در غنی بودن، کمال مطلق بودن، نقص نداشتن، هر دو ناقص هستند.

مرحله دومِ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»؛ یعنی ذات الله، ذات الله حتّی در نظر مشرکین تا چه رسد به موحّدین. ذات الله گواه است، گواه فوق العلم است، گواه فوق العدل است، گواهی است که «قائِماً بِالْقِسْطِ» است؛ یعنی فوق کلّ ادلّه است، اصل و محور کلّ ادلّه است. دلیل ادلّه است که «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، برای اینکه اگر تعدّد در کار باشد، متعدّدین إله نیستند، الله نیستند. بله، آلهه محدوده، آلهه‌ای که ازلیت ندارند، ابدیت ندارند، اطلاق وجود ندارند، اطلاق غنا ندارند، آن‌ها «لَفَسَدَتا» آلهه نیستند. این هم بعد دوم است.

-‌ […] ممکن است این هم دارای کمال باشد، هر دوی آن‌‌ها از نظر صفات یکی باشند.

-‌ مکان آن‌ها یکی است؟ زمان آن‌ها یکی است؟ یا مکان و زمان جدا است؟ این، این‌جا است و آن، آن‌جا است. بنابراین خدا که مکان ندارد، زمان ندارد، مکان ندارد. به صفات برگردیم؛ اگر صفات ذات این خدا تماماً کمال است، او هم عین این است یا غیر از این است؟ اگر عین باشد واحد است دیگر. بنابراین عین که نباشد، پس صفاتی که این دارد او ندارد، صفاتی او دارد که این ندارد، این صفات چه نقص باشد چه کمال، هر دو ناقص هستند. هم کمال دارند هم نقص دارند، پس «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»، این هم بُعد دوم است.

بُعد سوم: صفات ذات. صفات ذات حق که علم مطلق و قدرت مطلقه و عنایت مطلقه باشد، آیا این صفات ذات امکان دارد دوئیت داشته باشد؟ کما اینکه ذات مطلق است، امکان دوئیت و تعدد در آن نیست. کذلک در صفات ذات از علم و حیات و قدرت، تعدّد معنا ندارد. اگر تعددّی باشد «لَفَسَدَتا».

افعال: اگر این افعالی که الله انجام می‌دهد دیگری هم انجام دهد، آیا همان افعال را انجام می‌دهد یا غیر آن افعال را انجام می‌دهد؟ «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً»،[10] اگر آن افعال را انجام می‌دهد پس واحد است، اگر غیر آن افعال را انجام می‌دهد تضاد و تناقض در عالم خلقت می‌شود. این هم صفات ذات است. بنابراین «الله» در اسم آن، الله در ذات آن «شَهِدَ»، الله در صفات ذات آن «شَهِدَ»، الله در صفات فعل آن «شَهِدَ»، این چهار شهادت مربوط به جریان درونی است. البته درونی عبارت ناقصی است، مربوط به الله است.

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَة» ببینید نفرمود: «شَهِدَ اللَّهُ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْم‏ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» نخیر، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ» بعد «وَ الْمَلائِكَةُ» چرا؟ برای اینکه شهادت الله بر توحیدش، شهادت الوهیت است و شهادت ملائکه، شهادت ملائکی است. شهادت اولوالعلم شهادت بر اولوالعلمی است. پس این شهادت‌‌ها فرق می‌کند. کما اینکه ذات الله و صفات ذات او و افعال او با سایر خلق فرق‌ها دارد […] کذلک شهادت الله، شهادت الله است. شهادت ملائکه هر چه باشند و هر که باشند، در هر بُعدی از ابعاد به شهادت الله نمی‌رسد، تالی‌تلو است و شهادت اولوالعلم هم تالی‌تلو است. پس «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ».

سؤال: آیا در این «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» فقط در ذات است و صفات ذات است و افعال، یا چیز دیگری هم هست؟ ظاهراً چیز دیگری هم هست. برای اینکه مشرکین تقریباً، کلّاً -غیر از این پیدا نمی‌کنید- اگر آلهه‌ای «الّا الله» چه از اوثان چه از طواغیت بیاورند، این آلهه «الّا الله» را به عنوان معبود شریک خدا قرار می‌دهند. به عنوان مؤثّر هم قرار می‌دهند. به عنوان مؤثّر، بعد التأثیر به عنوان معبود، یعنی این‌ها می‌گویند: «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ»[11] و یا آیات دیگر شاهد بر این معنا است که می‌‌گویند: ما خدا را قبول داریم، باید خدا را عبادت کرد. برای اینکه خدا را نمی‌بینیم و نمی‌فهمیم و نمی‌دانیم و به او نمی‌رسیم، بنابراین ما محترمینِ از خلق او را عبادت می‌کنیم تا عبادت به آن برسد. مثل بعضی از ملادرویش‌ها، می‌گویند: «إِيَّاكَ نَعْبُدَ» قطب است. چرا؟ برای اینکه ما نمی‌توانیم خدا را بفهمیم. چون خدا را نمی‌توانیم بفهمیم، بنابراین «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» قطب است. قطب را عبادت می‌کنیم و این عبادت به خدا می‌رسد. این غلط است، برای اینکه مگر عبادت کردنِ خدا مساوی با فهمیدن خدا است؟ می‌دانیم هست، نمی‌دانیم چیست. می‌دانیم هست و نمی‌دانیم چیست، این در عبودیت کافی است. وانگهی خود خدا عبادت را منحصر به خود کرده است. شما می‌گویید نه، از خدا خداتر هستید! خدا می‌گوید: من این عبادت را قبول دارم. عبادت بدون معرفت صد درصدِ الله را من قبول دارم، شما می‌گویید: نخیر، از خدا خداتر از خدا عالم‌تر هستید.

بنابراین این سؤال: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در ابعاد اسم و ذات و صفات ذات و صفات فعل معلوم، در معبودیت چطور؟ آن هم همین‌طور است، چرا؟ برای اینکه اگر قبول دارند که الله إله الآلهه است، در الوهیت اصل است، کسی که در الوهیت اصل است، پس در معبودیت اصل است. اگر خدا در الوهیت و ربوبیت اصل است و اگر می‌خواهد ارباب دیگری در کار باشد، خدا باید اعطا کند، پس عبادت هم منحصر به او است. و اینکه اهل جهنّم می‌گویند: «قالُوا … * تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ»[12] تسویه بالاتر و پایین‌تر، تسویه فاضل و مفضول اصلاً خلاف تمام مبادی است، حیوان هم این کار را نمی‌کند. کرم هم این کار را نمی‌کند. کرم، بزرگ‌تر را بزرگ‌تر از کوچک‌تر می‌داند. نمی‌شود که بین بزرگ‌تر و کوچک‌تر تسویه قائل شد. تسویه قائل شدن برای هر بی‌شعوری حتّی جماد، جماد هم که شعور دارد، این جماد دو ذرّه را بیشتر از یک ذرّه می‌داند. سه ذرّه را بیشتر از دو ذرّه می‌داند.

 بنابراین اینکه خداوند شرک را قبول نمی‌کند، «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ»،[13] حتّی نسبت به ملحد. مشرک بدتر از ملحد است. برای اینکه ملحد قبول دارد خدا هست و از برای او شریک قائل می‌شود. یعنی تسویه بین فاضل و مفضول، تسویه بین خالق و مخلوق. تسویه بین فاضل و مفضول، أفضل و فاضل و خلق و مخلوق «تسویةٌ ظالمة، حیوانیةً جنیةً، انسانیةً، نباتیةً، حجریةً» در کلّ ابعاد. بنابراین این جز عناد و نافهمی از روی عمد و عناد نیست.

بنابراین «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در مرتبه رابعه هم هست: عبودیت، در معبودیت «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در مؤثّریت، در کل ابعاد توحید. در کل ابعاد هفت‌گانه یا هشت‌گانه توحید که در سوره توحید بحث شد و ملاحظه می‌فرمایید، در کلّ ابعاد، منتها بعضی از آن‌ها جلی است، بعضی از آن‌ها اجلی است، بعضی هم خفی است. آنچه اجلی است در ذات است و در اسم است و در ذات است و در صفات ذات است و در افعال ذات و بعداً در معبودیت، پس «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در کلّ مراتب توحید.

البتّه کلّ مراتب توحید از همه خواسته نشده است. اصل مرتبه توحیدی که از همگان خواسته است، اصل معبودیت است و در اصل معبودیت چه در بُعد احترام عبادت کنند و چه در بُعد امر و نهی‌پذیری عبادت کنند، این منحصر به الله است. برای اینکه مادامی که الله است، احترام به الله را به غیر الله کردن، این «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» است. و بُعد دیگر عبادت عبد نسبت به الله یعنی نقص را برطرف کردن. اوامر الله مطلق است، نواهی الله مطلق است، هدایت الله مطلق است و هیچ مطلقی در اوامر و نواهی و علم و قدرت و رحمت نداریم جز الله، بنابراین سجود کردن به لات و عزّی یا مناة ثالثة الاخری یا طواغیت، این سجود کردن در دو بُعد باطل است. عبادت کردن هم در بُعد احترام، تا «الله» هست، غیر «الله» معنی ندارد. هم در بُعد اطاعتی که عابد را اصلاح می‌کند، عابد را تکمیل می‌کند. تکمیل درونی و برونی و این از مصدر مطلق که «الله» است، باید تابع باشد، از غیر تابع باشد «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ». تا اعلم هست تقلید از غیر اعلم غلط است، تا پزشک داناتر هست، مراجعه به پزشکی با علم پزشکی کمتر غلط است. تا بالاتر هست و امکان مراجعه به او وجود دارد، مراجعه به پایین‌تر غلط است. بنابراین «شَهِدَ اللَّهُ» در کل ابعاد توحید است که باز هم بحث خواهیم کرد.

«وَ الْمَلائِكَةُ»، ملائکه شاهد می‌دهند، چه ملائکه‌ای که در امور تکوینی مأمور هستند، چه ملائکه وحی، «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»، عرض کردم که اولو العلم چه علم درونی و چه علم برونی. علم درونیِ فطرت، عقل، حس، علوم تجریبی. برونی: «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ».[14] تمام عالم کتاب حق تعالی است، هیچ موجودی از موجودات نیست که از نظر درونی و از نظر برونی دالّ بر حق و دالّ بر توحید حق نباشند. آن هم «قائِماً بِالْقِسْطِ»، «شَهِدَ اللَّهُ قائِماً بِالْقِسْطِ»، «وَ الْمَلائِكَةُ قائِماً بِالْقِسْطِ» و «أُولُوا الْعِلْمِ». منتها «قائِماً» مفرد است، چطور با ملائکه برخورد می‌کند؟ قائماً که مفرد است، چطور ملائکه را می‌گیرد؟ چطور اولوالعلم را می‌گیرد؟ جواب این است که قیام بالقسط در شهادت‌های الله فی نفسه و در شهادت‌های ملائکه امراً و در شهادت اولوالعلم علماً همه به خدا برگشت می‌کند. چون اگر شهادت الله نباشد، ملائکه چه کاره هستند؟ اگر شهادت الله نباشد اولوالعلم چه کاره هستند؟ بنابراین «قائِماً بِالْقِسْطِ» یعنی «شَهِدَ اللَّهُ قائِماً بِالْقِسْطِ»، «وَ الْمَلائِكَةُ قیاماً لِلَّهِ بِالْقِسْطِ»، «وَ أُولُوا الْعِلْمِ قیاماً لِلَّهِ بِالْقِسْطِ». قیاماً بالقسط در هر سه بُعد است. قیام ظالمانه نیست که لادلیلی را دلیل بیاورند. قیام مادون عدل نیست که درست و نادرست در دلیل مخلوط بشود. قیام عادلانه صد درصد هم نیست، بلکه قیام بالقسط است یعنی فوق الادلّه، دلیل بالاتر از صد درصد، دلیلی که مانند صراط، سالک خود را می‌بلعد. کلّ عالم وجود بر مبنای تفکّر و بر مبنای دقّت انسان را در استدلال به توحید می‌بلعد. نه برابر است، نه پایین‌تر است و نه ظالمانه است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. آل عمران، آیه 18.

[2]. انعام، آیه 149.

[3]. احزاب، آیه 40.

[4]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[5]. نساء، آیه 135.

[6]. انعام، آیه 149.

[7]. فصلت، آیه 53.

[8]. روم، آیه 30.

[9]. انبیاء، آیه 22.

[10]. اسراء، آیه 42.

[11]. نحل، آیه 35.

[12]. شعراء، آیات 96 تا 98.

[13]. نساء، آیه 48.

[14]. فصلت، آیه 53.