تفسیر آیاتی از سورۀ نور؛ جنبههای مختلف نور هدایت ربانی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ».[1]
قسمتی از حقایق است که گروهی نمیفهمند و نمیخواهند بفهمند و گروهی هم میفهمند و تقیه میکنند و گروهی میفهمند و تقیه نمیکنند. چون تقیه «تقیةٌ شقیةٌ و لیس تقیةً نقیة». إنشاءالله ما از گروه سوم هستیم. این جمله که عرض کردم مربوط به بحث عمقی و محوری امروز است که شاید آخرین بحث در سوره نور باشد بالفعل.
قبلاً داشتیم: «نُورٌ عَلى نُورٍ»،[2] «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ» تا «يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» نتیجه «نُورٌ عَلى نُورٍ». بنابراین هدایت منفصله الهیه مثلی از هدایت فعلیه الهیه است. همانطور که هدایت فعلیه الهیه که از صفات افعال است، نه از صفت ذات و نه ذات، این هدایت فعلیه الهیه، هدایت مطلقه است، تمام نور است، در نورانیت هدایت مطلق است و هرگز ظلمتی ندارد، مَثَل نور آن نیز باید چنین باشد. همانطور که وحی قبل از نزولش از طرف خداوند متعال به قلب رسول الله (ص) تمام نور است و در نورانیت و هدایت مطلق است، مثل آن که انتقال وحی به قلب رسول الله (ص) است، نیز باید چنین باشد.
بنابراین رسول الله وحی را به طور مطلق حمل میکند. مطلق وحی نیست، بلکه وحی مطلق است. منتها وحی مطلق در صفت فعل حضرت حق سبحانه و تعالی نورِ مطلق است. نور دو بُعدی نیست که «نُورٌ عَلى نُورٍ» باشد. امّا هنگامی که به قلب رسول الله منتقل میشود، نور دو بُعدی است. نور مفاض و نور مفاضٌ علیه. نور مفاضٌ علیه فؤاد رسول الله (ص) است که در بُعد عصمت بشری تمام نور است. از نظر علم و تقوا در بُعد عصمت بشری و زمینه کاملی است از برای افاضه نور وحی که «نُورٌ عَلى نُورٍ».
امّا خداوند مفیض است، مفاضٌ علیه نیست. نور وحی را افاضه میکند که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[3] پس مَثَل نور در اطلاق خود دو بُعدی است، امّا خود نور که فعل حق است، یک بعدی است. کما اینکه ذات حق حقیقتاً یک بُعدی است، صفات ذات حق با هم و با ذات حق حقیقتاً یک بعدی است، افعال حق که فعل هدایت در اینجا مراد است، فعل هادویت حق و نورانیت در هادی بودن حق یک بعدی است. قضیه مفیض و مفاضٌ علیه نیست. امّا «مَثَلُ نُورِهِ» مفاضٌ علیه است که زمینه است و مفیض است که افاضۀ نور شریعت الله و هدایت الله است که به قلب رسول الله (ص) انتقال میشود.
این «نُورٌ عَلى نُورٍ» عرض کردم، باز به وجهی دیگر تکرار میشود. این «نُورٌ عَلى نُورٍ» که «هدایةٌ علی هدایة» است در مربّع مراجعه، منحصر به فرد است. کسانی که میخواهند إهتداء بشوند، در ظلمات هستند، برای رفع ظلمات خود باید به بیوتی مراجعه بکنند. بیوت یعنی سازمانهای هدایت ربّانیه و مراد از بیت اینجا چنانکه عرض کردم، آن جایی است که عقل انسان و روح انسان و درجات و مراتب روح انسان و تا آخر، فؤاد انسان در آنجا استراحت میکند، امن میگیرد، امان میگیرد، مطلق آن، مطلقتر میشود. بنابراین «نُورٌ عَلى نُورٍ» لازم است. نور زمینهای مفاضٌ علیه و نور افاضهای.
ما در مَراجع دعوت إلی الله در بُعد اوّل آنها که بُعد محمّدی (ص) است و بعداً محمّدیین «نُورٌ عَلى نُورٍ» مطلق داریم. عصمت بشری، عصمت بشریه مطلقه در بُعد تقوا و علم و علم و تقوا. عصمت الهیه هم باز در بُعد علم و تقوا است. علم و تقوا در بُعد عصمت بشریه که «يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» عصمت مطلقه بشریه است، امّا اطلاق کامل ندارد. وقتی که نور وحی افاضه شد که نور وحی دارای دو بُعد است: یکی نور وحی از نظر علم، دیگری نور وحی از نظر تأیید ربّانی نسبت به عمل که «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»[4] «أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ» یک بُعد نیست؛ «أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ» فقط بُعد علمی و تعلیمی نیست، ولکن «أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ» فعل خیراتی را که معصومین بمراتبهم موظّف هستند، اینها به وحی است. همانطور که علم خیرات به وحی است، فعل خیرات هم به وحی است و لذا ما قائل به سهوی النّبی نیستیم، قائل به قصور النّبی نیستیم. چون افعال نبی (ص) افعالی که بایدها و نبایدهای شرعیه است، در دو بُعد وحیِ مطلق است: یک بُعد، وحیِ مطلق علمی که سهوپذیر نیست و بُعد دوم، وحی مطلق عملی است که «أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ».
«نُورٌ عَلى نُورٍ» منتها نور ربّانی که وحی است از نظر علم و اصلاح و معصوم کردن عمل از نظر ربّانی است، اطلاق نور علم و عملِ زمینهای بشری را کامل میکند و تکمیل میکند. این بُعد اوّل است.
بنابراین در نقطه اولی کسانی که راه را نمیدانند، در حیرت هستند، گمراه هستند، موظّف هستند در نقطه اولی به «نُورٌ عَلى نُورٍ» مراجعه بکنند. نه «نورٌ علی ظلمة»، نه «ظلمةٌ علی نور»، نه «ظلمةٌ علی ظلمة» کسانی که زمینه قلبی آنها، زمینه فؤادی و درونی آنها، از نظر فکری ظلمت است، از نظر فکری و علمی و عملی هم ظلمت است، این قلبها شایستگی افاضه نور ربّانی را ندارند و بالعکس، کسانی که نور قلب و فؤاد آنها نور است، نور بشری است، متّقی هستند، تقوای علمی در حدّ فهم خود دارند. مخصوصاً تقوای عملی در فهم خود دارند. مثل شیخ مرتضی انصاریها، شیخ طوسیها، علامه حلّیها، علامه بحرالعلومها، محقّقها، بروجردیها و من امثالهم. زمینه قلبی و فؤادی و درونی آنها، زمینه تقوا دارند در بُعد قدرت بشری و هم زمینه علم دارند در بُعد قدرت بشری. امّا هیچ کدام مطلق نیست.
امّا این زمینه که در بُعد علمی مخصوصاً، در بُعد عملی مخصوصاً و تقوا و در بُعد علمی فرعاً شایستگی نزول حقیقت وحی دارد -در بُعد قرآنی و در بعد سنّتی- اگر فقط همین زمینه باشد، زمینه تقوایی به حدّ اقوی و زمینه علمی به حدّ ضعیف، آماده است، امّا در طول عمر تحقیق خود، تدریس خود، تألیف خود، کتابت خود، فتواهای خود، نور دوم در آنها ضعیف است. نور قرآن در این قلبها وارد نشده است و نور سنّت کما یُحق در این قلبها وارد نشده است. وقتی که در نظرات علمیه و در فتاوای احکامیه و غیر احکامیه نور دوم وارد نشده است، یا کمرنگ وارد شده است، اینها نمیتوانند هداة إلی الله باشد. اینها نمیتوانند مراجع نور باشند. خود اینها در بُعد نزول قرآنی و نزول سنّت گمراه هستند. «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ».[5]
در این مربّع سه ضلع آن قابل رجوع نیست. «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[6] که علما نیستند، جهّال هستند، اشقیاء هستند، منحرفین هستند، اینها هیچ. یا «ظلمةٌ علی نور» «یا نور علی ظلمة» و هر سه بُعد هم افرادی دارد. کسانی که «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» هستند، ظُلّال هستند، مبدعین هستند، مدّعیان رسالت، مدّعیان امامت، مدّعیان مرجعیت که نه زمینه آن را دارند و نه نور بر قلب آنها و عمل آنها وارد نشده است. اینها که هیچ.
بُعد دوم کسانی که زمینه آنها نور است، علماً و عملاً، قلب آنها تا اندازه قدرت و فهم بشری و استعداد بشری احیاناً نور است، امّا نوری که باید افاضه بشود، استفاضه آن نور را نکردند. قلب تا اندازهای طاهر است. فهم تا اندازهای طاهر است، امّا عادت کردهاند که بر مبنای قرآن نظر ندهند. امّا عادت کردهاند بر مبنای سنّت موافق با قرآن فتوا ندهند. عادت کردهاند طبق شهرتها، اجماعات، سیرهها، اطباقات، ضروریات، افکار اکثریت فتوا بدهند، اینها قابلیت مرجعیت ندارند. رجوع به اینها، رجوع صالح و رجوع شایستهای نیست.
بُعد دیگر: قلب ظلمانی است، عمل غلط، فکر غلط، شهوات وافر، مانند شیطان رجیم. شیطان رجیم از نظر زمینه ظلماتش صفر است، ظلمات مطلقه است. امّا تمام علوم اوّلین و آخرین را میداند. قرآن را حفظ است، تورات را حفظ است، انجیل را حفظ است. إن قلت و قلتهای آخوندها و شیخها و علّامهها را حفظ است. مجتهدِ مطلق است، امّا قابل رجوع نیست. چون «نورٌ علی ظلمة». چون «نورٌ علی ظلمة» است، فایده ندارد. بنابراین ما باید به دنبال «نُورٌ عَلى نُورٍ» برویم.
- [سؤال]
- بله، تأیید است. بنابراین، ما باید به دنبال «نُورٌ عَلى نُورٍ» برویم. «نُورٌ عَلى نُورٍ» هر کدام از آنها دارای دو بُعد است: بُعد علمی و بعد عملی در نور زمینه، بعد علمی و بعد عملی در نور وارد و این دو شرط مرجعیت در غیبت کبرای ولیّ امر (عج) است که هم باید اتقی باشند، هم باشد اعلم باشند. اتقی و اعلم بودن در هر دو زمینه است. یکی زمینه درونی خود آنها و یکی زمینهای که وارد میشوند. اگر در زمینه علم و تقوا وارد بشود، در قلب باایمان و باعلم و باتقوا در حدّ بشری، اگر وارد بشود نور وحی قرآن اوّلاً و نور وحی قرآن و نور وحی سنّت ثانیاً، اینها میتوانند تالی تلو معصومین باشند.
در زمان معصومین، از غیر مصعومین تبعیت کردن غلط است. چون غیر معصومین مطلق نیستند. امّا در غیاب معصومین (ع) چنانکه ما در این غیاب داریم زندگی میکنیم، باید به تالیتلو مقام عصمت مراجعه کرد. تالیتلو مقام عصمت این است که مادون مقام عصمت علیای محمّدی، هم زمینه آن نور باشد، هم وارد در زمینۀ آن نور باشد. زمینه قلبی او، اتقی باشد، اعلم باشد، استعداد او، فکر او، دقّت او، بررسی او از دیگران بیشتر باشد و مادّه نظر و محور فعل و فتوا قرآن باشد در بُعد اوّل و سنّت قطعیه باشد در بعد ثانی. میتوانید پیدا کنید؟ بنابراین یا باید تقلید نکرد یا باید مقلَّدی را ساخت و مقلَّدی را پرداخت که دارای دو نور باشد: «نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ».
حالا این نور کجا است؟ «في بُيُوتٍ» بیت رسول الله (ص) که الآن در دسترس ما نیست. خود رسول الله تشریف ندارند، بیوت ائمّه هدی در دسترس نیست. خود آنها یا تشریف ندارند یا فرد اخیر غایب است. بنابراین باید به بیت سوم مراجعه کرد. بیت سوم علمای ربّانیِ «نُورٌ عَلى نُورٍ» هستند که اینها در زمان غیبت کبری مشعلداران هدایت هستند. اینها در دعوت إلی الله، مورد اذن هستند. کسی که «نُورٌ عَلى نُورٍ» باشد، «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» کسی که «نُورٌ عَلى نُورٍ» نیست، «ظلمةٌ علی ظلمة» است، «نورٌ علی ظلمة» است، «ظلمةٌ علی نور» است، حقّ دعوت إلی الله ندارد. حقّ مرجعیت ندارد، حقّ هادی بودن ندارد. «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» به این بیوت باید مراجعه کرد، نه بیتی که در آن مال زیاد است، بیتی که در آن حال زیاد است. نه بیتی که در آن رفت و آمد زیاد است، بیتی که رفت و آمد وحی در آن زیاد است. بیتی که تماس مماس با کتاب الله دارند و در بُعد دوم تماس مماس با سنّت رسول الله دارند. ولو بیتی که رفت و آمد ندارد، بیتی که استفتاء ندارد یا کم دارد. بیتی که به آن ناسزا میگویند، بیتی که به آن تهمت میزنند.
«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ»[7] دو بُعد در اینجا است: «أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» اذن میخواهد. این بیوتی که «نُورٌ عَلى نُورٍ» است، به آن بیانی که تا اندازهای عرض کردیم خداوند اذن داده است «أَنْ تُرْفَعَ» اوّلاً، «وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» ثانیاً. بیوت دیگر را خداوند اذن برای «أَنْ تُرْفَعَ» نداده است. اذن برای «وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» نداده است. این دو بُعد را معنا کنید. این بیوت، سازمانهای معنوی هدایتی نورانی علمی تقوایی است که در و دیوار جسم ندارد، مال جسمانی ندارد، هیاکل جسمانی ندارد، جمعیت جسمانی ندارد، بلکه جمعیت هدایت است، جمعیت رحمت است. «نُورٌ عَلى نُورٍ» است، اینجا «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ».
اذن هم تکوینی است و هم تشریعی است. اذن تکوینی در بیوت عصمتِ طاهره معجزات است، آیات بیّنات است. خداوند تکوین میکند، خلق میکند آیات بیّناتی که اثبات میکنند رسالت را، امامت را، عصمت را در بُعد رسالت، عصمت را در بُعد امامت. «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» هیچ کسی نمیتواند با این بیوت معارضه بکند. کما اینکه ابوجهل و ابولهبها نمیتوانستند با رسول الله معارضه بکنند، اعجاز بیاورند، معجزه بیاورند. با امام صادقها، امام حسنها، امام حسینها هم کسانی نمیتوانستند که آیات بیّنات مثبته عصمت بیاورند. «أَذِنَ اللَّهُ» عصمت تکوینی است.
البتّه در ابعاد بعدی، اذن، اذن معجزات و آیات بیّناتِ عصمت نیست، بلکه اذنِ آیات بیّنات مادون العصمه است. اعمال آنها تالی تلو معصوم است. افکار آنها، رفتار آنها، گفتار آنها، حرکات آنها، سکون آنها، خواب آنها، بیداری آنها و بر حسب آن حدیثی که آقا اشاره فرمودند که: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ»[8] خوب این اذن، اذن تکوینی است، دنبال آن اذن تشریعی است. اذن تشریعی حق برای رفع مَنار و مشعل هدایت برای محمّد و محمّدیین است، برای ابوجهلها نیست، برای «ظلماتٌ علی نور» نیست، برای «نورٌ علی ظلمات» نیست. برای «ظلماتٌ علی ظلمات» نیست. برای «نُورٌ عَلى نُورٍ» است. این هم اذن تشریعی.
«وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» ذکر اسم خدا در کلّ ابعادِ شریعت است. در ابعاد عقلی آن، عرفانی آن، فلسفی آن، منطقی آن، احکامی آن، علمی آن، عملی آن، همه الله است، همه لا اله الّا الله است. اصولاً درون و درونیها و برون و برونیهای شخصِ مسلم لله تماماً نقش لا اله الّا الله است و نقش حقیقی لا اله الّا الله و ذکر اسمالله در صلاة، در صیام، در حج، در امر، در نهی، در جهاد و در کل احکام شریعت، احکام عملی فقهی و احکام عملی فقه اکبر و احکام فکری، تمام باید «أَذِنَ اللَّهُ» باشد. نه هر روضهخوانی، نه هر واعظی، نه هر بیسوادی، نه هر مفتی، نه هر مؤلّفی، حقّ هادی بودن دارد، بر مبنای «نُورٌ عَلى نُورٍ» است. کتاب و سنّت که بر این قلب افاضه شود و قلبِ متّقی باشد و قلبِ دانا و کاوشکر باشد. «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ».
این بیوت ظرف است، سازمان وحی ربّانی ظرف است. در این سازمان چه کسانی زندگی میکنند؟ «يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالَ»[9] «یَحمَدُ» نیست، «يُسَبِّحُ» است. کار ما تسبیح و تنزیه است. اگر حمد میکنیم، تسبیح بالحمد است. خدا را از نقایص در کل ابعاد تنزیه میکنند که بعد اوّل کلمه توحید تنزیه است «لا اله»، «الّا الله» بر مبنای تنزیه است. تحلیه بر مبنای تخلیه است. اوّل تخلیه از نقایص، از نارویها، نادرستیها که مفهوم ماست. بعد تحلیه و تجلیه حق که مفهوم ما نیست.
«يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالَ» غدو جمع غداة است. آصال جمع اصیل است. صبحها و عصرها، آغازها و پایانها. معانی دارد، یکی از معانی آن لیل و نهار است. صبح و عصر و صبحها و عصرها خدا را تسبیح میکنند، یعنی تا بیدار هستند. صبح تا عصر، عصر تا وقتی که بیدار است. این یک معنا. معنای دیگر این است که آغاز فعّالیتهای انسانها و کل مکلّفین وقتی است که از خواب بیدار میشوند و انجام فعّالیتهای آنها عصرها و شبها است که آصال هم عصرها را میگیرد و هم شبها را میگیرد. بنابراین معنی «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالَ» یعنی صبحها و عصرها و بینهما در بیداری مشغول ذکر حق هستند و اگر مرحله عصمت باشد در خواب هم، چون خواب رسول الله بیداری است. بیداری او بیداری است. در خواب میبیند، چنانکه در بیداری. در خواب میشنود، چنانکه در بیداری. در خواب خود را مکلّف میداند، چنانکه در بیداری. کسانی هستند که خواب هستند، در خواب میفهمند که خواب هستند حتی الامکان میفهمند، البتّه گناه نیست، چون برزخ است. ولکن در خواب او فقط چشم خواب است، فقط جسم خواب است، روح خواب نیست، بلکه روح بیدارتر است. تا مادامی که مبتلا به افعال جسم و اطوار جسم باشد، انسان گرفتار است. وقتی که از موقعیت جسمانی دنیوی خلاص شد، این آزادتر است.
«يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالَ» چه کسانی؟ «رِجالٌ» چرا «رِجالٌ»؟ آیا رجولت جنس مراد است؟ آیا به عنوان اکثریت، رجال آمده است؟ آیا نساء داعی إلی الله جهاراً نمیتوانند باشند؟ این سه بُعد را در تفسیر احتمال دادند که هر سه بُعد قابل قبول است و جمع آنها اقبل است. «رِجالٌ»: در بُعد لفظی و ظاهری «رِجالٌ» نساءٌ را کنار میگذارد، ولی جواب دارد. اگر «رِجالٌ» ذکر شده است، به عنوان تغلیب است. تغلیب نه از نظر افراد، از نظر استعدادات. از نظر استعداد هادی بودن، نبی بودن، امام بودن، عالم ربّانی بودن، از نظر استعداد رجال بیشتر از نساء هستند و نساء کمتر هستند و لذا مراد از «رِجالٌ» هم رجال است، هم نساء است با اینکه احیاناً عدد نساء بیشتر است، امّا عُدد رجال بیشتر است. آمادگی رجال و موقعیت رجال از برای اینکه در این بیوت باشند و اناره و افاضه هدایت کنند بیشتر است. این یک بُعد.
بُعد دوم اینکه نخیر، نساء مراد نباشد. چون نساء پیدا نیستند. شأن تستّر در نساء مقتضی است که نساء در میان نباشند. البته این احتمال خیلی قابل قبول نیست. چون از نساء فاطمه صدّیقه (س) است، ایشان مفسّر قرآن بود و مبیّن قرآن بود. حتّی دختر ایشان زینب (س) در سنین کم جلسات تفسیر قرآن داشت. جسات تفسیر و تبیین قرآن. سوم: سوم از اوّل مهمتر است و از دوم هم. «رِجالٌ» رجولت جنس مراد نیست. رجولت معنا است. رجولت و تفوّق و فضیلت معنوی است، رجولت و فضیلت معنوی، علماً و عملاً و تقواً در مرد باشد «رِجالٌ» است، در زن باشد «رِجالٌ» است، در بچّه باشد «رِجالٌ» است، پیر باشد «رِجالٌ» است، خنثی باشد «رِجالٌ» است.
پس «رِجالٌ» همانطور که در سوره مبارکه احزاب دارد که «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا»[10] اینجا خدا ما را آهوفهم میکند؛ یعنی خدا میفرماید تو چیزی نیستی. «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً» مؤمنین چه کسانی هستند؟ مؤمنین فقط مردها هستند؟ «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» سلمان است، فاطمه نیست؟ شیخ طوسی است، زینب نیست؟ پس این رجولت، رجولت جنسی مراد نیست، «مِنَ الْمُؤْمِنينَ» از مؤمنین، مرد باشند، زن باشند، کوچک باشند، بزرگ باشند، هر که باشند، هر چه باشند. «رِجالٌ» رجولتِ معرفت است.
- در جنگ مردها حضور دارند.
- بحث در جنگ نیست، اصلاً بحثِ جنگ نیست. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» راست فهمیدند و راست رفتند و راست گفتند و راست عمل کردند. راستان، نه «قالوا صِدقاً». «صَدَقُوا» را اینطور معنا میکنند که درست گفتند، نخیر «صَدَقُوا» راست آمدند، ترجمه صحیح «صَدَقُوا» راست آمدند، تمام کجیهای آنها برطرف شد، راست آمدند در قول و فعل و فکر و علم و عمل و تقوا، در کلّ ابعاد درونی و برونی، حرکت و سکون «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ». «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»[11] آنچه را با خدا پیمان بستند، پیمانِ مطلق است، پیمان جنگ نیست، پیمان جنگ است، صلح است، فردی است، اجتماعی است. در کلّ ابعاد تکلیفی «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ».
پس «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ»، «مِنَ» بعضی، خیلی کم «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» و این «صَدَقُوا» دو بُعد دارد. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ» نه موت؛ یعنی موقع امتحان که پیش آمد، از امتحان خوب برآمد. یا کشته شد یا نکشته شد، یا کشت یا نکشت. موقعی که امتحان پیش نیامده است، «تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ: كَيْتَ وَ كَيْتَ»[12] فرمایش امیرالمؤمنین (ع) «تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ» در مجالس خود، قلیان خود، چپق خود، سیگار خود، چایی خود، در مراسمها «تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ: كَيْتَ» ما چنین هستیم، ما چنان هستیم. اگر چنان شود… «فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ» جهاد که پیش آید، جهاد نفس، جهاد مال، جهاد ابعادی دارد دیگر. جهاد فداکاری کردنِ فکری، عقلی، علمی، عملی، جانی، مالی، «حِيدِي حَيَادِ» اکثراً فرار میکنند.
بنابراین «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ» انجام داد عهد خود را، عهده خود را، پیمان خود را، انجام داد، نه کشته شد. البته بعضیها هم کشته میشوند، بعضیها میکشند. بعضیها نه میکشند، نه کشته میشوند. بعضیها هم میکشند و هم کشته میشوند. مربّعی است. در مربّعی «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ» شاید این کار شد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» دسته دوم کسانی هستند که زمینه پیش نیامده است، زمینه فداکاری مالی و جانی و… پیش نیامده است، ولی وقتی که زمینه پیش آمد، همانطور خواهند بود که دسته اوّل بودند.
پس مردم سه دسته هستند؛ دسته اوّل: «عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» که «مَنْ قَضى نَحْبَهُ» کار خود را انجام داد. دسته دوم: «مَنْ يَنْتَظِرُ» انتظار دارد زمینه پیش بیاید، کار انجام بدهد، دسته سوم از میدان خارج هستند. اکثریت مطلقه مؤمنین کسانی هستند که نه در دسته اوّل هستند، نه در دسته سوم هستند.
«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ»[13] اینجا خیلی مهم است. رجولت علم و عمل و معرفت و همه چیز است، ولکن اگر کسی به ما کاری نداشته باشد، اگر مالی، قدرتی، اهمّیتی، عظمتی، ریاستی و برو و بیایی در کار نباشد، من آدم خیلی خوبی هستم. گربه ماهیهایی را که دارند در آب شنا میکنند، اگر کسی باشد خود را کنار میکشد. اگر یک قطره آب روی او بیفتد خود را تکان میدهد. ولی کسی نباشد تا دم داخل آب میرود. کسانی هستند مادامی که امتحان نیامده است، «عِنْدَ الِامْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ يُهَانُ»[14] امتحان پیش نیامده است، علم خود را دارد، خیال عمل دارد، خیال جهاد دارد، خیال دارد، دارد، دارد. وقتی عمل آمد اوّلین فرّار اوست. مادامی که من مرجع تقلید نشدم، اتقای اتقیا هستم. اعلم علماء هستم. وقتی مرجع تقلید شدم خدا را با خودم اشتباه میکنم. مصلحت، مصلحت، مصلحت. خلاف قرآن، خلاف سنّت، خلاف ادب، خلاف عدالت. مرحوم آقای حکیم (رض) در مستمسک این روایت را دارند، در باب شرایط مرجعیت اتقی باشد، اعلم باشد، ولکن در اتقی گیر هستند. اگر کسی به مرجعیت علیا رسید، تقوا حفظ بشود، من گیر هستم، بنده خدا راست گفته، گیر هستند. آسیب میبیند؛ هم علم آسیب میبیند، هم تقوا آسیب میبیند. علم برای مصلحت که مغازه باز باشد، تقوا برای مصلحت…
عمده و اصل این است که مغاز باز باشد، مراجع زیاد باشد، متاع زیاد باشد. فتوای خلاف ما انزل الله و خلاف ما قال رسول الله، مطلبی نیست. آیه چه میگوید؟ «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» إلهاء دو إلهاء است. گاهی انسان چیزی هم در دست خود ندارد، در حال لهو است. وضع او که خراب است. مقامی، قدرتی، مالی، علمی، عقلی، چیزی در کار او نیست، در حال لهو است، آنها هیچ. ولکن اگر اینها باشد و «لا تُلْهيهِمْ» قدرت دارد، ظلم نکند. مال دارد، حیف و میل نکند. عقل دارد، بیعقلی نکند. علم دارد، جهالت نکند. اگر مقاماتی را، قدرتهایی را، نیروهایی را، وسائلی را دارد و تقوا داشته باشد، او مرد است، او «رِجالٌ» است.
حضرت سلیمان «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ»[15] به حضرت سلیمان تهمت زدند؛ برای اثبات رد الشّمس دروغ، خواستند آیه را حمل کنند. «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ» اسبهای برومند نیرومند جنگی را سان دید. «رُدُّوها عَلَيَّ»[16] برگردانید. «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ» یعنی جلال ملکیت، عظمت اسبها، سان دیدن اسبها او را از ذکر خدا غافل نکرد، بلکه ذکر خدا در او بیشتر شد. کسانی که با داشتن مال و حال و قدرت، ذکر خدا را فراموش نکنند، الهاء و اعراض از ذکر خدا نکنند، بلکه ذکر خدا بیشتر شود که در مورد سلیمان دارد: سلیمان در خلوت لباس خشن میپوشید، با فقرا عذا میخورد. علیّ او چنینتر، محمّد او چنین و چنینتر. اینها با داشتن وسائل و با داشتن ابزار ظلم و شهوترانی و انحراف، به عکس میکردند.
«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» تجارت جلو افتاده است، بیع اول. برای اینکه در معاملات آنچه نفع او بیشتر است و عمومیتر است، چیست؟ بیع است. تجارت با بیع فرق دارد. تجارت؛ اجاره تجارت است، نکاح تجارت است. چون تجارت درآمد کردن است. وسیله درآمد عمدتاً و کلاً تجارت است و از جمله ادلّه ما این است که بیع اخصّ از تجارت است، ولی تجارت در مقابل بیع است. «تِجارَةٌ» و لذا نکاح تجارت است، زراعت تجارت است، وکالت تجارت است، اجاره تجارت است. آن عملی که انسان به وسیله آن مال به دست انسان میآورد، حمّالی تجارت است، عملگی تجارت است. آنچه به وسیله آن مال به دست میآید، تجارت است، ولیکن اتجر التّجارات و اقوی التّجارات که فعلیت دوام بیشتر دارد، بیعٌ. «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»، یاد خدا را فراموش نمیدهد قدرتها و مالها و ریاستجمهورها و رهبریها و وزارتها و مرجعیتها، مفسّر قرآن بودنها، واعظ بودنها. این هاها «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ».
ذکر الله دو بُعد دارد: یک بعد خالقی و یک بعد خَلقی. بُعد خالقی «وَ إِقامِ الصَّلاةِ» نماز زمینخورده نه، نماز به پا داشته. در کلّ ارکان فقه اصغر و فقه اکبر. در بُعد خَلقی: «وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ». یکی از بزرگان که هنوز زنده است یا نه، به یاد ندارم، برای آخرین جمله عرض میکنم که آمده بود نجف، در جلسهای به بازدید ما آمده بود یا ما به بازدیدش رفته بود، اسم او را هم نمیبرم. نمیدانم زنده است یا مرده است. پیرمردی بود، گفت: علما سه دسته هستند: یک دسته احتمال میدهند راست راستی خدایی است و قیامتی است.
- [سؤال]
- نه، احتمال. تا جایی که احتمال میدهد برود بازار سود میبرد، خوب میرود. این است که احتمال آنها ضعیف است. گاهی فسق است، گاهی عدالت است، این احتمال ضعیف است. کسی است که اصلاً احتمال نمیدهد. اصلاً احتمال نمیدهند خبری باشد و لذا وقتی که آب و ماهی به دست آنها رسید، شناگر قابلی هستند، ماهی را از دَم تا دُم میخورند.
خداوندا، ما را از این «رِجالٌ» قرار بده که «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» و از آن رجالی که «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً».[17]
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».
[1]. نور، آیات 36 و 37.
[2]. همان، آیه 35.
[3]. شعراء، آیات 193 تا 195.
[4]. انبیاء، آیه 73.
[5]. یونس، آیه 35.
[6]. نور، آیه 40.
[7]. نور، آیه 36.
[8]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 131.
[9]. نور، آیه 36.
[10]. احزاب، آیه 23.
[11]. یس، آیه 60.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 73.
[13]. نور، آیه 37.
[14]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 454.
[15]. ص، آیه 31.
[16]. همان، آیه 32.
[17]. احزاب، آیه 23.