جلسه چهارصد و شصت و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

در مادّه اولیه و خلق زوجین؛ احاطۀ علمی انسان بر اشیاء

در مادّه اولیه و خلق زوجین؛ احاطۀ علمی انسان بر اشیاء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

ما بر حسب تقسیم حاصر که اضافه ندارد و کم هم ندارد، راجع به موجودات عالم امکان در چهار بخش بحث داریم: 1-‌ جزء و کل؛ 2- جزئی و کلّی؛ 3-‌ زوج و فرد. زوج و فرد، جزئی و کلّی و کلّ و جزء، چهار بُعد. راجع به بُعد و بُعدین و جزء و جزئی و کل و کلّی در این چند بخش ما بحث خود را مرکّز می‌کنیم راجع به مادّه اوّلیه، این یک بحث. بحث دوم: آیا ما می‌توانیم احاطه علمی بر همه اشیاء پیدا بکنیم؟ خیر. این را چند بار عرض کردم، یا عقل همگان چیزی را محال می‌داند، عقل و علم و حسّ و سایر ادراکات یا عقلِ فقط یا حس فقط یا علم فقط یا تمام ادراکات چیزی را یا ضروری الوجود می‌داند و یا محال می‌داند و آن ضروری الوجود هم دو بُعد دارد: یا ضروری الوجود است که انسان احاطه عقلی یا علمی یا حسی به آن دارد یا نخیر، می‌داند هست و احاطه ندارد.

ما در مادّه اوّلیّه این چند بحث را داریم. اوّلاً آیا مادّه اوّلیّه وجود دارد یا ندارد؟ اگر مادّه اوّلیّه وجود دارد، محدود است یا لامحدود و اگر محدود است، زوجین است یا فرد؟ دو بخش است در جهات کلی بحث ما که راجع به مادّه اوّلیّه است. یک بخش این است که محال است، محال است، محال است، محال است، محال. این که راحت است. کلّ عقلا، علما، با عقل، با حس، با علم، با کلّ ادراکات معصومه، کلّ مدرکین آن را محال می‌دانند، یا من و من‌ها محال می‌دانیم یا کلّی و یا جزئی، این که راحت است و بحثی ندارد. «لیس فی المحال جواب» به قول امیرالمؤمنین (ع) «لیس فی المحال جواب» محال است دیگر. یا نخیر، ضرورت دارد. وقتی هم که ضرورت دارد یا احاطه کلّی داریم که نداریم. نسبت به مادّه اوّلیه، مجموع آن تا چه رسد احد الزوجین، ما احاطه نداریم. وقتی که احاطه نداریم، استحاله هم ندارد، پس هست و محاط به عقل و علم و حس ما نیست.

چیزی که می‌دانیم هست و احاطه عقلی یا علمی یا حسی یا هر سه را نداریم، نمی‌توانیم آن را انکار کنیم. اثبات هم نمی‌کنیم، چون ثابت است. چیزی که ثابت است، محتاج به اثبات نیست. چیزی که خود ما از آن چیز هستیم، خود ما از عالم ممکنات هستیم، از مادّیات هستیم، اینکه قابل انکار نیست، مگر اینکه خود را انکار کنیم، عالم خود را انکار کنیم. عالمی که ما در آن هستیم، ما در مشابه ما هستیم، ممکنات عالم را نمی‌توانیم انکار بکنیم و ممکنات عالم هم گوناگون است. مبدأیی دارد، منتهایی دارد، حدّ وسطی دارد. ما در مبدأ و نقطه اولای آغازین عالم هستیِ امکان بحث می‌کنیم. اضافه بر آن چیزی که دیروز عرض کردم، امروز می‌خواهم عرض کنم.

البتّه اگر ما هم اضافه‌ای نداشته باشیم، توجیهی هم از برای فهم یا شبه‌فهم یا دورفهم یا نزدیک‌فهم جزئین یا زوجین یا به تعبیر دیگر ماده اولیه نداشته باشیم، نمی‌توانیم انکار کنیم، هست. ولکن ما جدّیت می‌کنیم که نزدیک‌تر به فهم آن شویم. راه فهم به او را از دور، نزدیک و از نزدیک،‌ نزدیک‌تر، ولکن ما احاطه کلّی نخواهیم داشت. چون مادّه اوّلیه، احاطه علمی به آن مساوی است با احاطه قدرت به آن و مساوی است با امکان خلق آن و ما خالق نیستیم. این قدرت لامحدود بی‌مرز و علم لامحدود و بی‌مرز خالق لازم دارد که از برای غیر خالق نیست.

راجع به مادّه اوّلیه که قبل از آن عدم است و بعد از آن مواد مرکّبه منتزجه دیگر است. ما راجع به قبل نمی‌توانیم صحبت بکنیم. راجع به بعد و بعد البعد صحبت می‌کنیم. راجع به قبل، قدرت تصوّر نداریم که خداوند چگونه مادّه اوّلیه را «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ». آفرید؟ این را چطور می‌فهمیم؟ مادّه اوّلیه که خلق نخستین است که قبل از آن خدا بود و «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ»[1] آیا چگونه، به چه وضعی، به چه کیفیتی، چطور خداوند این مادّه اوّلیه را «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» آفرید؟ برای اینکه معمولاً آنچه در نظر ما است از نظر تطوّرات و تصوّرات متصوّره، خالق و مخلوق و مخلوقٌ منه. صانع و مصنوع و مصنوعٌ منه. متصوِّر و متصوَّر و متصوَّرٌ منه. همه آن‌ها منه دارد.

ولکن راجع به مادّه اوّلیه منه ندارد. چون در جنبه دوم خالق است و مخلوق است، اگر منهی باشد، این منه در هر مورد آن باطل است. اگر منه از درون ذات باشد، ولادت است. اگر منه از برون ذات باشد، نقض فرض است. چون فرض این است که «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ» پس این منه، این مادّه اولیه را خداوند از چیزی خلق کرده است، آن چیز، چیز ذات نمی‌تواند باشد، به ادلّه‌ای که می‌دانیم و چیز غیر ذات هم نمی‌تواند باشد، چون چیزی غیر از ذات نبوده است. پس سر منه را می‌بُریم، خالقٌ و مخلوق. به صرف اراده و اینکه می‌گویند: موجودی که واجد شیء نیست، نمی‌تواند آن را ایجاد کند، این غلط است. چون واجد بودن یا واجد بودنِ معمولی در عالم ممکنات است یا واجد بودن غیر معمولی است. واجد بودن معمولی در ممکنات این است که در درون چیزی داشته باشد که برون بفرستد یا در خارج چیزی باشد که او را تحویل بدهد. امّا نه در درون و نه در برون نمی‌شود. این در عالم ممکنات است.

امّا خالق، واجد قدرت بر ایجاد «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» است. ذات خالق، واجد ذات مخلوق نیست. نه در درون، نه در برون. بلکه واجد فوق است، واجد قدرت بر ایجاد «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» است. آیا ایجاد «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» محال است یا غیر مفهوم؟ محال نیست. اگر ایجاد «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» محال باشد، وجودی در عالم نیست، پس غیر مفهوم است که ما معمولاً می‌گوییم خالق و مخلوق و مخلوقٌ منه. صانع و مصنوع و مصنوعٌ منه، ولکن در خلق اوّلی که نقطه آغازین آفرینش ممکنات است که در قرآن تعبیر به ماء می‌شود و تعبیر به مادّه اوّلیه می‌شود، تعبیر به مادّه فردی می‌شود، این «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» است. ممکن است یا محال؟ اگر محال است، چرا هست؟ آیا خدا خلق اوّل دارد یا نه؟ اگر خداوند خلق اوّل ندارد و مخلوقات در ازلیت با الله برابر هستند که محال است. اگر مخلوقات در ازلیت و در اوّلیت با الله برابر باشند، چرا مخلوق هستند؟ هر دو مخلوق باشند، هر دو خالق باشند. پس ضرورت اوّلی این است که این مخلوقات از دارند، اوّل دارند و خدا از ندارد، اوّل ندارد. پس این مخلوقات را خداوند خلق کرده است و نبوده‌اند. نه در درون ذات بوده‌اند و نه در برون ذات که تکرار نمی‌کنیم.

حالا این خلق اوّل که تعبیر به ماء می‌شود یا تعبیر به مادّه اوّلیه می‌شود، یا به عقل می‌شود یا به نور می‌شود یا هر چه. تعابیر گوناگون که «عِبَارَاتُنَا شَتَّی وَ حُسْنُکَ وَاحِدٌ»[2] این خلق اوّل لابد منه است یا نه؟ این خلق اوّل که لا بد منه است و موجود است، می‌شود گفت: این موجودِ لا بد منه محال است؟ لابد منه قبل الوجود محال است؟ تا چه برسد لابد بعد الوجود. لابد منه قبل الوجود، ممکن الوجود است، قریب به وجود تا چه رسد لابد منه بعد الوجود. مواد عالم لابد منه بعد الوجودند، یعنی دوبله هستند. بُعد اوّل لابد منه قبل الوجودند، چون امکان دارد و مصلحت دارد. بُعد دوم لابد منه بعد الوجودند، یعنی مواد موجود هستند و این مواد که موجود هستند، این پله دوم است. پس پله اوّل لابد منه خلق قبل الوجود است. پله دوم لابد منه بعد الوجود است.

سؤال: آیا این لابد منه بعد الوجود غیر محدود است یا محدود است؟ مادّه و مادی لامحدود است یا محدود است؟ این هم ضرورت عقلی، علمی، حسی و کلّ ضرورات و کلّ براهین تأکید می‌کند که محدود است، لامحدود نیست. محدود است. هر جزئی از اجزای مادّه را حساب کنید، محدود است. چه جزء اوّلی باشد، چه اجزای بعدی باشد، چه زوجین اوّلیّین باشند، چه ازواج بعدی باشد، این محدود است، لامحدود نیست. وقتی که محدود است، بنابراین همین‌طور که این محدود را باز کنید، باز کنید، باز کنید، باز کنید جلو بروید، بالاخره به یک نقطه اولایی خواهید رسید یا نه؟ اگر به نقطه اولایی نمی‌شود رسید و نقطه اولایی ندارد، اگر نقطه اولایی ندارد، لامحدود است در محدود و تسلسل است. پس نقطه اولی دارد.

نقطه اولای آفرینش عبارت است از مادّه اوّلیه. این مادّه اوّلیه که نقطه اولای آفرینش است، چیست؟ آیا این مادّه اوّلیه که نقطه اولای آفرینش است که تعبیر به مادّه بسیطه می‌کند و مادّه بسیطه به معنای واقعی نیست، آیا این بسیط است؟ یعنی مجرّد است؟ از محالات است. برای اینکه مجرّد تبدیل به مادّه نمی‌شود، تناقض است، پس مجرد است. آیا مادّه است، آیا مادّی است، آیا معدوم است؟ این نقطه اوّلیه کائناتِ ممکنۀ مخلوقه چیست؟ آیا نقطه اوّلیه کائنات موجوده لاموجود است؟ لامحدود است؟ نمی‌شود. مجرّد عن المادّه است؟ نمی‌شود. آیا مادّه است، مادّه لامحدود است؟ مادّه لامحدود نمی‌شود. پس مادةٌ محدودة. مادّه در هر بُعدی از ابعاد خود، بعد اوّلین و آخرین و سایر ابعاد محدود است. خوب تا این‌جا ما دریافت‌هایی به طور قطع و یقین داریم:

1- عالم هست، عالم خلقت هست؛

2- و این عالم خلقت محدود است؛

3- و محدودیت عالم خلقت سراسر عالم خلقت را از نقطه اولی که مادّه اوّلیه است می‌گیرد تا چه رسد به مواد دیگر.

بنابراین حالا ترکیب را در نظر بگیرید. این مادّه اوّلیه که بر حسب نصّ قرآن زوجین است که فرد اعلی و اوّلیه زوجین عبارت است از مادّه اوّلیه، آیا این مادّه اوّلیه که زوجین است، هر کدام از این زوجین بالفعل نه قبلاً –دیروز عرض کردیم- بالفعل، ما اشاره می‌کنیم به آنچه را نمی‌بینیم و نمی‌یابیم و نمی‌فهیمیم، امّا هست. کما اینکه «قُلْ هُوَ» اشاره به الله. «ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي»[3] اشاره می‌کنیم که مشارٌ علیه نه معقول ما است، نه محسوس ما است، نه معلوم ما است، امّا هست. چون ما محدود هستیم و او لامحدود است. حالا ما در محدود آن هم حرفی نداریم. در محدودِ خلقت هم این بُعد هست، یعنی مادّه اوّلیه به زوجین یا به زوج واحده، هر کدام متوالد به دیگری، این نه معلوم ما است به علم احاطه‌ای، نه معقول ما است، نه محسوس ما است. در زیر تجربه ما نمی‌رود، یعنی علوم تجریبی هر قدر جدّیت کند، هر قدر پیشرفت کند، نمی‌تواند مادّه اوّلیّه را بیابد، یافتنی که او را تحت تجربه قرار بدهد، تحت اثر و تحت تأثیر قرار بدهد.

این مادّه اوّلیه آیا بسیطه است که نیست. مادّۀ بسیطه است؟ مادّه بسیط نیست. مادّه حدّاقل زوجین است و ذوبُعدین است. حالا عبارتی که امروز می‌خواهم عرض کنم و دیروز عرض نکردم این است که حرف دیروز این بود که این زوجین دو جزء دارد که دو جزء، مادّه است. ولکن هر یک از جزء ابعاد ندارد. زوجین بُعد است و موجود است، ولکن کلّ واحدٍ من الزّوجین در حالی که منضم هستند، کلّ واحدٍ مادّه نیست، مادّی نیست. اگر مادّه باشد، باز اجزاء دارد. چون مادّه هر جا باشد، به هر وضعی باشد، مادّه با ترکیب ملازمت دارد. حداقل با جزئین ملازمت دارد. با زوجین ملازمت دارد یا زوجین هندسیّین یا زوجین فیزیکیّین.

-‌ امکان دارد مادّه بودن آن را تصور کنیم.

-‌ مادّه با مادّی فرق نمی‌کند، مادّی همان مادّه است، مادّه همان مادّی است. این زوجین، چه زوجین هندسیّین، چه زوجین فیزیکیّین، راجع به هر جزء آن چه باید گفت؟ جزء مادّه است؟ جزء مادّی است؟ بالاخره اگر مادّه است چه جزء مادّه باشد و چه جزء مادّی، باید مرکّب باشد. باز به جزء آن، باز به جزء آن، همین‌طور تسلسل می‌آید و غیرمحدود در محدود قرار می‌گیرد. پس نمی‌توانیم بگوییم جزء. مثال: مثلّث دارای سه بر است، آیا هر بری از مثلّث جزء مثلّث است یا بُعدی از مثلّث است؟ بُعد است، جزء نیست. چون جزء حالت کل را باید داشته باشد. مثلاً برنج، یک خروار برنج که هست، هر دانه‌ای برنج است. دوتا برنج است، سه‌تا هم برنج است. ولکن مثلّث سه‌تا مثلّث است، دوتا باشد مثلّث نیست، یکی باشد مثلث نیست. پس یک بر جزء مثلّث نیست، بُعد مثلّث است. نه جزئی است، نه جزء است، بلکه بُعد مثلّث است. مثلّث دارای سه بُعد است، هر یک بُعد آن مثلّث نیست. دو بُعد مثلّث نیست، سه بُعد مثلّث است.

مثال دیگر: خط، خط مرکّب از نقطه‌ها است. آیا آن ریزترین نقطه که اگر آن ریزترین نقطه را کنار بگذاریم، هیچ نیست، آن دارای اجزاء است، دارای ابعاد است؟ نه دارای اجزا است و نه دارای ابعاد است. پس دو نقطه باید در نظر بگیریم. باید دو نقطه در نظر بگیریم که مصداق زوجین همین‌جا است، از مصادیق آن این‌جا است. دو نقطه که این دو نقطه، هر نقطه‌ای نه جزء دارد، نه عرض دارد، نه طول دارد، ولکن دوتایی با هم، ولکن دوتایی با هم از هم انفصال‌پذیر نیست. چون انفصال آن، انفصال عن الوجود است. حالا به مادّه اوّلیه برگشت می‌زنیم.

در مادّه اوّلیه، جزئین مادّه است. زوجین است. امّا کلّ زوجٍ مادّه است؟ اگر کلّ زوجٍ مادّه است، مقتضای مادّه بودن، مرکّب بودن است و بُعدین داشتن است و جزئین داشتن است. پس کلّ جزءٍ مادّه نیست. کلّ جزءٍ، جزءِ این مادّه است؟ نخیر. جزئیِ این مادّه است؟ نخیر. چون مادّه کلّی است. جزء این مادّه است؟ نخیر. بعضِ این مادّه است؟ نخیر. چیست؟ بُعد است. بُعد اعم از جزء است. بُعد از نظر لغوی هم همین‌‌طور است، بُعد اعم از جزء است، ممکن است چیزی ذوبُعدین باشد، ولکن ذوجزئین نباشد. مادّه اوّلیه ذوبُعدین است و ذوجزئین نیست.

-‌ [سؤال]

-‌ حرفی که دیروز زدیم، امروز می‌زنیم. پس این جزئینِ مادّه اوّلیه را کنار می‌گذاریم. جزئین نیست، بعضین نیست، قسمین نیست، فردین من الکل نیست، بلکه بُعدین است و بُعدین بودنِ مادّه اوّلیه منافات با انفراد مادّی آن ندارد. از نظر مادّیت، مادّۀ فرده است، مادّه قبل از آن، چنین نیست، قبل از آن اوّل است. مادّه فرده است. مادّه فرده است یعنی در وجودش مرکّب است. در وجودش زوجین است. استمرار آن زوجین است. انعدام آن، انعدام زوجین است. نه اینکه جزئی را جدا خلق کرد، دو جزء جدا را به هم وصل کرد. نه با هم خلق کرد، به هم وصل کرد نخیر. با هم خلق کردن نیست که جدا از هم باشد، جدا از هم خلق کردن نیست که متّصل بشود، بلکه با هم درست نیست. بُعدین را در مادّه فرده خداوند خلق کرده است.

بنابراین مستحیل است که این زوجین واحد شود. مگر قبل از وجود. واحد شدن زوجین، اعدام زوجین است. وحدت زوجین که هیچ زوجیتی در مادّه در کار نباشد، نفی زوجیت از مادّه نفی مادیت است. چون حدّ اقل مادّه بُعدین است: یا بعدین هندسیّین یا بعدین فیزیکیّین که این هر دو در روایت از امام صادق (ع) است «خَلَقَ اللَّهُ الْأَشْيَاءَ» که اشیاء بَعد دارند، قبل دارند، اگر بعد و قبل نداشتند، مخلوق نبودند. بعد و قبل نداشتن یعنی بُعدین نبودن، زوجین نبودن. موجودی که موجود است و زوجین نیست، قبل ندارد، بعد ندارد، درون ندارد، برون ندارد. آنچه مادّه و مادّی و زوجیت دارد، این ندارد. ما روایت را نرسیدیم بخوانیم.

بنابراین ما برای اینکه به فهم زوجین نزدیک‌تر بشویم، می‌گوییم زوجین. یعنی این و آن نیست. این و آن، نه قبل از وجود، نه بعد الوجود. یعنی این جزئین که ما تعبیر می‌کردیم و احیاناً تعبیر می‌کنیم، جزئینِ مادّه اوّلیه، جزء مادّه نیست. این مادّه‌ نیست. نه خود مادّه است، نه جزء مادّه است و این مادّه نیست. نه خود مادّه است، نه جزء مادّه است. بلکه مجموع، بُعدین است. یا به تعبیر دیگر، این مادّه اوّلیه که نقطه آغازین و اوّلینِ مادّه است که قبل از آن عدم است و بعد تراکیب است، این نقطه اوّلیه مادّه فقط دو بُعد دارد و دو بعد داشتن اعم است از دو جزء داشتن، سه جزء داشتن. ما به تعبیر اعم می‌کنیم، دارای دو بُعد است. دو بُعد را نمی‌فهمیم، خوب نفهمیم، نباید بفهمیم. اگر ما بخواهیم در دو بُعد مادّی را و دو بُعد مادّه، فهم ما فهم مطلق باشد و احاطه باشد، مساوق است با علم مطلق و قدرت مطلقه و قدرت و علم خالقیت.

پس می‌دانیم هست، نمی‌دانیم چیست. ولی می‌دانیم هست را در اعمق اعماق دقّت و عقل و فکر ما به اینجا می‌رسیم که جزئین نیست، قسمین نیست، بلکه بُعدین است. اگر بُعدین را از مادّه اوّلی بگیریم، چه می‌شود؟ یک بُعد می‌شود. یک بُعد اصلاً یعنی چه؟

– [سؤال]

-‌ بُعد یعنی حد. یعنی نامحدود نیست. نامحدود یعنی حد دارد، ولکن حد دارد، حد مراتبی دارد. یک حد مرتبه اولای حد است که همان زوجین است، ولکن این حد داشتن، حدّی نیست که بشود آن را جدا کرد و دو صاحب حد بشود. اگر جدا بکنیم، اعدام آن مساوی با انفصال است، انفصال آن مساوی با عدم است. اگر تعبیر به جزء بکنیم. ولکن ذو بُعدین است. حالا دارای دو بُعد بودن یا دارای دو جزء است که دو بُعد است، مثل آب، H2O یا طور دیگر. آن ذراتی که از یک الکترون و یک پروتون درست شدند، این هم ذوبُعدین است، هم ذوجزئین است. ولی خود الکترون چه؟ بالاتر، بالاتر، بالاتر، تا برسیم به نقطه اولای مادّیت. نقطه اولای مادّیت که قبل از آن عدم است و مرز…

-‌ [سؤال]

-‌ زوجین، بُعدین است دیگر. معنی زوجین بُعدین است. زوجین اعم است، زوجین یا جزئین است یا بُعدین است. زوجین در مادّه اوّلیه بُعدین است و جزئین نیست و در موادّ بعدی هم بُعدین است و هم جزئین. زوجین اعم است. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[4] «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» هم مادّه اوّلیه را شامل است، هم موادّ دیگر را. زوجینِ در مادّه اوّلیه، فقط بُعدین است و جزئین نیست. نه مادیّین نه مادّتِین. چیست؟ ما چه می‌دانیم؟ معدوم نیست، چون قطعاً وجود دارد. اگر وجود ندارد، پس عالم وجود ندارد. چون عالم وجود دارد و عالم محدود است و تسلسل نیست و مطلق نیست و لامحدود نیست، این محدود را به نقطه آغازین این محدود می‌رسیم، نقطه آغازین نامحدود را با ادقّ دقّت‌های عقلی و علمی و فکری، فقط به این‌جا می‌توانیم برسیم که زوجین در مادّه اوّلیه بُعدین است، نه جزئین است، نه جزئیّین است، نه شیئین است، نه مادّتین است، نه مادیّین است. شیء واحد ذوبُعدین، شیء واحد ذوبعدٍ واحد در مادّیت معنا ندارد. اگر وحدت دارد و یک بُعد دارد، یک بُعد داشتن محدودیت است. محدودیت ملازم با حداقل دو بُعد داشتن است. چون یک بُعد هندسی، نمی‌شود. یک بُعد فیزیکی، نمی‌شود، ولی بُعدین هندسی می‌شود. بعدین فیزیکی می‌شود. مثلاً خط، خطی که از نقاطی که دارای اجزاء نیست تشکیل می‌شود، این فقط دارای دو بُعد است، دارای سه بُعد نیست، طول و عرض و عمق نیست.

-‌ [سؤال]

-‌ دو بُعد است. بُعد فیزیکی و بُعد هندسی هم یا دو بُعد فیزیکی و هندسیِ جزء است یا نخیر، بُعد است، بُعد غیر جزء. بُعد اعم است از بُعد جزء و بُعد غیر جزء. چرا ما این حرف را می‌زنیم؟ این اختلافات، اختلاف در معنا است. برای اینکه اگر بگوییم مادّه اوّلیه جزئین است، سؤال می‌کنیم: این جزئین در حال وجود هر یک مادّه است یا لامادّه؟ حالت سومی ندارد. اگر هر یک لامادّه است، مجرد است، جمع بین مجردات که مادّه ایجاد نمی‌کند، مجرّدات هم تکرار ندارد، اگر لامادّه است. اگر مادّه است، نقل کلام نسبت به جزء می‌کنیم، همان‌طور که راجع به جزئین بحث می‌کردیم، راجع به کل جزءٍ، کلّ جزءٍ مادّه است. مقتضای مادّیت مرکّب بودن است یا نه؟ پس مرکّب است. باز اجزا، اجزاء، اجزاء إلی غیر النّهایة. چون اجزای إلی غیر النّهایة مستحیل است و إلی غیر النّهایة و لامحدود در محدود جای نمی‌گیرد، پس این محال است. پس جزئین بودنِ مادّۀ اوّلیه غلط است. اگر هم گفتیم جزئین، مراد بُعدین است. بُعدین است لا جزئین. بُعدین است لا جزئین در مادّه اوّلیه و در مواد دیگر هم بُعدین است و هم جزئین است.

بنابراین ما در چند مرحله قرار داریم. مرحله مستحیل مطلق، مرحله واجب مطلق، واجب مطلق یا مفهوم است یا غیرمفهوم. ما در بُعد سوم و در ضلع سوم این مثلّث هستیم، ضلع قاعده. ضلع قاعده مثلّثِ تفهّمِ مادّه اوّلیه. ضلع سوم این است که هست، محدود است، جزئین نیست. هست بالضّروره، محدود است بالضّروره، جزئین نیست بالضّروره. چون اگر جزئین باشد، جزئین مادیین است و در هر جزئی انتقال کلام می‌شود. جزء و جزء و جزء اگر نهایت دارد که ما همان نقطه اولی را می‌گیریم. نقطه اولی که جزء است و جزء ندارد، جزء است و تبعیض نمی‌شود، جزء است و تبعیض‌بردار نیست. اگر آن است، بنابراین این ذوبُعدین است و ما زوجین را به معنای بُعدین در این‌جا تفسیر می‌کنیم.

آن مقداری که من توانستم فکر کنم این است. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا». وانگهی این آیه بعد از آیه خلق کون است که در سوره ذاریات آیه 47 و 48 و 49 و 50. «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ»[5] خداوند آسمان را خلقت کرد، «لا من شیء» خلقت کرد یا «من شیء»؟ «بَنَيْناها»، «خلقناها» نیست. بِنا از مخلوق است. پس مخلوقی که خداوند با آن مخلوق آسمان را ساخت، سبقت دارد. این برای آسمان. «وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»[6] فرش کردن ارض، مهیّا کردن ارض، بعد از خلق ارض است و خلق ارض هم از همان مادّه اُمّ است بر حسب آیه هفتم سوره هود که «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» با ضمیمه آن آیه، این دو آیه این فهمیده می‌شود که خلقت حداقل دو مرحله‌ای است. یعنی حداقل نه، حد واقعی دو مرحله‌ای است. مرحله اولی خلق «لا من شیء» است که تعبیر به ماء می‌شود و مرحله دوم هم خلق «من شیء» است. این‌جا هم خلق «لا من شیء» را بحث کردند و هم خلق «من شیء». خلق «من شیء»: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» سماء و سماوات «وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها» چرا ارضین سبع باشد، چه ارض ما. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ».

«وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» کلّیت دارد. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» آیا از اشیاء ما فقط شیء سماء و ارض داریم؟ نخیر. قبل از سماء و ارض شیء مادّه اوّلیه داریم، برحسب آیه سوره‌ هود. پس دو شیء است، این هر دو شیء «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» با تفسیری که دیروز عرض کردم. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» این تذکّر کما اینکه لازمه خلقت جهان زوجیت است، ذوجهتین بودن است، دوبُعدین بودن است، لازمه ذوبُعدین بودن تذکّر است و لازمه تذکّر، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[7] است. در این مثلّث ما باید فکر بکنیم. در این مثلّثی که اضلاع آن لا بدّ منه است، یک ضلع نمی‌شود، دو ضلع نمی‌شود، سه ضلع است. ضلع اوّل: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» یعنی غیر از این نمی‌شود. خلق غیر از زوجین متسحیل است، برای اینکه خلق به محدود و مادّه و مادّی مربوط است. این بُعد اوّل مثلّث است، ضلع اوّل.

ضلع دوم: «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» اگر تذکّر کنید، درست است، اگر تذکّر نکنید غلط است. مابین غلط و درست است. ما در درست مندغم هستیم. اگر زوجین کلّ شیء را توجّه کنیم، از نظر علم فیزیک و سایر علوم و از نظر حس حتّی، اگر دقّت کنیم، زوجیت و ذوبُعدین بودن کلّ اشیاء ممکن را بفهمیم، بعد از فهمیدن زوجین می‌فهمیم که «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ». «تَذَكَّرُونَ» که این موجود که مرکّب است، مرکّب است از زوجین و جهتین، بنابراین به غیر محتاج است و الّا دور لازم می‌آید. اگر ماورای زوجین موجودی نباشد که خلق کند و استمرار بدهد، زوجین از کجا است؟ چون زوجین ترکّب است یا ذات بُعدین است. ذات بعدین، وجود بُعد واحد مستحیل است. وقتی که بُعد واحد -در نقطه اولای مادّه اوّلیه- مستحیل الوجود است، چه این واحد باشد، چه آن واحد، پس هر دو واحد مستحیل الوجود هستند، مگر اینکه پشتوانه غنای مطلقی باشد «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»، این ضلع دوم، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ».

بنابراین تمام فکر ما، تمام وجود ما، تمام تذکّر ما، تمام زندگی ما، تمام وضع ما باید فرار باشد. فرار از فقر إلی الغنا. فرار از صفر إلی العدد. و غنا و عدد مطلق و غنای مطلقه و علم مطلق و قدرت مطلقه فقط الله است. بنابراین زندگی موحّدی که تفکّر کند، تفکّر صحیح در این مثلّث کند، زندگی او فرار إلی الله است. فرار از خود و خودی‌ها، مگر آن‌که و آنچه ما را به خدا برساند. آن فطرتی که، آن فکری که، آن حسّی که، آن پیغمبری که، آن عالمی که، آن ولیّ‌ای که، آن کسانی که از نظر درونی و برونی ما را به معرفة الله برسانند، به عبادة الله برسانند با وحی یا غیر وحی، آن‌ها فِرار إلی الله هستند.

چون فِرار إلی الله یا فرار وحدوی است یا فرار مع الغیر است. فرار وحدوی محال است. تنها سیر إلی الله کردن بدون عطیّه الهی «بِكَ عَرَفْتُكَ» است. «بِكَ عَرَفْتُكَ» با فطرتی که دادی، با عقلی که دادی، وحی‌ای که دادی، نبوّتی که دادی. و الّا زوجین تنهای تنها فرار إلی الله داشته باشند، نمی‌شود. بنابراین معیّت لازم است. با معیّت‌ها، معیّت‌هایی که در این سیر و در این سفر ما را عارف بالله می‌کنند و عابد بالله می‌کنند، این «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ». مثل اینکه این بحث تا این‌جا کافی است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[2]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏23، ص 158.

[3]. شوری، آیه 10.

[4]. ذاریات، آیه 49.

[5]. ذاریات، آیه 47.

[6]. همان، آیه 48.

[7]. همان، آیه 50.