جلسه چهارصد و شصت و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات ؛ مراتب ازواج

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ مراتب ازواج

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

اصل کلّی عقلی و علمی در بُعد معرفت و شناخت این نیست که ما هر چیزی را به حقیقت بدانیم تا وجودش را تصدیق کنیم. ممکن است بدانیم هست، ندانیم چیست مانند الله، ندانیم چیست مانند روح، ندانیم چیست مانند نیروی جاذبه عمومی، ندانیم چیست مانند مادّه اوّلیه و این ندانستن‌ها از برای علمی ضرورت دارد که مطلق نیست. آن دانستن‌هایی که نیازمند به علم مطلق است، مربوط به عالم مطلق است و او خدا سبحانه و تعالی است. امّا آنچه که علم مطلق می‌خواهد و غیر خدا بخواهد دریافت کند، دریافت آن در بُعد اوّلی است، در بُعد ثانوی نیست. بُعد اوّلی می‌دانم چیزی هست، بُعد ثانوی نمی‌دانم چیست. کما اینکه مثال‌هایی را عرض کردیم.

راجع به آیه مبارکه مورد بحث «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»[1] ما زوجین می‌دانیم که بُعدین است، شیئین است، امرین است. در بُعد ایجابی و در بُعد سلبی ما باید در این‌جا بحث می‌کنیم. شیء و نه لا شیء. شیء یا فرد است یا غیر فرد است. شیئی که فرد است ابعاد ندارد، مکان ندارد، زمان ندارد، حد ندارد، حد اوّل ندارد، آخر ندارد، سرمدی است، ازلی است، ابدی است، صمد است، آن در انحصار حضرت اقدس عبودیت است. وحدت داخلی دارد که داخل هم ندارد، وحدت خارجی دارد که مشابه ندارد، در کلّ ابعاد وحدات حقیقیه واحد به معنای احد است، چنانکه در سوره توحید بحث کردیم.

وحدت درون ذاتی و نه درونی، یعنی ذاتش مرکّب است، وحدت برونی یعنی نظیر ندارد، وحدت فعلی یعنی فعل او را کسی نمی‌تواند و نمی‌داند. نه با ذات او شرکت در ذاتیت است، نه در برون ذاتش مماثل است در ذاتیت، نه در فعل او مماثل است در فاعلیت، نه در علم به ذات او و نه در علم به صفات او و نه در علم به افعال او، واحد است و «لا شَريكَ لَهُ»[2] است به تمام معنی الکلمه. امّا ماوراء واحدِ احدِ بسیطِ حقیقی که الله سبحانه و تعالی است، همگان زوج هستند. روح زوجین است، جسم زوجین است، ماده اوّلیه زوجین است، نیروی جاذبه عمومی زوجین است و همه زوجین هستند، تعدّد دارند، وحدت ندارند.

این تعدّدها گوناگون هستند. گاه تعدّد نسبی است که ممکن است وحدت نسبی پیدا کند، گاه تعدّد ذاتی است که وحدت ذاتی نمی‌تواند پیدا کند، وحدت نسبی هم می‌تواند یا نمی‌تواند، باید بحث کنیم. در حقیقت وحدت ذاتیه‌ای که متحوّل به متعدّد نمی‌شود، در انحصار حق سبحانه و تعالی است. ولکن وحدت نسبی داریم، مادّه فرده اولی وحدت نسبی دارد، نسبت به مرکبات بعدی وحدت دارد، در نتیجه مرکباتی که از دو بُعد و دو جزء بیشتر هستند وحدت دارد، امّا نسبت به درون ذات وحدت ندارد. البتّه عبارات ما کوتاه است، مطلب بیّن است که هست، امّا عبارات ما کوتاه است.

مثال: همان لفظ ماء که در آیه هفتم سوره هود خداوند از ماده اوّلیه به ماء تعبیر کرده است، چرا؟ چرا لفظ خاصّ خودش را نفرموده است؟ آیا ماء «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» که مراد مادّه اوّلیه است، آیا لفظ خاصّی ندارد یا لفظ خاص دارد؟ اگر لفظ خاصّی ندارد پس چرا خداوند فرمود؟ اگر لفظ خاصّی ندارد، پس نمی‌شود معنای آن را با هیچ لفظی فهماند و اگر لفظ خاصّی دارد، چرا این لفظ خاص را نفرمود؟

جواب این است که لفظی را فرمود که معنای آن از برای ما روشن است، امّا مشابه معنا مراد است. واضح‌ترین، ملائم‌ترین، مسانخ‌ترین، مناسب‌ترین، عمومی‌ترین اشیاء نزد ما آب است که اجزای آب گرچه در واقع با هم فرق دارند، H2O است، امّا در دید ظاهر و در بُعد برخورد ظاهری، اجزاء آب یکسان هستند، دوسان نیستند، سه سان نیستند، یکسان هستند. اجزاء است و یکسان هستند.

از لفظ ماء، گاه آب معمولی اراده می‌شود که هم اجزاء است و هم این اجزاء در مرحله ظاهر یکسان هستند و در مرحله واقعی دو سان هستند. یا نخیر، بعض معنا اراده می‌شود. یعنی دوسان بودن اراده می‌شود، امّا مانند بودن این دو اراده نمی‌شود. این دو مانند یکدیگر نیستند، امّا دو هستند. بهترین تعبیری که از مادّه اوّلیه می‌شود، ماء است و چون ما به معنا و حقیقت ماده اوّلیه واقف نیستیم، پس لفظی هم ندارد. معنا و حقیقتی که ما واقف هستیم یا می‌توانیم واقف باشیم، لفظ هم برای آن می‌گذاریم. ما جعل الفاظ می‌کنیم برای معانی که به آن واقف هستیم، احاطه داریم، متوجّه هستیم، ولکن معانی که واقف نیستیم، خدا که واقف است، باید برای آن لفظی بگذارد که از آن لفظ آن معنا را آن‌طور که می‌توانیم بفهمیم و این از قبیل الله، از قبیل روح، از قبیل ماده اوّلیه که «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» این تعبیر است از موجود و کائن مخلوقی که وحدت حقیقی هرگز ندارد و نخواهد داشت. وحدت نسبی صحیح است، ولیکن وحدت حقیقی ندارد.

ما لفظ زوج را در 81 آیه قرآن داریم. 81 آیه قرآن لفظ زوج، زوجین، ازواج، تزوّج و با تعابیر مختلف مشتق و جامد داریم و لفظ زوج استعمال در دوتا نیست، دوتا زوجین اثنین است. لفظ زوج عبارت است از موجودی که همانند دارد، موجودی که قرین دارد. موجودی که قرین دارد، همانند دارد، هم به این زوج می‌گویند؛ چون همانند دارد، هم به همانند زوج می‌گویند که همانند اوّلی است که دو برادر هستند. دو برادر زوج هستند، یعنی این برادر، زوج دیگری است، آن برادر زوج دیگری است، ولی اگر یک برادر باشد زوج نیست. زن و مرد در بُعد نر و مادّه بودن زوج هستند، این مرد هم‌سنخی دارد منهای مرد بودن، هم‌سنخی دارد که با او زندگی کند، زوج است. زن هم‌سنخی دارد منهای زن بودن که با او زندگی کند، بله مرد است. پس زوج و زوجه. اصلاً هر دو را زوج می‌گویند. قرآن هر دو را زوج می‌گوید. مرد را زوج می‌گوید، زن را هم زوج می‌گوید. چرا؟ برای اینکه مراد از زوجه در حقیقت مؤنّث نیست و مراد از زوج مذکّر نیست. زوج و زوجه. یا زوج و زوج. زوج یعنی آن‌که تنها نیست، نظیر دارد، مماثل دارد، قرین دارد. مماثل آن یا مذکر باشد مثل دو برادر یا مؤنّث باشد, مثل دو خواهر یا مذکّر و مؤنّث باشد، مثل برادر و خواهر یا زن و مرد باشند یا هر چه باشند. بنابراین زوج عبارت است از موجودی که قرین دارد، نه دوتا. دوتا را زوج نمی‌گویند، دوتا را در فارسی زوج می‌گویند، آن روز عرض کردیم.

قرین داشتن این موجود در چند بُعد تفاوت می‌کند: یا موجودی که در درون ذات قرین دارد، موجودی که ذاتاً در برون ذات قرین و مماثل دارد، صفاتاً قرین دارد، افعالاً قرین دارد، همه زوج هستند. با قرین داشتن هر موجودی او، می‌شود تعبیر زوج نسبت به او کرد. هم این را، هم قرین را. یا قرین در درون ذات که بحث مادّه اوّلیه است، یا قرین در برون ذات، ذاتی مشابه این یا قرین در برون ذات، در صفات مشابه است، نه در ذات، یا قرین در برون ذات، در افعال، نه در صفات، نه در ذات.

پس یا قرین در ذات، یا قرین در ذات درون، یا قرین در ذات برون، یا قرین در صفات برون، یا قرین در افعال برون. ظاهراً زوج از چهار بُعد خارج نیست.

مثلاً: در سوره صافات «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ… * … فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحيمِ».[3]‏ «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا» کسانی که ظلم کردند، ازواج آن‌ها را جمع کنید در عذاب. یعنی زن آن‌ها را؟ یعنی شوهر آن‌ها را؟ یعنی قرین در مادّیت؟ قرین در مشابهت؟ نخیر. زوج بودن فرق دارد. یا زوج بودن در ذات است، درونی، مادّه اوّلیه است. یا زوج بودن در ذات برونی است، دو برادر، دو خواهر. یا زوج بودن در افعال است یا زوج بودن در عمل است، در عمل، در ایمان، در اخلاق، در کفر.

«احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» این حشر، حشر روی حساب است بر مبنای اعمال زشت. کسانی که به حساب اعمال زشت در جحیم حشر می‌کنند «وَ أَزْواجَهُمْ» به همان حساب اعمال و عقاید زشت. زنش باشد، شوهرش باشد، بچّه او باشد، یک «الَّذينَ ظَلَمُوا» محوری داریم، یک اتباع داریم، کما اینکه آتش جهنّم دو بُعد دارد: یک آتشی که گیرانه است، یک آتشی که غیر گیرانه است. صلی جحیم، گیراندن جحیم است. «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ»[4] بعضی‌ها گیرانه جهنّم هستند، نه آتش. آتش‌ از آن‌ها بیرون می‌آید. بعضی‌ها با آتش‌ آن‌ها آتش می‌گیرند. کسانی گیرانه و اصل جحیم هستند که اصل ظلم هستند و اصل کفر هستند و کسانی با آن آتش می‌سوزند که فرع هستند، تابع هستند، زوج هستند، تبعیت دارند. «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ»، «الَّذينَ ظَلَمُوا» محورها و پایه‌های ظلم هستند که در اثر پایه ظلم بودن وقود جحیم هستند، گیرانه جحیم هستند. «أَزْواجَهُمْ» یعنی کسانی که در عمل، در عقیده، در اخلاق تابع آن‌ها هستند و با آن‌ها جفت هستند، مشابه هستند.

-‌ [سؤال]

– در کجا؟

– خود ظالمین و آن چیزی که انجام می‌دهند.

-‌ ازواج «ما تعملون» نیست، ازواج اشخاص هستند، «أَزْواجَهُمْ» اشخاص هستند، «فَاهْدُوهُمْ»، «هُم» که به عمل برنمی‌گردد. «فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحيمِ‏ِ».

– این آیه شریفه‌ چه ربطی به آن مادّه اولیه دارد؟

-‌ داریم مراتب ازواج را نشان می‌دهیم. مراتب ازواج این است. مرتبه اوّل زوجیت، زوجیت در درون ذات؛ دوم: زوجیت و مشابهت در برون ذات؛ سوم: مشابهت برون ذاتی در صفات؛ چهارم: مشابهت برون ذاتی در افعال. در بُعد اوّل، در بُعد دوم، در بُعد سوم، در بُعد چهارم این‌ها تمام زوج است. مثلاً زن و مرد زوج هستند، منفی و مثبت زوج هستند، گرمی و سردی زوج هستند، گرمی و گرمی زوج هستند، سردی و سردی زوج هستند، مادّه و مادّه زوج هستند، مادّه با مادّه برون ذات زوج است، در ذات زوج است، در صفات زوج است، در افعال زوج است.

بحث ما در ماده زوج درون‌ذاتی است «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»[5] مادّه اولیه هر چه می‌خواهد باشد، آن صحبتی که آن روز عرض کردید، عرض می‌کنم. آیا این مادّه اوّلیه یک‌جا با هم مندغم آفریده شده است؟ یک احتمال. با هم ادغام در یکدیگر، مادّه اوّلیه مقداری آفریده شده است که تمام عناصر بعدی، مولکول‌های بعدی، الکترون‌های بعدی و چیزهای بعدی تمام برخاسته و ساخته و مصنوع از این‌‌هاست، کم و زیاد ندارد. خدا اضافه نکرده است، کم هم نکرده است. مثل فرض کنید برّه‌موم. برّه‌موم که فرض کنید صد گرم است، با این صد گرم گاه عقرب درست می‌کنند، گاه انسان درست می‌کنند، چیزهای دیگر درست می‌کنند، این هیئت فرق می‌کند. فرق کردن هیئت موجب و مستلزم این نیست که اضافه بر مادّه شود یا کم از مادّه شود. نه کم شود و نه اضافه شود.

در مادّه اوّلیه که آن روز فرمودید و عرض کردم صحبت می‌کنیم، مادّه اوّلیه هر طوری می‌خواهد خلق شده باشد، این بحث در آن است. چه مادّه اوّلیه، مواد و ذرّات اوّلیه و آغازین عالم خلقت با هم خلق شده باشد، با هم مندغماً خلق شده باشد، با هم جدا خلق شده باشد، با هم در فاصله. کدام یکی است؟ با هم در فاصله. یک ذره جدا، ذره، ذره، به طور متلائم. این یک حالت.

حالت دوم آن است که این ذرات مادّه اوّلیه با هم و جدا خلق شوند، با هم هم‌زمان و جدا. مثل اینکه با هم، هم‌زمان به یک عدّه غذا می‌دهیم. حالت سوم این است که نخیر، با هم خلق شدند و مندغم در هم خلق شدند. ولیکن نه ادغامی که صور و هیاکل و ازواج بعدی باشد. ازواج بعدی که سماوات و ارض و سماواتیان و ارضیان باشد، این‌ها را بعداً خلق کرده است. «هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»[6] این ماء که مادّه اوّلیه است، مدّت‌ زمانی بر آن گذشت، در بُعد اوّل، در بُعد دوم، در بُعد سوم، بالاخره بحث زوجین یکی است، فرقی نمی‌کند. لزومی ندارد ما بفهمیم که خداوند یک‌جا خلق کرده باشد، مندغم خلق کرده است، منفصل خلق کرده است، انفصال ذاتی خلق کرده است، انفصال زمانی خلق کرده است، اندغام ذاتی خلق کرده است، هیچ فرقی نمی‌کند. بحث در این است که ما مطلبی را می‌دانیم، ولکن احیاناً آنچه را می‌دانیم و می‌دانیم چیست، احیاناً می‌دانیم و نمی‌دانیم چیست. الفاظ هر چه می‌خواهد باشد. لفظ زوجین، لفظ جزئین، لفظ بُعدین، لفظ ترکیبین، لفظ مرکب، لفظ دوئیت، بالاخره وحدت حقیقی نیست و این موجود هست. این مادّه اوّلیه وحدت حقیقیه ندارد، چون وحدت حقیقیه مادّه و مادّی نیست، محدود نیست، مخلوق نیست، خدا است. پس بُعد اوّل کنار رفت که مادّه اوّلیه وحدت و بساطت حقیقی لایتغیّر ندارد. این یک.

دوم: موجود است، وقتی که وحدت حقیقیه ندارد اوّلاً و موجود است ثانیاً، پس موجود غیر واحد است. ترکیب این موجود غیر واحد چگونه است؟ ترکیب اوّلی مادّه اوّلیه چگونه است؟ ما نمی‌توانیم بفهمیم. بله، آن مقدار که شعور ما می‌رسد تا مرز قریب یا مرز بعید، ولیکن نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که ما حقیقت مادّه اوّلیه را که هست، بفهمیم. هست، نمی‌دانیم چیست. تا مقداری که امکان دارد، در جستجو و کاوش درون‌ذاتی این مادّه اوّلیه هستیم، ولی به درون ذات مادّه اوّلیه در موقعی خواهیم رسید که خدا باشیم. علماً، قدرتاً احاطه‌ای بر مادّه اوّلیه نیست. بنابراین این سؤالات منفی است که این مادّه اوّلیه که اقل تراکیب دارد و اقل تراکیب دو بُعد دارد، آیا هر یک بُعدی مادّه است؟ آیا قبل از اینکه آن بُعد با این بُعد ضمیمه شود مادّه بوده است؟ یا بعداً مادّه می‌شود؟ این آیاها تماماً «هَباءً مَنْثُوراً»[7] است، ما می‌گوییم همان‌طور که خداوند مادّه اوّلیه «لا من شیء» را ایجاد کرد، چه کار کرد؟ ما نمی‌‌دانیم چه کار کرد. اگر شیئی را «من شیء» خلق کرده است، احیاناً می‌دانیم و یا نمی‌دانیم. مثلاً انسان را از نطفه آفرید. چطور؟ نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم، نطفه را می‌دانیم، علقه را می‌دانیم، مضغه و عظام. ولیکن حقیقت تبدّل نطفه به علقه و مضغه و عظام «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[8] ما به حقیقت آن آگاه نیستیم، ولی مبصَر ما است. مراتب در بُعد وجودی مبصر ما است، در بُعد انتقالی و تکوینی و خلقی مبصر ما نیست.

اعمق از آن، ادقّ از آن، عرقّ از آن عبارت است از اصل خلق «لا من شیء». خالق را نمی‌دانیم، خلق «لا من شیء» را نمی‌دانیم، مخلوق «لا من شیء» را نمی‌دانیم. خالق را می‌دانیم هست، نمی‌دانیم کیست؛ خلق «لا من شیء» را می‌دانیم هست، نمی‌دانیم کیست. مخلوق «لا من شیء» را که مادّه اوّلیه است می‌دانیم هست، نمی‌دانیم چیست. آیا می‌دانیم هست یا نمی‌دانیم هست؟ یا اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین یا هیچ کدام. اگر بگوییم می‌دانیم هست و می‌دانیم چیست، غلط است. نمی‌دانیم هست و نمی‌دانیم چیست، غلط است؛ پس می‌دانیم هست و نمی‌دانیم چیست و این نظیر دارد.

بالاخره این مادّه که هست، این مادّه اوّل دارد، نمی‌شود مادّۀ بی‌اوّل باشد. اگر مادّه بی‌آغاز باشد و بی‌اوّل باشد، نقطه آغازین از برای مادّه نباشد، لامحدود می‌شود. لامحدود، بسیط و بسیط اجزاء ندارد. بنابراین چون مادّه است و فرق اصلی و ذاتی بین مادّه و لامادّه این است که موجود لامادّه، مادّه نمی‌شود، موجود مادّه، لامادّه نمی‌شود. چون اوّلاً موجود است و لامادّه نیست ثانیاً، امّا چیست؟ نمی‌دانیم. یعنی اگر کسی انکار و یا شبهه و یا شک در وجود مادّه دارد، باید شک در وجود مادّه اوّلیه هم داشته باشد. اگر می‌دانیم زید است، می‌دانیم متولّد شده است، نمی‌شود بگوییم می‌دانیم زید متولّد نشده، اگر زید که هست، متولّد نشده معنی ندارد.

-‌ نقطه شروع آفرینش را نمی‌دانیم، ولی در آیات است: «قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ».[9]

-‌ «كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ» این کیفیت دو نوع است: یک «كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ» حقیقت بدء خلق است که ملکوت است «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[10] یک مرتبه نخیر، یک کیفیت، کیفیت نیست. بدانیم این خلق بدء شده است، می‌دانیم یا نه؟ می‌دانیم خلق آغاز دارد یا نه؟ چون با تفکّر در مواد عالم و مخلوقات عالم، می‌دانیم خلق بدء دارد، آیا بدء مهم‌تر است یا احاطه؟ آیا بدون سابقه «لا من شیءٍ» خلق کردن مهم‌تر است یا مخلوق را که خلق شد و بعد مُرد، زنده کردن مهم‌تر است؟ اوّلی مهم‌تر است. «كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ». «كَيْفَ» کیفیت واقعی صد درصد با علم مطلق نیست، چون محال است. خداوند امر محال که به ما نمی‌فرماید. «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ»،[11]‏ «ما ذا» چیست؟ آیا «ما ذا»یی که خدا می‌داند؟ یعنی نظر کنید تا خدا بشوید؟ نخیر. آیا «ما ذا»یی که می‌دانید؟ بله، این «ما ذا» سه نوع «ما ذا» است: یک «ما ذا» است که علمش منحصر به خدا است، خدا که امر نمی‌کند ما ملکوت را ببینیم. یک «ما ذا»یی است که همه می‌دانند، آن «انْظُرُوا» نمی‌خواهد. یک «ما ذا»یی است که نمی‌دانند و باید کاوش کنند تا بدانند. این مورد امر است. «قُلِ أنْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی کاوش کنید آنچه می‌توانید از سماوات و سماواتیان و ارض و ارضیان به دست بیاورید به عنوانی که آن‌ها حادث هستند و محدث می‌خواهند، اوّل دارند و آخر دارند، ما مأمور هستیم این حد وسط را «أنْظُرُوا». اما بُعد اوّل که محال است، بُعد دوم که توضیح واضح است.

بنابراین ما هر قدر که جدّیت کنیم، دقّت کنیم در ابعاد عقلی، در ابعاد علمی، در ابعاد فلسفی، ابعاد منطقی، هر چه بگردیم بالاخره هست، نمی‌دانم چیست و نظیر دارد. پس بنابراین این آیه که تعبیر فرموده «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» جزئین نفرموده، عرض کردم روی حساب است. بُعدین اعم از جزئین است. بُعدین اعم است از جزئین. جزئین است در مواد دیگر، آب H2o هیدروژن، اکسیژن. یک هیدروژن، یک اکسیژن. هیدروژن به تنهایی می‌تواند موجود باشد، کما اینکه 99 درصد جرم خورشید هیدروژن است. اکسیژن به تنهایی می‌تواند موجود شود، دوتایی هم با هم می‌توانند. بنابراین این هم جزئین است، هم بُعدین. امّا آن ماده اوّلیه که «فَجَعَلَ نَسَبَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِلَى الْمَاءِ وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْمَاءِ نَسَباً»[12] در روایت داریم که در تفسیر و در کتاب‌های دیگر هم نقل کردم. خداوند برای هر مادّه‌ای نسبی، پدری، مادری، مبدئی، آغازگاهی، آفرینش‌گاهی خلق کرده است «وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْمَاءِ نَسَباً» ماء نسب ندارد. اگر این ماء، ماء عادی ما بود نسب دارد. ماء عادی ما، یک ذره آب، یک قطره آب نسب دارد، پدر دارد، مادر دارد، اکسیژن دارد، هیدروژن دارد، H2o است. پدر و مادر دارد، پدر و مادر مبدأ است.

بنابراین موجودات عالم یا موجوداتی هستند که مبدأ مادّی دارند یا مبدأ مادّی ندارند. مبدأ مادّی دارند، تمام عناصر، تمام موجودات مرکب مرئی عالم، سماء و سماواتیان، ارض و ارضیان، از هنگامی که خداوند هنگامه آفرینش‌های گوناگون و رنگارنگ را درست کرد، این نسب دارد. امّا این آسمان و آسمانیان و ارض و ارضیان را از مادّه اوّلیه آفرید، مادّه اوّلیه خودش نسب ندارد. نسب آن چیست؟ نسب آن «لا من شیء» است، «لا» که نسب نیست. اگر «من شیء» است، آن شیء نسب است که به آن منسوب است. تمام عالم عناصر به مادّه اوّلیه منسوب است و اگر جز عدم سابقه ندارد، عدم که مادّه نیست، عدم که مبدأ نیست، در عدم «منهُ» معنایی ندارد، «هُ» نیست تا منه باشد. خالق، مخلوق، مخلوقٌ منه نداریم، «هُ» در کار نیست. «هُ» در صورتی است که وجودی باشد. وجودی قبل از وجود مادّه اوّلیه در کار نبوده است. بنابراین «خالقٌ، مخلوقٌ»، «مِنه» ندارد. بنابراین با اراده خداوند، اراده کرد «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[13]‏ُ «هُ» در این‌جا فرق می‌کند. «هُ» گاه موجودی است که این موجود را به موجود دیگر تبدیل می‌کند، مثلاً نطفه را به علقه و مضغه تبدیل می‌کند. «هُ» موجود است. گاه «هُ» موجود نیست، با اراده «هُ» را ایجاد می‌کند. مادّه اوّلیه را «كُنْ فَيَكُونُ» مخاطب موجود خارجی نیست، مخاطب آن چیزی است که خدا می‌خواهد موجود کند یا موجود خارجی است و مخاطب تکوینی است «كُنْ فَيَكُونُ» مرده، زنده؛ زنده، مرده؛ کوچک، بزرگ؛ بزرگ، کوچک. یا «هُ» خارجی نیست، «هُ» وجودی نیست، «هُ» کونی نیست، «هُ» کیانی نیست، «هُ» اراده‌ای است. ما اراده می‌کنیم و چیزی را اراده می‌کنیم و ایجاد می‌کنیم، آن چیز سابقۀ وجود ندارد.

برمی‌گردیم. پس قدر مسلّم و قدر یقین چنانکه الله هست و نمی‌دانیم کیست، خلقِ الله هست و نمی‌دانیم چیست. آیا حقیقت خالقیت الله را در مواد بعدی ما اصلاً می‌دانیم؟ نمی‌دانیم. تا چه رسد مادّه اوّلیه. در مادّه اوّلیه حق داریم چند بُعدی گیر کنیم؛ چون در مواد دیگر، چطور نطفه به علقه تبدیل می‌شود؟ در هیچ لابراتواری، هیچ دکتری، هیچ عالمی، هیچ نیرویی غیر الهی نتوانسته است حتّی دانه‌ای گندم در لابراتوار درست کند، می‌دانند مواد دانه گندم چیست، نشاسته است، قند است. می‌دانند وزن آن چقدر است. وزن این دانه گندم چقدر است، چقدر قند دارد، چقدر نشاسته دارد. می‌دانند، ولی در هیچ لابراتواری نتوانستند و نخواهند توانست دانه گندمی در لابراتوار خود درست کنند و در زمین بگذارند تا این جوانه بزند و درخت شود تا چه رسد به حیوان. ایجاد نطفه حیوان، ایجاد نطفه انسان و از این قبیل.

بنابراین در این‌جا خط قرمز است، خط قرمزی که هیچ‌گاه تبدیل به خط سفید نمی‌شود و هیچ‌گاه این خط محو نمی‌شود، قرمز است، خطر است، خطر عدم است، محال است مگر از برای ذات ربوبیت و علم و قدرت الهی.

بنابراین «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»[14] ما به این‌جا می‌رسیم که زوجین یعنی بُعدین. هندسی را کاری نداریم، فیزیکی را هم کاری نداریم، بُعدین مادیین. هر بُعد چیست؟ نمی‌دانیم چیست، چیز است؟ نمی‌دانیم. هر بُعد جدای از بُعدیت چیز است؟ نخیر. با بُعد دیگری چیز است؟ دوتایی بله. قبل از اینکه این دو بُعد موجود باشند، چیزی بود؟ نخیر. بعد از اینکه موجود شدند، مترتباً موجود شدند؟ نخیر. با هم موجود شدند؟ […] برای اینکه ما در مواد ثانویه‌ای که از ماده اوّلیه تشکیل شده است، نمی‌دانیم خدا چه کرد که مادّه اوّلیه مادّه ثانویه شد. بنابراین به طریق اولی نمی‌دانیم خداوند چه کرد مادّه اوّلیه را خلق کرد. چون مادّه ثانویه که مخلوقٌ منه دارد، مخلوقٌ منه او مبصَر است، بیّن است، واضح است، نمی‌دانیم با این مخلوقٌ منه مبصری که نطفه است خدا چه کرد که علقه شد، چه کرد مضغه شد، چه کرد زنده شد، چه کرد مرده شد.

«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[15] نمی‌دانیم خداوند چه کرد که «خَلْقاً آخَرَ» که روح است و عاقل است و ناپیدا است، از این موجودِ غیر عاقل و پیدا به وجود آمد، این‌ها را نمی‌دانیم. وقتی این‌ها را نمی‌دانیم در یک بُعد، بنابراین در دو بُعد قوی نمی‌دانیم خداوند چه کرد که مادّه اولیه را خلق کرد، خدا چه کرد که خلق کرد و چیست؟ چه کرد؟ نمی‌دانیم، چیست؟ نمی‌دانیم، چه خواهد بود؟ نمی‌دانیم و نخواهیم دانست. مثلاً آیه مبارکه سوره یاسین که از برای تبیین این مطلب، مثالی عالی است. «سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها‏»[16]‏ این‌جا ازواج است، ازواج هم زوجین را می‌گیرد، هم بیشتر از زوجین.

«سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» می‌دانیم، ازواج است. «وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» می‌دانیم. «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در بُعد درونی، در بُعد برونی، درون ذاتی، برون ذاتی، صفاتی، افعالی، این‌ها را می‌گیرد. «وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» از جمله «مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» زوجین اوّلیّین مادّه اوّلیه این است که «لا يَعْلَمُونَ» مطلق است. چون «لا يَعْلَمُونَ» چند نوع است: یا «لا يَعْلَمُونَ» است که تبدیل به علم خواهد شد، با ترقّی عقل و ترقّی علم ممکن است ازواجی را از وجود انسان بفهمند. کما اینکه آب. آب که دو جزء است، قبلاً نمی‌دانستند چیست، خیال می‌کردند بسیط است. ولکن با ترقّی علم فهمیدند که آب مرکب است. مادّه بسیطه در عین اینکه غلط است، مادّه ذوجزءٍ واحد نیست، بلکه دارای اجزاء است. گاه «مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» چون عقل کوتاهی دارد، علم کوتاهی دارد، ولکن امکان دارد با ترقّی عقل و ترقّی علم «يَعْلَمُونَ» شود، این یک بُعد.

یک بُعد این است که «يَعْلَمُونَ» است، برای همه مبصر است و محسوس است و ملموس است و معلوم است برای همه، «لا يَعْلَمُونَ» نیست. بُعد سوم این است که ظاهر نیست و ظاهر نخواهد شد و محال است که در ردیف «يَعْلَمُونَ» قرار بگیرد. آنچه محال است در ردیف «يَعْلَمُونَ» قرار بگیرد، از جمله خلق‌ها عبارت از زوجین است که مادّه اوّلیه است. مادّه اوّلیه را در صورتی می‌توان علم مطلق و قدرت مطلقه پیدا کرد که موجود خدا باشد. بنابراین مطلب کلاً از برای ما با تمام دقّت‌ها حل است. هر قدر و هر کجا مادّه را ببرند. هر بلایی بر سر مادّه بیاورند، بالاخره مادّه اوّلیه که مواد دیگر ترکیب از آن است، مرکب است یا نه؟ اگر مواد ثانویه و ثالثیه مرکّبی از مادّه اوّلیه نباشد، مرکب از عدم موجود نیست. مرکب از بسیط مرکب نیست، پس مرکَّب از مرکِّب است. ولکن آن ترکیب اوّل ترکیب حادث نیست، ترکیب ذات است. یعنی مادّه مساوی با زوجین است، حداقل تقدیر مادّه مساوی با زوجین است و زوجین مساوی با مادّه است. اگر زوجین از زوجیت کنار رفت، اعدام است. اگر مادّه زوجیت نداشت، مادّه نیست، موجود نیست. نه بسیط می‌تواند مادّه شود، نه مادّه می‌تواند بسیط شود، نه بین بسیط و مادّه جمع شود، نه بسیط می‌تواند مخلوق باشد، بلکه مادّه اوّلیه که قرآن شریف تعبیر به زوجین کرده است، ما به این حد می‌توانیم دریافت کنیم و بالجمله با تکرارهای ده‌گانه و بیست‌گانه و بیشتر می‌دانیم خدا خلق کرده است، نمی‌دانیم چه کار کرده است. می‌دانیم خدا مادّه را خلق کرده است، نمی‌دانیم مادّه چیست. مادّه در ابعاد بعدی هم نمی‌دانیم چیست. می‌دانیم که خداوند ماده اوّلیه را آفریده است که به تعبیر ماء از آن ذکر شده است و نمی‌دانیم چیست، فقط می‌دانیم نیست، نیست. هستِ معمولی معلوم نیست و نیست هم نیست. هست است، نه مانند هستِ معلوم و نیست است، نه مانند نیستِ صفر، بینابین است، «عواناً بین ذلک».

آن مقداری که فکر ما و عقل ما می‌رسید عرض کردیم و دیگر ظاهراً مطلبی یا نیست یا عقل ما نمی‌رسد یا اگر عقل ما خواهد رسید، بالاخره بیش از این نخواهد بود. هر قدر علم و عقل ما ترقّی کند، عقل و علم و قدرت فهم ما به اندازه خدا نمی‌رسد، بنابراین بالاخره نخواهیم دانست که خدا چه کرده است و نخواهیم دانست مخلوق خداوند که مادّه اوّلیه است، چیست تا چه رسد به مطلب دیگری که ذات خدا باشد و صفات خدا باشد و افعال خدا باشد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. ذاریات، آیه 49.

[2]. انعام، آیه 163.

[3]. صافات، آیات 22 و 23.

[4]. انبیاء، آیه 98.

[5]. ذاریات، آیه 49.

[6]. هود، آیه 7.

[7]. فرقان، آیه 23.

[8]. مؤمنون، آیه 14.

[9]. عنکبوت، آیه 20.

[10]. مؤمنون، آیه 88.

[11]. یونس، آیه 101.

[12]. الكافی، ج ‏8، ص 94.

[13]. نحل، آیه 40.

[14]. ذاریات، آیه 49.

[15]. مؤمنون، آیه 14.

[16]. یس، آیه 36.