«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمههایی از بحث امر بین الامرین مانده است که عرض میکنیم. از نظر عقلی و علمی بعداً از نظر آیات قرآن و روایات هم بحثی خواهیم کرد.
در مورد امر بین امرین گاه دو اراده در کار است و گاه سه اراده در کار است. چه دو اراده در کار باشد و چه سه اراده، اراده مطلقه تفویضیه و اراده مطلقه جبریه از برای مکلف در کار نیست، چنانکه عرض کردیم، جبر را ابطال کردیم با ادلهای که ذکر شد و تفویض را هم با ادلهای که ذکر شد، ابطال کردیم. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْن».[1]
این امر بین امرین در دو بُعد حساب میشود: یک بُعد که در وراء اجتماع، شخص مختار عمل تکلیفی را انجام میدهد. یعنی اراده اجتماع از نظر سلب و ایجاب در کار نیست یا مکلّف خارج از مجتمع است، یا اگر در مجتمع است، مجتمع، اراده و نظر ارادی سلبی و یا ایجابی نسبت به عمل او ندارد، این اراده دو بُعدی است. اراده سه بُعدی جایی است که هم اراده مکلف است و هم اراده خداست و هم اراده مجتمع. در هر دو صورت چه سه اراده توأم باشد و چه دو اراده توأم باشد، عمل مکلف جبری نیست و تفویضی هم نیست.
حالا، نسبت این ارادهها را باید در دو جهت بسنجیم: اقوی و افضل. ما آنجایی که سه اراده در کار است در نظر میگیریم که دو اراده هم مشمول آن است و حل است. اراده ربانیه و اراده مجتمع و جمع و اراده شخص مکلّف، نسبت این سه اراده را ما در دو بُعد میسنجیم. بُعد اول: کدام یک از این سه اراده قویتر است به ترتیب؟ بُعد دوم: کدام یک مقدم است به ترتیب؟ قویتر؛ طبعاً اراده خداوند اقوی است از اراده خلق بلاشک. و بعد از اراده خداوند نسبت به اراده شخص مکلّف اراده مجتمع اقوی است. اراده جمع، درصد اراده مجتمع طبعاً بیشتر است از اراده شخص. بنابراین ترتّب از نظر اقوی و قوی و ضعیف این است که اراده رب اقوی است، اراده مجتمع اضعف است، اراده شخص اضعف از اضعف است. این از نظر قوّت و ضعف ارادهها است.
و اما کدام مقدّم است؟ آیا اراده الله مقدّم است، بعد اراده مجتمع، بعد اراده مکلّف یا به عکس؟ اگر اراده الله مقدّم باشد، چیزی جلوگیر از اراده الله نیست. اگر خداوند چیزی را اراده کرد، اراده نیمه کاره نیست، اراده تامّه صددرصد است، دیگر مجالی از برای اراده مجتمع و اراده شخص داده باقی نمیماند. بنابراین در بُعد تقدیم و تأخیر اراده الله مقدّم نیست. اراده مجتمع، اراده مجتمع هم مقدّم نیست؛ بلکه اراده شخص مقدّم است. شخص است که اراده میکند و درصدی از ایجاد فعل را در اراده خودش نقش میدهد. بعد از شخص، اجتماع است و بعد از اجتماع، الله است. یعنی دو اراده وقتی با هم منضم شد و درصد بالا یا پایین که کمتر از صددرصد است، درصد اراده ایجاد فعل از شخص مکلف و مجتمع، از مجتمع و شخص مکلّف، چه مجتمع جلو باشد، چه مکلّف جلو باشد چه با هم قرین باشند، درصد اراده از مجتمع و مکلّف قبل از اراده الله است از نظر تقدّم عملی، از نظر تقدّم وجودی. بله، از نظر تقدّم قدرت و قوّت اراده الله اول است، اراده مجتمع دوم است و اراده فرد سوم است.
اما از نظر فعلیت اراده و تقدّم اراده، اراده شخص یا اجتماع یا هر دو مقدّم است بر اراده الله؛ یعنی وقتی کلّ ارادههای شخص و مجتمع در فعلی انجام شد که فعل یا واجب است یا حرام است، با این اراده شخص و مجتمع در سه بُعدش: شخص جلو، مجتمع عقب، مجتمع جلو، شخص عقب، مجتمع و شخص با هم اراده کنند، وقتی که اراده انجام شد، فرد و اجتماع تمام قدرتشان را در یکی از این سه بُعد انجام دادند، آن وقت میشود اراده خدا. پس اراده خدا شرکت ندارد با اراده مکلّف و مجتمع. نه با مکلّف تنها و نه با مجتمع تنها، نه با مکلّف و مجتمع، بلکه اراده الله در ایجاد واجب، اراده الله در ایجاد حرام بعد از اراده شخص و مجتمع، وقتی این سه اراده تکمیل شد آن وقت فعل بالضروره حاصل میشود. بالضروره حاصل شدن معلول در صورتی که علت صددرصد حاصل بشود.
منتها این علت دارای دو بخش و یا سه بخش است. دارای دو بخش است اگر فقط اراده الله و مکلّف باشد. دارای سه بخش است اگر اراده الله و مجتمع و مکلّف است. ولکن ما دو بخش میکنیم از نظر تأثیر و از نظر همگامی. همگام با اراده شخص اراده مجتمع است، همگام یا همزمان یا آن جلو این جلو، یا آن عقب و این به عکس. ولکن اراده الله بعد از که تکمیل ارادهی شخص مکلّف و مجتمع شد، بعداً خداوند اراده میکند.
بنابراین اینجا هم جبر است و هم اختیار. جبر است برای اینکه وقتی که علّت تامه صددرصد یک فعلی انجام شد، انجام شدن آن فعل لابدّ منه است. ولکن لابدّی دو نوع است: یک لابدّی فردی است و یک لابدّ مجتمعی است. اگر لابدّی فردی باشد که این فرد لابدّ باشد صددرصد، این جبر است. اما اگر لابدّی جمعی باشد بخشی از درصد اراده فعل با این شخص است و بخشی با اجتماع است و بخشی که ملحق به این دو اراده است، اراده الله است. فعل جبر است، ولکن نسبت به شخص جبر نیست، نسبت به الله جبر است، نسبت به مجتمع جبر نیست. برای اینکه الله بخشی از اراده را، مجتمع بخشی از اراده را و شخص بخشی از اراده را و سه بخش از اراده که جمعاً صددرصد میشود این فعل را تحقّق میدهد. این معنای اختیار است.
پس تکرار به طور مختصر، این سه ارادهای که جمعاً بر تحقّق فعل بالضروره مؤثرند، از نظر قدرت و قوّت اراده الله است اولاً، اراده مجتمع است احیاناً ثانیاً، اراده فرد است احیاناً ثانیاً، اراده مجتمع است احیاناً ثالثاً، اراده فرد است احیاناً ثالثاً. ولکن اراده الله، با اراده مجتمع زمینه نیست. خدا در عمل ما شریک نیست، چون شریک در عمل یعنی یک عمل را شما و دیگری با هم همگام و همسان شریک بشوید، اینطور نیست. بلکه بخشی را از اراده فعل مجتمع و مکلّف انجام میدهد. انجام که داد و تمام شد، چون صددرصد نیست، درصد باقیمانده اراده الهی است.
– [سؤال]
– اجبار نیست. همین را میخواستم عرض کنم. اجبار نیست. تصور میشود خداوند دو نوع اراده را نسبت به اشخاص در افعال اختیاریه بدهد -نه ممکن است، تصوّر میشود- یک نوع اراده مطلقه تفویضیه، خداوند بلاشرط و بلاقید اراده مطلقه تفویضیه را به ممکن الوجود بدهد، این محال است. چرا؟ برای اینکه اراده مطلقهای که هیچ رادع و مانعی ندارد از صفات خاص خداست. همانطور که نمیشود خدا خداییاش را به کسی بدهد، ربّانیت صفات، ربّانیت افعال را هم نمیشود به کسی بدهد، برای اینکه به کسی دادن خلق است، به کسی دادن احداث است و حدوث است و نه ذات خداوند حادث است و نه صفات او حادث است و نه افعال او حادث است. بله، افعال محدث است و حادث نیست.
بنابراین دو اراده از طرف خدا تصور میشود: یکی ارادهای که خود خداوند دارد «إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»[2] که «کن» کن وجودی است، تکوین است. خداوند اراده کرد چیزی را که ممکن است و مصلحت دارد، چون اراده خداوند به چیزی تعلّق میگیرد که ممکن است اولاً و مصلحت دارد ثانیاً. حالا اراده خداوند به ایجاد چیزی، به تحوّل چیزی، به تغییر چیزی تعلّق گرفت که هم ممکن است و هم رجحان و مصلحت دارد، دیگر هیچ ارادهای برای کمک به این اراده لازم نیست. یعنی اگر همه عالمیان، همه کسانی که اراده دارند، اراده خلاف کنند اثر نمیکند. اراده کردن آنها، اراده نکردن آنها، دخالت آنها، دخالت نکردن آنها ذرهای تأثیر نمیکند در آنچه را خدا اراده دارد.
این اراده الله، اراده الله تعبیر میکنیم اراده صددرصد، این اراده را خدا محال است به بندگان بدهد که در بحث تفسیر گذشت. پس چه ارادهای میدهد؟ نیمه اراده میدهد، خداوند نیمه اراده را که از آن تعبیر به اختیار میکنیم، نیمه اراده را به مکلّفین میدهد، نیمه اراده برای خدا ذاتاً نیست، صفاتاً نیست، فعلاً نیست. بله، نیمه اراده اعطائی است. همانطور که خداوند موجودات را خلق میکند و خلق موجودات زائیدن نیست، از درون برون آوردن نیست، بلکه ایجاد «لا من شیء» است، یا ایجاد «من شیء خلقه اوّلاً» است که خداوند از ذات خودش و از صفات ذات خودش و از ذات افعال خودش چیزی را برون از ذات نمیدهد که خلق او باشد، همانطور اراده و اختیاری را که خداوند به مکلّفین مختار میدهد، این اراده مخلوق خداست. اراده خالقیت نیست، اراده ربّانیت و الوهیت نیست. ارادهای که خداوند میدهد اراده حدوثی است. ارادهای است که ایجاد میکند از برای خلق چنانکه خود خلق را ایجاد میکند. این اراده چیست؟ این اراده، اراده اختیاری است.
چون ایجاد اراده تفویضی محال است، چون تفویض ربوبیت حق است و اراده اختیاری ایجاد میکند، منتها اختیار اجباری است، چنانکه جبر اجباری است، چنانکه تفویض اجباری است. ولکن تفویض محال است، جبر محال است، اختیار که امر بین امرین است لازم است و واجب است از نظر علمی و عقلی و هر بُعدی از ابعاد که بحث کنیم.
– [سؤال]
– یعنی خداوند به ما اختیار داده و دیگر اختیار نداریم که اختیار را تفویض کنیم، اختیار نداریم که اختیار را جبر کنیم، مختاریم. مثل اینکه وجود، خداوند وجود به ما داده، آیا در وجود یافتن ما، ما اختیار داشتیم؟ نخیر، ولو وجود داریم، ولی این موجود مختار است. بنابراین تعبیر شاید یک مقداری نارسا باشد، ولی مطلب رساست. آیا اختیاری را که خداوند به ما داده است، میتوانیم اختیار نداشته باشیم؟ خداوند که ما مکلّفان را مختار خلق کرده است که درصد از ارادهها مربوط به ماست، صددرصد مربوط به ما نیست. اینگونه خداوند به عقل و علم و فکر و قوای ما اراده درصد داده است، اراده اختیاری داده است، میتوانیم اراده اختیاری را از خودمان سلب کنیم؟ بله، به نوعی میشود، این دست که به اراده ما حرکت میکند و به اراده ما سکون میکند، در این دست ایجاد شلل کنیم که بدون اختیار حرکت کند. ولکن اگر ما ایجاد شلل و ایجاد اضطرار در اعضای خودمان، در افکار خودمان، در اندام خودمان نکنیم، ما مجبوریم که مختار باشیم. مجبور بودن به اختیار، عمق اختیار است. یعنی نمیتوانیم اختیار را از خودمان سلب کنیم، مگر اینکه در بعضی از اعضاء اختیار را از خودمان سلب کنیم که آن هم البته گناه است، این بحث اول.
– بهطور طبیعی نمیشود سلب کرد و الّا بهطور غیر طبیعی میشود.
– بهطور غیر طبیعی کلّیت ندارد. مثلاً عقل خدا به ما داده، این عقل تعقّل میکند، عقل میفهمد، کاری کنیم که عقل نفهمد، بله، انسان مست بشود. ولی بدون اینکه مست شود، نمیتواند نفهمد. چشم که باز است میبیند، چشمی که باز است نمیتواند نبیند، مگر اینکه چشم را روی هم بگذاری. ولی چشم باز در دیدن مضطر است. چشم باز نمیتواند روشنی و تاریکی را نبیند، گوش باز نمیتواند صدا را نشنود، مگر اینکه گوش را بگیری.
این بحث اول که اعمق اعماق بحث است و مضافاً علی کلّ ذلک. ما اگر عمق اختیار را نفهمیم فرض کنیم، فرض کنیم عمق امر بین امرین و اختیار را نفهمیم، ولی این را میفهمیم که اختیار با اضطرار و اجبار صددرصد فرق دارد. میفهمیم یا نه؟ اگر عملی اضطراری بشود، من صددرصد نفی و اثبات برای آن ندارم. اما اگر عمل اضطراری نباشد، تفویضی هم نباشد، اختیاری باشد من درصد مؤثرم. آیا در اعمال تکلیفی که ما انجام میدهیم، ما درصد مؤثّریم؟ در خودمان میفهمیم، در خودمان یعنی من تصمیم میگیرم کاری را انجام بدهم با تصمیم من صددرصد کار انجام نمیشود. و راستی هم اراده الهی است. اگر خداوند اراده نکند که نار ابراهیم را بسوزاند، نمیسوزاند بلکه اراده به عکس است «كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا».[3] مطلب دو بُعدی میشود.
این مطلب روشن است که تفویض کنار رفت، بین جبر و اختیار، کسانی که میگویند جبر، میگوییم جبر به چه معناست؟ جبر این است که صددرصد اراده الله یا اراده اجتماع در شخص منِ مکلّف مؤثر است و من هیچ ارادهای ندارم، این را میخواهد بگوید؟ افعال ما دو نوع است. افعالی که ما از سر میزند دو نوع است، مثال خیلی واضح: انسان دارای دو دست است، اگر یک دست شلل دارد و همینطور نمیتواند کنترل بکند و حرکت میکند. دست دیگر گاه حرکت میکند و گاهی حرکت نمیکند. آیا اینکه بدون اختیارِ من، اضطراراً حرکت میکند، فعلش، حرکتش، با فعل این دست که احیاناً حرکت دارد و حرکت ندارد، فرق نمیکند؟ آن دستی که صددرصد حرکت دارد با آن دستی که درصد حرکت دارد، چیزی میخواهم بردارم، میخواهم بنویسم، نخواهم، اگر بخواهم حرکت میکند، اگر نخواهم حرکت نمیکند، آیا این صددرصد حرکت با یک درصد فرق ندارد؟ آیا صددرصد با نود درصد، با 99 درصد، با هشتاد درصد، با دستی که صددرد است فرق دارد یا نه؟ اگر بگوییم فرق ندارد، بنابراین صد با کمتر از صد برابر است، صد نه با بیشتر از صد برابر است و نه با کمتر از صد. آنجایی که من صددرصد اختیار ندارم، اجبار الهی است یا اجبار مجتمع است یا اجبار الهی مجتمع است، من یک درصد اختیار ندارم، این دست است. حالا یا اینطور خلق شدم یا اینطوری کردم. ولکن آیا این دست که گاه حرکت میکند، گاه حرکت نمیکند با این دست که حرکت میکند، با هم فرق در فعل دارند؟ فرق دارند. این فعلش صددرصد است، اختیار از من نیست، این فعلش صددرصد است، اختیار با من است.
بنابراین اگر ما واقع اختیار را نفهمیم، به آن ترتیبی که عرض کردم که اول اراده من است و منها، بعد من و منها، من که مکلّفم و جبر، اگر اراده کردیم ارادهمان صددرصد نیست، ولو 99 درصد اراده من و دیگران تأثیر کند، ولکن آیا 99 درصد در ایجاد فعل کافی است؟ نخیر، باید صددرصد باشد. آن یک درصد حد اعلی، آن یک درصد اراده الهی است، اراده الهی در تحقق نماز، در تحقق روزه، در تحقق زنا، در تحقق بد، در تحقق خوب، جای آن اراده الهی کجاست؟ جای آن قبل است؟ خیر، جای آن مع است؟ خیر، جای آن بعد است. در این مثلّث جای اراده نافذه الهیه که اراده نافذه الهیه کسری ندارد و کمک نمیخواهد، جای اراده نافذه الهیه قبل از ارادههاست؟ نخیر، با ارادههاست؟ نخیر. بعد از ارادههاست. یعنی آن صددرصدی که بنا است انجام شود، قسمتی از صددرصد را که اکثرش 99 درصد است، قسمتی از صددرصد را من و منها انجام دادیم، ولیکن اگر خداوند اراده نکند بعد از من و منها منفصلاً، اگر اراده نکند این فعل چه واجب و چه حرام، انجام نخواهد شد.
پس خدا باید اراده کند. چون اگر خدا اراده نکند ظلم است، جبر است. جبر است که به ابعادی گفتیم محال است. چون ظلم است، چون جبر است، برای اینکه خداوند جبر نمیکند، ظلم نمیکند، ترجیح بلامرجّح انجام نمیدهد و دار، دار تکلیف است و دار، دار اختیار است، بنابراین خداوند آن یک صدم را، دو صدم را، سه صدم را، پنج صدم را، چند صدم را که تتمه اراده ایجاد فعل است انجام میدهد. خدا مجبور کرده؟ نخیر. اگر 99 درصد فرض بکنید، مثال عرض میکنم. اگر خداوند 99 درصد، بیشتر نه، البته اراده خدا صددرصد است، ولیکن بحث فرق میکند. اگر خداوند 99 درصد اراده کند فعلی انجام بشود، ولکن مکلّف اراده نکند، انجام میشود؟ روی اگر داریم حرف میزنیم. اگر خداوند اراده کند فعلی را 99 درصد انجام شود، یک درصد با من است و من یک درصد انجام ندهم، انجام میشود؟ نخیر. چه اصلش و چه عکسش.
بنابراین اختیاری بودن عمل گرچه مراتبی دارد، آخرین مرحله ارادهای که موجب تحقّق فعل است، چه فعل راجح چه فعل مرجوح در ابعاد پنجگانه تکلیفی، چه فعل متوسط، آخرین مرحله این است که خداوند اراده میکند آنچه را من و منها اراده کردیم موجود شود. اگر خداوند اراده نکند، موجود نمیشود تکویناً. برای اینکه دیروز عرض کردیم از جمله توحیدهای ربوبیت این است که در خلق خداوند مؤثر است یا تمام مؤثر یا بعض المؤثر. در تکوینی که اختیار در آن در کار نیست تمام مؤثر است. در تکوینی که اختیار در کار است بعض المؤثر است، ولی بعض المؤثر برای انجام تکلیف و اختیار است و آن مرحله بعدی است، یعنی مرحله اولی نه، مرحله ثانیه نه، مراحل آخر، مرحله آخر که دیگر هیچ چیزی از برای تحقق این فعل نمانده است مگر اراده الهی و این اختیاری است. اگر این مطلب را کسانی فهمیدند، فهمیدند. اگر هم نفهمیدند باز این مطلب را میفهمند که اضطرار صددرصد با اضطرار درصد با هم فرق دارند. اضطرار درصد اسمش اضطرار است، ولکن لبّش اختیار است.
و مثال واضحه این است که فرض کنید باری را تا پنج نفر کمک نکنند بلند نمیشود. البته این مثال از نظر مثال مقداری ضعیف است و مقداری مقرّب است. تا پنج نفر کمک نکنند این بار بلند نمیشود. حالا اگر چهار نفر کمک کنند بلند نمیشود، چهار و نصفی بلند نمیشود. باید صددرصد آن نیرویی که در بلند کردن این بار محتاج الیه است، آن نیرو اعمال بشود. اگر یک درصد، یک در هزار، یک در میلیون آن نیرو نباشد این بار بلند نمیشود. بنابراین این پنج نفر، هر پنجتا مختارند، مضطر نیستند.
– [سؤال]
– برای تحقیق اختیار، که اگر من سهمی ولو سهم کم، اگر منِ مختار سهمی در انجام فعل داشته باشم، ولو سهم کمرنگ، ولو درصد بسیار کم، باز این عمل اختیاری است. البته مراتب دارد. اگر درصد زیادی از انجام واجب با غیر من است، خدا و خلق خدا، این واجب کمرنگ است، ثواب آن کم است. اگر انجام حرام درصد بسیار بسیار زیادش با غیر است مجتمع، الله و غیره. درصد انجام حرام بسیار بسیارش، فرض کنید 99 درصد از عامل انجام حرام غیر از من است، یک درصد من هستم، اگر من انجام بدهم، یک درصد اختیار دارم.
پس حداقل یک درصد اختیار داشتن با 99 درصد اختیار داشتن یا بینهما اختیار داشتن اصل اختیار است، وانگهی خداوند واجبات را و محرّمات را یکسان جزاء نمیدهد. نماز در مسجد الحرام خواندن با نماز در پاریس خواندن فرق دارد، دیروز عرض کردم. نماز در مسجد الحرام خواندن، اجتماع به نماز دعوت میکند، اصلاً خود نماز است. بنابراین دعوت اجتماع با دعوت رب ضمیمه میشود. کسی که اگر در مسجد الحرام باشد نماز میخواند، در پاریس باشد نماز نمیخواند یا کم میخواند. حالا نماز این آدم اینچنینی در مسجد الحرام ثوابش زیادتر است یا در پاریس؟ در پاریس. چرا؟ برای اینکه در پاریس درصد اختیار این آدم خیلی کم است. یا فرض کنید در میان عرقخورها، رقاصها، بازیگرها، کسانی که آلوده به حرام هستند، جذب حرام است، وضع حرام است، صورت حرام است، سیرت است، در آنجا به زن نامحرم نگاه کردن گناه دارد، گناهش کمتر است. چرا؟ برای اینکه جوّ مدام میگوید: بله، بله، بله. کشش دارد، ولکن در جایی که اینطور نیست…
بنابراین اختیار چه 99 درصد باشد، چه یک درصد باشد، اختیار موجود است و ثواب و عقاب است، ولکن «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا»[4] عمل هر قدر سختتر باشد چه فعل واجب و چه ترک حرام، هر قدر سختتر باشد، اجرش بیشتر است.
از جمله آیاتی که دیروز اشاره کردیم و آیات مطلب عدم اکراه را تأیید میکند «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»[5] است، به آیات فردا خواهیم رسیم، در تتمه بحث عرض میکنیم. این «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» چه میخواهد بگوید؟ حرفهای زیادی میزند. در متدیّن بودن که اصلاً کار قلبی است و کار فکری است، اکراهی وجود ندارد. نه تفویض است نه اکراه. اکراه یعنی اجبار. نه تفویض است که بدون هیچ عاملی، فقط عامل صددرصد درونی موجب متدیّن شدن بشود. و نه اضطرار است که طرف مقابل است. بلکه «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ». نقش «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» چیست؟ مراد از دین چیست؟ دین دو بُعد دارد: یک بُعد درونی دارد: قلبی و عقلی و فکری و یک بُعد برونی دارد. بُعد درونی اصل و زیربنا است و بُعد برونی فرع است. تا در درون ایمان نباشد، در برون نیست، صادقاً، نه نفاقاً. تا در درون کفر نباشد، در برون کفر نیست. بنابراین زیربنای اعمال، طاعت، معصیت درون است و روبنای آن برون است.
در اینجا «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» چه کار میخواهد بکند؟ اولاً «لاَ إِكْرَاهَ» نفی است یا نهی؟ مفصّل در تفسیر سوره بقره داشتیم که هم نفی است و هم نهی. هم نباید اکراه بر دین کرد، اگر ممکن است، هم نمیشود. ولی نمیشود اعم از نباید است. اصلاً اکراه بر دین ممکن نیست، مراد از این دین چیست؟ مراد از دین درون است. یعنی عقیده قلبی، عقیده فکری، عقیده عقلی، عقیدهای که درونی است، این عقیده قابل اکراه نیست. اگر عالم جمع شوند و بخواهند کافر را مؤمن کنند و کافر نخواهد، نمیتوانند مؤمن کنند. البته میتوانند کافر را به اعمال برونی وادار کنند. میتوانند به ترک اعمال برونی، به فعل اعمال برونی وادار کنند، اما واجب ایمان و کفر، درجات ایمان و درجات کفر، قابل اکراه نیست. بنابراین هم نفی است و هم نهی. ولی نفی جلوی نهی را میگیرد. مثلاً میشود که انسان را نهی کند، انسان! تو نباید با پا به عرش بروی. معنا ندارد، باید بگوید نمیروی. چون نباید در صورتی است که بشود. اگر بشود شما با پا، بدون پر و بال یک مرتبه به عرش بروی، اگر بشود بگوید نباید. ولی چیزی که نشدنی است یا ذاتاً نشدنی است یا واقعاً و خارجاً نشدنی است، این جای نهی نیست.
بنابراین «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّين» خبر است، به نهی نمیرسد. اکراهی در دین نیست، نه خدا اکراه میکند، نه خلق خدا اکراه میکند. هیچ عاملی که مکلّف را به دین اکراه کند، وجود ندارد. پس چه دینی است؟ سؤال: مگر کسی که به شهادتین اقرار کرده است، اکراه به صلاة نمیشود؟ کسی که اقرار نکرده خیر، کسی که به شهادتین اقرار کرده است و قبول دارد قلباً، قلباً خدا و پیغمبر و معاد را قبول دارد و تولّی و تبرّی را قبول دارد، پس چرا اگر نخواهد نماز بخواند میشود اکراه کرد، واجب است او را به واجبات اکراه کرد؟ به غیر محرّمات اکراه کرد. میگوییم مراد از دین در اینجا دین برونی نیست، چون دین یعنی طاعت، دین در دنیا طاعت است و در آخرت جزاء الطّاعة.
طاعت در بُعد عمقی مربوط است به درون، در بُعد قشری مربوط به برون است. آیا در بُعد عمقی اکراه بر دین امکان دارد؟ حالا یا دین شیطان باشد یا دین رحمان باشد. دین رحمان باشد ایمان، دین شیطان باشد کفر. آیا میشود کسی را در درون به ایمان مجبور کرد؟ به کفر مجبور کرد؟ نمیشود. چون «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» چون رشد از غیّ، ببینید رشد و غیّ یا مبیّن نیست یا مبیّن است. اگر راه و چاه مبیّن است، رشد و غیّ مبیّن است، کسی که رشد برای او واضح است و غیّ برای او واضح است، طبعاً در راه رشد میرود، اکراه ندارد. کسی که غیّ برای او واضح است، قدم در راه غیّ نمیگذارد. البته اگر با وضوح رشد و غیّ قدم در راه غیّ گذاشت و از رشد کنار رفت، این تخلّف است. ولکن چون «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» خداوند راه را از بیراهه واضح کرده، چون حجت خداوند حجت بالغه است، بنابراین اکراه چرا؟ «فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ».[6] این در بُعد درونی است. اما در بُعد برونی.
– [سؤال]
– عمق طاعت، عمق درونی است. دلیل اول این است که عمق طاعت دو بُعدی، طاعت برونی است یا درونی است؟ عمق آن دلباختگی است یا جسمباختگی است؟ میگویند از کوزه برون تراود آنچه در اوست. اگر دل باخته انسان نباشد، همه چیز باخته نیست.
ثانیاً: این «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» دلیل بر دین درونی است. برای اینکه کسانی که دین درونی ندارند منافقند، رشد و غیّ برای آنها تبیّن نکرده یا تبیّن کرده و قبول نکردند. یا رشد و غیّ برای او تبیّن نکرده که منافق نیست، این قاصر است. یا رشد و غیّ برای او تبیّن کرده و مخالفت میکند. کسی که رشد و غیّ برای او تبیّن شده و مخالفت میکند، این هم باز درونی است. یعنی اجبار بر ایمان و اجبار بر کفر، ایمان درونی و کفر درونی اجبار و اکراهی اصلاً در کار نیست. دلیل اول «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» است. دلیل دوم خود دین که عمق درونی است. عمق درونی دین و کفر است که موجب دین و کفر اعمال میشود.
بنابراین جواب این سؤال داده میشود، چرا کسی که متدیّن است، همان که متدیّن واقعی است نه نفاق، کسی که متدیّن است، مقرّ است قلباً و لفظاً، مقرّ است به ایمان و مسلمان است، چرا اگر نماز نخواند، او را بر نماز اجبار میکنند؟ اجبار بر آنچه که خودش قبول دارد، اکراه نیست. چون دین اصلی را که در درون دارد، اکراهی نیست، ولکن اکراه بر اثرات دین است. اکراه بر خود دین اصلی نیست. چون اثرات دین اصلی دین ظاهری است و خود دین اصلی دین باطنی است. اکراه بر دین باطنی و طاعت باطنی نیست، چه طاعةالرحمن باشد و چه طاعةالشیطان. ولکن اکراه است بر آنچه خود قبول کرده است و خود پذیرفته است. این مجملی است از آنچه در تفسیر مفصلاً بحث شده، برمیگردیم.
سرجمع قضیه این است که ما «لا جبر» را با ادلّه قویه رد کردیم، جبر را با ادلّه قویه رد کردیم، و تفویض را هم با ادلّه قویه رد کردیم، بین امرین هم دو مرحلهای است، امر بین امرین یک مرحلهای که فهم آن خیلی مشکل است، کسانی که میفهمند که هیچ، و کسانی که نمیفهمند این همه تکرار میکنیم که آیا بین اعمال صددرصد انسان و بین اعمال درصد انسان فرق است یا نه.
اینکه فردا این کنم یا آن کنم این دلیل اختیارست ای صنم
این شعر معروفی است. کسانی طور دیگری حرف میزنند. میگویند اصولاً همه اعمال ما کلّاً جبر است. چرا؟ تا علّتِ معلول صددرصد ایجاد نگردد، معلول انجام نمیشود. عمل من که عمل من است یا عمل واجب است یا عمل حرام، پس صددرصد باید علّت آن حاصل بشود تا حاصل بشود. بنابراین این عمل اجباری است. میگوییم بله، ولی صددرصد از چه کسی؟ اگر صددرصد از غیر من است اجبار است. اگر صددرصد از من است تفویض است، اگر درصدی از من است و درصدی از غیر است، بله، درصد از من کارگر نیست، درصد از غیر کارگر نیست. این درصد از غیر و درصد از من که جمع شد، مخصوصاً درصد از من و منها قبل است و درصد از خدا بعد است، این اجبار است، اجبار باشد، ما از لفظ اجبار نمیترسیم. یعنی علت هر معلولی تا صددرصد حاصل نشود، انجام نمیشود. و تمام اعمال چنین است.
مثلاً فرض کنید که بلند کردن یک سنگ پنج نفر میخواهد، اگر چهار نفر باشند، سه نفر باشند، دو نفر باشند فایده ندارد. حالا این پنج نفر اگر مأمور باشند به بلند کردن این سنگ یا منهی باشند، آیا در مأمور هر یک، هر یک واجب را به اختیار انجام میدهند یا به اضطرار؟ اضطرار نیست. چون هر یک هر یک صددرصد عامل و قادر بلند کردن سنگ نبودند، بلکه کمک کردند. اگر اینجا را میگویید اضطرار، که اضطرار نیست، یک نفری، دو نفری، سه نفری، چهار نفری نمیتوانند بلند کنند، پنج نفری میتوانند بلند کنند.
بله، این خلط مبحث است و خلط لفظی است. بله، معلول اگر علّت تامّه صددرصدش انجام نشود، انجام نمیشود، ولکن گاه معلول علّت واحده دارد که انسان است یا غیر انسان، این جبر است یا تفویض. گاه علّت مشترکه دارد، نه شرکت خدا و خلق، علّت مشترکه به این معنا که چند بار عرض کردم باز عرض میکنم، علّت مشترکه: من و دیگران اراده داریم این فعل را انجام بدهیم، مقدّمات آن را تا آن جایی که امکان دارد انجام دادیم، بعد اراده خدا مانده است، اگر اراده خدا بیاید فعل انجام میشود، اگر اراده خدا نیاید فعل انجام نمیشود. این مقدار از اختیار، شما هر لفظی بگذار، اختیار بگذار، اجبار بگذار، تفویض بگذار. این مجوّز تکلیف است یا نیست؟ مجوّز ثواب و عقاب است یا نیست؟ ما این را میخواهیم، ما در لفظ که عرض میشود گیر نداریم.
حالا بحثهای بعدی آیاتی است که در دو رشته است. یک دسته از آیات که انسان دقت نکند خیال میکند اجبار است، «يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ».[7] و یک دسته از آیات که صریح است «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ».[8] بر مبنای آیات در دو بُعد و روایات انشاءالله فردا اگر زنده بودیم بحث میکنیم.
– [سؤال]
– «یُعِزُّ» دارد و «یُضِلُّ» هم دارد. «یُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ». «یُضِلُّ مَن يَشَاءُ» آیات متعددی دارد. «یُعِزُّ» و «یُضِلُّ» هم دارد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. الاحتجاج، ج 2، ص 414.
[2]. نحل، آیه 40.
.[3] انبیاء، آیه 69.
[4]. بحار الأنوار، ج 67، ص 191.
[5]. بقره، آیه 256.
[6]. کهف، آیه 29.
[7] . نحل، آیه 93.
[8] . صف، آیه 5.