پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به لزوم نظر و تفکر صحیح در آیات قرآن برای جلوگیری از برداشتهای ناصحیح از آن ۲-بحث مفصل حول آیه ی « أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» که کلیه ی اعمال خیر و شر را ناشی از خدا دانسته است. ۳-بحث حول آیه ی « مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ...» که اصابه ی بدی ها را ناشی از خود فرد و اصابه ی خوبی ها را از خدا دانسته است.

جلسه چهارصد و شصت و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بدون عنوان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اصولاً به وجه استغراق بدون استثناء، الله ذاتاً، صفاتاً و افعالاً که شایستگی از برای این جهات سهگانه دارد، تمام عالم وجود دلیل مثبته آنها است. چه ادلّه درونی مکلّفان و چه ادلّه برونی. ادلّه برونی، چه ادلّه آفاقی بدون لسان و چه ادلّه آفاقی با لسان عقل و چه ادلّه آفاقی وحی، کل ادلّه درونی و برونی مکلّفان بسیجاند برای اثبات ثابتات ذات و صفات ذات و افعال حق سبحانه و تعالی. از جمله افعال خداوند ایجاباً ایجاد اختیار است از برای مکلّفان در امور تکلیفیه و سلب جبر است و تفویض است، جبر مطلق و تفویض مطلق است برای مکلّفان در امور تکلیفی.

مقادیری از ادله عقلیه را در جلسات گذشته عرض کردیم و فعلاً به آیات مقدسات قرآن و روایات رجوع میکنیم. اولاً تقسیم‌بندی، آیات مقدسات قرآن از نظر دلالت سطحیه با هم مراتبی دارند، ولکن از نظر دلالت عمقی فی مرتبةٍ واحدة است. از نظر دلالت عمقیه آیاتی که دلالت بر نفی جبر مطلق و نفی تفویض مطلق و اثبات اختیار میکند، از نظر دلالت عمقی یکسان است. یعنی دلالتی که بر مبنای تفکر و تعقل، دقّت و تدبّر باشد و آیات را با آیات دیگر مناسب معنا کردن و در خود آیه مورد بحث دقت کردن، این دلالت عمقی آیاتی است که در این مثلّث وارد است. نفی جبر مطلق، نفی تفویض مطلق و اثبات اختیار به درجات و مراتبی که دارد. ولکن از نظر ظاهر این آیات فرق دارند.

کسانی که ظاهربین هستند، بدون دقّت و تفکر و بدون مراجعه به آیات نظیر در هر یک از این آیات فکر نمیکنند و سطحی نظر میدهند، برای آن‌ها فرق می‌کند. بعضی آیات مثلاً دلیل بر جبر گرفته میشود، بعضی آیات دلیل بر عدم اختیار گرفته میشود و احیاناً بعضی از آیات دلیل بر تفویض گرفته میشود. ولکن چون قرآن قرآن کتاب روزنامهای و سطحی نیست، کتاب تذکر است و تفکر است و دقّت است. بر مبنای تذکر و تفکر و دقت صحیح باید در مسائلی این‌چنین که مورد معرکه آراء است، بررسی شود.

و البته فرقهاست بین تذکر و تدبّر در قرآن و غیر قرآن. چون غیر قرآن و غیر وحی مطلق نیست، آمیخته با خطاهاست، پس تأمَّلها و تذکرها و تدبّرهای آن احیاناً به جایی میرسد و احیاناً به جایی نمیرسد. مانند تأمَّلهای کفایه و مکاسب و غیره، این مطلق است. اما تأمّلهای قرآن که به لفظ تفکر و تأمّل و عقل و تعقل و تدبّر است، چون قرآن مطلق است، مطلب را قرآن فرموده، ولکن از راه صحیح اگر انسان تدبّر و تعقل و تفکر کند، به اندازهاش به نتیجه خواهد رسید. گمراه نمیشود. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا»[1] کسانی که ظالمند، در دینیات مطلقاً به قرآن مراجعه ندارند، یا اگر مراجعه دارند مراجعه تحمیلی دارند، مراجعه تحمیلی وحی دارند و یا مراجعه تحمیل آراء دارند، این‌ها ظالمیناند و خسار دارند. و اما کسانی که دقّت بر مبنای صحیح در آیات قرآن بکنند بر این‌ها رحمت است، نعمت است، شفاء است، شفاء از جهل است، شفاء از تردّد و تشکّک است.

آیات قرآن در دلالت در این مثلّث چند بخش است، مخصوصاً راجع به اختیار. نفی جبر، نفی تفویض مطلق و اختیار. از جمله آیاتی که باید دقت شود و فکر شود و ما در نجف که در این آیات سوره نساء بحث میکردیم با دقت و فکر به نتیجه رسیدیم که اکنون هم همان نتیجه است، نه کمتر است و نه زیادتر، دو آیه است از سوره مبارکه نساء. أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم «أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ»[2] این مطلبی راجع به مرگ است. مرگ در اختیار انسان نیست. همان‌طور که حیات و ولادت به اختیار شخص مولود نیست، مرگ هم به اختیار شخص انسان نیست. حتی اگر وسائل حتمی مرگ انجام گردد و خدا نخواهد، مرگ حاصل نمیشود. و اگر وسائل حتمی مرگ حاصل نشود و خدا بخواهد، مرگ حاصل میشود. یعنی ایجاد حیات و ایجاد مرگ در مرحله اخیره، در حیات در مرحله اولی و اخیره و در مرگ در مرحله اخیره، به اراده الهی است. و این مطلب نمونهها زیاد دارد، از جمله در حدود سی سال پیش در پارک شهر تهران، به چه علّتی بود که عرض کنم یادم نیست. زن حاملهای از طبقه ششم ساختمان خود را انداخت و یا افتاد، بچهاش متولد شد هم بچه سالم و هم زن سالم. و حال اینکه از دو متری بیفتد، صدمه دوجانبه یا صدمه یک‌جانبه خواهد بود. از این قبیل ما زیاد داریم.

هم در بُعد عوامل صددرصد ظاهری مرگ که خدا نخواسته و مرگ حاصل نشده، یا هیچ بعدی و هیچ علّتی از عوامل مرگ وجود نداشته و شخص مرده است بدون سکته، جوان هم بوده است. بنابراین اراده الهی آخرین مرحله است حداقلش، آخرین مرحله است از برای موت. بله، اگر انسان خود را عمداً زیر ماشین بیندازد، این قاعدتاً صددرصد مرگ است، ولی احیاناً کسانی هستند که عمداً هم خود را زیر ماشین انداخته‌اند، گناه کرده، ولکن نمرده است. کسانی هستند که زیر ماشین نرفتند، باد ماشین خورده، پرت شدند و مردند. البته بحث محوری اینجا نیست. «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ» هرجا باشید، این‌ها حساب میکردند که اگر ما جنگ برویم کشته میشویم. اگر در خانهها و بازارها و مأمنههای خودمان باشیم، نمیمیریم. میگوید هر جا باشید آن مرگی که اراده حتمی خداست، شامل حال شما خواهد شد.

منتها گاه من خودم هم خلاف شرع وسیله مرگ هستم، در آنجا که خدا اراده مرگ بکند، اراده إماته کند، من مقصّرم، چون خود من هم به مرگ خودم کمک کردم. ولکن در آنجایی که من سراغ مرگ نمیروم، به اراده الهی مرگ سراغ من آمده، به موجبات اجتماعی یا عدم موجبات اجتماعی من مقصّر نیستم. آن اوّلی را مقصّر هستم، دومی را مقصّر نیستم و قاصرم. سوماً اگر به امر خداوند من کاری بکنم که در آن کار مرگ است، اگر مرگ به اراده الهی در آن کار حاصل بشود من نه مقصّرم و نه گناهکارم، بلکه ثواب هم شامل حال من است.

بنابراین جنگ که خداوند امر کرده است جهاد فی سبیل الله بکنید، درصد مرگ جهاد فی سبیل الله زیاد است. مخصوصاً در جنگی مانند جنگ بدر که عدد مسلمانها، عُدد مسلمانها، سلاح مسلمانها بسیار بسیار کمتر از کفار است، بنابراین شرکت در چنین جنگی درصد مرگش زیاد است. حالا آیا این انتحار است؟ نخیر، من خود را به معرض کشته شدن میاندازم به امر خدا یا اراده الهی است که در این جنگ ناهماهنگ من کشته شوم یا نه. اگر اراده الهی است کشته شوم، این کشته شدن به اراده الهی است اخیراً و با ائتمار امر الهی است، به انجام امر الهی است اولاً و من مثاب هستم. و اگر هم کشته نشدم احدی الحسنیین است. احدی الحسنیین یا قاتل است یا مقتول است. چنانکه در سوره احزاب می‌فرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»[3] این «صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» که معاهده بر کل افعال است، از جمله معاهده جان دادن در راه خدا در جایی که لازم باشد، شخصی است جانباز در راه خدا قدم برمیدارد و اگر هم کشته شد به اراده خودش بوده و چون خدا امر کرده، حالا اگر کشته شد […] ولی اگر کشته نشد، زمینه جنگ حاصل شد، به جنگ رفت، رفیق او کشته شد، او کشته نشد، ثواب هر دو یکسان است؟ بله یکسان است. «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّنْ يَنْتَظِرُ» من ینتظری که در زمینه وصول خطر خود را آماده کرده است و کشته نشده است، این هم جزء «قَضَى نَحْبَهُ» است. بلکه من ینتظری است که این ذکر مصداق فردی بعد از مصداق عام است، «مَّن قَضَى نَحْبَهُ» دو بُعد دارد: یک «قَضَى نَحْبَهُ» خود را آماده کرده است برای انجام امر خدا که کشته هم بشود، این یک «قَضَى نَحْبَهُ». «قَضَى نَحْبَهُ» دوم این است که آماده کرد و کشته نشد. بنابراین «مَّنْ يَنْتَظِرُ» دو بُعد دارد: یک من ینتظری که داخل «قَضَى نَحْبَهُ» است صریحاً و یک من ینتظری که داخل «قَضَى نَحْبَهُ» است به عنوان عام و عنوان عام.

حالا عرض میشود کسانی که حساب میکردند اگر ما برویم جنگ کشته میشویم، اما اگر در خانه باشیم کشته نمیشویم، این‌ها غلط میکنند، اشتباه میکنند. «أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ»، بروج مشیّده نمونه است از برای کل محافظتها. اگر کل محافظتهای بشری را انجام دهید از برای اینکه صدمهای به شما نرسد، ولی اگر خداوند اراده موت کند موت حاصل میشود. و اگر هیچ محافظتی را انجام ندهید که نمیتوانید، در جنگ جلوی تیر و شمشیر را که نمی‌توانید بگیرید، اگر هیچ محافظتی را انجام ندهید که نمیتوانید و به امر و اراده تشریعی خدا رفتید به جنگ، خداوند اراده نکند، کشته نمیشوید. پس آمد و نیامد مرگ اخیراً به اراده الهی است. این وجه خاص حق.

وجه عام: «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً»[4] این توبیخ است نسبت به کسانی که چنین فکری دارند که چه؟ «إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ»، یعنی «إن تصبهم حادثةٌ سیّئة»، حادثه‌ سیّئه مرگ است، مرض است، مجروح شدن است، مال انسان را بردن است، انسان در جنگ ناراحت شدن است. در جنگ و در غیر جنگ، اگر در جنگ یا غیر جنگ سیئهی ناگواری نسبت به این‌ها برسد «يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ».

– [سؤال]

– این نسبت به کسانی که این فکر را میکردند که اگر ما جنگ برویم کشته میشویم، اگر جنگ نرویم کشته نمیشویم، این فکر درست است یا نه؟ غلط است دیگر. این فکر غلط است. منتها ابطال این فکر را خداوند چنین میفرماید که اولاً «أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ» این‌طور نیست که جنگ رفتن و نرفتن باعث مرگ و حیات باشد، خیر، هر جا باشید، موتی که به اراده خدا باشد، چه در مأمن، چه در خطر باشید، مرگ حاصل میشود. این جواب اول. جواب اول شخصی خصوصی در بُعد جهاد است.

جواب دوم در کل پیشامدها است، اول خصوصی، بعد در کل پیشامدها. این مردمی که چنین فکر میکنند که اگر جنگ برویم کشته میشویم و اگر جنگ نرویم کشته نمیشویم، این فکر غلط است. بُعد دوم کلّیت دارد «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ» این‌ها کسانی هستند که اگر به آن‌ها در جنگ گوارایی برسد، در غیر جنگ، در خانه، در بازار، در مزرعه، در تجارت، در هر جایی اگر به این‌ها چیزی که ملائم طبعشان است برسد، که حسنه این فعلةٌ حسنةٌ، حادثةٌ حسنة، حالةٌ حسنة، هر چیزی که مطابق میل و مطابق طبع انسان است، اگر به این‌ها برسد «يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»، از طرف خداست، خداپرست هستند، منتها خداپرست ضعیف هستند. «وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ» اما اگر به امر پیغمبر جنگ بروید، به امر پیغمبر کار کنید چه کنید چه کنید، چون مسلمانید «وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ» اگر مسلمان نبودیم و اگر پیرو تو پیغمبر نبودیم به ما سیّئهای نمیرسید. پس تقسیم میکنند: حسنات همه از طرف خداست و سیّئات را تفأّل میزنند که از طرف پیغمبر است. این تفأّل را ابطال میکند. تفأّل غلط است، مثلاً چون فلانی آمد خانه ما، فرزندم مریض شد، این غلط است، چه ربطی دارد؟ چون فلانی آمد خانه ما، فرزندم شفا گرفته. این تفأّلها کلاً غلط است. از این تفأّلها فال نیک نسبت به خداوند که هر حسنهای هر جا رسید «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، «وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ» اگر سیئهای برسد، میگویند «هَذِهِ مِنْ عِندِكَ». «مِنْ عِندِ اللّهِ» درست است هم در بعد حسنه و هم در بعد سیّئه. ولی «مِنْ عِندِكَ» غلط است هم در بعد حسنه و هم در بعد سیّئه.

عندیت و اراده‌ نافذه در گوارا رسیدن و ناگوار رسیدن از کل خلق مسلوب است و از پیغمبر مسلوب است. من عند پیغمبر نه سیّئهای میرسد و نه حسنهای، مِن بله، عند غلط است. مِن داریم، «مِن» یعنی سبب، «عند» یعنی صدور. اگر انسان بین «مِن» و «عند» فرق بگذارد، این آیه راحت است. اگر بگویند «من عند الله»، «من عند فلانٍ»، «عند» یعنی صدور از او است، ولکن «من» صدور نیست. «من» اعم از صدور است. یا صدور از اوست یا سببیتی هم دارد. سببیتی هم دارد، اینجا «من رسول الله» نیست، چون اگر سیئهای برسد میگویند «مِنْ عِنْدِكَ». این سیئه برسد هم «من عند رسول الله» نیست و هم «من رسول الله» نیست. «من عند رسول الله» نیست؛ چون الله نیست و عندیت که اراده مستقله بلاشریک باشد مربوط به خداست. هم در حسنه و هم در سیئه. هم سببیت نیست. سببیت غیر مستقله که دخالتی داشته باشد، ولو یک درصد دخالتٌمّا داشته باشد که این پیغمبر شماست، چون شما به این پیغمبر ایمان آوردید، در تجارت ضرر کردید، چون به این پیغمبر ایمان آوردید بچه شما مریض شد، بچه شما مرد. چون به این پیغمبر ایمان آوردید تجارت شما خوب شد.

پس بنابراین نه «من عند رسول الله» است که اراده مستقله است و نه «من رسول الله» است، این‌ها دو غلط کردند در این جمله‌ «مِنْ عِنْدِكَ». «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این درست است، «من الله» نیست، «من عند الله» است. «وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ» اگر سیّئه ناگواری در هر بُعدی از ابعاد به این‌هایی که میگویند ما مسلمانیم، برسد «يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِندِكَ»، این «عندِ» تو است، ولی «عند» نیست، «مِن» هم نیست. «عند الله» است هم سیّئه و هم حسنه، ولکن «من عند البشر» نیست کلاً و «من رسول الله» هم نیست. در بشر کلّاً، در غیر خدا کلاً عندی وجود ندارد، چون اراده مستقله وجود ندارد، نه در سیئه و نه در حسنه. در غیر خدا هم «مِن» وجود دارد، اما همین «مِن» هم در رسول الله نیست. چون رسول الله رسول الهی در میان شماست و شما ایمان آوردید به او، سیئه از او است؟ ربطی ندارد. «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»، ببینید یعنی «کلٌّ من الحسنة و السیّئة من عند الله»، اگر گوارایی برسد، ناگواری برسد، در جنگ باشد، در صلح باشد، همهاش «من عند الله» است. این چه را اثبات میکند؟ اثبات میکند که اگر اراده الهی در حادثه گوارا یا ناگوارایی در کار نباشد، صادر نمیشود. این بحث دیروز ماست.

– [سؤال]

– منتها چه اراده‌ای؟ اراده بعد از مشیة المختار. برای اینکه شخص مکلّف مختار یا دیگران اگر مقدماتی را انجام دهند کلّاً، آنچه در اختیار و توان و قدرت آن‌ها است انجام دادند کلّاً، فقط مانده است اراده الهی. اگر اراده الهی پشت‌بند آن نباشد، حاصل نمیشود. آن‌ها که مقدمات را انجام دادند، مقدمات است، مقدمات عندی نیست، مقدمات استعاری نیست، مقدماتی است که زمینه را فراهم میکند در بُعد خلقی از برای اینکه خداوند اراده کند. چون «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»[5] یا آن آیهای که دیروز بحث کردیم «قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»[6] که عندیت بر مبنای ربوبیت این است که در اعمال غیر اختیاری کار نداریم، در اعمال غیر اختیاری که ایجاد انسان، انبات نبات، ترقّی حیوان و غیره، این‌ها اختیاری نیست. ولکن در اعمال اختیاری هم تفویضی نیست، جبری نیست، بلکه امر بین امرین است. و امر بین امرین این است که «عِندَ» مال خداست. «عِندَ» که صدور باشد، اثبات، خلق، ایجاد، انشاء، کلّاً از آن خداست، ما فقط مقدمات را فراهم میکنیم. اگر مقدمات را فراهم نکنیم در عمل تکوینی اختیاری، خداوند «عِندَ» ندارد، ایجادی ندارد، مگر در موارد استثنائی. و اگر مقدماتی را ایجاد کنیم که در اختیار ماست، آنچه در اختیار ماست ایجاد کنیم، اینجا زمینه‌ «عِندَ» است. منتها معمولا خداوند «عِندَ» و اراده را انجام میدهد و گاه انجام نمیدهد، مانند آتش ابراهیم، مانند آتش ابراهیم سلباً و مانند قضیه ذبح اسماعیل سلباً. کل مقدمات را انجام دادند، خدا «عِندَ» را ایجاد نکرد.

ولکن قاعده کلی چیست؟ قاعده کلی این است که در اعمال تکلیفیه اختیاریه مکلّف یا با دیگران یا خودش آنچه قدرت دارد انجام میدهد، ولی این قدرت را که انجام میدهد ایجاد و اصدار و عند بودن آن مربوط به الله است بعد از مشیت مختار. حالا «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ» نه «من الله»، چون «من الله» اعم است. «مِنْ» اعم است، «مِنْ» دو بُعد دارد: یک بُعد «مِنْ» عند است، یک بُعد «مِنْ» سبب است. آن بُعد عند «مِنْ» یعنی اراده مستقلّه است، کمک نمیخواهد و بُعد زیربنایی «مِنْ»، «عند» است که کمک نمیخواهد و بُعد فرعی آن «مِنْ» است که کمک لازم دارد. «مِنْ» که کمک لازم دارد اعمالی است که مکلّفان به عنوان مقدمات انجام میدهند، «عِندَ» آن مربوط به الله است. «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» این‌ها آن‌قدر احمق هستند، آن‌قدر نادان و بیشعور و بی‌فکرند، آنقدر دست به عقل و تفکر نمیزنند که نزدیک به فهم نیستند، نه نمیفهمند. اگر میفرمود «لا يَفْقَهُونَ» یعنی نمیفهمند، اگر نزدیک به فهم نیستند.

حالا «لا يَفْقَهُونَ» و «لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ» دو بُعد دارد: یکی «لا يَفْقَهُونَ» چون نمیشود فهمید، «لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ» که نمیشود فهمید، این توبیخ ندارد. اگر انسان خدا را نفهمد «لاَ يَكَادُونَ»، «لا نکاد نفهم ذات الله» این توبیخ دارد؟ خیر. پس اینکه خداوند این‌ها را توبیخ میکند، در چیزی که باید فهمید. باید جستجو کرد و فهمید که فرق است بین اراده مستقلّه الله و اراده غیر مستقلّه غیر الله. این فرق را باید شخص موحّد بداند. شخص موحّد از منطق فطرت، از منطق عقل، از منطق علم، از منطق وحی باید بفهمد.

پس این کسانی که مکلّف به قرآن هستند و مکلّفاند به تفکر و تعقل، این‌ها چند مرحله هستند: یک مرحله کسانی که میفهمند و کسانی که نمیفهمند مقصّراً یا کسانی که عمیقترند، نزدیک به فهم نیستند و مقصّرند. مثلاً کسی است که در حوزه معارف قرآنی است و از حوزه معارف قرآنی استفاده میکند. کسانی هستند که در حوزه معارف قرآنی هستند، میشود فهمید، ولی نمیفهمند. کسانی هستند که از حوزه معارف قرآنی کلّاً دورند «لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ» قرآن، آن‌قدر دورند که نزدیک به فهم نیستند. این «فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» مرحله سوم است، یعنی نحسترین مراحل تقصیر است در بُعد معرفتی. نه اینکه این‌ها میتوانستند بفهمند و نفهمیدند، خیر، اصلاً نمی‌توانند بفهمند. نمیتوانند بفهمند از باب «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار». مثل کسی که رفته بالای پشت بام، کسی او را هُل بدهد، یک مطلبی است، او مقصّر است. کسی رفته بالای پشت بام، خودش به اختیار خودش را به پایین پرت کرد، این بین راه اختیار دارد برگردد یا نه؟ هم اوّلی مقصر است و هم دومی. دومی مقصّرتر از اوّلی است، چون دومی صددرصد به اختیار خودش، خودش را پرت کرده، اوّلی می‌گوید: من میروم پشت بام، کسانی هستند من را پرت کنند، پرت کنند یا نکنند. هر دو مقصّرند. کسی که بالای پشت بام نرود یا بالای پشت بام برود و مطمئن است که نمیتوانند او را پرت کنند، این مقصّر نیست، قاصر هم نیست. این‌جا هم همین‌طور است.

فهم حقایقی که مربوط به ربّانیت حق و حقایق تکلیفی است، دارای این سه بُعد است. این‌ها بُعد انحس از بُعدینی است که هر دو منحوس هستند. بُعد منحوس در فرض اول این است که میتواند بفهمد، اما از توان فهم استفاده نمیکند. میتواند پول بدهد، از توان پول دادن استفاده نمیکند. بُعد نحستر این است که این کاری کرده است آنقدر در عمقِ حمق فرو رفته است، آن‌قدر کاهلی کرده است، سستی کرده است، که الآن میخواهد بفهمد و نمیفهمد. مثل «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ». کسانی هستند که دل دارند، ولی دل به بدی میدهد به خوبی نمیدهد. اگر این دل به بدی دادن به اختیار و دل به خوبی ندادن به اختیار دوام پیدا کند، خدا مهر میزند که اگر بخواهند بفهمند، نمیفهمند. اگر کسی خودش را در دریا انداخت به اختیار، اگر بخواهد نجات پیدا کند، نجات پیدا نمیکند. ولی کسی که لب دریاست، میتواند در آب برود، میتواند در آب نرود، از این توان استفاده کند و در آب نرود که غرق شود.

«فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» این بُعد دوم تقصیر کسانی است که فرق بین «عِندَ» و «مِن» نمیگذارند. زیرا «عند» را توسعه میدهند، میگویند «عِندَ» در الله است، «عِندَ» در غیر الله است. اگر «عِندَ» در الله است و «عند» در غیر الله است، این برابری خدا با غیر خداست. اگر خداوند اراده مستقلّه دارد و غیر خداوند که محمّد و غیر محمّد (ص) هستند، اراده مستقلّه دارند، این مماثلت بین خدا و خلق است، این یک اشتباه. پس «لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً». اشتباه دوم: اگر «عِندَ» در خلق باشد، این «عِندَ» در محمّد نیست، «عِندَ» نیست، «مِن» هم نیست. نه این مصیبتهای شما مِن محمّد است، نه عند محمّد است. پس این‌ها در چند مرحله اشتباه کردند.

بعد توضیح می‌دهیم. «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[7] حسنه هم «من عند الله» است، هم «من الله» است. «مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ»، سیئه «من عند الله» و «من نفسک» است، فرق است بین حسنه و سیئه. دلالات زیاد داریم و این مطلب بیّن است که اصولاً در انجام حسنات کار مشکل است، ولی در انجام سیئات کار خیلی آسان است. جهنم رفتن کار آسانی است، بهشت رفتن مشکل است. تحصیل مال کار سختی است، از دست دادن مال کار آسانی است. بنابراین حسنات را تحصیل کردن فکر میخواهد، زحمت میخواهد، ریاضت میخواهد، دقت میخواهد، تقوا میدهد، این کار مشکلی است. ولیکن سیئه کار آسانی است. در حسنات چون زور ما به حسنه نمیرسد، بنابراین اگر ما اراده نکنیم، خداوند کمک میکند. در سه بُعد قبلاً در مقدمه و در مقدمه و بعد از مقدمه و ذی‌المقدمه کمک میکند.

بنابراین آنچه به ما حسنه می‌رسد، اکثرش با کیست؟ اکثرش با خدا است. بنابراین «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ» هم «من عند الله» است صددرصد و هم «من الله» است درصد بالا. من عند الله است؛ چون اراده مستقله از اوست. من الله است؛ چون وسائل حسنه را، توفیق را، تشویق را، تشریعاً و تکویناً او بیشتر تعیین میکند. سهم کسی که انجام میدهد سهم کمی است. درصد بسیار کمی از بُعد دوم. بُعد اول که «من عند الله» است که «من الله» است، در حقیقت شریک ندارد. بُعد دوم که «من الله» است، قسمت اعظم «من الله» با خداست تشریعاً، تکویناً، وعده داده، تشویق کرده، امر کرده، راه نشان داده و غیره. بنابراین همان‌طور که «من عند الله» مستقلاً از خداست، «من الله» هم اکثرش از خداست. شخصی که کار خوب میکند، سهم اختیار کار خوب کردن در او کم است، یک درصد، دو درصد، سه درصد، درصدش بسیار کم است.

بنابراین صددرصد «من عند الله» در حسنه برای الله است، درصد بیشتر «من الله» برای الله است و درصد بسیار کمش برای عبد است. اما سیئه به عکس است، سیئه کار آسانی است. نصیب اراده الهی در حسنه خیلی بیشتر از عبد است و نصیب اراده الهی در سیئه خیلی کمتر از عبد است. یعنی خداوند در سیئه توفیق نمیدهد، امر نمیکند، تشویق نمیدهد، بلکه انذار میکند، نهی میکند، منع میکند و غیره. در حسنه «کلّها ایجابیّات» تمام ایجاب است. امراً، تشویقاً، فعلاً، آخرتاً، برزخاً، توفیقاً، دائماً در «مِن» کمک میکند. اما در سیئه نهی میکند، نهی شخصی به وحی، نهی نوبتی، نهی ناهین عن المعروف، نهی عقابی، نهی ضرری، نهی نهی نهی، تا آخر سر که اگر آن طرف خیلی چشم‌سفید بود و خیلی اصرار بر انجام سیئه داشت، در آنجا اراده میکند سیئه انجام بشود. توفیق نمیدهد. در حسنه خداوند توفیقات میدهد تشریعاً و تکویناً، فعلاً و عاقبتاً، ولکن در سیئه توفیق نمیدهد، برای اینکه تعزیر است.

بنابراین آنچه از حسنه برسد، بُعدِ «عند» آن که معلوم است، بُعد «مِن» آن اکثراً با خداست و آنچه از سیئه برسد، بُعد «مِن» آن اکثراً با ماست. ببینید: «ما أَصابَكَ» بنابراین بین این دو آیه تنافی نیست. دقت نکردند کسانی که گیج شدند، «مِن» را با «عند» اشتباه کردند.

«مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ» آن طرف هم «من عند الله» بود، «قُلْ كُلٍّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»، یک بُعدِ «كُلٍّ مِّنْ عِندِ اللّهِ» حسنه بود. حسنه هم «من عند الله» است هم «من الله» است. «من عند الله» صددرصد، «من الله» درصد بالا. «وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ». «مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ» عند که اراده حتمیه اخیره است برای خداست، ولکن از کجا؟ منتها از کجا چند بُعد دارد، این محتاج دقت و بحث است.

آیا شهادت امام حسین که شمر امام حسین را کشت، این سیئهای بود که وارد شد بر حضرت یا نه؟ حسنه است یا سیئه؟ و الّا اگر حسنه است پس شمر کار حسنه کرده است. ولکن این عمل، این کشتن شمر، کشتن شمر دو بُعد دارد: یک بُعد شمری دارد، یک بُعد حسینی، بُعد حسینی حسنه است، ولی بُعد شمری سیئه است. این بُعد شمری که سیئه است وارد شد، مِن نفس امام حسین است یا نه؟ من نفسه است، چرا من نفسه؟ این را سؤال میکنم، باید جواب بدهیم.

– اگر خود امام حسین به کربلا نمی‌رفت، شهید نمی‌شد.

– شروری که بر انسان حاصل می‌شود، از سه حال خارج نیست. مسائلی که بر انسان حاصل میشود یا خود مقصّر است یا خود مقصّر نیست. اگر خود مقصّر نیست یا خود در سبیل طاعت است یا در سبیل معصیت است. این «من نفسه» چه میخواهد بگوید؟ اگر «من نفسه» میخواهد بگوید شخصی که سیئه به او رسیده است، از خود اوست کلّاً یا بعضاً. اگر قاعده کلی است، شخصی که به او سیئه رسیده است یا در راه خدا یا در راه شیطان یا نه در راه خدا و نه در راه شیطان سیئه رسیده است، صددرصد از خود ما است؟ پس بنابراین هیچ کس گناهکار نیست. مال من را بردند، زدند، کشتند، اذیت کردند در راه خدا، «من نفسک» است. منِ نوعی که فی سبیل الله قدم گذاشتم، فی سبیل الله ما را زدند، کتک زدند، تهمت زدند، اذیت کردند، مال ما را بردند، زخم زدند، کشتند، تهمت زدند، از من است؟ خیر، از من فقط خیر است. از منِ حسین، از منِ علی، از من حسن، از من محمد، از من محمدیین، این منها که در راه خدا قدم گذاشتند، همه فکر الهی بود، امر الهی بود، امام حسین به امر الهی کربلا رفت. به امر الهی کربلا رفت، به امر الهی زن و بچهاش را برد. این چیزی که صددرصد به امر الهی رفت، «فمن نفسک» است؟ چه کار کنیم؟ آیا آیه را تخصیص بزنیم؟

– وقتی حرکت میکنند، مگر برای دفاع از اسلام نبود؟

– ولکن شمر که امام حسین را کشت، سیئه کرد یا حسنه کرد؟

– گناه شمر از طرف خودش بود.

– ولکن «من نفسک» چیست؟ «ما أصابک». اصابه کشتن به چه شد؟

– سیئه فقط گناه که نیست، آن ضرری که…

– سیئه گناه نه. آیا کشتن انسان گناه است یا نه؟ این کشتنی که شمر انجام داد، اصابه کرد سیئه کشتن را بر امام حسین. اصابه سیئه کشتن که بلاحق طرف را کشت، این بدترین گناهان و بدترین سیئات است که شمر انجام داد یا نه؟ «من نفسک» که امام حسین باشد، چرا؟ چون «ما أصابک»، «و ما أصابک» چه کسی؟ شمر را؟ نخیر، شمر مصاب نبود، شمر مصیب بود. «ما أصابک» چه کسی است؟ آن شخصی که سیئه به او رسیده «فمن نفسک». یعنی سیئهای که، خطری که، ضرری که، گناهی که، غیر گناهی که، هر چیزی که ناملایم است به تو رسید، در این ناملایم منشأ «عِندَ» خداست، منشأ «مِن» تویی.

– این گناه را نمیگوید، آن آمدن.

– […] ولی امام حسین که گناهی مرتکب نشده است.

– باز تکرار میکنم، این گناهی که شمر انجام داد که امام حسین را کشت، آیا این گناه بر امام حسین وارد نشد؟ نه اینکه امام حسین گناه کرد. این مصیبتی که گناه است، بدترین گناهی را که شمر کرد و این مصیبت کشتن را بر امام حسین وارد کرد، «أصابک» بود یا نه؟ آیا این اصابه‌ گناه برای شمر است یا برای «نفسک» است؟ برای شمر است.

– اصاب در این‌جا یعنی چه؟

– «أَصابَ» امام را حسین. این «أصابَ» که امام حسین را شمر کشت دو بُعد دارد: یک بعُد شهید شدن امام حسین، ثواب «عند الله» ولکن یک بُعد شهید کردن. کشتن بدترین گناه و کشته شدن بالاترین ثواب. حالا «أصابک» کشته شدن است یا کشتن است؟ کشتن است دیگر. این اصابه کسی که حمله کرد و امام حسین را کشت، سیئه را به امام حسین اصابه کرد، این اصابه سیئه من نفس شمر است یا من نفس امام حسین یا از هر دو؟ نفس شمر است، پس «من نفسک» چرا؟

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اسراء، آیه 82.

[2]. نساء، آیه 78.

[3]. احزاب، آیه 23.

[4]. نساء، آیه 78.

[5]. فاطر، آیه 3.

[6]. صافات، آیات 95 و 96.

[7]. نساء، آیه 79.