«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا»[1] در مسئله جبر و تفویض و امر بین امرین، اولین آیهای که مورد استدلال قرار گرفت این دو آیه سوره نساء است. بیاناتی راجع به هر دو آیه داشتیم و سؤالی راجع به آیه دوم. قبل از اینکه سؤال آیه دوم را مطرح کنیم، بحثی داریم، بعد این سؤال را با جواب آن مطرح میکنیم.
ما در حدیث قدسی داریم که «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي»[2] دو اولویت است. یعنی در حسنات عبد و در سیئات عبد یک اراده نیست، اراده الله در حسنات عبد بیشتر از عبد است. اراده الله در سیئات عبد کمتر است از اراده عبد. بنابراین درصد علّت حسناتی که از عبد مکلّف مختار حاصل میشود، درصد این حسنات در خدا بیشتر از عبد است، در عبد کمتر است، اینطور بیان کنیم. و درصد عامل و علّت سیّئاتی که بر عبد حاصل میشود، از عبد بیشتر است تا الله.
پس عبد مکلّف مختار هم در حسنات و هم در سیئات اختیار دارد، اما بُعد اختیار او در سیئات، از بُعد اختیار او در حسنات بیشتر است.
– [سؤال]
– اراده است. سؤال: «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ» آیا صددرصد است؟ «وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» آیا صددرصد است؟ اگر صددرصد باشد حسناتی که برای عبد حاصل میشود، جبر است. «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ» آنچه اصابه میکند و میرسد به انسان از اموری که گواراست از برای ذاتش، صفاتش، افعالش، افکارش، اقوالش، اعمالش که مکلّف است، اگر تماماً «من الله» باشد، چنانکه تماماً «من عند الله» است، مگر آیه قبل نگفت «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»؟[3] همانطور که «من عند الله» است، به اراده خداوند، از مکلّف حسنات حاصل میشود، همچنین «من الله» است. به عبارت دیگر همانطور که حسنات و امور گوارایی که از برای عبد حاصل میشود «من عند الله» است صددرصد، به اراده الله است صددرصد، همانطور هم «من الله» باشد صددرصد. اگر «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ» کلّ حسنات را در کلّ ابعاد مقدّمات از الله بدانیم، بنابراین خیرات و حسنات تمام جبری است.
به عکس «وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» سیئاتی که به انسان میرسد قصوراً یا تقصیراً، اختیاراً یا غیر اختیار «من نفسک» است. اگر صددرصد اموری که برای انسان ناگوار است در هر جهتی از جهات تقصیری یا قصوری یا مخلوط از تقصیر و قصور «من نفسک» است، بنابراین تفویض است. پس اینطور میشود، بنابر این بیان که حسناتی که به انسان میرسد جبر است، سیئاتی که به انسان میرسد تفویض است و حال اینکه «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْن».[4]
جواب: ما یک «عند» داریم، یک «مِن» داریم کما اینکه دیروز عرض کردیم. عند صددرصد الهی است «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ»، هم حسنات و هم سیئات «من عند الله» است. «عند» در حسنات و سیئات برابر است. ولکن «من» نابرابر است. نابرابری «من» و برابر بودن «عند» دلیل است بر نصّ این احتمالی که عرض کردیم که حسنات جبراً «من الله» باشد و سیئات تفویض عبد باشد. چرا؟ برای اینکه اگر «کلٌّ من عند الله» است و «کلٌّ من الله» است پس چرا در آیه قبل خداوند تکذیب میکند کسانی که میگویند «وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ»؟ خب اگر «من عند الله و من الله» است، تماماً حسنات و من غیر الله است «عِندَ» و «مِن» سیئات تماماً، پس چرا بعد تفصیل قائل شده است؟
این تفصیل که بعد قائل شده، دلیل بر این است که حسناتی که برای انسان حاصل میشود دارای دو بُعد است: یک بُعد آن «عند» است که با اراده خداوند بعد از تکمیل مقدمات اختیاری حاصل میشود و یک بُعد آن «من الله» است. یک صدور است و یک سببیت، در صدور «من عند الله» است صددرصد و سببیت، چون در اعمال خیر اراده الهی، درصدش خیلی خیلی بالاتر از اراده عبد است. مقدّمات و توفیقات تکویناً و تشریعاً که از حق سبحانه و تعالی در عمل اختیاری خیر عبد صادر میشود، خیلی خیلی بیشتر است و اختیار عبد در «مِن» بودن عمل خیر خیلی کمرنگ است، «من الله» صدق میکند. اگر فرض کنید اکثر قریب به اتفاق 99 درصد مردم، اگر کسی به 99 درصد مردم قم یا شهر دیگری مال بدهد و خرجی بدهد، میشود گفت کلّ قم را خرجی میدهد، صدق آن صحیح است، منتها یا صدق صددرصد است یا صدق قریب به صددرصد است. در اینجا «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ» «من عند الله» است کلاً صددرصد، «من الله» است کمتر از صددرصد.
– [سؤال]
– «من عند الله» صددرصد است. دیروز بیان کردیم، توجه کنید. «من عند الله» صددرصد است؛ یعنی ارادهای که خداوند در حصول حسنه میکند، بعد از اراده و اختیار عبد، این اراده مستقلّه الهی است صددرصد بعد از اراده و مقدّماتی که شخص مختار انجام میدهد. پس اگر ما «عند» را با «من» فرق گذاشتیم، این جواب از برای ما بیّن میشود که «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ» یعنی اکثر از خداست. در بُعد «مِن» اکثر از خداست که مقدّمات باشد و در بُعد «عند» کلّاً از خداست. و در مقابل «وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ»، «عِندَ» این سیئه از خداست کلاً، چون «كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و «مِن» آن بیشتر از انسان است. کما اینکه در حسنات «مِن» آن از خدا بیشتر بود، در سیئات «مِن» آن و علّت و اسبابش از عبد است به طور خیلی خیلی زیاد. این جواب سوال اوّل بود، دقت کنید.
اما سؤال دوم که دیروز عرض کردیم. اینجا حسنه و سیئه دو عامل دارد و دو سبب دارد، حالا در سیئه بحث میکنیم. در سیئه دو عامل در آیه ذکر شده، نه سه عامل. یک عامل الله و یک عامل «نفسک». عامل الله در اینجا مطوی است، عامل «من نفسک» مذکور است، چون دو عامل است یا «من الله» است و «من العبد» است یا «کلٌّ من الله» است یا «کلٌّ من عبد» است. ما در یای اول صحبت میکنیم. این سیّئهای که حاصل میشود «من عند الله» است تماماً، شکی نیست. این را باز تکرار میکنم. یعنی بعد از مقدماتی که عبد از برای اصابه سیئه انجام داد و دیگر مقدّمه مقدورهای نبود که انجام ندهد، آن وقت است که نوبت اراده الهی در ایجاد سیئه است، اراده الهی در ایجاد سیئه «عند» است، «من» نیست. خدا سبب نیست. خدا ایجاد میکند، سبب عبد است. چرا سیلی به صورت فلان کس زدی؟ آیا این سیلی از زننده است یا آن شخص کاری کرده است که آن کار سبب سیلی خوردن شده است؟
پس این «مِن» است، «من عند» است در صدور و «من» است در علّت. ما علّت و سبب داریم و صدور آن، صدور حسنه اخیراً و صدور سیّئه اخیراً، اصدار و ایجاد و علّت اخیره حدوث سیئه و حسنه الله است، ولکن چه کسی سبب شد که الله حسنه بدهد؟ چه کسی سبب شد الله سیئه بدهد؟ خدا سبب اینها شد؟ خدا نه سبب سیّئه دادن است و نه سبب حسنه دادن است. سبب حسنه دادن الله ما هستیم، ولو در بُعد کمرنگ، سبب سیئه دادن الله ما هستیم، ولو در بعد پر رنگ.
حالا «وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» سؤال این است. این سیئه یا سیئه متنی و اصلی است که مصیبة الموت است. چنانکه در قرآن لفظ مصیبت برای موت ذکر شده است «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ»[5] یا سیّئه عقلی، سیّئه فکری، سیّئه عملی، سیّئه درونی، سیّئه برونی است، آنچه که به انسان میرسد از سیّئات و ناگواریها و چیزهایی که ناخوشایند است، این «من نفسک» است. آیا این کلّیت دارد؟ اگر کلّیت داشته باشد باید تمام حوادث بدی که از برای اخیار حاصل میشود از طرف اشرار، من الاشرار نباشد، بلکه من الاخیار باشد. مثلاً ظلمی که شخص ظالمی به مظلوم میکند، این شخص مظلوم است مطلق و این شخص ظالم است. آیا ظلم جانی، ظلم مالی، ظلم عِرضی، ظلم ناموسی، ظلم روحی، ظلم بدنی، ظلمی که ظالم نسبت به مظلوم میکند، این مصیبت است یا نه؟ سیّئه است یا نه؟ این سیّئه است، مصیبت است. از چه کسی است؟ از عند الله است، معلوم است، کار نداریم، ولکن چه کسی سبب است که من مظلوم شدم؟ خودم؟ آیا هر مظلومی خودش سببیت در مظلومیت بوده؟ بله، در مورد بعضی مظلومها اینطور بوده است. بعضی خود مظلومها سبب بودند. مثلاً فرض کنید بدون جهت بر سر کسی یک ضربه زدم، طرف دوتا زد. در این دوتا که به من زده، من سببیت در یکی دارم یا نه؟ ولی در دوتا ندارم، ولی سببیت مّا دارم. آنجایی که مظلوم مطلقاً مظلوم است، اصلاً سببیتی نسبت به مظلوم بودن ندارد، بلکه نسبت به ظالم لطف کرده، کما اینکه این در بعضی افراد وجود دارد. لطف کرده، محبت کرده، معاشر خوب کرده، ولکن آن ظالم علیرغم لطفها و محبتها و عنایتهای مظلوم، این را اذیت میکند. حالا یعنی «من نفسک» است؟ آیا از طرف مظلوم جریانی صادر شده است که استحقاق ظلم دارد یا نه؟ این سؤال.
جواب: ببینید سیّئات ابعادی دارد، یکی از سیّئات موت است، مگر موت سیّئه نیست؟ اگر جان انسان را بگیرند، جان انسان را گرفتن در بُعدی است که سبب بشود. کسی سبب است که جان انسان گرفته شود. یا کسی سبب نیست، الله «من عنده» اراده کرده است، الله «من عنده» راجع به این اجل که اجل معلّق نیست، چون یا اجل محتوم است یا اجل معلّق. اگر در اجل محتوم که واضحترین مثال «من عند» است، اگر در اجل محتوم که خداوند صد سال برای شخصی عمر قرار داده، زیادتر نمیشود، ولی ممکن است کمتر بشود. ولی کمتر که اجل معلق است از بین رفته است. سر صد سال بدون اینکه کسی موجب مرگ این بشود، بدون اینکه خودش موجب مرگ خودش بشود، نه درونی موجب است و نه برونی، چون اجلی را که خداوند مقرّر کرده است، رسیده، او را إماته بکند، این سیئه است یا نه؟ از طرف خدا سیئه نیست، ولی برای این شخص سیئه است یا نه؟ این برای انسان ناگوار است؟ بله، خداوند طبق حکمت و طبق علم خودش عمل میکند، ولی برای انسان ناگوار است یا نه؟
مرض، مرضی که از طرف خدا بیاید، انسان هیچ کاری نکرده، نه قصوراً و نه تقصیراً، این مرض «من عند الله و من الله» است یا نه؟ ناگوار است، ولی برای انسان این ناگوار تسلیم میشود. به قول امیرالمؤمنین (ع) در یک کسالتی که کسالت سختی بود، عرض کرد: خدایا، از سه حال خارج نیست: یا به من بهبودی بده، یا صبر بده که این مرض را تحمل کنم یا من را بمیران. یا سؤال کردند که «کیف حالک» در جواب «کیف حالک» «قال سیّئٌ و الحمد لله»، بد است، خدا را شکر میکنم. بد است نسبت به من، نسبت به شخص من ناگوار است، دردآور است، ناراحتیآور است، ولکن چون «من عند الله» است و «من الله» است خوب است.
بنابراین این سیّئه را به حساب خدا نمیآوریم، سیّئه به حساب انسان. انسان که مرگ برای او دردناک است، مرض دردناک است، کتک خوردن، مظلوم واقع شدن برای او دردناک است، این «من نفسک» است. «من نفسک» ابعادی دارد. درخشانترین ابعادش این است که اگر مرگ در اجل حتمی، نه در اجل معلّق، مرگ در اجل حتمی رسید که سببی جز اراده الهی ندارد، نه من قصوراً و تقصیراً سبب هستم، نه دیگران. اگر همه عالم جمع شوند، همه قدرتها جمع شوند، درونی و برونی که یک دقیقه یک ثانیه به عمرم اضافه کنند، چون اجل محتوم است.
بنابراین در اینجا این مصیبت موت که به این شخص میرسد، در اجل محتوم مصیبت است یا نه؟ بله، سیئه است نسبت به این شخص یا نه؟ بله، «من نفسک» است؟ جواب: بله، «من نفسک» است. برای اینکه من نفسک یا قصوراً است یا تقصیراً. یا انسان عمداً میرود زیر ماشین یا عمداً نمیرود، خیلی هم مواظب ماشین است، کنار جاده میزند، این قصوراً است. این انسانی که کشته شد اگر عمداً خود را وسط خیابان رساند، با اینکه میداند ماشین میآید، این سیّئه تقصیری است. ولکن اگر عمداً نیست، قصوراً است. تمام احتیاطها را انجام داده، این سیّئه تقصیری نیست. حالا این مثال بود. در موردی که خداوند جان انسان را در اجل محتوم میگیرد، این سیّئه است یا نه؟ بله، قصوری است یا تقصیری؟ قصوری، برای اینکه اصولاً عمر انسان به اراده الهی محدّد است، انسان و هر موجودی خالد نیست، ابدیت ندارد. اولاً خالد نیست و ابدیت ندارد، ثانیاً اجل محتومی را خداوند مقرّر کرده، چرا؟ برای اینکه این نقص انسان است. چون انسان ذاتاً قاصر است، خداوند انسان را ذاتاً قاصر خلق کرده، اصلاً خلق کامل مطلق محال است. انسان را قاصر کرده است در خلقت، قاصر خلقت کرده است. مردنی خلق کرده است. انسان را که خداوند مردنی خلقت کرده، پس این موتی که، این مصیبتی که، این سیّئهای که وارد میشود، از چه کسی است؟ از قصور خودش است، «من نفسک» است. مطلب رقیق است.
چرا خداوند او را میراند؟ چون مردنی بود اولاً و چون اجل حتمی او رسیده بود ثانیاً. مردنی بودن به حساب خلقت، اجل حتمی رسیدن به حساب اراده الهی، این قصور در بقاء را ایجاد میکند. بنابراین این شخص که اجل محتوم او رسیده، بدون اینکه خودش مقصّر باشد، بدون اینکه دیگری مقصّر باشد، این «من نفسک» است، از خود است، از درون خود است که مردنی است که مرگ فراگیر است.
– مطابق آنچه شما میگویید، این سیئه است.
– سیّئه ناگوار است، نمیخواهیم بگوییم گناه است، سیئه اعم است از گناه، غیر گناه، ثواب، غیر ثواب، سیّئه یعنی ناگواری. ناگواری که به انسان میرسد یا ناگوار واجب است یا ناگوار حرام است یا مستحب است یا مکروه است و مانند آن. ناگوار باشد. درست دقت کنید. در افعال خمسه تکلیفیه در درون و برون ناگوار، ناگوار است. کشته شدن ناگوار است، مال انسان را بردن ناگوار است، کتک خوردن ناگوار است، مریض شدن ناگوار است. قاصر باشد، مقصّر باشد، در راه خیر باشد، در راه شر باشد، ناگواری در بُعد اول دارد یا نه؟ در بُعد اول ناگواری است و در بُعد معاد احیاناً گواراست. اگر انسان در راه خدا کشته شد، کتک خورد، فحش شنید، آواره شد، این در بُعد اول قشری ناگوار است، ولی در بُعد جزاء و ثواب خداوند گواراست. این ناگواری فراموش میشود، ولی مصیبت است یا نه؟
مصیبت گاه مصیبت مطلق است، انسان در راه شر و فساد کشته میشود. هم در راه شر بوده، کشته شدن در راه شر بوده، بعد از مرگ هم عذاب میشود، این مصیبت مطلق است. گاه خیر، مصیبت که گفته میشود سیّئه است، سیّئه نسبی است. یعنی فعلاً آنچه رسید جانم را گرفت، مالم را گرفت، آبرویم را گرفت، عِرضم را گرفت، راحتی من را گرفت، فعلاً این گرفتنها مصیبت و سیئه است، ولکن اگر در راه حق باشد، در راه حق بودن هم فعلاً جبران میکند، هم بیشتر در آینده جبران میکند، بنابراین مصیبت که هست، سیئه که هست.
این بُعد اول «من نفسک»، «من نفسک» اول عبارت از این است که با این فرضی که عرض کردیم مرگ گریبانگیر انسان میشود، چون انسان مردنی است. مردنی بودن انسان قصور است و نه تقصیر. این مردنی بودن انسان که قصور است و نه تقصیر، قصور از خداست یا از ما؟ ما، به طور مطلق ما نمیتوانیم خلق بشویم، به طور مقیّد و قاصر مردنی هستیم، فقیر هستیم، ضعیف هستیم، نابود شدنی هستیم. تمام این ناها و تمام این لاها در عمق خلقت و آفرینش ما هست. پس بنابراین «من نفسک». پس ما «مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ» در این بُعد «فَمِن نَّفْسِكَ»، این بعد اول.
بُعد دوم: بعد دوم این است که انسان گناهی کرده، تقصیری کرده، روی تقصیری که کرده است خداوند او را در دنیا عذاب میکند. مثلاً فرض کنید انسان معاذ الله زنا کرده، نزد حاکم شرع ثابت شد زنا کرده، حکم حد صادر شد، این حد «من نفسک» است یا «من نفسک» نیست؟ «من نفسک» است، برای اینکه اگر زنا نکرده بود، آن زنایی که چهار شاهد عادل ببینند، حاکم شرع حکم به حد او نمیداد. پس آن حد را حاکم زده، به امر خدا زده و «من عند الله» است، ولی «من نفسک». سبب، علّت و باعث آن چه بوده؟ «من نفسک». این بُعد دوم.
سوم: اگر کسی به کسی ظلم کرده، آن شخص مظلوم برگشت این ظلم را جبران کرد یا اعتدای به مثل کرد، ناگوار است دیگر، یا بیشتر از آن کرد باز «من نفسک» است. گاه «من نفسک» درصد است، گاه «من نفسک» درصد است یا صددرصد است. یک سیلی زده، یک سیلی خورد، این سیلی که این آدم خورد سیّئه است، ولو به جاست و باید بخورد. این سیّئه است، دردناک است ولی «من نفسک» چون خودش زده است. اگر بیشتر از آنچه زده است خورد، بالاخره درصدی «من نفسک» است، نتیجهاش «من نفسک» است. این هم بُعد دیگر.
بُعد چهارم: شخص ظلم نکرده، این انسان ظلم نکرده است تا کشته شود، تا او را بزنند، مال او را ببرند، اذیت کنند. مثال: شخصی است مؤمن، با تقوا، با احتیاط، مراعات احتیاط را میکند. آمد در حاشیه خیابان، یک ماشینی بدون توجه این آدم از پشت، از پیادهرو آمد و او را کشت، این «من نفسک» است؟ «من نفسک» است.
حالا این «من نفسک» در دو بُعد است: بُعد درونی و بُعد برونی. بُعد درونی «من نفسک» قصوری است، چون این شخص در این جریان مقصر نبود. آیا قاصر بودن این آدم علّت کشته شدن او یا بعض العلّة کشته شدن او بود یا نه؟ مقصّر بودن آن رانندهای که از پشت، از پیادهرو آمد، این مقصّر است. ولیکن این آدم اگر قاصر نبود، کشته نمیشد. اگر آن رانندهای که از پشت آمد و به این آدم زد، اگر این آدم توجه داشت و میدید، کنار راه هم نمیرفت. پس اینجا جمع بین قصور و تقصیر است. درصدی از کشته شدن که درصد اعلی است، درصد بیشتر است، مربوط به کسی است که از پشت آمده و از پیادهرو به این آدم زده است. و درصد کم آن چیست؟ درصد کم آن قصور همین شخصی است که کشته شده است.
– در صورتی که اختیار داشته باشد.
– تقصیر نیست، قصور را عرض میکنم، قصور اختیار نیست، تقصیر اختیار است. قصور بی اختیاری است.
– از خودش که اختیار نداشت.
– ما نمیگوییم گناه کرده است. ما میگوییم در اثر نادانستن و ندیدن و توجه نکردن گناه نیست، گناه نکرده. این در راه طاعت بود، میرفت مسجد نماز بخواند، مقدس و نمازشبخوان و عادل و این حرفها و از کنارهرو میرفت تا نماز بخواند، ماشین از پشت زد، چه کسی مقصّر مطلق است؟ این آدم مقصّر است؟ خیر، این آدم در راه طاعت کشته شده است. این آدمی که در راه طاعت کشته شده، شهید است، چرا؟ برای اینکه یک درصد هم سبب مرگ خودش نیست. ولکن مگر «من نفسک» فقط باید تقصیر باشد؟ قصور هم هست.
اگر این آدمی که کشته شد توجه داشت، اگر میدید، اگر ماشین توجه داشت، پیادهرو هم نمیرفت، کنار میرفت. ولیکن این اگرها را نداشت، تقصیراً است یا قصوراً؟ قصوراً، مکلف نبود، مکلف نبود از برای حفظ خود؛ چون علم مطلق نیست، قدرت مطلقه نیست، توجه مطلق نیست. این در حال قصور در حال جهاد بود، فی سبیل الله بود، کشته شدن او در اثر قصور بود.
حالا این شخصی که او را کشت یا مقصّر است کلّاً یا قاصر است کلّاً یا مقصّر است کلّاً و بعضاً. بالاخره دو عامل با هم شریک هستند: یا قصورین است، یا قصور کشتهشده و تقصیر کشنده است. بالاخره این آدمی که کشته شد، قصور او «من نفسک» است یا نه؟ قصور او «من نفسک» است. برای اینکه اگر میدانست و توجه داشت، نمیرفت. بنابراین باز «من نفسک» است.
مثال پنجم: امام حسین (ع) و حسینیین کلّاً، آیا امام حسین در رفتن به کربلا مقصّر بود؟ خیر، واجب بود برود. در جنگ کردن مقصّر بود؟ خیر، واجب بود بجنگد. وقتی که افرادش را کشتند، خودش تنها ماند، باز در جنگ مقصّر بود؟ خیر، پس در تمام اینها مقصّر نبود، قاصر هم نبود. نه قاصر بود و نه مقصّر. اگر بگویید قصور در جایی است که امام حسین در مقابلی که تنها بود و این شمشیرها و این تیرها و نیزهها، امام حسین کشته شدنی بود، چون امام حسین کشته شدنی بود و در مقابل این اسلحهها و قدرتها، بالاخره کشتن حاصل میشد، پس باز «من نفسک» است، ولی «من نفسک» تقصیراً که نیست. بله، من نفس شیاطین است، من نفس شمر است، من نفس یزید است، ولکن امام حسین درصدی در کشته شدن دارد یا نه؟ بله، ولی درصد تقصیری نیست، این انسان بالاخره گوشت است و پوست و استخوان، گوشت و پوست و استخوان با شمشیر و با آهن و با تیر و اینها از بین میرود.
بنابراین این «من نفسک» انحصار ندارد که این سیّئاتی که به انسان میرسد «من نفسک قصوراً»، «من نفسک تقصیراً»، «من نفسک ذنباً»، «من نفسک طاعةً»، «من نفسک» طاعت را میگیرد، ذنب را میگیرد، قصور را میگیرد، تقصیر را میگیرد. منتها «من نفسک» قابل تمجید است و قابل سرزنش است؛ برای اینکه از من گناهی صادر شده است. اگر از من گناهی صادر شود یا خلق خدا یا خدا یا هر چه به من صدمهای برسانند، بالاخره سبب آن من هستم. اینجا مورد تمجید است یا مورد توبیخ؟ اما «من نفسک» دومی داریم که توبیخ نیست. «مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ»، یعنی خودت چون خلقی، خودت چون قدرت مطلقه و علم مطلق نیستی، ولو در راه خدا بودی، کسی که در راه خداست وحید است، فرید است، قوّت او غالب نیست، کشته میشود. پس باز «من نفسک» است. بنابراین بُعد اول و بُعد دوم، سوم، چهارم، پنجم، تمام سیّئاتی که به انسان میرسد، چه حقّش باشد حقّش نباشد، قصور داشته باشد، تقصیر داشته باشد، هرچه باشد، بالاخره چون این نفس، نفسی است که مرگپذیر است، ظلمپذیر است، صدمهپذیر است، پس بخشی از این دارد. این بُعد اول «من نفسک»، حالا فردا توضیح بیشتر خواهم داد.
بُعد دوم: «من نفسک» در مقابل «من الله» است یا نه؟ چون «من نفسک» در مقابل «من الله» است، پس «من نفسک» دو بُعد است: «من نفسی أنا و من أنفسنا آخر» به قرینهای که خداوند دو شق در اینجا آورده: یکی «من الله» است و یکی «من نفسک». یا «من الله» است یا «من نفسک»، بُعد سوم هم دارد، بُعد سوم دیگران است، دیگران تعدّی کردند، ظلم کردند، منِ بیگناه را کشتند، این باز «من نفسک» است یا «من الله» است؟ نه «من الله» است، خدا که آدم را نمیکشد، نه «من نفسک» است. پس «من نفسک» عام است. ما یک «من نفسک» خاص، البته دور به اینجا نمیرسد، ولیکن این تکمله است، آن جواب اول کامل است. «من نفسک» یا «من نفسک» خاص است یعنی خودم، خودم سبب هستم. یا «من نفسک» عام است. «من نفسک» عام یعنی کسانی که همچون تو هستند در فقیر بودن، در ممکن بودن، در قدرت مطلقه نداشتن. پس بنابراین شمر «من نفسک» است، یزید «من نفسک» است. همه «من نفسک» هستند. برای اینکه همه نفوسی هستند در مقابل الله.
و قرینه این مطلب این است که «من الله» در مقابل «من نفسک» است. چون اگر «من نفسک» مطلق بود فقط شخص بود، اما چون «من نفسک» در مقابل «من الله» است، بنابراین مصیبت یا «من الله» است یا «من نفسک». «من الله» در بُعد کم، «من نفسک» در بُعد زیاد. این «من نفسک» مصیبت و سیّئه که «من نفسک» است یا «من نفسک أنت» است در بعضی موارد.
– در اینجا یک مطلب به نظر میرسد، شما شمر و سنان و امثالها را مثال زدید، ولی از جانب امام حسین که نبود.
– ما میگوییم نیست. ما میگوییم یا از جانب شخص توست یا خیر. از جانب شخص توست، یعنی از جانب دیگری نیست، ولی دیگری هم «من الله» است؟ خیر، «من نفسک» شخصاً است؟ خیر، «من نفسک». اگر بگوییم تو، گاه توی تو مراد است یا توی نوعی مراد است. اینجا «کَ» یعنی توی نوعی. این جواب دوم، توی نوعی مراد است. «من نفسک» یعنی «نفسک أنت شخصاً» یا «من نفسک أنت نوعاً» این دو جواب را که به هم ضمیمه کنیم، جواب اول که جواب قوی است با جواب دوم ضمیمه کنیم، هر دو جواب ضمیمتاً با هم جوابگوی «من نفسک» خواهد بود. البته توضیح بیشتری باید عرض کنیم.
– من میترسم اینجا یک مقدار حاشیهای باشد، دلیل بر اینکه «من نفسک» را اگر نوعی قرار بدهیم…
– نوعی قرار میدهیم، هم شخصی قرار میدهیم و هم نوعی. چرا هم شخصی هم نوعی؟ برای اینکه در مقابل «من الله» است، چون در مقابل «من الله» است، «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ». «مِنَ اللَّهِ» آن چه بود؟ آیا «حَسَنَةٍ مِنَ اللَّهِ» صددرصد بود یا درصد بود؟ درصد بود دیگر، این هم درصد است. «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ» هم درصد است. اولاً درصد است که من سهیم هستم. حال که من سهیم هستم در اینکه مصیبت به من برسد و سیّئه برسد، یا من سهیم هستم کوناً –کما اینکه در جواب اول بود- یا من سهیم هستم عملاً قصوراً یا تقصیراً در جواب دوم. یا سهیم هستم نوعاً یعنی من بیکاره هستم -فرض است- یعنی من نه تقصیراً و نه قصوراً و نه چیز دیگر، و حال آنکه بعضی از این نهها درست نیست، برای اینکه اگر من کشتنی نبودم که کشته نمیشدم، پس صحیح است، قصوراً. اگر من فقیر نبودم، ناچیز نبودم، قابل سرقت نبودم که بنابراین جواب اول کلّ الجواب است و جواب دوم، رنگآمیزی جواب است.
«من نفسک» قصوراً، تقصیراً، ثواباً، طاعتاً، هر چه از خودش باشد. منتها از خودت است این سیّئهای که میرسد یا از خودت است، قابل مذمّت است؟ خیر، قابل مذمّت نیست. مگر «من نفسک» را میخواهد مذمّت کند؟ پس جواب اول کاملاً کافی است، جواب دوم هم نباشد. ولی جواب دوم بعض الشیء جواب اول را تکمیل میکند که «من نفسک» نفس شخصی و نفس نوعی است. منتها نفس شخصی محوری است و نفس نوعی حاشیه است.
– اگر اینطور باشد، من یقین دارم فردا این طلبههای کذائی میگویند: شما اینجا تفسیر به رأی کردید.
– ما با آیه تفسیر کردیم، تفسیر آیه به آیه.
– میگویند از کجای آیه درآوردید؟
– ما قرآن میخوانیم، میگویند تورات میخوانید، حالا راست میگویند؟
میگویند که دلیل نمیشود. ما تفسیر قرآن به قرآن کردیم و
تفسیر قرآن به حدیث قدسی کردیم.
[1]. نساء، آیه 79.
[2]. الكافی، ج 1، ص 157.
[3]. نساء، آیه 78.
[4]. الاحتجاج، ج 2، ص 414.
[5]. شوری، آیه 30.