ابعاد هشتگانه خاتمیت؛ خاتمیت قرآن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در اوّلین روز بحث خاتمیت عرض کردیم: روی هشت عنوان آیاتی در قرآن شریف است که خاتمیت رسالت، نبوّت، وحی، قرآن، کلام، دین، شرع و ولایت عزم را در انحصار حضرت محمد بن عبدالله (ص) میداند. روی بخشی از عناوین بحث کردیم. امروز عنوان قرآن و عنوان کتاب را در نظر میگیریم.
قرآن در جایاجای قرآن به لفظ «القرآن» و یا «قرآناً» یاد شده است که جمعاً 66 مرتبه در خود قرآن لفظ «قرآناً» ده مرتبه و لفظ «قرآن» 56 مرتبه آمده است. با نظری دقیق در این آیات, امتیازاتی را که قرآن در ابعاد زمانی، مکانی، مکانتی، لغوی، دلالتی، معنوی و کلّ بازتابهای هدایت ربّانی که برای قرآن وجود دارد, یاد شده است. امّا عنوان خاتمیت قرآن در آیاتی نمودار است. از جمله آیه نهم سوره اسراء «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» «القرآن» نیست، «هَذَا الْقُرْآنَ» است.
قرآن دارای ابعادی گوناگون است از نظر مصداق لغوی. یک بُعد اعمّ مطلق است که قرآن خواندنی است، چه خواندنی وحیانی ربّانی باشد و چه خواندنی وحیانی عقلانی باشد. لفظ قرآن در استعمال اعمّ این صدق را دارد, ولی نه در خود قرآن، بلکه در لغت عرب. قرآن یعنی خواندنی، کتابهای گوناگون بعضی خواندنی است و بعضی خواندنی نیست. خواندنی نیست نوشتهها و کتابهایی که ارزش معرفتی، ارزش علمی، ارزش رهبری و روشنگری از برای انسان ندارد. ولی خواندنی است کتابهایی که دارای این ارزشها است. یا ارزش غیر مطلق از نظر علم غیر مطلق، عقل غیر مطلق، راه غیر مطلق که راهبری انسان است به گونهای غیر مطلق. کوشش و کاوش از برای دریافت سبیل روشنتر و راه راهوارتر. والاترش کتابی است که خواندنیِ وحیانی است. خواندنی وحیانی، خواندنی مطلق است. چون وحی ربّانی اصولاً مطلق است.
و این قرآن به معنای خواندنی وحیانی هم دارای دو بُعد است: یک بعد قرآن نوح، کتاب نوح، صحف نوح، صحف ابراهیم، صحف موسی، صحف عیسی که همه اینها قرآناند، ولو لفظ قرآن در قرآن صریحاً بر اینها اطلاق نشده است، ولکن «بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا»،[1] اشاره است به اینکه قرآن «هذا» است و «غیر هذا». «هذا» این قرآنِ آخرین، «غیر هذا» دو بُعد است: یکی قرآنهای وحیانی انبیای اولوالعزم و غیر اولوالعزم و دیگر قرآنهای غیر وحیانی غیر مطلق یا قرآنهای غیر وحیانی غلط.
– میشود استفاده کرد که کتب آسمانی انبیاء هر کدام یک اسم خاصّ داشتند و یک اوصافی، مثلاً خود قرآن فرقان است، کتاب تورات هم فرقان است. ولی تورات اسم خاصّ برای آن است، ولی قرآن اسم خاصّ نیست.
– اینطور است، ما در اسم عامّ قرآن بحث میکنیم، منتها اسم عامّ قرآن در قرآن صریحاً برای این قرآن اخیر است. کتابهای وحیانی دیگر تلمیحاً و اشارتاً قرآن است، مثل «بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا». ا در میان کتابهای خواندنیِ مطلقِ وحیانی، لفظ قرآن در 66 جای قرآن فقط بر همین قرآن اخیر اطلاق شده است. همانطور که سایر وحیها بر سایر پیامبران الهی در عین آنکه وحیاند، ولکن در آیه شوری تمام اینها به عنوان «وَصَّینَا» و «وَصَّی» در مقابل وحی قرآن آمده است. «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ»،[2] «وَصَّی» کتاب نوح است با اینکه وحی است، «وَصَّی» گفته است. «وَصَّيْنَا» کتاب ابراهیم و موسی و عیسی است. «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» که تفسیر آن را قبلاً عرض کردیم، اوّلاً «وَالَّذِي» ثانیاً «أَوْحَی» ثالثاً «نا». وحی قرآنی سه، چهار امتیاز دارد. پس در برابر وحی قرآنی سایر وحیها گویی مادون وحیاند؛ یعنی وصیتاند. یعنی وحی اصلی قرآن است و وحیهای مقدّماتی کتاب صحف نوح و ابراهیم و موسی و عیسی است.
همچنین لفظ قرآن، همچنین لفظ نبوّت. مثلاً دیروز عرض کردیم که لفظ «النبیّ» فقط در انحصار پیغمبر اسلام در قرآن آمده است. «الرسول» همچنین و حال اینکه «الرسول» و «النبیّ» الف و لام، الف و لام جنس است و شامل کلّ رسالتها و نبوّتهاست. ولکن «النبیّ» در چند جای قرآن، «الرسول» در چند جای قرآن، «رسولنا» در چند جای قرآن در انحصار خاتم النبیین است. کأنه نبوّت و رسالت و وحی و کتاب وحی در انحصار خاتم النبیّین است. این کأنّه در انحصار خاتم النبیین است به این معناست که آنچه سایر وحیهای ربّانی، سایر انبیاء، سایر کتب آسمانی، سایر شرایع دارند قرآن دارد با اضافاتی به عنوان ابدیت و خلود الی یوم الدین.
«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ» خود هذا در این آیه دلیل است بر اینکه قرآنهای متعدّد است، ولیکن «هَذَا الْقُرْآنَ». «يِهْدِي» این «هَذَا الْقُرْآنَ» در مقابل چیست؟ در مقابل قرآنهای وحیانی قبلی است. یعنی قرآن نوح و قرآن ابراهیم و موسی و عیسی قرآناند, ولی «هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» تمام قرآنها و صحف وحیانی بر انبیاء اولوالعزم هادی بودند برای راه خدا، ولکن هادیِ «لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» نبودند. چون اقوم مطلق است، یک اقوم منه است، یک اقوم مطلق است. کما اینکه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»،[3] احسنیت تقویم جسمانی و روحی انسان در بُعد شأنی و بعد در بُعد فعلی، احسن مطلق است، حتی بر ملائکه هم رجحان دارد. همچنین قرآن در هادی بودن اوّلاً «يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ»[4] در هادی بودن نسبت به عالم تکلیف، در بشارت نسبت به عالم بعد از تکلیف، چه در برزخ چه در قیامت. یا عالم متبلور تکلیفی در رجعت ولیّ امر (عج) این قرآن دارای این مثلّث است اقوم از کلّ قرآنهای وحیانی.
«الّتی»، «الّتی» وصف است از برای موصوف محذوف. «للطریقة الّتی، للسنة الّتی» و همچنین هرچه بهین است و هر چه بهتر است از برای بهتر کردن، بهین کردن انسان در ابعاد جسمانی و عقلانی و کلّ ابعاد ترقّیات و تبلورات انسان به طور اقوم که هم از قیام است، هم از قیمت است، هم قیمتش از همه راههای ربّانی بیشتر است، هم قیامش بیشتر است، هم ثباتش. قیام و قیمت و قوام. هم بهایش بیشتر است در بُعد هدایت و رهبری، هم دوامش بیشتر است، هم قیمتش بیشتر است. بنابراین این آیه از آیاتی است که دلالت دارد بر خاتمیت قرآن در کلّ ابعاد هدایتگری و بشارتگری هم از نظر بهاء و ارزش هدایت، هم از نظر قوام و هم از نظر پایداری. این یک آیه.
آیه دیگر سوره انعام آیه 19: «وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»، «کُمْ» چه کسانی هستند؟ به پیغمبر بزرگوار اسلام این قرآن نازل شده، آیا برای زمان معیّن که «کُمْ» باشند؟ نخیر، «وَ مَنْ بَلَغَ». «وَ مَنْ بَلَغَ» دو بلوغ است: یکی «مَنْ بَلَغَ بُلُوغَ الْعَقْل»، «کُمْ» مخاطبین مکلّف عاقل زمان پیغمبر بزرگوار هستند. «وَ مَنْ بَلَغَ» دو بعد است: یکی «من بلغ فی نفسه» دوم: «من بلغه هذا القرآن». «من بلغ» یک بالغین زمان رسولند و یک بالغین بعد از زمان رسول الی یوم الدین. دوم: این «بلغ» هم لازم است و هم متعدّی. «من بلغ فی نفسه و من بلغوا» بُعد اوّل از دعوت قرآنی «من بلغ فی نفسه» کسی که خود بالغ نیست، قرآن هدایتگر او نیست. کسی که خود بالغ است. منتها اگر کسی بالغ است و قرآن به او نرسد، باز قرآن هدایتگر است؟ نخیر، «و من بلغه». پس هم خودش باید بالغ باشد به نحو لزوم و هم «بلغه هذا القرآن». «بلغه هذا القرآن» آیندۀ پس از رحلت رسول اسلام را میگیرد، این آینده مطلق است الی یوم الدین، تا آخر زمان تکلیف. پس این آیه هم از آیاتی است که دلالت بر خاتمیت قرآن دارد نسبت به کلّ بالغین کلّ زمانها و کلّ مکانها و کلّ آسمانها و زمینها الی یوم الدین.
و از جمله سوره 12 (یوسف)، آیه 3: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ»، «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» دارای دو بُعد است: یک بعد احسن قصص خاصّ یوسف، بعد دوم: احسن قصص در کلّ قصصها. قصص از قصّه است، قصّه یعنی پاره، پارهای از حقایقی که ذکر شده است، آن پارۀ اصیل و زیربنایی که انسان را راهنمایی میکند به سوی راههای خدا و سالکین الی الله را سلوک تمام میدهد «أَحْسَنَ الْقَصَصِ»، احسن مطلق است. یعنی ما قصهای که باید پیگیر شود و گفتاری که موجب هدایت مکلّفان است نداریم، نه مانند قرآن تا چه رسد برتر از قرآن. چون أحسن، أحسن مطلق است. کما اینکه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»، احسن مطلق است. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» بودن قرآن هم أحسن مطلق است.
– فرمودید قصص یعنی پاره؟
– قصص: پارههای تاریخی. پارههای تاریخی که به دنبال آن میروند. پارههای تاریخی ربّانی که باید دنبالش رفت. آنچه مکلّفان باید به دنبال آن بروند از پارههای تاریخی وحیانی ربّانی، احسن به قول مطلقش قرآن است.
آیه دیگر که کلّ قرآن را «احسن الحدیث» معرّفی کرده آیه 23 سوره 39 (زمر): «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا»، حدیث یعنی چه؟ حدیث یعنی حادث، حادث یعنی چه؟ کلّ جهان حادث است. جهان وجود کلّاً حادث است، جز محدث جهان وجود که حضرت حق سبحانه و تعالی است، کلّ جهان وجود حادث است. پس «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» در اینجا به چه معناست؟ جواب این است که حادث دو بُعد است: یک حادث ذاتی امکانی، تمام موجودات جهان خلقت حادث ذاتی مکانی هستند. و یک حادث مکانتی است، هر قدر آفریدگان، مکلّفان، عاقلان، عالمان فکر کنند به نظرشان نمیآید و اگر وحی شود، به وسیله وحی به دست میآورند. پس حدیث چیست؟ آنچه حادث است. آنچه قبل از حدوثش کلّ دانایان، کلّ دانشوران، کلّ عاقلان به آن نمیرسیدند، چون مطلق است. چون همه جهان امکان منهای وحی غیرمطلق است، غیرمطلق یا باطل یا حقّ غیرمطلق، ولکن حقّ مطلق حادث است. یعنی اگر خدا حقّ را انزال نکند بر مکلّفین، اینها در باطل یا حقّهای غیر مطلق میمانند.
ولکن «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ»، حدیثها، حدیث نوح، حدیث ابراهیم، حدیث موسی، حدیث عیسی که انبیای چهارگانه اولوالعزم قبل از خاتم النبیّین هستند و حدیث سلیمان، حدیث داود، حدیث اشعیا، کلّ احادیث وحیانی که دارای مراتب و درجات هستند، احسن الحدیث به قول مطلق چیست؟ «كِتَابًا مُّتَشَابِهًا»، «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا» تمام آیات قرآن تشابه دارد، تشابه درونی، تشابه برونی، تشابه تشریعی و شرعی، تشابه تکوینی. تشابه درونی از نظر لفظی و معنوی. تمام آیات قرآن از نظر لفظی، فصاحتی، بلاغتی، لغوی، جملی تشابه دارند در رنگ وحیانی بودن. شما یک کلمه، یک آیه از قرآن را پیدا نمیکنید که آیت نباشد. قرآن آیت است. چرا؟ آیت نشانه است. تمام جملات قرآن، جملات مستقلّه قرآن که آیت است، تمام نشانههای ربّانی بودن قرآن است. یک نشانه غیر ربّانی یا مشتبه بین ربّانی و غیر ربّانی از قرآن پیدا نمیکنید.
بنابراین قرآن از نظر حتّی لفظی و دالّ بودنش بر معانی تشابه دارد، آیات قرآن کلّاً با هم تشابه دارند در بُعد ربّانی بودن، در بُعد مدلول تشابه دارند؛ یعنی مدالیل قرآن از اصول دین، فروع دین، سیاستها، اخبار، اقتصادها، اخلاقها، در عین آنکه ابعاد گوناگونی دارند، این ابعاد گوناگون تمام مختصر میشوند و متبلور میشوند در ربّانیت نزول این قرآن. تشابه برونی: تشابه با فطرتها، با عقلهای سلیم، با علمهای سلیم، با پیشرفتهای فطری و عقلانی و علمی سلیم دارد. همانطور که خداوند تکوین را بر حسب مرحله اعلای حکمت و مصلحت قرار داده، کتاب تدوین هم همینطور است. یعنی کتاب تدوین نسخهای است تشریعی از کتاب تکوین که نسخهای است تکوینی. تکوین و تدوین با هم هماهنگی دارند.
– اینجا متشابه در مقابل محکم نیست؟
– نخیر، ما سه آیه داریم: یک آیه داریم که کلّ قرآن متشابه است، یک آیه داریم کلّش محکم است، آیه آل عمران بعضی متشابه است، بعضی محکم است. این آیه که میگوید متشابه است در مقابل محکم نیست، کلّ قرآن متشابه است. یا اینکه «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ»،[5] کلّ قرآن محکم است، ولکن در آیه آلعمران بعضی متشابه است، بعضی محکم است. متشابه و محکم که تقسیم میشود، بعضی متشابه و بعضی محکم است، این یک بُعد است. تشابه کلّی هم در بُعد کلّی است و إحکام کلّی هم در بُعد کلّی است، که در بحث متشابه عرض خواهیم کرد.
و اما تشابه با فطرت، یعنی بر خلاف فطرت قرآن هیچ حکمی ندارد، بر خلاف عقل حکمی ندارد، بر خلاف علم مطلق، عقل مطلق، فطرت مطلقه هیچ حکمی ندارد. بنابراین تشابه با کلّ حجج درونی انسان که فطرت و عقل و علم است و حجج برونی که وحیهای انبیاء است تشابه، یعنی قرآن تشابه دارد با تورات، با انجیل، ولو کان فوق آنهاست در درجات هدایت، ولیکن تشابه دارد. یعنی وحیانی بودن قرآن همانند وحیانی بودن تورات و انجیل است در بُعد اصل وحیانی بودن و در بُعد درجات نه. و همچنین قرآن که کتاب تدوین است، با کلّ تکوینیات تشابه دارد. کما اینکه کلّ تکوینات ربّانی از اوّل تا آخر هرچه است بر مبنای حکمت عالیه ربّانی است، همینطور هم آیات تدوینی قرآن هم مطابق حکمت عالی ربّانی است.
آیه 88 سوره 17 (اسراء): «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً». «الجنّ و الانس»، «الجنّ و الانس» زمان پیغمبر است؟ نخیر، نفرمود «هولاء الجنّ، هولاء الانس» نخیر، «الجنّ» جنس جنّ است از زمان نزول قرآن تا انقراض عالم تکوین. «الانس» هم جنس انس است در طول زمان و عرض زمین. حالا اگر کلّ جنّها و کلّ انسها در طول زمان و عرض زمین، از زمان رسالت خاتم النبیّین تا انقراض عالم تکلیف جمع شوند، «عَلى أَنْ يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»، اگر بر فرض محال همه افکارشان را، عقولشان را، علومشان را، همتهایشان را همه را جمع کنند که مانند این قرآن را بیاورند، نمیتوانند تا چه رسد بعد.
پس در این مثلّث بهتر از قرآن، مانند قرآن، دون قرآن. دون قرآن آمده است بر حسب وحیانی بودن، کتب آسمانی، ولکن مانندش تا چه رسد بهترش نیامده است. بنابراین این قرآن اگر خاتم کتب وحیانی نباشد، این وصف را ندارد. چون هر کتابی که بعداً، بعد از کتاب وحیانی قبلی میآید یا مانند اوست یا برتر از اوست. «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[6] که در بحث نسخ از شنبه عرض خواهیم کرد. از جمله آیات آیت رسالتی است، آیت رسولی است، آیت کتابی است. این آیاتی که از برای مکلّفین میآید متعدّد است، ولیکن آنچه را نسخ میشود یا انساء میشود «نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا» یا بهتر از او میآوریم یا مثل او. ولی قرآن نه بهترش و نه مثلش. چون «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» جنس و انس در هر مقامی، در هر قدرتی، حتی در بالاترین مراحل نبوت بعد از قرآن بر فرض محال باشند، نمیتوانند مثل این قرآن را بیاورند. بنابراین خاتمیت قرآن در بُعد اکمل بودن به گونه مطلق، به این آیه ثابت است.
سوره الرحمن آیه 2 «الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»،[7] کدام قرآن؟ همین قرآن دیگر. قرآن در خود قرآن مصطلح است در همین قرآن. هر جا در آیات متعدّدِ قرآن، لفظ قرآن ذکر شود، قرآن مصطلح است در همین قرآن. حالا این «الرَّحمَنُ» اوّلاً «الرّحیم» نیست. «الرّحمن» رحمت موکّد فراگیر کلّ آفریدگان است. و این رحمت دارای دو بُعد است، یک بُعد رحمت عامّه برای کلّ آفریدگان و یک بُعد رحمت خاصّه برای بعضی آفریدگان. از شئون رحمت خاصّه برای بعضی آفریدگان مکلّفانند که رحمت ربّانی کتب آسمانی برای این مکلّفان آمده است.
این رحمت ربّانی کتب آسمانی هیچ کدام ذکر نشده، فقط «عَلَّمَ الْقُرْآنَ»، «الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ». خلقت انسان که سرلوحه کلّ مکلّفان برای خلقت است، بعد از «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» ذکر شده است. دلیل بر چیست؟ دلیل بر این است که هدف از خلقت انسان هدایت اوست، منتها انسان هدایتهای مختلف دارد, ولی در هدایتهای مختلف هدایت نوحی و ابراهیمی و موسوی و عیسوی ذکر نشده است. «عَلَّمَ الْقُرْآنَ». پس ذکر خصوص قرآن در مقابل کلّ کتب وحی که مربوط است به هدایت انسان، این دلیل بر این است که قرآن امتیاز منقطع النظیر بیبدیل در کلّ کتب وحی دارد. و «خَلَقَ الْإِنسَانَ» خلقت انسان قبلاً ذکر شده است؛ یعنی خلقت انسان فرع است، «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» اصل است. درست است خلقت انسان فرع است بر تعلیم کلّ کتب وحی، ولکن کتاب وحیانی قرآن که محور اصیل کمال و تبلور کمالی انسان است، اینجا ذکر شده است. تخصیص به ذکر قرآن دلیل است بر اینکه بقیه کتب در مقابل قرآن نقش مطلق و دائم ندارند.
و همچنین لفظ کتاب، کتاب در قرآن شریف زیاد ذکر شده، ولکن گاهگاهی ملاحظه میکنیم که «الکتاب» فقط قرآن است. همانطور که «القرآن» فقط قرآن است، «رسولنا» فقط رسول است، «رسولی» فقط رسول اسلام است، همینطور هم «الکتاب»، «الکتاب» نوشتهها را میگویند، چه نوشته در فکر، در قلب، در کاغذ، نوشته تکوینی، نوشته تشریعی، آنچه ثباتی دارد این کتاب است. مثلاً «عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»[8] محور کتابها نزد خداست. آیا خدا نوشته خطّی دارد؟ نوشته کاغذی دارد؟ نخیر. علم خدا که اثبت ثوابت علوم است به طور مطلق، این نوشته است. حالا این نوشته و کتاب یا منفصل است و یا متصّل. نوشته متصّل امّ الکتاب است که علم ذاتی ربّانی است که از جمله علم قرآن است. و مرحله منفصل و بروزش، مرحله اولی نوشته بر قلب رسول الله است در شب قدر. مرحله دوم نوشته حروف منقطعه است که فقط رمز است برای پیغمبر. مرحله بعدی نوشته سوره حمد است که «لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»[9] که قرآن تفصیلی مختصر از کلّ قرآن مفصّل است. نوشته آخرین تفصیل کتاب است «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ».[10]
سوره بقره آیه 176: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ»، «نزّل هذا الکتاب» نیست، «الکتاب» است. الف و لام جنس است. یعنی جنس کتابهای وحیانی ربّانی در این قرآن است. بقیّه هم کتابهای وحیانی هستند، ولیکن چون قرآن دارای چند بُعد امتیازی است، یک بُعد کلّ قرآن را شامل است، بُعد دیگر مرحله تکاملی و کمال الی یوم الدین را دارد و لذا «الکتاب».
«بِالْحَقِّ»، «بِحَقٍّ» نیست. اگر «بحقٍّ» بود، حقّی بود، کما اینکه کتابهای چهار نبیّ ولیّ عزم قبل از پیغمبر اسلام «حقٍّ، حقٍّ، حقٍّ» است، ولیکن قرآن «بِالْحَقِّ» است. و «الحقّ» در قرآن شریف فقط در انحصار قرآن است. «الحقّ» یعنی ثابت به گونه مطلق. ثبوت دو بُعد دارد: یک ثبوت که دارای ثبوت منفصل است؛ یعنی ثابت است در مدّتی. کتابهای وحیانی انبیای قبل از خاتم النبیّین، نبوتهایشان، کتابهایشان، دعوتهایشان «حقٍّ» است در زمان معیّن. ولیکن قرآن «بِالْحَقِّ» یعنی پابرجاست تا آنجایی که تکلیف است.
همچنین
سوره آلعمران آیه 3: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ» «بحقٍّ» نیست.
همچنین همین سوره آیه 164: «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»، پیغمبر
«الکتاب» را تعلیم فرمود، نه «کتاباً» را، پس قرآن «الکتاب» است. یا سوره زمر، آیه
41: «إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقٍّ». اینقدر که ما
روی خاتمیت اصرار داریم حساب دارد، این مطلب جدیدی است یا نیست؟ چون متأسفانه
نوگرایان ریشه خاتمیت را در مقالههایشان، صحبتهایشان، تحقیقهایشان، یحقیقهای
علمیشان میزنند. بنابراین ما با بازنگری دقیقتر و وسیعتری در آیات هشتگانه
قرآن که هر گانهاش چند گونه است، اثبات خاتمیت را از نظر قرآن میکنیم، از نظر
کتب آسمانی دیروز اشاره کردیم که در بشارات عهدین مفصل آمده است. از نظر آیات هم
همینطور است. نظرم است که مرحوم میرزامهدی آشتیانی که افضل فلاسفه و اعلم فلاسفه
شرق و اسلام بود و ما خدمتشان درس میخواندیم، برای معالجه به آلمان رفته بودند. گفتند:
من با یک کاردینال مسیحی بحث کردم، نبوّت پیغمبر اسلام را اثبات کردم و او قبول
کرد. طرف گفت: نبوّت قبول، به ادلّهای که گفتی، ولکن خاتمیت چطور؟
[1]. یونس، آیه 15.
[2]. شوری، آیه 13.
[3]. تین، آیه 4.
[4]. اسراء، آیه 9.
[5]. هود، آیه 1.
[6]. بقره، آیه 106.
[7]. الرحمن، آیات 1 تا 4.
[8]. رعد، آیه 39.
[9]. حجر، آیه 87.
[10]. هود، آیه 1.