پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به دلائل عقلی و قرآنی که دالّ بر نسخ نشدن قرآن با غیر قرآن است. ۲-بیان اینکه روایاتی که رد و قبول احدیث را بر محور قرآن دانسته دلیل بر منسوخ نشدن آیه ای از قرآن با روایات است. ۳-بحث حول آیه ی «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا» که دلالت بر منسوخ نشدن قرآن با غیر قرآن دارد

جلسه چهارصد و هشتاد و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

جمعبندی ادلّه نفی نسخ در قرآن

جمع‌بندی ادلّه نفی نسخ در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بر مبنای آیاتی چند که نسبت به قسمتی از آنها بحث شد و قسمتی هم مانده و بر مبنای ادلّهای عقلی، قرآن با غیر قرآن نسخ‌شدنی نیست. حال ادلّهای که جمع ادلّه عقلیه و اشارات یا تصریحات یا ظواهر قرآنیه است عرض میکنیم.

از جمله ناسخ نسبت به منسوخ بیان است یا نه؟ اگر آیه منسوخه با ناسخی نسخ میگردد در هر بُعدی از ابعاد پنج‌گانه نسخ، ناسخ بیان میکند که منسوخ حدّش تمام شد یا بیان نمیکند؟ بیان میکند دیگر. این بیانی که برعهده ناسخ است نسبت به منسوخ، پس برای منسوخ مبیّن است. این قرآن که «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[1] است، «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[2] است، چیزهای دیگر را تبیان میکند، خود را تبیان نمیکند؟ اگر حکمی از احکام قرآن منسوخ شود به غیر قرآن، آیا این با «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» منافات ندارد؟ قرآن تبیان خود است و تبیان چیزهای دیگر است. ولی چیزهای دیگر تبیان قرآن نیست و حکم ناسخ اگر غیر قرآنی باشد، چون تبیان است نسبت به منسوخ، بنابراین این غلط است. غلط است که غیر قرآن تبیانِ قرآن باشد و لاسیّما راجع به نسخ. مطلب دوم این است که آیا حکم ناسخ مهمتر است یا حکم منسوخ؟ ناسخ مهم‌تر است. چون منسوخ موقّت است و حکم ناسخ آن موقّت را کنار میگذارد و حکم دائمی میآورد. آیا در دوران امر بین حکم دائمی و حکم موقّت، حکم دائمی اهمّ است یا حکم موقّت؟ پس چگونه است که خدا در قرآن حکم موقّت را که منسوخ است بیان کند و حکم دائم را که ناسخ است بیان نکند؟ این دلیل دوم.

دلیل سوم: آیاتی از قبیل «وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا»،[3] هم «من دون الله» بود هم «من دون القرآن» همان‌طور که جز خدا ملتحد و پناهگاهی از نظر الوهیت و ربوبیت نیست، همین‌طور هم غیر از قرآن ملتحد و پناهگانی نیست. بنابراین اگر سنّت ناسخ قرآن باشد، سنّت پناهگاه است با قرآن. و حال اینکه «لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا» پناهگاه بودن را در احکام ربّانی به قرآن حصر کرده است.

– همین که نفی ابد است…

– استحاله است دیگر، فقط نفی ابد نیست، استحاله است. چون ابد اعم از استحاله است، ممکن است ابداً نشود، ولی محال نباشد. ولی نفی ابد نمی‌تواند باشد؛ یعنی محال است، همان‌طور که محال است غیر از خدا مُلتَحَد و پناهگاهی بیابید، همان‌طور هم محال است غیر از قرآن ملتحدی بیابید. و خطاب اوّل این «لَنْ تَجِدَ» پیغمبر است، مخاطب اوّل «لَنْ تَجِدَ» پیغمبر است و مخاطبهای دیگر دیگران. پس پیغمبر هم محال است که جز قرآن ملتحدی بیاورد، ولو ملتحد وحیانی. ولو ملتحدی وحیانی که وحی بشود به پیغمبر، در سنّت پیغمبر ثابت باشد که این حکم قرآنی که در آن نسخ نشده است، به وسیله سنّت نسخ است. این با «لَن» منافات دارد؛ چون ملتحدی غیر از قرآن شد. ملتحد در اصل کلّاً قرآن است و غیر قرآن ملتحد نیست و حال اینکه ناسخ ملتحد است. بله، ناسخ و منسوخ در خود قرآن هر دو ملتحدند، منسوخ ملتحد است به عنوان حکم موقّت، ناسخ ملتحد دوم است به عنوان حکم دائم. اما اگر غیر قرآن بخواهد ناسخ باشد نسبت به بعضی از احکام قرآن با «لَنْ تَجِدَ» مخالف است. یعنی دون از قرآن، «دون القرآن» آیا سنّت «دون القرآن» است یا نه؟ «وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا» دون القرآن را کلّاً حتّی اگر وحیانی باشد، نفی کرده است.

و همچنین آیه کفایت، «أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ»[4] بنابراین قرآن کفایت است. آیا ممکن است قرآن کفایت کلّی باشد، ولکن آیهای یا آیاتی در قرآن باشد که به وسیله سنّت منسوخ است؟ پس این کفایت نیست. اگر در قرآن ناسخ و منسوخ باشد کفایت است؟ اگر ناسخ در قرآن نباشد، منسوخ باشد باز کفایت است؟ نخیر، کفایت دو بُعدی است، یک بُعدی که نیست. همان‌طور که منسوخ در بُعد موقّت کفایت است برای بُعد موقّت، ناسخ هم در بُعد دائم کفایت است برای بُعد دائم. بنابراین اگر روایتی بخواهد آیهای از قرآن را نسخ کند، بنابراین قرآن کفایت نیست، خودکفا نیست. خودکفا بودن قرآن در بُعد احکام اگر ناسخ و منسوخ هر دو باشد، همان‌طور که منسوخ در قرآن است، ناسخ هم باید در قرآن باشد تا خودکفا باشد.

آیه تکمیل که دیروز اشاره کردیم. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی»[5] این چه کمالی است برای دین قرآن به وسیله قرآن که احیاناً ناسخ بعضی از احکام نباشد؟ این خودش نقصان است. این نقصان را باید سنّت برطرف کند و حال اینکه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» اکمال دین است به وسیله نزول قرآن. اینها اشاراتی است که قبلاً مقداری صحبت کردیم و یک مقداری صحبت نکردیم. مثلاً فرض کنید که آیا حکم ناسخ، ابطال حکم منسوخ است یا نه؟ بله، منتها ابطال حقّ موقّت. دیروز بحث کردیم یا ابطال حقّ است کلّاً که قابل قبول نیست. یا ابطال حقّ موقّت است. حکم منسوخ حقّی است موقّت، کلّ زمان را شامل نیست. حکم ناسخ این حکم موقّت را برمیدارد و حکم دائمی میگذارد. بنابراین ناسخ، ابطال حکم موقّت است. در قرآن درست است، قرآن و قرآن، ولکن اگر روایت بخواهد آیات قرآن را نسخ کند، ابطال کرده است حکم موقّت قرآن را و حال اینکه «وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ».[6] هیچ حکمی از احکام در مثلّث زمان، قرآن را ولو در یک حکم نسخ نمیکند. چون نسخ کردن ابطال است. اگر حالت ناسخیت در مثلّث زمان، قبل که معلوم است نیست، در حال نزول قرآن، بعد از نزول قرآن تا قیامت، اگر حکمی از احکام قرآن با آیهای، با جملهای غیر قرآنی نسخ شود، پس ابطال آورده است و حال اینکه…

 – ایشان متعرّض است که این ابطال کلّی نبوده است.

– ابطال اعمّ است از کلّی و غیر کلّی، همهاش ابطال است. یا اطلاق ابطال میشود، عموم ابطال میشود، خاصّ ابطال میشود.

– با الفاظ دیگر این را به صورت جمله دیگر نازل شود.

– همان مطلب است؟ پس نسخ نیست. اگر همان مطلب است نسخ نیست. ما میگوییم همان مطلب نیست. آن مطلب را کلّاً برمیدارند یا بعضاً برمیدارند یا کلّ را بعض میکنند یا بعض را کلّ میکنند یا مطلق را مقیّد میکنند یا مقیّد را مطلق میکنند. در پنج بُعدش همهاش نسخ است، منتها نسخ جزئی و نسخ کلّی.

ناسخ تکمیل منسوخ است؛ یعنی در عمق یکسانند، ولکن در چهره فرق میکنند. حکم ناسخ چهره حکم منسوخ را تبدیل میکند یا به مماثل یا به اکمل.

– خود آیه که میگوید: «نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[7] وقتی خودش دلیل است، کلّاً که از بین نمیبرد.

– «بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» یا بهتر از آن است یا مثلش.

– اگر مماثل است، دیگر چه لزومی دارد که دوباره بیاورد؟

– در حکمت مماثل است، در اصل مماثل نیست. در چهره مماثل نیست، در حکمت مماثل است. در حکمت یا افضل است یا اینکه در حکمت برابر است. ولی حکمت برابر در چهره مماثل نیست، چهرهاش فرق میکند. «وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[8] با چه؟ با قرآن. قرآن وسیله انذار است برای کلّ مکلّفان از زمان نزولش، زمان حیات پیغمبر، بعد از رحلت پیغمبر إلی یوم القیامة. اگر حکمی در قرآن منسوخ باشد به غیر قرآن، پس این انزال به غیر قرآن است. همان‌طور که حکم منسوخ مورد انذار است، مورد تبیین و تبلیغ است، حکم ناسخ هم مورد انذار و تبیین و تبلیغ است. «لأُنْذِرَكُمْ بِهِ» نه «بِهِ وَ بِغَیرِهِ» انذار و تبیین احکامِ قرآنی در انذار و تبشیر به وسیله خود قرآن است. بنابراین اگر حکمی در قرآن نیست که میخواهد حکم قرآنی را نسخ کند، پس انذار به دو چیز شد: هم به قرآن هم به غیر قرآن.

– من که نتوانستم چیزی از این آیه شریفه استفاده کنم.

– آن را عرض میکنم. اینها مقدّمه است. وانگهی روایات و آیات عرض بر قرآن. آیاتی در قرآن داریم که محور قرآن است و آنچه در روایات است باید عرض بر قرآن شود. از جمله: «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا»،[9] آیات دیگر که قبلاً بحث کردیم. و از جمله روایات متواتره شیعه و سنّی، نصّ است بر اینکه هر حدیثی که از ما نقل شد، از پیغمبر بزرگوار متواتر است از ائمه هم متواتر است. هر حدیثی از ما نقل شد این را عرض بر قرآن کنید، اگر موافق قرآن بود قبول کنید، اگر مخالف بود قبول نکنید. اگر روایتی ولو متواتر -فوق حدّ تواتر که اصلاً نداریم- اگر روایتی ولو متواتر یا فوق حدّ تواتر در کار باشد و بخواهد حکمی از قرآن را نسخ کند، عرض میکنیم این روایت را بر حکمی که میخواهد نسخ کند، آیا حکم ناسخ با حکم منسوخ مخالفت ندارد؟ ناسخ میخواهد منسوخ را بردارد، مخالفت ندارد؟ منتها این مخالفت در خود قرآن قابل قبول است، چون خود قرآن است. حکم موقّت و حکم ناسخ، حکم دائمِ قرآنی، حکم قرآن را برمیدارد. ولیکن اگر حکمی در روایت بخواهد حکم قرآنی را بردارد، آیا منافات بین ناسخ و منسوخ است یا نه؟ این منافات گاه قابل قبول است، گاه غیر قابل قبول. این منافات در خود قرآن نسبت به خود قرآن، قابل قبول است. غیر قابل قبول است نسبت به روایات. چون آیات و روایت عرض –مخصوصاً روایات عرض- میگوید: روایت را عرض بر قرآن کنید. اگر روایاتی ولو فوق حدّ تواتر باشد، بخواهد حکمی را ثابت کند، این حکم مخالف است با نصّ یا ظاهری از قرآن، چه باید کرد؟ با عرض این روایات بر حکمی که میخواهد نسخ کند، این حکم نسخ نخواهد شد و ما حکم ناسخ را از بین میبریم.

– این آیه «لأُنذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ» بحثی که می‌گوید اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند، یک بحث دیگر در جاهای دیگر هم داریم، در آیات دیگر «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».[10]

– بله، منتها «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» چیست؟ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» آن است که موافق قرآن است، مخالف قرآن نباشد، اگر مخالف قرآن باشد, «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» نیست. اگر رسول رسالت دارد، رسالت وحی دارد که موافق قرآن نظر بدهد و این را دیروز عرض کردیم، اگر احکامی مثل هفده رکعت نماز در قرآن نیست، آنجا خارج از تمام مطالب است. از تمام مطالبی که عرض کردیم خارج است. بحث ما این است که حکمی در قرآن است، این حکمی که در قرآن است اگر بخواهد نسخ بشود، با خود قرآن باید نسخ شود. امّا اگر غیر قرآن بخواهد حکمی قرآنی را نسخ کند، بحث ما اینجاست، بحث ما اعمّ از اینجا و آنجایی که مثلاً حکمی در رابطه با هفده رکعت نماز، هفده رکعت در قرآن نه نفی است و نه اثبات است، این را از «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» و «َأَطِيعُوا الرَّسُولَ»[11] میگیریم. امّا بحث سر این است که حکمی که در قرآن است نصّاً یا ظاهراً، اگر بخواهد نسخ بشود، باید با قرآن نسخ بشود، امّا با حدیث قابل نسخ نیست.

و اما آیاتی دیگر، مثلاً آیه «أَحْسَنَ تَفْسِيرًا» آیا حکم ناسخ مفسّر منسوخ است یا نه؟ بله، یعنی باید این منسوخ قرینه باشد. مثلاً حکم مائة جلدة در زنا، این مفسّر «فَآذُوهُمَا» است یا نه؟ مفسّر به این معنا: یا آن را تبیین می‌کند یا می‌گوید او نباشد و من باشم. مفسر است دیگر، چون تفسیر یا سلبی است و یا ایجابی. تفسیر ایجابی آن است که آیه دیگر، آیه قبلی را توضیح بدهد در جهاتی که مثلاً معلوم نیست. این یک تفسیر است. تفسیر سلبی این است که آن آیه قبلی و حکم قبلی دیگر نخواهد بود و نسخ میشود و ناسخ به جای آن میآید. بنابراین حکم ناسخ، مفسّر منسوخ است در بُعد سلبی، حکم مبیّن، مفسّر حکم قبلی است در بُعد ایجابی.

بنابراین این آیه در سوره فرقان آیه 33 صفحه 363: «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا»، ما یک حقّ داریم و یک تفسیر حقّ داریم. حقّ اصل مطلب است، تفسیر حقّ تبیین حقّ است. حقایق آیات قرآن دو صنف است: صنف اوّل این است که حقّی است که روشن است، نیازمند به تفسیر نیست. دوم: حقّی است که روشن نیست و نیازمند به تفسیر است. «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ»، مَثَل چیست؟ […] حقّ اگر نیازمند به تفسیر نباشد، مَثَل نمیخواهد، مثال نمیخواهد. مثال برای تبیین حقّی است که روشن نیست. حالا «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ»، «الحقّ» کلّ حقّ است «وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا» تفسیر حقّ است. آیات منسوخه قرآن حقّ است یا باطل است؟ حقّ است دیگر. این حقّ یا ثابت است که دیگر تفسیر نمیخواهد. یا ثابت است کلّاً و روشن است کلّاً، در ثبوت تفسیر نمیخواهد، در روشن بودن هم تفسیر نمیخواهد. یا اینکه این حق روشن نیست، تفسیر ایجابی می‌خواهد یا حقّ روشن است. مثلاً راجع به زنا در سوره نساء «وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ»[12] حقّی است روشن، این تبیین نمیخواهد. پس تفسیر تبیین ندارد، بلکه تفسیر ناسخ دارد. تفسیر ناسخ یعنی آیه سوره نور تفسیر میکند، مَثَلی است که تفسیر میکند چه را؟ منسوخ را، یعنی این منسوخ تا اینجا هست، بعداً حکم ناسخ است که «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا».[13]

آیا «أَحْسَنَ تَفْسِيرًا» در قرآن است یا در قرآن و غیر قرآن؟ در قرآن است. تفسیر و تبیین قرآن احسن است و تبیین حقّ قرآن است نسبت به خود قرآن یا تبیین حقّ هم قرآن و هم غیر قرآن است؟ بنابراین از این «أَحْسَنَ تَفْسِيرًا» استفاده میکنیم که حکم ناسخ که در بُعد سلبی تفصیل است نسبت به حکم منسوخ، باید در قرآن باشد. «إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا».

– [سؤال]

– مبیّن با قرآن است. قبلاً عرض کردیم مبیّن با قرآن است. مبیّن با قرآن است. مثلاً فرض کنید اگر به کسی بگویند که ما به تو نورافکن میدهیم که در ظلمات روشنگری کنی، یعنی خودش روشن کند یا با نورافکن؟ اینجا هم با قرآن است.

– «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ».[14]

– با قرآن, با این نورافکن، خودت نورافکن نیستی، خودت نورگیری. پیغمبر نورگیر است، قرآن نوردهنده است، قرآن نورافکن است. و همچنین آیات دیگر که بالجمله عرض کردیم.

بحث دیگر این است که آیاتی که در قرآن منسوخ است چیست؟ بعضیها افراط کردند زیاد گفتند، بعضیها تفریط کردند و گفتند در قرآن منسوخ نداریم. ولی ما بینابین هستیم، یعنی اگر آیاتی مسجّلاً و مسلماً در بیان احکامی نسبت به آیات دیگر منسوخ است، آنها را عرض میکنیم. اشارتاً عرض می‌کنم:

1- در حکم زنا؛

2- ازدواج با زن کتابی؛

3- نجوا؛

4- میراث؛

5- امّهات رضاعی؛

6- نکاح ناهمسان.

فعلاً این شش مورد از موارد نسخ است، منتها نسخ گاه کلّی است مانند نجوا، گاه جزئی است مانند امّهات رضاعی، نکاح ناهمسان و زنا و از این قبیل. این موارد را به طور کلّی دقّت کنید و پی‌جویی کنید و من هم دقّت میکنم که این موارد به چند مورد خواهد رسید و این موارد ناسخ و منسوخ را چه در بُعد نسخ کلّی و چه در بُعد نسخ عموم، نسخ خصوص، نسخ اطلاق، نسخ تقیید، آن دو قسم دیگر را هم که از اوَل قبول نداشتیم که ناسخ مبیّن آنچه در قرآن بیان نشده یا ابین، آن را که اصلاً نداریم. کلّاً ما روایتی نداریم که تبیین کند آیهای را که در خود قرآن مبیّن نیست. یا تبیین بیشتر کند آیهای که در قرآن مبیّن است، تبیین بیشتر باشد. آن دو دسته را کلّاً نداریم، این پنج‌تا را داریم. باید روی آن فکر کنیم و بحث کنیم ان‌شاء‌الله.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


[1]. آل‌عمران، آیه 138.

[2]. نحل، آیه 89.

[3]. کهف، آیه 27.

[4]. عنکبوت، آیه 51.

[5]. مائده، آیه 3.

[6]. فصلت، آیات 41 و 42.

[7]. بقره، آیه 106.

[8]. انعام، آیه 19.

[9]. فرقان، آیه 33.

[10]. حشر، آیه 7.

[11]. نور، آیه 54.

[12]. نساء، آیه 15.

[13]. نور، آیه 2.

[14]. ق, آیه 45.