جلسه چهارصد و هشتاد و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

موارد ششگانه نسخ در قرآن؛ نسخ آیات نکاح

موارد شش‌گانه نسخ در قرآن؛ نسخ آیات نکاح

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما مواردی از ناسخیت خودی و ناسخیت غیری احکامی را بحث میکنیم. چه آیاتی از قرآن که شامل احکامی اسلامی است, آیاتی از شرایع قبل را یا شریعت قبل را نسخ کرده، چه آن آیات منسوخه را در قرآن اشاره فرموده و یا اشاره‌ای نفرموده است. یا اینکه آیاتی از قرآن، آیات دیگری از خود قرآن را نسخ کرده باشد و این «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»،[1] منسوخ یا مذکور است یا غیر مذکور. اگر مذکور باشد «مِنْ آيَةٍ» است، «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ» آیهای که مذکور است و با آیه دیگر منسوخ شده است. «أَوْ نُنسِهَا» در صورتی است که آیه منسوخه اصلاً ذکر نشده است، ولکن آیه حکم او را نسخ میکند. مثلاًَ در قرآن آیاتی است که احکامی توراتی را نسخ کرده، ولکن این احکام منسوخ توراتی در قرآن یاد نشده است. این «نُنسِهَا» است، در قرآن انساء شده، در قرآن ذکر نشده است. آیات منسوخهای که در قرآن ذکر نشده و ناسخش آمده است و از ناسخ استفاده میکنیم که منسوخی بوده است، امّا این منسوخ انساء شده است و در قرآن نیامده، این «نُنسِهَا» است. ولکن آیاتی که ذکر شده است و قرآن همان آیات را از نظر حکم نسخ میکند، این «مِنْ آيَةٍ» است.

از جمله مطالبی که مورد نسخهای مکرّر و متعدّد واقع شده است، قضیه نکاح است. قضیه نکاح در اصل یا قضیه نکاح در فرع. نکاح در اصل، آیا همسانی در مرد و زن در کلّ جهات شرط است یا شرط نیست؟ در بُعد ایمانی شرط است یا شرط نیست؟ در بُعد عدم انحراف جنسی شرط است یا شرط نیست؟ در بُعد ایمانی هم آیا ایمان کتابی شرط است یا شرط نیست؟ آیا ایمان توحیدی شرط است یا شرط نیست؟ اینجا آیاتی از قرآن شریف به عنوان سیاستهای رحیمی گام به گام در قرآن موجود است که نسخ است، بعد نسخ است، بعد نسخ است، بعد نسخ. از جمله آیا در شریعت اسلام شرط صحّت ازدواج زن و مرد این است که هر دو مسلمان باشند یا نخیر؟ در عهد مکّی این شرط نبود. زنان مسلمانی بودند که شوهرشان مشرک بود، مردان مسلمانی بودند که زنشان مشرکه بود، در عهد مکّی. چنانکه در شریعت ابراهیم و در شریعت موسی هم چنین بود. مثلاً زن فرعون در درجه اعلای ایمان بود و فرعون در بدترین درجه کفر بود. زن فرعون تابع شریعت ابراهیم بوده، چون هنوز موسی نیامده، چون تابع شریعت ابراهیم بوده، بنابراین بر مبنای شریعت ابراهیم جایز بوده است زن مؤمنه با مرد مشرک ازدواج کند، بدتر از مشرک، ملحد. چون از آیاتی چند استفاده میشود که فرعون ملحد بوده «وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ»[2] ربّ العالمین را قبول نداشته، مشرکی است که ربّ العالمین را قبول دارد و ربوبیتهای دیگری را هم پذیرفته است. ولکن او ملحد بود، اصلاً خدا را از ریشه قبول نداشت. بنابراین این ملحد که بدتر از مشرک است، زن او از بهترین زنان مؤمنه بود.

– شاید مجبور بود.

– اجبارِ زنا ممکن است، اجبار ازدواجی نیست.

– آنجا بوده، شاید در آن زمان اجبار در ازدواج بوده است.

– دلیل نداریم که ازدواج اجباری بوده باشد، دلیل داریم که زن فرعون بوده و دلیل نداریم که ازدواج اجباری بوده است. اگر ازدواج اجباری بود فرار میکرد، مثل موسی که فرار کرد، موسی فرار نکرد؟ موسی فرار کرد، او هم فرار می‌کرد.

– مگر دعای خودش همین نبود؟

– «وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ»[3] یعنی یا فرعون را بکش یا من را بکش، نه اینکه طلاق بگیرم.

– پس معلوم میشود راضی نبوده است.

– بله، چرا راضی نبود؟ چون به جایی رسید که فرعون او را تهدید به قتل کرد، حتّی او را کشت و به چهارمیخ بست. بنابراین راضی نبودن او در آن زمینهای است که فرعون با او به معارضه افتاد، معارضهای که دیگر قابل زندگی نبود. ببینید دو بُعد دارد: یک بُعد عدم حلّیت ازدواج است در بُعد مشرک بودن و مؤمنه بودن او، این یک بُعد است. ممکن است سازش کنند. ممکن است شوهر مشرک باشد، زن مؤمنه باشد یا مرد نداند زن مؤمنه است یا اگر بداند، با او کاری ندارد. این در بُعد اوّل، ولکن در آخر کار که «رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ»، این در آخر کار بوده. در آخر کار دلیل نداریم که اصل ازدواج اجباری بوده، ما دلیلی بر ازدواج اجباری نداریم. وانگهی به عکسش، زن نوح و زن لوط مشرکه بودند، آن هم اجباری بوده؟ به نصّ قرآن زن لوط و زن نوح مشرکه بودند «وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ».[4]

– شاید گناه کرده، سبب شده و الّا مشرک نبوده است.

– مشرک بوده، مگر گناه کند خلود در نار است؟

– مگر همه گنهکاران مشرک هستند؟

– «فَخَانَتَاهُمَا» یعنی چه؟ این زن نوح و زن لوط که خیانت کردهاند به نوح و لوط، خیانت در بُعد رسالت است، رسالت را نپذیرفتند. رسالت را در بُعد اصلی عقاید اصلی و در بُعد فرعی عقاید فرعی نپذیرفتند و الّا خیانت زنا نبوده، زن زانیه کلّاً در کلّ شرایع حرام است. بنابراین هم مرد مؤمن با زن مشرکه و هم به عکس، در عهد مکّی هم بوده است. بنابراین تا عهد مکّی ما در آیات مکّیه هرگز چنین نهیای نداریم که مرد مسلمان با زن مشرک ازدواج نکند، زن مسلمان با مرد مشرک ازدواج نکند. حتّی بعضی از زنان بودند که در سوره ممتنحه دارد: «لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ»[5] یا: «وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ»،[6] اینجا این حکم جدید است، این حکم مدنی است، این حکم مدنی تحریم کرد که اگر مرد مسلمان است زن کافر، یا زن مسلمان است مرد کافر، قبول نیست. باید جدا بشوند، از حالا باید جدا بشوند. مثل «فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ»[7] که بعداً میخوانیم.

ما در آیه اوّل بحث میکنیم. اوّلین آیهای که ایمان را در زوجین شرط کرد، ایمان در مقابل شرک البتّه، نه ایمان در مقابل مطلق کفر، ایمان در مقابل مطلق کفر همین آیه 221 سوره بقره است صفحه 35 «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» تا آخر آیه. ببینید در اینجا کفر مناط نیست, شرک است، یعنی با زنان مشرکه حقّ ازدواج ندارید، امّا اگر یهودی باشد چطور؟ مشرک نیست، زن کتابیه مشرک نیست. چون مشرک، مشرک رسمی است, نه کسانی که انحرافات توحیدی احیاناً دارند. برای اینکه «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ»،[8] «كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ» که کتابیه هم انحرافاتی هم دارند، از جمله انحرافات توحیدی و انحرافات دیگر است، اینها در مقابل مشرکین است. بنابراین برای اوّلین بار و اوّلین گام تحریم, مرحله اولی «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ» مردان مسلمان حقّ ندارند با زنان بت‌پرست ازدواج کنند. «حَتَّى يُؤْمِنَّ»، البتّه «حَتَّى يُؤْمِنَّ» دارای دو احتمال است: یک احتمال ایمان در مقابل شرک است که توحید را هم شامل است. یعنی اگر زن مشرکهای موحّده شد و کتابیه نبود یا موحّده کتابیه شد، ازدواج او ممنوع نیست، این یک احتمال. احتمال دوم این است که «يُؤْمِنَّ» ایمان در اصطلاح قرآن ایمان اسلامی نیست، ایمان اخص است. این دو احتمال است که بعد عرض میکنیم.

«وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ» که مؤمنه دو بُعد است: یا مؤمنه غیر مشرکه یا مؤمنه مسلمان، «خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ» به عکسش: «وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ» به مردان مشرک زن مسلمان ندهید، اما به مرد یهودی، به مرد مسیحی، به موحّد غیر کتابی اینجا منع نیست. پس پلّه اوّل اشتراک این است که شرک مانع از ازدواج است, چه در مرد چه زن. امّا اگر زن موحّده کتابیه باشد یا موحّده یا موحّده غیر کتابیه که مشرکه نیست, مرد مسلمان میتواند با او ازدواج کند. و به عکس: اگر زن مسلمان با مردی که مشرک نیست، ولکن موحّد غیر کتابی است، یا موحّد کتابی است، میتواند ازدواج کند. پس تا اینجا میتواند. پس این مرحله بعد از عهد مکّی است و بعد از عهود شرایع قبلی، «حَتَّى يُؤْمِنُواْ» هم همان دو احتمال که عرض کردم وجود دارد.

«وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ»، چرا؟ «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»، اگر این ازدواج ناهمسان باشد که مرد مشرک است و زن مسلمان، یا زن مشرک مرد مسلمان، این دعوت الی النار میشود. چون نزدیکترین ارتباطاتِ اجتماعیِ همزیستی، ارتباط همسری است. در ارتباط همسری هم مرد در زن موثّر است هم زن در مرد، مخصوصاً در عقیده و مخصوصاً در عقیده شرک و توحید. یک نفر موحّد با یک نفر مشرک چگونه میتوانند همسان زندگی کنند، غذا بخورند، بخوابند و بیدار باشند؟

بنابراین «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». اینجا جای این سؤال است. در ازدواج ناهمسان بین موحّد و مشرک سه احتمال وجود دارد، سه مورد است: یک مورد است که مرد مشرک زن مؤمنه را مشرک کند و دعوت الی النار کند یا اگر مشرک نکند, بالاخره او را به کارهایی وادار کند که این کارها موجب نار است. در این مورد حرام است. و به عکس: اگر زن مشرکه باشد و مرد مؤمن، زن هم بر مرد تأثیر بگذارد در این ارتباط تنگاتنگ زناشویی. در این بُعد «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». این‌طور که هست، این یک حکمت است دیگر، آیا این حکمت فقط در انحصار شرک و ایمان است؟ بعد عرض میکنیم نخیر، در انحصار نیست. «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». و اما بُعد دوم و آن این است که زن مشرک و مرد مؤمن یا به عکس، اصلاً نه دعوت الی الجنة دارند و نه دعوت الی النار، اینجا حرام است؟ چرا حرام باشد؟ چون حکمت نیست. اگر زن و مردی یکی مشرک است رسماً و یکی هم موحّد است، در این ازدواج اصلاً تأثیر و تأثّری در بُعد اشراک و در بُعد توحید ندارند. چرا در اینجا ممنوع باشد؟ سؤال: ممنوع است برای اینکه «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ» عمومیت دارد، چه مشرکاتی که دعوت الی النار بکنند چه نکنند. «وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ» هم عمومیت دارد, چه این مشرکین دعوت الی النار بکنند یا نه.

جواب: جواب در همین «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» است. چون نوعاً مرد مشرک زن مؤمنه را یا زن مشرک مرد مؤمن را دعوت إلی النار میکند، چون همزیستی تنگاتنگ بسیار بسیار مربوطِ همیشگی است، از این جهت کلّاً حرام است و از این کلّیت استثناء میشود. استثناء از این کلّیت دو مورد است: یک مورد این است که این زن و مرد که در ایمان ناهمسانند، یکی مشرک است و یکی کافر، اصلاً با هم کاری در بُعد ایمانی ندارند. یک مرتبه این است که نخیر، اصلاً مردی مسلمان با زن مشرکه ازدواج میکند مثل حضرت نوح، مثل حضرت لوط، با زن مشرکه ازدواج میکند، ولی آنها نتوانستند کاری بکنند. اگر با زن مشرکه ازدواج میکند و این زن مشرک را مسلمان کند، اینجا چطور است؟ اینجا از باب دعوت الی الله و دعوت إلی الخیر واجب میشود یا نه؟ بنابراین ازدواج مرد مسلمان با زن مشرک یا زن مسلمان با مرد مشرک سه بُعد و سه حکم دارد: گاه حرام است، گاه مباح است، گاه واجب است. واجب است در صورتی که دعوت الی الجنة باشد، دعوت إلی الخیر باشد و امر به معروف باشد. مباح است در صورتی که نه دعوت الی الجنة است و نه دعوت الی النار است. حرام است در صورتی که دعوت الی النار باشد. روی این اصل ما یک کلّی داریم و یک استثناء. کلّی: کلّاً چون معمولاً دعوت الی النار است، زن و مرد یکی مشرک و یکی موحّد درست نیست، ولکن استثنائش این است که اگر دو بُعد دیگر باشد یا اصلاً دعوتی در کار نباشد یا دعوت الی الجنة باشد که مرد, زن را از اشراک بیرون بیاورد یا زن، مرد را از اشراک بیرون بیاورد.

 روی این اصل ما یک مطلبی اینجا داریم. اگر یک مرد شیعه با یک زن شیعه ازدواج کند، زن شیعه مؤمنه، زاهده و با تقوا در کلّ جهات، این مرد عرق‌خور، قمارباز، دزد، منحرف. آیا ازدواج این زوج چون مسلماناند جایز است؟ نمیشود گفت جایز است.

– در اینجا هم «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» صدق می‌کند.

 – بله، صدق میکند. چون اگر با این مرد ازدواج کند، این زن را مبتلای به قمار، ترک صلاة، ترک صوم، ترک حجّ، وادار به محرّمات و اثر مرد بیشتر است دیگر، چون مرد نفقه‌دهنده است، سیطره دارد، قدرت دارد بنابراین این ازدواج قطعاً حرام است. ولکن در مقابل اگر یک مرد کافر، مرد یهودی، مرد مشرک با یک زن نمازشب‌‌خوان مسلمان و غیره، مثل آسیه بنت مزاحم با کسی که فرعونیت ندارد، ولی کافر است، ازدواج کند، ولکن این زن طوری است که مطمئن است در شوهر تأثیر میکند و شوهر را مسلمان میکند، در اینجا واجب میشود. یا فرض کنید بُعد سوم.

– این آیه را دلیل آوردهاند که «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا».[9]

– اینجا سبیل نیست. مگر مرد بر زن سبیل دارد؟ سبیل ندارد، مگر زن به مرد سبیل دارد؟ سبیل نیست، استدلال کردهاند ولی درست نیست. اینجا سبیل به عکس است. اینجا سبیل دعوت الی الله از زن مؤمنۀ آسیه‌وار و فاطمه‌وار نسبت به مرد ملحد یا مشرک یا کافر، اینجا سبیل الی الله است. سبیل الی الخیر است، سبیل الی الشرّ نیست، آن سبیل الی الشرّ است. سبیل الی الشرّ مثلاً اگر کافری از مؤمنی طلب دارد، میرود شکایت میکند، او را زندانی می‌کنند، این سبیل خیر است یا سبیل شرّ است؟ طلب دارد. بله، بی‌خودی بخواهد امر و نهی کند، انسان را وادار به حرام کند, درست نیست.

بنابراین ما اصولاً قرآن را باید از سر مطالعه کنیم. یعنی کلّ نظرات فقیهان و علمای تفسیر و… در طول تاریخ اسلام چه شیعه و چه سنّی باید کنار برود. قرآن را از سر مطالعه کنیم، بدون تحمیل‌ها, بدون فرضها‌، بدون پیش‌فرضها، بدون خواستهها, بدون خواسته‌های کتب آسمانی قبلی، باید قرآن را صاف و مستقیم مطالعه کنیم. این استدلالی که من عرض کردم از نظر ادبی و معنوی اشکالی دارد؟

– من میخواهم عرض کنم که شما الآن این را به سه مورد تقسیم کردید و حال آنکه قرآن میگوید: «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ».

– این در حقیقت نظیرش است، مثل آیه صوم، در آیه صوم میفرماید: «فَمَنْ كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ».[10] اگر ذیل آیه نبود که «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» چه می‌کردیم؟

– خودش بیان فرموده است.

– این هم خودش بیان کرده, حکمت است دیگر. آنچه چه می‌کردیم؟ میگفتیم هر کس سفر کند ولو یک کیلومتر روزه را بخورد. مثل ابن سیرین، انگشت ابن سیرین خون آمد روزه را خورد، گفتند: چرا خوردی؟ گفت: مریضم. مرض است دیگر، انگشت سوراخ شدن و خون آمدن مریضی است. و حال آنکه ذیل آیه «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»، خدا یسر میخواهد عسر نمیخواهد. عسر، اگر عسر باشد. اگر سفر معسر باشد، مرض معسر باشد، نتوانست روزه بگیرد نگیرد. ولکن اگر سفر میسر باشد، معسر نباشد، مرضی که عسرآور و خطرآور نباشد، نه سفر و نه مرض که خوفی در کار نباشد، در اینجا واجب است.

– در حقیقت آن تخصیصی است که به «يُرِيدُ اللَّهُ»… این «يُرِيدُ اللَّهُ» تخصیص است.

– تبیین است. می‌گوید سفری که عسر است، تبیین است. اصلاً تخصیص باشد، در حقیقت تبیین تخصیصی است.

– پس این هم همین‌طور میشود.

– بله، همان‌طور میشود. تبیین تخصیصی. یعنی با این بیان اگر کسی خیال کند که کلّ سفر و کلّ مرض نخیر، این تخصیص تبیینی است، تخصیص نسخی نیست. چون ما یک تخصیص نسخی داریم، بعد از عمل به عامّ است، ولی اینجا متصّل است، در همین یک آیه است. این تخصیص تبیینی است یعنی مریضی که عسر است. سفری که عسر است. سفر عسر در خانه باشد روزه نگیرد، در سفر باشد روزه نگیرد. مرض: مرض شدیدی که عسر است روزه نگیرد، مرضی که عسر نیست روزه بگیرد. مرضی که احیاناً دکتر دستور داده است که این مرضی است که انسان باید مدّتی غذا نخورد، در این صورت روزه دوبله واجب میشود، یک بُعد وجوب اصل صوم یک بُعد از نظر بهداشتی. دکتر میگوید که چهارده ساعت غذا نخور، انسان چهارده ساعت در روز غذا نمیخورد. اگر روزه است هم در بُعد روزه و هم در بُعد بهداشتی. اینجا هم همین‌طور است. اینجا هم «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» چیست؟

– حکمت است یا علّت است؟

– ما حکمت و علّت نمی‌دانیم. مبنای حکم، مبنای حکم چیست؟ علّت و حکمت نیست. اصلاً علّت و حکمت مطلبی است که گفتهاند و ما اصلاً قبول نداریم. علّت و حکمت مطلبی است که گفتهاند. اگر علّت باشد صد درصد، حکمت باشد صد درصد، اینها را اصلاً قبول نداریم، اینها از مطالبی است که از سر باید نگاه کرد. ما میگوییم که زید سر ظهر برو خانه فلانی، چرا؟ برای اینکه سر ظهر نماز میخواند، اوّل ظهر است با او نماز بخوان. یا حکمت است یا علّت، نمی‌دانیم. میگوید که این حکم برای این جهت است. این «لاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ» و «لاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ» برای این است که مشرکین و مشرکات دعوت الی النار میکنند. سؤال: اگر دعوت الی النار و الی الجنة نکردند، باز هم «لاَ تَنكِحُوا» است؟

– پس این یک علّت است، چون اگر حکمت باشد یعنی علّتش را […]

– حکمت دلیل میخواهد، بله، علّت است. علّت، یعنی علّت بودن دلیل نمیخواهد، ظاهرش علّت است، حکمت بودن دلیل میخواهد، علّت بودن دلیل نمیخواهد. بنابراین میگوید زن مؤمن با مرد مشرک و مرد مؤمن با زن مشرک ازدواج نکنند، چون دعوت الی النار در بین است. محور این تحریم دعوت الی النار است، حالا اگر نه دعوت الی النار است نه دعوت الی الجنه، منعی نیست. حتّی اگر دعوت الی الجنه است واجب میشود. پس ازدواج مؤمن با مشرک یا حرام است یا مباح است و یا واجب. ولکن در وجه کلّی چیست؟ قاعده کلّی چیست؟ قاعده کلّی این است که دعوت الی النار است. برای اینکه ارتباط تنگاتنگ دو همسر با هم مقتضی است که در مهمترین جریانات که جریان ازدواج باشد، در هم مؤثر باشند. ولیکن اگر این مهمترین جریان نبود، سؤال: آیا این علّت شامل کل شرایع آسمانی است یا نه؟ بله دیگر، آیا در هیچ شرعی از شرایع آسمانی اگر انسان کاری کند که منحرف شود جایز است؟ باید کاری کند که یا هدایت کند یا حدّاقلّ منحرف نشود. امّا اگر کاری کند که منحرف شود، جایز است؟ نخیر. بنابراین راجع به ازدواج آسیه با فرعون می‌گوییم: آیا ازدواج آسیه با فرعون حلال بود یا حرام؟ حلال بوده، چون تابع شریعت ابراهیم بوده است. چرا حلال نبوده؟

– در حقیقت مباح بوده، واجب نبوده؟

– مباح بوده، چرا مباح بوده؟ برای اینکه آسیه نه تنها ایمان خود را با همسری فرعون از دست نداد، بلکه قویتر هم شد. یا ایمان او قویتر میشود یا طرف را مؤمن میکند یا حتّی نه قویتر میشود, این «يَدْعُونَ إِلَى النَّار» نیست. بالاتر: نوح و لوط؛ زنهایشان مشرک بودند، ولی این زنان مشرک هرگز اثری نسبت به نوح و لوط نداشتند، بلکه بالاتر، نوح و لوط که گزندی به مقام عصمتشان هرگز نخورد، بلکه بالاتر رفت، دعوت آنها قویتر شد، دعوتی که داشتند. بنابراین این ازدواج رجحان دارد یا حدّ وجوب دارد.

– پس نتیجه میگیریم در آن ادیان هم چنین حکمی بوده و حکمی غیر از این نبوده است.

– این تبیین است، این آیه تبیین است. یعنی در کلّ ادیان آسمانی یک میزان کلّی داریم، یک میزان جزئی استثنائی. میزان کلّی بر مبنای دعوت الی النار این است که مشرک با مسلمان یا حتّی یهودی با مسلمان، مسیحی با مسلمان، موحّد با مسلمان، موحّد غیر کتابی، موحّد کتابی، مشرک، ملحد، حتّی مسلمان، حتیّ شیعه اثنی عشری. اگر چنانکه عرض کردم مرد شیعه اثنی عشری باشد و زن هم همین‌طور، ولکن این مرد قمارباز است، دزد است، قاتل است، زانی است، بد است، بد است، ولی مسلمان است. آیا جایز است که یک زن مسلمان با او ازدواج کند که او را به انحراف بکشاند؟ «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» اینجا است یا نه؟ کاری به علّت و حکمت نداریم. سؤال میکنیم: آیا «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» که حکمت است، فرض کنید علّت نیست، دلیل است یا نه؟ بله. بنابراین همین حکمت از این ازدواج منع میکند، ولو هر دو مسلمانند. ولکن اگر یکی مشرک باشد، حتّی یکی ملحد باشد و دیگری مسلم باشد، اگر دعوت الی النار نباشد یا تأثیر و تأثّری در کار نباشد، مباح است یا تأثیر این است که مشرک مسلم میشود، مشرک موحّد میشود، یا ملحد مشرک میشود، مشرک کتابی میشود، کتابی سنّی میشود، سنّی شیعه میشود. کم‌کم با سیاست گام به گام این درجات را طی کند، این واجب است و واجب است و واجب است.

– «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ».[11]

– دلیل است، بله، از جمله ادلّه است. «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى» این کمک به برّ و تقوی است. «وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» اگر کسی ازدواج ناهمسان کند و موجب انحراف بشود، این تعاون «عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» است. ولی اگر ازدواج همسان ایمانی بکند و مخصوصاً اگر طرف مؤمن نباشد و او را مؤمن کند، این تعاون «عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى» است. ما بر این مطلب آیات زیاد داریم، مثلاً «مَّنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا»،[12] شفاعت چیست؟ هماهنگی، هماهنگی متنی در واجب، هماهنگی متنی در حرام، یا هماهنگی مقدّماتی. هماهنگی متنی: دو نفر شراب درست کنند یا یک نفر انگور بفروشد، دیگری شراب درست کند. این هر دو تعاون است. مهمترین تعاون بر اثم این است که «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» باشد و مهمترین تعاون بر برّ و تقوا این است که با این ازدواج ناهمسان از نظر ایمانی، طرفی که مؤمن نیست مؤمن شود یا به ایمان نزدیک شود. یا حتّی اگر مؤمن نمیشود و به ایمان نزدیک نمیشود، مطلب یکسان باشد.

بنابراین در اینجا منع کلّی نمیشود. در این صورت این نصّ نیست, در حقیقت تبیین است. البته قاعده کلّی این است که چون ارتباط زناشویی ارتباطی است بسیار تنگاتنگ و شبانه‌روزی جسمی و روحی و غذایی و لباسی و مکانی، اگر یکی منحرف باشد دیگری را منحرف میکند. ولکن استثناء هم وجود دارد: اگر منحرف نکرد، اگر ایمان ایجاد شد یا مباح میشود یا راجح میشود و یا واجب میشود. به آیه ممتحنه که دومین آیه است یعنی گام دوم است در ناسخیت تبیینی، مراجعه میکنیم.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


[1]. بقره، آیه 106.

[2]. شعراء، آیه 23.

[3]. تحریم، آیه 11.

[4]. همان، آیه 10.

[5]. ممتحنه، آیه 10.

[6]. همان.

[7]. همان.

[8]. بینه، آیه 1.

[9]. نساء، آیه 141.

[10]. بقره، آیه 184.

[11]. مائده، آیه 2.

[12]. نساء، آیه 85.