پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه حرمت ازدواج مسلمان با مشرک یا اهل کتاب در صورتی است که دعوت الی النار باشد. ۲-بیاناتی حول میراث در عهد مکی و عهد مدنی ۳-بحث حول نسخ شروط ارث بردن که در ابتداء شروطش رابطه ی رَحِمی وایمان و هجرت بوده سپس شرط جهاد نیز بر آن افزوده شده و در آخر بر مبنای آیه ی « لِلرِّجالِ‏ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً» شروط جهاد و هجرت نسخ شده است.

جلسه چهارصد و هشتاد و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

نسخ در آیات قرآن؛ آیات ارث

نسخ در آیات قرآن؛ آیات ارث

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث موضوعی و محوری در جریانات آیات ناسخۀ نکاح به طور مختصری مفصّل و مفصّلی مختصر تبیین شد و در جای خودش مفصّل مفصّل است که در تفسیر الفرقان ذکر کردیم. فعلاً بحث ما راجع به نسخ در باب میراث است.

-یک جمع‌بندی و نظر کلّی و نظر نهایی بفرمایید.

– نظر نهایی را عرض کردم، نظر نهایی دو بُعد است: یک بُعد اینکه با مشرک و مشرکه ازدواج کلّاً و از نظر قاعده حرام است، الّا مرد کافر با زن مسلمان ازدواج کند حرام است الّا… همهاش الّا دارد. پس یک محور اصلی است و یک الّاست در آن چهار بُعد که عرض کردم. در بُعد نفی «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[1] در بعد اثبات محصنین و محصنات باشد.

– اهل کتاب یعنی اینجا «وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ»[2] کلّاً نسخ شده؟

– کلاً نه.

– اهل کتاب نمی‌توانند با زن مسلمان ازدواج کنند، ولی مرد مسلمان می‌تواند با اهل کتاب ازدواج کند.

– «وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ»، نگفته «بعصم المشرکات»، «بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ» یعنی مشرکات را توسعه داد. مشرکات فقط مشرکاتاند، اهل کتاب را شامل نیست. ولکن در سوره ممتنحه «وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ» یعنی افزون بر حرمت ازدواج با زن مشرک، با زن کافر، چه یهودی چه نصرانی باز حرام است، ولی آیه مائده تحلیل کرد.

– محصنات فقط درباره کتابیات بود؟

– نخیر، هر دو، آیه این بود که «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»[3] هر دو.

– محصنات در رابطه با اهل کتاب است، امّا فرض کنید زن مشرک ملحد چطور؟

– اگر زن ملحد باشد یا مشرک باشد یا هر چه باشد، چنانکه مرد چه ملحد باشد چه مشرک، دارای چهار احتمال است در اینجا، یا در این ارتباط تنگاتنگ ازدواج تأثیر و تاثّری هست یا نیست. اگر تأثیر و تأثّری نباشد، ولو فرعون ملحد، آسیه با او ازدواج کند، تأثیر و تأثّری اصلاً نباشد، بلکه برای آسیه امتحان بیشتری در ایمان باشد، در اینجا یا جایز است یا راجح. این در جایی است که تأثیر و تأثر نباشد. و امّا اگر تأثیر کند، اگر تأثیر ضلالت ناری یا ضلالت هر گناهی بکند، محور ضلالت «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» است و در حاشیهاش ضلالتهای دیگر. هر اقدامی از مسلمان که موجب گناه باشد، چه اقدام فردی و چه اقدام اجتماعی حرام است. اجتماعیترین و همبستهترینِ اجتماعات، اجتماع زناشویی است. اگر در اجتماع زناشویی دعوت إلی النار باشد که تأثیرپذیر است یا دعوت به حرام باشد که تأثیرپذیر است، این اجتماع محرّم است. و این قاعده کلّی است، هر کاری فردی، فکری، علمی، عقیدتی، عملی، فردی، اجتماعی کلّاً باید انجامِ کار مباح و ترکِ کار حرام باشد. بنابراین همان‌طور که واجب خودش واجب است، مقدّماتش هم واجب است که بحث شد. همان‌طور که حرام خودش حرام است، مقدّمه حرام هم حرام است. بنابراین اگر ازدواج مقدّمه انحراف باشد حرام است، اگر ازدواج مقدّمه ورود در حرام باشد این هم حرام است.

بنابراین در این تقسیم مربع، اگر هیچ تأثیر و تأثّری در اختلاف ایمان و کفر بین دو همسر نباشد، مباح است، چرا حرام باشد؟ کما اینکه در تجارت، در تجارت شما مالی میفروشید، اگر مال را به ملحدی میفروشید و طبق میزان شرعی است حلال است، ولکن اگر مالی معامله شود بین دو شیعه اثنی عشری، ولی کلاه‌گذاری باشد، ربا باشد، کم‌فروشی باشد، حرام است. پس میزان چیست؟ میزان عدالت در معامله است. چه معامله ازدواج، چه بیع، چه اجاره، هر چه میخواهد باشد. بنابراین این بُعد اوّل، بُعد دوم که تأثیر و تأثّری در اصل محوری «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» است، حرام است. یا زن مرد را یا مرد زن را وادار به ترک صلاة، موهوم بودن صلاة، ترک صوم، ترک واجبی، فعل حرامی بکند، این واداری چون حرام است، بنابراین زمینه واداری هم که ازدواج است حرام است. به عکس، اگر این ارتباط زوجیت که خیلی اقلّیت دارد، این استثناء است، استثناء اقلّیت دارد، اصولاً استثناء در اقلّیت است. در بُعد اوّلیِ اصلی، مرد مشرک با زن مسلمان حرام است. مرد کافر با زن مسلمان حرام است، زن مشرک برای مرد مسلمان حرام است. و همچنین این‌هایی که عرض کردیم. این در بُعد اوّلی.

ولکن در بُعد ثانوی استثنائی که 1- عدم تأثیر و تأثّر، اینجا حلال می‌شود.

2- تأثیر میکند ایمان یکی از دو همسر به دیگری که او را کفر نجات میدهد. در این صورت یا واجب میشود و یا اوجب میشود. این تقسیم بندی‌کلّی است در کلّ ابواب واجبات و محرّمات و مقدّمات واجبات و محرّمات.

فعلاً به باب ارث منتقل میشویم. ببینید در آیه بقره که «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[4] عرض کردیم گاه ناسخ و منسوخ هر دو موجودند، ناسخ، آیه دیگر را نسخ میکند. ولکن منسوخ موجود نیست، ولی ناسخ نسخ ندارد، این ناسخی که نسخ ندارد یعنی چه؟ یعنی وقتی که ناسخی میآید، دلیل بر این است که منسوخی وجود دارد. اگر منسوخی وجود ندارد، لسان ناسخ، لسان نسخ نیست. چون لسان دو لسان است، همان‌طور که لسان منسوخ دو لسان است: یک لسانی که نشان نمیدهد منسوخ است، یک لسانی است که نشانگر منسوخ بودن است که در آینده نسخ خواهد شد، مثل حکم زنا، «فَآذُوهُمَا»،[5] ناسخ هم همین‌طور است، ناسخ هم در بُعد احتمال دو نوع است: یا لسان ناسخ، لسانی است که نمایانگر منسوخی نیست یا نخیر، نمایانگر منسوخی است.

کجاست که نمایانگر منسوخ است؟ در آنجایی است که در کلّ عهد مکّی ما اصلاً آیه ارث نداریم. هیچ، در کلّ آیات و سورههای مکّیه اصلاً آیه ارث کلّاً نداریم. ولکن در آیات سوره احزاب و سوره انفال و دو جای سوره نساء بحث ارث وجود دارد.

این دلیل بر چیست؟ دلیل است بر اینکه این میراثهایی که در این آیات چهارگانه تبیین شده است در مکّه نبوده است؛ زیرا اگر در مکّه بود، آیاتی داشت. پس در مکّه نبوده است. نه اینکه میراث نبوده، میراث بوده، ولی این میراثهایی که چند آیه نساء و آیه احزاب و آیه انفال تبیین کرده، این میراثها نبوده است. و علّتش این است که چون مکّه آغاز دعوت و رسالت اسلام و نزول قرآن بوده، مردم نه مال چندانی داشتند و نه وضع مقتضی حکم خالد ارث بود. مثلاً مثل قضیه خمر، قضیه خمر پنج مرحلهای است، مرحله اوّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم. در هر پنج مرحله خمر حرام است، ولی بیان مرحله اولی خیلی خفیف است. در 48 آیه قرآن مکّی و مدنی، اثم حرام است. در آیه نحل تصریح میکند: «وَمِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا»[6] تا آخر، این بعد بحث خواهیم کرد.

اینجا در مکّه اصلاً ما آیات ارث نداریم. بله ارث بوده، مگر میشود ارث نباشد؟ نبودن ارث که غلط است. کسی که میمیرد و مالی را میگذارد، این مال باید همین‌طور دست‌نخورده باشد یا به کسانی برسد، قطعاً به کسانی باید برسد، آن کسان کیانند؟ آیا شرطش ایمان است، شرطش قرابت است، شرط هم ایمان و هم قرابت است؟ شرایط دیگری دارد؟ این شرط‌ها نه اصل ارث و نه شرطهای سلبی و ایجابی ارث، در کلّ آیات مکّیه اصلاً ذکر نشده است.

ولکن به آیات مدنی میرسیم. اوّل دو آیه مدنی است که یکی سوره مبارکه احزاب است، صفحه 418 قرآن آیه 6: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ». آیا این اولویت اولوالارحام، «بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ»، در انحصار محبّت است؟ در انحصار ارتباطات ایمانی است یا نخیر، این اولویت هم برونی است و هم درونی. اولویت درونی در محبّت، اولویت برونی در معاملات، در برخوردها و در ارث. ارث هم اولویت برونی است. محبّتهای معاشرتی اولویتهای برونی است. محبّت قلبی اولویت درونی است. چنانکه در محصنین عرض کردیم کلّ مراتب پنج‌گانۀ احصان را شامل است، اینجا هم اولویت است. «وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ»، کتاب الله همان کتاب وحیانی فی علم الله است. کتاب وحیانی فی علم الله از نظر حکمِ ثابتِ لا یُنسخ این است.

سؤال: آیا در مکّه چنین بوده؟ در مکّه اولو الارحام کلّاً آیه داشتند، ولو اولو الارحامی باشد که کافر است، مثلاً فرض کنید زنش کافر است، پسرش کافر است، شوهرش کافر است، پدرش کافر است که طبقه اوّلند، ولکن طبقه دوم مسلمان هستند یا طبقه سوم مسلمان هستند. آیا اولویت با اولو الارحام است مطلقاً؟ احتمال دارد. در مکّه، احتمال را عرض میکنیم. یا نخیر، اولویت با اولو الارحام مؤمن بوده؟ بالاخره این آیه اولو الارحام که در این سوره است و در سوره انفال است، در هیچ آیهای از آیات مکّی ذکر نشده که اولویت اولو الارحام، البته در بُعد ایمانی معلوم است اولویت است، هیچ شکّی نیست. از صدر اسلام تا ذیل اسلام، از صدر احکام شرعی تا ذیل. البتّه اولویت ایمانی هست، شکّی نیست. اولویت ایمانی در دو بُعد است: یکی اولویت ایمانی درونی مؤمن نسبت به مؤمن دیگر، یکی اولویت برونی که در معاملات و در معاشرات اولویت داشته باشند و به آنها لطف بیشتری بشود، این شکّی نیست. ولکن آن چیزی که مورد بحث است در این مثلّث که دو زاویهاش معلوم است، دو زاویهاش چیز جدیدی نیست که محبّت درونی مسلمان نسبت به مسلمان و محبّت برونی مسلمان نسبت به مسلمان. ولکن در مال، آیا در ارث مال هم اولویت رحمی شرط است یا شرط نیست؟ اینجا میگوید شرط است. آیا در مکّه هم شرط بوده یا نه؟ نه و بله، شرط نبوده در رحمی که کافر باشد، شرط بوده است در رحمی که مسلمان باشد.

بنابراین این آیه اولویت را در هر سه بُعد تبیین میکند، مخصوصاً بُعد سوم، «وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ»، اولو الارحامی که مؤمن‌‌اند و مهاجرند؛ یعنی در عهد مدنی اگر اولو الارحام نباشد، اولویت نیست، مؤمن نباشد اولویت نیست، مهاجر نباشد اولویت نیست.

– این چه را نفی میکند؟ چه حکمی را برمیدارد؟

– سابقاً حکمی نبوده است.

– سابقاً حکم نبوده، خیلی چیزها حکم نبوده، بعد مطرح کردند. این دلیل بر چیزی نمی‌شود. مثلاً آیه میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ»[7] آیا این آیه که آیه مدنی است، در مکّه این حکم نبوده؟

– اینکه معلوم است، عرض کردم. در ارث معلوم است، ما در آنهایی که معلوم نیست بحث میکنیم.

 – اثبات شیء نفی ما عداه نمیکند. پس باید دلیل داشته باشیم بر نفی.

– پس ما عداه محرز نیست، این ما عداه که ما داریم دو بُعد است: یا بوده و ما نمیدانیم یا نبوده. اگر بوده و نمیدانیم، چرا در مکّه این آیه نازل نشد؟ در مکّه که محور آغازین اسلام بود، چرا آیه راجع به ارث نازل نشد؟

– در مدینه این سؤال مطرح شده است.

– این سؤال نیست، مگر احکام اسلام فقط در برابر سؤال است؟

– چرا آیه اوّل همین سوره…

– آن جواب دارد، برای اینکه «اتَّقِ اللَّهَ» این امر حادثی نیست، برای اینکه تقوی الله همیشه واجب است. «وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ» امر حادثی نیست، همیشگی است. چون دلیل قطعی داریم که تقوی الله واجب است و اطاعت کافرین حرام است و اطاعت منافقین حرام است، چون دلیل قطعی داریم دیگر مکّی و مدنی و قبل از اسلام و بعد از اسلام و یهودی و نصرانی و همه شرایع این‌گونه بوده است.

– یعنی در مکّه هم چنین حکمی بوده؟

– شکّی نیست، نه در مکّه، در کلّ ادیان؛ برای اینکه احکام محوری همیشه هست، احکام غیر محوری که قابل انتقال و قابل نسخ شدن است، مثلاً ارث، ارث کم و زیاد و شرایط زیاد و کم دارد.

– از «فِي كِتَابِ اللَّهِ» نمیشود فهمید که این همیشه ثابت بوده است؟ همین «فِي كِتَابِ اللَّهِ» دلیل بر ثبوت است.

– ثبوت دو ثبوت است: یک ثبوت اصلی است که نزد خدا این حکم به عنوان استمرار بوده، یک ثبوت فرعی است. اینجا ثبوت اصلی داشته است، ولی زمانش مکّه نبوده است، زمانش مدینه بوده، برای اینکه سیاست گام به گام است در تبیین احکام. ملاحظه کنید «وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ»، کدام اولو الارحام؟ «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ»، سه بُعد است: یکی نزدیکترین رحم باشد، دیگر مؤمن باشد، دیگر مهاجر. آیا در مکّه اصلاً هجرت موضوع داشت؟ نخیر، در مکّه اولویت رحمی و ایمان کافی بود. اما هجرت که موضوع نداشت.

بنابراین این آیه نه اینکه نسخ میکند، در یک بُعد ناسخ است، در بُعد دیگر ناسخ نیست. ناسخ نیست برای اینکه در مکّه مهاجرینی وجود نداشت، قبل از هجرت به مدینه مهاجرت در مکّه معنی نداشت. این ناسخ نیست. ناسخ است نسبت به عهد مدنی، در عهد مدنی آیا همان وضع مکّی که اقربیت باشد و ایمان باشد، کافی است؟ نخیر، «وَ الْمُهَاجِرِينَ»، مؤمنینی که اقرب هستند، در رحمیت اقرب هستند، مؤمن هم که هستند، ولی در هجرت پیغمبر هجرت نکردهاند، اینها محروم از ارث هستند. بنابراین این نسخ است نسبت به عهد مدنی. درست است در عهد مکّی مهاجر نبوده، ولکن آیا مهاجرتی که در عهد مکّی موضوع نبوده، استمرار دارد عدم شرط مهاجرت در مدینه که زمینه هجرت است؟ نخیر، «وَ الْمُهَاجِرِينَ» نسخ بر استمرار است.

– «الْمُؤْمِنِينَ الْمُهَاجِرِينَ» نیست، «الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ» است.

– المؤمن، اضافه بر ایمان مهاجر هم باشد.

– یعنی دو فرد است، نه یک فرد.

– متوجّهم، بله، «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ» اگر «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُهَاجِرِينَ» بود، اشتباه بود. چرا؟ برای اینکه تا آخر زمان تکلیف مؤمن باید مهاجر باشد، اگر مهاجر نباشد، مؤمن باشد و مهاجر نباشد، فایده ندارد. ولیکن این دو بُعد است: یکی مؤمن باشد، دیگری مهاجر باشد. شرط مهاجرت را آیات سوره نساء نسخ کرده است. پس مهاجریت در اینجا استمرار شرط مهاجرت را در مکّه نسخ میکند، آیات سوره نساء اصل مهاجرت را به طور کلّی نسخ میکند. این «إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفاً» مطلب این است که اولیاء یعنی مثلاً فرض کنید…

– اینجا از چه استثناء میکند؟

– میگوید: این اولویت نسبت به اولو الارحامی که رحمترند، مؤمناند، مهاجر هم هستند «إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَعْرُوفًا»، کسانی که مؤمن هستند مهاجر هم هستند، ولی از اولو الارحام نیستند، مثل عبد انسان، کنیز انسان، کما اینکه در آیه سوره انفال هم همین‌طور است. اگر نوکر انسان، نوکر زرخرید انسان چه مذکّر چه مونّث، اگر به آنها چیزی بدهید، دادید. البتّه این هم نسخ میشود به وسیله آیات نساء.

– آنجا هم دارد که در موقع تقسیم اموال یک فقیری یا یتیمی….

– آن که بله، در آیه نساء است.

– شما میگویید آیه نساء نسخ میکند، آیه نساء تعمیم میدهد.

– «أَوْلِيَائِكُمْ» اعمّ است از یتامی و مساکین و ابن السبیل و کسانی که اینها نیستند، ولی از دوستان هستند یا دوست ایمانی هستند که از اقرباء نیستند یا دوست ایمانی هستند که نوکر و کلفت زرخریدند.

– [سؤال]

– آن بله، و لذا اطلاق و تقیید در کار است. حالا در آیه انفال، در آیه 75 انفال صفحه 186: «وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ»، پس کسانی که ایمان دارند و هجرت نکردند یا ایمان دارند و هجرت کردند، اما جهاد نکردند، اینها «مِنكُمْ» نیستند، پس شرط جهاد هم داخل شد. یعنی نقطه اوّل ایمان است، نقطه دوم هجرت است، نقطه سوم جهاد است. «وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ»، همان مطلبی است که در سوره احزاب گذشت. بنابراین «وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»[8] آیه بعدی نفی است: «وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ». این آیه هم نظیر آیه… ولیکن اینجا جهاد را اضافه کرده است، در آنجا جهاد نبود. در آنجا در عهد مدنی اگر اولو الارحام بود و مؤمن بود و مهاجر بود و مجاهد نبود، ارث میبرد، در اینجا اگر مجاهد نباشد ارث نمیبرد. بعد منتقل میشویم به سوره نساء.

– بنابراین کسانی که مجاهد نیستند، ارث به آنها نمی‌رسد؟

– در آن وقت. سوره نساء شرط مجاهد بودن را از بین میبرد. در سوره نساء صفحه 78، سرجمع حدود ده آیه در باب ارث داریم که بیشترش در سوره نساء است. «لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ»[9] الی آخر، «وَإِذَا حَضَرَ»،[10] «وَلْيَخْشَ»،[11] و «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ»،[12] ببینید «أَوْلاَدِكُمْ» چه کسانی هستند؟ اولاد مسلمانها و شرط اسلام هم به ادلّهای در آن ثابت است. طبقه اول، طبقه دوم، طبقه سوم، در اینجا مهاجرت شرط نیست، جهاد شرط نیست، تنها اقربیت شرط است، «وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ»، اقربیت و ارحمیت شرط است و ایمان شرط است. فقط دو محور باقی می‌ماند: ایمان و اقربیت. امّا شرطیت مهاجرت از بین رفت. چون موضوع از بین رفته یا نخیر، این مهاجرت، اوّلِ مهاجرت به مدینه بود، در اوّلِ مهاجرت به مدینه بناء اسلام بر این بود که جهاد هم حتماً بشود و کسانی که مهاجرت نکردند، جهاد هم نکردند یا مهاجرت کردند و جهاد نکردند، ایمان اینها ضعیف است. در ابتدای تشکیل دولت اسلام […] باید این شرایط باشد، هم مهاجرت بشود، هم جهاد. ولکن مهاجرت و جهاد سلب شد. بنابراین «فِي كِتَابِ اللَّهِ» چیست؟ «فِي كِتَابِ اللَّهِ» آنچه در باب ارث اصالت دارد عبارت است از اقرب بودن در رحم، نزدیکتر بودن و مؤمن بودن.

– ایمان از کجا استفاده میشود؟ […] ایمان از کجای آیه استفاده میشود؟

– امّا ایمان، «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ» اولاً إشعار دارد به اینکه وارث باید مؤمن باشد. در مکّه قطعاً وارث مؤمن بوده، در مدینه هم وارث مؤمن بوده. چرا؟ به ادلّهای، از جمله این «کُم» در «أَوْلاَدِكُمْ» قاعده اولاد افراد مسلمان مدنی که هجرت کردهاند در مدینه منوره، قاعده اسلام است اوّلاً، ثانیاً آیاتی از قبیل «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»،[13] سبیل جانی، سبیل مالی، سبیل زواجی، هرگز نیست. اگر مالی را از کسی به کسی بدهند مجّاناً، این سبیلی است یا نه؟ بله، اگر مال است […] این سبیل نیست. ولکن مالی را، شخص مؤمن مرد و فرزندانی دارد، بعضی کافرند بعضی مؤمناند، اینجا تسویه بین کافر و مؤمن اوّلاً جایز نیست، ثانیاً اگر هم فرزندان کلّاً کافر باشند، یا اصلاً مؤمن نداشته باشد یا در طبقه بعدی باشد، در اینجا اگر چنانچه به این وارث شخص کافر ارث داده شود، این سبیلی است علیه مؤمن، اگر وارث دیگری ندارد و سبیلی است علیه ورثه کفّار، چه از طبقه اوّل، چه دوم، چه سوم، اگر ورثه داشته باشد. بنابراین آیه نفی سبیل از جمله آیاتی است که –در جای خود باید مفصل بحث شود- شخص کافر ارث نمیبرد، ولی شخص مؤمن ارث میبرد. مؤمن سبیل بر کافر دارد، ولی کافر هرگز سبیل بر مؤمن ندارد.

– [سؤال]

– بله، این آیات در جای خودش استدلال شده که «مِنْ أَهْلِكَ»[14] و «لَنْ يَجْعَلَ» و فلان، فعلاً فقط اشاره میکنیم. آن وقت راجع به ارث هم که دو جای سوره نساء، یکی آخرین آیه سوره نساء است که «يَسْتَفْتُونَكَ»[15] که راجع به کلاله غیر ابوینی است. در اولِ سوره نساء کلاله ابوینی است که «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ»[16] ولیکن در آخرین آیه که آیه 176 است، کلاله غیر ابوینی است که در جای خودش دلیلش را عرض کردیم.

– کلاله غیر ابوینی است؟

– من اشتباه گفتم، آیه آخر سوره ابوینی است و آیه اوائل نساء غیر ابوینی است. این هم مربوط به باب میراث. بعد منتقل میشویم به باب خلق که تناسخ نیست، بلکه تبیین بیشتر است که مقداری اشاره کردیم. بعد باب نجواست و سرجمع ما هر چه دقّت کنیم، هر چه در قرآن دقّت کنیم بیشتر از ده نسخ نیست. یا نسخ عامّ است به تخصیص، یا نسخ خاصّ است به تعمیم، یا نسخ مطلق است به تقیید یا نسخ مقیّد است به اطلاق یا نسخ رو‌به‌روست. نسخ روبه‌رو خیلی خیلی کم داریم، مثلاً فرض کنید که نسخ حدّ زنا این نسخ رو‌به‌رو نیست، نسخ بعضی است. به مناسبت این موارد از فردا بحث ما راجع به نسخ باب خلق خواهد بود، بعد هم بعد از باب خلق نسخ راجع به حدّ زناست و موارد دیگر هم پیدا میکنیم و عرض میکنیم که بالاخره این کسانی که بین افراط و تفریط بودند یا میگویند نسخ زیاد است یا میگویند نسخ اصلاً نیست، ما میگوییم نسخ هست، ولی کم است. مثلاً بعضیها خیال میکنند که قرآن را با سنّت میشود نسخ کرد که این قابل قبول نیست. قرآن با قرآن نسخ میشود یا ناسخ قرآن ناسخ آیاتی است مذکور در قرآن یا آیات غیر مذکور در قرآن یا ناسخ حکم شریعت انجیل یا شریعت تورات است یا احکام دیگر.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


[1]. نساء، آیه 221.

[2]. ممتحنه، آیه 10.

[3]. مائده، آیه 5.

[4]. بقره، آیه 106.

[5]. نساء، آیه 16.

[6]. نحل، آیه 67.

[7]. همان، آیه 1.

[8]. انفال، آیه 74.

[9]. نساء، آیه 7.

[10]. همان، آیه 8.

[11]. همان، آیه 9.

[12]. همان، آیه 11.

[13]. همان، آیه 141.

[14]. هود, آیه 46.

[15]. نساء، آیه 176.

[16]. همان، آیه 11.