نسخ در آیات نکاح: ازدواج با کنیزان؛ ازدواج با غیرمسلمانان
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
از جمله موارد نسخ در ازدواج راجع به ازدواج با کنیزان است که آیه منسوخه داریم و آیه ناسخه. آیه منسوخه «لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ»[1] در سوره نساء است که ازدواج با کنیزان را تنها در صورت ضرروت جایز دانسته که اگر ضرورتی در ازدواج با کنیزان نیست یا اصلاً ضرورت ازدواجی نیست یا امکان ازدواج با غیر کنیزان هم چه به عقد منقطع و چه به عقد دائم، وجود دارد، بنابر مبنای این آیه «لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ» در کلّ مواردش حرام است، مگر بترسد که به انحراف بیفتد. عنت سختی و رنج از عزوبت است. کسی که از عزوبت رنج میبرد یا رنج حرجی یا بالاتر رنج عسری که رنج حرجی باید تمام نیروهایش را مصرف کند در ترک ازدواج کلّی، این حرج است. یا با صرف کردن تمام نیروها باز کافی نیست، انفجار جنسی حرام برای او ایجاد میشود. در این صورتها جایز است که با کنیز ازدواج کند، چه کنیز کافر و چه کنیز مؤمن.
امّا در آیه سوره نور که میفرماید: «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ».[2] «أَنكِحُوا» مطلق است، «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ» زنان و مردان عزب را ازدواج بدهید، مردان را به زنان و زنان را به مردان. «وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ»، ایامٰی غیر از عباد و اماء هستند. «وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ» اعمّ از اینکه این بنده زرخرید را برای زن حرّ بدهید یا زن غیر حرّ. و همچنین مرد زرخرید و زن زرخرید را به طور کلّی «أَنكِحُوا». «أَنكِحُوا» در اینجا مطلق است، این مطلق در «أَنكِحُوا» که شامل ازدواج مرد زرخرید است با زن آزاد، زن زرخرید است با مرد آزاد، چه کافر باشد، چه زن مسلمان باشد، این مطلق آیه سوره نساء را نسخ میکند که «لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ» چه خوف انحراف حرجی یا خوف انحراف عسری باشد و یا نباشد «وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ». تا اینجا مراتب نسخ را تبیین کردیم.
بحثی که دنباله این بحث است و حالت شمولیت بر این بحث دارد، کلّاً اعمالی که، افکاری که، علومی که یا خودی یا غیر خودی انسان انجام میدهد، بین سلب حتمی و ایجاب حتمی است. چون نوامیس پنجگانه مسلمان و یا غیر مسلمان هم، نوامیس پنجگانه مسلمان در دو بُعد نفی و اثبات ثابت است. یعنی کاری که، حرفی که، معاشرتی که، فکری که، علمی که، عملی که یکی از نوامیس پنجگانه را نفی کند، نافی عقل، نافی عقیده، نافی جان، نافی مال، نافی عرض و ناموس انسان باشد، اینها کلّاً حرام است. و در مقابل اعمالی که نوامیس پنجگانه را تأیید کند یا به عنوان نگهبانی یا به عنوان افزون کردن با مراتب مختلفی واجب است. چه در باب خوردن و آشامیدن، لباس پوشیدن، خانه تهیه کردن، تجارت کردن، اجاره کردن و از جمله زن گرفتن و شوهر کردن. یک حکم کلّی عمومی صد درصد نسبت به کلّ سلبها و ایجابهای اعمال مسلمان است که ترک نوامیس یا تضعیف نوامیس، حرام است و نگهبانی نوامیس یا ازدیاد و تبلور دادن نوامیس چه خودی و چه غیر خودی واجب است. همانطور که منِ مسلمان باید عقیده ایمانی خود را حفظ کنم، این حفظ ناموس عقیدتی خودی است. همینطور هم تا حدّ توان و امکان باید ناموس عقیده دیگران را حفظ کنم. همچنین در جان، در مال، در عِرض، در این پنج ناموس هم به عنوان خودی و هم به عنوان غیری. البتّه اوّل خودی است. «قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا»[3] یا «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»،[4] اوّل خود را اصلاح کردن و بعد دیگران را. مادامی که خود را اصلاح نکردهای، اصلاح دیگران افساد است، ولیکن اگر خود را اصلاح کردی، در همان بُعد که خود را اصلاح کردهای دیگران را تا حدّ توان و امکان باید اصلاح کنی.
ما در باب خصوص ازدواج دو جریان منفی و مثبت داریم. جریان منفی این است که «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[5] اگر در ازدواج که تنگاتنگترین ارتباطات اجتماعی مرد و زن و انسانهاست، اگر دعوت الی النار بشود چه مرد نسبت به زن و چه زن نسبت به مرد، این «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» تحریم کرده است این ازدواج را. و در مقابل اگر دعوت الی النار نباشد، بلکه دعوت الی الجنة باشد یا هیچ دعوتی نباشد، یا واجب است یا مستحبّ است یا مباح است. در مقابل احصان، بُعد ایجابی، بُعد سلبی که دعوت الی النار است و دعوت الی النار هم فروعی دارد که عرض میکنیم. و بُعد ایجابی: محصنین، محصنات. «مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ».[6] «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ» در جای خودش است، ولیکن در آیه سوره مائده: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ». محصَنین نیست، این خطاب است. راجع به مردها محصِنین است؛ چون نیروی بیشتری در نگهبانیِ خود و زن دارد. نسبت به زن محصَنات است، پذیرش احصان و پذیرش نگهبانی است.
این دو بُعد سلبی و ایجابی هم اصل دارند و هم فرع. اصل در باب سلبی عبارت است از اینکه «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» اگر دعوت الی النار در میان باشد، چه در ازدواج دائم و منقطع و چه در أمه گرفتن چه دائم و چه منقطع، چه در تجارتها، اجارهها، وقفها، هبهها، هدیهها و هر چه. اگر کاری انسان را به نار بکشاند این کار کلّاً حرام است. و اگر کاری انسان را به جنت بکشاند کلّاً واجب است. در ابعاد یقین، ظن، احتمال عقلایی که تقسیمش را بعداً عرض میکنیم.
از جمله «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» چیست؟ نشوز، نشوز مرد و یا نشوز زن در جریان زوجیت و همسری، این از فروع «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» است. برای اینکه «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یا قطعی و بتّی است که جهنّمی کردن انسان، معذّب کردن انسان بیبرو و برگرد. یا خیر، فرع است، مثلاً اگر زن نشوز کند؛ یعنی تخلّف کند و ترفّع کند و از وظایف واجب زوجیت سرپیچی کند، در هر یک از نوامیس پنجگانه اگر خوف نشوز باشد، آن مراتب سهگانه بر مرد واجب است. «وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ» اول «وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً»[7] این سه مرحله. بعد «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا»[8] مرحله دوم. اگر مرحله اوّل اثر نکرد، مرحله دوم هم اثر نکرد، اینجا [حکم] چیست؟ طلاق است؟ نخیر، اینجا جدایی است بدون طلاق. چرا؟ برای اینکه «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هم آغاز اینگونه ازدواجهای داعی الی النار را تحریم کرده، هم انجام و استمرارش را.
چنانکه در بُعد زنا اگر زنی زانیه باشد، مرد پاک با این زن هیچگونه ازدواجی در مثلّثش نمیتواند انجام بدهد؛ چه ازدواج عقد رسمی، عقد دائم، چه ازدواج منقطع و چه ازدواج کنیز.
– اختلاف بین زن و شوهر موجب «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» که نمیشود.
– حالا عرض میکنم، فعلاً در حاشیه هستیم. یک مقدار در متن است و یک مقدار در حاشیه. متن دعوت الی النار است، حاشیه دعوت الی العصیان است، ولو عصیان توبهپذیر باشد، ولی خود عصیان حرام است. اگر به جهنّم نمیرساند ولی عصیان است. اگر انسان کاری بکند که مبتلا به عصیان بشود جایز است؟ خود عصیان حرام است، مقدّمات قطعی یا ظنّی و یا احتمالی عقلایی عصیان هم حرام است.
بنابراین در مرحله سوم که نه موعظه، نه جدایی از بستر زناشویی و نه ضرب و نه حَکَم هیچ اثری نکرد و این زن بر نشوز مخیفش، تخلّف ترساننده در محیط زوجیت در هر یک از نوامیس پنجگانه و نه تنها در ناموس جنسی، بلکه ناموس عقیدتی، ناموس جانی، ناموس مالی، ناموس عِرضی، پنج ناموس همه در اصل مشترک هستند که اگر استمرار بین زوجیت از طرف زن موجب نشوز کلّی است یا نشوز جزئی است، این علاجناپذیر است و اگر علاجناپذیر نباشد، دیگر طلاق نمیخواهد. «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ»، شقاق در حال زوجیت، اگر شقاق در حال زوجیت خوف داشت حکم باید بیاید، حکمی از اهل مرد و حکمی از اهل زن «إِنْ يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا»، «وَإِنْ يَتَفَرَّقَا»[9] تفرّق چیست؟ آیا تفرّق در مرحله دوم با طلاق است؟ نخیر، طلاق لازم نیست. اگر ادامه زندگی امکانپذیر نیست و نشوز مخیفه است، مخصوصاً نشوز کفر، نشوز عقیدتی، اینها طلاق نمیخواهد، بدون طلاق جدا میشوند و بحثی که در جای خود دارد.
این دو مرحله سلبی که مرحله اصلیاش «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» است و مرحله فرعیاش نشوز است. و اصولاً چون تنگاتنگترین ارتباطات اجتماعی که در قلّه ارتباطات است و از حساسترین ارتباط است ارتباط زناشویی است. ارتباط زن و مرد، نزدیک بودن آنها از نظر جسمی، از نظر روحی، فوق کلّ ارتباطات است. ارتباطات دیگر احیانی است یا با فواصلی است، ولکن ارتباط زن و شوهر شب و روز است و با اتّصالاتی، اتّصال لاینفک که «بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ».[10] بنابراین اگر امر به معروف و نهی از منکر نسبت به غیر خودی و غیر زن و غیر شوهر واجب است، در بین زن و شوهر اوجب است. چرا؟ برای اینکه هر قدر ارتباط نزدیکتر باشد، مسئولیت نگهبانی خود و همسر بیشتر است. این در بُعد سلبی.
– […] «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ»، چون بعضی به آن قسمت استدلال میکنند که آیه مطلق است.
– «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ» یعنی نشور نخیف از بین رفت. نشوزی که، ترفّعی که، سرپیچی و تخلفی که خوف برهم زدن زندگی است کلّاً، در هر یکی از موارد پنجگانه اگر این خوف برطرف شود دیگر کاری نباید داشت. دیگر نه حکم میخواهد، نه موعظه میخواهد، نه در بستر جدایی میخواهد، نه زدن میخواهد. این مطالبی که قبلاً بود چه قبل چه بعد دیگر کلّاً نخواهد بود.
– پس […] فقط در مورد نشور است؟
– بله، و بالاتر از نشوز که چیز دیگر است. و اما در بُعد ایجابی، در بعد ایجابی آیه پنجم سوره مائده است. آیه پنجم سوره مائده که «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ»، محصنات از چه؟ گروه زیادی گمان کردهاند محصنات فقط در بُعد ناموسی است. محصنات: نگهبانیشدگان، زنانی که نگاهبانی شدهاند یا نگهبانی میشوند با این ازدواج، ازدواج با آنها حلال است. محصنات عقیدتاً، محصنات جنساً از نظر جنسی، محصنات مالاً، در این پنج بُعد باید که محفوظ باشند. حتّی اگر در بُعد عقیده محفوظ نباشند که عقیدهشان بدتر شود یا عقیده شوهر را خراب کنند، جایز نیست.
– محصَن یعنی حرّه و اینها دیگر.
– خیر، احصان در قرآن دارای چند معناست. احصان گاه خصوصی است و قید دارد و گاه قید ندارد. اینجا محصنات قید ندارد؛ یعنی زنانی که محفوظ شدهاند، محفوظ هستند، محفوظ از چه؟ از زنا؟ زنا ندارد. بعد هم استدلال میکنیم که باز قویتر است. زنانی که محفوظ هستند، محفوظ هستند در بُعد نوامیس پنجگانه از نظر عقیدتی، جانی، جنسی، مالی و پنج جریان که از جمله جریان جنسی است. و امّا اگر زنی مشرک است یا یهودی است، یا نصرانی است، یا مسلمان است، ولی پنجه به روی شوهر میزند که او را منحرف کند یا فرزاندان را منحرف کند. محصنه نیست؟ زنا نمیدهد، عفیف است. ولکن از نظر عقیدتی، مالی، اخلاقی، جانی، عقلی هم پنجه به روی خود میزند، هم پنجه به روی شوهر میزند و هم فرزندان یا بعضی، این محصنه نیست.
– از نظر لغوی معنای محصَن چیست؟
– از احصان است. احصان یعنی حفظ، حفظ از چه؟ ندارد حفظ از چه چیزی، اگر حفظ از زنا بود بله. «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ» اگر یک مرد مسلمان بخواهد با زن یهودیه ازدواج کند، به شرطی که محصنه در هر پنج بُعد باشد. اما اگر زن یهودی شوهر را به یهودیت بکشد، فرزندان را به یهودیت بکشد، یا از یهودیت منصرف شود و مشرک شود، یا از اشراک منصرف شود و ملحد شود، محصنه نیست.
– خود یهودی بودن یا کتابی بودن جزء خلاف احصان نیست؟
– خیر. ببینید این در بُعد یهودیت محفوظ است از انحرافات بیشتر و محفوظ است از منحرف کردن، چون آیه نصّ است دیگر، ببینید «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ» یعنی یهودی، یهودی یهودی، یهودی است که اگر یهودی محصنه باشد، یعنی یهودی نباشد؟
– در صورتی است که اینها عناد به آن […] نداشته باشند، یعنی یا قاصر باشند یا مقصّر.
– اگر عناد داشته باشند که… این «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ» یعنی یهودیهای که محصنه باشد، یعنی یهودی نباشد؟ یهودی است، مسلمانی که محصنه باشد و یهودی یا نصرانی محصنه باشد. یعنی احصان در بُعد یهودی نبودن نیست، بلکه عناد نداشته باشد.
– اگر بخواهیم معنی احصان را در آن پنج بخش که در قسمت نوامیس پنجگانه مطرح بود، تعمیم بدهیم، بالاخره یک موردشان وارد نمیشوند، خود این اعتقاد یهودیت یا مسیحیت بعد از آمدن دین اسلام و نسخ…
– اینها همه قبول است.
– [سؤال]
– بله، آن هم دلیلش است. یکی از جوابهایش این است که این زنی که یهودیه است و بر یهودیت باقی میماند، این محصنه است یا محصنه نیست؟ اگر به حساب یهودی بودن محصنه نیست، پس چرا فرمود «مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»؟ تعارض است. عفیفه باشد، در فرزندانش و در شوهرش انحراف ایجاد نکند، از طرف دیگر از یهودیت صرف نظر نکند که مشرک بشود، از مشرک شدن صرف نظر نکند که ملحد بشود، اینها مخالف احصان است. احصان یعنی به همان حال خود باقی بماند. این زن یهودی یا زن مسیحی اگر به حال خود باقی بماند، نفی و اثباتی که دعوت الی النار است نکند، در این صورت اشکال ندارد. ولکن اگر این زن یهودیه تا چه برسد مسلمان هم باشد، اگر این زن یهودیه یا مسیحیه یا مسلمان شیعه اثنی عشری، انحرافی ایجاد کند در خودش، اضافه بر آن که هست یا در فرزندانش یا در شوهرش ایجاد کند، این محصنه نیست.
«وَالْمُحْصَنَاتُ» ما تاکنون محصنات را با این توضیح صحبت نکرده بودیم. چون محصنات ابعادی دارد. در بُعد ازدواج «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»، «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ»، خودش دلیل دوم است اضافه بر آیه سوره نور که زنی که غیر محصنه است، ازدواجش حرام است در پنج بُعد، آنجا در یک بُعد بود. آنجا «الزَّانِي لَا يَنكِحُ إلَّا زَانِيَةً»[11] فقط در بعد جنسی بود، در اینجا «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ» یعنی نه زانیه باشد، نه منحرفکننده از نظر مال باشد، نه از نظر دین باشد، نه از نظر جان باشد، نه از نظر عقل باشد. «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ»، نه اینکه او محصنه باشد، شما محصن نباشید. آنجا محصنات است، اینجا محصنین است، چون مرد در حفظ نوامیس پنجگانه قویتر از زن است. هم نسبت به خودش هم به نسبت به دیگران. محصَنین نفرمود، محصِنین؛ یعنی مردی که نگهبان نوامیس پنجگانه باشد، هم نسبت به خودش، هم نسبت به زنش. حال اگر زنی حالت محصَن بودن ندارد، ولی مرد میتواند او را محصن کند در هر یک از نوامیس، در اینجا واجب است با او ازدواج کند. ولکن اگر زن در حال خودش است، یعنی محصنه است، فعلیت احصان و فعلیت نگهداری دارد، در اینجا جایز است بدون شرط.
محصِنین، از جمله ادله ما بر اینکه محصنین در اختصاص جنسی نیست، «غَيْرَ مُسَافِحِينَ» است، «غَيْرَ مُسَافِحِينَ» چیست؟ زناکار نباشد. مردی که نگهبان باشد خود را و زنش را. نگهبان چه؟ از جمله نگهبان از زنا، یعنی زنا نکند، «غَيْرَ مُسَافِحِينَ» تمام است دیگر، یعنی زنا نکند. پس محصنین قاعده کلّی است؛ یعنی نگهبان خود و زنش باشد در نوامیس پنجگانه و از جمله زناست که «غَيْرَ مُسَافِحِينَ» و «وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ» پس این سه بُعد با هم فرق میکند. بُعد اوّل قاعده عمومی است، محصنین. نگهبان نوامیس پنجگانه خود و دیگران باشد. چون محصنین اسم فاعل است. محصنات اسم مفعول است. و عرض کردیم چون حالت نگهبانی مرد قویتر است. مثلاً «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ»[12] چرا؟ برای اینکه مرد استعدادش و آمادگیاش و فعلیتش از برای پاسداری قویتر از زن است. درست است زن هم باید پاسدار باشد نسبت به مرد و نسبت خودش، مرد هم نسبت به خودش و زن، ولکن پاسداری مرد نسبت به خود و زنش قویتر است. در اینجا محصنین هم که قاعده کلّی است عرض کردیم.
از جمله فروعش «غَيْرَ مُسَافِحِينَ» در بُعد ناموس جنسی و «وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ» باز در بُعد ناموس جنسی. ناموس جنسی دو بُعدی است: یکی اصل زناست، یکی رفیقبازی که زنا نباشد. اصل زنا حرام، رفیقبازی هم حرام و این دو از فروع جنسی ناموس جنسی از نوامیس پنجگانه است. بنابراین مرد باید حالت احصان داشته باشد. حالا در این تقسیمی که ما عرض میکنیم که در نفی و در اثبات، نفی قاعده کلّی است، حرام و اثبات قاعده کلّی است، وجوب. در کلّ معاملات خودی و غیری، معاملات فردی و اجتماعی، در کلّ معاملات نفی «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یا اینکه دعوت به گناه یا خود گناه کلّاً حرام است، مخصوصاً در بُعد ازدواج که ارتباط تنگاتنگ است. محصنین، واجب است خودنگهداری و نگهداری دیگران در کلّ نوامیس اصلی پنجگانه و فروع این نوامیس.
روی این اصل، سؤال: پس چرا قرآن شریف در آیاتی ازدواج مرد کتابی را با زن مسلمان کلّاً حرام کرده؟ سوره ممتنحه، و چرا در سوره بقره ازدواج مرد مسلمان را با زن مشرک یا مرد مشرک را با زن مسلم کلّاً حرام کرده؟ جواب این است که ما دو بحث داریم: یک بحث اصلی و یک بحث استثنائی. بحث اصلی این است که اصولاً چون مرد سلطه بیشتری بر زن دارد، روی این جهت اگر مرد کافر باشد، چون نفقه میدهد قدرت بیشتری دارد، تأثیر زیادتری دارد، بنابراین نوعاً اگر مرد کافر باشد چه کتابی چه مشرک، چه ملحد تاثیرگذاری او در زن زیاد است. روی احتمال زیاد عقلایی یا ظن یا قطع به تأثیرگذاری مرد در همسرش این است که کلّاً ازدواج مرد غیر مسلمان با زن مسلمان حرام است، چه کتابی باشد، چه موحّد غیر کتابی باشد، چه مشرک باشد، چه بدتر ملحد باشد. ولکن در زن اینطور نیست. در زن درست است اگر زنی مشرک باشد، ازدواج مرد مسلمان با این زن مشرک حرام است در وجه کلّی. چرا؟ برای اینکه زن هم همان تأثیر را دارد. چون فاصله بین مشرک و موحّد مسلمان خیلی زیاد است، با این فاصله زیاد ارتباط بسیار زیاد تنگاتنگ زناشویی اثرگذار است از زن نسبت به مرد. امّا اگر کتابی باشد، زن کتابیه یا یهودیه یا نصرانیه اشتراکات زیادی با مرد مسلمان دارد و تأثیرگذاری او کمتر است. پس تأثیرگذاری زن مشرکه در مرد مسلمان خیلی کم است، خیلی کمرنگ است، ولی تأثیرگذاری مرد غیر مسلمان در زن مسلمان بسیار زیاد است. بنابراین از نظر قاعده کلّی این تناسخاتی که دیروز عرض کردیم حاصل است.
ولکن سؤال: در ازدواج مرد با زن، مرد مسلمان با زن غیر مسلمان، زن مسلمان با مرد غیر مسلمان، یک وجه عامّ است که عرض کردیم و نیز یک وجه خاصّ است. در این وجه خاصّ ما این تقسیم را عرض میکنیم: یا این ازدواج موجب انحراف است قطعاً یا موجب انحراف است ظناً یا موجب انحراف است به احتمال عقلایی یا هیچکدام. این مردی که با زن ازدواج میکند، چه همسان باشند در ایمان، چه ناهمسان باشند در ایمان، اینجا چند احتمال است: در بُعد سلبی چهار احتمال است، در بعد ایجابی هم چهار احتمال است. یا قطع دارد به منحرف شدن یا ظن دارد یا احتمال عقلایی دارد یا هیچکدام. […] اگر مردی با زنی که در ایمان ناهمساناند، هرچه باشد، مشرک، ملحد، کتابی، در اینجا اگر هیچ تأثّرپذیری در کار نیست، کلّاً استثنائاً آنجا حلال است. مثل فرض کنید که زن فرعون با فرعون، مثل زنهای لوط و نوح با لوط و نوح که قطعاً در آنجا اشکال ندارد، بلکه احیاناً رجحان هم دارد.
– زمان سابق شاید احکامشان با زمان ما فرق دارد.
– دلیل نداریم، شاید دلیل نیست. شما یک دلیل بیاورید که اینطور بوده و به طور کلّی نبوده، نخیر.
– نمونهای که هم هست توجیهپذیر است.
– توجیه دلیل میخواهد.
– مثلاً حضرت نوح یا حضرت لوط یا همان زن فرعون، همه اینها با دلیل بوده، چون آنجا «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» نبوده.
– «أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» بوده، ولی تأثیر نداشته است.
–
«أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» این دلیل عقلی و دلیل شرعی است در کلّ
شرایع الهی، برای اینکه احکامی است که در کلّ شرایع الهی وجوبش وجوب است و حرمتش
هم حرمت است، تکان نمیخورد، این از جمله است. دعوت الی النار در کلّ شرایع الهی و
در میان کلّ مکلّفان حرام است، هرچه باشد. ولکن دعوت الی الجنة چطور؟ واجب است.
دعوت الی النار در سه بُعدش حرام است، دعوت الی الجنة در سه بُعدش حلال است و واجب
است، اگر لا دعوت باشد، لا إلی النار و لا إلی الجنة…
[1]. نساء، آیه 25.
[2]. نور، آیه 32.
[3]. تحریم، آیه 6.
[4]. مائده، آیه 105.
[5]. بقره، آیه 221.
[6]. مائده، آیه 5.
[7]. نساء، آیه 34.
[8]. همان، آیه 35.
[9]. همان، آیه 130.
[10]. همان، آیه 25.
[11]. نور، آیه 3.
[12]. نساء، آیه 34.