بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
در میان ادله اربعه معروفه نزد شیعه و ادله سبعه معروفه نزد اهل سنت، مراحلی را بایستی مورد بحث قرار بدهیم. مرحله اولی، کدام یکی از این ۴ یا ۷ دلیل اند و کدام یکی دلیل به معنی دلیل مشرع و کدام یک دلیل کاشف اند و کدام یک دلیل مشرع غیر وحی اند؟ قبل ها اشاره کردیم که این ۴ دلیل شیعه و یا ۷ دلیل سنی دارای سه بعد است. یک بعد که ادله مشرعه هستند که مشرع الله است یا در کتاب قانونی اصل که قرآن است و یا در سنت که فرع است، قرآن مشرع است و سنت مشرع است و هر دو وحی اند.
اما در طرف مقابل، قیاس و استحسان و استصلاح اهل تسنن، نه مشرع اند و نه کاشف. مشرع وحی نیستند بلکه مشرع بشری هستند و مشرع بشری غیر وحی حتی به وسیله رسول الله (ص) نداریم. عرض شد، باز عرض می شود یکی از علل اینکه برادران اهل سنت و جماعت اضافه کرده اند بر این چهار دلیل، دلیل قیاس و استحسان و استصلاح را، کمبود سنت بوده. سنتی رو که اون ها نقل می کنند از رسول الله (ص) در فقه، حدود ۶۰۰ حدیث بیشتر نیست. اما سنتی را که روات شیعه اضافه بر نقل از رسول الله (ص) دارند، از ۱۳ معصوم دیگر، ۱۲ امام و صدیقه طاهره (س) که این ها روات معصومند و حفاظ اصل رسالت قرآنی و فرع رسالت سنتی هستند.
بنابراین شیعه از نظر سنت بسیار غنی ست و نیازمند ادله مشرعه بشریه که اول قیاس است که ظنی ست و قطعی نیست، بعد استحسان است و بعد استصلاح است که مشرع های بشری هستند. ما با مشرع های بشری کاری نداریم چون قدر مسلم دلیل نبودن بلکه علیل بودن دلیل این سه دلیل اخیر اهل سنت است که قیاس و استحسان است و استصلاح. اما ادله شیعیه یا به تعبیر دیگر ادله متفق علیهای بین شیعه و سنی که کتاب است و سنت است و عقل و اجماع. در اینکه کتاب و سنت دلیل اند و مشرع اند شکی در میان فریقین وجود ندارد و اختلافی هم در آن نیست. ولکن در اینکه بعد از کتاب و سنت، عقل و اجماع هم دلیل اند یا دلیل نیستند بحث است، باید بحث کنیم.
ما قبل از آنکه در فقه مقارن که مقارن کلی بین ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی ست وارد شویم، باید مبانی ما معلوم شود. اگر مبانی ما بر محور کتاب و سنت و عقل کلی معلوم نشود، فروعی را که تصریح می کنیم در فقه مقارن، ناسازگار خواهد بود. عقل و اجماع. آیا عقل و اجماع مانند کتاب و سنت وحی اند؟ عقل وحی است؟ اجماع وحی است؟ اگر عقل وحی است پس نیازی به وحی کتاب و سنت نیست و اون جمله معروفه که در اصول داریم و در غیر اصول که (کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل) دو کذب است چون کل از ادات استغراق جمع است. الف لام جنس از ادات استغراق جمع است، جمیع از ادات استغراق جمع است (کلما حکم به العقل حکم به الشرع) درست نیست بعض ما درسته و همچنین (کل ما حکم به الشرع حکم به العقل) درست نیست بعض ما درسته.
بنابراین کلمای در هر دو بعد غلطه. اضافه بر این، آیا (کلما حکم به العقل) در بعد اول آنچه را عقل حکم کند به او شرع حکم می کند دیگر نیازی از برای حکم شرع باقی ست؟ اگر کل آنچه را که از کلیات و از جزییات شرع حکم می کند در کل ابعاد شریعت، عقل هم حکم می کند پس چنانکه شرع معصوم است کلا، عقل هم معصوم است کلا و حال اینکه عقل حتی در کلیاتش کلا معصوم نیست تا چه رسد در جزییاتش. عقلا و فلاسفه و منطقیین با هم تضاداتی دارند، تناقضاتی دارند حتی در بعضی از احکام کلیه تا چه رسد به احکام جزئیه و همچنین قاعده (کل ما حکم به الشرع حکم به العقل) درست نیست. آیا شرع حکم می کند نماز صبح دو رکعت است، عقل می تواند احاطه پیدا کند بر مصلحت ملزمه؟ مصلحت ملزمه دو رکعت بودن نماز را عقل ادراک می کند؟ اگر عقل ادراک کند آنچه را شرع حکم می کند، بنابراین عقل مطلق است، عقل معصوم است، حتی عقل خاتم النبیین منهای وحی و رسالت معصوم و مطلق نیست.
در بحث اینکه آیا اصل رهبری و هدایت مکلفین در اجتماع بر چه مبناست اختلافه. آیا اصالت الوحی است؟ چه کتاب و چه سنت. آیا اصالت العقل است، اصالت العلم است، اصالت الحس است، یا اینکه اصالت الوحی محور است و اصالت های سه گانه یا دوگانه یا یگانه دیگر در حاشیه و راهنما و کوشش گر و پیدایش گر است. این مسلم است که اصالت از برای مکلفان کلا، چه مکلفانی که دارای عقل بسیار قوی هستند و چه متوسطان و چه کمترین. عقول منهای وحی مطلق نیست، علم منهای وحی مطلق نیست، چه فرضیه باشد و چه نظریه و قانون باشد مگر در بعضی از جهات که اتحاد و اتفاق علمای علوم تجربی بر مرحله ای از مراحل علمی ثابت باشد و اون هم مطلق بودنش در بعد تکامل نیست، در بعد کمال است. اما در بعد تکامل که مطلق علم باشد در انحصار علام الغیوب است و علم مطلق رب العالمین است. عقل مطلق نیست و علم هم مطلق نیست تا چه رسد به حس که حس هم مطلق نیست و اگر مکلفین بخواهند در فکر، در عقیده، در اخلاق، در عمل، در برون، در درون مطلق باشند چاره ای جز اتصال به مطلق که وحی خداوندی ست ندارند. اگر مکلفین بخواهند مطلق گردند در مراحل عقلی و فطری و علمی و عقیدتی و اخلاقی و عملی ناگزیرند از اتصال به وحی. اگر نخواهند مطلق گردند که بر مبنای عقول متضاده، علوم متضاده، حس های متضاد، زندگی کنند، تضاد در زندگی با کم و بیش عقل و علم و حس مستمر است.
بنابراین مختصرا ما قائل به اصاله الوحی ایم. اما چه وحی ای؟ آن وحی ای که تحریف نشده، آن وحی ای که حاضر است، وحی تحریف نشده قرآن است و وحی حاضر از زمانی که وحی شد بر رسول الله الی یوم الدین تحریف نشده است. اما وحی تورات، وحی ابدی نیست و مخلوطه. وحی انجیل، وحی سایر کتب آسمانی که دست خوش تحریف واقع شده برای زمان رسالت محمدیه (ص) (اللهم صل علی محمد و آل محمد) الی یوم الدین نه مطلق است و نه خالص. وحی خالص مطلق بی شائبه ای که کم ندارد و زیاد ندارد، این وحی در کتابش اصالتا و در سنتش فرعا، این عهده دار راهنمایی کل مکلفین است به آنچه که نیازمند هستند.
بر گردیم، کتاب و سنت البته اصل کتاب و سنت آنچه موافق است با کتاب یا مخالف با کتاب نیست و قطعی ست، هر روایتی گرچه متواتر باشد سنت نیست، تواتر فی حد نفسه حجت است اما تواتر ادنی در مقابل تواتر اعلی بیکاره است. اگر روایتی حتی فوق حد تواتر باشد بر خلاف نصی از نصوص قرآن یا ظاهری از ظواهر مستقر قرآن باشد، این تواتر بشری، تواتر ادنی است و قطع می کنیم دروغه، قطع می کنیم جعله، بله اگر دو تواتر بشری باشد، یک تواتر هزار، یک تواتر پونصد، تواتر پونصد لو خلیه و تبعه قطع آوره ولی در مقابل هزار شک آوره، قطعیت هزار بیشتر از پونصده، البته هزار قطع صددرصد نیست اثباتیش و پونصد هم قطع صددرصد نیست نفی اش چون هر دو بشری است. ولکن اگر ظاهر مستقری از قرآن یا بالاتر نصی از قرآن که قطعا غیر منسوخ است دلیل بر حکمی از احکام باشد، اگر روایت فوق حد تواتر هم باشد قابل جعل است اما قرآن قابل جعل و قابل تحریف نیست. پس سنت عبارت از روایت نیست. روایتی که یا موافق قرآن است ولو روایت واحده با سند مجهول این قبوله چون موافق قرآن است یا روایتی که مخالف قرآن است که مطرود، گرچه متواتر یا روایتی که نه موافق قرآن است و نه مخالف قرآن ولکن علمی ست چون ﴿لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [اسراء: آیه ۳۶] و از این قبیل آیات که طرد می کند حجیت ظن را و حجیت را در انحصار علم قرار می دهد، پس کل اقوال، کل روایات، اجماعات، اطباقات فوقش ضرورت ها، ضرورت های مذهبی، ضرورت های دینی، ضرورت های بشری، اگر بر خلاف یک نص یا ظاهر مستقر قرآن باشد قابل قبول نیست چون تواتر قرآن قابل نقض نیست چون وحی است اما تواتری که منهای وحی است تواتری که از مطلق صادر نیست، از بشری که عقلا و علما و حسا مطلق نیست صادر است تواترش قابل نقض است بلکه واجب النقض است اگر مقابل قرآن باشد.
حالا کتاب و سنت قطعیه، سنتی که مقبوله است این دو از مصادر شریعت اند بلکه مصادر شریعت در انحصار یکی ست یا دوتا. یک کتاب دوم چون کتاب فرموده است ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [نساء: آیه ۵۹] ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ مصدر وحی سنت ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ مصدر راویان از سنت رسول الله (ص).
مرحوم استادناالاعظم آیت الله العظمی بروجردی (رض) در کتاب جامع احادیث شیعه در جلد اول، یک باب مفصل دارند که الائمه روات معصومین. این روات معصومین اگر ما یک کلمه بدون تقیه، بدون نقض از امام صادق خودمون شنیدیم مقابله با هزارها روایت است که دیگران نقل کنند چون معصومند، چون معصوم مرحله سوم اند. معصوم مرحله اول کتاب است و دوم رسول الله است و سوم ائمه معصومین که روات معصومین صددرصدند از رسول الله (ص).
حالا،
حاج آقا خبر واحد با سند مجعول موافق قرآن رو به معصومین نسبت میدید یا نه؟
چی رو؟
خبر واحد با سند مجعول موافق قرآن رو به معصومین نسبت میدید یا نه؟
اینجا حرف داریم، سوال خوبی ست. مثلا خبر واحدی ست که معلوم نیست از معصوم صادر شده ولکن موافق قرآنه این رو تصدیق می کنیم در یک بعد و تصدیق نمی کنیم در بعد دیگر. تصدیق می کنیم در بعد اینکه درست است و شک داریم که از معصوم است یا غیر معصوم، چه فرقی می کند؟ وقتی درسته چه از معصوم باشد و چه از غیر معصوم. دو دوتا چهارتاست رو چه عرض می شود یک دیوانه بگد، چه معصوم بگد، هر دو رو قبول می کنیم. منتها بعضی وقت ها دو بعد قبول می کنیم بعضی وقت ها یک بعد. دو بعد قبول می کنیم، مثلا اخباری که شیعتا و سنتا نمازی های پنجگانه را ۱۷ رکعت شمرده است، این اخبار فرض کنید که قلیل بود، اگر قلیله بود و علم آور نبود، قابل قبول نبود ولکن چون کثیره است و علم آور است و تواتر کلی اسلامی مذهبی این است این رو نسبت به معصوم می دیم، پس دو نسبت یکی صحیح است، دوم قول رسول الله و ائمه هداست. اما خبری که نسبتش به معصوم قطعی نیست اما موافق قرآن است این را قبول می کنیم نه به عنوان وحی سنت، به عنوانی که با واقعیت تطبیق دارد. در مقابل اگر یک باب ۲۲ حدیث، یک باب ۱۶ حدیث، یک باب ۲۰ حدیث، یک باب ۳۰ حدیث کما اینکه در بحار است، کما اینکه در وسائل است، اگر بر خلاف نصی از نصوص قرآن باشد این ۲۰ حدیث، ۳۰ حدیث، کل باب رو میگیم لا بقوله تعالی، لا بقوله تعالی.
حالا بحث ما در کتاب و سنت تقریبا تمام شد. اما بحث در دو دلیل دیگر. آیا اجماع مانند کتاب و سنت یا همانند کتاب و سنت یا در مرتبه نازله، آیا در مرتبه کتاب و سنت یا در مرتبه نازله کتاب و سنت، اجماع هم دلیل است، عقل هم دلیل است، عقل را که دلیل سوم شمردند دلیل است. اجماع رو که دلیل چهارم شمردند دلیل است؟ بالاتر از اجماع و عقل اطباق دلیل است؟ بالاتر از اطباق ضرورت دلیل است؟ اینها دلیل اند؟ نه عقل دلیل است، عرض می کنم، نه عقل دلیل است، نه اجماعات دلیل اند، نه شهرت دلیل است، نه اطباق دلیل است، نه ضرورت دلیل نیست و دلیل هست، هم نفی دارد هم اثبات. دلیل نیست یعنی دلیل مشرع نیست چون اگر مراد از اینکه ادله اربعه است ادله مشرعه هست، ادله وحی است، ادله وحی و مشرع در انحصار کتاب و سنته. اگر مراد اعم است از دلیل مشرع و کاشف، اگر مراد، درست توجه کنید آقایون، اگر مراد از ادله اربعه شیعه داریم بحث می کنیم، مراد از ادله اربعه، ادله مشرعه هست عقل مشرع نیست، اجماع مشرع نیست، کاشفه و اگر مراد ادله کاشفه است، ادله کاشفه منحصر به عقل و اجماع نیست. عقل، اجماع، شهرت، ضرورت، اطباق، لغت، نحو، صرف، کاشف اند، این ها کاشفند. اگر کسی لغت عربی نداند کاشف ندارد. اگر کسی ادبیات صرف و نحوی نداند کاشف ندارد. اگر کسی عرض می شود که مطالب دیگری هم اضافه می شه، بنابراین یا منحصر است ادله به چهار و مراد از ادله، ادله مشرعه وحی است. دو تاش قطعا وحی است و دو تاش که عقل است و اجماع و بقیه وحی نیست، مطلق نیست. کاشف اند؟ بله، اگر کاشف اند آیا ادله کاشفه منحصر به عقل و اجماع است؟ آیا لغت کاشف نیست؟ صرف کاشف نیست؟ نحو کاشف نیست؟ معانی و بیان کاشف نیستند؟ شناسایی و معرفت کامل به لغت عربی در ابعاد لغت و صرف و نحو و معانی و بیان و منطق کاشف نیستند؟
بنابراین باید حرف رو اینطور گفت که ما ادله شرعیه فقط دوتا داریم و بقیه اش، اون سه تایی که مال سنی هاست که عرض می شود که قیاس و استحسان و استصلاح باشند، نه کاشف اند و نه دلیل اند، مشرع اند. قیاس اگر مشرع نیست تحمیل بر شرع است و نسبت به شرع دادن است، چیز غیر یقینی. استحسان و استصلاح مجلس تشخیص مصلحت مجلس تشخیص حسن تشکیل بدیم ببینیم کدام حکم اصلح است، حکم جعل کنیم، این ها مشاقه با الله است، محاده با الله است حتی حق رسول الله (ص) هم نیست. اما ما در ادله درونی شیعه که بحث می کنیم به جز کتاب و سنت هیچ دلیلی از ادله دلیل وحی تشریع مانند کتاب و سنت نیست ولو یک درصدم. دلیل کاشفم نیست چون کاشف باید قطعی باشد.
حالا در کاشف بحث می کنیم. آیا عقل کاشف است از جزئیات احکام؟ عقول مختلف اند. آیا اجماع کاشف است مخصوصا اجماعات منقوله که مرحوم استادنا الاعظم آقای بروجردی می فرمودند که اجماعات منقوله عجیب است، اصل اجماعات منقوله این بود که سنی ها عرض می شود که روایت های ما رو قبول نداشتند چون روایات شیعیه را سنی ها قبول نداشتند علمای شیعه مجبور شدند به جای قال الصادق بگن اجماع، قال الصادق چنین اجماع، قال الباقر چنین اجماع، قال ها مختلف متضاد بعد اجماع ها متضاد پس اجماعات منقوله متضاد به این حسابه. اجماع محصل هم متعارض، معارض دارد. ضرورت هم احیانا معارض دارد و اطباق هم معارض دارد. آیا دلیلی که کاشف است و معارض دارد، کاشف قطعی ست؟ کاشفی که قطعی ست کاشفی ست که صددرصد است، اگر عقل و یا اجماع و یا ضرورت و یا اطباق کاشف صددرصد باشد، اونم بحث داریم تازه، اونم بحث داریم.
ببینید، این دلیل های غیر کتاب و سنت که می شمارند یا کاشف قطعی هستند یا کاشف ظنی، اگر کاشف ظنی باشند ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ [یونس: آیه ۳۶] چه در احکام اصلیه و چه در احکام فرعیه و دلیل قرصی که اگر شیخنا الاستاد الاعظم آقای انصاری (رض) مراجعه به قرآن می فرمودند، نمی فرمودند که آیات نهی عمل به ظن مربوط به عقایده، نخیر سه قسم داره این آیات، یک قسم نص صریحش که مربوط به احکام است ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [اسراء: آیه ۳۶] بعد از واجبات بسیار مهم و بعد از محرمات بسیار مهم قتل نفس و زنا و و و ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [اسراء: آیه ۳۶] این آیه نص است اگر شیخ انصاری می دیدند، فتوا نمی دادند در رسائل. این آیه نص است که آنچه را بهش علم ندارید از احکام، واجبات، محرمات و سایر احکام پیروی نکن. پیروی نکن نه عقلا، نه عقیدتا، نه اخلاقا، نه علما، نه عملا حرام است پیروی کردن از ظن.
یکی از اصول ده گانه عملی شیعه در اصول فقهشون انسداد باب علمه ولکن انسداد باب جهل، انسداد باب ظن، انسداد باب احتمال، درسته، فتح باب علم را کتاب و سنت کرده. کتاب و سنت فتح صددرصد کرده باب علم رو و باب ذهن منسد نیست تا ما مجبور بشیم که عمل کنیم به ظن خاص یا عمل کنیم به ظن عام. این در بعد عدم کاشفیت قطعی ست ولکن اگر کاشفیت قطعی باشد،
(صحبت حضار)
علمی که درصد احتمال خیلی ضعیفه و منفوره، مثلا فرض کنید اگر ما صددرصد بهش یقین داریم علم قطعیه، ولکن اگر ۹۹ درصد علم داریم یه درصدش احتمال اینم علمه، علم اطمینان اینو بحث می کنیم بعدا چشم.
حالا از ظن نیست، ظن که ۵۰ در صد به بالا ۵۱ درصد ظنه ظن نیست، بلکه علمه، منتها علم عرفی، علم عرفی یعنی دل انسان اطمینان داره و احتمال خلاف نمی دهد گرچه احتمال خلاف نیش قولی عقلی باشد اما احتمال خلاف نیش قولی عقلی بی عقلی ست و خلاف عرف است و خلاف تفاهمه.
حالا در شق اول که اگر این ادله کاشفه غیر کتاب و سنت کاشف صددرصد نباشند قابل قبول نیستند به نص قرآن و اگر کاشف باشند اینجا حرف داریم. آیا چه حکمی واجبی از واجبات مهم یا کوچک یا چه حکم محرمی از محرمات بزرگ یا کوچک هست که قرآن و سنت ندارند؟ مخصوصا اون هایی که عام البلوی هستند. احکام عام البلوی رو خداوند تضمین کرده، رسالت و عصمت تضمین کرده که حتما بلوغ داشته باشند چون ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [انعام: آیه ۱۴۹] اگر حکمی واجب باشد و اگر عملی حرام باشد، عملی واجب باشد، خداوند در کتاب نیاره، در سنت هم جوری نیاد که برسد به دست پویندگان و جویندگان، پس حجیت خدا بالغه نیست. حجت خدا بر مبنای وحی بالغ است نه بر مبنای کشف ظنی، حتی کشف قطعی، بله، اگر قطعیات عقل، قطعیات کل عقلاست، کل عقلا بلا استثناء قطع دارند فلان حکم کشف میخواد. آیا در کتاب و سنت دو دوتا چهارتا ما داریم؟ بطلان اجتماع نقیضین و بطلان نقیضین داریم ضرورته، از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه را باز کرد و گفت وجب لزوم نداره این واضحه، چیزی که واضح است (کالشمس فی رایئه النهار) این گفتنی نیست، پس مطالبی که ضرورت صددرصد کل عقلا دارد این لازم نیست در کتاب و سنت نقل شه. ولکن مطالبی که مورد حکم و ضرورت عقلی کل عقلا نیست و عقلا درش اختلاف دارند، آیا در ۱۷ بحث اصول لفظی و ۱۰ بحث اصول عملی که ۲۷ بحث است، اگر بحث شما عقلی ست، اگر عقلی ست که کل عقلا و کل اصولیین اتفاق دارند تازه احتیاج بهش نداریم، برای اینکه ضرورته. اگر اختلاف دارند، آیا مباحثی که عقلا، اصولیین، فلاسفه، عرفا، حکما درش اختلاف دارند خداوند حکم مختلف فیه را ولاسیما ما هم البلوی در کتاب و سنت ذکر نکرده و محول کرده است به عقلایی که با هم دعوا دارند؟ شیخ چنان، آخوند چنان، نایینی چنان، بروجردی چنان، حجت چنان، خمینی چنان، خوانساری چنان، اینطوره؟ ما مباحث اصولی که یادداشت کردیم در اصول استنباط ملاحظه کنید.
مباحث اصولی که مباحث لفظی است مباحث عقلی ست. فلسفه و عرفان و منطق و و درش داخل شده و به قول آیت الله بروجردی (رض) می فرمودند که یادمه دو نفر از اعلام که الان هستند از مراجع هستند، این ها در مدرسه فیضه عرض کردند آقا شما اصول رو خیلی مختصر کردید، فرمود خیلی مفصل کردم، اصول باد کرده علم نیست اصلا، اصلا علم نیست، گفتند چرا بحث می کنید گفت تقیه از شما می کنم حالا ما تقیه نمی کنیم.
بحث های لفظی مباحث الفاظش که من در حدود شصت هفتاد صفحه در اصول استنباط نوشتم اون هم رد نوعا، حقیقت شرعیه، اشتراک، مشتق، مفهوم منطوق، امر و نهی مقدمه الواجب و الحرام عرض می شود که نهی مقتضی فساد هست یا نه؟ اجتماع امر و نهی، فور و تراخی، مره و تکرار امر به شیء مقتضی نهی هست یا نه؟ عام و خاص مطلق و مقید استثناء جملات متعدده، مجمل و مبین، نصوص و ظواهر قرآن نسخ، ۱۷ بحثه، هر ۱۷ بحث اگر جنبه عقلیش رو بگید در جنبه عقلی اختلاف دارند و چیزی که در جنبه عقلی اختلاف است نمی شود شارع مهمل بذارد نه در کتاب بگوید نه در سنت، مخصوصا مطالبی که باب است و کلید است از برای قفل های کتاب و سنت. کلیدها رو در اختیار افرادی بذاریم کلیدهای مختلفی است بعضی کلیدها میخوره به قفل بعضی نمی خوره و از نظر اصول عرض می شود عملی. خبر واحد، ظاهر کتاب این کتاب اینقدر مظلوم است که باید بحث بشه مدتی که آیا ظاهر کتاب حجته یا نه؟ آیا بحث، معذرت میخوام اگر یک دیوانه ای بگه آی شکمم، آی شکمم، آی شکمم، بحث می کنند دکترهای دیوانه خانه که این مراد شکمه یا پاست یا سره یا چشمه یا جیگره، شکم دیگه شکمه، اونوقت قرآن رو به قدری منحط کرده اند به قدری منحط کرده اند که تازه بحث می کنند آیا ظاهر کتاب حجت است یا نه؟ فرض کن ظنی است، فرض کن ظاهر کتاب ظنی است که میگویند ظنی الدلاله است اگر ظاهر کتاب ظنی است که شما که ظن خاص رو حجت می دانید ظن عام رو هم حجت می دانید، قرآن به اندازه ظن عام هم نیست؟ شما در رسائل هاتون کفایه هاتون قوانین هاتون معالم هاتون و هاتون ظن عام را هم حجت می دانید، بعد از ظن خاص آیا قرآن به اندازه ظن عام هم حجت نیست تا بر حسب روایات جعلیه ای که وارد است که حق ندارد کسی آیه ای را معنا کند مگر روایتی باشه، عجب ظاهر کتاب انسداد باب علم، حالا بحث می کنیم ما اهل بحثیم، بله
(صحبت حضار)
بله اونم بحث می کنیم، بله، اونجاییش که قبوله قبول می کنیم، اونجاییش که رده رد می کنیم. من درست است که شاگرد آیت الله بروجردی بودم، آیت الله حجت، آیت الله خوانساری و و و و نیم قرن آیات بزرگ رو دیدم ولی حرف هاشون رو خیلی قبول ندارم، چهل پنجاه درصد قبول ندارم، فقط فقط همین مقدار فقط چهل پنجاه درصد در باب فقه، در باب فلسفه، در باب اصول، در باب عرفان، در باب منطق، در کل ابواب و تقصیر من عرض می شود این است که صددرصد به قرآن و سنت قطعیه مراجعه دارم. این ادعا نیست و روشن خواهد شد، چون اهل فضل هستید و اهل نظر هستید و بعضیاتون مقام اجتهاد دارید و مقام استنباط دارید میخوایم اجتهادمون بر محور قرآن باشه ان شاء الله
(صحبت حضار)
نه بعد بر می گردم سریع اشاره کردم فقط، حالا ما میخوایم این ادله غیر کتاب و سنت را سر بکنیم فعلا، بعد از اینکه سر بریدیم بعد میگیم که قرآن رو که سر بریدند خب درسته، سنت هم که بحث دارد و سریعا نگذشتیم امروز سریعا گذشتیم برای اینکه میخوایم بحث کنیم در عقل و اجماع، حالا
(صحبت حضار)
بله؟
(صحبت حضار)
عرض می کنم
(صحبت حضار)
یادم نرفته
اجماع و شهرت عقل باز اصول عملیه، اصل برائت، استصحاب اصل و دلیل تعادل و تراجیح، اجتهاد و تقلید. حالا میخوایم ببینیم عقل چیکاره است؟ در عقل ما چند بحث داریم. یک، یک عقل قبل از اعتقاد به شریعت و یک عقل بعد از اعتقاد به شریعت. فقها که عقل را دلیل چهارم، دلیل سوم می دانند عقل قبل از اعتقاد به شریعت است یا عقل بعده؟ تبعا عقل بعده چون اگر کسی اعتقاد به شریعت نداره، ادله اربعه یعنی چه؟ اعتقاد به شریعت ندارد کتاب یعنی چه؟ سنت یعنی چه؟ اجماع یعنی چه؟ بنابراین مرادشون عقل بعد از شریعته.
خب ما در هر دو عقل بحث می کنیم. عقل قبل از شریعت یابنده شریعت است، جوینده است و عقل بر مبنای فطرت یابنده شریعت است. بنابراین عقل قبل از شریعت است، قبل از کتاب است، قبل از سنت است، قبل از عقل دوم است، قبل از اجماع است، قبل از قبل القبل است، قبل کل اصول و فروع، عقل اولی ست برای کسی که هنوز متشرع به شریعتی نیست. کسی که هنوز پیدا نکرده است دیگه دلیلی برای او نیست جز عقل، عقل است که پیدا می کند شریعت یهود را یهودی می شود، نصاری می شود، مسلم می شود. عقل است که در مرحله دوم شیعه می شود، سنی می شود چه می شود. بنابراین اخذ اول شریعت از نظر مکلف، محور اول و زیر پایه و مایه نخستینش عبارت است از عقل.
حالا سوال، آیا می شود این عقلی که با مقام عصمت عقلانی چون عقل جنون هم دارد، عقل خلط دارد (انانه العقل مکسوف بطوع الهوی) اگر عقل روشن بی هوا و بی غبار فکر کند و دقت کند خدا یاب است، نبوت یاب است، معاد یاب است و احکام یاب است. حالا این عقلی که به عنوان عقل کلی و عقل حجت که حجت درونی انسان است، آیا می شود این عقل دینی را بپذیرد که بر خلاف عقل است، میشه؟ خود عقل، عقل در بعد اول دینی را، شریعتی را، مطلبی را بپذیرد که بر خلاف خود عقل است؟ تناقض میشه. روی این اصل، اگر این عقل که شریعت را پذیرفت، اگر دید از شریعت نقل می کنند از کتابش، از سنتش، از خدایش، از پیغمبرش نقل می کنند چیزی که بر خلاف نص عقل است باشد باید چیکار کند؟ باید به هر دو کنه یا هر دو رو رفض کنه؟ یا شریعت رو بر خلاف عقل قبول کند؟ یا عقل رو بر خلاف شریعت قبول کند؟ در این چهار بعد چون اساس یافتن شریعت عقل است و بر مبنای دید صحیح و روشن عقل شریعت پذیرفته است، شریعتی مورد پذیرش است که عقلانی ست یعنی بر خلاف نص عقل نیست متناقض با عقل نیست. بنابراین بسیاری از احکامی که بهش فتوا دادند از بین خواهد رفت.
مثلا، مثال زیاد داریم، مثلا در فقه ما است در فقه شیعه و سنی مثلا فقه شیعه، اگر یک انگشت زن قطع شود یکدهم مرده، دو انگشت دو دهم مرده، سه انگشت سه دهم مرده، چهار انگشت تنزل می کنه، یعنی زن در قطع یک دو سه انگشت مرد است در قطه چهارم زن است، یعنی اگر یک انگشت میشه صد دینار، دو انگشت دویست دینار، سه انگشت سیصد دینار، چهار انگشت میشه دویست دینار، یعنی اگر چهار انگشت را ببرند دویست دیناره، سه انگشت سیصد دیناره، دو انگشت دویست دیناره. بنابراین چهارصد با دویست یکسانه چهار انگشت با دو انگشت یکسانه، آیا اینها خون بها و دیه قطع ید است یا چیز دیگه است؟ قطع یده، اگر قطع ید نبود سنار نبود این قطع ید وقتی میاد، قیمت یک انگشت اینقدر، دو انگشت اینقدر، سه انگشت اینقدر، چهار انگشت اینقدر، آیا چهار بیشتر است یا سه؟ چهار بیشتر است یا دو؟ بنابراین بدون مراجعه به سند، عقل می گوید این تناقض است، چون تناقض است و تناقض از اصول اولیه عقلیه است این رو قبول نمی کنیم، به سند مراجعه نمی کنیم، به ضرورت، به اجماع، به شهرت، به فتوا، مراجعه نمی کنیم.
(صحبت حضار)
بله حالا این به عنوان اشاره عرض می کنیم یا فرض کنید که در باب ربا، ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ [بقره: آیه ۲۷۵] از چه بابه؟ مفت خواری ست. دو آیه در قرآن داریم یکی در سوره بقره یکی در سوره نساء که ﴿لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ [نساء: آیه ۲۹] مفت خوری حرام است. خب یکی از ابعاد مفت خوری که اجتماع را و اقتصاد را از بین میبرد رباست. خب حالا ربا یعنی زیاد خوردن، یعنی یه فرشی که صد تومن می ارزه، در کل دویست تومن می ارزه غلطه، آقایون کلا فتوا می دهند شیعتا و سنتا، کل رساله ها، کل کتب استدلالی علمی فقهی تُرّا و اجماعا و اطباقا و ضرورتا فتوا می دهند بر خلاف نص عقل اقتصادی، چطور؟ مثلا میگد که اگر شما یک شتر را در مقابل ۱۰ شتر معاوضه کنید چون معدوده اشکال نداره یک شتره قدش به اندازه هر یک از این شترهاست، یک شتر را با ده شتر، یک تخم مرغ درشت را با یک تخم مرغ ریز اشکال نداره. اگر یک من، اگر سه کیلو گرم خیلی خالص حیوانی را با سه کیلو و یک گرم دوغ معاوضه کنید، اون کسی که روغن را داده است ربا خورده است، عجیبه ها، اون کسی که روغن را داده است چون یک گرم از مجانس روغن گرفته است زیادتر ربا خورده است و اون کسی که دوغ را داده است ربا داده است، این با کدوم اقتصاد، با کدوم عقل، با کدوم جنون می سازد؟ نمونه ها رو بگم فرار می کنید از اینجا، نمونه ها رو نمی گم.
یک عقلی ست که قبل از شریعت است، یک عقلی است که بعد از شریعت. عقل بعد از شریعت آیا عقل بعد از شریعت در فروع احکام این درست است که (کلما حکم به العقل حکم به الشرع) و بعکس؟ هر دو دروغه اشاره کردیم. بله عقل سه جور حکم دارد. یک جور حکم عقلایی کلی بلا ای خلاف دارد این معصومه، بله، حکم عقلی خیل کل عقلا بدون هیچ خلافی این مشرع هم نیست این کاشفه. کاشف از مکشوفی است که اصلا لزومی ندارد شرع بگه، عرض کردیم این یک امر، حرفی نداریم ما در این بحث نداریم که، ما در اجتماع امر و نهی بحث داریم که عقلا اختلاف دارند، در چه بحث داریم در مباحث ۱۷ گانه اصول بحث داریم که اگر عقلی ست عقلا چرا اختلاف دارند؟ اگر اینه.اگر عقل کلی است، اگر حکم کلی عقل است که عقلای طراز اول حتی در بعضی از احکام کلی عقل اختلاف دارند این نمیشه مصدر شریعت باشه، مصدر تشریع باشد، مصدر کشف باشد، نه کاشف است و نه مشرع. بالاتر اگر عقل در جزییات احکام باشد در جزییات احکام که اختلاف بسیاره اصلا عقل نمی رسه، عقل می رسد چرا نماز صبح دو رکعته، مغرب سه رکعته، عشاء چهار رکعته، صبح، ظهر چهار رکعته؟ عقل چی می رسه؟ عقل می رسد چرا رمضان ۳۰ روزه، ۲۵ روز نیست؟ دو روز نیست؟ ۱۰ روز نیست؟ ۴۰ نیست؟ عقل احاطه ندارد.
بنابراین در سه زاویه عقلانی هیچ زاویه ای از زوایاش حجت شرعیه نیست. اونی که حجت شرعیه است که کاشف هست ولی مکشوفش لازم نیست در کتاب و سنت باشد اون بحث ندارد و اون عقل کلی که عقلا درش اختلاف دارند یکی میگه اجتماع امر و نهی جایزه، یکی میگه جایز نیست و و و در ۱۷ بحث اصول که این ۱۷ بحث اصول رو با ۱۰ بحث شونزده تای دیگه رو بحث کردیم و حذف کردیم، گفتم ۱۶ سال عمر طلبه ها رو تلف کردید. این بی عقلی ست خودش.
بنابراین عقل دوم که مثلا در منطق، در منطق دیگه، منطق، در منطق شصت و چند تناقض در احکام منطقی وجود دارد. ۶۶ تناقض در تفسیر داریم. در سوره هوده ظاهرا، بله؟ اعراف، ۶۶ تناقض در کلیات منطقی و در مانند کلیات منطقی داریم. بنابراین منطق صیانت نمیاره، منطق قرآن صیانت میاره، وحی قرآن، منطق قرآن، لغت قرآن، ادب قرآن، همه چی قرآن صیانت آوره ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۳] ولکن منطق بشری که علما منطقیین بزرگ ۶۶ طبق حروف ابجدی الله تناقض دارند، این صائنه؟ مصون می کند انسان رو؟
بنابراین عقل در هیچ بعدی از ابعاد، کاشف قطعی از حکم شریعت نیست. در اونجا هم که کل عقلا اتفاق دارند و میگن که بله عقل هم دو دوتا چهار تاست دو دوتا چهارتا این مطلبی نیست که در کتاب و سنت باشه. بنابراین کاشفیت عقله بله تعقل درسته، افلا یعقلون، افلا تعقلون، افلا تتدبرون درسته عقل را به کار انداختن و چشم را بر میزان لغت و ادب باز کردن و به آیه نگاه کردن، نه عقل را تحمیل کردن بر قرآن، بلکه عقل را دوربین فهم معانی ای که خداوند اراده کرده است، چون با بی عقلی و عدم تفکر نمی شه فهمید، روزنامه نمی شه روزنامه نمی شه فهمید. این که قران امر می کند به تعقل و شعور و تفکر و تدبر، عقل را به کار انداختن به کار گرفتن عقل برای به دست آوردن مراد خدا نه مراد خود را تحمیل بر مراد خدا کنیم، نه مراد خود را با مراد خدا قاطی کنیم، مثل دروبین، آیا دوربین دور را می بیند یا خود را می بینید؟ دوربین دور را می بیند.
مطالب قرآن دور نیست نزدیکه ولکن چون گرد و غبارها در اذهان ما گرفته است باید که عقل را، لغت را، ادب را، فکر را، بدون تحمیل بدون تفسیر به رای به کار بندازیم تا مطالب کتاب و سنت را عرض می شود ما بفهمیم. بنابراین عقل چیکاره است؟ تا چه رسد به اجماع، اجماع و رفقاش واجماع و شهرت و سیره و خیلی از سیره هاش شیره است. اجماع و شهرت و سیره و اطباق و ضرورت و حتی با بعضی از ضرورت های فقهی که صددرصد نیست، چون تمام علمایی که مجتهد بودند آثاری ندارند یه ده درصدی بیست درصدی آثارشون هست کما اینکه از سی چهل هزار طلبه و فاضل در قم و غیر فاضل چند نفر کتاب می نویسند؟ با اینکه الان چاپ هست و وسایل هست. قبلا که وسایل چاپ نبود خیلی درصد آثاری که پخش شد خیلی کمه. بنابراین ضرورت نیست، اجماع نیست، اطباق نیست، تازه اگر ضرورت باشد، اگر کل علمای اسلام جمع شوند و بالضروره بلا خلاف یک چیزی بگن واجب است که قرآن می گد نه یا یک چیزی بگن حرام است قرآن می گد نه، ما این ضرورت رو میگیم بالضرورت باطل است چون بشر مطلق نیست، غیر خدا مطلق نیستند و کتاب الله عرض می شود که مطلق است. بحث های بعدی ان شاء الله اگر زنده ماندیم برای روزهای بعدی.
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبوه و ترضی