الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] امروز مقدمتا حضور برادران عرض کنم که ششقه حذرت ثم لم تقر، در بعد علمی ست. باید شب و روز گریه کرد بر مصیبت قرآن. این قرآن که کتاب اصلی و متنی اسلام است و کل مسلمین باید تبعیت از این کتاب شریف که آخرین وحی ربانی ست بکنند، در میان مسلمون ها حتی حوزه های علمیه، قرآن رنگ قرآنی ندارد، حتی در حاشیه علوم هم نیست. برخورد سلبی و ایجابی با قرآن در میان مسلمون ها دارای سه بعد است. البته برخورد غیر مسلمون ها رو کاری نداریم ولکن برخورد مذموم و منفوری که در بعد سلب اولا و در بعد ایجاب ثانیا مسلمان هایی دارند، از برخورد سلبی مذموم و ایجابی مذموم کفار هم کافرانه تر است.
این برخوردهای سه گانه با قرآن شریف دو بعد برخورد ایجابی ست و یک بعد برخورد سلبی. برخورد سلبی یعنی رنگ نداشتن معارف قرآن در لغت، ادب، منطق، فلسفه، عقائد، اصول، فقه، اخلاق، سیاست، اجتماعیات، وقتی که علمای خاصه در هر موضوعی از این موضوعات و غیر این موضوعات، برخوردی با قرآن نداشته باشند این برخورد سلبی است. برخورد سلبی با قرآن سلب می کند اسلام را، سلب می کند ایمان را، سلب می کند معارفی را که قرآن شریف در بعد متنی و اصلی از برای کل مکلفین جهان از ۱۴ قرن و اندی پیش تا انقراض عالم تکلیف آورده است.
اما برخورد ایجابی اول که از برخورد سلبی بسیار بدتر است، آتش زا تر است، ویرانگرتر است، شر و فساد و تباهی اش بیشتر است، بر مبنای اون حدیث متضافر معروف که از رسول الله (ص) (اللهم صل علی محمد و آل محمد) روایت است که (من فسر القرآن برایه احسن او اساء دخل النار) حدیث دیگر از حضرتش (من فسرالقرآن برایه فلتبوع مقعده من النار) بر محور آتش تکیه زده است. جایگاه نخستینش و آخرینش، در افکارش، بر مبنای تفسیر به رای قرآن در ابعاد گوناگونی که دارد آتش است. خودش آتش می گیرد، عقائدش، اخلاقش، اعمالش و آتش می زند کسانی را که قرآن را بر مبنای تفسیر به رای تبیین می کنند و این تفسیر به رای، اختصاص به منحرفان از سنیان ندارد، بلکه جامعیت دارد نسبت به مفسران و محدثان و فقیهان و اصولیان و منطقی ها و فلاسفه و علمای علوم تجربی مسلمان که برخورد تحمیلی با قرآن می کنند.
این مطلب را عرض شده است و تکرار هم می کنم چون مبنای اساسی ست در دو بعد از برای منحرفان. یک، منحرفان در طول تاریخ اسلامی و بعد دوم منحرفان جدید که با پیش فرض هایی تحمیل می کنند بر قرآن شریف و این کتاب آخرین خدا را از حجیت و از بیان للناس بودن و از تبیان لکل شیء بودن می اندازند. انسان، انسان مسلمان وقتی که برخورد می کند با قرآن از نظر فرض واقعی و واقع فرضی دارای سه بعد است. گاه با کوله بارهایی از انتظارات، از نظرات، از پیش فرض ها، از علائق، از خواسته ها، سراغ قرآن می آید. با این حجب، با این موانع، با پیش فرض های کال و غیر مطلق یا پیش فرض های غلط صددرصد وقتی انسان با این کوله بارهای غیر مطلق و یا غلط سراغ قرآن بیاد، تحمیل می کند. تحمیل در دو بعد یا تحمیل می کند بر آیه و آیاتی، مطلبی را بر خلاف نص لغوی، نص ادبی، نص منطقی، نص فلسفی، نص فقهی، نص علوم تجربی یا در بعد خفیف تر تفسیر به رای تحمیل می کند بر آیه ای از آیات مطلبی را که اون آیه نه نفی می کند و نه اثبات می کند و نوع مفسران و تبیین کنندگان قرآن که در حاشیه قرآن را قرار می دهند، البته بعد اول سلب است. خطر سلب بسیار کمتر است.
کسانی که در متن صحیح تفکیک، فکرهای اصولی و فقهی و منطقی و فلسفی و سایر فکر ها را دارند و مستند به قرآن نمی کنند و خیال می کنند این صحیح است، خطرناک است و غلط است. خطرناک تر استناد به قرآن است. افکار غلط را که حتی بر مبانی علومی را که ابتناء بر اون علوم دارند، افکار غلط یا غیر مطلق و غیر ثابت را تحمیل کردن بر قرآن، این خطرش بسیار زیاد است. اگر من و ماها و شماها مطلبی را به عنوان من ها و ماها و شماها بگوییم، این وحی نیست، مطلق نیست، اما بدتر از این، این است که من ها و ماها و شماها افکار ناقص خود را و افکار غلط خود را یا افکار غیر مطلق خود را تحمیل بر قرآن کنیم. تحمیل در بعد اول که انحس است، بر خلاف نص و یا ظاهر دلالی و مدلولی قرآن است یا تحمیل بر آیه ای که نه اون آیه نفی می کند این مطلب را و نه اثبات می کند.
عمدتا، مطلب جنجال برانگیز و پیامدهای تضاد و تناقض و پیامدهای خلاف عقل و خلاف علم و خلاف وحی، روی همین حساب است که اولا سلب، ثانیا ایجاب بدتر از سلب. مثلا فرض کنید در ابعاد علوم، اگر لغوی در لغت عرب فلان معنا را دریافته است، چون این معنا یا غلط است و یا مطلق نیست، تحمیل می کند بر لغت قرآن، لغوی، ادیب، منطقی، فلسفی، فقهی، اصولی، علمی، اخلاقی، عقیدتی، تاریخی، فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و هر بعدی از ابعاد محوری درونی و برونی مکلفان.
هر کسی از علما که دارای فن خاص علمی ست یا فنون خاصه علمی ست با کوله باری از آنچه را که دریافته است و دریافتش مطلق نیست یا دریافتش حتی در علم خودش غلط است، دریافتی که در علم لغت غلط است، در علوم تجربی فرض است و نظر نیست و در علوم دیگر دریافت غلط است، اما به آیه قرآن می رسد با صرف نظر از غلط بودن این فرد، تحمیل می کند بر قرآن شریف.
از جمله آیه مورد بحث است که ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ قضیه اش تقریبا یا تحقیقا قضیه اون شخص است که میگفت حسن و حسین هر سه دختران معاویه هستند. حسن نیست، حسن است ،حسین نیست حسین است، سه تا نیست دوتاست، دختر نیستند پسر اند، معاویه نیست علی بن ابی طالب است. با کمال تاسف، با کمال فریاد، با کمال ناله، بقال های مسلمان چنین نکردند، عطار ها و آب حوض کش ها چنین نکردند، بازاری ها و تجار و زارعان چنین نکردند، علمای اصول چنین کردند، علمای فقه چنین کردند، کاش نفی بود به طور مطلق، اصلا به قرآن مراجعه نمی شد، اما مراجعه به قرآن در بعدی از ابعاد که ما درش داریم بحث می کنیم، آیا ظن خاص حجت است یا نه؟ این قرآنی که فریاد می زند در آیات حرمت عمل به ظن و در آیات وجوب عمل به علم و در آیات حرمت اتباع غیر علم فریاد می زند، آقایون این آیه رو نادیده گرفتن، توجه نکردن، مراجعه نکردن، مراجعه به اون آیاتی که نص است در حرمت عمل به ظن در احکام مراجعه نفرمودند، شیخ انصاری ها، آخوندها، نایینی ها، آقا ضیاء ها، بروجردی ها، خمینی ها، خونساری ها، گلپایگانی ها، ها های قدیم و قدیم مراجعه نفرمودند به قرآن و همون حرف شیخ انصاری رو می زنند که این آیاتی که نهی از ظن است در باب عقائد است. اونوقت میگردن در میان ۶۰۰ و ۶۶۶۶ آیه قرآن، این دو آیه یتیمه و مظلومه رو میابند و بمباران می کنند. با بمباران لغوی، بمباران فقهی، بمباران اصولی، بمباران می کنند که آیه را مطابق آنچه را که انا می فهمم در بیارم.
من به طور فهرست عرض می کنم، حدود ۱۲ ایراد از نظر لغوی ظاهر و از نظر معنوی بر این آقایون که استدلال به این آیه تفقه می کنند وارد است. قرآن را باز کنید آیه رو از روی قرآن نگاه کنید ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ بحث کردیم مقداری و محور بحث برای امروزه ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ اولا نفر را به معنای سفر کردن برای تحصیل علم می گیرند، این یک، بر خلاف لغت قرآن ﴿لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ نفر را، نفر و سفر از برای تحصیل علم میگیرن ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ تفقه را تفقه عملی می گیرند و حال اینکه تفقه مربط به علم است، تفقه یعنی به دست آوردن با دقت و با فکر، مطلب علمی را، مطلب عقیدتی را ولیکن عمل غیر از تفقه، عمل، عمل بر اون چیزی که تفقه کردی ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ انذار را به معنای اینکه آنچه را یاد گرفته اند می گویند، انذار تعلیم نیست. اگر انذار هم تعلیم باشد تعلیم به علمه ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ کی؟ کسانی که نفر کرده اند از برای تحصیل علم یا نفر کرده اند از برای جهاد که هر دو رو میگیرد. نفر کرده اند از برای جهاد یا نفر کرده اند برای تحصیل علم که اولیش مهم تره، کسانی که برای جهاد می روند، در جهاد تفقه کنند و وقتی بر می گردند مجاهدین و جنگجویانی که تفقه جهادی کرده اند در جنگ بر گردند از برای کسانی که در مدینه نزد رسول الله تفقه می کنند چون محور اولی و اصلی آیه مدینه است.
این آیه مبارکه خبر از ماضی می دهد، با القاء خصوصیت ماضی مضارع هم الی یوم الدین چنین است. ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ پس قدر مسلم بر این است. آیا جنگ هایی که اتفاق می افتاد و کسانی که به غزوات و جنگ ها می رفتند، اگر تفقه عملی هم می کردند، اون ها فقیه تر بودند یا کسانی که در مدینه الرسول پای منبر رسول و در کتاب و سنت در بعد رسالتی وحی تفقه می کردند؟ ما ۱۲ ایراد بر آقایون داریم و آقایون فکر کنید. اولا ادبی، ببینید توجه کنید، توجه کنید قرآن، اولا از نظر ادبی، آقایون لغوی ها اگر شما لغت عرب را قبول دارید، نفر در لغت عربی به معنای حرکت شدید است، کتابا و سنتا نفر به معنای حرکت شدید و با زحمت است. جهاد باشد، تجارت باشد، تحصیل علم باشد، در وطنتون باشد، غیر وطن باشد، قدم هایی که در راه علم برداشته می شود از قمی در قم، از نجفی در نجف، از تهرانی در قم، از قمی در نجف، حرکت است، حرکت با برکت است، با صعوبت با زحمت، با رنج، با دقت. ولکن گوش کنید، آیات نفر در قرآن شریف کلا دو بخش است. یک بخش نفر فعلی، یک بخش نفر اسمی. نفر فعلی در قرآن کلا در باب جهاد است.
حالا با صرف نظر فعلی از اشکالات معنوی، ما اشکالات را دربیاریم،
(صحبت حضار)
صبر کنید بعدا، صبر کنید بعد صبر کنید بعدا. اشکالات ادبی، ببینید ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ ما در دو آیه محوری در این آیه بحث می کنیم. یک، آیا مامورین به تفقه نافرین اند یا باقی ماندگان در مدینه؟ این بعد اول. بعد دوم، آیا واجب فقط تفقه است بر نافرین یا باقی ماندگان در مدینه یا همچنین تفقه که می کنند و تفقیه که می کنند و انذار که می کنند، طرفی که مورد تفقه است، واجب است قبول کند بلاشرط؟ اگر کسانی که می روند تفقه می کنند و مطالب دینی را در تفقه در دین، اصلا و فرعا به دست میارند اینها واجب است. واجب تعیینی و عینی. ولکن آیا و واجب است من ها و ماها و شماها که تفقه می کنیم، واجب است بر کسانی که می شنوند مطلقا قبول کنند یا همونطوری که شما تفقه می کنید، تفقه علم آور است در اون ها هم باید علم آور باشد؟ آیا ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] انذار شما واجب است؟ ولکن حذر اونها قبول انذار اونها و قبول تفقیه اون ها این هم واجب است یا واجب نیست.
حالا ما اولا در بعد ادبی و لغوی بحث می کنیم. طائفه، طائفه در ۱۰ جای قرآن ذکر شده. این ۱۰ جای قرآن تماما اولا مقدمه عربی عرض کنم. ببینید، ادبای عرب و
(صحبت حضار)
صبر کنید ادبای عرب و همچنین اصطلاح لغوی قرآن متفق القول اند خدا و بنده هاش متفق القول اند در این مطلبی که میخوام عرض کنم که اگر فاعلی مونث حقیقی بود، ضمیری که در فعل قبلی یا بعدی به او بر می گردد حتما باید مونث باشد. قرآن همونطوره بله، ﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ﴾ [یوسف: آیه ۳۰] برای رجولته فقط. اضافه بر نکته ظاهر و بارز ادبی رجولته و الا قالت باید باشه. در قرآن ﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ﴾ چرا قالت نفرمود؟ چون این زنانی که علیه ملکه مصر قیام کردند و او را مفتضح کردند و مورد سوال قرار دادند، رجولت کردند ﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ﴾ و الا قاعده قالت است.
این حالا در بعد فاعلی که مونث حقیقی است فعل چه قبل باشد و چه بعد باشد باید مونث باشد، حتی در بعد مونث مجازی مثلا در طائفه من تفحص کردم. در بعد مونث مجازی، مونث مجازی فعل بعدیش حتما باید مونث باشد، فعل قبلی اعم از اینکه مونث باشد و نباشد ولکن قرآن فعل قبلی رو هم مونث قرار داده. طائفه در کل ۱۰ ایه قرآن که ذکر شده است، فعل قبلیش هم مونثه تا چه رسد فعل بعدی. ده آیه رو توجه کنید، سوره آل عمران آیه ۶۹ ﴿وَدَّتْ طَائِفَةٌ﴾ [آل عمران: آیه ۶۹] ود نیست با اینکه فعل قبله ها، ببینید اگر فعل بعد از مونث مجازی باشد به اتفاق القول و بلا استثناء و صددرصد باید مونث باشد ولکن اگر قبل باشد ادبا میگن می شود مونث باشد می شود نه، ولکن قرآن می گد باید مونث باشد، بهتر مونث بودنه. بهتر این است که اگر مونث مجازی هم باشد فعلی که قبل است بهتر و بلکه صددرصد مونث باشه و لذا صددرصد قرآن شریف برای مونث های مجازی، فعل قبلی رو هم مونث قرار داده﴿وَدَّتْ طَائِفَةٌ﴾.
و همچنین همین سوره آیه ۷۲ ﴿قَالَتْ طَائِفَةٌ﴾ [آل عمران: آیه ۷۲]، سوره نساء آیه ۱۰۲ ﴿فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ﴾ [نساء: آیه ۱۰۲] باز ﴿وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى﴾ [نساء: آیه ۱۰۲] همین سوره آیه ۱۱۳ ﴿لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ﴾ [نساء: آیه ۱۱۳]. سوره ۳۳ احزاب آیه ۱۳ ﴿إِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ﴾ [احزاب: آیه ۱۳] سوره ۶۱ آیه ۱۴ ﴿فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ﴾ [صف: آیه ۱۴]، سوره آل عمران آیه ۱۲۲ ﴿إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ﴾ [آل عمران: آیه ۱۲۲]، سوره ۸ آیه ۷ ﴿إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ﴾ [الانفال: آیه ۷] پس طائفه مونث است حتی قبل تا چه رسد بعد.
ببینید قدر مسلم ثابت مجمع علیه بین ادب قرآن و ادب غیر قرآن این است که اگر مونث حقیقی بود، فعل قبلی و بعدیش باید مونث باشد و اگر مونث مجازی بود، فعل بعدیش حتما باید مونث باشد. اما اگر مونث مجازی بود فعل قبلیش رو ادبا می گویند می شود مونث باشد می شود نه، ولی قرآن می گوید حتما باید مونث باشد. در ۱۰ آیه طائفه، فعل قبلی مونثه، درسته این زمینه اول. این ایراد اول از ۱۲ ایراد.
بر گردیم سراغ آیه ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ بعد ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ نفرت نیست، ﴿نَفَرَ﴾، نفرت نیست، ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ نفرت نیست، ببینید اگر این فلولا نفر من کل، ببخشید اشتباه کردم، ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ فعلی بعدی ست
(صحبت حضار)
صبر کنید، فعل بعدیست، ببینید فعل بعدی مونث مجازی که قطعا و صددرصد باید مونث باشد ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ است. اگر مراد اگر این ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ضمیر جمع ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ بر بگرده به مومنون درسته چون مومنون مذکرند ولکن اگر به طائفه برگردد ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ یعنی طایفه. اگر ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ طائفه باشد لتتفقه، ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ غلطه. بنابراین ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ که مذکر است حامل ضمیر مذکر است و مرجع مذکر چیه ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ است، طائفه نیست. پس ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ نفر در اینجا چرا مذکره؟ برای اینکه اولا فعل قبل از مونث مجازی جائز است مذکر باشد و جائز است مونث باشد، این جائز رو در ۱۱ آیه خداوند در ۱۰ آیه مونث آورده، در یک آیه مذکر آورده. ببینید در ۱۰ آیه مونث آورده که خوندم، در این آیه مذکر آورده به حسابه به اون هم.
حالا ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] خب چرا مذکر آورده؟ برای اینکه اولا جائز است، ثانیا حساب داره. ﴿مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ ﴿مِنْ﴾ یعنی بعض، ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ﴾ نافر کیه؟ منه. نافر در بعد اول کیه؟ ﴿مِنْ﴾، ﴿مِنْ﴾ بعضه، بعض مذکره. پس بنابراین ۱۱ آیه تماما مونث بودن عرض می شود که فعلی که قبل از فاعل مجازی مونث است ثابته.
(صحبت حضار)
صبر کن ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ﴾ ﴿مِنْ﴾ بعضه، یعنی ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ کی؟ از، از بعض بعض مذکره، این اولا. ثانیا، ثانیا ما فرض می کنیم که این جواب کافی نیست ولکن در اینکه اگر فعل بعد از فاعل مونث مجازی باشد قطعا باید که مونث باشد، این شکی نیست کتابا و سنتا. بنابراین ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ لتتفقه نیست، پس ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ضمیر جمع مذکر به مذکر بر می گردد، به طائفه بر نمی گردد. بنابراین لغوی، اصولی، فقیه، مفسر با صرف نظر از استعمال لغوی، صرف نظر از این قاعده ادبی که بابا قدر مسلم اینکه فعلی که بعد از
(صحبت حضار)
چی؟
رجعوا الی رجعوا
رجعوا چیه؟
بعد عرض می کنم، همه رو عرض می کنم، تمام رو حساب کردم. توجه کنید، فعلا فکر کنید آقایون، بنابر مبنای لغوی و ادبی ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ خودش مرجع خودش را از نظر ادبی پیدا می کند. فعلا تا بعد دونه دونه. ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ که یعنی ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ که باقی مانده اند در مدینه، ﴿يَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ نه نافرین البته اضافه هم داره از نظر معنوی ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] خب که چی؟ ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ کیا؟ ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ که مذکرند خب بله، ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ طائفه غلط است. غلط است، غلط است کتابا و سنتا که ضمیر مذکر برگردد به مونث مجازی. اطباق صددرصد بین کتاب و سنت است این اشکال اول.
(صحبت حضار)
می رسیم، می رسیم، صبر کن شش ماهه دنیا آمدی، میرسیم کم کم یا یه ماهه دنیا آمدی یا به دنیا نیامدی اصلا. این بعد اول. بعد دوم از نظر لفظی عرض می کنیم، آیا محور کلام در این آیه کدامه؟ البته همین یک دلیل کافی بود آ همین یک دلیل قاطع بود کافی بود،
آقا قاطع نیست اینجا چون ضمیر الان این فرمایشی که کردین رجعوا رد می کنه، رجعوا با اینکه به طائفه بر می گرده
به رجعوا هنوز نرسیدیم .. به رجعوا نرسیدیم هنوز به رجعوا هنور نرسیدیم
خب نه دیگه قاعده رو شما تعریف فرمودید
(صحبت حضار)
عزیزم عزیزم اولی رو جواب ندارید به دومی می رسیم کم کم.
نه قاعده رو قاعده رو من دارم نقد می کنم
مثل اینکه شما عجله دارید،
﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ تکرار نمی کنم ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ متفقه فی الدین ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ هستند نه طائفه، طائفه اگر لیتفقه نبود که یا لتتفقه، لتتفقه، لیتفقه نه، لیتفقه ضمیر جمع، جمع مونث است برای عرض می شود که مونث واقعی ولکن مونث ظاهری لتتفقه فی الدین نه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ این اشکال ادبی اول از ۵ اشکال ادبی.
اشکال دوم این است که محور کلام در این آیه چیه؟ ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ محور کلام است؟ بله، در چند جهت ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ ﴿لِيَنْفِرُوا﴾ دو، ﴿كَافَّةً﴾ ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ﴾ چهار مرتبه مومنون با لفظ المومنون با لفظ هُم ذکر شده است. بنابراین اولا محور کلام المومنون اند و حاشیه کلام الطائفه اند. آیا ضمیر به محور بر می گردد یا به حاشیه؟ اینا مثلا غلام زید جاء، غلام زید جاء زید جاء یا غلام جاء؟ محور کلام غلام است محور کلام یا مضاف است یا فاعل است، یا محور است. ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] محور کلام ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ است.
بنابراین ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ طَآئِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ بعد سوم، سوال، آیا کسانی که به جنگ می روند، بعد معنوی، کسانی که به جنگ می روند بهتر زمینه تفقه براشون حاصل است یا کسانی که در مدینه می مونن یا هر دو؟ ببینید چون محور اولی و نقطه اولای مدلول آیه زمان نزول وحی است دیگه. خب ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ﴾ زمان پیغمبر رو نمیگیره اصلا؟ قدر مسلم زمان پیغمبره، بعد هم مسلمه ولی با القاء خصوصیت.
حالا پس مردم دو دسته اند. مردم در زمینه جنگ دو دسته اند. یک دسته جنگ جوها هستند که نفر می کنند و از برای جنگ خارج می شن. یک دسته کسایی که در مدینه می مونن. مدینه که محور و مرکز عاصمه اسلام بود و مومنین اکثرا در اون جمع بودند ولو افرادی که در دهات بودند، این مومنین که در مدینه نزد رسول الله و علی ها و سلمان ها و ها ها می مانند که مرکز وحی است و وحی قرآن و سنت متتابع است، اینها تفقه شون قوی تر است یا کسانی که جنگ میرن؟ اینها قوی تر است دیگه،
اصل جنگ رفتنشون (صحبت حضار)
صبر کنید، صبر کن، اینها تفقه شون قوی تر است یا کسانی که بیرون میرن جنگ نمی رن میرن بازی کنن؟ کسانی که نفر می کنند، میرن برای بازی، برای جنگ، برای تجارت، برای هر چی، این هایی که می مانند در مدینه تفقه شون قوی تر است یا کسانی که نمی مانند و می روند؟ برای جنگ نباشه برای رنگ باشه، برای هرچی باشه. حالا آیه که میگه جنگه.
حالا پس دو دسته اند. آیا تفقه این ها برابر است یا تفقه کسانی که از مدینه بیرون می روند برای هر کاری تفقه اونها قوی تر است یا یکسان است؟ قطعا، تفقه کسانی که در مدینه میمونند قوی تره. حالا کسانی که در مدینه می مانند حداقل قوی تر است و از مدینه بیرون یا برای جنگ یا از برای غیر جنگ از مدینه فقه و از مدینه تعلم دور اند آیا اونها معلم افقه اند؟ فقیه معلم افقه است و آیا، اصولا تفقه عمل است یا علم است؟ تفقه علم است عمل نیست. اینی که میگن در جنگ تفقه عملی ست تفقه نیست، عمل است به تفقه دین، چند بعد برتری دارد تفقه کسانی که در مدینه می مانند. اولا، تفقه در کل دین اصلا و فرعا صددرصد اما کسانی که بیرون می روند یا جنگ می روند، اگر جنگ را تفقه بدانیم درصدی مختصر از تفقه دارند، ولکن صددرصد تفقه را کسانی که در مدینه می مانند دارند.
آیا کسانی که اگر درصد مختصری از تفقه دارند معلم کسانی هستند که صددرصد اند؟ اولا. ثانیا اصلا ما یک علم داریم، یک عمل. علم عمل نیست، عمل علم نیست. تفقه علم بعد سوم است. بعد اول علم این است که بداند مطلبی رو بدون تامل. بعد دوم فقه که با تامل، با ترتیب مقدمات تفقه بالاتره. پس تفقه بعد سوم تبلور علمی ست. در لغت قرآن و در لغت غیر قرآن فقه و تفقه، مخصوصا تفقه بعد تبلور یافته سوم علمی ست، به عمل کار نداره اصلا. این علم رو کن این علم رو داشته باش، عقیده بیاد نیاد، عمل بیاد نیاد، تزکیه بیاد نیاد، تفقه است. چه بسیار کسانی که متفقه اند، فقیه اند از نظر علمی تبلور یافته است، ولی عقیده ندارد، شیطان اینطوره. شیطان از افقه فقهاست، آیات رو خوب میفهمه، همه زبان ها رو میفهمه ولی عمل نه.
بنابراین تفقه اولا با عمل جداست. تفقه بعد علمی ست در علمش، در فقه اش و در تفقه اش، ولکن عمل تفقه نیت عمل، عمل به ما تفقهت است. بنابراین کسانی که به جهاد می روند تفقه ندارند یک درصد هم، بلکه عمل می کنند به تفقهی که علما، اجتهادا یا تقلیدا در بعد وجوب جهاد شده. از ابواب چند گانه فروع فقهی جهاد است. باب جهاد را یا اجتهادا یا تقلیدا تفقه کرده اند بر مبنای تفقه باب جهاد تقلیدا یا اجتهادا می رود جنگ، جنگ رفتن و در جنگ آزمون کردن و در جنگ مجاهد کردن اینها تفقه نیست، اینها نتیجه تفقه است. پس ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ اصلا صددرصد ربط ندارد به کسانی که نافرند، به کسانی که از مدینه الرسول دور میرند اصلا صددرصد ربط ندارد.
من چون فرصت نیست در ادله ای که بعد اول را ثابت می کند به این مقدار اکتفا می کنم. حالا بعد دوم، بقیه اش فردا. ببینید آیه دو بعد دارد. یک بعد متفقهین در دین کیان؟ سه احتماله یا ماندگان در مدینه اضافه بر نافرین یا فقط ماندگان در مدینه یا فقط نافرین. باشه بر فرض محال میگیم ماندگان در مدینه متفقه نیستند یا نافرین متفقه ترند یا هر دو متفقه اند هر کی میخواد باشه. حالا، این تفقه واجبه. تفقه در دین واجب است تا اونجا که امکان دارد. بعد، بعد دوم ﴿وَلِيُنْذِرُوا﴾ یعنی متفقین. کسانی که متفقه اند چه ماندگان در مدینه، چه نافرین، چه هر دو، هر دو که محاله برای اینکه اگر مراد هر دو باشد هم ماندگان تفقه کنند هم رفتگان پس به کی باید تفقه کنند؟ کسی نمیمونه که، بنابراین یکیه یا کسانی که واجب است تفقه کنند ماندگان اند یا نافرین اند. حالا چه ماندگان باشند که معلمین نافرین اند یا نافرین باشند که معلم نافران اند، معلم ماندگان اند، تفقه در دین واجبه.
حالا تفقه واجبه، تفقیه هم واجبه، تعلم برای تعلیمه، بعدش ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ حالا منذرین کیا هستند؟ منذر خبر واحد است؟ یا نافرین گروهی هستند یا بیشتر ماندگان در مدینه گروه اند، آیا شما حجیت خبر واحد و ظنی رو میخواید از اینجا استفاده کنید؟ خیلی عجیبه ها، اصلا مورد آیه جمع است. جمع متفقهین عزیزم، جمع متفقهین یا جمع مومنین مانده در مدینه هستند یا کمتر گروهی که به جهاد میرن، پس جمع اند. این جمع متفقه که مفقه اند پس خبر واحد نیست، خبر واحد از قرائن قطعیه نیست، خبری ست که قرائن قطعیه دارد در زمان رسول است، تفقه نزد رسول است، وانگهی مطلب بعدی، آیا تفقه واجب، تفقیه واجب، هم تفقه واجب و تفقیه واجب، ولکن طرف مقابل اگر از تفقیه شما علم حاصل نکند از کجا دارید میگید واجب است قبول؟ اگه ظن حاصل کند یا نافرین متفقه اند یا به عکس ماندگان در مدینه، این تفقیه که شما می کنید و تعلیم می کنید آیا تعلیم کردید، امکان دارد طرف از تعلیم شما علم حاصل نکند یا نه؟ امکان دارد. حالا بر فرض میگم آ و الا معمولا وقتی گروه مدینه میگن این خبر واحد نیست. گروه نافرین میگن عرض می شود که این عرض می شود که گروه است و خبر واحد نیست. ولکن میگیم فرض کنید خبر واحده، خبر واحد ظنی که متفقه مفقه است، واجب است تفقه کند، آیا وقتی عمل می کند طرف حاضر است واجب است که انذار شود، واجب است؟ اولا حذر بعد از انذار است. انذار بعد از امر و نهی است. امر و نهی بعد از تعلیم است. در کل ابعاد اربعه وجوب قبول نیست، اگر شما شناساندید و نشناخت، این قبول نیست، واجب نیست. اگر امر و نهی کردید کسی رو که واجب مسلم نیست نزدش و حرام مسلم نیست. در بعد بعدی اگر انذار کردید و انذار احیانا اثر نکرد چون انذارتون شله، پس در چهار بعد وجوب انذار قبلش هست ولکن وجوب قبول نیست. وجوب قبول نیست به دو دلیل، یک دلیل دلیل خودی ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ و یک دلیل دلیل غیری. آیاتی که نهی می کند از عمل به ظن و آیه سوره مبارکه اسراء که ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الاسراء: آیه ۳۶] .
بنابراین ختم کلام حسن و حسین هر سه دختران معاویه اند، بمباران اشکال هست بر آقایون که من نمونه ایش رو امروز عرض کردم. نکنید اینطور با قرآن. ای علمای اسلام به فریاد اسلام برسید.
اللهم الشرح صدورنا بنورالعلم والایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبوه و لا ترضی والسلام علیکم اللهم صل علی محمد و ال محمد