بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
سوالات بسیار مهم و مکرری راجع به بحثی که ما اخیرا در کتاب کردیم هست و خواهد بود. سوال راجع به این موضوع بود که اگر قرآن شریف به عنوان ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [نحل: آیه ۸۹] کل واجبات و کل محرمات را بیان کرده است، پس ما نیازی به سنت اصلا نداریم. پس چرا خداوند در آیات متعدده ای ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ [نساء: آیه ۵۹] می فرماید؟ اگر مراد از ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ طاعت رسول است بنابر مبنای وحی کتاب، پس ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ است فقط. اینکه ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ از ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ جدا شده است باید دو مبدأ از برای طاعت باشد. یک مبدأ طاعت الله لانه الله که بر محور قرآن است، مبدأ دوم طاعت رسول الله لانه رسول الله، چون رسول الله در دو بعد صاحب رسالت است، یک بعد وحی کتاب است و یک بعد وحی سنت است و اگر رسالت رسول فقط در بعد وحی کتاب بود ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ معنا نداشت در مقابل ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ و تقریبا کل آیاتی که درش طاعت الله و طاعت الرسول ذکر شده است به همین منوال است و قبلا هم عرض کردیم که نوع آیات جمع بین طاعت الله و طاعت الرسول است. این سوال.
جواب، طاعت الرسول که منهاذ است و جداست از قرآن شریف در دو بعده. یکی از باب فرمانده بودن، حاکم بودن و رئیس دولت اسلام بودن در حکم موضوعات، حاکمیت در باب جنگ ها و حاکمیت در فرماندهان و استانداران و کارمندانی که رسول الله تعیین می فرمایند و نظریاتی که در موضوعات می دهد ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ که این هم به وحی خداست. برای اینکه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّه﴾ [نساء: آیه ۱۰۵] به نیست، ﴿مَا أَرَاكَ اللَّه﴾ دو ارائه است. یک ارائه کتاب است و یک ارائه سنت است. منتها در ارائه سنت که در کتاب نیست، دارای ابعادی ست. یک بعد ارائه در سنت که ارائه وحی است، بعد موضوعات است. اطلاع دادن بر موضوعاتی که غیب است، اگر در کتاب نیست و در سنت هست این مشمول سنت است.
مطلب دیگر، درست است ما راجع به محرمات آیاتی داریم که قرآن شریف کل محرمات را ذکر کرده، ولکن آیاتی نداریم که کل واجبات را خداوند در قرآن ذکر فرموده باشد. از اوجب واجبات تعداد رکعات نمازهای پنج گانه است. در قرآن نیست، نه نفی اش هست و نه اثباتش. این به بیان رسول الله (ص) است یا ۹ طلاق، طلاق نهم طلاق بائن است، در قرآن نه نفی است و نه اثبات است. این هم از سنت قطعیه اسلامیه است که از رسول الله (ص) بیان شده است. چند حکم از احکام واجبه هست که در قرآن نه نفی است و نه اثبات است، برای به دست آوردنش فقط سنت رسول الله (ص) است و این بر دو مبنا است. دقت بفرمایید برادران، دو مبناست.
یک مبنا این است اون احکام واجبه ای که در قرآن نیست، واجبات اصلیه و اولیه نیست، بله محرمات کلا در قرآن موجود است، ولکن احکام واجبه اولیه هم کلا در قرآن موجود است که اهم احکام واجب است، ولکن احکام واجبه ای که اهم نیستند احیانا به لسان وحی سنت است و در قرآن نیست. مثلا وجوب نماز، اوقات نماز که اهم مسائل نماز است در مثلث مسائل صلاه در قرآن موجود است. هم اصل وجوب صلاه در آیات بسیاری که در قله القلل فرائض احکامی و عملیست و هم اوقات پنجگانه نماز هم بر حسب آیات متعدده ای در قرآن هست، ولکن نماز چند رکعت است، رکعت اول و دوم چیست، رکعت سوم و یا رکعت سوم و چهارم چیست، این خصوصیات و کیفیات نماز که بعد دوم واجب است به بیان رسول است، این یک جهت.
جهت دوم، این نکته رو توجه کنید آقایون خیلی لطیف است، خداوند برای اثبات رسالت رسول الله و موقعیت وحیانی رسول الله (ص) باید ادله قاطعه ثابته مسلمی را اقامه کنه. دلیل بر رسالت خب خود قرآن است، معجزه قرآن است و سایر جهاتی که رسالت رسول الله را صددرصد ثابت کرده است، اما این بعد اول کافیست که هر آنچه رسول می گوید قبول کنیم؟ نخیر، این بعد اول کافی ست که رسول الله است و آنچه از طرف خدا می گوید از طرف خداست. ولکن بعد دومه. بعد دوم، اگر پیغمبر مطلبی برش وحی شد که در قرآن نه نفی است و نه اثبات است، آیا قبول کنیم یا نه؟ این بعد دومه.
رسالت در میان ابعاد دو بعد متنی و و اصلی دارد. یکی اصل رسالت، دوم موقعیت رسالت. اصل رسالت صددرصد با ادله قاطعه ثابت است ولکن آیا ثبوت اصل رسالت کافی است برای مطلب دوم؟ که اگر پیغمبر بفرماید نمازهای پنجگانه ۱۷ رکعت است و در قرآن حتی اشاره ای هم به این تعداد نیست، آیا اصل رسالت رسول کافی است؟ نخیر، کافی نیست چون رسالت رسول، رسالت بالوحی مفهوم است برای همه و رسالت بالوحی رسالت وحی قرآن است. با وحی قرآن ثابت شده رسالت رسول نه وحی سنت. آنچه ثابت کننده رسالت رسول است صددرصد وحی قرآن است. ﴿يس، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ [یس: آیات ۱ تا ۳] قرآن حکیم بر مبنای حکمتش، از جهات متعددی که حکمت خالصه صددرصد ربانیه است، ثابت می کند که این واسطه رسول است.
بنابراین آنچه در نقطه اولی و در قله اولای رسالت و در قله اعلای رسالت ثابت است، اصل رسالت است. اصل رسالت را قرآن ثابت می کند. آیا با ثبوت اصل رسالت بیش از این ثابت می شود که پیغمبر فرستاده خداست که احکام خدا را در بعد وحی قرآنی بیان کند؟ نخیر، همین است.
ولکن مطلب دوم، خدا میخواهد که بفرماید که به پیغمبر وحی دومی هم می شود. عنوان دوم، امتیاز دوم که این امتیاز مانند وحی قرآن استمرار دارد الی یوم القیامه، امتیاز دوم هم که وحی سنت است که در قرآن نیست و وحی است که متفرع بر قرآن است و بعد دوم وحی است، این امتیاز دوم برای پیغمبر هست. نمونه، قضیه داوود و سلیمان که خصمان، دو خصم حاضر شدند نزد داوود و سلیمان. آیا داوود اهم از نظر نبوت بود یا سلیمان؟ داوود. سلیمان خلیفه داوود است و مادامیکه داوود هست، حکم، حکم داوودی ست بر محور تورات و سلیمان در حاشیه است. سوال، پس چرا خداوند در قضیه خصمین، خیلی مطلب نکتش دقیقه، پس چرا خداوند در قضیه خصمین می فرماید ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹] باید تفهیم به داوود بشه، داوود حامل نبوت اصل است، داوود مستخرق عنه است، سلیمان خلیفه است، خلافتش دارای دو بعد است، یک بعد فرعی که مادامیکه داوود موجود است و یک بعد اصلی که داوود که وفات کرد سلیمان نبی است. پس روی چه حساب ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹]؟ خیلی دقیق است مطلب. آیا می شود گفتش که داوود خطا کرد؟ پیغمبر خطا می کند؟ حکمی را که داوود داد، حکم خطا بود، حکم الهی نبود، ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹] خداوند به سلیمان وحی کرد، به داوود وحی نکرد، چرا؟ برای همین جهت. برای اینکه مقام و موقعیت سلیمان به عنوان خلافت عصمت نبوت در زمان داوود و بعد خلافت نبوت عصمت بعد از وفات داوود ثابت شود ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹]. ببینید، وحی به سلیمان کرد ﴿وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹] بله هر دو صاحب حکم اند، صاحب فوق رسالت اند، نبوت اند، ولکن اینجا خداوند به داوود وحی نکرد مطلب را، به سلیمان وحی کرد مطلب را، بعد از اینکه وحی کرد به سلیمان ﴿وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا﴾ چرا؟ آیا اینجا تقدیم فرع بر اصل است؟ نخیر، اثبات اصل است با وجود اصل. برای اینکه خداوند ثابت کند سلیمان که حکمی را خداوند به او وحی کرد و چون به داوود وحی نکرد، داوود نمی دانست پس سلیمان قطعا و قطعا نبی است و معصوم است و صاحب وحی است، چه در زمان داوود، چه در زمان سلیمان. این مسئله اولویت قطعی قرآنی.
حالا خداوند در قرآن شریف بعضی از واجبات دسته دوم را ذکر نفرموده، محول کرده است به سنت قطعی رسول الله که قطعا یا علما یا اطمئنانا برای امت اسلام در تلو قرآن و بعد از قرآن ثابته. خب بنابراین کتاب الله ثابت و سنت رسول الله که محورش عدم مخالفت و عدم مخالفت با کتاب الله است، ثابت است. پس ما دو بعد داریم، (انی مخلف فیکم الثقلین) وگرنه ثقل، ثقل واحد بود. اگر ثقل احکام و معارف الهی فقط در قرآن است و در سنت مطلبی اضافه نیست، پس ثقلین نیست، ثقل واحد است. اگر شما سنگ وزنه یک کیلویی دارید، نمیشه گفت دو کیلوست، یک کیلوست، یک کیلو دو کیلو نیست. منتها یه یک کیلویی داریم، یه دو کیلویی، دو سنگ وزن داریم یکی دو کیلویی، یکی یک کیلویی، ولکن یک کیلویی دو کیلویی نیست و دو کیلویی هم یک کیلویی نیست. (انی مخلف فیکم الثقلین) و همچین آیات ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ مبدأ دو طاعت است، یک طاعت لانه الله در کل محرمات و در درصد خیلی بالای واجبات، فقط بعضی از واجبات، مستحبات، مرجوحات را خداوند به بیان قطعی یا علمی یا اطمینانی سنت بیان کرده است.
ما آیه ای داریم که این وحی سنتی را اثبات کند؟
بله، ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾ [نجم: آیه ۳]
این ظهور در آیات وحی قرآنی است
کی گفته؟ کی گفته؟
﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [نجم: آیه ۴]
کی گفت
هرجا هستید قرآن را، وحی را
این مربوط به مقدمه است، این مربوط به مقدمه این است که شما اثبات کنید وحی رسول الله منحصر به قرآنه، اثبات کنید. منحصره؟
وحی هرجا اوحی (صحبت حضار)
نشد، نشد، وحی چیه؟ وحی رابطه رمزی گرفتن خدا با پیغمبره. آیا رابطه رمزی که خدا با پیغمبر می گیرد در انحصار کتاب است؟ دلیل بیارید، یک دلیل نداریم، یک کلمه هیچ اشاره نداریم. بلکه به عکس ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾ و و و و ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ [نساء: آیه ۸۰] ببینید از بس آیات زیاده ما در اقیانوس آیات میریم، مثلا،
(صحبت حضار)
صبر کنید
(صحبت حضار)
صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ این در چه بابت میاد؟ آیا قرآن که نصوص دارد در احکامی، مردمانی که مسلمان اند به نصوص احکام قرآن، عرض می شود که برخورد موجب رو قبول می کنند این اطاعت رسول است یا اطاعت الله است؟ رسول نباشه، فرض کن رسول نباشه اصلا، رسول در کار نباشه و بداند این کتاب، قرآن کتاب خداست، اطاعت رسول نیست، اطاعت رسول در بعد رسالت اول قرآن است، در بعد رسالت دوم سنت است، بنابراین طاعت رسول هیچ معنایی نمی دهد مگر درصدی از احکام بطیه که واجبات باشه، به عنوان پیغمبر و رسول.
وانگهی خداوند چون می دانست و می توانست، دانسته را عمل کرده است، توانسته را عمل کرده که اون بخش مختصری از احکام که به ۱۰ تا نمیرسه آقایون بگردید، من همه حوزه ها رو دعوت می کنم بگردند، بگردند در کل قرآن و در کل روایات، واجبات و محرماتی که در قرآن نیست و در سنت هست چندتاست؟ به ۱۰ تا نمیرسه، محرمات که اصلا هیچ، واجباتی که در قرآن هست و در قرآن نیست و در سنت هست، من خیلی شمردم پنج شش تاست، ده تاست، پس درصد واجباتی که اون هم واجبات درجه دوم اند، واجباتی محوری درجه اول نیست، این واجبات در سنت رسول الله فقط به عنوان نمونه است، چرا؟ برای اینکه اثبات کند مقام دوم رسول را. رسول دارای دو مقام است، یکی حامل وحی قرآن و یکی حامل وحی سنت. خب این یک بحث.
ما در بعد کتاب الله که اغن الاغنیا هستیم در دریافت احکام ربانیه مخصوصا احکام محرمه و بعد احکام واجبه، بنابراین آنچه در روایات غیر مسلمه ما، مسلم متواتره دیگه و بعد از متواتر مستفیضی است که قابل اطمینان است، آنچه در روایات غیر مسلمه ما که نه قطعی و علمی ست و نه اطمینانی ست وارد است موافق قرآن قبول، مخالفش رد. بلکه آنچه در روایات مسلمه ما که تواتر است، اگر مخالف قرآن است رد، موافق قرآن است قبول. پس می ماند یک دسته از روایات که نه متواتر است، اگر هم مستفیض است مستفیض موافق قرآن است، اونیکه میمونه چیه؟ روایت مستفیضی که نه موافق قرآن است و نه مخالف قرآن است، روایت مستفیضی که نه موافق قرآن است و نه مخالف قرآن باید دید اطمینان بخش اگر باشد از باب ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ قبول می کنیم، این خیلی کمه. روایت غیر متواتری که نه واحد است ن،ه متواتر است، بینابین است، مستفیض است و نه موافق قرآن است و نه مخالف قرآن، این رو در صورت اطمینان قبول می کنیم ولی خیلی کم است، بسیار بسیار کم است.
روی این اصولی که عرض کردم دیروز و امروز و روزهای قبل، ما چه نیازی به رجال داریم؟ رجال برا چیه؟ نیاز به رجال خیلی خیلی کم رنگ است و من دیروز عرض کردم یادم رفت بگم، به آقای خویی عرض کردم که میگیم آقای خویی اهانت نیست، آقای شیخ انصاری، آقای انصاری، به ایشون عرض کردم در خلوت البته در جمع نه، شما که بیست و چند جلد رجال دارید مینویسد، من دو اشکال به شما دارم، یک اشکال که استاد بزرگ شما و دیگران در علم رجال که آقای بروجردی است رجال ننوشت، این یک، شما قبول دارید که از شما استادتره فرمود بله؟ گفتم دوم
رجال داره آقای بروجردی چاپ (صحبت حضار)
نخیر طبقات رو گفت چاپ نکنید، گفت چاپ نکنید، وصیت کرد چاپ نکنید، (19:49) گفت چاپ کنیم؟ گفتش که ارجاع میدم به عرض می شود که رجال مقدس اردبیلی، همون کافیه یه جلده، طبقات الرجال داره ولی گفت چاپ نکنید. خب دوم، اینکه شما رجال می نویسید آیا آیات الاحکام نوشتن مقدم است که یا کم نوشته اند یا اگر نوشته اند آیات الاحکام نیست، آیات الفقه است، آیات الاصول است تحمیل بر و شما رجال می نویسید، فرمودند خب بالاخره شده، من به ایشون عرض کردم یا شوخی یا جدی که رجال کار پیرزن هاست، شما که نابغه اید، شما که علامه اید، شما باید در تفسیر قرآن ادامه بدید و در آیات الاحکام ادامه بدید و البته به شوخی قضیه تمام شد.
حالا یا جدی یا شوخی، رجال رو ما میخوایم چکار؟ رجال و علم الحدیث و بگردیم عرض می شود که فلان محدث آیا موثوق است موثوق نیست کجا؟ ما اگر در سال، در چند سال یک روز نیازمند به یک روز در خانه هستیم هر روز دنبالش بگردیم، در مدت زمانی که میگذرد ما یک چیزی احیانا در خانه احتیاج داریم کم رنگ، حالا هر شب و روز کار کنیم، اونی که هر شب و روز باید که روش کار بکند، شخصی که فقیه است آیات الاحکام است اولا و روایات الاحکام است ثانیا بر مبنای صحیح. رجال میخوایم چیکار؟ رجال در ابعاد حدیث در اینجا به درد میخوره که مثلا چند حدیثه، مخالف قرآن نیست، موافق قرآن نیست، متواتر نیست یا واحد است یا مستفیض، بله، چون متواتر موافق و مخالفش (21:51)
بله علمی موافق و مخالفش ترد و عرض می شود که قبولش معلوم، بنابراین حدیثی را که یقین و اطمینان به صدورش هم نیست یا واحد است یا مستفیض غیر مورد اطمینان است، باید اطمینان خاطر (22:13) یا نه؟ اگر این حدیثی که چهار پنج تاست و مخالفت نداره، یا ده تاست یه مخالف داره، اون مخالفی که هست مخالفی است که عقلا بهش اعتنا ندارن، بنابراین این حدیث لو کلیه و تبعه می شود قابل قبول باشد، میشود نباشه، ولکن قابل قبول بودن چند حدیثی که اسنادش معلوم نیست، درست نیست، پنج حدیث شش حدیث ده حدیث، سندش مجهوله، روی است، مرسل است یا رواتش موثوق نیستند این قابل اطمینان نیست. اگر بخواهیم، رو اگر می خوایم، اگر بخواهیم چنین حدیثی که کم است، همین چنین حدیثی که کم است، اگر بخواهیم اطمینان به صدورش پیدا کنیم که نه مخالف قرآن است و نه موافق قرآن است باید سندش رو ببینیم ولی اینم جاش خالیه، چرا؟ برای اینکه مطلبی که واجب ربانی است یا حرام ربانی است یا باید رد کتاب ذکر شود که حرام ها همه ذکر شده یا واجب که نوعا در کتاب است و اونیکه در کتاب نیست فقط از برای تثبیت مقام رسالت وحی دوم رسول الله است که چندتا بیشتر نیست.
بنابراین ما حدیثی پیدا کنیم که متواتر نیست، قطعی نیست، علمی نیست، نیازمندیم به سند که اگر سند سند اطمینان بخش باشد بگیم این حکم حرام؟ نخیر حکم حرام همه در قرآن آمده
(صحبت حضار)
یا حکم واجب، حکم واجبی که احیانا در قرآن وجود ندارد و اثبات می کند رسالت بعد دوم رسول الله را، باید بگردیم پیدا کنیم، اگر هم پیدا کردیم در اونجاست که احیانا نیازمند به رجال هستیم و الا در غیر این نیازمند
خودتون فرمودید که در باب مستحبات و مرجوحات و و این ها
عرض می کنم
(صحبت حضار) ما احتیاج داریم بنابراین به یکی از طرق هم می فرمایید اطمینانه بله و یکی از راه های اصول استنباط هم همین مراجعه به اسناد روایاته
بله حالا جواب این مطلب. از نظر معارف قرآن که ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [نحل: آیه ۸۹] است، شیء دو شیئه. یک شیء اصول معارف است، یک شیء احکامه. آیا شیء اصول معارف که اهم است در قرآن مشمول ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [نحل: آیه ۸۹] هست یا نیست؟ تمام در قرآن ذکر شده. تمام معارف به طریق اعلی و اولی و ابین در قرآن ذکر شده و اگر رسول الله و ائمه مطالبی می فرمایند تبیین برای ما نافهم هاست نه تبیین قرآن که بیان نیست، قرآن بیانه، قرآن بیان است و باید فکر کرد، دقت کرد، کسانی که بی فکر اند، بی دقت اند یا فکر نمی کنند دقت نمی کنند، باید بیان معصوم یا تالی تلو معصوم براشون باشد. بنابراین این در واجبات و محرمات، اما مستحبات
(صحبت حضار)
حالا عرض می کنم.
عذر میخوام ولی (صحبت حضار)
میخوام عرض کنم
(صحبت حضار)
عرض می کنم آقا جان، دنباله حرفه، عجله نکنید، شما یک ماه به دنیا اومدید، اینم شوخی بود.
عرض می شود که اما مستحبات، مستحبات و مرجوحات بدانید، ندانید مطلبی نیست، چون بدانید و ندانید خیلی مطلبی نیست به صلب دین و اصل دین ضرری نمیخوره، لزومی نداره در قرآن باشه، در سنت هست، منتها در سنت یا اطمینان بخش است یا اطمینان بخش نیست. اگر اطمینان بخش است، استحباب رو، مرجوحیت رو قبول می کنیم، اگر اطمینان بخش نیست، قابل قبول نیست مخصوصا در اون روایتی که در باب طب وارد شده، اگر فلان درد را دارید فلان دارو را، فلان گیاه را، فلان غذا را بخورید خوب میشید، اگر اطمینان بخش نباشد، مطمئن نباشیم بخوریم و بمیریم درسته؟
بنابراین اون احادیثی که وارد شده است که (مبن بلغه ثواب) قابل قبول نیست. حدود دو ماه مرحوم آسید محمد داماد یزدی در این جریان بحث می کردند که تثبیت کنند من بلغ را، ما آخر گفتیم من بلغ بالغ نیست چرا؟ من بلغ، بالغ نیست برای اینکه اگر بلوغ ثوابی بر عمل مستحب یا ترک مرجوحی بود و ثابت نبود، خطر هم دارد، احیانا آدم کشه، احیانا مریض کننده است، احیانا گمراه کننده است.
حالا موقعیت سنت چیست؟ ببینید ما سنت دو سنت داریم. یک سنت اصلی که مربوط به رسول الله (ص) است و یک سنت مربوط به ائمه است. سنت مربوط به ائمه فرعی ست چون راوی سنت اند، صاحب سنت نیستند، نه صاحب وحی اصل اند که قرآن است که رسول است، نه صاحب وحی فرع اند که مربوط به رسول است، اینها راوی اند منتها امتیاز بزرگ ائمه (ع) در روایت این است که راویان معصوم صددرصد اند، یعنی فقط امام صادق نقل کند از رسول الله قابل قبوله، ولی اگر چند نفر (27:35) نقل کنند ممکنه اشتباه کنند،
(صحبت حضار) امر و نهی دارند اینجا اولی الامر اند
منتها
(صحبت حضار)
صبر کنید، امر و نهی یا امر و نهی صاحب اصلی سنت است که رسوله یا امر و نهی صاحب فرعی سنت است، ائمه (ع) بهشون وحی نمیشه، وحی کلا به رسول الله است در بعد کتاب و در بعد سنت. بنابراین ائمه (ع) اضافه بر امتیازاتی عصمت، امتیاز نقل سنت رسول الله در صورتی که یقین صددرصده چون معصوم اند، خطا نمی کنند، نه قصور دارند و نه تقصیر. ولکن دیگران، اگر دیگران هر چه نقل کنند مادامیکه متواتر علمی نباشد، قبول نمی کنیم. ولکن فقط نزد امام صادق نشستیم بلا تقیه مطلبی را از رسول الله نقل می کنند صددرصد باید قبول کرد. کما اینکه خود رسول الله اگر مطلبی را به وحی سنتی نقل کنند یک مرتبه میگه باید قبول کرد چون معصوم اند، امتیازات رسول و ائمه (ع) بسیار امتیازات زیادی ست که ما در این امتیازات غرق میشیم.
حالا این سوالی که احیانا میشه که
(صحبت حضار)
عرض می کنم. وجوب طاعت در موضوعات است، وجوب طاعت در احکامی که ناقل از کتاب و سنت اند فقط، خودشون مبدع نیستد که
امر و نهی فقط وجوب اطاعت داره و الا نقل روایت که دیگه وجوب اطاعت نداره
اگر نقل، اگر امر کنند و نهی کنند در امر و نهی ای که مخالف قرآن است قابل قبوله؟ نمی کنند. پس امر اون ها به امرالله است، نهی اون ها نهی الله است یا در بعد کتاب، فرصت میدید من عرضم رو بکنم یا در بعد کتاب یا در بعد سنت. وانگهی امر حکومتی، امر حکومتی رسول الله واجب الاجرا است، امر حکومتی ائمه هم واجب الاجرا است. رسول الله به وحی، ائمه به الهام. الهامی که تابع وحی است. حالا این سوالی که میشه، البته سوالات زیاده، ما سوالات محوری را عرض می کنیم.
سوال، اگر رسول و ائمه مبین کتاب نیستند و بیان کتاب نیاز به تبیین رسول و ائمه ندارد، پس اینا چه کاره اند؟ پس ثقل اصغرند که چی مثلا؟ ثقل اصغر بودن در این است که یک رنگی داشته باشند که کتاب اون رنگ را ندارد یا کتاب بی رنگ است پر رنگش می کنند یا کتاب در بعضی احکام رنگ ندارد اون ها رنگ می زنند مثلا. پس امتیاز رسول و ائمه چیه؟ این دوتا جواب داره. یک جواب این است که اگر نیازمند است کتاب در تبیین آیاتش به رسول و ائمه، پس کتاب نیازش از رسول و ائمه بیشتر است، بیانش مخفی تر است، اعجازش در فصاحت و بلاغت کمتر است، پس کتاب در بیان آنچه را که خداوند اراده کرده است، اوضح است از رسول و رسول ها و ائمه (ع). خب پس امتیاز چیه؟ امتیاز در چند بعده، یک حروف مقطعه قرآن، خطابات اختصاصی بین خدا و رسول هست یا نه؟ ما بله داریم اصلا؟ تمام علمای اسلام غیر معصومین علی الاطلاق اجماع کنند، اجتماع کنند، فکر کنند، المر چیه؟ کی میدونه؟ لفظ نیستش که، این هیچ لغتی نیست، در بحث حروف مقطعه خواهیم عرض کرد که ۱۰ قول است و قول اصح محوری این است که بر حسب فرمایش امیر المومنین (ص) که (هی مفاتیح کنوز القرآن) کنوز قرآن دو بعد است. یک کنزیست که از نص قرآن به دست نمیاید از حروف مقطعه به دست میاد و یک کنزی است که اضافه دارد بر آنچه قرآن برای کل مکلفین هست.
حالا اضافاتی که رسول بر کل مکلفین دارد ابعادی ست، ما به یک بعد اکتفا می کنیم. حروف مقطعه قرآن، آیا همان چیزی را که آیات مفصلات بیان می کند، بیان می کند؟ چه تکرار بیخودیه. مثلا فرض کنید که رئیس دولت اعلامیه بدهد که فلان و فلان و فلان و فلان و واضح، بعد تکرار کند از طریق رمزی فلان ها، مرض است، غلطه اصلا، از طریق رمزی نیستش که، اگر شما به طور مفصل مطالب رو بیان کردید برای استانداران و فرمانداران و دیگران در رادیو، صدا و سیما، روزنامه ها اعلام کردید، پس رمز دیگه چیه؟ رمز برای علم اختصاصی ست و موارد اختصاصی است. بنابراین اون قول از ۱۰ قول که می گوید این حروف مقطعه قرآن معناش کل مطالبی ست که در اون سور ذکر شده. این چندتا اشکال داره، یکی اینکه در ۱۱۴ سوره قرآن، فقط ۲۸ سوره مکی و مدنیه است که حروف مقطعه داره، پس منهای ۲۸ سوره این رموز رو نداره اولا. ثانیا اگر این رموز رمز است به آنچه مفصلا در سور بیان شده، این رمز بیخود است اصلا، اگر مفصلات ذکر شود مطلبی است، ولکن این مفصلاتی که یا مکرر و یا غیر مکرر ذکر شده است و چنانکه الم، یعنی تمام مطالب این الم یا المر که در ۴ سوره است، الم در چند سوره است، کهیعص در یک سوره است، ن در یک سوره است، اینها میخواد اون مطالبی را که در سوره به طور مفصل بیان شده است، به طور اشاره، اشاره اصلا لغوه، اصلا زائده، خلاف فصاحت است، خلاف بلاغت است.
بنابراین این به طور مجمل عرض می کنم، حروف مقطعه قرآن خطابات خاص به رسول الله است، علومیست که در اختصاص رسول الله است و سایر مکلفین در اون علوم اشتراک ندارن، نه احکام رو نمیگما علوم. حالا البته بعضی احکام اختصاص به رسول الله دارد در قرآن ذکر شده، نماز شب وجوبش و تعداد بیش از ۴ زن گرفتن، جوازش اینها هست، ولکن علومی که چه علوم معرفتی باشد، چه علوم موضوعی باشد، علوم غیبی باشد، مانند گذشته، آینده، فعلیه که در اختصاص رسول الله است به عنوان نبی الله، به عنوان افضل الخلق اجمعین، این مربوط به سایر مکلفین نیست اصلا مگر، مگر ائمه، آنچه رسول الله داشته است از نص قرآن، از ظاهر قرآن، نص سنت، ظاهر سنت و مراد و معنای حروف مقطعه، تمام رو تحویل به ائمه داده است شکی نیست. ولکن در بعد اول و محور اولیه وحی رسول الله است بعد ائمه. بنابراین این یک امتیاز، امتیاز اول. امتیاز دوم
(صحبت حضار)
ربط نداره
ربطی به مردم نداره؟
ربطی نداره اصلا
پس چرا (صحبت حضار)
قرآن دو ربط داره، قرآن یک ربط عام دارد با رسول و مرسل الیهم و یک ربط خاص دارد با رسول. مثل اینکه فرض کنید کسی درس میده، یه شاگردان مخصوصی دارد که این شاگردان مخصوص رو جمع می کند، مطالب خاصی رو که دیگران نمی فهمند به اونها میگه، شایسته نیستند. قرآن دو ربط داره. یک ربط عام دارد برای کل مکلفین قرآن است یعنی بیان است ولکن الم هیچ لغتی نیست، رمزه.
بزرگوار ائمه رو میخواید بفرمایید (صحبت حضار)
بله؟
جایگاه ائمه به نحو مطلوب
دارم عرض می کنم، من دارم عرض می کنم و شما
(صحبت حضار)
من دارم عرض می کنم. من دارم عرض می کنم. بنابراین امتیاز اول صاحب وحی اول و صاحب الهام که ائمه باشند چیه؟ اطلاع بر معانی حروف مقطعه قرآن است که دیگران ندارند، این یک بعد. در هر دو بعد شرکت دارند، منتها بعد اول رسول است و بعد دوم ائمه. بعد دوم، تاویلات قرآن که بر خلاف آنچه می گویند تاویل، معنی کردن بر خلاف نص و ظاهر نیست چون اگه خداوند نصی دارد و ظاهری دارد بر خلاف علم و سنت که این اصلا خرابه، فصاحت نیست، بلاغت نیست، تاویل یعنی ارجاع. ارجاع دادن این نص و یا ظاهر را به مبدأش. خدا می فرماید ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ [بقره: آیه ۴۳] مبدأ ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ چیست؟ ما چه میدونیم، محیط نیستیم. خدا می فرماید ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ نتیجه اخروی صددرصدش چیست؟ ما چه می دونیم، حتی نتیجه دنیوی صددرصدش چیست؟ بنابراین ما در این مثلث یک بعد را می فهمیم. ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ ﴿آتُوا الزَّكَاةَ﴾ خمس، امر به معروف، اینها بعده وسط میفهمیم. حالا ولکن این ﴿أَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ نشأت از چه گرفته است، ما نمی دانیم. این مخصوص به رسول است و نتیجه اش چه است؟ ما مطلق نیستیم مربوط به رسوله، آنچه مربوط به رسول است تحویل به ائمه (ع) داده است این بعد دوم.
بعد سوم، آیا همگان بطون قرآن را می فهمند؟ نخیر، حتی به ظهورهای قرآن توجه ندارند. بطن اول بطن سوم علی العباره و الاشاره و الطائف، اشارات و لطائف قرآن را که باید دقت کرد، دقیق شد بدون پیش فرض ها، بدون تحمیل ها با فکر صحیح مستقیم، همگان اهلش هستند؟ نیستند. خب چون ما اهل داریم و نا اهل داریم، اهل دو دسته اند، یک اهل مطلق معصوم، یک اهل غیر مطلق غیر معصوم. اهل غیر مطلق غیر معصوم علامه طباطبایی ها از اینها هستند که رموز را، اشارات را، البته اشتباه دارند. ولکن اهل مطلق معصوم نه در نص، نص ظاهر که همه کس فهمه، هر کس لغت عربی را می فهمد نص را می فهمد، نص ظاهر، اهل در بعد اشارات و لطائف که دلالت معنوی قرآن است، قرآن یک دلالت لفظی دارد بر معنای ظاهر، معنای ظاهر دلالت دارد، دلالت دارد، همینطور تسلسل دلالت، این تسلسل دلالی قرآن که نشأت گرفته از نص است یا از ظاهر، اینها بطون گوناگون قرآن اند. آیا همگان که لغت عربی بدانند می توانند بفهمند نصوص قرآن رو، همگان مشترک اند در اینکه بطون را اشارات را بفهمند؟ بنابراین ائمه (38:31)
البته غیر ائمه هم می توانند اما توانشون مانند توان ائمه نیست اولا. ثانیا ائمه محوریت دارند و اصالت دارند در بیانی که هیچ خطا ندارد.
بعد چهارم، آیا قرآن و سنت رسول الله که معصوم اند باید که کسی هم که حکم می کند به این کتاب معصوم، معصوم باشد یا نه؟ بله. ما با هم قانون معصوم نیست، هم حاکم معصوم نیست، هر دو غلطه. گاه هم حاکم معصوم است، هم قانون معصوم است، نور علی نوره. گاه حاکم معصوم است، قانون معصوم نیست، غلطه، واقعا غلطه. حاکم فرض کنید معصوم، حاکم معصوم، پیغمبر بزرگوار حاکم، ولکن قانونی که بر فرض محال ها، قانونی که در دست پیغمبر است غیر معصوم، فایده نداره. گاه به عکسه قانون معصوم، حاکم غیر معصوم، این چند بعدش قابل قبوله. بعد اول در زمان رسالت و در زمان امامت معصومین هر دو بعد هست، هم قانون که کتاب و سنت است معصوم است، هم حاکم معصوم است. این بعد نور علی نور مطلق.
ولکن در زمان غیاب مقام عصمت و طهارت منتقل به دوم میشه، سوم و چهارم نیست، چون سوم و چهارم نه حاکم معصوم، نه قانون معصوم، غلط. بعد دیگر قانون معصوم نیست، حاکم معصوم اینم غلط. بنابراین از این چهار بعد دو بعد پسندیده است. یک بعد اصالتی و زیربنایی که هم حاکم بالقرآن و السنه معصوم است، هم قرآن و سنت معصوم است، این قبول.
ولکن در زمان رحلت رسول الله (ص) و رحلت ائمه و غیاب امام آخرین، حاکم معصوم ما نداریم ولی کتاب معصوم داریم. قرآن کتاب معصوم و سنت معصوم، ولکن تالی تلو عصمت باید حاکم باشد نه هر مجتهدی، حاکم سیاسی و حاکم دینی یا فرض کنید فقط حاکم دینی، حاکم و مرجع تقلید دینی که بحث خواهیم کرد در بعد اجتهاد و تقلید مثل اینکه بعد از رمضان خواهد شد اگه زنده موندیم. حاکم دینی و حاکمی که مبین احکام کتاب و سنت است این شرایط رو دارد، تالی تلو عصمت باشد، اینو بری هلش بدی معصوم میشه، تالی تلو عصمت در بعد علم، تقوی، عمل، استعداد، فکر، کاوش، کوشش. حالا فرد نمیتونه اینطور باشه؟ نخیر و لذا ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [شوری: آیه ۳۸] شورای فقیهان طراز اول بر مبنای صحیح کتاب و بر مبنای صحیح سنت اینها حکومت دارند، حکومت مرجعیت احکامی دارند و احیانا حکومت مرجعیت سیاسی هم مثل آقای خمینی. دو بعد درش جمع بود، هم از نظر سیاسی واقعا اعلم بود و هم از نظر فقهی اگر اعلم نبود برابر بود که من تصریحاتی رو اگر فردا زنده موندم یا پس فردا از این کتابی که مجموعه فرمایشات این بزرگوار است در کتاب قرآن، کتاب هدایت در طول مدت زعامتشون که راجع به قرآن مطالبی را گفته اند خواهم عرض کرد و چون وقت بیشتر نیست اشاره کنم که اصولا علمایی رو که ما باهاشون معصر بودیم تقریبا حدود ۳۰ نفر از مراجع تقلید با مراتبی که دارند. اینها دارای سه بعد اند، یک بعد قرآنی صددرصد تا اونجایی که توانسته اند که مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی (رض) در طول ۵۷ سال نظیر ایشون ندیدم، قبل هم من اطلاع ندارم، البته در احکامی نه در بعد تفسیر، این بعد اول.
بعد دوم که برای من اولیت داشت در آغاز فکر قرآنی مرحوم آقای شاه آبادی (رض). دیگه بعد سومی من نیافتم مگر مرحوم آقای خمینی (رض) در بیاناتی که ایشون دارند. حالا در فتوا اثر کرده است یا نکرده تقیه کردن یا نکردن کاری نداریم در لفظ، در لفظ، در بعد لفظی فریادگر مظلومیت قرآن در بعد لفظی، قرآن بیان کل شیء است، البته احتیاجی به بیان ایشون نیست ولیکن برای اینکه جو جوی است که ایشون قابل قبول است و مورد قبوله و مورد قبول ما هم هست، البته در بعد مطلق نه.
من انتخاب کردم حدود ۲۰ نص از فرمایشات عمومی ایشون راجع به قرآن که برای پس فردا یا فردا خواهم نمونه هایی عرض کرد که ما بهترین، قوی ترین، عمومی ترین، فریادگر ترین وسیله ای که نه در بعد تالیف در بعد بیان راجع به قرآن داریم ایشون هستند. مثل اینکه فرصت هست بعضی از جملات ایشون رو که آقایان در کتاب مسافران ملاحظه فرمودین، من هم از علامه طباطبایی نقل کردم و هم از مرحوم آقای خمینی. اینجانب از صحیفه نور جلد بیستم صفحه بیستم سطر ۲۶.
اینجانب از روی جد نه تعارف معمولی می گویم از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تاسف دارم. یادم هست که در جلسه ای که مهندسین دعوت کرده بودند از من راجع به امام زمان صحبت کنم، این جمله رو نقل کردم و بعد جمله ای گفتم که هنوز در تعجبن آقایون، گفتم کسی که از نظر سیاسی و علمی درجه اول است با اون قدرت، این تصریحش مافوق عدالت است و مادون عصمت که بگد من بر جهالت خود تاسف میخورم، هر کسی حاضر نیست این حرف رو بزنه، اینجانب از روی جد و نه تعارف معمولی می گویم از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تاسف دارم، دروغ میگه یا راست میگه؟ اگه دروغ بگه که عادل نیست و شما ای فرزندان برومند اسلام، حوزه ها، حوزه ها و دانشگاه ها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته ای از آن را محق نظر و مقصد اعلای خود قرار دهید. مبادا، عمده مطلب اینجاست، مبادا خدایی ناخواسته در آخر عمر ….