بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
قبلاً هم به این موضوعی که میخواهیم عرض کنیم، اشاره شده است. ولکن چون مقدمه بحث مهم طهارت و یا نجاست کفار است اشاره می کنیم. طهارت، چه ظاهری و چه باطنی اصل است و نجاست و قذارت و خباثت و رُجز بودن و رِجز بودن که قریب المعنا هستند، قاعده کلی نیست.
بنابراین در نجاست، احراز لازم است. یا موضوعاً یا حکماً و یا هر دو. ولکن در طهارت، احراز لازم نیست. چون (علیکم السلام) (كُلُّ شَيْءٍ طَاهِر حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ فَإِذَا عَلِمْتَ فَقَدْ قَذِرَ).
بنابراین اگر کسی بگوید ما در قرآن و در سنت، آیه ای و روایه ای، بر طهارت مشرکین و یا ملحدین نداریم، گر چه آیه پنجم مائده دلیل است بر طهارت اهل کتاب، جوابش این است که بُعد اول درست است.
ما نه هیچ آیه ای و نه هیچ روایه ای، احیاناً روایتی داریم البته، هیچ آیه ای در قرآن که نص باشد یا ظاهر باشد بر طهارت ملحدین و یا مشرکین و یا موحدین غیرکتابی نداریم. اما دلیلی هم بر نجاستشون نداریم.
اگر دلیل کتابی، (علیکم السلام) نه بر نجاست غیر کتابیین و نه بر طهارت غیرکتابیین نداریم، قاعده چیست؟ قاعده طهارت است. هم کتاباًو هم سنتاً.
کتاباً ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ [البقرة: آیه ۲۹]. از جمله (لَكُمْ) طهارت است که بر مبنای طهارت می شود استفاده کرد، تماس پیدا کرد. و از نظر روایت هم (كُلُّ شَيْءٍ طَاهِر حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ فَإِذَا عَلِمْتَ فَقَدْ قَذِرَ).
با مراجعه ثانویه به آیه انفال، آیه توبه، بحثی داریم. آیه ۲۸ سوره توبه که دیروز مختصری بحث شد و بعد منتقل شدیم در بُعد ایجابی طهارت اهل کتاب به آیه پنجم مائده، باید بر این دو آیه و همچنین سایر آیات، عمیقاً بحث شود.
(صحبت حضار)
چرا، چرا منفعت حلاله. آیا منفعت حلال این نیست که انسان دست تر به مشرک بزند، در سر سفره این اشکال ندارد؟ چرا.
حالا، این دو آیه، آیه ۲۸ سوره توبه، در بُعد سلبی بحث می کنیم. سلب به معنای اینکه این آیه برخلاف اونچه گفته می شود، دلیل بر نجاست جسمانی مشرکین نیست.
آیه مائده دلیل است بر طهارت جسمانی اهل کتاب. میماند کفار غیر اهل کتاب، چه ملحد باشند و چه مشرک باشند و چه موحد غیرکتابی باشند، تا چه رسد منافق مسلمان باشد یا ناصبی مسلمان یا غالی مسلمان، اگر هم دلیل بر طهارتشون نداشته باشیم، قاعده کلی کتاب و سنت، طهارت اونهاست.
حالا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ [التوبة: آیه ۲۸]
اولاً، (إِنَّمَا) خود دلیلی است مستقل، مانند سایر ادله ده گانه و یا بیشتر بر عدم نجاست مشرکین یا به تعبیر آخر عدم دلالت آیه بر نجاست جسمانی مشرکین، هر کدام دلیل مستقل است. ادله گوناگون است. احیاناً کسانی هستند که از برای اثبات مطلبی و یا نفی مطلبی، ادله ای می آورند و می خواهند با مجموع ادله مطلب را ثابت کنند. یعنی هریک از ادله اونها کافی نیست. اگر هر یک از ادله کافی نباشد، مجموع ادله کفایت صحیح ندارد.
اما در قرآن و سنت، اگر ادله ای بر موضوعی و بر حکمی میاد، هر کدام از ادله دلیل مستقله. اگر دلیل دوم است، دلیل مستقل دوم، سوم، سوم. هرچند ادله تکرار شود، این تکرار موجب تعمیق و موجب تأکید و مبالغه در مطلب است و إلّا اگر یک دلیل هم کتابی و در سنت در کار باشد، یک دلیل صددرصد کافی ست.
حالا، در این آیه مبارکه که حدود ده دلیل داریم یا بیشتر و منظور تکثیر ادله نیست، با دقت، در تفسیر حدود ده دلیل و اضافه هم داریم. اگر ده یا بیشتر دلیل داریم بر اینکه (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) مراد از نجس، نجاست جسمانی نیست، هر یکی از این ادله مستقله است.
حالا دونه دونه.
(إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) (إِنَّمَا) حصره و حصر دو جوره. یک مرتبه إِنَّمَا نَجَسٌ الْمُشْرِكُونَ خب غلطه. اگر نجس، نجس ظاهری باشد یا باطنی باشد یا هم ظاهری و هم باطنی باشد، فقط مشرک است که حامل این نجاست است؟ نخیر بول و غائط و منی و خون و میته و کلب و خنزیر هم نجس اند ظاهراً.
منحرفین که منافقین و غلات و نصاب و عرض می شود که موحدین غیر کتابی و کتابی موحد و کتابی مشرک، اینها نجاستُ المای روحی دارند. پس انما النجس المشرکون غلط است.
(إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) یعنی مشرک صددرصد نجَس است. نجِس هم نیستا و نجَس است. عرض خواهیم کرد که فرق است بین نجِس و نجَس. نجِس، صفت مشبه است. کسی که حامل نجاست است. ولکن نجَس، مصدر است. اگر گفتند زیدٌ عالم. زید حامل علم است. اگر گفتند زیدٌ علم، زید تجسم علم است. صددرصد علم است، اصلاً جهل درش وجود ندارد.
حالا (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ)
(صحبت حضار)
بله؟
نجس عرض می کنم
(صحبت حضار)
ببینید، نجِس داریم و نجَس. چون هم نجِس داریم هم نجَس. نجِس صفت مشبه است و نجَس مصدر است. به لغت هم مراجعه کنید.
حالا (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) یعنی عین نجاست است. خب، (إِنَّمَا) حصر است. عین نجاست هم هرگونه طهارتی را از بین میبرد.
حالا، اگر مراد جسم باشد (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) یعنی مشرک است که نجَس صددرصد است. نجاست صددرصد در انسان مشرک است. اگر نجاست ظاهری باشد درست نیست. بول نجس تر است. غائط نجس تر است. منی، خون، سگ، خوک یا نجس ترند یا مجانست دارند در نجاست.
پس دلیل اول (إِنَّمَا) ست که نمی شود مراد از نجَس، نجَس ظاهری باشد.
خب، ثم ﴿الْمُشْرِكُونَ) دیروز عرض کردم ﴿الْمُشْرِكُونَ) این یک موضوعی ست که حکم را تعلیل می کند. اگر گفته شود، فلانی کج است و حال اینکه بدنش کج نیست. این کجی کجاست؟ کجی، کجی روح است.
حالا المشرک، اشراک صفت روح است یا صفت جسم است یا صفت هر دو یا صفت هیچکدام نیست؟ در این مربع، اشراک صفت روح است. چون روح است که مکلف است و تفسیرش رو دیروز عرض کردم. خب، چون روح مشرکین نجس است، بنابراین به جسم کاری ندارد.
سوال، اگر روح مشرکین نجس است، بنابر مادیت روح که شما می گویید یعنی بنده. بنده میگویم روح مادی ست. روح مادی ست، منتها طاقةٌ مادیه. مانند نیروی جاذبه عمومی. کما اینکه نیروی جاذبه عمومی ماده نیست و مادی هست، همینطور روح هم بر حسب ادله عقل و علم و کتاب و سنت که اشاره میکنیم، روح مادی ست.
حالا بنا بر مبنای ما که روح رو مادی میدونیم، کسی بیاد ان قلت بگه. بگوید (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) نجَس، طبق این دلیل و ادله ای که بعد خواهیم عرض کرد، این نجاست نجاست جمسی نیست؟ نجاست روحیه؟
حالا، اگر روح مشرکین نجس است، روح مادی است، آیا روح ممزوج با بدن هست یا نه؟ اگر نجاستی ممزوج شود با طاهری، آیا تنجیس می کند یا نمی کند؟ جواب در چند بُعده.
اولاً، اگر نجِسی یا نجَسی با طاهری ممزوج باشد، در صورتی تنجیس میکند که شرایط داشته باشه. اولاً تر باشه. اگر دست انسان متنجس است، یا قاذوره ای هست و غائطی هست که خشک شده، دست خشک به غائط خشک بزنید، تنجیس نمی کند.
کذلک، اگر روح مرطوب است، خب مطلبی ست، ولکن روح کی گفته مرطوب است؟ جسم انسان مرطوب است. اما روح انسان جاف است؟ مرطوب است؟ یا دلیل داریم جاف است، یا دلیل نداریم مرطوب است. چون دلیل نداریم مرطوب است، بنابراین روحی که مادی ست تنجیس جسم نمی کند، این اولاً.
ثانیاً، فرض کنید روح مرطوب است مثل هوا، مثل بخار. بخار که مرطوب است، آیا بخار بول که مرطوب است، تنجیس می کند در و دیوار و لباس و بدن انسان را؟ نخیر. سنخیت و مناسبت شرط است. نه اینکه هر مرطوب نجسی تنجیس می کند. مرطوب نجسی که سنخیت داشته باشه.
بنابراین روح از بخار، بخارتر است. بخار لطفش و لطافتش، این کمتر از روحه. چون بخار مرئی ست. محسوس است، مرئی ست، موزون است. ولکن روح چنین نیست.
بنابراین روحی که بخارتر است از بخار، اولاً که عرض کردیم. ثانیاً، اگر هم روح نجس است، این نجسی نیست که با خلط با جسم، تنجیس کند. مثالش، بخار بول، بخار غائط، بخار منی، بخار دهان سگ، بخار دهان خوک که این بخارها تنجیس نمی کند.
ثالثاً، اگر فرض کنیم جواب اول درست نبود، جواب دوم هم درست نبود. جواب سوم، می گیم اگر مایع نجسی مرطوب است و با یک مایع پاکی یا با یک جسم پاکی ممزوج گردد، اون جسم پاک را نجس العین می کند یا تنجیس می کند؟ نجس العین که نمی کند.
آیا اگر بول و غائط و سایر نجاسات به دست و لباس انسان، بدن انسان خورد، انسان نجس العین می شود؟ شما می گید مشرک نجس العینه، نجس ظاهری می کند. این عرض میشود که سوم. ثانیاً
(صحبت حضار)
تنجیس نمیکند، بالاجبار و الضرروه
(صحبت حضار)
یک نفرم نیست
این سوم. چهارم، چهارم، کی گفته است نجس منجس است؟ نه متنجس منجس است، نه نجس منجس است. این چهارم. تا اینجا پنج دلیل.
(إِنَّمَا) دلیل اول. (نَجَسٌ) اگر نجس جسمانی باشد که دلیل نیست باید گفت نجس روحی ست. نجس روحی هم با چهار دلیل منجس نیست یا اگر منجس است عین نجاست رو نمیاره.
خب ششم نجَس. ما در لغات قرآن، در کلمات و الفاظ قرآن، باید طبق مصطلح قرآن، لغات رو و کلمات رو معنی کنیم.
در قرآن شریف، نجَس فقط در این آیه است. رُجز در ۹ آیه. رِجز در یک آیه. خب نجَس و رِجز و رُجز و رِجس، همه به معنای پلیدی.
حالا اونی که بنظر آقایون دلالت واضح تر دارد بر نجاست جسمی، نجَسه. ولکن نجَس در کل قرآن یک مرتبه ذکر شده و رفقای نجس که دیروز عرض کردیم، رفقای نجس که رِجز است و رُجز است و رِجس است، هیچکدام نه خاصاً، نه عاماً، استعمال در نجاست جسمی نشده است.
بنابراین نجس نجاست جسمی نیست. این ششم.
هفتم، هفتم ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾ [التوبة: ۲۸] اگر نجاست جسمی باشد، چه نجاست جسمی عینی و چه نجاست عینی و چه نجاست عینی عرضی، اگر فلا یدخلوا، در حال فلا یدخلوا چون آقایون (فَلَا يَقْرَبُوا) را فلا یدخلوا معنی می کنند.
اگر آیه فلا یدخلوا بود، آیا ادخال نجاست در مسجدالحرام، به طوریکه مسجد را تنجیس نکند، حرام است؟ اگر انسان یک ظرف متنجسی یا یک حوله یا یک فرض کنید که چیز متنجسی که نجَس هم درش هست، تو جیبش گذاشته و اهانت به مسجدالحرام نیست، آیا ادخالش در مسجد الحرام، حرام است؟ بالضرورة، نخیر. مگر اهانت باشه.
حالا، مشرک فرض کنیم مشرک بدنش نجس، سگ، خوک. اگر یک سگ توله ای رو انسان بغل کرد، بدون اینکه بول کند، فضله کند، آب دهان بریزد، برد در مسجد و بیرون آورد، این کی گفته نجس است؟ کی گفته حرام است؟ أحدی از مسلمان ها کلاً در طول تاریخ اسلام این رو نگفته اند.
بنابراین هفتم، ورود نجس، نجس العین در مسجد الحرام، اگر اهانتی نباشد، حرام نیست.
(صحبت حضار)
اون در بُعد روحیه، در بعد جسمی داریم عرض می کنیم.
اگر جسم مشرک نجس است، مانند جسم سگ، جسم خوک، جسم میته، آیا نجس العین را در مسجدالحرام یا مسجد دیگر بردن بدون اهانت، اهانت مطلب دیگریه، بدون اهانت آیا حرام است؟ بالضرورة القطعیه، حرام نیست. بنابراین این مال دخول در مسجدالحرام.
حالا، (فَلَا يَقْرَبُوا). (فَلَا يَقْرَبُوا) فلا یدخلوا نیست آیه، (فَلَا يَقْرَبُوا) این نجسی ست که نزدیک مسجدالحرام نباید بشه. نزدیک کجاست؟ نزدیک نزدیک، کل مکه است. نزدیک دورتر، کل حرم یا کل حرم یا کل مکه یا اطراف عرض می شود مسجد الحرام.
آیا در اطراف مسجدی نجاست وارد کردن حرام است؟ در خود مسجد حرام نیست، تا چه رسد در اطراف مسجد الحرام باشد. این ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾ قرب مسجدالحرام رو نهی کرده، قرب مسجدالحرام بر نجاست ظاهری، هرگز نیست.
دهم، آیا اگر نجاست ظاهری رو داخل مسجد کردند و یا قرب مسجدالحرام باشد، اختصاص به مسجدالحرام داره؟ نخیر، در کل مساجد. مسجدالحرام با کل مساجد، در اهانت کردن فرق نمی کند. منتها اهانت در مسجدالحرام غلیظ تره، در مساجد دیگر کمتره.
بنابراین دلیل دهم این است که این نجس، اگر نجس جسمانی باشد، نزدیک مسجدالحرام بودن، حرام نیست با تفاصیلی که دیروز عرض کردیم. اگر نزدیک مسجد الحرام یا نزدیک خیلی نزدیک یا نزدیک عام که کل مکه است یا نزدیک أهم که کل حرم است، بنابراین کل أنبیا، کل صلحا، کل أئمه، کل مسلمین، کل مومنین، دائماً دارند برخلاف آیه عمل می کنند. چون بول و غائط و خون و میته و اینها رو در مکه لابد منه، عرض میشود که دارند.
یازدهم، اصولاً آیا اسلام مقرب است یا مبعد است. یا نه مقرب است، نه مبعد است؟ اسلام مقرب است. اسلام غیر مسلمین را با وسایل درونی و برونی نزدیک می کند به حق. نزدیک کردن در چند بُعده. از ضلالت بیرون میارد، به هدایت وارد می کند، مسلمان می کند، مسلمان تر می کند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ [النساء: آیه ۱۳۶] پس اسلام مقربه.
خب، آیا جواب این تناقض چیست که در باب زکات ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: آیه ۶۰]؟ برای زیاد کردن تألیف قلب یا برای اصل تألیف قلب غیرمسلمان، زکات واجب است دادن. اما این که کسی که بهش زکات میدیم که قلبش به اسلام نزدیکه، نزدیک تر بشه، میگیم نجسی، خوکی، سگی.
اگر معامله ای که با خوک و سگ، با بول و غائط، با میته، با خون، انسان می کند، همین معامله را با مشرکین بکند تا چه رسد یهود و نصاری، این فرار میده اون ها رو، پس با دست چپ نزدیک کردن یواش، با پای چپ نزدیک کردن یواش، با پای راست لگد زدن بطور کلی متنفر کردن.
من درست در پنجاه و چند سال پیش یادم است که در خرم آباد رفته بودم جلسه. گفتند یک مسیحی است در فلان چاه. گفتم برای اینکه این مسیحی میگوید که مسلمون ها ما را سگ و خوک می دانند. گفتم من اینطور نیستم. از اون وقت نظرم این بود. گفتم من این طور نیستم. رفتم باهاش صحبت کردم. باهاش آب خوردم، باهاش شربت خوردم. این مسیحی مسلمان شد.
اسلامی که تقریب می کند و نزدیک می کند، چطور امکان دارد یک چنین حکمی را مقرر کند که غیر مسلمان، مانند کل نجاسات است. آیا اگر نجاست بول و غائط، فهم داشت شعور داشت، حاضر بود که شما باهاش صحبت کنید؟ شما دست بهش نزنید؟ ازش فرار کنید؟ آبش بکشید؟ تطهیر کنید؟ چه کنید؟ این هم این.
اگر ان قلت، ان قلت نجاست، نجاست سیاسی ست. ما نجاست سیاسی ما نداریم. نجاست سیاسی یعنی چه؟ آقای خمینی در نجف می گفتند، این نجاست سیاسی ست. گفتم نجاست سیاسی یعنی چه اصلاً؟ نجاست سیاسی آیا موجب است اگر دست تر بهش بزنیم آب بکشیم؟ خب پس منافق که نجس تره.
آیا سیاست تبری اسلام از یهود و نصاری اون هم موحدینشون، یهود و نصاری و موحدینشون و کسانی که معاند نیستند و نزدیک به اسلامند نجسه، اما منافق پاکه. اگر نجاست، نجاست سیاسیه. این نجاست سیاسی باید أنجس باشد در منافق. أنجس باشد در صدام ها، أنجس باشد در شاه ها، اما در یهود و نصاری ولاسیما، یهود و نصارایی که معاند نباشند، موحد باشند و اگر با اون ها بحث کنید، و بحث درست با اخلاق بکنید به اسلام گرایش پیدا می کنند، اینها نجس اند؟ نجس سیاسی اند؟ معنا عرض می شود میشود که ندارد. در کل ابعاد دلیل که هر یک دلیل مستقله است، نجاست بدنی مشرکین درست نیست.
و دوازدهم، ببینید این مطلب مانند سایر مطالب از ضروریاته که عین نجاست را می خواهند تطهیر کنند چیکار می کنند؟ یا ازاله میکنند عین بول را، عین غائط را، عین منی را، عین میته را، عین عرض شود نجس را، یا انقلاب پیدا میکند. سوم هم داریم؟ یا ازاله عین نجاست، مطهر است یا انقلاب، مطهر است.
آیا اگر غیر مسلمان که میگید بدنش نجس است. اگر مسلمان شد، شهادتین این انقلاب بدن ایجاد میکند؟ شهادتین ازاله عین میکند؟ اگر شهادتین گفت سلمان آتش پرست، عین سلمان نابود شد؟ ازاله عین شد؟ یا انقلاب روحیه؟ پس این چیه؟ که شما میگید که با گفتن شهادتین شخص غیر مسلمان که هم روحش نجس است، هم بدنش. هم روحش طاهر میشود که قبوله، هم بدنش. اگر ما بخواهیم بشماریم و حوصله داشته باشیم به پونزده شونزده تا بیست تا میرسه ولی یکیش کافیه.
بنابراین ما بمباران می کنیم با ادله ای که این ادله دال است یکی پس از دیگری و یکی تایید دیگری که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ [توبة: آیه ۲۸] نجس جسمانی نیست.
سیزدهم، خب ﴿فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾ [توبة: آیه ۲۸] این قرب مسجدالحرام، چرا حرام است؟ آیا مشرکین که میرفتند به مکه، معاملات تجاریشون در مسجد الحرام بود؟ یا از {26:13} بود؟ در مسجد هیچکس معامله نمی کنه، اگر هم معامله کنه، احیانی ست. خیلی احیانی است.
بنابراین آیه مبارکه ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾ [توبة: آیه ۲۸] گیری که مسلمان ها داشتند، این است که مسلمانان اول که فقیر بودند، چیزی نداشتند در مکه مخصوصاً که حتی نصاب های زکات در مکه مقرر نشد، همه فقیر بودند، اگر هم دارا بودند، داراییشون از بین میرفت، در اون حال فرمودند که اگه شما بترسید، (عَيْلَةً) یعنی اگر بترسید که مشرکین وارد مکه نشوند، بنابراین تجارت سلب بشه، میترسید عائله مند بشید، فقیر بشید، ﴿فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ [توبة: آیه ۲۸]
خب، پس خطری که نبودن مشرکین در مکه و عدم حضور مشرکین در مکه بود، اون خطری که احساس میشد، نه اون خطری که خدا میگه، خطری که خداوند میفرماید، نجس روحی ست. چون صددرصد نجاست عقیده دارند، کسانی که نجس اند صددرصد از نظر عقیدتی، وارد شدنشون در مرکز أعلای توحید که عرض می شود که مکه هست، خب این خطرناکه، گمراه کننده است، مسخره می کنند، استهزا می کنند، چه می کنند، چه می کنند، چه می کنند.
ولکن از نظر جسمانی اگر نجاست جسمانی باشد، آیا مشرکین که شما میگویید نجاست جسمانی، آیا حذرشون و منعشون از ورود در مسجد الحرام است؟ نه و نه و نه. نه آخر این است که در مسجدالحرام که معامله نمیکنند که.
﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً) ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً) در صورتی است که این ها میترسند که اگر مشرکین وارد نشوند در محیط مکه مکرمه، تجارت و معاملات از بین میره. معاملات که از بین رفت، (خِفْتُمْ عَيْلَةً). عیال وار میشد، فقیر میشید، تجارت نیست. این هم تاکید دوم و سوم است در این که نهی از ورود مشرکین در مسجد الحرام نیست، در مکه است که معاملات در مکه است و اگر داخل مکه نشوند، خوف عیلة است که (فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾.
ما تأیید روایتی نمیخواهیم، ولکن مع ذالک روایتی رو در اینجا نقل میکنیم در جلد ده و یازده، جزء ده و یازده که مجلد ثالث عشر باشد صفحه ۱۷ سوره توبه. (أطبق إخواننا علی طهارت المشرکین و وافقهم منا ابن الجنید وابن ابی عقیل والمُفید فی المسائل القریه) این یک.
دوم عرض میشود که در بعضی از روایات داریم که پیغمبر بزرگوار با مشرکین معامله طهارت میکرد. (یُرضی أنه صلی الله علیه و آله وسلم شَربَ مِن أوانیهِم) از کاسه و کوزه و ظرف بت پرستان رسمی، پیغمبر بزرگوار می آشامید. (آیات الاحکام الجساس جلد سوم صفحه ۱۰۵) (روا حماد بن سلمه عن حمید عن الحسن عن عثمان ابن ابی العاص ان) بودند که {30:04} بودند و مشرک بودند، وارد شدند بر پیغمبر اکرم. پیغمبر دستور داد خیمه ای براشون زدند، احترام کردند و از ظرف اونها پیغمبر بزرگوار آب خورد.
البته ما استدلال به روایت لازم نیست بکنیم برای نفی نجاست بدنی. استدلال به اقوال لازم نیست بکنیم. چرا؟ برای اینکه اصل طهارته. وقتی که دلیلی برای نجاست ظاهری مشرکین نه کتاباً و نه سنتاً نباشد، ما قائل به طهارت هستیم. تا چه رسد دلیلی بر طهارت هم هست.
خب، عرض می شود که بله، ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ [توبة: آیه ۲۸] اون مقداری که در بُعد بحث فقهی لازم بود ظاهراً ما عرض کردیم.
(صحبت حضار)
دوم برمی گردیم به حرف دیگه، یکی از اشکالات آقایون، استدلالات آقایون، بر مبنای اینکه نجس، نجس جسمانی باشد این بود که (الْمُشْرِكُونَ) شامل اهل کتاب هم هست. عرض کردیم نیست. حالا نیست ترش می کنیم.
ببینید در قرآن شریف چهار قسم آیه بر اشراک داریم. یک قسم اشراک بت پرستی رسمی بود.
قسم دوم، اشراک در انحراف توحیدی گروهی از یهود و نصاری بود.
سوم اشراک ریایی.
چهار ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ [يوسف: آیه ۱۰۶]. اینجا باید به عرفان زد دیگه. روز چهارشنبه هم هست. ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ عجیبه.
(صحبت حضار)
بله؟
(صحبت حضار)
ملحق بر چهارم میشه، بله، بنابراین اکثر مومنین نجس می شوند. اینطور میشه.
خب، در تایید اینکه، که دیروز هم عرض کردیم امروز هم تاکیده. در تایید اینکه (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) اگر بر فرض محال بر فرض نبودن اون سیزده چهارده تا دلیل، اگر نجس (قطع سخن) مشرکین بت پرست را شامل است.
مشرکین دسته دوم که منحرفین و کفار یهود و نصاری باشند، نه. مشرکین طبقه سوم که مرائین باشند، نه. مشرکین طبقه چهارم که اکثر مومنین باشند، خب نه. مومنین حتی راجع به منافقین که خداوند می فرماید ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ [توبة: آیه ۹۵] و رجس، نجس تر از نجَس است و نجس تر از نجَس است. اونها بدنشون بالضرورة طاهره.
حالا، این (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) شامل سه بُعد، دو و سه و چهار، نمیشه. مخصوصاً چهارم و سوم. چهارم ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ [يوسف: آیه ۱۰۶].
بنا بر این آیه اگر اشراک را کل بگیریم، پس هیچ کس موحد نخواهد بود مگر معصومین. برای این که کسانی که مقام مطلق عصمت ندارند ولو أعدل العدول باشند، احیاناً خطاهایی دارند، احیاناً اعتماد بر غیر الله دارند. اعتماد بر غیر خدا یا اعتماد حرام است یا حرام تر است یا کفر است یا شرک است، یا اعتمادی ست که حرام نیست.
اگر شما به من قول دادید که ساعت دوازده فلان جا باشید، به اعتماد قول شما اونجا باشم، این اعتماد کردم به غیر خدا. کفر است؟ شرک است؟ فسق است؟ حرام نیست.
در این آیه مبارکه اون أخلص مراحل توحید را دارد بیان می کند. ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ [يوسف: آیه ۱۰۶] اشراک در بُعد چهارم.
در روایت دُرُّ المنثور هست که یهودی ها عده ای شون خدمت رسول الله شرفیاب شدند. عرض کردند (دینک خیر دین لولا أنَّ امتک مشرکین). یهودی ها به پیغمبر عرض می کنند، دینت خوب دینی ست، اگر امتت مشرک نباشند. فرمود چطور مشرک اند؟ گفتند برای اینکه میگن (لو شاء الله و شاء محمد). این (لو شاء الله و شاء محمد) یعنی محمد را قرین دوم خدا قرار دادند در مشیت. این چیه؟ این بت پرستیه؟ این انحراف عمیق یهودی و نصاری در توحیده؟ این ریاست؟ نخیر این چهارمه.
چهارم باشه، پنچم هم داریم ما. این چهارمه. یعنی حتی در لفظ، غیر خدا را قرین خدا قرار میدید. پیغمبر عصبانی شد، منبر تشریف برد و فرمود که شما چرا این جمله دارید میگید؟ (لو شاء الله و شاء محمد) (لو شاء الله فشاء محمد) تفریعه. درسته مسلمانی که میگه اگر خداوند و حضرت عباس بخواد، حضرت عباس رو شریک خدا قرار نداده در هیچ بعدی از ابعاد. ولی لفظ هم باید تصحیح بشه، اصلاح بشه.
همانطور که قلب و عقل و فطرت، اخلاق و علم و معرفت، عقیده و عمل انسان باید (لا اله الا الله) باشد، لفظ هم باید چنین باشد. الله و محمد و علی گرد نوشتن، الله را قاطی محمد و قاطی علی کردن، این درست نیست.
الله، حسابش جداست، در لفظ، در معنا، در عقل، در فطرت، در عقیده، در اخلاق، در علم، در معرفت در عمل. درسته بعضی مراتب حرام نیست ولکن مرجوحه، بعضی مراتب مباحه. حرمت، حساب داره.
مثلاً فرض کنید که در این که میفرماید (حسنات الابرار سیئات المقربین) نمازهای ما حسنات است. ولکن نماز من برای پیغمبر، سیئه است، گناه است، حرام است. اگر نماز من و مانند من رو پیغمبر بخوند، گناهه، حرامه. برای اینکه پیغمبر در اون نماز، تمامش توجه به خدا بود. از خود خارج بود، از خود صددرصد خارج بود.
بنابراین این آیه مبارکه سوره یوسف ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ خیلی کم است. این علی میخواد، این محمد میخواد. علی علیه السلام که در پاش در جنگ عرض می شود که تیری اصابت کرده بود در پاش مونده بود، نمیتونستن در حال عادی در بیارند، در حال نماز درآوردند. چون در غیر نماز، باخوده، در نماز از خود بیخوده. چون در نماز منهای خودش است، منهای خودیهاش است، حرام که ندارد. حتی حلال هاش، حتی مباح هاش، حتی مستحباتش، کلاً (لا اله الا الله) است.
من نظرم هست که در ابتدای طلبگی که حدود پنجاه و شش هفت سال پیش بود، در مدرسه فیضیه با گروهی از تهرانی ها بودیم که همه شون واقعا جالب بودند. یک نفری آمد، چلویی، چلوکبابی. اسمش رو نمیبرم کیه. مرد. و این از عرفای بالله بود عمیقاً. یعنی از هر آیت الله ای، آیت الله تر بود در معرفت. این رو بردیمش تو حجرمون. گفتیم خب آقا حالا اول کارمونه. درسته شاگرد شاه آبادی هم بودم و از نظر عرفانی و معرفتی. گفتم آقا جون شما یک مطلب جدید فرمایید. گفت (لا اله الا الله) همان که حضرت رضا فرمودند. گفتیم چه؟ فرمود (لا اله الا الله) مراحل دارد. واقعا مراحل دارد. لا اله هر کس غیر خداست. هر ناکس، هر کس. کس و ناکس مماس. کس و ناکس غیر. کس های معصوم. کس های در درجات عالی عصمت. لا اله، همه از الوهیت خارج اند. همه از عبودیت، طاعت مطلقه عبودیت، عبودیت، اتجاء، اتکا، هیچ کس را هیچ حسابی براش نباید باز کرد. مگر فی سبییل الله. اون هم به شرطی که خداوند اجازه داده ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ [مائدة: آیه ۳۵].
اگر وسیله را خداوند مقرر کرد، به عنوان وسیله استقلال ندارد. ولذا بسیاری از زیارت های ما شرک آلوده. بعضی وقت ها خانم ما به ما میگن شما زیارت عاشورا بخونید. زیارت عاشورا میخونم ولی لله و الی الله فقط. بقیه نمیذارن. اتقرب الی الله، الی الحسن، الی الحسین، الی یعنی چی؟ الی نیستند اونها. مقصد نیستند، منتها نیستند، مبدأ نیستند.
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ [بقرة: آیه ۱۵۶] انکار مقامات اونها نیست. انکار ربوبیت اونهاست. انکار ﴿إِنَّا لِلَّهِ) اونهاست. انکار (إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ اونهاست. انکار اصالت اونهاست. موسی ها و عیسی ها و نوح ها و ابراهیم ها و محمدها و علی ها نیامدند که خود را به مردم نشان بدهند، اومدن خدا را نشان بدهند. خود محوه.
شما در زیارت ابوثمالی، در زیارت ابوحمزه ثمالی که از بهترین زیارت هاست چی میخونید؟ أنا میگی که أنا رو از بین میبره، (أنا الْفَقِیرُ الَّذِی أَغْنَیْتَهُ. أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَهُ، انا الْفَقِیرُ الَّذِی) أنا اینه. نه أنا عرض شود که خطبة البیان. أنا خالق السماوات والارض که نسبت به امیرالمومنین دادند.
در خطبة البیان أنا خالق السماوات والارض، أنا خالق موسی، أنا خالق، این حرفا چیه؟ أنا میگه، أنا برای کشتن أنا است. أنا برای انیت نیست، برای خود نشون دادند نیست، برای نشون دادن حق است، چون اونها بهتر می توانند حق را نشان بدهند.
اگر شما نورافکن بیندازید یک بزرگواری رو پیدا کنید، این نور افکن اصالت نداره، نورافکن طریقیت داره. اگر بدون نورافکن میتونستید ببینید، خب می دیدید با چشم. اینها نور افکن اند. نورافکن اند به فکرشون، به عقلشون، به علمشون، به رفتارشون، به سلبشون، به ایجاب شون. حق را بهتر نشون میدن. واضح تر نشون میدن.
بنابراین ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾. در ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ) [فاتحة: آیه ۵] ما بحث می کردیم چند سال پیش، بیست سال پیش، به جایی رسید، گفتم خاموش کنید، عرض می شود ضبط رو خاموش کنید. گفتن چرا؟ گفتم این جای فریاده. ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ [فاتحة: آیه ۵].
اگر لسان ما جاهل ها باشد، ما نادان ها باشد، ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ) فقط عبادت مربوط به توست. انیت مربوط به توست. نقطه اولی تویی. نقطه اخری تویی. نقطه وسط تویی.
به امام صادق علیه السلام عرض می کردند که (ما تلک الغشیت التی کانت تعطی الطریق رسول الله) به اون مقام نمی خواهیم برسیم، فقط می خواهیم بشنویم. (ذلک هو الوحی. ذلک اذا لم یکن بینه و بین الله احد) حجب نور، ظلمانی کیست؟ حجب نوری هم می رفت کنار. خودش بود و خودش هم نبود. حتی از خودش هم خارج بود.
﴿فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾ [نجم: آیه ۱۰] کی؟ وقتی که از سه حجاب خارج شد. حجاب برونی، ظلمانی و نورانی اش. حجاب خودی، ظلمانی و نورانی اش. ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى، فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ [نجم: آیات ۸ و ۹] تو خود حجاب خودی حافظ، محمد، تقی، نقی، موسی، عیسی، از میان برخیز. از خود هم خارج شو.
از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود
ظاهراً گر چه کافی نیست بیان ما، بیان ناقصی ست، اما اون مقداری که می فهمیدیم از آیه توبه کافی ست، بعداً آقایون فکر کنید آیه پنجم سوره مائده رو در چند بُعد.
یک، ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ﴾ [مائدة: آیه ۵] کدوم یومه؟ کل ایام اسلامی ست؟ یوم اول اسلام است؟ یوم وسط اسلام است؟ یوم آخر اسلام است که آیه نازل شده؟ (أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ﴾ تا آخر.
اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی. والسلام علیکم
اللهم صل علی محمد و آل محمد