جلسه هشتاد و پنجم درس خارج فقه

طهارت و نجاست (آب کر و قلیل)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

 اللهم صل علی محمد وآل محمد

از نظر محوری بحث فقهی، ما فقه داریم بحث می کنیم، راجع به اعتصام آب راکد، از نظر قرآن بحث کردیم که آب زمین را که نازلُ مِنَ السّماء است، طهور و مطهِّر و فرات و محیی و مبارک مقرر کرده است.

دو قید در این هست، یک قید آب مطلق بودن است که قید ایجابی ست و قید سلبی، خبیث نبودن است در آیه سوره اعراف.

بنابراین قرآن برحَسَب این شش آیه، نص است بر اینکه کثرت و کریّت شرط در اعتصام آب نیست. ما دو سه بحث داریم که برای اینکه مطلب کاملاً روشن بشه.

بحث اول، آیا ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] خبیث اولاً چیست؟ و ثانیاً این خبیث که فهمیدیم چیست، در چه مواردی خبیث تحریم شده؟

خبیث تبعاً در مقابل طیّب است و در مقابل غیر خبیث و غیر طیب است. چون چیزهایی که انسان باهاش برخورد می کند، از خوردنی و آشامیدنی و پوشیدنی و سایر جهاتی که انسان برخورد دارد با لوازم زندگی، دارای سه بُعد اند. یا طیب است که تَطیرُ الطباع، انسان می پذیرد، می پسندد و خوشایند است از برای انسان یا در نقطه مقابل، خبیث است که تَستقذِرُه ُالطِّباع انسان بدش میاد، چندشش میشه یا سوم، نه بدش میاد، نه خوشش میاد، مباح. نه رجحان دارد، نه مرجوح است. نه وجوب دارد، نه حرمت دارد.

چون طیب بین وجوب و حرمت است. خبیث حرمت است، آنچه نه طیب است و نه خبیث است، مباح است یا راجح است و یا مرجوح است. اگر مباح باشد یا راجح باشد یا مرجوح، مخصوصاً اگر مباح باشد، نه طیب است و نه خبیث.

بنابراین، خبیث دو مقابل دارد. یک مقابلش طیب و یک مقابلش نه طیب نه خبیث، مباح. آنچه را که انسان مصرف می کند یا لذت بخش است یا اذیت می کند یا نه لذت بخش است و نه اذیت می کند، در هر ابعادی از ابعاد تصرفات.

اگر لذت بخش است، طیب است. اگر ذلت بخش است و اذیت کن است، خبیث است و اگر نه این و نه آن، نه خبیث است و نه طیب.

حالا، خبیث یعنی چه؟ خبیث را ما در دو بُعد باید معنی کنیم. بُعد اول، آنچه را که انسان ازش استقذار دارد، انکار دارد، چندشش میشه.

حالا، چه خوردنی، آشامیدنی، چه پوشیدنی، لباس های مختلف و چه مکان زندگی و چه ازدواج. زن نسبت به مرد، خبیث. مرد نسبت به زن، خبیث. هر دو، خبیث. هر دو، طیب. هر دو، نه خبیث و نه طیب و همچنین در نیروهای درونی، عقیده طیبه، عقیده خبیثه. علم طیب، علم خبیث. اخلاق طیبه، اخلاق خبیثه. افکار طیبه، افکار خبیثه. تصمیمات طیبه، تصمیمات خبیثه، این ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] همه رو میگیره دیگه.

مگر قیدی در کار هست؟ بله. در سوره نور ﴿وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ﴾ (الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ) [النور: آیه ۲۶] درسته.

اونجا مربوط به جهت خاصه و اگر هم جهت عام باشد، مانند آیه اعراف است که ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] پس الف لام الخبائث که الف لام موصول است و صله اش خبائث است، شامل کل صددرصد چیزهایی ست که انسان استقذار می کند، این بحث اول.

بحث دوم، آیا چه انسانی؟ ما مثلثی از انسانیت داریم. مفرِط، مفَرِّط، معتدل.

کسانی هستند مفرِط اند، خیلی دقت می کنند، خیلی بر مبنای ایمان و قداست عرض می شود که فکر می کنند. آیا خبیث از نظر اون ها، از نظر زهاد، چلو کباب خبیثه؟ زهادی که زهد بیخودی دارند، قداست زیاد دارند، چلو کباب خوشمزه، زن خیلی زیبا، خانه خیلی زیبا، اتاق زیبا، فرش زیبا، هر زیبایی، خبیثه. با اینکه ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ [الأعراف: آیه ۳۲].

کسی آمد خدمت امیرالمومنین صلوات الله علیه، عرض کرد من جوانم، میخوام زن بگیرم، زنی به من پیشنهاد شده، خیلی زیباست. ولی من دلم نمی خواد زیبا، با قداست و زهد نمی سازه. فرمود نمیخوای؟ عرض کرد نه. فرمود بیا من میگیرمش. اگر تو با زیبا مخالفی، اگر با زشت موافقی، در هر صورت.

پس بنابراین بُعد افراطی کسانی هستند که اصلاً از طیب خوششون نمیاد. کثیف، خبیث، چرک، پاره، مثل بعضی از انقلابی ها. وزیره مثلاً، باید لباسه پاره باشه، باید یخه کج باشه، باید چرک باشه. نمیخوام وارد سیاست بشیم، در هر صورت، عرض می شود که خبیث، هرچه باشد خبیث است و طیب، هرچه باشد طیب.

حالا، آیا طیِّب و طیب و خبث، طیّب و خبیث، از نظر افراطیون است؟ خیلی مومن است؟ خیلی وسواسی ست؟ خیلی مقدس است؟ خیلی زاهد است؟ خب نه، افراطه.

یا از نظر مفرّطینه، کسانی هستند به صورت انسان اند، هرچی که زیر دندون بیاد، میخورند. سوسک باشد، کرم باشد، گفته اند ها، هست، نه کافر، نه ایمان که رنگ بدهد به خبث و طیب، نه کفر که بی رنگ کند خبث و طیب را، بلکه معتدل.

انسان بما هو انسان معتدل عادی، بدون رنگ های کفر و ایمان، فقط رنگ انسانیت، انسانیت بالا برده نه، انسانیت به حضیض و ذلت آمده نه، انسانیت معمولی و عادی، اگر چیزی را بپسندد، طیب است. اگر از چیزی استقذار کند و چندشش بشود، این خبیثه. این یک بحث.

بحث دیگر، آیا بین خبیثِ نزد مردم عادی وخبیثِ نزد شارع مقدس، چه نسبتی از نسب چهارگانه است؟ تساویست؟ تباین است؟ عموم مطلق است؟ عموم من وجه است؟

عموم من وجهه. چرا؟ برای اینکه، بعضی چیزها خبیث است عندالناس، عندالله خبیث نیست.

مثلاً گوسفندی را، گاوی را، شتری را، ذبح شرعی کردید، مقداری از خونش دم مسفوح است، خونی که به طور عادی بیرون میریزه. مقداری از خون که به طبیعت الحال داخل بدن حیوان میماند، اگر یک لیوان از اون خون را بخورید، نزد مردم عادی خبیثه واقعاً. خون خوردن، خونخوار. نزد مردم عادی نه کافر و نه مسلمان، نه به عنوان کفر، نه به عنوان مسلمان، چون به عنوان کفر همه چیز رو میخورند. به عنوان مسلمان مخصوصاً مسلمانی که مقلد است، زاهد است، چه است، مقید است، نمیخورد.

انسان عادی از یک لیوان خون که داخل بدن حیوان که کشته شده است شرعاً، عرض می شود هست، این خبیث است؟ بله، ولی از نظر شرع چیه؟ خبیث نیست. از نظر شرع، این لیوان خون که از نظر مردم عادی خبیث است، از نظر شرع، خبیث نیست ﴿أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا﴾ [الأنعام: آیه ۱۴۵].

حرمت رفته است روی (دَمًا مَسْفُوحًا﴾ اما دم غیر مسفوح حرمت ندارد، پس خبیث نیست. چون اگر خبیث باشد، از نظر شرع حرمت دارد، چون ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] این یک وجه امتیاز راجع به، این یک وجه اختلاف راجع به خبث شرعی و خبث انسانی.

دوم، چیزهایی ست که از نظر شارع مقدس خبیث است، از نظر انسان عادی معتدل خبیث نیست، منهای شرع ها، منهای شرع، منهای کفر، چی؟ مثلاً، گوشت خوک. گوشت خوک از نظر شارع، خبیثه. از نظر مردم عادی خبیث نیست و اگر از نظر مسلمانان خبیث است، خبث فتوایی دارد و إلاّ اگر فتوایی و حکم تحریمی در شرع نبود، چه خبثی داشت؟ خوک چه فرقی دارد با گوسفند؟ چرب تره، چاق تره، بار زیادتر میده.

بنابراین، از نظر گوشت ظاهری و جسم ظاهری، یا برابر است با گوشتهای حلال، یا از اونها قویتره و قویتر هم هست قطعاً. بنابراین، این دو فهم.

بعضی افراد که هم خبث شرعی دارند و هم خبث عرفی دارند. چیزهایی که هم خبث شرعی دارند و هم خبث عرفی دارند، خوردنی، آشامیدنی، پوشیدنی، ازدواج کردنی، سکونت کردنی، و و و که مجمع الخبثین است، قطعاً حرام است. چون ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] اون که دارای دو بُعد خبث است قطعاً شامل است. خبث عرفیِ انسانیِ محض و خبث شرعی.

و اما آنچه خبث شرعی دارد و نه خبث عرفی، چی؟ خب حرام است. برای اینکه ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ رو کی میگه؟ شارع میگه. شارع میگوید ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾.

اگر خبث از نظر شرع ثابت شد، از نظر عرف ثابت نشد، خب این خبیث است. مرحله اولی خبثین است، مرحله ثانی خبث واحد ربانی. این خبث واحد ربانی و از نظر عرض می شود که شارع است.

حالا، مرحله سوم، که مهم اینه. اگر چیزی را، خوردنی را، پوشیدنی را، نگاه کردنی را، سکونت کردنی را، فکر کردنی را، علم را، عقیده را، عقل را، فکر را، خیال را، هر چه، هر چه از حرکات و سکنات درونی، برونی، جسمانی، مادی و غیره، اگر از نظر عرف خبیث است، ولکن در کتاب و سنت، نه طیبش وارد است، نه خبثش، نه طیبش وارد است که جزو ﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۷] باشد. نه خبثش وارد است که جزو ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ باشد.

در اینجا، آیا ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ این رو می گیرد یا نمی گیرد؟ خب می گیرد، چرا نگیره؟ عموم الخبائث شامل هر خبیثی ست چه دو بُعدی باشد، خبث شرعی، خبث عرفی. چه یک بُعدی باشد، خبث شرعی و چه یُک بعدی مقابل باشد، خبث عرفی که در لسان کتاب و سنت، نه خبثش ثابت است و نه طیبش ثابت است. این تحریم خبائث.

حالا، برگردیم. رفتارها، فکرها، علم ها، عقیده ها، تصمیمات، اخلاق انسان، اعمال سلبی و ایجابی انسان، اعمال فردی، اعمال اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و هر حرکت و سکونی که انسان در درون یا برون دارد، از این سه حال خارج نیست. یا خبث ذو بُعدین دارد، یا خبث ذو بُعدٍ واحد دارد، بُعد واحد از نظر شرع، بُعد واحد از نظر عرف، یا ذو بُعدین که از نظر شرع و عرف خبیثه. پس کل اینها حرامه.

پس اگر شما به عنوان دانشجوی مسلمان یا بعضاً ورود به دانشگاه حرامه، مصرف کردن وقت حرامه، چون خبیث است. خبیث است لاسیَما از نظر شرعی.

اگر در حوزه علمیه سنیّه یا شیعیه، وارد شدید و تمام معارف، منهای قرآن است، یا بر ضد قرآن است، یا محور قرآنی ندارد، کتاب هاش خبیث، مدرس خبیث، متعلم خبیث، پول گرفتن خبیث، پول دادن خبیث، وقت مصرف کردن خبیث، دقت کردن خبیث، دقت و تأملات خبیث، همش خبیثه.

(صحبت حضار) دیگه چیزی نمیمونه،

چیزی نمونه، فقط خدا میمونه و خدایی ها.

بنابراین ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ کل خبائث را چه دارای دو خبث باشند، چه دارای خبث ربانی باشند، چه دارای خبث بشری باشند، این ها کلاً حرامه، مگر آنچه را که طیب ربانی دارد، یا طیب انسانی عرفی دارد و شارع نگفته است خبیث است، یا آنچه مشکوک است بین خبیث و طیب.

آنچه مشکوک است بین خبیث و طیب، بر حسب نص قواعدی قرآنی و قواعدی در سنت، عرض شود که ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ [البقرة: آیه ۲۹] خبیث مستثناست. مال مردم، مال زور، مال ربا، مال دزدی، اجحاف و و و خبیثه. ولو از نظر عرفی خبیث نباشد، از نظر شرعی عرض می شود که خبیثه. این بحث خبیث.

حالا، عرض کردیم که از نظر آیات شش گانه قرآن که پنج آیه توصیف آب است و یک آیه استثناء کرده است کل خبائث رو که از جمله آب خبیث است، آب خبیث چه نجس باشد و چه طاهر باشد، از این نظر کریّت هرگز شرط در اعتصام نیست. از برای تبیین مطلب عرفاً مطالبی رو عرض می کنیم بعد روایتی میخونیم.

مثلاً یک آبی ست به اندازه کر. اندازه ای که قدر مسلّم کر است، وزناً و مساحتاً. اگر سگی آمد از این آب لیسید، نجس می شود. اگر شاشید، نجس نمی شود. خیلی جالبه ها. اگر سگ از این آب، زبان زد و چند گرم خورد، نجس می شود، چون از کر کم میشه. از کر کم میشه، همان زبان اول و دوم، آب را متنجس می کند، بر حسب اجماعات فقهای شیعه.

و اما، اگر جناب سگ، بول کرد، یک کیلوگرم بول کرد در این آب، این آب نجس نمی شود و از این قبیل استبعادات که واقعا انسان گیج میشه از این فقه. بیشتر نمی گیم.

حالا، ما روایات، آیات که بحث کردیم. روایات چهارده گانه که نص بود، صددرصد نص بود در عدم اشتراط مقدار کر، بحث کردیم. حالا طرف مقابل رو باید که بحث کنیم.

طرف مقابل دو دسته است. یک دسته روایاتی که وزن از برای کر معین کرده است و یک دسته روایاتی که مساحت معین کرده. در روایات وزن، شش تناقض است و در روایات مساحت هم شش تناقض است. الیکم التناقضات.

عرض می شود که صفحه ۲۵۴ از الحدائق الناضره، باب طهارت.

(صَحیحَةُ محمد اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا) مرسله هم هست البته. همین یک دانه روایت مرسله، محور قرار گرفته است از برای وزن کر، عجیبه، در هزارها روایت که از غیر رسول الله صلوات الله علیه، در هزارها روایت که راجع به آب و تطهیر و تنجیس و این حرف ها بحث شده، فقط یک دانه روایت، صحیحه محمد بن ابی عمیر عَن بعض أصحابنا، کیه این بعض؟ معلوم نیست، مرسله است. مرسله است، از نظر فن رجالی، قابل قبول نیست. ولکن کل فقهاء شیعه، الّا من إستثنی، بهش فتوا داده اند. حالا ملاحظه کنید.

(عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) تا زمان امام صادق علیه السلام، پیغمبر بزرگوار، امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، امام زین العابدین، عرض می شود که امام باقر علیه السلام، هیچ کدوم تفوق بر وزن کر نکرده اند. فقط (عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) امام صادق علیه السلام (قَالَ اَلْكُرُّ مِنَ اَلْمَاءِ اَلَّذِي لاَ يُنَجِّسُهُ شَيْءٌ أَلْفٌ وَ مِائَتَا رِطْلٍ) هزار و دویست رطله.

اشکالات زیاد به این حدیث وارد است، نمی خواهیم زیاد اشکال کنیم. اشکالاتی که به طور مختصر حدیث رو نابود میکنه.

یک، اولاً کر، از نظر لغت، وزن خاص ندارد و مساحت خاص ندارد. کر در مورد آب قلیله، آب کم رو میگن قلیل، آب بیشتر رو میگن کر.

حالا، قلیل ها و کرها در عرف ها فرق می کند. در عرف مکه و مدینه، آب قلیل، یه لیتره دو لیتره. آب کر چهار لیتره، پنج لیتره. وزن معین اصلاً ندارد تا چه رسد که هزار و دویست رطل باشد، این اولاً.

ثانیاً، برای اینکه انسان بداند کر است، باید آب رو بکشه. آبی که تو حوض است، توی خیک است، توی زمین است، چجوری بکشه؟ بین مکه و مدینه مسافرت میکند، در بین راه مگه ترازو همراهشه؟ مگر ترازوهای، حالا که ترازوها در کار هست، هرجا نمی شود ترازو رو مصرف کرد. آبی که میخواد انسان، دستش بولیه، دستش منویه، خونیه، به آب بزنه، وضو بگیره، اول این آب را وزن کن، هزار و دویست رطل است، اگر هزار و دویست رطل است، بعد بول کن، بعد بول بشور، بعد چه کن، این ها مسخره است واقعاً.

(صحبت حضار) حاج آقا با اون آیه ای که در دین حرج نیست، این روایت

اصلاً بالاتر از این حرفهاست بالاتر از حرج و مرجه. این اولاً. ثانیاً،

(صحبت حضار) این در وزنه، در وجب هم هست؟

وجب، میخونیم وجب رو چشم، آقای بروجردی فرمودند، بسم الله الرحمن الرحیم، یکی از اخوان مرعشی گفتند که، آقا. گفت در بسم الله اشکال دارید؟

عرض می شود که خب از نظر وزن، این هزار و دویست رطل، اگر رطل عراقی باشد، یا رطل مکی باشد، یا رطل مدنی باشد، با هم فرقه. عراقی باشد، رطل عراقی ۱۳۰ درهم یعنی ۹۱ مثقال است، ۱۲۹۱ مثقال.

(صحبت حضار) وزنش حاج آقا؟

بله بله وزنش، داریم وزن رو بحث می کنیم.

(صحبت حضار) مثقال یعنی چه؟

مثقال؟ شونزده مثقال یک سیره. عرض می شود چهل سیر، یک منه. حساب کنید. حالا نمیخواد حساب کنید، حساب لازم نیست بکنیند، حالا بدونید چقدر فرق داره. امروز روز تعجبات است، توجه کنید.

هزار، اولاً برگردیم. این رطل معلوم نیست که آیا رطل عراقی ست؟ که هزار و دویست است، یا رطل غیر عراقی ست که ششصده. بین هزار و دویست و ششصد عرض می شود اختلافه.

وانگهی، رطل عراقی صد و سی مثقال است که صد و سی درهم است که نود و یک مثقال است. رطل مکی دو برابر است، درست. دویست و، رطل مدنی صد و نود و پنج درهم است که صد و سی و شش و نیم مثقال است. فرق بین نود و یک مثقال عراقی و صد و هشتاد و دو مثقال مکی و صد و سی و شش مثقال و نیم مدنی چقدر است؟ یکیش دو برابره.

رطل مکی، دو برابر رطل عراقی ست و رطل مدنی، بین رطل عراقی و رطل مکی ست. پس این سه. وانگهی،

(صحبت حضار) خب در دومی و در مکی ششصده، اگه ششصد ضربدر دو بکنیم، هزار و دویست میشه، مساوی با همون

نخیر، صبر کنید شما.

و از نظر وزن، از نظر وزن که رطل که هزار و دویست است، آیا مراد هزار و دویست عراقی ست؟ یا هزار و دویست مکی ست؟ اختلاف دارند. بعضی ها میگن هزار و دویست عراقی ست. بعضی ها میگن هزار و دویست مکی ست.

حالا، یا هزار و دویست عراقی باشد یا هزار و دویست مکی، آیا نود و یک مثقال است؟ عراقی. آیا صد هشتاد و دو مثقال است؟ مکی. آیا صدو سی و شش  مثقال نیم است؟ نداریم. پس شش تعارض، دو بر سه، میشه شیش. شش تعارض در عرض می شود که وزنه. این مال وزن.

حالا، مساحت. مساحت که افتضاح تره. مساحت، عرض می شود که در صفحه ۲۳۱ روایت ابی بصیر، روایته البته، مسند نیست.

(رِوایة َأَبِي بَصِيرٍ قَالَ) همش هم ابا عبد الله، همه اش هم امام صادق رو می کشند، افترا به امام صادقه (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلْكُرِّ مِنَ اَلْمَاءِ كَمْ يَكُونُ قَدْرُهُ) مثل اینه که کسانی که میخوان با کر تماس بگیرن باید که مساحت هم بگیرن. هم وزن، هم مساحت. (قَالَ إِذَا كَانَ اَلْمَاءُ ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ فِي مِثْلِهِ) چی میشد؟ (ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ فِي مِثْلِهِ) یعنی سه و نیم در سه و نیم. بعدش (ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ فِي عُمْقِهِ)

عمق در مقابل چیه؟ عمق در مقابل عرض و طوله. سه و نیم در سه و نیم، عرض و طوله، که سه و نیم عرضه، سه و نیم طوله. عمق هم سه و نیم. چی میشه؟ چهل و دو و خورده ای میشه. این اکثر وزن های کر.

(إِذَا كَانَ اَلْمَاءُ ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ فِي مِثْلِهِ ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ فِي عُمْقِهِ) این (ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ) به (فِي عُمْقِهِ) میخوره. (فِي مِثْلِهِ) به اونجا میخوره. پس سه، پس سه مطلبه. (ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ فِي مِثْلِهِ)، یعنی سه و نیم در سه و نیم. (ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ فِي عُمْقِهِ) یعنی سه و نیم در سه و نیم در سه و نیم. (فَذَلِكَ اَلْكُرُّ مِنَ اَلْمَاءِ) این یه روایت.

(وَ روایةٌ الحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ اَلثَّوْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ اَلْكُرُّ ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ عُمْقُهَا فِي ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ عَرْضِهَا) چی شد؟ فرق کرد. اونجا سه و نیم در سه و نیم در سه و نیم بود، اینجا سه و نیم در سه و نیم. فقط؟ چرا؟ برای اینکه (اَلْكُرُّ ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ عُمْقُهَا)، عمق معلومه.

(فِي ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ عَرْضِهَا) عرض چیه؟ عرض در مقابل طول نیستش که. پس طولش چیه؟ اگر عرض و طول رو میخواد بگه یعنی پهنا. عرض و طول مجموع پهناست. اگر فقط عرض رو میخواد بگه، طول چی؟ طول یادش رفته بگه؟ پس عرض، پهناست.

(صحبت حضار)

مثل ﴿وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ [آل عمران: آیه ۱۳۳] در مقابل طول نیست، عرض یعنی پهنا. مراد پهناست. بنابراین، (اَلْكُرُّ ثَلاَثَةُ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٌ عُمْقُهَا فِي ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ عَرْضِهَا) این دو.

سوم، (صحیح از اِسماء علی بن جابر عن أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قُلْتُ لَهُ اَلْمَاءُ اَلَّذِي لاَ يُنَجِّسُهُ شَيْءٌ مَا حَدُّهُ قَالَ ذِرَاعَانِ عُمْقُهُ فِي ذِرَاعٍ وَ شِبْرٍ سَعَتُهُ).

ذراع دو وجبه، دو ذراع چهار وجبه. ذراعان عُمقهُ، چهار وجب عمقش، در سه وجب عرضش. چهار سه تا میشه دوازده تا. چهل و دو تا کجا، دوازده تا کجا؟

(صحبت حضار) طولش دیگه

حالا، بله؟

عمق، ببینید، (سَعَتُهُ). (سَعَتُهُ) طول و عرضه. (سَعَتُهُ) طول و عرضه.

(و صحیحة ُالاُخری عَنها علیه السلام قال اَلْكُرُّ ثَلاَثَةُ أَشْبَارِ فی ثَلاَثَةُ أَشْبَار). شد نه تا. نه تا شد. چهل و دو.

(فقال اَلصَّدُوقِ فی کتابِ المجالِس رُوِيَ أَنَّ اَلْكُرَّ هُوَ مَا يَكُونُ ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ طُولاً فِي ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ عَرْضاً فِي ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ  عُمْقاً) سه در سه در سه، بیست و هفت تا شد.

(صحبت حضار) رُوِيَ است؟

باشه هر چی میخواد باشه و لو سند صحیح باشه.

(وَ فِي كِتَابِ اَلْمُقْنِعِ المفید قَالَ رُوِيَ أَنَّ اَلْكُرَّ ذِرَاعَانِ وَ شِبْرٌ فِي ذِرَاعَيْنِ وَ شِبْرٍ) نتیجه، نتیجه اینکه کر یا چهل و دو وجب و هفت هشتم وجب است، یا بیست و هفت وجب است، یا بیست و پنج وجب است، یا دوازده وجب و بیست و پنج صدم است، یا دوازده وجب است، یا نُه وجب است. با این یاها چیکار کنیم؟ با شش یا در وزن و شش یا در وسعت چه کنیم؟

صاحب جواهر جواب داده، گفته این روایات همه شون مثل هم اند تقریباً. ولی همه شون رو باید قبول کرد. این رو چند مرتبه گفتم، باز هم باید گفت که چه بلایی به سر فقه ما فقهای اسلام آوردیم.

در جواهر میگد خب این موضوعه، وزن و مساحت موضوعه. ائمه علیه السلام باید مطلع بر احکام باشند. معصوم اند در احکام، ولی در موضوعات، عصمت ندارند. چون در موضوعات عصمت ندارند، بنابراین ممکن است امام علیه السلام بین چهل و دو و نُه، اشتباه کنه، موضوعه دیگه. بین بیست و هفت و دوازده اشتباه کنه.

امامی که اینقدر دقیقِ، یکی از حدهای مساحت کر، دوازده و بیست و پنج صدم است، تا صدم رو هم میفهمه، امامی که تا صدم رو هم میفهمه برحَسَب بعضی از روایات، که برحسب یک روایت یا شش روایت، دوازده و بیست پنج صدمه، این امام بین دوازده و بیست و پنج صدم، با چهل و دو و هفت هشتم، فرق نمی فهمد.

(صحبت حضار) یعنی واقعا فرموده؟ این امکان ندارد.

بله واقعا فرموده، بله واقعا ایشون فرمودند، امام نفرموده. ایشون عرض کرده اند، امام نفرموده. ایشون میگن که اختلاف در مساحت و اختلاف در وزن که اختلاف چند برابرِ چند برابر است، این موضوعه و چون موضوع است، امام علیه السلام، معصوم است در بیان احکام. اما در بیان موضوعات عصمت شرط نیست.

میگیم عصمت شرط نیست، عقل هم شرط نیست؟ شعور هم شرط نیست؟ کسی که مختصر شعور دارد، بچه دوساله که به زبان آمده است، آیا فرق بین ده تومن و یک تومن، میگذارد یا نمیذارد؟ بین ده و یک فرق میذاره یا نمیذاره؟ شما میگی نمیذاره.

شما میگید، چهل و دو با نه، نه به چهل و دو، یک پنجمه. نه یک پنجم چهل و دو است. آیا بین پنج و یک فرق نمیگذارد؟ امام صادق علیه السلام که کل علوم اسلامی با هزاران هزار شاگرد ایشون که نود و چهار هزار شاگرد اند که مهندس داره، دکتر داره، پزشک داره، عرض می شود که دکتر جبر داره، چه داره، چه داره، این امام ِ دقیقِ رقیقِ عمیق، فرق نمیذارد بین یک و پنج؟ شما خودت فرق نذار. این اولاً.

ثانیاً، در موضوعات، موضوعات یاموضوعات احکامی ست، یا موضوعات غیراحکامی. همانطوری که معصوم باید و فقیه باید موضوعات، احکام رو بداند، موضوعات احکام رو باید بداند. اگر کرّیّت شرط است، اگر باید کر باشد، باید بداند که این کر چقدره تا بفهمانه. اگر نداند کر چقدره، فایده اش چیه؟

حکم را که تنجس و تطهیر و تطهیر و تنجیس است باید بدانه و تنجیس و تطهیر که مبنای مقداری از آب است در مساحت و وزن باید بداند. اگر حکمش رو نداند، موضوع رو بداند، غلطه. موضوع رو نداند حکم بداند، غلطه. هیچ کدوم رو نداند أغلطه.

صحیح آن است که معصوم، بلکه مادون معصوم، حکم را بداند، و موضوع حکم رو هم بداند. شراب را حرمتش رو بداند، و شراب چیست باید بداند. اگر نداند شراب چیست، بین شراب و خوشاب اشتباه کند، این چه امامی ست؟ این چه فقیهی ست؟

و ایشون میگد که خب، رو این مبنایی که گفته، در جواهر مطالعه بفرمایید. عرض می شود که تو زیر زمین، تو سرداب سرد نشسته و نوشته همینطور. نم کرده مغزش. این اهانت نیست، اهانت به خدا داره میکنه احیاناً و خدا تقیه کرده، ایشون میگه.

خداوند برای احترام معصومین که دچار تضاد شش گانه در مساحت کر و دچار تضاد شش گانه در وزن کر شده اند، خدا به احترام اینها هیچی نگفته.

بابا، اولاً خدا به اینا هیچی نگفته، چون خدا وحی به اینها نمی کنه آقا. خداوند وحی ای کرده است در عرض بیست و سه سال، وحی کتاب بر رسول الله، وحی سنت بر پیغمبر. هم وحی کتاب بر پیغمبر است، هم وحی سنت. به أئمه وحی نکرده اصلاً. أئمه از کی گرفتند؟ از رسول گرفتند.

پس اینطور کن آقای صاحب جواهر، أئمه این تناقضات را از رسول الله گرفته اند و خداوند به هنگام وحی کتاب بر رسول و به هنگام وحی سنت به رسول، این سنتی که شش تضاد در عرض می شود که مساحت کر دارد، و شش تضاد در وزن کر دارد، خداوند گفته خب حالا چون پیغمبره، قبول میکنم. بابا، پیغمبر از خدا نقل میکنه، پس به خودش برمیگرده، پس خدا خودش گفته. پس خدا از خودش تقیه میکنه. خیلی عجیبه، گیج میشه آدم.

ببینید، اولاً، أئمه را خداوند تقیه کند، اگر به أئمه وحی شده. اگر وحی به أئمه شده، وحی متناقص شده؟ نخیر. بگید، کسی بیاد بگد که موضوع که وحی نمیشه. چون موضوع وحی نمی شود و احکام وحی می شود، احکام رو وضع کرده. حکم کر چنینه. اما کر چقدر است؟ نه وحی بر رسول شده است و نه وحی بر أئمه.

خب، اگر وحی بر رسول نشده است وحی بر أئمه نشده است، پس این ناقصه حکم. برای اینکه هم حکم لازم است وحی بشه، هم موضوع حکم. این اولیش.

دوم، اگر وحی شده است موضوع حکم بر پیغمبر، آیا وحی متضاد شش ضلعی در مساحت شده است و در وزن؟ وحی متضاده.

و اگر وحی متضاد شش ضلعی در دو بُعد شده است بر پیغمبر، پیغمبر هم توجه نکرده، و خدا مراعات کرده، پیغمبر این وحی را غلط فهمیده معاذالله، خداوند یا شش بعدی متضاد وحی کرده که غلطه، یا یک بعدی وحی کرده.

اگر خداوند یک بعدی وحی کرده است موضوع کر را، پیغمبر یک بعدی رو شش بُعدی فهمیده؟ چقدر نفهم کرده پیغمبر رو.

اگر پیغمبر یک بُعدی رو شش بُعدی فهمیده، چقدر نفهمی ست معاذالله. و منتقلِ به أئمه علیهم السلام یُک بعدی، شش بعدی منتقل به أئمه، انتقال یک بعدی، شش بعدی به أئمه، هم پیغمبر را از عقل ساقط می کند، بلکه مادون عقل، حتی دیوانه می داند یک با پنج فرق دارد. مورچه می داند یک با پنج فرق داره، یک دانه ارزن با پنج دانه ارزن می داند فرق داره.

شما چرا اینطور بلا میارید به سر اسلام؟ شما که انقدر اهانت می کنید به خدا، اهانت می کنید به پیغمبر، اون وقت آقای بزرگوار میفرماید که فقه ما جواهری ست. آقا جون بفهم خوب حرف رو. جواهری چیه؟ فقه ما جواهری نیست که. فقه ما قرآنی ست. حداقل سنتی ست. قرآن رو میذارید کنار، حداقل سنتی ست.

آیا فقه ما، با عقل ما، با علم ما، با وجدان ما، با شرف ما، منافات دارد؟ این مقادیری که اشاره شد در بعد وزن و مساحت.

حالا، در حدود صد و بیست و چند صفحه، صد و بیست و هشت صفحه، صد و بیست و هشت صفحه صاحب حدائق که نه اصولی ست و نه اخباری، معتقد بینهُماست، صد و بیست و هشت صفحه، البته به آیات کار نداره، هیچ با آیات کار نداره. اخبار و اقوال و ان قلت و قلتها رو صد و بیست و هشت صفحه نقل کرده، آخرش، بله، کریت شرط است و وزنش چقدر می شود و مساحتش چقدر می شود. از بین این متناقضات، بعضیاشون رو انتخاب کرده به حساب شهرت و این حرفها.

وقت طلابِ رو می گیرند، وقت فقها رو می گیرند و هیچی ثمره اصیل و ثمره درست عرض می شود که ندارد.

و بر حسب روایات سی و شش گانه ای که حالا وقت نیست. روایات سی و شش گانه ای که بهش استدلال شده اند با نشیب و فراز و ان قلت و ان قلت، یک دونه از این سی و شش روایت، نه نص است، نه ظاهر است در کریت که آقایون میگن.

در یکی از مساحت های شش گانه مختلف که دوازده تا شد در دو بُعد، این روایات سی و شش گانه ای که صحیحه است، موثقه است، چه است، چه است، چه است و آقایون بهش فتوا داده اند، در این روایت یک دونه روایت چشمک نمیزند به این مطلب. نه نصّ است و نه ظاهر. این فقه ماست. و این اشتراط کریت است که آقایون قائل اند.

بنابراین باید جاشون رو عوض کنیم. فقهمون را، اصولمون را، تفسیرمون را، عقایدمون را، فلسفه مون را، عرفانمون را، ادبیاتمون را، لغتمون را، صرف و نحومون را، همه چی باید عوض کرد. خسن و خسین هر سه دختران مغاویه اند. نه خسن است، نه خسین است، نه سه تاست که دو تاست، دختر نیستند، پسرند، مغاویه نیست، معاویه است.

آخه صددرصد غلط، شیطان هم بلد نیست بکنه. شیطان هم بلد نیست صددرصد غلط کنه. فقه ما شیطان تر از شیطان شده؟ شیطان هم بر، میگن یه جایی است در آمریکا، کجاست؟ یادم نیست که شبهای یکشنبه می شینند و مسخره میکنند.

(صحبت حضار) کالیفرنیا

کجا؟ کالیفرنیا. می شینند، بحار الانوار رو باز می کنند، می خونند، مسخره می کنند، تفریح می کنند. روایاتی که برخلاف عقل است و حس است و علم است و فکر است و میخونن که این روایت رو عن فلان، عن فلان، عن فلان، عن فلان، و هیچ توضیح نداده و هیچ توجیهی نکرده، رد نکرده، این روایات رو میخونن، مسخره میکنن. اسلام ما رو به حساب روایت دارن، مسخره میکنن.

شما اگر امام حسین رو ببینید، در خدمتشون باشید، ببینید در گودی قتلگاه افتاده و همه کس، همه چیز، از دشمنان، هر چه دارن به سر و پا و بدن حضرت می زنند، ساکت می شینید؟ روح امام حسین که قرآن است، مورد تیرباران است. تیر باران از طرف کی؟ نه از دشمنان فقط.

دشمنان شیطان. دوستان نادان. دشمنان شیطان، دوستان نادان، باید اشک خون بباریم بر قرآن که روح امام حسین است، روح پیغمبر است، روح أئمه است، روح کل مرسلین است. دارن از بیخ اسلام رو چهارده قرن است، دارن باهاش مبارزه میکنن. باز به ما میگن تقیه کن، تند نگو.

اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی والسلام علیکم

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم