بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
این مکاتب چهار گانه به قول مطلق که یا درون وحی است به هر معنا که وحی باشد، وحی خالص یا وحی مخلوط، یا برون وحی است. ما در مکتب مکاتب درون وحی داریم بحث می کنیم.
مکاتب درون وحی قرآنی ست بحث ما، نه مکاتب درون وحی مطلق، چه وحی خالص و چه وحی مخلوط.
مکاتب وحانی قرآنی اسلامی به قول مطلق، دارای چهار مرحله است که عرض کردیم. مکتب انفصال کلی از قرآن، مکتب تحمیل بر قرآن، مکتب تفکیک مطالب قرآنی از غیر قرآنی و مکتب استقلال قرآنی.
البته مکتب استقلال قرآنی هم دارای دو مرحله است که عرض کردیم. یک، مکتب استقلال قرآن که سنت را هم نفی کند، قابل قبول نیست.
دو، مکتب استقلال قرآن که شامل سنت قطعیه هست، بر حسب ارشادات آیاتی از قرآن در این خصوص.
مکتب استقلال قرآنی که قرآن در متن است و سنت قطعیه در حاشیه است، این صراط مستقیم وحیانی قرآنی ست و بقیه مکتب های چهارگانه، چه مکتب انفصال باشد که أضل السبیلاً است و چه مکتب تحمیل باشد که ضالّ است و چه مکتب تفکیک باشد که مکتب تفکیک در یک بعد از دو بُعدش باز ضالّ است که مکتب التقاط باشد.
تفکیک معارف صاف قرآنی در صراط مستقیم تفهم قرآنی و مکتب های دیگر، فلسفی، عرفانی، فقهی، علوم تجربی، اصولی، مستقل، اون وقت کسی که دارای مکتب تفکیک است، اگر بخواهد التقاط کند، بخش هایی از مکتب استقلال صراط مستقیم قرآنی اخذ کند و بخش هایی از مکاتب دیگر، این هم مکتب ضلال است. این سه مکتب به این بیان مختصر مکاتب ضلالت اند.
و یک مکتب از دو بُعد مکتب استقلال باز مکتب ضلال است که قرآن و نه سنت.
ضلالت ها در مکتب عام وحیانی قرآنی مبدأش ثالوث است، مبدأش سه بُعدی ست. قصور است یا تقصیر است یا عناد.
اگر مسلمان قصور در معرفت قرآنی و یا تقصیر در معرفت قرآنی و یا عناد در معرفت قرآنی داشته باشد، در مکتب اول و دوم و سوم و بخش دوم مکتب چهارم که مکتب استقلال هست نخواهد ماند، بلکه رو به صراط مستقیم استقلال قرآنی می آورد که در اینجا کثراتی هم وجود ندارد.
کثرات نظرهای علمای اسلام در هر علمی از علوم اسلامی، نتیجه اتکاء به این مکتب های ضالّ است. مخصوصاً مکتب انفصال و بعد مکتب تحمیل و بعد مکتب تفکیک به معنای دوم و بعد مکتب استقلال به معنای دوم. و إلاّ قرآن عامل وحدت است.
همانطوری که خداوند واحد است در جمیع جهات الوهیت و ربوبیت، کتاب هدایتش نیز عامل وحدت است. اگر مکلفان به قرآن توجه عمیق در صراط مستقیم تفهم قرآنی کنند، اختلافی نخواهند داشت.
اگر قصور ها، تقصیر ها، عناد ها، کم فهمی ها، کج فهمی ها، تقلید های کور کورانه و اجتهادات کور کورانه ار بین برود، اگر موانع و فواصل و حجاب های تفهم صحیح قرآنی در صراط مستقیم تفهم قرآنی از بین برود، بسیار، بسیار اختلاف کم رنگ خواهد بود و اون اختلاف کم رنگ هم با ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [الشورى: آیه ۳۸] از بین خواهد رفت.
حالا ما بحثمان فعلا هنوز در مکتب انفصال است. مکتب انفصال با این که این مکتب، بر مبنای بحثی که داریم مکتب وحیانی قرآنی ست، با این که قرآن را کتاب اصل شریعت می دانند مسلمان ها، چه شیعه و سنی مع ذلک انفصال علمی، معرفتی، عقیدتی، اخلاقی، عملی از قرآن براشون حاصل شده و این انفصال چنانچه که عرض کردیم خالی از یکی از سه بُعد نیست.
یا بر مبنای قصوره. چون قاصر است در فهم قرآن، منتها قصور عن التقصیر. قرآن را نمیفهمد، چون پی جویی نکرده است، چون پیگیری ننموده است، چون مطالعه مستقیم قرآن نکرده است. این قاصر است در فهم معارف قرآن و بر مبنای قصور، خیالات باطل واهی بهش دست میدهد که او را منفصل میکند از ره قرآن.
دوم تقصیر است، تقصیر خالص در ابتعاد از معارف قرآنی و سوم عناد است. البته مسلمان است، ولکن با مقدمات غلط، با مقدمات نادرست، عناد پیدا کرده است با نصوص قرآن، عناد پیدا کرده است با ظواهر قرآن. عناد است، در عین اون که ایمان صوری به قرآن دارد. ایمان صوری و مبدأئی به قرآن در بُعد بسیار کم رنگ هست، اما عناد است.
اگر در مطلبی فقهی و یا معرفتی، اخلاقی و یا عقیدتی، فلسفی یا عرفانی، منطقی یا ادبی و هر مطلبی را از قرآن، در موضوعی که مورد اختلاف است و مورد بحث و کاوش و به دست آوردن است، اگر می گوید قال الله، میگد این قال الله را بگذارید کنار، قرآن را نمیشود فهمید، قرآن مورد اختلاف است، قرآن لغت خداست، قرآن لغت رسالت است که مخلوطی ست از قصور یا تقصیر یا عناد در مراجعه به قرآن شریف.
بنابراین ثالوثی را تشکیل می دهد این مکتب های ضالّ و أضل و مُضل، که صراط مستقیم در مکتب های وحیانی، صراط مستقیم قرآن است در بُعد استقلال اول.
استقلال اول قرآن، یعنی استقلال معارف قرآنی در متن و استقلال دوم، حاشیه قرآن که سنت قطعی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است. حالا
(صحبت حضار)
عرض میکنم. اون هم مکتب انفصال است.
روایات، احیاناً روایاتی، نظراتی، استدلالاتی، مکتب انفصال است. در مکتب انفصال، پر شورترین و پر جمعیت ترین و پر قیل و قال ترین مکاتب وحیانی ست با کمال تأسف.
حالا، حرف که میزنند صاحبان مکتب انفصال، از جمله که دیروز عرض کردیم، خدا با زبان خدایی سخن گفته است. بنابراین غیر خدا زبان خدا را نمیتواند بفهمد، مگر خدا باشد، پس قرآن رفت کنار.
اگر قرآن لغت الهی ست فقط، لغت ربانی ست در فهم رب فقط، حتی رسول هم نمیتواند بفهمد. چون رسول خدا نیست. مگر خود خدا برای خودش سخن گفته باشد یا برای خدایان دیگر.
عرض کردیم خدا برای خودش سخن ندارد که. اگر یک فرد در روی کره وجود باشد و کسی نباشد، لغت میخواهد چه کار اصلاً؟ برای آنکه آنچه میفهمد، میفهمد. آنچه را نمیفهمد، نمیفهمد، در مورد خودش تفهمیم به خودش میکند؟ نیست.
خب، حالا ربطش رو نمیخواهیم بحث کنیم، این عرض می شود که بُعد اول. حرف اولی که جدیداً نمود پیدا کرده است در دانشگاه های ایران و غیر ایران و پر و بالش حوزه ها را هم گرفته است اینه، خدا با لغت خدایی سخن گفت است، بنابراین مکلفان نمیتوانند بفهمند، یک.
دو، با پیش فرض ها از نظر علمی، عقلی و سایر جهات، پیش فرض های برونی اجتهادی و پیش فرض های تقلیدی، هر پیش فرضی از پیش فرض ها اولاً و ثانیاً، انتظاراتی که از کتاب وحی و یا غیر وحی است این ها حجاب است.
حجاب های، حرف اینه، حجاب های صددرصدی، بدون منفذی، بدون راه چاره ای، در تفهم معارف قرآن هست و این حجاب ها را نمیشود ازش تخلص پیدا کرد. خلاصی از حجاب های فهم مستقیم قرآن و به دست آوردن مرادات الله، غیر ممکن الزوال است، مدعی اینطوری میگه.
چون غیر ممکن الزوال است در دو بُعد، یکی پیش فرض های علمی و عقلی، تقلیدی و غیر تقلیدی که نمیشود ازش تخلص کرد و دیگر انتظاراتی که مطالعه کنندگان قرآن از قرآن دارند، این دو حجاب غلیظ صددرصد غیر قابل زوال و غیر قابل انتقال، فهم مرادات الله را محال کرده است.
گر چه، این گر چه رو ما اضافه می کنیم، چون استدلالی که طرف میکند ما قویترش میکنم، وقتی خراب کردیم، قوی تر خراب شه. گر چه خداوند با لغت خدایی صحبت نکرده است، با لغت نبوتی سخن نگفته است، خداوند با لغت مردم فهم سخن گفته است.
ولکن مانع از فهم مردمی مرادات الله، این دو حجاب است که حجاب اول حجاب پیش فرض های صددرصد که غیر قابل تخلف است و حجاب دوم، حجاب انتظارات. بنابراین گر چه خداوند با لغت مردمی سخن گفته است، اما این مردم، این مکلفان، تخلص نمی توانند از این دو حجاب پیدا کنند. این بُعد دوم.
سوم، اصولاً لغاتی را که، ادبیتی را که قرآن گذارده است از برای تفهمیم مرادها، این لغات عربی تغیر پیدا کرده. مثال، مانند آبی که از چشمه سار بسیار صاف جریان دارد، امّا در راه آشغال ها، لجن ها، خاک ها، خاک روبه ها، چهره آب را عوض می کند.
حالا، حرف سوم مکتب انفصال از قرآن، که نمیشود از قرآن فهمید، مطلبی به دست آورد اینه که اصولاً لغات در جریان و طول تاریخ مفاهیم خود را عوض می کند. یا أوسع می شود یا أضیق می شود یا تبدیل به مناقض میشه.
تبدیل مناقض، لغت، معنی اصلی خود را از دست می دهد، معنی نمیده. ذنب در لغت اصلی قرآنی، به معنای پیامد است، پیامد وخیم است و این پیامد وخیم بر حسب لغات ذنب قرآنی، اگر پیامد وخیم دنیوی باشد، این ذنب بسیار طاعت بزرگی ست. چون کاری را که انسان الهی می کند بر حسب فرموده الله، بر خلاف شهوات مکلفین است و خطراتی از جانب مکلفین برای این آدم دارد و این ذنب است.
ذنب دوم، ذنب اخروی ست. ولکن این لغت ذنب، حتی در کتب لغت بعد از قرآن، معنی خود را عوض کرده است معنی جنبی یک واحدی گرفته. یعنی ذنب، یعنی گناه. حال آنکه ذنب گناه نیست. ذنب بدترین گناه و بالاترین ثوابه.
حالا، برای این که مکتب پخته شه، این بُعد سوم از ادله قائلین به مکتب انفصال این است که لغات قرآن را نمیشود فهمید که مرادات خدا چی بوده. چرا؟ برای اینکه لغات عوض شده یا أوسع شده یا أضیق شده یا مناقض شده.
(صحبت حضار)
چهارم، چهارم این است که ما آیا برای وصول به مرادات الله در لغات قرآن با چهارده قرن و مقداری فاصله، امکان داریم یا امکان نداریم؟ جواب این طور میده. میگه ما در دسترسی به واضع قرآن نداریم.
واضع اصلی قرآن که الله است و کسی که فهم اولیه قرآن را دارد، رسول است و ائمه، ما دسترسی به اون ها نداریم که لغات قرآن را آنگونه که خداوند اراده کرده است، بفهمیم. این بُعد چهارم در مکتب انفصال.
بُعد پنجم، اختلافات در حقایق زیاد است وقتی اختلاف و کثرت، کثرت بسیار زیاد در حقایق بود، ما از کثرت چگونه می توانیم وحدت را ایجاد کنیم؟ هر چه فکر کنیم، هر چه ان قلت و قلت کنیم، هر چه دقت کنیم، دیگری دقت میکند جور دیگر، دیگری جور دیگر.
بنابراین اختلافات بر حسب بحث ها و ان قلت و قلت ها و دقت ها در بدست آوردن حق مطلق زیاد است. پس حق را نمیشود پیدا کرد، نه از قرآن، نه از غیر قرآن. چون در قرآن اختلافات متضاد و متناقض و متهافت تفسیری زیاد است، بنابراین نمی شود حق را پیدا کرد.
ششم، اصلاً هیچ حقی وجود ندارد. چون کسانی که مثلاً کسی که می گوید مطلب حق است، دلیل می آورند، کسی دیگر هم دلیل می آورد یا دلیل أقوای از او، او را از بین می برد. یا دلیل متکافه، فلان کس، دلیلی بر حقانیت مطلبی به عنوان وحی می آورد و دیگری دلیل می آورد این دلیل متکافه است.
در دو دلیل متکافه، باید کدوم را قبول کرد؟ اگر دو دلیل متکافه اند، همسان هستند و یکسان هستند، یکی مطلبی را حق میداند، دیگری مطلب مقابل را حق میداند، بنابراین حق را نمیشود پیدا کرد. این بُعد ششم.
بُعد هفتم، که متأسفانه درتلویزیون شما مشاهده کردید درچند سال قبل قرآن کتاب تشریع نیست. با تعبیر روز که در دانشگاه ها پخش شده است، قرآن کتابی ست که الگو می دهد، ارزش می دهد، مشرع نیست. مشرع نیست یعنی چه؟ نه مشرع وحی عقلانی ست، نه مشرع وحی فطری ست، نه مشرع وحی احکام فرعی ست. قرآن اصلاً مشرع نیست. این هفتم.
هشتم، وحی مستمر است. از حرف های جدید که به دست آمده، وحی مستمر است. به این دلیل میگد که، صاحب این رای، میگد که اگر پیغمبر بزرگوار مقداری بیشتر از شصت و سه سال میماند. آیا وحی وقف میکرد؟ توقف میکرد؟ یا وحی مستمر بود؟ وحی مستمر بود. کما این که در طول بیست و سه سال وحی در شب و روز جنگ و صلح، مکه و مدینه و بین بین، مستمر بود و تکامل داشت، اگر پیغمبر بیشتر میماند، وحی مستمر بود.
بنابراین قرآن بیش از آنچه در وضع موجود دارد بود. البته اشکال زیاد دارد، ولکن ما اشکال رو بحث نمی کنیم، ما فقط بحث این هشت دلیل و هشت موردی که با هم توافق دارند در مکتب انفصال.
مورد بعدی، مورد بعدی، ظنی الدلاله بودن قرآن است. ظنی الدلاله بودن قرآن که هم اصولیین و هم اخباریین بر حسب تفاوت قائل اند.
اصولیین که ظنی بودن قرآن را قائلند کلاً، اخباریین ظنی تر می دانند قرآن رو. چه ظن بُعد بالا باشد که قول اصولیین است و چه ظن بُعد پایین تر باشه که قول اخباریین است، این هم از موجبات مکتب انفصال حوزه هاست.
بنابراین، ما دو حوزه وحیانی اسلامی داریم. یک، حوزه های علمیه اسلامی. دو، حوزه های دانشگاه ها و افکار جدید. هر دو حوزه، شده اند حوزه های وحیانی اسلامی انفصالی. انفصال به دلیل اول، دوم، سوم، چهارم، هفتم، هشتم که کمرنگ ترینش مثلاً، حوزه انفصال ظنی بودن دلالت قرآن است.
ما دیروز عرض کردیم، اگر ادله شما که أعله است، ادله نیست. اگر حرف شما بر مبنای ظنی بودن دلالت قرآنی درست باشد، خب آیا ظن ظاهر ایجاد میکند یا نه؟ یا یقین صددرصد است به مراد، این نصه. یا یقین درصد بیشتر از پنجاه است، هر چه بیشتر، خب این عرض می شود که ظاهره. آیا ظاهر حجت نیست؟ شما ظاهر حدیث را حجت می دانید، شما ظن عام را حجت می دانید، ظن خاص را حجت می دانید، ظن أخص را که قرآن است که کتاب أخص است، حجت نمی دانید؟
بنابراین، بین قصور با مراحلش، تقصیر با مراحلش، عناد با مراحلش، مکتب انفصال در طول تاریخ اسلام درست شده است که قرآن فقط یک کتاب محترمی ست. کتابی ست که برای عروس ها، برای بازی بچه ها، برای استخاره ها، برای خواندن به عرض می شود که ارواح مردگان، اما کتابی که ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [يس: آیه ۷۰] نیست.
با اینکه قرآن در تمام باید ها و شاید های فکری و فطری و عقلی و علمی، حسی و نا محسوس، دنیوی و برزخی و اخروی کلاً بحث کرده. بحثی که اصلاً قابل نقض نیست. بحثی که قابل تکامل نیست. چون تکامل در علم خدا معنا ندارد. علم خدا أکمل مطلق است، نه کم میشود نه زیاد میشود. این علم خداست که یا تبدیل به جهل می شود یا کامل می شود یا أکمل می شود یا از بین می رود.
اما علم خدا که نقش مستقیم آخرین گفته باید ها و شایدهای ربانی ست در قرآن، این قابل تکامل نیست. این أکمل است به قول مطلق. کما اینکه ذات خداوند، اسماء خداوند، صفات خداوند، افعال خداوند، مورد تکامل هرگز نیست. این مکتب انفصال که جواب هایش را مقداری عرض کردیم و عرض خواهیم کرد.
بعد، از مکتب انفصال و از این أضلّ ضلال مبین اگر بخوان انتقالکی پیدا کنند به مکتب های دیگر از مکاتب چهار گانه، مکتب تحمیله، مکتب تحمیل.
یعنی پیش فرض ها، انتظارات، فتواها، تقلیدها، اجتهادات، نظرات علوم تجربی، نظرات علوم فلسفی، عرفانی، منطقی را که درش گم اند حوزه ها، عمری را در حوزه قال و قیل فلسفه و عرفان و منطق و ادبیات و فقه و اصول و و و و و، این غرق شده است در لجن زار مطالب غیر مطلق.
چون در لجن زارهای مطالب غیر مطلق، غیر وحیانی خالص غرق شده است و این غرق اگر مطلق باشد، مطلق انفصال است، اگر از این غرق مقداری نجات پیدا کند، مکتب تحمیل می شود، تفسیر به رأی.
مکتب تحمیل هم دارای دو بُعد است. یکی بعد ضلال است، یکی بعد أضل است. بعد أضل این است که بر خلاف نص قرآن و بر خلاف ظاهر مستقر قرآن، مطلبی را به قرآن تحمیل کردن. که نمونه هاش رو مقادیری عرض کردم.
در ﴿حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [النور: آیه ۳] چون بر خلاف فتاواست و بر خلاف مقداری روایت است. ﴿حُرِّمَ) را یا کنار گذاشتن که مکتب انفصال است یا ﴿حُرِّمَ) یعنی محرومیت و محرومیت در بُعد مرجوحیت است که مکتب تحمیل است.
پس فقهای اسلام در ﴿حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ و از قبیل این، یا مکتب انفصال اند که ﴿حُرِّمَ) را نگاه نمی کنند اصلاً. یا که تحمیل اند که میگن این ﴿حُرِّمَ) حرمت نیست. نفی و سلب کلی مطلق نیست. بلکه، ﴿حُرِّمَ) از محرومیت است، محرومیت یا مطلق است که حرمت است و یا محرومیت به معنای مرجوحیت است. این مکتب عرض می شود تحمیل.
یا انفصال است، مکتب انفصال و مکتب تحمیل، با هم رفاقت دارند. در بعضی جاها وحدت دارند و در بعضی جا اختلاف دارند. حالا، کسانی که احیاناً از مکتب انفصال قدمی برون نهاده اند، این وارد مکتب تحمیل می شوند. تحمیل فلسفی، عرفانی، منطقی، ادبی، فقهی، علمی، عرفانی، فلسفی تحمیل ها.
مثلاً در بُعد اینکه آیا روح مجرد است یا مجرد نیست؟ فلاسفه استدلالاتی به ادله ای کرده اند که هیچ کدام دلیل نیست. نه دلیل منطقی ست، نه علمی ست، نه فلسفی ست، نه عقلی ست، هیچ دلیل نیست. به مثال هایی به عنوان ادله استدلال کرده اند که روح عرض می شود که مجرد است و مجرداتی را قائل شده اند در قبال خدا که عالم را به سه بخش تقسیم کرده اند. یکی، مجرد الوهیت، یکی مجرد خلقی، یکی ماده و مادی خلقی.
یا به تعبیر دیگر چهار بُعده. یکی، مجرد مطلق ربانی، که مجرد مطلق است. یکی، مجرد نسبی روح که باز مجرد از ماده و مادی ست و یکی، عرض می شود که طاقت که در طاقه در عربی میگن و نیرو در فارسی می گویند. نیرو، که نیروی مادی، همان ماده باز شده است و اگر این ماده باز شده جمع شود، نیروی متبلور می شود به نیروی متجمد می شود که محسوسه.
حالا عالم را به سه بخش یا چهار بخش تقسیم کردند و مجرد را دو بخش برایش قائل اند. یکی مجرد مطلق الهی، یک مجرد روح. خب، این ها تحمیل بر قرآن می کنند.
مثلاً ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ [الإسراء: آیه ۸۵] میگن عالم، دو عالم است. عالم خلق است و عالم امر. برخلاف لغت. برخلاف لغت، برخلاف معرفت، بر خلاف معنی لغت، بر خلاف همه مبانی، می گوند عالم دو عالم است. یکی، یعنی عالم غیر خدا، عالم غیر خدا دو عالم است. یکی عالم خلق است و یکی عالم امر است.
عالم خلق ایجاد ماده و مادیات است و عالم امر، ایجاد مجردات است. و حال آنکه حداقل با پنجاه آیه قرآن مخالف است، تجرد روح.
با عقل مخالف است، با علم مخالف است، با کتاب مخالف است، با سنت مخالف است و این مکتب که اول مکتب انفصال بود، اگر می خواهد به قرآن مراجعه کند، مکتب تحمیله.
پس، در کل علوم وحیانی اسلامی که وحیانی به قول مطلق است یا وحی خاص و خالص است که قرآن است یا وحی مخلوط است و متدخل است و تحمیل است که روایات است و علوم به خیال اینکه از روایت است، این ها در بُعد فلسفی، به مکتب دوم که مکتب تحمیل است می رسند.
یا در سایر معارف، مثلاً فرض کنید که در اینکه زمین از فرزندان خورشید است، اولاً زمین شناسان غیر وحیانی به قرآن کار ندارند. اما زمین شناسان و آسمان شناسان و دانندگان علوم تجربی که وحیانی و قرآنی و مفسرند مثل شیخ طنطاوی، اومده است مکتب تحمیل درست کرده است ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ [الأنبياء: آیه ۳۰].
بارها عرض کردم، باز هم عرض می کنم، برای اینکه بحث منسجمی ست. ایشون میگوید که ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا) در سوره انبیاء، (الَّذِينَ كَفَرُوا) کانت و لاپلاس و بوفون اند. ﴿أَوَلَمْ يَرَ) ماضی را به معنای مضارع گرفته. این تحمیل اول، تحمیل ادبی.
﴿أَوَلَمْ يَرَ) یعنی اولاً یرون، چون در سابق کسی نبوده است که بگه زمین از خورشید ظاهر شده. بعد از وحی قرآنی بعد از چند قرن، کانت و لاپلاس و بوفون آلمانی آمدند گفتند که زمین از فرزندان خورشید است.
این آقای طنطاوی مستفرنگ که علوم دیگران مغزش را ربوده و خورده است، به عنوان مفسر قرآن و مدرس قرآن در دانشگاه ها الازهر میگد که ﴿أَوَلَمْ يَرَ) یعنی اولا یرون، یعنی از نظر ادب، این تحمیل ادبی.
(الَّذِينَ كَفَرُوا) کل کفّار است، این کل کفّار رو که تلیلیارد ها کافرند در مثلت زمان، منحصر به این سه نفر کرده، کانت، بوفون، لاپلاس. این عرض می شود که تحمیل دوم.
تحمیل سوم (أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ) سماوات که هفت طبقه است و طبقه اولش که آسمان نزدیک به زمین است، میلیاردها جزائر آسمانی و کهکشان آسمانی دارد و کهکشان أقرب به زمین و کهکشان خورشید است و جزیره خورشید است، منظومه شمسی ست، در میان تلیلیاردها که قابل تصور اصلاً نیست کهکشان ها و ستارگان آسمان و آسمان اول میگد که (السَّمَاوَاتِ) یعنی خورشید. (السَّمَاوَاتِ) این تحمیل سوم، (السَّمَاوَاتِ) یعنی خورشید.
خب، تحمیل چهارم (كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ (كَانَتَا رَتْقًا) یعنی سماوات هر چه معنا دارد و زمین هر چه معنا دارد، این دوتایی باهم پیوند بودند، خداوند جدا کرد. تحمیل چهارم میگوید که زمین پیوست بود با آسمان ها به معنای خورشید، زمین را از خورشید جدا کردیم.
و حال آنکه (كَانَتَا رَتْقًا) این، یادم هست علامه طباطبایی در جواب موردوخ در ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ [القمر: آیه ۱] اینطور فرمودند، موردوخ میگد که ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ [القمر: آیه ۱] مراد انشقاق قمر است از شمس، ایشون می گوید که باید این واشتق القمر باشد، نه (وَانْشَقَّ الْقَمَرُ﴾.
اگر قمر از فرزندان خورشیده، باید بگه اشتق القمر، نه انشق القمر. حالا بالاتر از این ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ [الأنبياء: آیه ۳۰] (كَانَتَا رَتْقًا) نه یکی وصله به دیگری بود جداش کردیم. (فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ نه فتق الارض من السماوات والارض.
ببینید، چهار پنج تحمیل کرده است، تحمیل بر ضد لغت، بر ضد معنا، بر ضد علم. چرا عجله کردید؟ و حال آنکه، قرآن شریف در آیات سوره فصلت، نه تا دوازده، تصریح میکند که خلقت زمین دو مرحله از کل سماوات و سماواتیان جلوتره. توجه کنید، مفسر قرآنه، ولی به این نص توجه نداره.
وانگهی علم هم اگر موافقت نکند مطلبی نیست. ولی علم هم اخیراً موافقت کرده، که کسانی که به بوفون و کانت و لاپلاس عرض شود که نظر دادند که خورشید، زمین از فرزندان خورشید است، این علم دارد که جواب میده. میگوید شما که این رو گفتید، چون دیدتان دوربین نبوده است، حدس بوده.
مثال می زنیم، مثلاً فرض کنید پرندگانی بزرگ و کوچک در فضای وسیع آسمان و در جای دور دارند پرواز می کنند. یکی دو تاشون بزرگه، بقیه کوچک اند. بزرگ را نشناختید، چون وسیله شناخت ندارید. کوچک را هم نشناختید، حدس می زنید.
حدسی که برای شما ظن آور است و یقین آور است که این بزرگ ها، مادرها و پدرهای اون کوچکهان و حال اینکه بزرگ ها بازه، عقابه، کوچک ها قمری اند، گنجشک اند، ملخ اند.
ولکن وقتی با وسیله دوربین شما مشاهده کردید که بزرگ ها باز است و عقاب است و کوچک ها پرندگان کوچک اند، یقین می کنید که اون فرضیه و نظریه، غلط بوده.
همچنین میگوید که در عناصر خورشیدی وقتی که توجه غیر عمیق شده است، حساب شده چون خورشید بزرگتر است، بنابراین افراد خانواده منظومه شمسی همه فرزندان خورشید اند. اون هفتایی که سابق بوده، نُه تایی که لاحق است، بیشتری که الحق و آینده است، این مجموعه خانواده خورشیدی، خورشید پدر این هاست و مادر این هاست و از این پدر یا مادر یا هم پدر و مادر، فرزندان ماه و زمین و ماه، زهره و اورانوس و زحل و نپتون و این ها جدا شده.
ولکن وقتی که با تلسکوپ ها مشاهده کردند که جرم خورشید نود و نه درصد هیدروژنه و یک درصد اکسیژنه، میگن محال است که زمین از فرزندان خورشید باشد. پس علم هم ثابت کرد. منتها عجله دارند آقایون.
آقایون خیال میکنند که هر چه را که حسشان، حس بی حسشان و علم غیر مطلقشان و فکر غیر مطلقشان حکم کرد، قرآن هم محکومه. ولکن قرآن امام علوم است، امام افکار است، امام دقت هاست، امام بررسی هاست، امام کاوش ها و کوشش هاست.
اگر شما در مکتب وحیانی هستید، آقای طنطاوی، آقای شهرستانی، آقای غیر، آقای غیر، اگر قرآنی شدید، چه غیر قرآنی شدید، اگر قرآن را کتابی که علم خداست، علم های بایسته و شایسته خدا بیان شده، بنابراین صبر داشته باشید.
یا فرض کنید که مثل فخر رازی . فخر رازی در آیاتی که صریح است یا ظاهرش کالصریح است در این اینکه زمین گردش دارد، می گوید زمین نمی شود گردش داشته باشه، بر خلاف حسه. گردش داشتن زمین و حرکت در کار نیست، چرا؟ برای اینکه در تفسیر فخر موجوده. جلد چند یادم نیست.
عرض می شود که ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا﴾ [الملك: آیه ۱۵] از جمله آیاته. میگد که ما از جای خودمان که میپریم بالا به همونجا برمی گردیم پس زمین ساکنه.
آقا صبر داشته باش، صبر داشته باش تا اینکه اولاً بپذیر آیه قرآن را که آیاتی بیش از ده آیه قرآن نص است در حرکات زمین، از جمله آیه بیست و پنج سوره مرسلات ﴿أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا﴾ [المرسلات: آیه ۲۵] که در اینجا تحمیل کرده اند.
کفات بر حسب کل لغات عربی در چهارده قرن به معنی أسرع الطائر فی السیر و تقبض فیه. پرنده سرعت گرفت در سیرش و زیر بال ها نگه داشت. قرآن میگد که ﴿أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا أَحْيَاءً وَأَمْوَاتًا﴾ [المرسلات: ۲۵ و ۲۶] (أَحْيَاءً وَأَمْوَاتًا﴾مفعول، مفعول به است و مفعول است از برای کفاتاً. کفات دو بُعد داره. یکی أسرع، یکی تَقَبَّضَ.
أسرع مفعول نمیگیره، چون اسرع لازمه. ولی تَقَبَّضَ مفعوله. بنابراین مفعول بُعد دوم کفات که تَقَبَّضَ است، (أَحْيَاءً وَأَمْوَاتًا﴾ است. یعنی زمین، آیا زمین را ما پرنده ای سریع السیر در جو فضا و در جو کیهان قرار ندادیم که تَقَبَّضَ فیه (أَحْيَاءً وَأَمْوَاتًا﴾.
چون مقتضای سرعت سیر در فضا یا غیر فضا این است که سر نشینان متحرک پرت میشن. ولکن کفات است زمین. یعنی سرعت طیران دارد، ولی زیر بال های خودش أحیا و اموات را که قانون فرار از مرکز فیزیکی مقتضی فرار است، سرنشینان زنده و سر نشینان مرده زمین را نگه داشته. این مقدار علم ولی با صبر.
اگر قبل از اینکه علم ثابت کند زمین حرکت می کند، قرآن نص است در حرکت زمین، تو هم بگو بله حرکت دارد، ما نمی فهمیم. نه اینه که حرکت نداره، چه بر خلاف حس ماست. حس شما مطلق نیست. نه علمتون مطلق است، نه عقلتون مطلق است، نه حستون مطلق است، نه هیچ علمی از علوم منفصل از وحی مطلق است. شما علم مطلق را محکوم جهل مطلق یا علم غیر مطلق قرار میدهید، این غلط است. در کل ابعاد علوم مکتب تخمیله.
در فقه اش، فقهیات. از جمله اینکه قرآن کتاب احکام نیست. قرآن لغت خداست، قرآن در اون هفت، هشت بُعد. به طور کلی قرآن را از دور بی انداختند. و چرا؟ چون وقت بیشتر نیست، چراش را عرض می کنم. چرا؟ چرا؟ مسلمان در عین مسلمان بودن، در عین مسلمان خاص، شیعه بودن، در عین فرض کنید قرآنی بودن که درصدش بسیار کمه، چرا مکتب؟ چند علت دارد.
قطع یا به تعبیر دیگر تعبیر ساده تر اصولاً، انسانی که عالم است و کاوشگر علم است، آیا پسندیده او استقلال علمی ست که خودم میفهمم در مقابل تو؟ تو در مقابل تو؟ که هر مجتهدی بر مجتهد دیگر، در صورتی مجتهد أعلم است که حرف اون را رد کنه. این طور نیست؟
کفایه در صورتی قوی ست که رسائل را رد کند. کتاب های بعد از کفایه در صورتی قوی ست که کفایه را رد کند. پس، رد، رد، رد، رد. این سنت سیئه در میان علمای اسلام، این عرض می شود که حنظل را کاشته است که ما نمی توانیم فکر واحد داشته باشیم.
من فکرم، تو فکرت، او فکرش، ما، شما، فکر. خب این از کجا میاد؟ اگر سراغ قرآن بروند و به صراط مستقیم در تفهم و تدبر قرآن، طی کنند دیگر من و او ندارد که ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۳].
این منیّت ها، خود خواهی ها، خود راهی های علمی، فلسفی، عرفانی، خرفانی، فقهی، منطقی، ادبی و و و و، خود نشان دادن ها و خدا را گم کردن ها. گم کردن خدا برای کسی که موحد است و خود را نشان دادن. رأی من چنین است، رأی او چنین است.
این من ها و ما ها موجب شده است که انفصال از قرآن. (قطع صدا)
قرآن باشد دیگه من ها و اونها از بین می رود. درست فکر کردن، صراط مستقیم، بدون تحمیل پیش فرض ها، تحمیل علوم غیر مطلق، تحمیل اجتهاد و تقلید ها، تحمیل نظرات، تحمیل عرض میشود که انتظارات، بدون هیچ بدون عینک، فقط با عینک فطرت و عقل و با عینک لغت قرآن صاف قرآن، قرآن را نگریستن با شرایط و بعد اگر اختلاف کم رنگی هم باشد ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [الشورى: آیه ۳۸] اختلاف اونقدر کم می شود که تقریباً محو می گردد.
معصومین با هم اختلافات داشتند؟ نه. چون همه اش وحی بود. پیغمبر با معصومین؟ وحی بود. قرآن با قرآن؟ وحیه.
ولی وقتی اختلاف در کار نباشد، این خیلی مطابق میل ها نیست، مطابق شهوات نیست. شهوات تعدد پذیر است. من چنین، او چنین، من أعلم چنین، او أعلم چنین، او أعلم چنین، مرده أعلم چنین، زنده أعلم چنین، عرض شود که این ها موجب است که این شهوات پرده ضخیم (قطع صدا)
و مکتب انفصال قوی را ایجاد کند با کمال تأسف که بعد بر مصائبی که بر قرآن وارد شده است، شب و روز باید گریه کرد.
اگر حمله ای که بر امام حسین شد و هر کس هر چه دست داشت بدن حضرت را زخم کرد، لباس پاره کرد، انگشت برید و چه کرد، وچه کرد، جسم امام حسین بود، ولی روحش قوی تر شد. (قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جارِحَه الا الْمَکارِمَ فِی أَمْن مِنَ الْغِیَرِی).
ولی روح قرآن را ما کشتیم. این مکتب های انفصال و تحمیل و تفکیک و مکتب هایی که نود و نه درصد، داره صددرصد میشه، یک درصد هم قبول ندارند، یک درصد هم میخوان بکشند، نابودش کنند. یک درصدی که فریادگر قرآن است از حلقوم رسول الله که قرآن است فریاد می کند، هزارها تهمت و هزارها افترا برشه ولی باشه. اگر صدها میلیون بار گوینده و پوینده و جوینده مطالب مکتب استقلال قرآنی را بکشند، باز از برزخ فریاد میکند و خنده میکند.
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم والایمان و معارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی
والسلام علیکم
اللهم صل علی محمد و آل محمد