پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه نود و سوم درس خارج فقه

مکاتب درونی اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله رَبّ العالمین و صلی الله علی محمدً و آله لطاهرین

اللهم صل علی محمد و آل محمد

تتمه بحثی که در مکتب های درونی اسلام داریم، یک مقدمه مختصری لازم دارد. مکتب های دینی و درونی اسلامی یا مکتب عقیدتی و عملی ست و یا مکتب علمی.

بحث ما سر مکتب های علمی ست که مکتب های عقیدتی و عملی، بر پایه و محور مکتب های علمی ست.

همانطوری که مکتب های عقیدتی و عملی دارای چند بُعد است، مکتب الحاد، مکتب اشراک در مثلثش و مکتب توحید، همچنین است مکتب های علمی درون اسلامی.

کسانی که مسلمان هستند با درجات و مراحلی که از نظر عقیدتی و عملی و علمی دارند، چهار مکتب در اون ها تصور می شود.

مکتب اشراک وسط است، مکتب الحاد قبل است، مکتب توحید بعد است، منتها مکتب الحاد را تعبیر می کنیم ازش به مکتب انفصال، انفصال علمی و الحاد علمی ست، از برای کسانی که کلاً انفصال دارند از قرآن، با اینکه مسلمان اند.

مکتب انفصال در بُعد انفصال، یک مکتب است که اصلاً مراجعه ای به قرآن در علوم اسلامی ندارند، چه موافق اش و چه مخالف اش، بر مبنای قصور یا تقصیر و یا عنادی که در دلالت قرآن و تفهم قرآن دارند.

پس از برای مکتب انفصال دو اسم است. یک، انفصال. دو، الحاد.

انفصال علمی، الحاد علمی ست و الحاد علمی، انفصال علمی ست. کما اینکه در مکتب عقیدتی، گروهی ملحد اند، کلاً منکر خدا هستند و گروهی مشرک اند که خدا را با خدایان جعلی و یا اصلی دیگر قائل اند و گروهی هم موحد اند.

مکتب های علمی درون اسلامی هم با کمال تأسف دارای این چند بُعد اند. بُعد اول، کسانی که از نظر علمی، انفصال کلی از قرآن دارند و تعبیر دوم مکتب انفصال، مکتب الحاد علمی ست. انتقال از مکتب انفصال، به مکتب تحمیل.

مکتب تحمیل با مراحلش، با درکات گوناگونش، مکتب اشراک است. یعنی آنچه را که پذیرفته اند تحمیل بر قرآن ندارند و آنچه را که پذیرفته اند از نظر علوم خودشان، مبانی خودشون، مبنای هفتگانه که درکات صفحه جهنمیه است، مبنای عقلی غیر مطلق، علمی غیر مطلق، حسی غیر مطلق، شهرت، اجماع، روایات غیر مطلقه، ضرورت غیر مطلق و هیچ توجهی به نصوص و ظواهر قرآن ندارند، مکتب این ها مکتب الحاد علمی متأسفانه به نام اسلام است.

اما کسانی که به قرآن احیاناً مراجعه دارند، ولکن مراجعه ات احیانیشون، دو بخش است. یک بخش، مراجعه به نصوص و ظواهر مستقره آیاتی که با افکارشون و با این مبانی سبعه موافق است.

پس خدا را، قرآن را، علم را می پذیرند، چون موافق است با نظرات خودشون و اما آنچه را که برخلاف نظرات اون هاست، با نص قرآن و یا با ظاهر مستقر قرآن که برخلاف برداشت های اجتهادی درونی یا برونی و یا برداشت های اجتهادی اون هاست، قبول نمی کنند. پس این مکتب اشراک است.

گاه خدای اصل، گاه خدایان فرع. گاه خدای اصل که اون هم فرع است. گاه نص و ظاهر مستقر قرآن را قبول می کنند، چون علومشون قبول دارد. پس خداست، اما باز خدای فرع است و گاه قبول ندارند و لذا بر ضد نص و یا بر ضد ظاهر مستقر قرآن، تحمیل می کنند. این مکتب، مکتب اشراک علمی ست.

مکتب سوم، مکتب تفکیک. ما امروز راجع به مکتب تفکیک و مکتب استقلال بحث می کنیم و ظاهراً بحثمون در این چهار پنج یا شش جلسه، خاتمه پیدا می کند با همین اختصار. گر چه قبلاً سخنانی در این موارد به گونه پراکنده عرض کردیم حضور برادران، ولکن به عنوان بحث منسجم و بحث مستقل ظاهراً تاکنون نبوده است.

از مکتب انفصال که انفصال حاصل شد، که مکتب الحاد است، به مکتب اشراک می رسد که مکتب تحمیل است و از مکتب تحمیل که مکتب اشراک است، انفصال حاصل شد، به مکتبی که گاه اشراک است و گاه توحید است که مکتب تفکیک باشد.

مکتب تفکیک هرچه نویسنده و گوینده اراده دارد کاری به اون ما نداریم. ما خودمون با لفظ تفکیک، مکتب تفکیک را تشریح می کنیم.

تفکیک یعنی چه؟ یعنی خداوند سخنانی دارد، غیر خداوند هم سخنانی دارند. ما سخنان خدا را از غیر خدا و سخنان غیر خدا را از سخنان خدا تفکیک می کنیم. اگر مکتب انفصال باشیم که ﴿أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ [الإسراء: آیه ۷۲] است. اگر مکتب تحمیل باشد، مکتب تحمیل باشد که ضلال السبیل است. ولکن می خواهیم از ضلال اول و ضلال دوم که ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ [النور: آیه ۴۰] است، قدم برون گذاریم، به مکتب تفکیک برسیم.

یعنی، در طول چهارده قرن در میان سنی ها، شیعه ها، سنی ها با شیعه ها، سنی ها با سنی ها، شیعه ها با شیعه ها، در این مثلث خلط شده است مقاصد ربانیه در بُعد کتاب و در بُعد سنت با مقاصد و علوم و افکار و پسندیده های بشری که مکتبشون مکتب تجمیل است.

جمال افکارشون، جمال نظریاتشون، موجب شده است که جمال قرآن از بین برود یا به کلی از بین برود که مکتب انفصال و الحاد است یا بعضاً از بین برود که مکتب تحمیل و اشراک است.

می خواهیم قدم بنهند مسلمان ها از دو مکتب اول، به قدم تفکیک. یعنی جدا کنند، تفکیک کنند، خدایی ها را از غیر خدایی ها.

کما اینکه در بُعد عقیدتی و در بُعد ایمانی، خدا مانند خلق نیست و خلق مانند خدا نیستند ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشورى: آیه ۱۱] است، همچنین در سخنان الهی، علوم الهی، قوانین الهی، کتابش در بُعد اصلی و سنت قطعیه اش در بُعد فرعی، ما علوم خدایی را بیرون کنیم از علوم غیر خدایی.

علوم غیر خدایی را تفکیک کنیم از علوم خدایی. منتها این تفکیک دو بُعد دارد. یک بُعد سخت و یک بُعد آسان. بُعد آسان تفکیک، تفکک است. یعنی از اول که انسان مسلمان شود، دیده مستقیم در صراط مستقیم، به صراط مستقیم قرآن اصلاً و به صراط مستقیم سنت قطعیه، فرعاً بیفکند. این تفکک است.

یعنی استقلال قرآن، نظر منحصر به قرآن در کل ابعاد اصلی و فرعی اش، اجازه به مکتب انفصال و مکتب تحمیل و مکتب تفکیک نمی دهد. تفکک است. از اول إلا الله است. آلهه ای در کار نیستند تا برای نفع آلهه، لا الله بیاد. از اول إلا الله است.

برخورد نخستین مسلمان، اگر برخورد با مکتب استقلال قرآنی باشد، اثبات است و اثبات است. نفی و اثبات مخلوط نیستند تا چاره ای جزء (لا الله الا الله) نباشد.

اگر کسی ادعای الوهیت نمی کرد و اگر از برای کسانی ادعای الوهیت نمی شد، إلا الله بود، الله واحد بود، ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ [الإخلاص: آیه ۱] بود، لا الله در کار نبود. لا الله برای گندزدایی ست. از برای اینکه آلهه، اوثان، اصنام، طواغیتی که ادعای الوهیت کردند یا ادعای الوهیت بر آنها شده است از بین برود، تا جاده صاف شود با نفی مطلق، از برای اثبات خدای واحد مطلق.

بنابراین تفکک است این، تفکیک نیست. اما متأسفانه مسلمون ها در بُعد سوم تا آخر تفککی ندارند، باید تفکیک داشته باشند. تفکک، در بُعد وحی است بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که مکتب استقلال است، قرآن در اصل و سنت در فرع.

تفکک دوم، در أئمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین است. تفکک سوم، در عالم و یا علمایی که در طول قرون اسلامی یافت نمی شوند و یا کمیاب اند و مورد هجمه و حمله هستند که از اول نظر به قرآن می کنند و هر چه نفی و اثبات است بر مبنای قرآن.

بنابراین ما محتاج به مکتب تفکک هستیم اولاً. ولکن چون علوم اسلامی خلط شده است با علوم غیر اسلامی، علم مطلق ربانی بر مبنای نص و ظاهر مطلق قرآن در متن و نص و ظاهر سنت قطعیه به عنوان فرع، مخلوط شده است با عقل ها، با علم ها، حس ها و در حوزه ها، با شهرت ها، با اجماعات، منقوله و اطباقات، با ضروریات، با روایات مجعوله و روایاتی که قابل تصدیق نیست، خلط شده است بنابراین مکتب تفکیک مشکل تره.

و لذا مثال عرض می کنم، اگر ما با دانشجویان مسلمان سخن بگوییم، دانشجویانی که خلط ذهنی ندارند، انحراف ذهنی ندارند، اگر بر مبنای قرآن و بر منطق قرآن با اون ها صحبت کنیم، پذیرش اون ها بسیار زیاد است. تفکیک لازم نیست، تفکک است.

اما اگر بخواهیم با حوزه ها سخن بگویم، حوزه هایی که سالیان دراز، ان قلت و قولت ها، افکار، نظرات، خیالات، فتاوای ضد قرآنی یا مخالف قرآنی دارند، آئین هایی که همه رنگ ها و همه آشغال ها و همه اجناس ناباب بهش وصل است، بخوایم پاک کنیم، پاک کردنش احیاناً شکستن آینه است.

بنابراین مکتب حوزه ها، مکتب تفکیک است. مکتب دانشگاه ها، مکتب تفکک در بُعد چهارم است، با آن ها آسان تر می شود سخن گفت. مگر در صورتی که گمراهی هایی بر اون ها حاصل شده باشد که اخیراً هم شده است.

حالا، مکتب تفکیک، در طول چهارده قرن که وحی خالص ربانی قرآنی و سنت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم مخلوط شده اند، در مثلثی مخلوط شده است، در ثالوثی مخلوط شده است. گاه افکار غیر وحی، بر وحی تحمیل می شود و ترجیح می شوند.

گاه افکار وحی بر غیر وحی ترجیح می شوند. گاه مقارنه و اختیار است، خواه فکر وحی را بگیرید و خواه فکر غیر وحی را. بنابراین این مکتب، مکتب بسیار صعب العلاجی ست.

همانطوری که چهارده قرن، دشمنان برونی اسلام و دشمنان درونی اسلام، جاهلان نافهم برونی اسلام و جاهلان نفهمیده درونی اسلام، قصوراً یا تقصیراً یا عناداً، مکتب وحی را با غیر وحی مخلوط کردند، زحمت کشیدند در طول چهارده قرن، باز لازم است در طول قرونی مکتب تفکیک حاصل گردد.

تفکیک چگونه؟ تفکیک کتاب ها. کتاب هایی که به عنوان کتاب های حوزوی ست یا کتاب های عام است، کتب تفسیریه، کتب حدیثی، فلسفی، عرفانی، فقهی، اصولی، علمی مطلق، ادبی، با این کتب چه کنیم؟

برای تفکیک معارف وحی از معارف غیر مطلقه غیر وحی که یا باطل است یا نیمه باطل است یا نیمه صحیح است، از برای تفکیک چه باید کرد؟ اگر فکر تفکیک نداشته باشیم که تاکنون نیست و حتی بزرگانی که نام نمی بریم، حمل کردند حوزه ها را بر فقه جواهری، بر سنت جواهری، اگر این باشد که همین خواهد بود.

و اما اگر انقلاب دوم بخوایم بکنیم، انقلاب اسلامی در بُعد اول شد، ولکن انقلاب اسلامی سیاسی پر از قرآن نبود. منهای قرآن هم نبود. انقلاب دوم که مهم تر است، انقلاب قرآنی ست در بُعد کل علوم و معارف و عقائد، سیاسات، اقتصادیات، فردیات، اجتماعیات.

اگر این انقلاب قرآنی را بخواهیم بکنیم، تبعاً مشکلاتی دارد. مکتب تفکیک، بخوایم تفکیک کنیم وحی خالص را، وحی الهی را، از وحی بشری، از وحی های گوناگون غیر مطلق که یا مطلقا غلط است یا ناپایدار است یا بین غلط و صحیح است یا تکامل پذیر است، چه باید بکنیم؟

آیا کلاً کتاب های درسی را باید منها کنیم؟ نمیشه. چون حق و باطل قاطی ست. اولاً نشدنی ست. حمله های حوزه ها بر اینگونه مکتب تفکیک، بسیار شدید است و درصد خیلی بالاست. یا نخیر، این کتاب ها را اصلاح کنیم؟ مکاسب ها را، کفایه ها را، جواهر ها را، فقه ها را، اصول ها را، فلسفه ها و عرفان ها را، تفسیرها را، کتاب و حدیث رو خلاص کنیم، تفکیک کنیم.

کما اینکه نمونه ای از تفکیک در بحث حدیثی، در کتابی ست که در آینده ای که گوینده زنده است یا زنده نیست، نویسنده مرده است یا زنده است، خواهید دید در غُوصٌ فی البحار.

در غُوصٌ فی البحار، مکتب تفکیک تا اونجا که قدرت پنجاه و چند ساله مکتب استقلال قرآنی اجازه می دهد شده. در میان صد و هشتاد کتاب حدیث اسلامی که صد و ده جلد بحار است و بیست جلد وسائل الشیعه است و مجلدات صحاح سته و صحاح عشره است، ما مکتب تفکیک درست کردیم. یعنی، در مثلثی از احادیث که قسم اول، احادیث قابل قبول است. قسم دوم، احادیث قابل توجیح است.

قسم سوم، احادیث صددر صد باطل که یک در صد هم قابل توجیه نیست، ولکن در مجلدات بحار الأنوار ذکر شده، معنعن ذکر شده، بیان هم ندارد، توجیه هم ندارد، رد هم ندارد.

این احادیث رو که احیاناً بیشتر احادیث یک باب، یا کل احادیث یک باب، کل احادیث باب رد الشمس که بیست و دو حدیث است، مردود. کل احادیث وسائل الشیعه که پونزده شونزده حدیث است در باب فروش انگور به کسی که می دانید شراب درست می کند و تجویز شده است، کلاً مردود.

یا کل باب مردوده یا اکثر باب مردوده یا بعض باب مردوده، از اول فقه تا آخر فقه، از اول اصول معرفتی توحید و نبوت و معاد و ملحقاتش. این مکتب تفکیک، در بُعد حدیث.

مکتب تفکیک در بُعد فقه، در بُعد تفسیر، در بُعد فلسفه، در بُعد عرفان و منطق، حتی در بُعد ادبیات، این مکتب را باید کسانی که می خوان داخل مکتب استقلال شوند، یعنی اسلام توحیدی و توحید اسلامی پیدا کنند، همانطوری که از نظر معرفتی، عقیدتی، اخلاقی، عملی مدعی هستند که ما موحدیم، از مکتب الحاد علمی انفصال، بیرون بیان، از مکتب اشراک مثلث تحمیل بیرون بیان.

اشراک مثله، مثلث، گاه حرف خدا را ترجیح دادن، گاه حرف غیر خدا را ترجیح دادن، گاه مخیرید بین اینکه حرف خدا را قبول کنید یا غیر خدا و البته این ها مجملاً و جمعاً به عنوان عناد نیست، حقیقت مشتبه گردیده.

حرف غیر خدا به نام اجماع، به نام شهرت، به نام اطباق، به نام ضرورت، به نام روایت، حرف غیر خدا به عنوان حرف خدا وانمود شده. بنابراین الحاد و اشراک علمی، مستلزم الحاد و اشراک عقیدتی و اصولی نخواهد بود، اینطور وانمود شده. این وانمودها بره کنار. وانمودهایی که جمال داده است، زینت داده است به افکار و فتاوا و نظراتی که بر خلاف نص وحی است و بر خلاف ظاهر مستقر وحی است، این ها باید کنار گذاشته بشه. مکتب تفکیک.

ساختن و خراب کردن، هر دو عمل است. ساختن سازمان وحی کار بسیار مشکلی ست. سازمان وحی محمدی صلوات الله و سلامه علیه، در مقابل انحرافات ضد وحی الحادی و اشراکی و در مقابل انحرافات وحیانی منسوخ و تحریف شده، کار بسیار مشکلی ست.

از این طرف رسول الله، فریاد (لا إله إلا الله) و فروع (لا إله إلا الله) را بلند کند، از اون طرف ملاها، حاخام ها، کشیش ها، یهودی، نصرانی فریاد کنند. کار، کار بسیار مشکلی ست. فریاد استقلال وحی.

منتها، کار رسول الله مشکل بود در برابر غیر مسلمون ها، در برابر ملحدان، مشرکان، اهل کتاب. اون مکتب، مکتب تفکیک بود. مکتب تفکیک آغازین که مکتب تفکک هم می شود نام داشته باشه. مکتب تفکیک از بُعد مردمان و مکتب تفکک از بعد رسول الله صلوات الله و سلامه علیه.

بسیار مشکلات داشت جان ها دادن، راحتی ها دادن، هجرت ها کردن تا مکتب استقلال قرآنی، بر مبنای زحمات شب و روز رسول الله و زحمات شب و روز أئمه هدی و پیروان قلیلشون تحقق یافت. ولکن این مکتب استقلال، تبدیل شد به مکتب خلط، انفصال، تحمیل، تفکیک.

ما که از مکتب انفصال و الحاد بیرون می خواهیم بشویم، منتقل به مکتب تحمیل شدن، بعد انتقال از مکتب تحمیل به مکتب تفکیک شدن، در مکتب تفکیک، خیلی باید کار کنیم. بر مبنای اصالت های مورد قبول کل مسلمون ها، ما باید کار کنیم.

این جور نیست که من اصولی ام، بر مبنای اصالت صحیح استصحاب، من چنین می گویم. بر مبنای اصالت صحیح ظاهر، چنین، کسی دیگر چنین می گوید، نخیر.

ما بر مبنای اصالت قرآنی که کل مسلمون های مثلث تاریخ قبول دارند، بر اون مبنا بحث می کنیم. آیا خدا فهمش بیشتر است یا دیگران؟ علمش زیادتر است یا دیگران؟ گفته خدا روشن تر است یا دیگران؟ فصیح تر است یا دیگران؟ بلیغ تر است یا دیگران؟ مسلم، از لحاظ مذهبی و نه علم مخلوط، از لحاظ دینی همه مسلمون ها ولو اسلامشون هم ضعیف باشد، قبول دارند که قرآن اصله.

ما بر مبنای مکتب استقلال، مکتب تفکیک را آغاز می کنیم. معالم ها را، مکاسب ها را، لمعه ها را. مثلاً در مکاسب شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه و علینا جمیعا،ً ایشون که أعلم فقهای متأخر متأخرین هستند، به آیات استدلال نمیشه. احیاناً به آیه استدلال میشه، توجه نمیشه. احیاناً به لفظی استناد میشه که در قرآن نیست.

مثلاً در باب غیبت. در باب غیبت، ایشون بحث دارند که آیا غیبت شخص سنی جایز است یا جایز نیست؟ می گوید واجب است. چرا؟ بر اینکه سنی مسلمان صحیح نیست. بعد برای اینکه مطلب را محکم کند، میخواد استدلال به قرآن کند.

از جمله استدلال به آیه سوره حجرات ﴿وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا  أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ﴾ [الحجرات: آیه ۱۲] بعد میگد که ان قلت. ان قلت که بچه نابالغ شیعی که اخوت ایمانی ندارد و در اینجا مراد اخوت ایمانی ست. قلت، آیه دیگر داریم (وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ) [بقره: آیه ۲۲۰] (فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [التوبة: آیه ۱۱].

اگر مخالطه کردید با صغیران، (فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾. پس در آیه حجرات اخوت صغیر ثابت است و در آیه دیگر اخوت دینی ثابت است و حال اینکه فی الدین در قرآن نداریم (فَإِخْوَانُكُمْ) است.

شیخ انصاری که بزرگ ترین فقهای قرن اخیر حساب می شود، از قرآن آیه ای را احیاناً نقل می کند که در قرآن نیست و ان تخالتو هم فاخوانکم فی الدین. (فِي الدِّينِ) نداریم. فاخوانکمه. (فِي الدِّينِ) جای دیگر است. (فِي الدِّينِ) جای دیگر است که اون جای دیگر، رد می کند نظر شیخ انصاری را. که غیبت کردن از شخص سنی بالغ جایز نیست. ﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [التوبة: آیه ۱۱].

اگر مشرکان یا ملحدان، توبه کردند از الحاد ناخدایی و از اشراک چند خدایی، توبه کردن اصلاً، و (أَقَامُوا الصَّلَاةَ) که بعد از اسلامه تبعاً و (وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ) [التوبة: آیه ۱۱] دیگه نباید متشیع باشن. ﴿وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [التوبة: آیه ۱۱] پس أخوت فی الدّین برای کل مسلمان هاست.

وانگهی مگر خطابات قرآن (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُو) فقط شیعه است؟ سنی بگوید فقط سنی ست؟ شیعه بگوید فقط سنی است؟ پس نه سنی مسلمان است، نه شیعه مسلمان است. خطابات قرآن برای کل مسلمان هاست.

خب بنابراین، مکتب تفکیک. تفکیک کنند آن جمله ای را که به عنوان آیه استدلال شده است، به جمله ای که آیه قرآن است و نقض فقوای شیخ انصاری ست و از این قبیل ما زیاد داریم.

اگر گروهی کم یا زیاد که ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ  أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى﴾ [سبأ: آیه ۴۶] از مثنی به فرادی می رسه. از دو تا به یکی. از دو تا به چهار تا نیست. چرا؟ برای اینکه برخلاف نان است، برخلاف خمس است، برخلاف دست بوسی ست، برخلاف آیت الله العظمایی ست، برخلاف احترام است.

کسی که برخلاف موج حرکت کند یا خفه می شود یا آب می خوره. شنا نمی تواند بکند. برخلاف موج مکتب انفصال، اولاً. برخلاف موج مکتب تحمیل حرکت کردن و قدم سوم را درمکتب تفکیک نهادن، این کار، کار بسیار مشکلی ست.

حالا، اگر به یاری خدا مکتب تفکیک تحقق پیدا کرد، بعد از تحقق مکتب تفکیک، آنچه را غلط است به عنوان اسلام، کنار نهادن. آنچه را مانند صحیح است، مطلق نیست، کنار نهادن. آنچه را صحیح است که مطابق وحی نص یا ظاهر قرآن است یا وحی نص یا ظاهر سنت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه است، روی چشم نهادن. که ما از ثالوث انفصال و تحمیل و تفکیک ناکام و ناروا، نجات پیدا کنیم.

منتها تفکیک دو بُعد دارد. گاه در تفکیک، ما مطالب وحیانی را از غیر مطالب وحیانی جدا می کنیم، ولکن ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [النساء: آیه ۱۵۰] گاه وحی خدا را بپذیریم برخلاف سلیقه مون، گاه وحی بشری را که در قرآن آیه ای دارد مستقل در این مطلب (الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ ﴿كَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ [الحجر: آیات ۹۰ و ۹۱]، (عِضِينَ﴾ جمع عضه است. عضه یعنی اختلاف.

کسانی که این قرآن ناظر را مختلف و بعضاً عن بعض گرفتند. بعضی را گرفتند و بعضی را نگرفتند. اون بعض گرفته یا موافق سلیقشون یا مخالف سلیقشونه، ایمان است. اما بعض ناگرفته، چون مخالف سلایق علمی و فکری اونهاست، نگرفتن. این مکتب تفکیک، در این بُعد، باز مکتب ضلال است، بُعد سوم ثالوث است که ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ [النور: آیه۴۰].

ولکن بُعد دیگرش، تفکیک به کلی. یعنی این آب صافی که متأسفانه مخلوط شده است با قذارات و قاذورات و لجن ها، ما جدیت می کنیم، فعالیت می کنیم، آب صاف را جدا می کنیم، نه برای اینکه آب را بعضی وقت ها بخوریم لجنه و بعضی وقت ها، نخیر، برای اینکه آب صاف را بخوریم، لجن را به دور بی اندازیم.

منتها، لجن را به دور انداختن دو بُعد است. در مکتب تفکیک، مطالب غیر وحیانی باطل یا غیر مطلق را به دور انداختن و توجه به قرآن به عنوان موحد در علم، کما اینکه موحد در عقیده و عمل ایم، دو جوره.

گاه مکتب خیال استقلال وهابی می شود. گاه مکتب عمیق استقلال قرآنی می شود که نه سنی است، نه شیعه، بلکه مسلمان است. اون ها از خدا در توحید بالا میخوان بزنن. وهابی ها، از خدا که واحد است و راهنمای توحید است، راهنمای اول توحید است، میخوان جلو بزنن. حتی بوسیدن حجره الأسود را احیاناً قبول ندارن.

از جمله اصول وهابی این است که اونچه زمان پیغمبر نبوده است، حرام است. مسجدی بنام مسجد شجره رضوان ساختن نزدیک حدیبیه که ما از اونجا محرم می شدیم که بیعت رضوان در اونجا بود. مسجدی ساخته بودن ولی ناتمام. از متصدی مسجد سؤال کردم چرا مسجد ناتمامه؟ گفت برای اینکه شیخ أعظم، مفتی أعظم، دستور داده این مسجد خراب بشه. گفتم چرا؟ گفت ایشون گفتند این مسجد زمان پیغمبر نبوده. گفتم پس به شیخ سلام برسون بگو انتحار کنه، چون خودش زمان پیغمبر نبوده.

تمام عالم وجود که زمان پیغمبر نبوده، عوض شده است، تمام باید که خراب بشه و تمام باید که زیر و رو بشه. این از خدا بالاتر رفتنه. مثلاً عمر میگد که اگر من نمیدیدم پیغمبر حجره الأسود ببوسد، نمی بوسیدم. چون شرک است. بوسیدن غیر حجره الأسود شرکه.

این مکتب استقلال علیل، مکتب استقلال افراطی بود. ولکن، این یک بعد.

بُعد دوم، بُعد دوم، نظر عمری ست که دیروز عرض کردم. مکتب استقلال عمری که حَسبُنا کِتابٌ الله. هذا کِتاب الله حَسبنا. باید به عمر گفتنش که هذا کِتابٌ الله حَسبَنا، از جمله حسبنا، ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم: آیات ۳ و ۴] است.

آیا این جمله که پیغمبر در حساس ترین وقت و مهم ترین وقت، به عنوان نبوت، به عنوان هدایت، به عنوان حراست از گمراهی مسلمانان فرمود که چیزی بدید بنویسم که اگر عمل کنید، (لن تضلوا أبدا)، این نطق پیغمبر است به عنوان پیغمبر یا نه؟ پس این مکتب استقلال دوم، غلط.

مکتب استقلال سوم این است که به قرآن بنگریم. قرآن دو بُعد دارد. یک بعد، واجب ها، محرمات، خصوصی، عمومی و یک بُعد که بُعد فرعی ست، محول کردن بعضی مطالبی که فرعیت دارد اولاً و تسلم دارد ثانیاً.

مثل نمازهای هفده رکعتی. قرآن نه موافق دارد، نه مخالف. (أَطِيعُوا اللَّهَ) [نساء: آیه ۵۹] در بُعد کتابُ الله، (أَطِيعُوا الرَّسُولَ) [نساء: آیه ۵۹] در بُعد سنت رسول الله (وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) [نساء: آیه ۵۹] در بُعد معصومین که روات معصوم هستند از رسول الله، هم قرآن را و هم سنت عرض می شود که قطعیه را. پس مکتب تفکیک نجات بخش نیست، به مجرد تفکیک.

بله، بُعد سوم است، قدم سوم است و در عین حال، احیاناً ضرورت سوم است. ضرورت وهابیت، عمریت، حَسبَنا کِتابٌ الله. بله، حَسبَنا کِتابٌ الله ﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ﴾ [العنكبوت: آیه ۵۱].

همانطور که خدا کافی ست در ربوبیت و الوهیت، قرآنش هم کافی است در الوهیت. ولکن آیا خدا کافی ست در الوهیت و ربوبیت، یعنی من که غذا میخورم، خدا باید غذا دهن من بذاره؟ دهنم رو تکون ندم؟ دستم رو تکون ندم؟ خدا کافی ست در اصل. ولکن ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ [المائدة: آیه ۳۵].

قرآن شریف هم که متن اصلُ الاصول کل وحی هاست وحی های گذشته قبل از اسلام و وحی های ملحقه بعد از قرآن که وحی سنت است، این قرآن با تصریحات و ظواهر مستقری، امر کرده است ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ [النساء: آیه ۵۹].

اگر ثابت شد که رسول چنان کرده است، چنان کنید. مگر اینکه اگر ثابت شد بر حسب روایات متواتره که رسول چنین فرموده است و چنین کرده است و چنین نکرده است، اما برخلاف نص یا ظاهر مستقر قرآن است، بگید رسول نفرموده است، این دروغه. چون تواتر قرآن، تواتر مطلق است و تواتر غیر قرآن، تواتر غیر مطلق.

بحث در اینجا تقریباً خاتمه می یابد و به عنوان فردا، به عنوان عید غدیر خم که برحسب حدیث رسول الله صلی الله علیه و آلیه و سلم، (أفضَلُ أعیادِ اُمَّتی یومَ غدیر خم) باید معنا بشه.

آیا أفضل اعیادی ست که، دو عید اصلی در اسلام داریم، عید فطر و عید أضحی؟ نخیر، عید فطر از کل أعیاد، عید أضحی از کل أعیاد مقدم است. یا أفضل أعیاد ولادتی و رسالتی و امامتی داریم، أفضل پیغمبر است. أفضل اعیاد امت اسلام در بُعد رسولی، ولادت رسول است و بعثت رسول است.

پس بُعد سوم، أفضل اعیاد امتی، بعد از عید فطر و أضحی که عید کلی ست و رمز عمیق خالد کلی ست و بعد از عید ولادت و مخصوصاً عید بعثت رسول الله، عید چیه؟ عید استمرار رسالت.

اول الله است، اول بلا أول که عید فطر و عید أضحی مربوط به الله است، چه محمد و علی باشند و چه نباشند. اما بودنشون، تبلور آور است.

دوم عید ولادت و مخصوصاً بعثت رسول الله صلی اله علیه و آله و سلم است که بنیان گذار اسلام خالد و وحی ابدی قرآن و سنت است.

عید سوم، استمرار محمدیت است. استمرار محمدیه صلوات الله و سلامه علیه، این دارای دوازده فرع است. علی و یازده امام معصوم.

ولکن نقطه آغازین، نقطه اولین، نقطه متنی متصل، نقطه غدیرخم و انتصاب امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه است و این که نقطه انتصاب امیرالمؤمنین أفضل اعیاد امت اسلام است بعد از دو عید اسلامی مطلق که عید أضحی و فطره و بعد از عید اسلامی نسبی که عید ولادت و بعثت رسول الله صلوات الله علیه است، این عید برای راه پیغمبر را آنگونه که بوده است گشودن صددرصد، راه حکومت سیاسی و حکومت دینی و حکومت ربانی مطلق را گشودن بعد از پیغمبر که با مرگ پیغمبر، محمد نمیرد، محمدی ها نمیرد، قرآن نمیرد، سنت پیغمبر نمیرد.

بعد از مرگ پیغمبر در جسم، روح پیغمبر، عقلش، عصمتش، قرآنش، سنتش در علی ها و حسن ها و حسین ها و صادق ها و امام زمان ها، مستقر است و بعد از این ها در زمان غیبت، مربوط به شورای فقیهان و شرع مدارانی ست که بر مبانی اصلی اسلام که مبنای قرآن و سنت قطعیه است، استناد داشته باشد.

بنابراین معنی عیدُ غدیر خم یا یوم غدیرخم أفضَلُ أعیادِ اُمَّتی، أفضل مطلق است در بُعد سوم.

خداوند به ما عنایات بیشتری بفرماید که اول محمدی شویم، بعد علوی شویم، نه صفوی شویم، نه سنی شویم، نه شیعه آنچنانی، نه سنی آنچنانی، راه راست و صراط مستقیم ربانی را در مکتب سوم که مکتب تفکیک است، به مکتب استقلال برسیم.

اللهم الشَرح صدورنا بِنورِ الإیمانِ وَ معارف القرآن العَظیم و وفقنا لما تَحبه و ترضی وَجَنِبنا أمّا لا تَحِبه ولا ترضی. والسلام علیکم

علیکم السلام

اللهم صل علی محمد و آل محمد