پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه دویست و نود و یکم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (زکات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
أعوذَ بالله مِنَ الشَیطانِ الّرَجیمْ

﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا﴾ [التوبة: 60] ما راجع به فقرا و مساکین داشتیم صحبت میکردیم، یک تتمه …  به حساب تتمّه این بحث، یک جمله ای اواخر بحث داشتیم روز چهارشنبه، این را به طرز دیگری عرض میکنیم. خط مشی که راجع به این موارد هفت گانه دیگر هست با اضافه ابنُ السبیل که اولش لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا تا فی سبیلِ الله و ابنُ السبیلْ، این فی سبیل الله که در مرحله هفتم قرار گرفته است، هم ناظر به شش تای قبل است و هم ناظر به یکی بعد است. یکی بعد، مصداقی از مصادیق بیّنه و عامّه فی سبیل الله است و هفت تای، شش تای قبل، مصادیقی هستند از فی سبیل الله. ما فی سبیل الله را بعداً هم صحبت خواهیم کرد، ولی چون مربوط است به تمام این موارد، از نظر ادبی و از نظر معنوی عرض کنیم. فی سبیلِ الله فیهَا ثَلاثهَ إحتمَالاتْ فی سَبیلٍ مِنَ الله، فی سَبیلٍ الی الله، فی سَبیلٍ لله. یکی از این حروف جارّه، در تقدیر خواهد بود. اگر بگیم فی سبیلٍ لله که لام در اینجا مقدّر است، یعنی سبیلی که در اختصاص خداست. سبیلی که در اختصاص خداست، اولاً سبیل نیست، صراط است چون﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [هود: 56] ما یک صراط داریم و یک سبیل داریم و یک طریق داریم. طریق  اعمّ است از طریق ظاهری و طریق باطنی، چه سر بالا باشد، چه صاف باشد. اما سبیل راهی است که {02:44} داشته باشد. سِبیل را هم که میگن سِبیل، همون سَبیله، سُبلِه که {02:51} به طرف پایین، هم در بعد پایین هم در بعد طرف راست و چپ دارد، بهش میگن سَبیل. سِبیل غلطه. و سُبلِه، سُبلِه اصلشه.

بنابراین برای خداوند سبیل نیست، طریق نیست، چون ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ  وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾ [الأنعام: 153]. سبیل اعم است از صراط. کما اینکه طریق اعم است از سبیل. و راه راست الوهیّت و ربوبیّت، أخصّ راه‌هاست که ازش تعبیر به صراط میشه. منتها این صراط هم چند جوره. سه جوره.  یک صراط خاصّ به مقام ربوبیّت است که﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [هود: 56] و یک صراط خاصّ به مقام رسالت ختمیّه صلوات الله علیه است﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [يس: 3-4] که صراط عصمت علیاست و بقیه صراط های عصمت تحت شعاعش هستند، نسبت به کلّ أنبیاء و مُرسلین و سایر معصومین. و یک صراط مستقیمی است که هدف است از برای مومنین بالله ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [الفاتحة: 6]. البته اهْدِنَا نسبت به رسول الله صلوات الله علیه، مرحله تحصیل نیست، بلکه مرحله تکمیل است. اما نسبت به غیر رسول الله، مرحله تحصیله.

این تفسیر رو عرض کردم، برای اینکه این نقطه روشن شه که سبیل الله که گفته میشه، اگر سبیلِ لِلّه باشد در﴿وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [البقرة: 195] و ﴿وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [البقرة: 218] مراد نیست. مثل تَخَلَّقُوا به اخلاقِ الله. ما نمیتوانیم هیچ وقت اخلاق ربوبیّت را داشته باشیم. نه ذات ربوبیت، نه أفعال ربوبیّت و نه صفات ربوبیّت. همه اینها نقش مربوبیّت است و نقش حدوث و فقر و نقصان و یا الی الکماله. پس اینکه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [هود: 56]،  عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. یعنی عَلی صراط همین شریعت؟  نماز میخوند، روزه میگیرد، جهاد میکند، چه میکند، این حرفا نیستش که. إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ یعنی إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ فی رُبوبیّته وَ رُبوبیه ربّی سُبحَانَهُ وَ تَعالی لاَ تُجَاوِزهُ إلیَ مَنْ سِواه إطلاقاً. کما اینکه ذاتش، صفاتش، همچنین أفعالش به غیر تعدّی ندارد. بَایِنُ أنْ خَلْقِه وَ خَلْقُهُ بایِنٌ عنه یا بایِنٌ مِنْ. خب لاَ هُوَ فی خَلْقِهِ وَ لاَ خَلْقُه فی.

بنابراین، این سبیل الله که گفته می شود، که مؤمنین باید در سبیل الله قدم  بردارند و این سبیل مرسوم الهی است، این مراد سبیل خود خدا نیست. اولاً، خدا سبیل ندارد برای خودش، صراط دارد. خب سبیل اعم از صراطه و صراط راهیست که هیچوقت … و صِراطْ، مِن صرط الطَعام {06:20}. گلو که طعام را بلع می کند که تو گوش نمیره، تو چشم نمیره، تو گلوئه صاف میره پایین. و صراط هم  همین طوره. اون راهی که چه راه ظاهری باشد و چه راه معنوی باشد، به قدری شوسه و به قدری … سالک او را می بلعد که ﴿إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [الزخرف: 43]، ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [يس: 3-4] سالک این راه را بلعیده که فوق این راه است. فوق صراط است. یا صراط سالک را میبلعد. کسانی که من دون معصومین هستند و در این راه قدم میخوان بردارند، جوری که منحرف از این صراط نشوند و صراط مستقیم ربّ که رسول الله است که  کتاب الله است، که عبادت الله است، که معرفت الله است، بدون هیچ گونه انحراف و انجرافی، این صراط، اون ها را میبلعه. این راهی است که یَبتَلعُ سَالکه نمیگذارد منحرف بشه. ولو معصوم نیست، ولی صراط معصومه.  گاه کسی که قدم در صراط نهاده معصوم است، صراط هم معصوم، که مربوط است به معصومین در دو بعد. وگاه رونده معصوم نیست، راه هم معصوم نیست، مثل راه غیر قرآن برای همه غیر معصومین. گاه راه معصوم است و سالک معصوم نیست، اگر این راه که معصوم است وکتاب الله است ، درش خللی و عللی نیست، این راه که معصوم است، اگر سالک درست در این راه قدم بردارد، الصِراطُ یَبتَلعُ سَالکه، نمیگذارد منحرف بشه.

{صحبت حضار}

حالا میخوایم بحث کنیم. فعلا نرسیدیم. حالا، فعلا زاویه اولی از هندسه صراط، سبیل. زاویه اولی صراطی است که صراط ربوبیّت است و در اختصاص ربّ است. این رو کسی ندارد. محمد و علی ها هم ندارند. آنها خدا نیستند که. ربوبیّت بر آنها داده نشده. اینها در مقام طاعت وعبودیّت اند. هر چه بروند بالا هیچ در وضع ربوبیّت و الوهیّت قرار نمیگیرند.  این صراط مخصوص به خدا است. سبیل هم نیست، صراطه. پس سبیل الله معنیش، سبیلٌ  من اللّه نیست،  سبیل لله نیست. سبیلی که خاص الله هست که سیبل هم نیست، بلکه صراط هست، این نیست. این رفت کنار که سبیلٌ لله نیست.  سبیلٌ الی الله هم نیست، مگر به یک معنا. سبیلٌ الی الله دو معنا دارد. یک سبیلِ الی محبتِ الله الی مَرْضاتِ الله، الی عُبودیّت الله، الی مَعرفتِ الله، یک مطلبه، که  این درسته. ولکن اون معنای دوم که سبیل الی الله، ما عبادت کنیم، طاعت کنیم که واصل بشویم به حق؟ وصول معنا ندارد اصلاً. وصول معنا ندارد. حق سُبحانَهُ و تعالی نه زمانی دارد، نه مکانی دارد، نه حدّی دارد، نه معرفتش، نه عنایتش، حد ندارد. و لذا رسول بزرگوار مأموریت دارد که ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ [الحجر: 99]، یقین هم آخر ندارد. یقین موت نیست. هر چه برود بالا، باز یقین، باز یقین، باز یقین، آخر ندارد اصلاً . الی غیرِ نَها یقین. چون حق سبحانهُ و تعالی، نهایت و محدودیت ندارد. به نهایت هم نمیرسد ابداً. ابداً نخواهد رسید. ولو ابدیّت واقعی در، واقعیّه در جنت از برای عرض می شود که اهل جنّت هست. پس در تقدیر دوم که سبیل عرض می شود که الی الله باشد، این هم یکیش درست است. یکیش درست نیست. سوم سبیل مِنَ الله این درسته. سبیل مِنَ الله، مثلا خلق مِنَ الله. بله؟ ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾ [الحجر: 29]، روح مِنَ الله، خَلْقُ من الله. بیتی، بیتی است که خداوند اختصاص داده. این از الوهیّت چیزی درش نیست. نه از ذات الوهیّت، نه از صفات الوهیّت، نه از اوصاف الوهیّت، نه تکویناً، نه تشریعاً درش نیست، بلکه مثل اخلاقُ اللهِ، دین اللهِ.

 اینکه ما باید متدین در دین الله باشیم، یعنی همان دینی که خداوند خودش عمل میکند، نماز میخواند، روزه میگیرد، عرق نمیخورد، حج میرود، اینه؟ اینکه نیستش که. دین الله یعنی دین مِنَ الله. سبیلُ الله هم، سبیلُ مِنَ الله. اخلاقُ الله هم، اخلاقُ مِنَ الله هست. بنابراین این جور نیستش که ما وقتی گفتیم سبیل، حالا هر جور دلمون خواست معنا کنیم مثلاً. نخیر. باید ادغام بشود فقه معرفتی و فقه اکبر با فقه اصغر. اگر فقه اصغر که فقه احکام است چه احکام درونی و چه احکام برونی، منهای فقه اکبر باشد، این سفاهت است، فقاهت نیست. و اگر هم فقه اکبر، بدون فقه اصغر در نظر گرفته بشود، یک پله را به خیال خود رفته است پله های دیگر را نه.  مثل بعضی از صوفیان که ما صوفیان صفا از عالم دگریم، عالم همه صورند، ما رسیدیم تموم شد دیگه، نماز هم نمیخونیم. پیغمبرم باید نماز بخونه، اینا نمیخونن. نخیر. این فقه اکبر و فقه اصغر را در سبیل الله که سَبیلٌ مِنَ الله است و صراطی است که خداوند مقرّر فرموده است از برای سالکین الی معرفته و الی عبودیه و الی مرضاته، این عرض می شود که سبیل الله را در دو بعد فقه اکبر که فقه معرفتی است و فقه اصغر که فقه احکامی است، در درون و برون از برای ما مقرر فرموده است. خب این سبیل الله یک شِمّه مختصری.

بعد، ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ [التوبة: 60] مقداری از عبارت رو توجه بفرمایید آقایون. در صفحه 175 این جزء زکات، وَ لاَ تُشْطَرطُ العِدالتُ وَ للوثاقه وَ لَلْایمانُ فی الفُقَراءِ و المَساکینْ. در شرط ها ما بحث داشتیم که آیا این إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ، این فقرا که موضوع این عامّ است و موضوع این مطلق است، هم عامّ است فقرا و هم  مطلق است فقیر. مساکین هم عامّ است مساکین، هم مطلق است مسکین. در مفرد، مطلق. در عام هم اطلاق در عموم و هم عمومیت در عموم. آیا اینها نصّ یا ظاهر در عموم و اطلاق اند؟ یا مهمل در عموم و اطلاق اند؟ یک مقداری بحث خواهیم کرد. حالا عبارت رو توجه کنید وَ لاَ تُشْطَرَطُ العِدَالَتُهُ وَ لَلْوَثاقهُ وَ لَلْایمانُ فی الفُقَراء وَ المَساکینْ لِإطلاقِ نَصِّ فیهِمَا. مَهْمَا کَانَ التَقَدّمُ للمؤمنین فی دَوَرانِ الأمر بَیْنَهُمْ وَ بَینَ الکَافرینْ فَلِلْفَقْرِ وَ المَسْکَنَهِ عَلی أیَّتَها الحال نَصیبُهُما کَمَا لِسائِر العَناوینْ الثَمَانیَه وَ کُلُها مَسْبوقَهُ بصَدقهِ وَاحدهَ هِیَ سبیلُ الله. این رو میخوایم بحث کنیم. البته این در گذشتهِ، گذشته است. اما اشاره اش لازم است و از چیزهایی است در کلّ فقه، ما بهش نیازمندیم. عمومات و اطلاقات قرآن و سنّت سه جور است. یک عمومات و مطلقاتی است که نصّ در عمومات اطلاق است﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ [النساء: 23] نصّ در عموم. ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: 275] نصّ در اطلاقه. از باب موضوع عرض میکنم، نمیخوایم بحث کنیم. بعضی ها ظاهراند در عموم و اطلاق. فرق بین نصّ و ظاهر چیه؟ نصّ در عموم و اطلاق، اونجایی است که صد درصد یقین داریم که افراد را مُستغرق است، یک دونه استثناء ندارد. مثلاً بَیِّنْ ترش، ﴿وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ [البقرة: 188] أکَلِ اموال بالباطلف در هیچ بعدی از ابعاد استثنا، ندارد، قید ندارد. این خروج فرد نیست، دخول غیب نیست و از این قیبل. چرا؟ برای اینکه مِنَ القَضَایا الّتی قِیاسَاتها مَعَهَا. چون باطل است نخورید. اینجا گفتش که اینجا باطل است و بخورید. نه دیگه، این مِنَ القَضَایا الّذی قِیاسَاتها مَعَهَا و حکم معلّل است در حقیقت. صرف عنوان نیست و صرف عنوانِ عرض می شود که وصفی نیست. همچنین، از فروع أکلِ بالباطِلْ و از فروع بسیار عرض می شود که بَیّنِ أکْلِ بالباطل، ربا است. عرض می شود که ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: 275]. حَرَّمَ الرّبا لِأنَهُ ربا. پس لا ربا بین الوالد و الوَلَدْ وَ بَیْنَ الزوجَ و الزوجه، بین المومن و الکافر، دروغه.  اینها دروغ هایی است که برای ما درست کردند. روایاتش متناقضه، اگر هم متناقض نبود، نمیتواند این روایات، نصّ آیه رو تقیید کنه. چنانکه نصّ ﴿وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ [البقرة: 188]  قابل تقیّد نیست، همچنین فردی از افراد أکل بالباطل که از دزدی هم بدتر است، از دزدی هم بدتر است، از چپاول بدتر است، از چه بدتر است که مال رَبَوی باشد. این ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: 275]، این نصّ در اطلاق است. یک دونه تقیید نمیتوند داشته باشد. مثل ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ [النساء: 23] . ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ [النساء: 23]  با ﴿رَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾ [النساء: 23] فرق دارد. رَبَائِبُكُمُ مقیّد است، أُمَّهَات مقیّد نیست. ما راجع به أُمَّهَاتُ نِسَاء، سه حدیث صحیحُ السند داریم، قبول نمی کنیم. یک حدیث مُرسَل داریم قبول می کنیم. الحَدیثُ المُرْسَلْ مُنَا هُوَالمرسَلُ العَلوَی علیه السلام قالْ تِلکَ مُرسَلَهٌ وَ هِیُ مُقَیَّدَهٌ. أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ مُرسَلَهٌ و هی مُقَیَّدهٌ. چه مُرسَلی است؟ مُرسَلی است که قابل تقیید نیست. اما سه حدیث داریم که با أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ هم مُقَیّده، چنانچه وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ مُقَیّدَهٌ. قبول نمیکنیم.  این سه حدیث صحیح را قبول نمیکنیم، چون  اصح … استحقاق دارد. عللش هم درجای خودش آقایون مراجعه بفرمایید.

 خب ببینید، در اینجا، ما یک نصّ در عموم و اطلاق داریم. آنجا که قطع داریم، صد درصد، بدون شک، بدون ریب، چون علت است که استثناء پذیر نیست. نه کتاباً، نه سنتّاً. دو، ظاهر در نص و اطلاق. ظاهر در نص و اطلاق کجاست؟ اونجایی است که خب فرموده است، یک چیزی، هیچ چیزی پیدا نیست در تقیید و یا در … در خود قرآن شریف هم هیچ نیست. چیز مسلمی از قرآن شریف نداریم در تقیید و تفسیر. اینجا ظاهر است در عموم و اطلاق. چرا؟ برای اینکه امکان دارد یک تقییدی، یک تخصیصی با نصّ قطعی الصدور از رسول الله صلوات الله علیه، بخوره. ولی ظاهر است در نصّ و اطلاق.

مهمل، تعبیر مهمل هم خیلی تعبیر درستی نیست. آنجایی که نه نصّ است در اطلاق  و عموم و نه ظاهر است در اطلاق و عموم، که نه با نصّ اطلاق و عموم میشه مخالفت کرد و نه با ظاهر. همان طور که با نصّ اطلاق و عموم آیه نمیشه مخالفت کند، مگه قرآن نسخش کنه، مطلبی است، سنّت نمیتونه. با ظاهر اطلاق و عموم هم، اگر چیزی بر خلاف ظاهر اطلاق آیه که ظاهر است، یا عموم آیه که ظاهر است، اگر بر خلاف ظهور اطلاق و عموم نصّی بیاد، قبول نمی کنیم. چرا؟ مخالفت کتابه دیگه. مخالفت ظاهر مگه مخالفت نیست؟ همانطوری که مخالفت با نصّ مخالفت است، مخالفت با ظاهر هم مخالفت است. اینی که عرض کردیم اگر در سنتّ، یعنی اگر لو بذارید چندتا جاش. نمی شود در اونجایی که ظاهر در اطلاق است یا ظاهر در عموم است آیه و در قرآن هیچ اشاره ای نسبت به تقیید و تخصیص ندارد، بیایم به وسیله روایت، هرچه هم روایت صحیح السند باشد، این رو ما تقیید کنیم و تخصیص. چرا؟ برای اینکه اون روایات رو وقتی که بر محک قرآن میذاریم، این مخالف کتابُ الله است. مخالف کتابُ الله، چه در بعد نصّ، صددرصد، چه در بعد ظاهر که درصدش بیشتر از پنجاه درصده.

سوم، سوم این است که نخیر، نه نصِّ است در اطلاق و عموم و نه ظاهر است. مثل ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: 275] أحَلَّ اللهُ بِیعْ رو می دانیم هم از خود أحَلَّ اللهُ بِیعْ، هم از ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ﴾ [النساء: 29] که این تقیّد داره. خداوند خواسته است یک ضابطه‌ عامّه ای بیان بفرماید و نخواسته است احکام خاصّه را و خصوصیاتشون رو بیان کند. ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: 275] . دلیل اول برای اینکه این نصّ و نه ظاهر در اطلاق و عموم نیست، بلکه قاعده است. چیه؟ اینکه آیا تمام بیع هایی که مردمی که هیچ تقیّدی به شریعت و وحی نداشتند، تمام اون بیع ها را تحریم کرده؟ این که شد تحصیل حاصل. آقا من که ایستادم، باز هم بایستم؟ معنی ندارد که. تحصیل حاصل. أحَلَّ یعنی باز کرد، باز کرد اگه بیعی را که مردم به طور باز و بدون هیچ قیدی انجام می دادند، اگر تمام اون ها را صد درصد خداوند أحَلَّ که این کاری نکرده است، این تحصیل حاصله. پس نه، میخواهد بگوید که قاعده این است که بیع می شود کرد اما بدانید، قیودی دارد. حتماً قیود دارد. چون اگر حتی یک قید فرض کنید، نداشته باشه، اگر یک قید هم نداشته باشد، أحَلَّ معنا ندارد. صد درصد أحَلَّ؟ اگر صد درصد أحَلَّ، پس این تحصیل حاصل است. همون کاری را که مشرکین و بت پرستان و هرچه پرستان کرده اند، ما بگیم بله، بازه. خب باز بود، باز کردن نمیخواد که. امضا حاج آقا. امضا هم غلطه. امضای کلِّ بیع هایی که کلِّ منحرفین کردند، امکان ندارد همچین چیزی اصلاً. امضای چیزی که کلّ منحرفین، کلّ کسانی که از وحی اینها انفصال دارند، کرده باشد، این معنا ندارد. تحصیل حاصله.

{صحبت حضار}

آها، این حرف دوم ماست. این حرف دوم ماست، ما دو تا حرف داریم. یکی تقیید و تخصیصی که در خود کتابه، یکی هم اینی که فرمودین. یکیش هم ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ [النساء: 29] قبول. اما قبل از این میخوایم صحبت کنیم. حرف اول اینه، که از خود ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: 275] ، خودشو بگیریم فقط، بقیه رو نگیریم. هم﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: 275] ی بعد که تقیید میکنه نگیریم، هم ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ [النساء: 29] رو نگیریم، هم آیه ای که می گوید﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُم﴾ [النساء: 5]  که سفاهت مانع است رو نگیریم. چون چند تا قید دارد آقا. سفاهت مانع است، عرض می شود که و عدم رضایت مانع است، ربا مانع است. این سه قید رو حداقل در قرآن هست، ولی قبل از این سه قید، ما اینطور میفهمیم که اصلاً خود بیع، اگر صد درصد بدون هیچ استثنائی، این جایز باشد، گفتن ندارد که. امضا هم که هست، چیه؟ امضای تبلوری است. یعنی میگوید کاری که کردیم درسته، اینش هست، اینش نیست، این امضائیه. امضا اینه. ما یک امضاء صد درصد داریم، چیزی که اصلاً نبوده است و یک امضای صد درصد که امضا نیست. این تحصیل حاصل است. وانگهی در مثل بیع، چه قیود عقلی دارد، حتی خود عقلا هم قیود دارن در بیع، مگه ندارند؟ مگر خود عقلا قیودی در بیع ندارند ولو متشرّع نباشند؟ اون رو هم اینجا ذکر نکرده. پس این مُسلّم است که أحَلَّ اللهُ بِیعْ، نه نصّ در عموم  و اطلاق است، اطلاق، و نه ظهوره. بلکه چیه؟ ما در اینجا جواب علمای بزرگوار رو اینجور میدیم. آقای خویی فرمودند که اگر چنانچه نشود، این حرف خیلی مهمه توجه کنید، اگر نشود عامّ و مطلق قرآن را با حدیث تخصیص و تقلید کنیم، پس بنابراین چه؟ می ماند خیلی از احکام. به ایشون عرض کردم سه جور ما داریم. ها، اگر با ظاهر کتاب، مقیدی با ظاهر کتاب و مُخصصّی با ظاهر کتاب، مخالفت داشته باشه، اگر مقدّم بر ظاهر کتاب نکنیم، خیلی از احکام میمونه؟ گفتم نه. ما سه جور عامّ و مطلق داریم. عامّ و مطلق نصّ در عموم و اطلاق که هیچ تقیید و تخصیصی نمیزنه. عامّ و مطلق ظاهر مستقر البته، نه ظاهر همینطوری. عامّ و مطلقی که ظاهر مستقراند در عموم و اطلاق، هیچی تقیید و تخصیص نمیزنه. مگر خود قرآن بیاد چیزی دیگه بگه که این نسخه.  اگه با {23:12} این نسخه. سوم، در این دو تا که روایت هرچه باشد نمیتواند عامّ و اطلاق نصّ و یا عام و اطلاق ظاهر را تقیید و تخصیص کنه، هیچی، رفت کنار. سوم، اگر عامّ و اطلاقی است که نه نصّ است، نه ظاهر، در اینجا قضیه به عکسه. عامّ و مطلقی که نصّ در عموم و اطلاقه، این مخالفت دارد با هرچه مخالفشه نصاً. و عامّ و مطلقی که ظهور مستقر دارد در عموم و اطلاق، این هم مخالفت دارد با هرچی مخالفشه. ولی قرآن باشد که اون نصه. اما عامّ و مطلقی که نه نصّ است در عموم و اطلاق، نه ظهوره، بلکه قاعده است فقط، ضابطه است، در اینجا استقبال میکند  تقییدات حسابی رو. أحَلَّ اللهُ بِیعْ از این قبیله. أحَلَّ اللهُ بِیعْ در حال انتظار است که بیاد قیدی بهش بخورد کتاباً و سنّتاً. کتاباً چند قید خورده که عرض می شود که حَرَّمَ الرِّبَا، یکیش اینجای خودشه، تِجَارَهً عَنْ تَراضْ جای دیگه، سفیه نباشد جای دیگه، و و قیود دیگر، أکْل مال بالباطل نباشد جای دیگه، استقبال می کند این قیود رو. پس اگر قیود ثابته الصدوری آمد، اول کتابُ الله، ثانی سنت رسول الله، اگر قیود ثابتُ الصدور و قطعی صدور آمد، این مخالفت ندارد با أحَلَّ اللهُ بِیعْ. این استقبال می کند، ندارند اصولیین این مطلب رو. ملاحظه بفرمایید، این حل می کند این مشکل رو. استقبال میکند این أحَلَّ اللهُ بِیعْ که می دانیم و برامون روشن است که نه صد درصد است شمولش به تمام افراد، و نه درصد فوق پنجاه است. عرض می شود که ببینید، بلکه استقبال میکند از قیود. ما دنبال قیود میریم. منتها دنبال قیود نرفته، نمیتونیم کاری بکنیم. باید بگردیم کتاب را در اصل و بگردیم سنّت را در بعد. کتاب قیود اصلی و سنّت قیود فرعیّه. اون هم با تفاسیری که جای خودشه. اون وقت اگر فرض کنیم که قیدی ثابت شد در سنّت قطعیّه رسول الله  صلوات الله علیه، چه با اشاره کتاب، چه با اشاره کتاب،  این مخالفت با أحَلَّ اللهُ بِیعْ، ندارد. پس اینکه عرضه بر کتاب کرد، این در بعد اول و دوم که صدمه نمیبینه. چون قبول نمیکنیم و در بعد سوم هم صدمه نمیبیند، چون استقبال می کند این عموم و اطلاق ضابطی غیر نصّ و اطلاق از قیود، منتها به شرطی که ثابتُ الصدور باشند، نه اینکه ما عرض میشود که به ظنُّ و ظَنّی عمل کنیم.

حالا در اینجا، در اینجاإِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِ الْفُقَرَاءِ وَ المَسَاکینْ.  خب، همه فقرا؟ همه مساکین؟ ولو فقیری که دائماً دارد تبلیغ می کند ضدّ اسلام؟ اینطور؟ ولو فقیری که پول میگیرد، عرق میخورد؟ ولو فقیری که عمداً خود را فقیر کرده، مقصّر است؟ که ابعادش رو عرض کردیم. یا فقیر و مسکینی است که روی تنبلی فقیر شده، میتونه دنبال کار بره؟ نمیتونیم بدیم. یا فقیر و مسکینی که، فقیر و مسکین شده است بر اثر عرض می شود که زیاده روی و اسراف و تبذیر، و توبه هم نکرده است؟ یا فقیر و مسکینی که خیلی عاجزه، پول گیرش بیاد عرق میخورد، قمار میکند؟ فقیر و مسکینی است که با مالی که به او داده می شود، اسراف میکند، تبذیر میکند؟ گناه میکند؟ اینا رو شامله یا نه؟

کسی بیاد بگوید که خب ﴿لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِين﴾ [التوبة: 60] که این هم عموم دارد و هم اطلاق. میگیم قید خورده، قید خورده، چرا؟ یک قید بسیار مهمش ﴿فِي سَبِيلِ اللَّه﴾ [التوبة: 60] است. اینکه به فقیر میدید، راه شیطان نباید باشد، باید راه خدا باشه. یک قلم نورانی و یک جهت نورانی که شامل تمام این موارد هفت گانه دیگر است، مخصوصاً موارد ششگانه قبل، این ها باید فی سبیل الله باشد. مگر خدا اجازه می دهد که شما در راه شیطان کار کنید، فکر کنید، ببینید، نبینید … ببرید، بروید، اصلاً راه شیطان را اجازه نمیده خدا. خداوند در هیچ بعدی از ابعاد، اجازه نمیده مال خودتون رو در راه شیطان مصرف کنید، تا چه رسد به اینکه مال خودتون رو به کسی بدید که در راه شیطان مصرف کند. پس این مِنَ القَضایا الّتی قِیاساتِها معها است، اولا.  ثانیاً، دارد فی سبیل الله. در اینجا اون قیدی که بسیار مهم است، دارد که فی سبیل اللهِ. ولو در جای دیگه.

سوال، یک فقیری است که تمام شرایط درش جمعه، خود را فقیر نکرده، گرسنه است و نمی تواند و در راه معصیت هم مصرف نمیکند و چه و این حرف ها. ولکن این فصحیه، عرض می شود که سفیهِ. سفیه، این فقیری که سفیه است، بهش بدهیم؟ نخیر. آیه نساء داره ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ [النساء: 5] بهش ندید. بلکه﴿وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ﴾ [النساء: 5] {28:09} ماال اونه ولی بهش نده. عجیب در اون آیه که بحث کردیم که اگر شخص سفیهی پول دارد، نباید دست خودش بگذاری، باید مؤمنین عاقل این پول رو از دست او بگیرند که سفیهانه مصرف نکند. چه سَفَه ظاهری که اسراف و تبذیر و عصیان است و چه سَفَه عقلی که عرض می شود که این عقلش سبکه و نمیخواهد گناه کند، عقلش سبکه و نمی تواند عرض میشود که کار کنه. پس قیود در قرآن هست. سفیه نباشد، به تنبلی خود را فقیر نکرده باشد، در راه عصیان مصرف نکند. زیرا اگر در راه عصیان مصرف کند، یا عصیان خیلی صاف، یا تبذیر یا اسراف و یا خود رو اینطور فقیر کرده، این فی سبیلِ الله شاملش نیست، وَ فی سَبیلِ الله نقطه قَیّمَهٌ نَیّرَهٌ فیه عَلیَ کَافّهٍ  حال الحُروفِ السِبعه لِلْفُقَراء و المَسَاکینْ و العَامِلینْ و المؤَلّفَه و الغَارمینْ وَ فی الرّقابْ بعد وَ فی سبیلِ الله که بعده و عرض می شود که ابنُ السَبیلْ. پس قیود در اینجا هست.

خب، پس بنابراین در فقیر، عدالت شرط است، چرا؟ مگر کسی که عادل نیست، عادل نیست، اما از گرسنگی داره هلاک میشه، نوع مردم هم عادل نیستند و این پولی هم که میگیره در راه نون خریدن و عرض می شود که زندگی اسلامی خودشه، عرق نمیخوره. خب به این چون عادل نیست، بعضی وقتها گناه میکنه، بعضی وقتها از دستش درمیره، هرچه،  به این ندیم؟ پس اکثر خارج شدند، اکثر فقرا خارج شدند. قید عدالت رو در کلّ قرآن از کجا میتونیم دربیاریم؟ نمیتوانیم، یک. دو، حالا که عادل نیست، شیعه باشد؟ از کجا میگید شیعه باشد؟ بنده که یک مال زکوی دارند، اون هم مال مال زکوی که به کّل اموال تعلق می گیرد، حتماً باید شیعه اثنی عشری باشد؟ خب ممکن است شیعه اثنی عشری باشد که در راه گناه مصرف میکنه، اما یک سنّی است که اگر این پول رو بهش بدیم، قلبش توجه به شیعه میکنه. قلبش متوجه به شیعه میشه. اگر با این ها، انسان مقداری برادری کند، مقداری محبت کند، اون ها هم محبت می کنند. یک نقطه اش ما در مسجد الحرام به برادران ایرانی که میومدن، شیعه ها که اونجا حج کنند و عمره، ما در صحبت خودمون چند دفعه گفتیم که آقا صف اول رو شما برید و بگیرید و در صف اول نماز بخونید. یک مرتبه شیخ محمد بن {30:31} که نمازش تموم شد، امام مسجدُ الحرام، رسید به ما، سلام علیکم، شِیخنُا عَلی ان الرفض یهتدون صُفوفَ الاولی؟ {30:29}قلتُ امامُهُم امرهم بذلک. قال من امامهم؟ قلت جعفر بن الصادق. قال من صلی معه بالصف الاول فکانما صل مع رسول الله بالصف الاول. این چیکار کرد؟ دستور داد به کل دروس مسجد الحرام، یک کلمه علیه أئمّه شیعه و شیعه نمیتونید حرف بزنه. بعد بهم گفت شما دستور بدید به ایرانی ها که رادیوی ترانزیستوری بگیرن، برن تو درس ها بشینن، اگر این استاد ها یک کلمه علیه شیعه و تشیع صحبت کردند، ما عزلش کنیم از درس. اینطوریه دیگه. ما به فرض کنید به یک شیعه، یک چیزی بدیم و هیچگونه خاصیت نداره، خب حرام نیست ولی اگر به یک سنّی مال هم ندادیم ما، این عرض می شود که محبت کردن است و با اون ها یکسان راه رفتن است و در نماز آن ها شرکت کردن است. پس این اینطور نیستش که حالا قید اول که عدالت است، نباشه، ولکن باید شیعه باشد، نخیر. بعضی وقتها سنّی بر شیعه تقدّم داره. قبول داریم این مطلب رو که ببینید اینکه لِلْفُقَراء وَ المَسَاکینْ، قبول داریم که مراتب هست. کسی مؤمن تر است، صالح تر است، به دردخورتر است، خب نصیبش بیشتر است، چرا؟ چون ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ [الحجرات: 13] لاَ شک. میخوایم این رو اکرام کنیم، خب اکرام به اونی که والاتر است و باتقوا تر است و خاصیت بیشتر دارد، خب می کنیم. اما محروم باشد کسی که پایین تره؟ نخیر، محروم نیست. ما برحسب درجات تقسیم می کنیم عرض می شود تکلیف زکات رو.  پس قید اول که میفرمایید عدالت، نخیر. قید دوم، تشیع. چرا؟

{صحبت حضار}

اینکه خارجه از بحث. ما فی سبیلِ الله داریم بحث میکنیم. ببینید همش باید فی سبیل الله باشه. یعنی چه؟ یعنی به حرام نرسه. اگر این مال نصیب زکات رو بدیم به فقیر و مسکین، هر مذهبی داره، به حرام نرسه، کمک حرام نشه، کمک حرام مادی، کمک حرام معنوی، تبلیغاتی، چه، چه، نشه. این، این محور رو در نظر بگیرید کلاّ. حالا، پس قید دوم شیعه باشد. خب چرا؟ قید سوم، باید مسلمان باشد. باز هم چرا؟ خب اگر فرض کنید کسی مسلمان نیست، قرآن می فرماید﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ [الممتحنة: 8] نصّه. خداوند نهی میکند که شما مودّت کنید و محبت کنید و چه کنید و چه زباناً، چه عملاً، چه مالاً، به کسی که محاربه در دین دارد با شما. کسی که شما رو از دیارتون خارج میکنه. اما کسی که محاربه دینی و تبلیغاتی ندارد، به خانه و لانه شما هم کاری ندارد، به شما ظلم نمی کند، کاری ندارد، فقط خودش مسیحیه، خودش فرض کنید که یهودیه، خودش چیه، ولی کاری به اسلام ندارد، ضرر به اسلام نمیزند. کسی که ضرر به اسلام نمی زند، لاَ دَعَایتاً وَ لاَ مالاً وَ لا عَمَلاً و لاَ حالاً، این در وضع خودش یهودی است، یا مسیحی است، یا هر چه هست، خب اگر نسبت به او محبت بشه، چطوره؟ این خوبه که این جذب میکنه اون رو. ﴿إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [الممتحنة: 9] تا آخر. ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ [الممتحنة: 8]. اینجا نهی نمیکنه خدا. خب نهی نمیکنه، نمیگیم که واجبه، مستحبّه، نه، خب اقلاّ مباح باشد، اقلاً مرجوح باشد، مرجوح چیه؟ مرجوح یعنی اینکه خداوند راه رو صد درصد نبسته، یک مقداری بازه. یک مقداری هم بسته، بستنش هم صد درصد نیست. {34:14} چنانکه چهارشنبه عرض کردم.

حاج آقا مرجوح یعنی مکروه؟ بنده هم همین رو عرض میکنم. یعنی مکروه. منتها مکروه چیه؟ آیا مکروه مال شیطانه؟ نه. شیطان فقط رفیق حرامه. که خطوات شیطان به حرام انسان رو میرسونه. ببینید حالا، این  لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ دلیل ماست. گرچه عادت فقه نیست و عادت علوم اسلامی نیست که به قرآن مراجعه بشه، ولی خب. این لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ، در ظاهر و باطن با شما کاری ندارند، سیلی نمی زنند، اذیت نمی کنند. نهی نمیکنه. پس چکار کنیم؟ اگر به یک چنین افرادی، ما محبت کنیم، سلام کنیم، تعارف کنیم، {صحبت حضار} خب یک چنین شخصی کافره، مسلمان نیست، ما یک مالی از نصیب زکات به اون هایی که فقیره میدیم، فقیره ها؛ فقیره یا مسکینه. فقیری یا مسکینی است که شرایط فقر و مسکنت درش هست ها. با این مال حرام نمیخورد، تنبلی نمی کند، این ها را قبول داریم ها؛ با این شرایط. با این شرایطی که در شیعه اثنی عشری شما اهل طاعت و اهل ولایت، این شرایط رو دارید اونها رو ما داریم. این فقیر و مسکین با کلّ شرایط، ولی کافر است اما مضّر به اسلام و مسلمین، نه مالاً، نه حالاً، نه عقیدتاً، نه اخلاقاً، نه هیچ نیست. خب ،در اینجا اگر با دادن قسمتی از مال زکات، قلبش را به اسلام توجه بدیم، این چطوره؟ شما می فرمایید مؤلّفهُ قُلوبُهُمه نخیر. ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: 60] مگه مشتق نیست؟ قدر مسلّم مشتق، مگه حال نیست؟ یعنی قبلاً باید تألیف قلب شده باشه تا الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ صدق کنه. آقا کسی که شما بهش مال میدید تا به اسلام قلبش توجه کنه که المُؤلِفَهُ نیست. اینجایی است که اشتباه بزرگ شده ها، اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ نمیگه اَلَّذیَنَ تُؤلِّفُ باعطاء نصیب من الزکواه قُلوبُهُمْ، نه. با مال که تألیف قلب نمیشه. بعد خواهیم آمد که ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ [الأنفال: 63] با مال که تألیف قلب نمیشه که. اون مطلب دیگری است که بعداً باید عرض کنیم. اول تبلیغات اسلامی است. قلب را از نظر معرفتی، از نظر عقیدتی، از نظر دلیل، توجه دادید به اسلام، متوجه شده، هنوز کافره، ولی قلب یک مقدار به طرف اسلام اومده. این قلبی که مقداری طرف اسلام و طرف حق آمده، قبلاً با تبلیغات، یک مقداری مونده، این فکر میکنه خب اگه من مسلمون شم، آخوندیم در یهودیت، در نصرانیّت از بین میره، کاسبیم از بین میره، خب یک مالی بهش میدیم که این یک تتمّه رو… این رو در مؤلّفه قُلوبهُم خواهیم گفت. قدر متیقن مشتق مگه حال نیست؟ خب استقبال هم در ضمنشه. ماضی هم در ضمنش. اما قدر مسلّم این است که در حالی که شما بهش زکات میدید، {37:05} قلبش باید قبلاً تألیف شده باشد و تألیف قلب هم که به مال نیست. زاویه اول در هندسه تألیف قلب، عبارت است از اینکه این قلب را با امور قلبی به اسلام توجه بدیم که اینو بعداً ما خواهیم خوند.

{صحبت حضار}

اینجا میگوید ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: 60] ببینید، ما دو تألیف قلب داریم. یک کسی که قلبش مُؤلّف نشده و متمایل نشده، با مال میخوایم مُؤلّف کنیم، این در اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ نیست. این در فقرا هست، در اینجا نیست، چرا؟ برای اینکه وَاَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ، یعنی کسانی که مثلاً بگه ضارب، ضارب یعنی کسی که بعدا بزنه؟ حالا بزنه دیگه، قدر مسلّمه. نمیخوایم اونها نیست. قدر مُسَلّم واضح اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ این است که تألیف قلبش شده است، اما کمبود داره. اینی که تألیف قلبش شده است با موازین قلبی و معرفتی ولی کمبود دارد، این کمبود رو با مقداری عطیّه مالی، با سایر جوازب ما چیز کنیم تا اینکه صد درصد اینو … حالا درصد متوجه است، اما هنوز داخل در جرگه اسلام نشده.

 بنابراین بین الفُقَراء و المَساکینْ و اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ، عموم و خصوص من وجه است اصلا. ممکنه فقیر و مسکین باشد و مُؤلِّفَه قُلوبُهُمْ نباشد. ممکنه اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ باشد، فقیر و مسکین نباشد یا باشد، هر دوش هست. فقیر و مسکین مؤلّف یا غیر مؤلّف، مؤلّف فقیر و مسکین یا نه. اینا بینشون عموم و خصوص من وجهِ. بنابراین در اینجا، اگر کسی فقیر است، به عنوان فقر میخوایم چیزی بهش بدیم، ولی به عنوان فقر، یک عنوان دوم هم داره، این فقیر است. موانع پرداخت فقیر نسبت به این نیست، ولی یه دونه رجحان داره، چیه؟یک ضلع از اضلاع سه گانه که ضلع خفیّ مُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ چیه؟ اونه که ما الان میخوایم دلش رو متوجه اسلام کنیم با مال. بعضی دل ها هست که همین الان هم با مال زودتر، این جزء مُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ رسمی نیست. جزء چیه؟ کسانی که تُؤَلَّفَ قُلوبُهُمْ بِإعطاء نَصیبٍ مِنَ الزَکات با همین تعریف میشه. این به طور رسمی داخل اَلْمُؤلِّفَه قُلوبُهُمْ نیست، این داخل الفُقَراء به طور بَیّنْ هست. منتها دو بعد پیدا میکنه. یک، فقیر است یا مسکین. دو، با این مالی که به او میدیم، هم فقر یا مسکنتش برطرف میشه و هم مقداری توجه به اسلام میکنه. بعد که توجه به اسلام کرد، بعد باهاش صحبت میکنیم، بحث میکنیم، چه میکنیم، چه میکنیم تا اینکه این عرض می شود که صد درصد یا درصد بالایی مسلمان شه.

{صحبت حضار}

ولکن اگر فقیر، این غارمم بود، مؤلّف قلب هم بود، فی الرّقاب هم بود چی؟ ما یکبار عرض کردیم بعضی وقت ها هشت، هفت عنوان جمعه. کسی که درش، ببینید، هرکدام عنوان ثابتیه، نفی بقیه رو که نمیکنه.

{صحبت حضار}

آیا فقری که موجب تألیف است مهم تر است یا فقری که موجب تألیف نیست؟ حساب کنید، اگر به این فقیر مسلمان، اگر بدیم یا ندیم، مسلمان نمازش رو میخونه. اما اگه به اون فقیر غیر مسلمان ندیم، همونطوری میمونه. بدیم یک مقدار میاد جلو، کدوم مهم تره؟ معلومه دیگه. پس بنابراین فقیری که یُؤلَّفُ قَلْبُه، جزء ُؤلِّفَهِ قلبُهُمْ هم نباشه، ولی ما در اَلْمُؤلِّفَهِ قُلوبُهُمْ بحث خواهیم کرد. خصوصاً و بِوجهٍ عام. ما در اسلام تمام جوازب را که محظور ندارد، باید مصرف کنیم از برای جذب مردم به اسلام. قوّه دافعه نباید داشته باشیم. قوّه دافعه اون جایی است که کسی، این بودنش ضرر دارد به اسلام و مسلمین. اون وقت خب هیچ راه چاره ای هم نداره، اون مطلبی است. اما کسی که ولو یک درصد روزنه‌ امید درش هست، باید جذبش کنیم، نباید لگد بزنیم، نباید پرتش کنیم، نباید دورش کنیم.

حالا، پس لِلْفُقَراء وَ المَسَاکینْ احیاناً شیعه مرتضی علی است، فقیر هم هست، بهش نمیدیم! چرا؟ برای اینکه این اگر پولی بگیره میره عرق میخوره یا تنبلی کرده فقیر شده یا چه. اما یهودیه، عرض می شود که فرض کنیم خاخام فلانه، فقیره، اما اگر ما یک مقداری از مال زکات بریم در خونه اش تعارف کنیم، یک مقداری قلبش توجه میکنه. این أحقّ است یا نه؟ این یهودی أحقّ از اون مسلم و شیعه اثنی عشری خواهد بود. پس صحبت شیعه و صحبت سنّی و صحبت مسیحی و صحبت یهودی نیست. بله قبول داریم مراتب دارد، لاَ شکَّ که مراتب دارند فقرا. یعنی اونجایی که دوران امر بین أهّم و مهم است، اگه هم أهّم رو میتونی برسی، هم مهم رو، بِسمِ الله. اما اونجایی که دوران امر بین أهّم و مهم است، أهم مقدّمه. کسی که ذو عنوانین است مهم تره؟ یا کسی که ذو عنوان واحده؟

{صحبت حضار}

اولاً ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: 60] مگه منحصر به کفاره؟ نه. ببینید، یک آدمی سنّیه، باهاشم صحبت کردیم زیاد که شیعه بشه. مثل عرض می شود امام جمعه صیدا، امام جمعه طرابلس، امام جمعه طرابلُس رو ما یک عرض می شود که علی{42:30} بهش دادیم و مطالعه کرد و یه تفسیر و رفت در خطبه جمعه اش شروع کرد، ولی سنّی بود هنوز. خب این آدم سُنیّه، ولی اگر به این آدم محبت کنیم، سور دعوتش کنیم، کتاب بهش بدیم، فلان، این چی میشه؟ این یک شیعه ای میشه که پدر سنّی ها رو درمیاره. این تألیف قلب شد. در اینکه تألیف قلب میشه، آیا در اینجا ما باید اینکار رو بکنیم یا نکنیم؟ ببینید، این عناوین رو شما در نظر بگیرید، درسته هر عنوانی خودشه، فقرا، مساکین، چه، چه. ولی بعضی ها ذو عنوانین میشه. بعضی وقتها رجحان پیدا میکند به حساب ذو عنوانین یا {43:02} یا عناوین دیگری.

بنابراین چه لزومی دارد که شما در دادن مال زکات حتماً دنبال شیعه بگردید؟ نخیر به سنّی هم میشه داد، به شرطی. اگر فی سبیلِ الله باشد، این خط مستقیم برسه بالله، خطی است که البته مراحلی دارد. الله سُبُلْ داره دیگه. عرض می شود که بعضی سبیل بالاتره، بعضی پایین تره. ما اون سبیل بالاتر رو طی میکنیم، ولی سبیل پایین تر رو هم مقداری بهش میدیم. حق بدیم، هر کدام به اندازه وضعیت و استحقاق و

{صحبت حضار}

اگر یک مسلمانی را ما مال بدیم، شکمش سیر بشه، این سبیل الله تره؟ یا یک یهودی رو مال بدیم روحش هم سیر شه؟ من اینو دارم عرض میکنم. نشد. ببینید، باز فرار می کنید شما. عرض می کنیم کسی که ذو عنوانینه، این رو چیکارش کنیم؟ آقا یک فقیری که زمین گیره، ولکن اگر بهش، یهودیه، بهش یک مالی بدهیم، اضافه بر حال، مال بدهیم این به طرف خداوند توجه می کند، به راه حق، به اسلام توجه می کند، این سبیل الله نیست؟ اینکه اسبله که. این سبیل الله تر است از اون فقیری که امروز بدیم فردا میخواد، پس فردا میخواد، تنبلی هم میکنه یا مثلا چه هم میکنه. حتی اگر یک فقیر مسلمانی که تمام شرایط درش جمعه، تمام، تمام، درش جمعه، این حق داره. اما یک یهودی که همان شرایط درش جمعه، ولکن اگر یک مقداری بهش مال بدیم، به اسلام توجه میکنه، این که اسبله که. این سبیلُ الله تره. تتمّه بحث ان شاء الله {صحبت حضار} ببینید ما در مؤلّفَ قُلوبُهُم بحث هایی داریم، بحث سبیل داریم . مثلا یک کافری است که مرتب تبلیغات می کند علیه اسلام، همه وقتش رو گذاشته. ما اگر یک مالی بهش بدیم  البته این مال بعد از {45:00} تالیف با مال که فقط نیست. این بعد از صحبت های زیاد یک مالکی بهش میدیم که بیاد تبلیغاتش رو کم کنه. این سبیل الله است یا نه. تبلیغات رو بذاره کنار ولو مسلمان نباشه. این یهودی موند و برد،  اما مزاحمت مسلمین رو کم کرد یا مزاحمت نکرد، سبیل الله هست یا نه؟ ما هم اینا رو قبول داریم. و لذا در اینجا که در فقرا و مساکین داریم صحبت میکنم، عرض میکنیم که اینجا فقط باید {45:28} که خدا راضی است. آیا خدا راضی هست که ما …