بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
أعوذَ بالله مِنَ الشَیطانِ الّرَجیمْ
﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ﴾ [التوبة: 60] مقداری راجع به قلوب صحبت کردیم و تتمّه بحث، از نظر فقه اکبر که این مخلوط است با فقه اصغر. {00:40} بله، خب سوالاتی در این زمینه بود، البته بر محور الْمُؤَلَّفَةِ که مشتق است و قدر مسلّم ثابتش از نظر لغوی و ادبی این است که کسانی که قلبشون تألیف شده است، نه اون هایی که اگر به اون ها چیزی بدهیم، به اون وسیله قلبشون تألیف میشه. اون بحث دیگری است که در اینجا {01:17} نداریم، باید صحبت بکنیم و اشاره کردیم قبلاً.
اما الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، کسانی که قلب هاشون متمایل شده است به حق، این در بعد اول داریم صحبت میکنیم، بعد دوم که اگر دو نفر اختلاف دارند و قلبشون با هم تنافر داره، اختلاف مالی دارند، با دادن مال زکات، تألیف کنیم این بحث دیگری است که این هم مشمول آیه هست. اما بحث اول رو داریم عرض میکنیم. وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، کسانی که قبلاً با حجت و برهان و بیان قانع کننده، دل های اون ها تألیف شده است به اسلام. در اینجا ما این سوال رو کردیم، کسانی که این ها از نظر لفظی، اسلام آورده اند، این قدم اول است. اما هنوز اسلام در قلب اونها، حتی در عقل اون ها وارد نشده است، چون اسلام را هنوز نفهمیده اند و معاند با اسلام هم نیستند، آیا این ها بر حسب حدیث رسول الله صل الله علیه و آله و سلم که قبلاً خواندیم، می شود جزو الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ باشند؟ چنانکه در آیه هست یا نه؟ باید دلیل دیگری بیندیشیم، یا با إلقاء خصوصیّت الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، یا با تعمیمی که یا عمومیّتی که، فی سَبیلِ الله دارد. جواب، جواب این است که تألیف قلب مراتبی دارد. مثلاً کسی است که قلبش توجه به حوزه قرآن دارد و هنوز نیامده است، آیا این جزء الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ الی القُرآن هست یا نه؟ خب بله هست. کسی بگوید هنوز در جوّ معارف قرآنی وارد نشده است، ولو کم، ولو شنیده است و میداند و قانع است و علاقه دارد که در حوزه مبارکه قرآن وارد شود، هرجور هست و هرجا هست. این رو جزء مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست. یعنی قلبش تمایل به این جهت حق دارد و وارد نشده، تمایل که داره و إلاّ یهودی ای که با حجت و برهان، قلبش توجه به اسلام کرده و هنوز مسلمان نشده، الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست یا نه؟ خب هست و إلاّ اگر مسلمون شده است که الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ للاسلام نیست. این المُسْلِمِه.
بنابراین ما در مسلمین فعلا صحبت میکنیم. مسلمانی که منافق است و فقط به زبان خودش شهادتین رو گفته، از الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ نیست. این قلبش منکر است، معاند است، بلکه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ [النساء: 145] این بدتر از منافقه، اینکه هیچی. اما، اگر﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: 14] باشه، چنانکه در حدیث نبی صلوات الله علیه اینه. این، این قدم را فعلا آمده، یعنی اون عداءها، اون منافرت ها، اون مخالفت ها، اون ها سلب شده، از بین رفته و قدم اول در ایجاب در جهت حق، این است که شهادتین رو گفته، به زور هم نگفته. شهادتین رو گفته. اما این به عقلش، به علمش، به قلبش تا چه رسد به چه، عملش که درست و حسابی باشد، وارد نشده. آیا اینکه به زبان شهادتین رو گفته به این حساب، نه منافق، اینکه به زبان شهادتین رو گفته است به حساب موافقت ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: 14] آیا این قلبش متوجه به اون ایمان نیست که انتظار دارد بعداً در قلبش وارد شه؟ خب از الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست. مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این نیستش که صد درصد قلبش به اسلام توجه کرده، اگر صد درصد است که خود مسلمانه. از خیلی از مسلمانها هم جلوتره. پس صرف اینکه معاند با اسلام نباشد، یک مقداری، ولو درصد کمی دلش متوجه به اسلام بشود. و این دل متوجه به اسلام شدن دو جور است. یا مقادیری از ایمان اسلام در قلب او وارد شده است یا نه. لساناً شهادتین رو گفته، ولی هنوز نشده است از نظر فکری و عقلی مطلب را بپذیرد. فعلاً قدم اول را برداشته و انتظار قدم های بعدی رو داره. این جزو الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ عرض می شود که هست.
ولکن مراحل دیگر هم ما داریم، ببینید، اولاً و ثانیاً، خیلی از کسانی که به طور رسمی داخل الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ نیستند که یعنی قلبشون توجه به اسلام اصلاً نکرده است، حتی به مقدار گفتن شهادتین، این ها هم از نظر حکمی به دو دلیل داخل الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هستند. یک، با القاء خصوصیت. دو، با فی سبیل الله. اما القاء خصوصیت، اینکه خداوند میفرماید وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، محورچیه؟ محور، اون زمینه ای که زمینه دادن نصیبی از زکات است، این است که قلب مؤلّف الی الحقّ شده باشد. اما اگر ما با دادن زکات احیاناً، قلبی را توجه به حق دادیم، به زبان نگفته است به عقل، به علم، به چه، ولی معاند هم نیست، ولی قلبی را با دادن یک مالی، توجه از دور به حق دادیم، آیا این از مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ لغویّاً نیست و اما از نظر القاء خصوصیت هست یا نه؟ در بعضی از موارد هست که القاء خصوصیّت قطعی و صد درصد است و شکی نداریم. در بعضی موارد تحمیل لازم داره، مورد تحمیل اینجا نیست. چون الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ محور {08:00} است که این قلب با اسلام الفت یابد، یا الفت دارد، یا الفت بیشتری پیدا کند. در هر سه ضلع این مثلث الفت، الفت موجود است، منتها الفت درجاتی دارد. گاه الفت به دلیل و برهان و حجت آمده است، بعداً میخواد بیشتر شود، به وسیله دادن سهمی از زکات. گاه الفت نیامده است، انسانی است که، ولو زیاد باشه یا کمه. انسانی است که با دادن مقداری مال، تمایل میکند از دور به اسلام، بعد شهادتین می گوید، بعد عقلاً، علماً، عملاً و قلباً یا آخر. آیا این با القاء خصوصیّت از الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست؟ ولو الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ از نظر ادبی و از نظر صیغه و لغت اونی رو میگوید که قبلاً تألیف قلبش شده است، یا الان شده است. الان تألیف قلب شده است با ادّله و براهین، بعداً با دادن نصیبی از زکات این رو نزدیک تر میکنیم به اسلام. بله، این زاویه اصلیّه و رأسُ الزاویه مثلث مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست، اما اگر القاء خصوصیت حال را بکنیم، اصل الفت قلب را در نظر بگیریم و مسلّماً این مِنَ القَضَایَ الّتی قِیاسات مَعَهاست که الفت قلوب ز الفت قلوب الی الاسلام زمینه است، برای اینکه کمک بشود. یا کمک شود که الفت زیادتر گردد، یا کمک شود که الفت ایجاد گردد. این القاء خصوصیت.
دوم، اگر این رو هم ما نداشتیم، اگر زورمون نمیرسید که القاء این خصوصیت رو بکنیم، خب فی سبیل الله چکاره است بعداً؟ جمله یعنی مورد هفتم و مورد هشتم، مخصوصاً هفتم، ﴿وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [التوبة: 60]، آیا این فِي سَبِيلِ اللَّهِ هست که من کسی را با دادن یک مقدار مال، راهیش کنم به طرف شهادتین، بعد به طرف چه و طرف چه. کسی را راهی کردن به سوی حق، ولو با مال، این فِي سَبِيلِ اللَّهِ هست یا نیست؟ تبعا فی سبیل الشیطان که نیستش که. وَ عَوانَاً بَیْنَهُمَا نیست، بلکه این فِي سَبِيلِ اللَّهِ. بنابراین فِي سَبِيلِ اللَّهِ، یک عنوان بسیار عامّی است که تمام مواردی که به راه خدا می اندازد کسی رو یا کسی در راه خدا هست، اون رو بیشتر راهی میکند و سریع میکند، تمام مراحل و درجات فی سبیل الله رو این عرض می شود که شامله.
سوال، اگر چنین است که فِي سَبِيلِ اللَّهِ، همه رو شامله، پس چرا الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ فرمود؟ که الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ از نظر ادبی یعنی کسی که بالفعل الفت قلب دارد. در زمینه وجود الفت قلب، زکات میدیم. این مصداق أجلاست. المِصداقُ الاحراء وَ المِصداقُ الأجلا و المِصداقُ الاکثَرْ کیه؟ آخه با مال، بعضی ها که مال بهشون میدیم و هیچی بهشون نگفتیم، مال بدیم، گمراه تر میشه اصلاً. بعضی ها اینطورن. کسانی که دنبال دلیل میگردند یا از دلیل بدشون نمیاد، اگر پول بدید که بیا مسلمان شو، اصلاً درمیره این. پس اون راه صحیح اتوماتیکی عقلی علمی معرفتی انسانی ایمانی، در اینکه انسان یک مالی را از زکات به او بدهد، نزدیک تر شه کجاست؟ اونجایی است که اول، خشت اول رو گذاشته. خشتِ اول، ثَبِتَ الارضْ ثُمَّ انْقُشْ. اول تألیف قلب شده است به ادات قلبی. ادات قلبی، مال نیست. قلب را مال توجه نمیدهد به اصل قضیه. بلکه قلب را امور قلبی، امور معرفتی. حدّ ادناش این است که قلب جوری ملایم شده که شهادتین رو خود گفته است. بر مبنای فرماندهی قلب، شهادتین رو خود گفته است، بعد خطوات دیگر و مراحل دیگر رو طی میکند.
بنابراین، خداوند اگر مصادیقی از ابنُ السبیل قبلاً ذکر فرموده اند که چهار تا بود، این أعلای مصادیق بود، یا دم دست تر بودن مصادیق بود، یا مصادیقی که احیاناً مردم توجه ندارند، بود. به چند یا، این مصادیق ذکر شده که ﴿لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: 60] این مصادیق عرض می شود که خیلی دارای جلوه را خداوند از ابنُ السبیل ذکر کرده و إلاّ مگه ما ابنُ السبیل دیگه نداریم؟ از نظر معنوی، ابنُ السبیل بالاتر ما داریم. کسی که تمام شوق های زندگی ساز را از نظر مادی کنار گذاشته و چون جوّ ، جوّ جهالت است به معارف قرآن، انداخته است خودش را در تمام ساعات ممکنه که معارف قرآن را یاد بگیرد. بنابراین تجارت، زراعت، چه، چه، نمیتواند بکند، این ابنُ السبیل هست یا نه؟ آیا این مهم تر است یا الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ؟ این مهم تر است یا الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا؟ این مهم تر است یا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؟ این کسی که اگر ساخته بشود بر محور معارف قرآن و سنّت، می تواند تألیف قلوب درست کند، میتواند مسلمان های جهان را آگاه کند به معارف اصلی اسلام، آیا این بیشتر ابنُ السبیل است، این بیشتر پسر راه خداست یا کسی که الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِين است که شکمش گرسنه هست؟ یا کسی که الْعَامِلِينَ عَلَيْهَاست که حقّی را مثلاً میخواد بگیره؟ یا کسی که الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست؟ اینکه خداوند این روز ذکر نکرد، شاید مُسَلّمَاتِ مُسَلّمَاتِ ثابِتِاتِه. چون محور کلّ این مراحل از نظر اصلی، فی سبیل الله است و از نظر فرعی، ابنُ السبیله. بنابراین وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ مصداقی از مصادیق عالیّه معموله است، نه اعلی المَصادیقْ. مصداقی از مصادیق عالیّه معموله است که یا با القاء خصوصیت زمانی حالی مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، یا اینکه در تحت عنوان فی سبیل الله، این موارد کلاّ عرض می شود که وارد میشوند. و لذا بعضی وقت ها هست یک مسلمانی است، با دادن مال به این مسلمان نه گناه کنار میذاره، نه طاعت بیشتر میشه، بلکه ممکنه بدتر بشه و این عرض می شود که نه فی سبیل الله است و نه مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمِ. اما کسی که می شود دلش را به دست آورد، به دست حق داد و به سوی حق او را توجه داد، این جزو الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هست. خب، {صحبت حضار} اینجا فرد أعلی رو ذکر کرده، چون فرد أعلی رو ذکر کرده، ما میگیم مِنَ القَضَایِ الّتی قیاسات معها، محور چیه؟ اونجاست که این دل، به طرف اسلام توجه یابد. اگر یافته است که یافته است، اگر نیافته است، ولی با مال توجه به اسلام کند، ولی این ذکر نشده، چرا؟ به این حساب، برای اینکه خیلی کم پیدا میکنیم که یک دلی، با پول توجه به اسلام پیدا کنه. کمه، اولاً. ثانیاً، نباید با پول دل توجه به اسلام پیدا کنه، اون گل است که با گل زیادتر میشه، اما دل با مطالبی که ترجیح میدهد تمایل قلبی را که با حجج و بیّنات است که حدّ ادنی و حدّ عرض می شود که اقلش عبارت است از شهادتینی که از روی عناد نیست، از روی ایمانی که وارد در قلب هم باشد، عرض می شود که نیست. این هم َالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ.
این چهار مصداق، از مصادیق عرض می شود که ابنُ السبیله. بعد، وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ ﴿وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ﴾ [التوبة: 60] فِي الرِّقَابِ، وَالْغَارِمِينَ، دو مصداق اند از مصادیق زنده و بَیّن، ولی واسع هم هستند. اونجوری که تفسیر میشن نیست. وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ اینها عرض می شود که از مصادیق فی سبیل الله اند. این شش تا که چهار تا ابنُ السبیل، دو تا فی سبیل الله، دو تای دیگر یکیش امّ و محور است در جریان که فی سبیل الله است و دیگری هم ابنُ السبیله. پس دو ضابطه است. فی سبیل الله، این موارد فی سبیل الله را که ذکر شد که فِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ است، با بقیه میگیرد. ابنُ السبیل هم اون چهار موردی که در اول آیه ذکر شد که ﴿لْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ [التوبة: 60] می گیرد و بقیه را هم عرض می شود که شامله. و فرق بین فی سبیل الله و ابنُ السبیل را عرض کردیم. فی سبیل الله مال جهت است و جهت مالک است اگر بشه و اگر هم مالک بشه، در راه جهت باید مصرف بشه. ولی ابنُ السبیل مربوط است به عرض می شود که شخصه. به شخص فقیر، به شخص مسکین، به شخص عاملین به شخص َالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ.
خب حالا، این فِي الرِّقَابِ چیه؟ آیا فِي الرِّقَابِ همونی است که در ذهن مسلمان اول هست و تا حالا هم ادامه دارد احیاناً؟ احیاناً کثیرا؟ فِي الرِّقَابِ، یعنی عَبد {17:16} بنده زرخرید. این بنده زرخرید رو، در راه آزاد کردن او، سهمی از سهام زکات رو ما بدهیم، این اولاّ. و ثانیاً، اولاً، اسلام احکامش همیشگی است، در وقت خاص نیست و معلوم است و به چند جهت است که اسلام نخواسته به طور کلّی از بین ببره. البته یک جهتش استمرار داره که اگر مسلمین با کفار جنگ کردند و عده ای از کفار رو اسیر کردند، این اسیرها در مدرسه شبانه روزی خانه های مسلمان ها زندگی می کنند تا مسلمون شوند و تربیت اسلامی بشن. این یه بعدشه. ولی بعد دیگر، اگر این آدم مسلمان است و در عین مسلمان بودن، اگر به عنوان دیه ای، کفاره ای، نذری، چه ای، واجب نشود، این همینطور علی طول الخط، مادامی که قدرت ندارد پول بده خودش رو آزاد کنه، این عرض می شود که عبد این شخص باشه. خب این موقت است. و لذا الان شما در تمام عالم اسلام نگاه کنید، مگر کسانی که به اسلام توجه ندارند، مگر کسانی که هنوز عده ای رو به عنوان عبید و {18:24} زر خرید میکنند و غلط هست، اصلاً در کلّ عالم اسلامی، از چند قرن قبل این وجود ندارد و احکام اسلامی عرض می شود که همیشگی است. چطور میشود که خداوند شش مورد از برای زکات ذکر کرده که اون دو مورد فی سبیل الله و ابنُ السبیل که قاعده است، شش مورد ذکر کرده، ولی یک موردش که وفِي الرِّقَابِ است، یک مدت معینی است و عرض می شود که عنوان سلبی هم دارد که از بین بره. این نمیتونه باشه، این اولاً. ثانیاً، کی گفت فِي الرِّقَابِ به این معناست که رَقَبِهِ انسان به عنوان مملوکیّت؟ نخیر. اصلاً فِي الرِّقَابِ چرا میگی؟ گردن گیره؟ چون جان انسان بسته به گردن انسان، یعنی وجود انسان گیره، حیات انسان گیره. حیات انسان مال خودش نیست، وجود انسان مال خودش نیست، بلکه در بعد ملکی و در بعد مالی، مال فلان آقاست یا مال فلان کس است که این رو خریده، مثل فرض کنید که چیزی که میخرن. ملکی که میخرن، جنسی که میخرن، عرض می شود که {19:22} یا هرچی. خبف این یک بعده. اما، اگر کسی رو بردن زندان، حالا یا به حق یا باطل. نوعا باطله. اگر کسی را به حق یا باطل برده اند زندان و گیر کرده این آدم در زندان، از عبد بدتره این. برای اینکه عبد که در زندان نیست. عبد بالنسبه این مقیّد است که بله، تحت نظر مولاست و این حرفا. ولی بازار میره، کوچه میره، سفر میره، حج میره، مج میره، کجا میره، کجا میره. در یک بعد این گیر است، ولو گیرش دائمی است، مادامی که خود را نخریده. اما این آدمی که کردن در زندان میگن یا بمیر در اینجا یا پول ما رو بده و نداره، مقصر هم نیست. حالا از کسانی است که مقصر نبوده، در بدهکار بودن مقصر نبوده، صرف معصیت نکرده، تبذیر نکرده است، اسراف نکرده است، چه نکرده است، چه نکرده است، همه مراتب صلاح رو طی کنیم، ولی اون طرف حساب ﴿فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ﴾ [البقرة: 280] رو هم نمیکنه. این نداره بده، کرد این رو زندان باطلاً. یا کرد این رو زندان حقّاً فرض کنید، ولی نداره، حقّاً نداره این آدم. آیا این رَقَبَش گیره یا نه؟ این جان این انسان که بیشتر گیر است، ولو در حدّ موقت. یا فرض کنید کمتر گیره. کسی که جانش گیر باشد به حساب بدهی، یا جانش به حساب غلام زرخرید گیر است یا جانش به حساب بدتر از غلام زرخرید گیر است، یا کمتر از غلام زر خرید. بالاخره جان گیر بودن، این رَقَبه، این گردن انسان، مدیون است این انسان. یا مدیون است از نظر اصل قیمت خودش، یا مدیون است که عرض می شود پولی را که قرض کرده نمیتواند بدهد. چرا رَقَبَه اینجا رو نگیره؟ و در قرآن شریف که {21:06}رَقَبِه از برای قتل خطأ هست، از برای عرض می شود که موارد دیگر در قرآن و سنّت هست. اینکه علی طولِ الخط {21:14} رَقَبِه در اینجا موجوده، آیا {21:16} رَقَبِه سقوط کند؟ اگرکسی قتل خطأ کرد، {21:20}رَقَبِه که سقوط میکند، چون رَقَبِه وجود ندارد؟ یا در مرحله اولی است یا بعد از مرحله اولی است. بنابراین چنانکه در روایت هم ما داریم از قضا. اگرهم نداشتیم مطلبی نبود. چون از اطلاق آیه ما استفاده می کنیم. مراجعه به تفسیر بفرمایید که اگر کسی مسجون است، زندانش کردند به حساب مدیون بودن، این غیر غارمینخ ها. چون غارمین صحبت زندان درش نیست. غارم کسی است که آزاده و راه میره و بدهکاره. این بحث بعدیه. کسی که این روی بدهکاری، زندان شده است، حبسش کرده اند تو خانه اش، یا تو شهرش، یا تو دکّانش، یا هرجا، در محبس، زندانش کرده اند. خب، این جزو عرض می شود که غارمین هست. ببخشید، جزو فِي الرِّقَابِ هست بدون شک. ما در راه آزاد کردن گردن این از اسارت بدهی که او را به زندان انداخته است و به گیر انداخته است، عرض می شود که میتوانید بدیم. بنابراین تقیّد ندارد فِي الرِّقَابِ به اینکه حتما باید که عبد زر خرید باشد یا {22:16} زرخرید. این مال فِي الرِّقَابِ، به طور مجمل.
وَالْغَارِمِينَ. در غارمین بحث داریم. بحث بیشتر داریم. غارمین بدهکاران اند. بدهکاران دو دسته اند که ما میدونیم. بعضی ها به اختیار خودشون غارم شدند، رفته با اختیار خودش، قرض کرده یا چیزی خریده، بدهکار شده که خوب و بد هم دارد که عرض میکنیم. بعضی ها نخیر، یک آدمی ست قتل خطا کرده. اگر قتل خطا کرده است، اینکه نمیخواست آدم بکشه. میخواست گنجشک بزنه و همه احتیاطات هم فرض کنید کرده، این آدم، کشته شد. در اینجا یکی از چیزهایی که بر عهده این آدم هست، چیه؟ خون بهای طرف رو بده دیگه، یکیش البته. آیه البته چند چیز داره، این خون بها رو باید بده. حالا پس بدهکار است، قیمت خون این مقتول خَطَئاً را به اولیای دم. قرض کرده از این ها؟ نه. از اون کسی که او را خَطَئاً کشته قرض کرده؟ از وارثین قرض کرده؟ نه. قرض نکرده. اما اینجا مدیون شده است مالاً به حساب حکم خداوند. پس غارمین هست این آدم یا نه؟ خب هست. چرا نباشد؟ جزو غارمینه. البته یک آدمی که عمداً کسی رو کشته، مطلب دیگری است. ولکن، کسی که خَطَئاً کسی را کشته است و مقصر هم نبوده است در این کارش، این جزو غارمین هست. این یک بعده.
بعد دوم، بعد دوم که طول و تفصیل بیشتری داره. انسان مقروض است به کسی. سوال، آیا هرکسی، مقدار مالی مقروض است به کسی یا به جهتی حالا، به جهت مقروض است، به {23:52} مقروض است یا به اشخاص مقروض است. این مشمول بر غارمین هست یا نه ؟ فرض کنید، یک کسی قرض کرده، قرضی که کرد، نه نیازمند بود، نه نیّت پرداخت دارد، نه امکان پرداخت دارد، این سه تا. نیازمند نبود، چون در قرض باید نیازمند باشه انسان، اگر نیازمند نیست به چه حساب قرض میکنه؟ اولاّ، نیازمند نبود. ثانیاً، نیت پرداخت ندارد. ثالثاً، امکان پرداخت ندارد. رابعاً، در حرام مصرف میکند. خامساً، اسراف میکند. اسراف مخلوط حرام و حلاله و سادساً، تبذیر میکند. تبذیر هم یک بعد حرامه. اگر در این مثلث قرار گرفت کسی که غارمه، مشمول آیه هست؟ آیا غارمین با این الف و لام که جنس است یا استغراقه، کلّ کسانی که مقروض اند میگیرند؟ و لا سیّما، اگر اضافه کنیم به این جهات ستّه، یک آدمی که کافر هم هست، این کافری است که اضافه بر کفرش که رأس الزاویه است و درک أسفل از این هفت درک است، شش درک دیگر هم دارد که اون شش تایی که ما شمردیم، آیا این رو هم شامل است غارمین؟ یا نه، در نقطه مقابل، غارم باید عادل باشد، نیّت پرداخت داشته باشد، امکان پرداخت داشته باشد، احتیاج داشته باشد، مصرف در حرام نکند، تبذیر نکند، اسراف نکند. این هم بعد دوم. فقط غارم این است؟ یا نخیر. اول و آخر رو و بَینَهُما رو عرض می شود که میگیرد؟
اینجا دو بحثه. بحث اول که بحث محوری است این است که فی سبیل الله انسان رو راحت میکنه، مگه فی الغارمین نیست، بله؟ فی الغارمین جهته دیگه. در راه غارمین باید مصرف شه، این فی سبیل اللهِ. باید دید که آیا این مالی که به این بدهکار داده میشه، دادن این مال در راه خداست؟ محبوب خداست؟ یا مبغوض خداست؟ این آدم اگر این مال رو بهش بدیم، در راه خدا این مال بهش داده شد؟ در طریق شریعت است؟ یا عصیان او را بیشتر میکند؟ یا حرص و عرض می شود چی او را زیادتر میکند که بیخودی قرض کند؟ این یک بعده. بعد دیگر، پس همه این ها جزو الغارمین هستند منتها با ادّله خارجی که عده ایشون استثناء میشن. حالا داریم همین رو بحث میکنیم، ببینیم چی میشه. اولش فی سبیل اللهِ. ولکن ما در غارمین بحث کنیم، اصولاً در قرض اینجا بحث کنیم خیلی خوبه. آیا قرض به همین سادگی است که خیلی ها قرض می کنند، در ابعاد گوناگون؟ یا نه قرض حساب داره؟ در قرآن می فرماید﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ﴾ [الحديد: 11] قرض حسن چیه؟ اگر من میدانم، یا احتمال حسابی میدم یکی از من قرض میکند، نیّت پرداخت ندارد، یا امکان پرداخت ندارد، یا مصرف در حرام میکند، یا تبذیر میکند، یا اسراف میکند، من هم پول دارم، بدم؟ من قرض حسن دادم؟ این قرض سیئه. کمک کردن به آدمی که در طریق باطل مال را مصرف میکند، یا از طریق باطل میگیرد، اگه من راضی باشم کسی مال من رو بدزده، دزدیش حلاله؟ اگر من راضی باشم کسی به من فحش بده، فحشش حلاله؟ این که حلال نمیکند. رضایت من که حلال نمیکند که. همچنین در قرض مَنْ ذَالّذَی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضَاً حَسَناً، این قرض باید حسن باشد در طرفین. من که میدهم کار خوب کنم، به کسی که میدهم او کار خوب کرده. این مالی که به دست او میاد کارخوب بوده و خوب بر محور اراده ربّ العالمین باید باشد. اما اگر از طرف دهنده، من میدم حالا خورد، خورد، نخورد، نخورد، این مال دور انداختنه. برای اینکه﴿الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ [النساء: 5] است در مال، در آیه نساء که این آیه، در بسیاری از موارد باید مورد استدلال بشه. ما خیال میکنیم که برای یک متنی بخوایم دلیل بیاریم باید برف انبار کنیم. نخیر اینطور نیست، ممکن است، مثلا این آیه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: 1] اوفوا بِلعُقُود، همین یک جمله در تمام معاملات مورد استدلال است. در تمام معاملات و تجارات و زراعات و تمام. فقط یک آیه است، خب باشه. خب خدا هم یکی است و به همه کار، کار داره. پس خداوند باید چند تا باشه تا اینکه خیلی مهم باشه.
حالا در اینجا، در باب قرض شرایطی هست. قرض دهنده، قرض گیرنده، مصرف قرض. این مثلث در باب قرض رو ما حساب کنیم، ببینیم قرضی که شایسته است شرعاً، کدامه؟ قرض دهنده باید توجه داشته باشد که مال، تلف نمی شود، مورد، مورد حاجت است نه اینکه پدر طرف رو دربیاره، شاهد و ماهد. نه، ظاهر مطلب. این مال تلف نمی شود، مورد، مورد حاجت است. میتواند قرض بدهد. یک مرتبه، بنده امروز ده تومن دارم، میان از من ده تومن قرض میکنن، خب نون ندارم بخرم ببرم خونه بخورم. من نمیتونم قرض بدهم. قرض اصلا سَیّئه این. میتواند قرض بدهد، حالا حَرج باشد مطلبیه دیگه، ولی می تواند. می تواند قرض بدهد، مالش تلف نمی شود، طرف نیت پرداخت دارد، طرف امکان پرداخت دارد، مصرف حرام نمیکند، تبذیر نمیکند، اسراف نمیکند، از نظر ظاهر این رو باید، این مال مُقْرِضْ. مُقْتَرِضْ هم همینطوره. شخص مقترض در صورتی که نیازمند است و نیت پرداخت دارد و امکان پرداخت دارد، تا آخر. و إلاّ مگر مال قرض رو طرف مالک نمیشه آقایون؟ خب قرض غیر از هبه است، ببخشید، غیر از امانته. ما در هبه و در هدیه و در قرض که همه این ها رو ﴿يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ [البقرة: 245] میگیره. حالا در خصوص قرض ما داریم عرض می شود که صحبت می کنیم. مگر در باب قرض، شما مالی رو که میدید، ملک طرف نمیشه؟ ولی ملک معوّض است. مثل هبه که نیست. مثل هدیه که نیست. ملک معوضه. یعنی من میدهم که عوضش را بگیرم. خب، حالا که من میدم که عوضش را بگیرم، اینجا دو چیز رکنه. رکن الارکانه. یعنی، طرف نیت پرداخت داشته باشد، اگر نیت پرداخت نداشته باشد، این مال مفت خوردنه دیگه، مگه أکلِ بالباطل نیست؟ أکلِ بالباطل چیه؟ أکلِ بالباطل فقط دزدی کردن است؟ فقط هجوم گرفتن و مال مردم رو گرفتن است؟ نه. یک کسی بیاد به حساب اینکه من نیت و امکان پرداخت را دارم و نیازمند هستم و شرایط گرفتن قرض و تملک قرضی در من موجود است، بیاد قرض بگیره و سر شما را کلاه بگذارد. این قرض حرام است. یک نوع دزدی است، أکلِ مال بالباطل است. شما چرا این مالی که قرض کردی، میخوری؟ میخوای پرداخت کنی؟ نه. می توانی؟ نه. پس در اون دو بحث اول گیرید. تصمیم پرداخت ندارید. یا تصمیم پرداخت دارید، امکان پرداخت ندارید. یا امکان پرداخت دارید، تصمیم پرداخت ندارید. هر دو شرطه. هم باید نیت پرداخت داشته باشید و هم زمینه پرداخت. یک طرفی که ماهی پنج هزار تومن این درآمد داره، بره فرض کنید صد هزار تومن قرض کنه و صد هزار تومن، ماهی پنج هزار تومن بده. خب از کجا بخوره؟ هوا بخورد؟ علف بخورد؟ زمین بخورد؟ این چطور قرض میکنه؟ به حساب اینکه برام سهم امام بیاد؟ خب شاید نیومد. شاید کسانی که سهم امام میخوان بدن، نیومدن پهلو شما بدن.
پس ببینید، من زمینه معمولی امکان پرداخت رو باید در نظر بگیرم، اضافه بر این، نیت پرداخت باید داشته باشم، هردوانه است. نیت تنها کافی نیست، زمینه هم باید باشه. زمینه تنها کافی نیست، بلکه نیّت هم باید باشه. و إلاّ اگر نیت پرداخت نیست، یا زمینه پرداخت نیست، یا بدتر، هر دوش نیست، در اینجا من به چه مجوزی این مال رو تصرف کنم؟ فروخته به من؟ هدیه کرده؟ هبه کرده؟ عرض می شود چکار کرده؟ این أکل بالباطله دیگه. یعنی مِنْ دونِ جهتٍ من مالک مال طرف بشم. خب چرا؟ مالک مال طرف شدن من، یک جهتی لازم دارد. خب این جهت وجود ندارد، نه در نیت و نه در وضع موجود، عرض می شود نیست. حالا فرض کنید که من ضرورت دارم، نیت پرداخت هم دارم، امکان پرداخت هم دارم، اما مَعاذَ الله میخوام مصرف در حرام بکنم. این قرض حلال است؟ این قرض حسنه است؟ کسی که سه حسن اول را دارد، ضرورت دارد، نیت پرداخت دارد، امکان پرداخت هم دارد، اما میخواد بره عرق بخره بخوره. چون اگه عرق نخوره گیج میشه مثلاً، ضرورت دارد به این معنا. اگه عرق نخوره گیج میشه، اگه قمار نکنه گیج میشه، اگه عرض می شود شطرنج نکنه گیج میشه. حالا میخواد بره این قمار کنه، عرق بخوره، کار بد بکنه، خب، آیا این قرض الحسنه است؟ این است که خداوند یک سهمی از سهام زکات براش مقرّر کرده است؟ خدا کمک میکند به شیطان؟ کمک میکند به راه شیطان؟ اینکه غیر ممکن است که. ما مکروهات هم اگر مشمول میداریم و مرجوحات رو، یک ضلع حرامیه، بنابراین این قرض، درست نیست. این آدمی که قرض کرده است، برای اینکه، ولو بعداً میده، برای اینکه برود کار حرام بکند، این رفت کنار.
بعد، قرض میکند که، این روزی صد تومن خرج معمولشه. میخواد اسراف کند روزی صد و پنجاه تومن. پنجاه تومن اضافه رو قرض میکنه. این اولاً ضرورت ندارد، مخصوصاً اگه مال خودش هم بود، نمیتونه این کار رو بکنه. اگر مال خودت هم بود، نمیتوانستی که اسراف کنی. اسراف یعنی درصدی، لازمه زندگی به طور معمولی، درصدی دور انداختنی که سیر و پر خوردنه. آدمی که با یک مرغ میتونن ده نفر سیر شن، حالا ده تا مرغ میخره، مثلاً. میخواد داش مشتی گری کنه که جلوی بعضی هام اضافه بیاد، بریزن جلوی حیوانات بخورن یا بریزن دور مثلاً. این تبذیر نیست. تبذیر عبارت است از اینکه صد درصد مال را دور ریختن، این تبذیره. کما اینکه در آیه مبارکه اسراء﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ﴾ [الإسراء: 27] این همه سیگار کش ها رو میگیره، همه تریاک کش ها رو میگیره. چرا؟ برای اینکه سیگار تبذیر دوبله است. ما یک تبذیر یوبله داریم، یک تبذیر دوبله. تبذیر یوبله، یعنی یک بعد تبذیره. این اسکناس رو میندازی دریا. ولی به بدنش ضرر نخورد، به صحتّش ضرر نخورد. یک مرتبه نه، این اسکناس رو میده و در مقابل چیزی رو میگیره که ضرر داره براش. آیا ﴿وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا﴾ [البقرة: 219] ثابت نمیکند که سیگار حرامه؟ تریاک حرامه؟ آیا ضررش بیشتره یا نفعش؟ خود سیگاری ها هم قبول دارند که ضررش بیشتره. پس دو آیه داریم در قرآن. لزوم نداره اخباری باشیم این که اصالت الحرمه. لزومی نداره اصولی باشیم که دلیل بر حرمت نداریم. نخیر، نه اون اخبار شما را قبول میکنیم، نه اصول شما رو. بلکه ما قرآنی هستیم. قرآن می گوید که وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا، راجع به خمر. پس هرچیزی که ضررش بیشتر از نفعشه، این حرامه و سیگار چنینه. و بالاتر از این آیه اسراء ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ﴾ [الإسراء: 27] این تبذیر دو بعدی است، مال دور ریختن و سلامت دور ریختن. چنانکه شنیدید از تلویزیون بعضی از دکترها گفتن که بیشتر سرطان ها، مربوط است به سیگار کشیدن ها. ولو کسانی که اینها عادت دارند، خب عادت رو ترک کنن. چون بعضی از فقها اخیراً گفتن که ابتدائاً حرامه. ما عرض میکنیم که ابتدائاً حرامه، وسطاً حرامه، انتهائاً حرامه. و اونجایی که مثلاً انسان نتواند ترک کند، ما نداریم اصلاً. شما بیست تا سیگار میکشین، روزی یک دونه اش این رو کم کنین، آخر سر.
برگردیم. ببینید، پس اگر این مال رو انسان قرض میکند و تبذیر میکند که بدتره. یا اسراف میکند، در تمام این ابعاد، این قرض اصلاً قرض حرامیه، این قرض حسن نیست. وقتی قرض حسن نیست، چرا غارمین بگیرتش؟ این یک حرفه. ولکن حرف دیگر، این غارمه، فرض کنید که غلط کرده قرض کرده، غلط کرده نیت نکرده، غلط کرده زمینه رو نداره، غلط کرده مصرف حرام کرده، غلط کرده، غلط کرده، ولی باید توبه کرد. حالا که توبه کرده چه باید کرد؟ ﴿قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾ [الأنفال: 38] این کافر هم که نیستش که، یه آدمی، این آدم وقتی که در اون حال بود، ما از سهم زکات بهش نمیدادیم، نه حاج آقا، نه کربلایی، نه مشهدی، به هیچ کدوم کمک نمیکنیم، چون کمک به حرامه. اما اگر این آدم از همه این گذشته ها توبه کرده، سارق مسلح بوده، توبه کرده، مال مردم دزدیده و خورده توبه کرده، حالا که مال مردم رو دزدیده و خورده و توبه کرده و نداره بده، غارم هست یا نه؟ غارمه دیگه. آیا این فی سبیل الله هست که بدهی این آدم رو بدیم؟ یک مقداری، روش گشاده تر بشه در برابر کسی که، آقا من مال شما رو که فلان وقت دزدیدم، اومدم گرفتم، چیکار کردم، بیا این مال شما. این مال شما، این مقدار مال شما. این آدم وقتی توبه کرد، التَّائِبُ عن الذَّنْبِ کَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ. آیا غارمین شامل حال این آدم نمی شود؟ بله شامل بعضی ها نمیشه معلومه. ولی شامل این آدم نمیشه؟ کسی بیاد بگه غارمین مخصوص است به کسانی که در راه خدا مقروض شده اند و در تمام ابعاد راه خدا رو در ابعاد سبعه عرض می شود که طی کرده اند. اما این آدم توبه کرده، وقتی توبه کرده آیا اگر ما به این آدم بدهیش رو بدهیم، اون بدهی که از راه حرام به دست آورده ، در راه حرام مصرف کرده، این خدا خوشش میاد؟ این به طرف حق میاد بیشتر؟ توبه اش غلیظ تر می شود؟ این آدمی که توبه کرده است و اگر ما بهش کمک کنیم، بهش مزه میکنه، بیشتر توبه اش قوی میشه، از الْمُؤلّفهِ قُلوبُهُمْ هست؟ فی سبیل الله هست؟ خب همه هست. این عناوین متعدده ای در اینجا عرض می شود که شامل حالشه.
سوال، اگر کسی توبه نکرده، مرتب هم قرض میکنه، اما اگر یک موقع بعضی از قرض های این رو شما بدین، این توبه خواهد کرد. این فی سبیل الله هست یا نه؟ خب بله. کسی را که اگر شما یک کاری کنید که موفق به توبه شود به وسیله این کار، این فی سبیل الله هست یا نه؟ مثال، در باب زنا ﴿الزَّانِي لَا يَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [النور: 3] که نصّ آیه است که اگر زن زانیه ای است که دست بردار هم نیست، شما حرام است که با او نکاح کنید. چه نکاح دائم، چه نکاح منقطع. وفاق لله و تَعالی و خلاف لجمیعِ العلماء، تقریباً. خب، حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ. اما اگر یک زن زانیه ای توبه کرده است، حالا یک زنی است که زانیه نبوده، یک زن زانیه ای است توبه کردهف هردو هم حاضرند صیغه شما بشن، صیغه کدوم بهتره آقایون؟ اونکه زانیه بوده توبه کرده. چرا؟ برای اینکه کمک شد به اینکه این، توبه اش قوی تر بشه. حالا، بالاترش، اگر یک زنی است که در منجلاب فساد و فحشاء افتاده، اما اگر شما او رو به ازدواج موقت خودتون دربیارید، می دانید که ترک میکند زنا رو، حُرِّمَ اینجا رو نمیگیره. چون حُرِّمَ از چه باب بود؟ از رو اینکه شما کمک نکنید به منکر او، به فحشاء او. از باب نهی از منکر در مرحله اخیره بود. اما اگر شما یک کاری بکنید که از منکر دست بردارد، نه اینکه زن دائم خودتون بکنید، حالا کاری نداریم. اگر شما این رو عقد موقت کردید که با این عقد موقت، دست از این کثافت کاری برداره و مخصوصا یک پول لایقی هم بهش بدید که زندگی درست کند، این عرض می شود که عیبی ندارد. این مثال بود از نظر مطلب ما، که اگر کسی در تمام مراحل ششگانه حرام، حرام، حرام، حرام اما توبه کرده، یا توبه نکرده، ولی اگر شما چیزی به او بدید، این عرض می شود که توبه خواهد کرد. بنابراین، وَالغَارمینْ اینجور نیستش که اگر فتوایی، اگر روایتی معیّن کرد که ناصبی نباید باشد، خب ناصبی از ناصب بودن خارج میشه. شیعه اثنی عشری باشد، بابا شیعه اثنی عشری است، ولی اگر شما قرضش رو بدید، این عرض می شود که بیشتر اصرار میکند که در فرض کنید راه گناه.
یک سوال دیگه، این سوال رو آقایون فکر کنید، شنبه به ما جواب بدید، اگر زنده موندیم. عرض می شود که این ﴿وَالْغَارِمِينَ﴾ [التوبة: 60] که هست، غارم دو طرف داره، یک طرف قرض دهنده است و یک طرف قرض گیرنده. اگر قرض گیرنده، به عنوان حلال و شرعی، قرض نگرفته، نه نیت، نه زمینه، نه مصرف، نه فلان تا آخر، همه اش غلط بوده. اما قرض دهنده کلاه سرش رفته، نمیدونسته. قرض دهنده به حساب اینکه حساب کرده که این نیت پرداخت دارد، احتیاج دارد، امکان پرداخت دارد، مصرف در حلال می کند، مصرف در حرام نمیکند، به این آدم داده. حالا، الان این غارمین که شما میگید در بعد کسی که مدیون است، مشمول آیه نیست، اینطور میگید دیگه. حالا در بعد دو آیه مشمول آیه نیست؟ آیا فی سبیل الله نیست که شما این طلبکار بدبخت را که طلبکار شده و حالا نیازمند هم فرض کنید، هست، هست که از فقراست. حالا نیازمند هم نیست، ولی مقداری از مالش را قرض داده و طلبکار شده، آیا اگر فی الغارمین که فیی دیگه در اینجا، عطفه، عرض می شود که و فی الرّقاب وَ الغارمین یا فی الغَارمین، در راه از بین بردن غرم، ما به دهنده قرض بدهیم، آیا این مشمول فی الغارمین هست؟ یا نیست؟ هم میشود گفت هست، هم میشود گفت نیست. اما اَحَدُهُمَاست، روش فکر بفرمایید برای عرض می شود که روز شنبه. این یک بعد.
بعد دیگر فی الغارمین که به حساب عطفه، این کسی که غارم است، یا کسی که مؤلّف قُلوبُهُمْ هست، بحث دومه که مطالعه بفرمایید فکرم بکنید. غارم، مؤلّف قلوبهم هست، عرض می شود و چه و چه. اگر اینها بعد، این بدهیش رو زکات داد و بعد پولدار شد. این آدمی که بعد پولدار شد، بعد اونی که به عنوان بدهیش پرداخته شده، باید بدهد؟ یا مفت خود است و نباید بده؟ و همچنین از المؤلّفَ قُلوبُهُمْ، تألیف قلبش شده بود، بعد مالی دادیم بیشتر بیاد، حالا اومد شد سلمان فارسی. حالا سلمان فارسی اگر پولدار شد، باید اون پولی که از باب زکات بهش دادن به این عنوان، باید اون پول رو پس بدهد یا نه؟ این هم یک سوال.
سوال سوم، اگر کسی قرض را روی موازین شرعی کرد، ولکن مصرف کرد هم در حلال، هم در حرام. آیا اگر این بدهی شخص بدهکار رو میدیم، در بعد حرام ندهیم؟ توبه هم نکرده ها. در بعد حرام ندهیم، در بعد حلال بدهیم؟ یا چون گناهکار است و فی سبیل الله نیست، در هیچکدام از این دو بعد ما این مال را ندهیم. اینها سوالاتی است که مربوط به این دو بعده.
بعد ﴿وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ﴾ [التوبة: 60]. تتمّه بحث مختصری شنبه خواهیم داشت، بعد منتقل به خمس خواهیم شد. این کتاب های خمس رو مقداری هست اینجا، مقداری میگیم بیارن. سوره انفال است در آیه خمس مقادیری، بله؟ بحث نصاب رو نمیکنیم؟ نصاب رو نه دیگه، نصاب که بحث نمیخواد. بحث هاش رو ما کردیم. بله یک بحث دیگه هست من یادم رفت این رو باید بحث کنیم، زکات فطره. این رو باید بحث کنیم ان شاء الله. زکات فطره، بنابراین ظاهراً شنبه و یکشنبه عرض می شود که تتمّه بحث زکات و زکات فطره خواهد شد و بعداً بحثمون، عجله هم نداریم. هر مقداریش که مونده آقایون بفرمایید ولی خب نصاب ها رو که، نصاب ها معیّن است و معلوم است و ما چندین مرتبه در موردش صحبت کردیم.
اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم، یک مطلبی که من به شما عرض کنم بد نیست، این است که ما درس تفسیر عربی را عصر داشتیم، محول به صبح کردیم. یعنی قبل از این، ساعت نه و ربع، تفسیر قرآن به زبان عربی رو ما اینجا داریم. کسانی که علاقه مند هستند، خب میتونن جمع بین عرض می شود که جهتین بکنند و سوره قارعه شنبه خواهد بود ان شاء الله. سوره تین تموم شده امروز، عادیات. سوره قارعه. ساعت نه و ربع شروع میکنیم…