جلسه سیصدم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (زکات)

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

بحث امروز ما، آغازش راجع به خمس است و تبعاً یک مقدماتی داره که هم علمی است و هم اخلاقی. گرچه مکرر برادران عزیز از ما شنیده‌اند، اما این یک تکراری است، لازم. چون ما در جوّهایی زندگی می‌کنیم که قضایای تربیتی و تعلیمی ما بعکس است. یک مرتبه است انسان، مطالب ناجور در مغزش وارد نشده و بعد میخواد قدم در راه حق و معرفت بگذاره، این آسون‌تر است. اگر یک آینه که، یک شیشه که غبار ندارد و کثافت روش نیست، بخواهد انسان روش چیزی بنویسه، این خیلی آسون تره. اما اگر شیشه‌ای باشد که غبار و کثافت روی شیشه است، این کار انسان دو برابر میشه. اول باید شیشه را پاک کند و بعداً آنچه را میخواد، بنویسه.

همچنین، اگر اذهان ما و قلوب ما و افکار ما، درش یک مطالب دیگری که یا اثر ندارد، یا ضرر دارد، در تحقق معرفت ربّانیه، این مطالب را ما دریافت کردیم و حالا، بخوایم وارد معارف قرآنی بشویم، این سخت است، دوکاره است. این جریان لاَإلَهَ إلاّ الله است. فرق است بین کسی که لاَإلَهَ را پیموده است و إلاّ الله مونده و کسی که نه، همه آلهه را بهش تقیّد داره، هنوز میخواد لاَإلَهَ إلاّ الله را طی کنه. اول همه آلهه باید برن کنار بعد إلاّ الله. اول نفی، بعد اثبات.

در تجارت های انسان، زراعت های انسان، علوم انسان، عقاید انسان، افکار انسان، اگر بخواهد به سوی خیر قدم بردارد، تبعاً برای کسانی که مرحله‌ی سلب را نگذرانده‌اند، این مطلب دو مشکل دارد. اول مرحله سلب را باید بپیمایند، بعد مرحله ایجاب را. اما کسانی که مرحله‌ی سلب را پیموده‌اند، یا مرحله‌ی سلبی در کار نیست، پیمودن مرحله‌ی ایجاب برای اون ها آسان تر است. حالا، برای ما ها که در اینگونه حوزه های علمیّه زندگی می‌کنیم، افکار اصولی و فقهی و منطقی و فلسفی و عرفانی و هرچه ما، محور قرآنی ندارد، اگر بخواهیم بهش محور قرآنی بدهیم و فکرمون و علممون و عقیدمون، اخلاقمون، قلبمون، روحمون، عملمون تا اونجا که ممکن است اگر بخواهیم خداخواه باشد، اول باید آنچه را که مزاحم است بیرون کنیم، آنچه را که احیاناً نه ضارّ است و نه نافع است باید بیرون کنیم. اول تخلیه است و بعدا تحلیه. وضع ما اینگونه است. ما در اجواع گوناگون حوزه‌های سنیّه و شیعیّه که هستیم روی هر علتی از علل، محور اصلی دقت های ما، تامّلات ما، انقلت و قلت های ما، افکار ما، تدریس‌های ما، تدرس ‌های ما، نوشتن‌های ما و دقت های ما، کتاب الله نیست. مطالب دیگری است که یا ما را به معارف کتاب الله نمی‌رساند و یا مزاحم است. بنابراین اول باید لاَإلَهَ را طی کنیم، بعد به مرحله‌ی إلاّ الله برسیم.

اگر حوضی که لجن ندارد، آشغال ندارد، کثافت ندارد، این مرحله سلب نداره، فقط شما آب تمیز توی حوض بریزید و استفاده بسیار خوب از آب این حوض می‌کنیم. اما اگر این حوض، آشغال دارد یا چیزهایی که نه آشغال است نه آبه، یک مشت سنگ مرمر تو حوض ریختن، نه به نفع آبه، نه به ضرر آبه. ولکن شما تو این حوض باید آب بریزید، باید اول سنگ مرمر ها رو بردارید، بعد آب بریزید که حوض آب باشد، نه حوض آب و چیز دیگر.

حالا، علومی را که ما دریافت می‌کنیم در حوزه‌ها، از دو حال اول خارج نیست و حال سوم درکار نیست مگر بسیار کمرنگ. یا حال اول است که افکاری که، مطالبی که، دقت‌هایی که، دریافت‌هایی که داریم، اینها اصلاً مزاحم است با فهم قرآن. اصلاً اصطلاحاتش فرق دارد، مبانیش فرق دارد، مفاهیم و مطالبش فرق دارد، مزاحم است، جوری که اگر بخوایم ما بحث کنیم با کسانی که گرفتار این اصطلاحات هستند، خیلی زحمت داره. در نقطه نقطه باید بحث کنیم. این یک رشته است تو این حوض معرفتی ما ریخته، اگر بخوایم وارد معارف قرآن بشیم باید اینها رو بریزیم بیرون. فرض کنید بعد دومی هم از تحصیلات ما هست که نه ضرر دارد برای کسب معارف قرآن، نه نفع دارد. اما حوض فکر ما رو گرفته و حوض قلب و عقل و علم ما رو گرفته. این ها رو هم باید بیرون کنیم.

پس لاَإلَهَ ما دو بعدی است. یک بعد آنچه را که آلهه، إلاّ الله اند و مضرّند به توحید و مضرّند به معرفت توحیدیّه، باید برن بیرون. یک مشت فرض کنید میخوایم احترام کنیم، ملایمت کنیم. مطالبی رو که ما در حوزه ها میخونیم نه ضرر دارد برای معارف قرآن، نه نفع دارد، اون ها باید بره بیرون. چون ما میخوایم معارف قرآن را یاد بگیریم. تا بعد إلاّ الله در کار بیاد. روی همین جهت است که ما باید خود را آماده ملاقات صعوبت‌ها زیاد بکنیم. و ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾ [الأحزاب: 21]، آیا مبدأ رسالتی پیغمبر و زندگی اون حضرت فقط خودم بود؟ که دست مرا ببوسند؟ به من احترام کنند؟ جلوی پای من بلند شند؟ از من بیشتر تبعیّت کنند؟ بیشتر امّت من گردند؟ اول که یکی دو تا بیشتر نبود که و سیزده سال هم که در مکه بود مگه هشتاد تا بیشتر درست شد؟ که تو هشتاد تا، عمر و ابوبکر هم بود. اُسوه حسنه رسول الله، در این نیست که ما جدّیت کنیم، من بره جلو.

 ما از سه حال خارج نیستیم دیگه، سه حال داریم، یا ما غرضمون این هست من نشون داده بشه، من مطرح بشم، ولو به وسیله‌‌ی حق، حق آن است که من بگم. اگر تو بگی، نه. من بگم، محور منه و حق در حاشیه است. این یک جور. یک مرتبه نخیر، حق، نه اصل است، نه حاشیه. اون بره کنار. مرتبه سوم که باید گشت پیدا کرد، من نمیدونم پیدا می‌کنیم یا نه. مرتبه سوم این است که حق محور است. در من باشد، بِسمِ الله، در شما باشد، بِسمِ الله، اگه بناست من گم بشوم در راه پیدا شدن حق، بِسمِ الله. اما من شریک با حق نیستم. اینجور نیست که من و حق، من و خدا، من و حقیقت، من همیشه سالِکَمْ، قدم در راه حق برمیدارم، قدم در راه خدا برمیدارم، برادر با خدا نیستم، هم سِلکْ با او نیستم، در راهی را که خدا میخواد قدم برمیدارم، خود را نفی می‌کنم برای اثبات او. مگر حالت احرام چیست؟ حالت طواف چیست؟ حالت سعی چیست؟ این حالا،ت تمام نفی خودها و خودیّت ها و عنیّت ها، خودخواهی‌ها و خودراهی ها و خود بینی‌هاست که همه چیز میشه. اما بیشتر اشتباه کردیم ما. ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ﴾ [الجاثية: 23] إِلَهَهُ هَوَاه، نه هَوَاهُ إِلَهَه. هَوَاهُ إِلَهَه  که مطلب دیگری است.

 إِلَهَهُ هَوَاه، خدا در صورتی خداست که این نفس بپسندد. و لذا در قرآن شریف می‌فرماید که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ﴾ [الحج: 11]حرف نه حرف مقابل فعل و اسم نه. یعنی عَلَیَ طَرفٍ وَ ضعیفٍ مِنْ اطرَافِ العُبودیّهَ. حرف، حرف هم که میگن مقابل فعل و اسمه، چون جانبه، اصل نیست، حاشیه است. عبادت خدا گاه اصل است، او اصل است و من و من ها، همه چیز، فرعیم و فرع ناپیدا و فرع گم. فرد گمشده و فرع گمشده در راه اون اصل که من جدیّت کنم، حق نشان داده شود. ولو در شما، ولو در اینجا، ولو من گم بشم. من مطرح باشم؟ مگر من شریک حقّم که هم حق مطرح باشد هم من؟ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ. یعنی عَلَیَ جانبٍ ضعیفٍ مِنْ جوانب العُبودیّهَ. اسمی نیست عبادتش، فعلی نیست عبادتش، حرفی است، جانبی است، فرعی است، حاشیه است. و لذا ﴿فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ  وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ﴾ [الحج: 11] چون این به حساب مصلحت بوده دیگه. يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ، دلیل. فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ، اگر در راه عبودیّت حق، شیعه مرتضی علی بودن، مسلمان بودن، عابد بودن، عارف بودن، فقیه بودن، فیلسوف بودن و و بودن، هرچه بودن، اگر خیری رسید، دست‌بوسی رسید، مال امام رسید، رکوع رسید، احترام رسید، بارکَ الله رسید، چه رسید، اطْمَأَنَّ بِهِ، به‌ به چقدر خوبه. وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ. اگر روی دم این گربه لگد گذاشتن وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ، نمی‌خوام اصلاً. اون دینی که فحش دارد، کتک دارد، دربه‌دری دارد، در رفتن دارد، مسخره دارد، اذیت دارد، بیرون کردن دارد، روی سر پیغمبر بزرگوار معده گوسفند ریختن دارد، تو شعب ابی طالب حبس شدن دارد، گرسنگی دارد، در رفتن و در وار رفتن دارد، اصلاً نمی‌خوام. اکثر ما اینجور هستیم. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ  فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ  وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ  ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ [الحج: 11]

ما بحث اخلاقی داریم می‌کنیم، خدایا کمک کن، من قدرت ندارم صحبت کنم. چون یک مرتبه خاتم النبیّین صحبت می‌فرمایند، امیر المؤمنین صحبت می‌فرمایند، أئمّه علیهم السلام، صحبت می‌کنند، اون دیگه بیحال شدن نداره، چون میدونن که واردن، تو راه ‌اند، اما کسی که در بین راهه، یا خدای نکرده در راه نیست، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ﴾ [الصف: 2-3] عرض می‌شود که حمام بود که اون خطبه حمام رو دارید، ما هم داریم حمام میشیم. ولی خدا نکند به این زودی از بین بریم، چون معلوم نیست که کسی جای ما ها رو بگیره، چون همه برای چیز دیگه دارن میزنن، ما برای کتاب الله داریم می‌زنیم و میخوایم که یک راهی برای تشریف فرمایی مهدی صلوات الله علیه باشیم ان شاء الله. که حضرت بیان وحشت نکنند، میهمان عالی قدر و بزرگوار که تشریف میارن، خب ما باید آب و جارو کرده باشیم و خانه رو مطابق وضع ایشون باید درست کرده باشیم. خب امام زمان میان که پلو و مرغ و قرقاول و چلو کباب که از ما نمیخوان، از ما میخوان نزدیک به اون حضرت باشیم، خب نزدیک اون حضرت بودن چیه؟ همین حرف هایی است که ما میخونیم؟ حضرت که میان یَأتیِ بِکتابٍ جَدید وَ دینٍ جدیدْ، ما همون کتاب جدید رو از حالا، روش کار کنیم، این قرآنه دیگه، این کتاب جدید یعنی چه؟ یعنی قرآن دیگه ای میارن حضرت؟ یا همین رو میارن که هست؟ یک چیز دیگه بیارن که لا سمح الله بر فرض محال، اینکه ارتداده. پس همین رو میارن. ولی این چون مطرح نیست، همین کتاب الله رو میارن، یک نقطه کم و زیاد نیست. اما این مطرح نیست. ما اگر جدیّت کنیم حق مطرح باشه، در علوم و در عقایدمون، در اقوالمون، در افکارمون، در اعمالمون، فقط حق مطرح باشه نه من. من، بره گمشه. شما در احرام چه می‌کنید؟ این راه دور که می‌روید؟ اون لباس‌های عادی رو درمیارید، در موقع خاصی لبیّک می‌گید. لبیکْ، أللهمَ لَبیّکَ لَبیّکْ. نظرم هست که امام حسن علیه السلام که لَبیّکْ رو گفتند، می‌لرزید بدنشون، لکنه زبان می‌گرفتند، أفصَح عرب در زمان خودش، أبلَغ عرب در زمان خودش، أعبد ناس، أعرفِ ناس، بهترین کسی که حج رو می‌فهمه و لَبیّکْ رو میفهمه، چرا می‌لرزید؟ چرا امام حسن می‌لرزه؟ چرا لرزه بر اندامش میاد و چرا بر زبانش لکنت میاد؟ عرض شد شما چرا می‌لرزید اینقدر و چرا بر اندامتون لرزه میاد و فوری لَبیّکْ نمی‌گید؟ فرمود می‌ترسم از اون طرف جواب بیاد لاَ لَبیّکْ چون لَبیّکْ حساب داره. بعد معنی میکنند، لَبیّکَ فی قلبی وَ مُخی و عروقی. همه وجود من لَبیّکْ. نسبت به همه نه و نسبت به تو بله. ما نسبت به همه بله، نسبت به تو نه. فقط از نظر لفظه. لَبیّکْ أللهمَ لَبیّکَ لَبیّکْ إنَّ الحَمْدَ وَ النعمَهَ لَکَ وَ المُلکْ لاَ شریکَ لَکَ لَبیّکْ. مستحبات رو هم اضافه کنیم که در فقه معرفت واجباته ذَالمَعارجِ لَبیّکْ عَبدُکَ وَ بنُ عَبدیکْ لَبیّکَ لَبیّکْ البِیتُ بِیتُکْ وَ العَبْدُ عَبدُکْ، الی آخر. ما از کجا به اینجاها می‌رسیم؟ و از کجا به این جاها خواهیم رسید؟ همه‌ی محور اون حَبلُ المَمدود، بینَ الله و بینَ الخَلقه است که قرآنه و ما خیلی از مفاهیم مون رو عوض کنیم.

یکی از اساتید بزرگوار حوزه، یکی از برادران عزیز ما، در خلوت بحث کرده بود زیاد، بحث و بحث و بحث که چرا قرآن در دورس حوزه محور نیست؟ گفته بود چون کسی نیست من این حقیقت تلخ رو به شما میگم، اگر قرآن در میدون بیاد، ما همه لخت میشیم. خب بیایید لخت بشیم از اول، بعد خودمون رو تمیز کنیم، بعد لباس بپوشیم. لباسی از معرفت، لباسی از وحی، عقلمون و فطرتمون و فکرمون و صدرمون و قلبمون و فؤادمون، تمام پر از معرفت حق بشه و این نعمت بزرگ الهی را که در بین ماست و حتی به قرائتشم ما خود را موفق نمی‌دانیم و نمی‌کنیم، نخیر، تمام وجود ما محشور با معارف قرآن باشد. اگر ما این رو اصل قرار بدیم. مفاهیم ما بسیار غلطه از جمله، آخه ببینید بعضی وقتها انسان یک مطالبی است که اشخاص نمیدونند و میگه. خب شما همه چی میدونید، خیلی چیزا، ما هم میدونیم. یک مرتبه نه، مطالبی که همه میدونن میگه، ما همه میدانند داریم صحبت می‌کنیم.

از یکی از اهل معرفت سوال کردن که، خب من این رو نمیدونم میتونم صحبت کنم یا نه؟ از یکی از اهل معرفت سوال کردند که اهل معرفت نه اون بوعلی شاه ها نه ها، اهل معرفت واقعی، سوال کرد چکار میکنی؟ گفت نماز میخونم. یعنی چه؟ مگه شغل است نماز؟ مگه بقالی است؟ عطاری است؟ مگر تفسیر خوندن است؟ مگر مکاسب خوندن است؟ مگر زراعت کردن است؟ شغل که نیست. گفت نماز میخونم، گفت آقا میدونم شما نماز میخونی، شغلت چیه؟ گفت نماز میخونم. حالا، اینها اشخاصی که نمیدونن یعنی چه، مسخره میکنن. گفت نماز میخونم. مثل اینکه به کسی گفتن تو چکار میکنی؟ گفت سیّدی می‌کنم. دیگری رو گفت چکار می‌کنی؟ گفت شیخی می‌کنم. اینه؟ نماز میخونم. یعنی چه نماز میخونم؟ اما عمق مطلب چیه؟ عمق مطلب اینه: ببینید، شما اگر ملاقات‌هایی دارید در روز، ملاقات با پست، ملاقات با بلند، ملاقات با زوجه، ملاقات با فرزند، ملاقات با دوست، ملاقات با کاسب، ملاقات با شریک، ملاقات با معلم، که که که، این ملاقات‌ها فرق می‌کند آقایون یا نه؟ همش ملاقاته دیگه. ما تمام زندگیمون ملاقته دیگه ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ [الانشقاق: 6] ملاقات با هوای نفس، ملاقات با عقل، ملاقات با فطرت، ملاقات با قوای درونی، ملاقات با برونی، همش ملاقاته، همش برخورده، مگه اینطور نیست آقایون؟ حالا، تعبیر ملاقات رو تعمیم میدیم. همش ملاقاته، تمام زندگی حرکات است، إمَّا حَرِکاتُ دَرِکاتْ لا سمح الله حرکات برکات سمح الله یا عَوانٌ بَیْنَهُمَا ملاقاته دیگه. خب، وقتی همش ملاقاته، آیا این ملاقات‌ها با هم فرق ندارد؟ من که میخوام ملاقات کنم با بچه ام، با ملاقات با آیت الله العظمی که بهش ارادت دارم، فرق ندارد؟ من که ملاقات دارم و کار دارم با زراعتم با تجارتم، با اجاره‌ام، با چه‌ام، با چه‌ام، این فرق ندارد با ملاقات با رسول الله صلوات الله علیه؟ خب فرق دارد دیگه. و لذا راجع به ملاقات رسول الله و جلسه سرّ با پیغمبر داشتن، ﴿بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً﴾ [المجادلة: 12] وارد شد. چرا؟ از بس میومدن و شلوغ میکردن، میخواستن با پیغمبر صحبت کنن، بعضی‌ها بیخودی صحبت می‌کردند، بعضی‌ها با خودی، زیادی روده درازی می‌کردند، نخیر. اینجا دو امتحان شد. یکی اینکه همه نیان، دیگر اینکه کسانی که اینقدر ارزش قائلند برای ملاقات رسول الله و نجوای رسول الله که صدقه میدهند. امیرالمؤمنین هرچی داشت داد، چندتا اینکار رو کردن، بقیه رفتن. اونجایی که عرب نی میندازه. حالا، در این ملاقات‌هایی که ما داریم، یا ملاقات با خود است، یا ملاقات با خودها و خودی هاست، یا ملاقات با ربّ است. صلاه ملاقات با رب است. نماز ملاقات با رب است. تمام ملاقات‌ها، تمام محاورت‌ها، تمام نفی و اثبات‌ها، تمام افکار، تمام حرکت‌ها، تمام کارهایی که انسان می‌کند، اون مهمّش چیه؟ ملاقات با رب است. ملاقات با رب، صلاه است. داریم حرف اون آقا رو معنی می‌کنیم که ایشون استفاده از کتاب و سنّت کرده، ما نفع کردیم. کتاب و سنّت مملوه از این مطلب ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي﴾ [طه: 14]. ما متذکر خود باشیم مهمتر است یا متذکر خدا؟ متذکر دارایی های متصل و منفصل خود باشیم مهمتر است یا متذکر حق باشیم؟ آیا ما میهمان خودی‌ها باشیم بهتر است یا میهمان خدا باشیم؟ آیا در حضور خود و خودی‌ها باشیم بهتر است یا در حضور خدا باشیم؟ ادراک کنیم که در محضر حق است. به قول اون عارف بزرگوار، عالَم محضر حق است رحمه الله علیه در بعد عرفان بسیار قوی بود مرحوم آقای خمینی قدس الله روحه. ما پنجاه سال پیش درس اخلاق ایشون می‌رفتیم در مدرسه فیضیّه و در درس اخلاق ایشون بعضی‌ها غش می‌کردند اصلاً. حالا، بعد چه شد ما نمیدونیم بالاتر رفت یا چه شد، چه عرض کنیم. ولی در اون موقع اینطور بود، در درس اخلاق ایشون غش می‌کردند، میفتادن جنازه میشدن اصلاً.

حالا، نماز ملاقات با رب است. خب پس نماز بخونم؟ بله. مگر نه این است که خداوند راجع به رسول الله فرمود که لَوْلاَکْ لَمَا خَلَقتَ الافلاکْ. این همون رو داره میگه. در همون {23:27} است. این یعنی چی؟ لَوْلاَکْ لَمَا خَلَقتَ الافلاکْ، یعنی محور وجود رسول الله است، بقیه فرع اند. مگه اینطور نیست؟ حالا، مگر محور ملاقات‌های ما و محور زندگی‌های ما و محور فعالیت‌های ما، محور لاَإلَهَ إلاّ الله های ما، لفظاً، علماً، عقیدتاً، اخلاقاً، عملاً، محور سلب و ایجاب‌های ما، مگر ملاقات با رب نیست؟ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ [البقرة: 156]. همین جا رجوع الی الله داشته باشیم. خب، رجوع الی الله در حالت تکلیف مگر غیر از صلاه است؟ برای رسول الله امتیازات بیشتری دارد که صلاتش غیر صلات ها بود و معراج هم داشت ﴿فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾ [النجم: 10] داشت. ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى﴾ [النجم: 11] داشت. اما، ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ [الأحزاب: 21]، نماز. خب ما که نماز نمیخونیم که. ما که نماز نمیخونیم که. نَقَرَ نَقَر الغراب، کلاغه نوک میزنه، منتها بعضی کلاغها نوکشون رو فرو میکنن مدتی معطل میشن، بعضی‌ها نخیر معطل هم نمیشن. این صحبت معطل شدن، نشدن، نیست.

پس این آقا حرفش درست بود که مثلاً یکی از جمله‌هایی که ایشون می‌گفت، خیلی از بزرگان اهل معرفت بود، استاد آقای خمینی بود، می‌فرمود که من نمی‌تونم بفهمم مگه میشه گناه کرد؟ گناه؟ چون اگر انسان ادراک کند که در محضر رب است. همونطوری که در صلاه ما سه رکن معرفتی داریم. سه رکن معرفتی در صلاه داریم که این‌ها ارکان فقه اکبر است و ارکان فقه اصغر، مطلبی نیست، نیّت است، تکبیرهُ الاحرام است، رکوع است، سجود است، قیام قبل از رکوع است، این‌ها رو خب هرکسی میتونه. شمر هم بلده، همه بلدن. اما ارکان سه‌گانه معرفتی، فقه اکبر، من که‌ام؟ یک. در برابر که‌ام؟ دو. و برای چه‌ام؟ سه. ما نفهمیدیم من که‌ام، أنا، أنا، أنا، اگه سگ تو خونمون داد بزنه، بگن داد زد، اوقاتمون تلخ میشه. سگ خونه منه. من رو نفهمیدیم، همش منیّت است، همش انیّت است. اول بفهمم من که‌ام؟ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ به صورت چیز اختیار هم دارم. در برابر که‌ام؟ در حالت صلاه ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ [الفاتحة: 5] در برابر اونی که همش اونه، بقیه چیزی نیستن، بقیه سایه هم نیستند، مایه‌ای ندارند، اصلی ندارند، در بعد معرفت، در بعد ظهور تکلیفی، ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7] این دوتا. سه، میخوام چکار کنم؟ فقط میخوام چند تا رکوع سجود کنم که جهنم نرم؟ که بهشت برم؟ به قول امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، عرض کرد خدایا، اگر مرا به جهنم ببری، اگر لوه دیگه، اگر مرا به جهنم ببری، مطلبی نیست بدن میسوزه، نخیر، این فراق تو و بعد از رحمت تو و بعد از حضور تو، چون این محضر نیست اونجا، محضر به معنای معرفتی نیست، به معنای تکوینی هست، این است من رو میسوزونه. اگر بنا شد مرا با عبادت من، با عبادت من به جهنم ببری، عبادت می‌کنم. چون {27:17} و اگر بنا شد مرا با معصیت من به بهشت ببری، من معصیت نمی‌کنم. جنّت من عبادت است، بدن بسوزد یا نسوزد و نار من ترک عبادت است، چه در اون مقامات عالیّه بهشت برود یا عرض می‌شود که نرود. خیال می‌کرد می شود مطلب تو همه، اما از یک نقطه ما داریم صحبت می‌کنیم و اون نقطه این است که نقطه‌ ربوبیّت. آقا چیکار میکنی؟ نماز میخوانم. خب بله، اون‌کاری که از همه مهم‌تر است و مهم‌تر است و مهم‌تر است، بقیه در مقابل او هیچ‌اند، همه فدای او هستند. انسان باید تمام ساعاتی که قبل از وقت نماز است، خود را آماده کند، چطور ‌بتواند به محضر حق برود. این مال مقدماتشه، سه بعد داره. اول مال ابتداشه. آماده کنه، شما رو دعوت کردن که برید نزد آقای خمینی، خب شخص بزرگوار، فلان، چقدر خودتون رو آماده می‌کنید؟ لفظتون رو، لباستون رو، وقت زودتر میرید، میری غروب میری؟ گفته ظهر بیا. خب ناهارم میخورید دیگه. غروب که نمی‌رید، اول وقت می‌رید، وضعتون رو، لباستون رو، چی بگم؟ چی نگم؟ فلان کنم. یک بشریه، خودشم در خطاست. فَأیْنَ تَفِرّونْ؟ عوضش خودم که وقتی که مؤذن اذون میگه، عجله ام اینه که {28:47} چی شد؟ أیْنَ تَفِرّونْ؟ خدا اینقدر ما رو لایق دانسته، اینقدر عنایت کرده، اینقدر ما رو به حساب گرفته که میگه بیا، بیا ملاقات من. بیا ملاقات من، منتها من جسم نیستم، مکان ندارم، زمان ندارم، بیا ملاقات من. هرکه هستی بیا، هرچه هستی بیا. منتها شرایطی داره، باطنی، ظاهری. بیا، بیا با من صحبت کن. من هم به تو جواب میدم. کسانی که درست صحبت می‌کنند، جواب می‌گیرند. کسانی که صحیح صحبت می‌کنند، جواب می‌گیرند. إِيَّاكَ نَعْبُدُ نَعَمْ صَدَقَ عبدی وَ إیَّاکَ نَسْتَعَینْ صَدَقْتَ یا عبدی. اینها رو انسان می‌فهمد با گوش جان و با گوش معرفت. بیخود نیست که خدا در قرآن، ما رو آهو فهم می‌کند در آیاتی از جمله ﴿وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ  وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ، الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ [البقرة: 45-46] خدایا قوت بده من صحبت کنم. خودم موعظه بشم اقلاّ. وَاسْتَعِينُوا هر چه هم بخوانیم باز کمه. هر چه هم فکر کنیم باز کمه، وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ، کمک بگیرید، شیاطین زیادند. بحث قبلیم، شیطان‌های داخلی و خارجی زیادند. آدم رو ترمز می‌کنند یا به عقب برمی‌گردونند، ساقط می‌کنند، رفوزه می‌کنند، ﴿لَفِي خُسْرٍ﴾ [العصر: 2] می‌کنند. چه باید کرد؟ وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ، اون نفی ای که کمک دهنده است به سوی حق، صبر. و اون اثباتی که کمک دهنده است به سوی حق، صلاه. وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا، یا استعانت، یا استعانت به صبر و صلاه یا خود الصَلاه که استعانت، محور اصلی. استعانت به صلاه که محور اصلی بحثه. استعانت به صلاه و خود صلاه، اون صلاتی که خداوند میخواد، لَكَبِيرَةٌ یعنی فقیرَهٌ، یعنی {31:00} سنگینه، بار سنگینه، به محضر خدا رفتن خیلی بار سنگینیه، خیلی کاره، چه می‌کنی؟ نماز میخوانم. خب درست هم میگه. وَ قُرَّهُ عَیْنی الصَلاه. رسول الله می‌فرمود که، در روایت دارد که، إذَا هَمَّهُ أمْرٌ، یک غصه‌ای، ناراحتی که دل پیغمبر ناراحت میشد، خاطر عزیز رسول الله {31:28} میشد، میخواست راحت بشه، قلب راحت بشه، استراحه الیَ الصَلاه. ما نه، نَسْتَریح من الصلاه. نماز خوندم، این بار سنگین رفت کنار. اول وقت می‌خونم، نه برای اینکه اول وقت اجابت کنم رب رو، این بار سنگین برد کنار. پس ماها از خاشعین نیستیم که. از خاضعین هستیم که جسد ما خضوع دارد. اما از خاشعین نیستیم. چون ﴿وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ  وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ﴾ [البقرة: 45] سنگینه، سخته، مشکله، بار سنگینیه، مگر بر خاشعین. خاشعین، دلباختگان‌اند. کسی که دلباخته است، همه چیز باخته است، مگه اینطور نیست؟ چون دل مرکز است دیگه. القُلوبْ أئمَّهَ العُقول والعُقولْ أئمَّهَ الافکَارْ والاَفکَارْ أئمَّهَ الحَواسْ والحَواسْ أئمَّهَ… امام الائمّه است قلوب. اگر دلباخته حق است، همه چیز باخته حق است، خب خاشع اینه. منتها یَظُنّون فرمود که رحم به ماها بشه، و الا ﴿يُوقِنُونَ﴾ [البقرة: 4] می‌فرمود که فقط محمد و محمدیّون علیهم السلام بودند. کسانی که صد درصد قلبشون باخته حق است، اینها یوقنون اند. کسانی که رجحان داره، قلبشون اعتقاد راجح دارد در محبت حق، در معرفت حق، در طاعت حق، در عبادت حق، این‌ها إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ مال بعده. حالا که ملاقات دارند. وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ دلباختگی. این دلباختگی، کوچک ندارد، بزرگ ندارد، مرد ندارد، زن ندارد، محمد ندارد، علی ندارد، زمان ندارد، مکان ندارد، فَلَیسَ فَاصلُ الزَمانِ و المَکانْ بَیْنَنا وَ بینَ مُحمدٍ و المُحَمّدیّنْ علیهم السلام بِالّذَی یفصلنا أن کونِنا نتأسی به اُسوَهَ الرَسولْ صلولات الله علیه.

خب امروز که روز زینب سلام الله علیهاست، خب زینب زن است، اما چقدر دلباخته است؟ چقدر خاشع است؟ ایشون در میدان کربلا زد تو سر، تو مغز که خیال می‌کنند، خب امام حسین فرمود که لاَتَختشی وَجهً. صورتت رو خونین نکن، خدشه دار نکن، لاَ تشقّی جَیْباً. ایشون هم عمل کرد. میان میگن که سینه بزنید، نمیدونم خونین کنید، زنجیر بزنید، منجیر بزنید، اینها نیستش که. أحقّ کسانی که عزادار بود، زینب بود. زینب چیکار کرد در کربلا؟ رفت دستش رو برد زیر این برگ ها، زیر این گل ها و رو کرد طرف مدینه، وَالسَلامُ عَلَیْکْ یا رَسولَ الله، داره حرف میزنه با جدّش. چی حرف میزنه؟ اصلاً عبارت چیه؟ اصل اتجاء به الله است. تَقَبَّلْ مِنّا هَذَا القَلیل، قَتیل هم داره. قلیل هم داره. تَقَبَّلْ مِنّا هَذَا القَلیل، این کم رو قبول کن. خدایا این کمه. چرا؟ برای اینکه، مَا عَرَفنَاک حَقُّ مَعرِفتک وَ مَا عَبَدناک حَقَّ عِبادَتِک. اینه زینب. زینب در مکه اش، زینب در مدینه اش، زینب در کوفه‌اش، زینب در کربلاش، زینب در شام اش، سخنگوی حرکت دهنده این قافله خون بود. این قافله دعوت الی الله بود. بی حساب نیست که روی زینب اینقدر حساب میشه. احتمال می‌دهیم زینب در شام باشه. روی احتمال اینقدر اهمیت قائلیم. و حال اینکه بعضی از بزرگان میگن که در قاهره ‌است. ما احتمال میدیم آقا، روی احتمال. {35:13} و زینب حسابش خیلی،  یعنی تالی تلوی فاطمه است. زینب مقامش کمتر از خدیجه است؟ کی میگه؟ کمتر از مریم است؟ کی میگه؟ کمتر از آسیه است؟ کی میگه؟ ما بحث عصمت رسولی و رسالتی رو که نمیخوایم بکنیم که. زینب نسخه ثانیه فاطمه سلام الله علیها بود. مسئولیّت فاطمه را نسبت به شوهرش، نسبت به برادرش، نسبت به پدرش، نسبت به فرزندان برادرش، فرزندان خودش، نسبت به کلّ اهل بیت، بچه ها، کوچک‌ها، بزرگ‌ها، مردی نمونده بود در کار، فقط یکی مونده بود، زین العابدین بود. پس ولادت زینب، ولادت جهاد است. ولادت محافظت است. ولادت قیام است، ولادت نشر دعوت است. مایه اصلی دعوت خون، حسین بن علی علیه السلام بود، این مایه اصلی بود. کی نشرش داد؟ باید نشر داد. زینب بلندگو بود. کی بلندگو بود؟ چندتا بلندگو داشت این قافله کربلا؟ بعد از اینکه:

 قَدْ غَیَّرَ الطعن مِنْهم کُلِّ جارِحَهٍ        الا المکارم فی امّن من الغیرِ

{ملا کاظم ازری، شبر، 1422 ق، جلد 6، صفحه 37}

 همه رو ریز ریز کردند، تکه تکه کردند بدن نازنین حسین رو، و امان از کسانی که مولای حسین رو تیکه تیکه می‌کنند. امامِ حسین رو لگد می‌زنند روش که قرآنه، اون‌ها یک روز اینکار رو کردند، کسانی که هر شب و روز به قرآن لگد می‌زنند. بله امروز ولادت جهاد است. امروز در بعدی، ولادت رسول الله است در زینب، ولادت علی است در زینب، ولادت خدیجه است در زینب، ولادت فاطمه است در زینب، ولادت حسین و حسن است در زینب، نمی‌خواهیم مثل اون شخصی که گفت زینب اللهی ام، غلط کرد. زینب، زینبه، فاطمه هم فاطمه است. مقامش، مقام دومه. اما این مقام دوم، چقدر عالی است. ما که مقام اول رو نمیفهمیم، این مقام دوم چقدر عالی است، چقدر زینب سلام الله علیها، در اداء مسئولیّت بلندگو بودن نه لفظی، عملی، فکری، عقلی، علمی، خطابی، دربه‌دری، از این طرف، به اون طرف، به اون طرف، بی حساب نیست. آخه از نظر معرفتی که ما توجه کنیم، چون وقتمون کمه، عرض می‌شود بعضی حرف ها رو کم می‌زنیم. اینکه زینب سلام الله علیها، شروع کرد صحبت کردن، همه ساکت شدند. ارتَدت {38:00} خفه شدند. آقا یک زن صحبت میکنه، تمام این غول های بی شاخ و دم ساکت شن مثلاً برای خدا؟ مطلب این نیست. ارتَدت الانفاس، نه فقط نفس‌ها خفه شد، وسَکَنت الاجراس، این زنگ‌ها رو هم که به صدا آورده بودن، زنگ ها افتاد از کار. اراده الهی است در اینجا. مقام عبودیّت و معرفت انسان، احیاناً به قدری بالا میره که سَکَنَتِ الاجراس. اینکه ﴿الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾ [الأنبياء: 79] معه، با داوود. قرآن داره میگه. جِبال یُسَبِحنَ و صدای تسبیح جبال رو داوود میشنوفت. حالا،، ارتَدت الانفاس وَ سَکَنَتِ الاجراسْ، چی میتونه زینب رو ساکت کنه؟ هیچکی. فقط یک چیز میتونه. فقط سر بریده امام حسین رو که من صورتش رو دارم، بهتون نشون ندادم که اون راهب نصرانی نقاشی کرده بود. به احدی ندادم نه در لبنان، نه اینجا، فقط در … فقط این رو گفتن بذارید بالای نیزه. بذارید بالای نیزه، جلوی کجاوه زینب، اونوقت ساکت میشه. همینطور شد. ولی ساکت نشد.

یا هلالا لما استتم کمالا

غاله خسفه فابدا غروبا

ما توهمت یا شقیق فوادی

کان هذا مقدرا مکتوبا

یا اخی فاطم الصغیره کلمها

فقد کاد قلبها ان یذوبا

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی والشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم.

انشالله اگر شنبه زنده موندیم، بحث خمس را که نقطه اول درخشان بحث همین بود که روی آیات میخوایم بحث کنیم، باید اول لاَ إلَهَ سلب کنیم، اون افکاری که بیخود است. بعد بیایم قرآنی بشیم. تا این یه دونه آیه ای که در خمس است، فقط یه دونه آیه است، رو همین یک دونه آیه هم ما کار نکردیم. روی این یه دونه آیه بحث کنیم و کار کنیم، بنده ادعا ندارم که همه چیز رو نوشتم در تفسیر، نخیر مطالبی داریم که باید با هم فکر کنیم و ان شاء الله بحث کنیم. ان شاء الله از روز شنبه به یاری خدا.

والسلام علیکم و رحمه الله.