{…} این کار، یا در بخش مشترک این کار. پس وکالت عبارت است از دیگری استفاده کردن، در کاری که شما باید یا شاید میخواهید انجام بدهید. حالا، ما در وکالت یک مثلثی داریم، سه زاویه. زاویه اُولی، مورد وکالت. اگر من به شما وکالت میدم برای کاری، این مورد وکالت، این راس الزاویه است. دوم، موکل است و سوم وکیل که مُتِوَکَل است. یا مُتِوَکِل است که وکالت میگیره. این سه بعد، در باب وکالت هست که اگر من به شما وکالت ندهم و کاری رو انجام بدهید که مورد نظر من هم هست، شما وکیل نیستید، تبرع کردید. تا چه برسد اونجایی که کاری انجام بدین که برخلاف نظر منه و من قبول ندارم. اینجا یک سوالی پیش میاد. چطور اللهُ وکیل علیهم؟ مگر ما همه خدا رو وکیل کردیم؟ حتی خود مسلمون ها، مگر مسلمون ها از خدا خواسته اند که کارهایی را که اینها نمیتوانند، خدا برای اونها انجام بده؟ تا چه برسد به مشرکین، اهل کتاب، مشرکین و ملحدین. خداوند وکیل بر کل موجودات است. این خدا که بر حسب ده ها آیه قرآن، وکیل است بر کل موجودات، لهم، علیهم، در امور تکوین، در امور تشریع و غیر، وکیل است بر کل موجودات، این موکلی که ندارد که. خب البته این یک سوالی است که بعدا باید صحبت بشه.
حالا، شخصی که وکیل میگیرد، چند حتمیت به طور متتابع است. یا من وکیل میگیرم برای یک کاری که در دادگستری رفت و آمد داره و خودم نمیتوانم. پس وکیل عاجز است، موکل عاجز است و وکیل قادر است. کسی را که من انتخاب میکنم که این کار رو انجام بده، مثل من نباید عاجز باشه. اگر مثل من عاجز باشد، این توکیل غلط است. باید بتواند، در توان او باشد کاری رو که من نمیتوانم، او انجام بدهد، طبق قرارداد وکالت و طرف باید اینجور باشه که اگر قصور یا تقصیری در انجام وکالت باشد و من میدانم، اصل این وکالت غلطه. پس یک بعد توکیل، این است که موکل نیازمند است کاری را واجبا یا راجحا، انجام بدهد و خود نمیتواند، این یک. یک مرتبه نه، خودش میتواند وقت ندارد، میتواند وقت دارد، نمیخواد به زحمت بندازه خودش رو. یک نفر وکیل دادگستری است، وکالت های خیلی مهم رو انجام میده، عرض می شود که فرصت ندارد، حال ندارد در یک امری که مربوط به خودشه وکالت جزیی رو یعنی انجام بده، میاد یه وکیل میگیره. پس چند چند بعد داره وکالت. در هر صورت، من که دیگری رو وکیل میکنم باید محتاج باشم. حالا، محتاج بودن یا در این بعد است که اصلا من نمیتوانم انجام بدهم، نه مستقلا و نه شرکتا، به دیگری محول میکنم. یک مرتبه نخیر، من میتوانم انجام بدهم، وقت ندارم. سه، میتوانم انجام بدهم، وقت دارم، حال ندارم. حال ندارم، یا تنبلم، یا کار مهمتر دارم. یا تنبلم، یا کار مهمتر دارم. این مربوط به موکل.
وکیل، وکیلی که موکل هست، اولا باید قصور و یا تقصیری در انجام مورد وکالت نداشته باشد. اگر من که میخوام به او وکالت بدم، بدانم یا احتمال بدهم که این قصور یا تقصیری در مورد وکالت دارد، وکالت دادن به او سفه ای است، {04 16} کسی که کاری میخواد انجام بدهد یا راجحا یا واجبا، خب میخواد انجام بده دست کسی بدهد که از او ضعیف تره، قصور داره، یا مقصره، این کار سفیهانه است، گذشته از اون که غرر است، گذشته از اون که اثر ندارد، در بعد دیگر، این کار سفیهانه است و کار سفیهانه هرگز از نظر شرع {04 40} وکیل و موکل شرایطی دارند که در ُبعد توکیل، این شرایط باید محقق باشه. وکیل در موردی باید وکالت به دیگری بدهد که خود عاجز است یا نمیتواند یا چه یا چه، عاقل باشد، مکلف باشد، بفهمد که کی رو باید وکیل کند، بفهمد چه مورد رو وکیل کند و همچنین. و وکیل که موکل است از طرف این موکل، اون هم قصور نباشد، تقصیر نباشد، این کار رو انجام میدهد، با این شرایط، این توکیل که بر مبنای عقل است و بر مبنای عرض می شود که مصلحت درسته که اسلام میپذیرد، این وکالت درست خواهد بود. حالا، وکیل و موکل، اینها در جایی که وکیل و موکل هست، خدا که وکیل بلا موکله. در خیلی از چیزها موکل نداره. اونی که وکیل داره، ما تقاضا میکنیم خدا وکیل بشه. اگه صلاح انجامه یا صلاح نیست. چون وکیل بلا موکله.
اونجایی که وکیل به موکل در مقابل هم هستند، وکیل، توکیل میدهد و ببخشید، موکل توکیل می دهد و وکیل توکیل رو قبول میکند، چند جوره. گاه وکیل و موکل هر دو به هم نیازمندند. وکیل نیاز دارد کار او را انجام بدهند، وکیل هم نیاز دارد پولی در مقابل بگیره. اینجایی که مجانی نیست رو در کل عرض میکنیم ها. جایی که مجانیه باز نیازمنده. اگر کسی از طرف من وکیل می شود که کار من رو انجام بدهد، مزد هم داره، مزد نمیگیره، باز هم نیازمنده که ثواب ببره، خب نیاز داره آخه. پس وکیل و موکل، در یک صورت هر دو نیازمندند، موکل نیاز دارد این کارش انجام بده و خودش بالاخره نمیخواد، یا نمیتوانه یا چه، این نیاز دارد. وکیل هم نیاز دارد. یا نیاز مالی دارد که در برابر این وکالت، مالی رو بگیره، یا نیاز حالی دارد که همه این نیاز رو دارند، نیاز دارد که این کار رو، وکالت رو، قربة إلی الله در عملی که صحیح است و شرعا ممضاء است انجام بدهد، این عندالله عرض می شود که مأجور باشد. این وکیل و موکل.
حالا، ما در بعد مالی حرف میزنیم که تقسیم درست در بیاد. در بعد مالی، وکیل نیازمند است به مال، موکل هم نیازمند است به اینکه کسی کار اون رو انجام بده و این وقتش رو و فعالیتش رو انجام نده، هر دو محتاج اند به یک جهت مالی. گاه اوقات، وکیل اصلا مال نمیخواد، در بعد مالی داریم بحث میکنیم. وکیل مال نمیخواد، اما موکل نیازمنده. اینجا نیاز یک طرفه. کسی که وکالت میدهد به شما، نیازمند است که شما این کار رو انجام بدید. اما شما که این کار رو انجام بدید، نیازمند به پول نیستید، چون پول نمیخواید. پس موکل نیازمند است، اما وکیل نیازمند نیست. بعکس، گاه اوقات، موکل نیازمند نیست، وکیل نیازمنده. بنده موکل خودم میتوانم این کار رو انجام بدم، وقت هم دارم، حالش هم دارم، مناسب منه، ولی یه نفره، آدم فقیریه، دلش میخواد که این کار رو انجام بده و پول بگیره. اینجا موکل نیاز ندارد، اما وکیل نیاز دارد. اما جایی که نه موکل نیاز دارد و نه وکیل، ما نداریم. این در ابعاد بِینُ الخلقه.
انتقال به وکالت لله تعالی سبحانه. خداوند وکیل است و موکل نیست، چون موکل کیه؟ خداوند همیشه وکیله. موکل نیست. به این معنا، خداوند کارهای ربانی را، تکوین را، تشریع را، خالقیت را، کارهایی که در انحصار ربویت و {08:37} خلق است وکالت به کسی نمیده، نمیشه هم بده محاله اصلا. خدا، خدایی خودش رو به کسی نمیشه بده اصلا. معجزاتی که انبیاء دارند، اینطور نیست که خداوند قدرت داده است به این نبی که این کار رو بکنه. نخیر، نه قدرت داده است و نه اذن به معنای قدرت دادنه. اصولا معنای صحیح الوهیت همینه که خداوند نه ذآتش رو می شود به کسی بدهد، نه علم مطلق را، نه قدرت مطلقه را، نه حیات مطلقه را، نه خالقیت را، نه رازقیت را، نه مشرعیت را، نه توفیق را، اموری که در انحصار رب العالمین است، بر فرض محال اگر هم خدا بخواهد، نمیشه. چون خدا دو تا میشه. {09:22} {صحبت حضار}
وکالت معنیش چیه؟ وکالت یعنی کاری که من نمیتوانم انجام بدهم تو انجام بده. مگه خدا نمیتونه خودش مردم رو هدایت کنه؟ بهتر میتونه که. {09:36} که شما به جای من، کاری که من باید انجام بدم … دو بعدی خدا این کار رو نمیکنه. یک، مگر برای خدا مشکل است کار خودش رو انجام بده، به دیگری وکالت بده؟ برای دیگران مشکله. بعد اول. خداوند یه کار ی رو بگه بیا محمد تو بقیه رو خلق کن، من دیگه حالا میرم میشینم کنار، بعد اول در توکیل این است که خداوند عرض می شود که نمیخواهد، نمیتواند، وقت ندارد، چه چه چه چه، اینها همه غلطه. چرا؟ برای اینکه برای خداوند که از همه آسونتره که. اصلا یعنی صعوبتی برای حق سبحانه و تعالی وجود ندارد. این اولا. و ثانیا، اگر هم امکان داشته باشد که خداوند به کسی وکالت بدهد، وکالت نمیدهد. چرا؟ برای اینکه انتقال به ربوبیته. این انتقال به ربوبیت به غیره اولا و ثانیا و چه و چه، خدا کسی رو وکیل کند، یعنی تو به جای من، کارهای من را انجام بده. دلیلی یا بر عجز خداست، یا جهل اوست، یا وقت ندارد، یا عرض می شود که حال ندارد، یا چه ندارد، یا چه ندارد. ولی کسانی که وکیل میگیرن … یکی از این جهاته والا چه مرضی است که بنده وکیل بگیرم این میخواد ثواب ببره … بنابراین خداوند وکیل است و موکل هیچگاه نیست. ولی در میان خلق البته موکل، وکیل و مورد وکالت معنا دارد.
حالا، این سوال که چطور حق سبحانه وتعالی وکیله و موکلی در کار چندان نیست؟ … که نه داره خفه میشه، نه عقلش میرسه وکالت بده، نه میتونه، نه حواسش جمعه، فلان. خب، اگر من این بچه رو بیرون بیارم، کاری که خود باید انجام بده، نمیتونه، من انجام بدم وکالت نیست؟ وکالته دیگه. البته وکالت بلا توکیله. چرا؟ برای اینکه توکیل نمیتونه بکنه اصلا. چون نمیتواند توکیل بکند، وضعش جور نیست، چنین، بنده بدون اینکه، خب اهم اینه دیگه، اگه او بگوید من رو نجات بده، نجات بدم. اگه نگوید، خفه شه؟ اینکه نیستش که. این بچه بالاخره خودش و همه میخواهند که نجات پیدا کنه، حالش هم نیست که لفظی، نوشته ای چیزی … قابلی هستم، میتوانم بروم این بچه رو نجات بدم. یا بزرگ روف یا هرکس رو. پس اینجا وکالت حتی در خلق لازم نیست، تا چه برسد در خالق. خالق که ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ [المؤمنون: 88] از نظر تکوین، از نظر تشریع، از نظر توفیق، از نظر رزق، از نظر چه و القلوب بین الاصبعی الرحمن روایت دارد در شریف رضی رضوان الله علیه، در مجازات القرآن نقل می کنه. بین اسبعب الرحمن. اصبع سلب، اصبع ایجاب. اصبع نیست. اصبع سلب، اصبع ایجاب. آنچه در قلب است، سلب میکنیم، میره کنار. آنچه نیست، میاره. بله، ما اختیار داریم لا شک. ما در امور عبادیه و اموری که ثواب و عقاب بر اونها هست سلبا و ایجابا، اختیار داریم. ولی معنیش نیست که تفویض به ما شده باشد. در امور غیراختیاریه، فقط مال خداست. در امور اختیاریه هم، اون مرحله اخیر، اگر خداوند اذن تکوینی ندهد، شمشیر شمر نمیبرد سر امام حسین رو. کما اینکه آتش نمرود، آتش نزد ابراهیم رو. ابراهیم یخ کرد. يَا نَارُ كُونِي ، این فحش خداونده، به عربی گفته. خداوند فرمود ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾ [الأنبياء: 69] خب این لفظ که نبود که، گوش که نداره نار. خداوند اراده کرد این رو بیشتر میفهمیم نکرد رو مشکله، اراده نکرد آتش بسوزاند، خب باید یخ بزنه ابراهیم، ولی و سلامَا. خب اون جهتی که میفرمایند که خداوند اراده کرد که آتش سرد شود، یعنی حرارتش بره کنار، بلکه، ولی و سلاما. تمام امور کونیه، تمام امور اختیاریه و غیر اختیاریه، به اراده ی الهی است. پس ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در اون چیزهایی که مصلحت هست خداوند وکالت دارد، نه از ما وکالت داره، یعنی به جای ما، نباید به جای ما، بلکه کاری که ما نمیتوانیم بکنیم، هر چه هم فعالیت کنیم نمیتوانیم انجام بدیم، خداوند روی فقر ما، روی احتیاج واقعی ما، بدانیم و ندانیم و بگوییم و نگوییم و بخواهیم و نخواهیم، خداوند اگر مصلحت هست، این رو انجام میده. و لذا، الله وکیل علی كُلِّ شَيْءٍ، ﴿وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾ [الأنعام: 102] کل شیء، نه کل شخص. بر هر چیزی علی اون هم. علی قدرت است نه ضرره. ل هست، علی ضرر هست، در مواردی که باید ضرر رو بخوره، ولکن علی در اینجا، علی قدرت است. یعنی قدرت محیط حق و علم محیط حق و حکمت محیط حق، مقتضی است که خداوند مراقب تمام موجودات باشه و آیات در این باب ما زیاد داریم ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ [الحديد: 4] چه معیتی؟ اون هم مثل ما خلقه؟ نه … علمیه و فی القدره و فی التوفیق، اونجایی که . البته در اونجایی که رحمت است، رحمت. در اونجایی که زحمت است، زحمت. هر چی که مصلحت است، خداوند این وکالت ذاتی، وکالت رحیمی رو دارد. ما وکالت رحمانی رو دیگه نداریم، وکالت رحیمی. بله، وکالت رحمانی به این معناست که خداوند در خلقت کل موجودات به اراده خودشه. لازم نیست که موجودی که هنوز خلق نشده، وکالت {15:35} پس هم در بعد رحمانیت و هم در بعد رحیمیت، خداوند وکالت داره یعنی ربوبیت داره. وکالت او یعنی ربوبیت. منتها وکالت او در بعد خلق است و در بعد تدبیر است و در بعد تکوین، در بعد کیان است، در کل ابعاد، بدون اینکه کسی که به او وکالت بده، وکالت بده یعنی چه؟ معنی وکالت بده، یعنی خدایا من یک کاری رو نمیتوانم انجام بدهم، تو به جای من انجام بده، ما وکالت میدیم. ولی خداوند به ما وکالت بده؟ محاله. خداوند در چند بعد محال است که به ما وکالت بده.
حالا، ما در بعد فقهی وکالت داریم بحث میکنیم، آیا آیه ای داریم در خصوص وکالت؟ میگیم نداشته باشیم هم مطلبی نیست. چون ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: 1] دیگه. مگر وکالتی که عقلانه باشد، غرر نباشد، جهالت نباشد، ضرر نباشد، سفاهت نباشد، جنون نباشد، مصلحت باشد، قرارداد اینجوری، مگر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ نمیگیرتش؟ خود عقود، جمعه. الف لام محلی به لام. الجمع المحلی بلام یدل علی الاستغراق. صد در صد. ما، یه دونه آیه است. حالا بعضی ها خیال می کنن باید دلیل زیاد. نخیر، هی ردیف کنن دلیل، نخیر. یک دونه دلیل سالم صاف، بهتر از هزار دلیل کج و کوله. این ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: 1] یعنی کل قراردادها. حضورا، تلگرافی، تلویزیونی، تلفنی، عرض می شود چه، قردارداده. کتبی، لفظی، قرارداده دیگه. اگر فرض کنین شما بنویسید که من این خانم را به مدت فلان، اینقدر عقد منقطع کردم و اون خانوم هم نوشت قبول کردم، این عقد است یا نه آقایون؟ پس أَوْفُوا بِالْعُقُودِ . ما هیچ جا هم نداریم که لفظی در کار باید باشد. باید عقد باشه. چون عقد، یک مرحله درونی دارد و یک مرحله برونی. مرحله درونی عقد، من قلبم با قلب شما گره خورده است که این مال، مال شما، اون پول هم مال من. ولی مظهر میخواد. مظهرش لفظه، یا کتابه، یا اشاره است یا یه چیزی باید مظهر باشه. این رو میخواهیم بحث کنیم. این رو در باب نکاح ان شاء الله بحث میکنیم. حالا، وکالت در بعد اول ما از أَوْفُوا بِالْعُقُودِ استفاده میکنیم، به شرط اینکه شرایط باشه. سفه نباشه، آیه داریم که سفه رو نفی می کنه. به طریق اُولی، جنون نباشه، آیات داریم. غرر نباشه، داریم. ضرر نباشه، داریم. جهالت نباشهف داریم. با این شرایطی که هست و الا اگه بخواد کل عقود مراد باشه، پس چیز جدید نیاورد اسلام. قرآن که میفرماید ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: 275] یعنی هر بیعی؟ نه. أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ، این بیع هایی که در خارج انجام می شود، خداوند گذرا و نافذ قرار داده. ولی ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ﴾ [النساء: 29]. شرط داره، قید داره. ربا نباشه ﴿لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا﴾ [آل عمران: 130]، عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ باشد، سفاهت نباشه، چه نباشه. در باب أَوْفُوا بِالْعُقُودِ هم که اعم از بیعه. چون یک بیع داریم، یک تجارت داریم، یک عقد داریم. عقد اعم است از تجارت. تجارت اعم است از بیع. ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾ [النور: 37] این آیه از ادله این است که تجارت، اعم است از بیع. فقط بیع، تجارت نیست، تجارت اعم است از بیعه. اون وقت عقد، از هر دو اعمه. عقد یعنی قرارداد. چه قرارداد درونی باشد، عهد میگیم. چه قرارداد برونی باشد، لفظ عقد میگن. ولی درونی و برونی رو عقد میگیره و کسانی که روایت آورده اند که أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، یعنی بعهودکم، این بیان مصداقه {19:14} چون عقد، بیشتر در ظاهر استعمال میشه. عهد بیشتر در باطن استعمال میشه. ولکن اگر عهد گفتند، عقد رو نمیگیره. ولی اگر عقد گفتند، عهد رو میگیره. پس اگه فرمودن أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، یعنی أَوْفُوا بِالْعُهُودِ، میخواد بگد یک مصادق از مصادیق عقد که خیلی بَیِن و پیدا نیست، اون هم مراده. چرا؟ برای اینکه مگر با لفظ یا کتابت شما قرارداد کنید … اما در قلب قرارداد کنید، عقد نیست؟ یک گره باطنی است، یک گره ظاهری است. منتها گره های باطنی را باید گره ظاهری، این تبیین کند و بیان کند که چنین مطلبی عرض می شود که بوده.
حالا، وکالت { 19:56}و لذا ما در باب معاملات روایت کم داریم. آیات، همون آیات که کم داریم، کافیه دیگه. چرا؟ برای اینکه در باب عبادات همه اش توقیفه. نماز، قبله، طهارت، غسل، رکعت، همه اش رو باید بگه، همه رو باید بگه در عبادات … حج، در صلاه، در صوم … برای اینکه مردم این کارها رو نداشتن که. مردم منهای وحی که این کارها رو ندارن که، اگه هم دارن غلطه. ولکن در باب معاملاتف همه مردم معامله دارن. منتها قرآن نظر تصحیحی نسبت به معاملات داره. قسمتی رو میزنه کنار، قسمتی رو عرض می شود که شرایطی رو ذکر میکنه، موانعی رو ذکر میکنه. این شرایط و موانع پنج شش آیه، در قرآن بگردیم شاید به ده تا نرسه که شرایط و موانع تحقق عقد و پیمان، عرض می شود که چیه؟ هیچ لزوم ندارد که انسان بگردد هی دنبال روایات که تناقض دارد، مخالف است، موافق است این حرف ها. ما از اوفوا بالعقود این مطلب رو به کامله استفاده میکنیم که اگر چنانچه توکیل بر مبنای عاقلانه غیر غرر غیر {21:05}باشدف این درست خواهد بود. بنابراین ما شرایطی رو میفهمیم.
در باب قرض، شمایی که قرض میدهید به کسی، این قرض، عقد لازم هست یا عقد جایزه؟ قرض، بنده به شما یک مالی رو قرض میدهم یک ساله، میتونم قبل یک سال بگیرم از شما؟ نه نمیتونم. چون یک ساله به شما دادم. عقد لازم، اوفوا بالعقود. شما میتوانید این مال رو قبل از یک سال برگردونید؟ اگه من قبول کردم، بله. اگه نه، که نه. اگه من جا ندارم، آقا این فرش رو به شما دادم قرض، یا چه، یا عاریه، دیگه الان جا ندارم، دزد میبره مثلا، شما این فرش رو قبل از یک سال که مقرر شده به من برگردونی؟ نخیر، این امانت است نزد شما باید حفظش کنید. عقد رو باید انسان ملتزم باشه بهش، مگر در اونجایی که عقد باطل بشه، یا خیار فسخی دارد، یا فرض کنید ضرورتی در کار است، یا چه. در باب قرض که این عقد لازمه دیگه. در باب بیع، اجاره، مضاربه، قرض و چه و چه، اینها عقد لازمه. یعنی مردم این رو لازم میبینند.
اما در باب وکالت باید صحبت کنیم. وکالت عقد لازمه یا نه؟ این یک بحثه دیگه. اگر من شما رو وکیل کردم، این عقد لازمه یا نه؟ این یک. دوم، باید وقت معین بشه یا نه؟ این رو آقای علامه نفرموده اند. من اگر به شما وکالت میدهم که در این مغازه بنشینید و تجارت کنید، یا اموال من رو بفروشید، وقت باید معین بشه یا نه؟ خب بله. که وقت اگه معین نشه، این غرره، این جهالته. شما کاری رو که من باید انجام بدم، یا نمیتوانم، یا میتوانم وقت ندارم، یا چه، انجام میدهید. باید وقت معین بشه، اگر وقت معین نشه، در اینجا جهالت است و غرر است و هم کلاه سر وکیله میره و هم کلاه سر موکل مثلا {صحبت حضار} ببینید بنده یک خونه میخوام بسازم، وکالت میدم به یک فرد معمار که این خانه رو بساز. خب این رو معین نکنم، شاید ده سال طول بکشه، من خانه ندارم که. باید وقت معین بشه دیگه. کاری که من میخوام انجام بدم، ببینید کاری که من میخوام انجام بدم، اگر مُحدّده، بنده یک کاری میخوام انجام بدم که این پنج روزه انجام بشه حالا که میخوام وکیل بگیرم، به وکیل نگم پنج روز، شاید پنجاه روز بشه. این غرره، هم برای اون غرره هم برای من. {صحبت حضار}
در باب وکالت آقایون ذکر نفرمودن در کتب فقهیه که وقت معین بشه، در قرض هم درست ذکر نفرمودن، در باب قرض که قرآن نص داره، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ﴾ [البقرة: 282] معین {24:00} و الا غرر میشه. در باب وکالت هم، هم سر موکل میشه کلاه بره، هم سر وکیل. آقا این عقد رو که شما جایز میدونید، آقایون جایز میدونن دیگه. حالا ما داریم بحث می کنیم. این عقد وکالتی که جایز میدونید، میگید هر وقت که موکل خواست به هم بزنه و وقتی هم معین نمی کنید و شرط نمیزنید، اگر بنده وکالت دادم به یک معماری که خانه رو بسازه، تمام مقدمات و تشکیلات رو فراهم کرد، ولی شش ماه طول میکشه، آقا هفت روز کار کرد، ده روز کار کرد، آقا به هم بخوره. خب این کارش از بین رفت. این بنده خدا کارش از بین رفت، ضرر دید، ناراحتی دید، و بعضی وقت ها ضرر هم جبران پذیر نیست و اگر هم جبران پذیر باشد، این غرر است از ناحیه شخص موکل. بنابراین در باب وکالت هم، وقت لازمه. {صحبت حضار}
ولی نوعیت وکالت همینه دیگه. اگه به کسی وکالت بدیم که این کار رو بکن، وکالت داده که من ده تا دختر دارم، همه رو عقد کن در عرض شش ماه. اگر این شش ماه رو من نگم، این ده تا دختر رو میخواد عقد کنه، بنده تا اومد بگه عقد، عزلش کردم مثلا، {25:25} این اگر چنانچه وقت وکالت، چنانچه مورد وکالت، آقا وکیلی. در چی؟ نمیدونم. خب من چیکار کنم حالا؟ آقا شما وکیل مطلق من میشید، در چی؟ معین نمیکنم. خب این چی شد؟ این لفظی است که گفته میشه. هم باید مورد وکالت معین بشه، هم زمان وکالت معین بشه. کما اینکه شرط هایی در موکل و وکیل وجود دارد، تمام اینها باید معین بشه و الا غرر لازم میاد.
خب اینجا ما از آیه عامه مستغرقه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: 1] استفاده میکنیم، ولی آیه دیگه هم داریم در باب خصوص وکالت. در سوره کهف آیه نوزده ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ﴾ [الكهف: 19] اصحاب کهف که هفت نفر بودن، وقتی که از خواب سیصد ساله اول بیدار شدن، چون دو مرتبه خوابیدند آخه. … این رو توجه نمی فرمایند. برای اینکه ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا﴾ [الكهف: 25] … این شمسیه، وَازْدَادُوا تِسْعًا به حساب قمری است. این عبارت، هیچ کس اینجور نمیتونه حرف بزنه وَازْدَادُوا تِسْعًا یعنی بیشتر از سیصد سال. وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا، نه زادو. نه {26:46} وَازْدَادُوا. یعنی اینها سیصد سال موندن، بعدا هم گفتن خدایا باز هم نه سال. پس دو مرحله ای است دیگه. و الا اگه چنانچه سیصد ساله، خب وَازْدَادُوا چیه؟ {صحبت حضار} نه این درست نیست، هیچ معنی نمیده اصلا. چرا؟ برای اینکه سنینی که قرآن میگه اصولا چیه؟ قمری است دیگه. یا شمسی. دیگه هر دوانه نیست. اگر مراد از این سنین شمسی است، وَازْدَادُوا چیه؟ اگر قمری است باز وَازْدَادُوا چیه؟ اگر دوبله است، غلطه چرا؟ برای اینکه خدا میخوادد بگد که سیصد سال شمسی، اینا لبث کردند. اما به حساب قمری، می شود سیصد و نه سال. عبارت این نباید باشه باید بگن وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ و تسعا. اینطور باید باشه، نه وَازْدَادُوا تسعا.آقایون به وَازْدَادُوا رو توجه نمیکنن. {صحبت حضار} میفهمم، اینجا چی میخواد بگه؟ اگر اینجا میخواد بگد که شمسی خب وَازْدَادُوا چیه؟ اگه میخواد خود قمری رو بگد، وَازْدَادُوا چیه؟ اگه میخواد بگه نخیر، اینها سیصد سال قمری لبث کردند. ولی به اندازه ی شمسی سیصد و نه سال میشه. باید بگه وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ و تسعا. که ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ شمسی میشه سیصد و نه سال. تازه سیصد و نه سال هم نمیشه، بالا و پایین داره. حالا، {صحبت حضار} حالا، اینها سیصد و نه سال، در خواب اول که سیصد سال طول کشید، بیدار شدن. بر حسب آیاتی که هست. بیدار شدن و بعد این شخصی که فرستادن که حالا داریم بحث میکنیم، فرستادن که غذا بیاره، رفته بود و فهمیدن که این پول ها مال خیلی وقت پیشه، مال سیصد سال پیشه. تا فهمیدن اینها تقاضا کردند که خدایا، ما رو باز بخوابون، باز بخوابون. نه سال دیگه خوابیدن. نه سوال دیگه خوابیدن و عرض می شود که بنای مسجد و چه و این حرف ها که در زمان حکومت توحیدی شد، بعدا مُردند. پس دو مرحله خواب است، مرحله اول سیصد سال، مرحله دوم نه سال، بعد هم مُردند. حالا، بین النومین. بین النومین فابعثوا، کی؟ وقتی که بیدار شدن. از خواب سیصد سال اول بیدار شدن ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ﴾ [الكهف: 19] هر هفته ای گفتن یکی مون رو میفرستیم با این پول الی المدینه، شهر. چون تو غار بودند﴿فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا﴾ [الكهف: 19]. مطلبی که ما می فهمیم، وکالت به این دادند یا نه؟ وکالت دیگه چیه؟
{صحبت حضار}
آقا یکی از شماها با این قراداد تشریف ببرید این کار رو بکنید. وکالت چیه پس؟ غیر از اینه؟ زور گفتن یعنی؟ وکالته دیگه. معنی وکالت همینه دیگه. یعنی کاری که ما هفت تا باید انجام بدیم، ما اینجا هستیم انجام نمیدیم، یکی مون از طرف شش تا برود این کار، این وکالته دیگه. سوال، خب، اگر ما دلیل اوفوا بالعقود نداشتیم، آیا میشد به این آیه استدلال کنیم یا نه؟ عرض می کنیم که بله. این رو بارها عرض کردم حضور برادران و خب باز اینجا اختلاف زیاده که مرحوم شیخ انصاری میفرماید که در احکامی که در شرایع سابقه بوده و ما در شریعت اسلام شک داریم که هست یا نه، استصحاب میکنیم. میگیم استصحاب به درد ما نمیخوره. استصحاب در اون جاهای صحیحش بحث داریم، ولی اینجا جای استصحاب نیست. چرا؟ برای اینکه اگر در عروه الوثقی مرحوم سید، مسئله ای رو فرمودن، بعد آقای بروجردی در اون مسئله حاشیه نزد، استصحاب میکنیم اونجا؟ یا نه قطع داریم که آقای بروجردی قبول داره، حالا خدا آگاه تره یا آقای بروجردی؟ خداوند در شریعت تورات این حکم رو آورد، در شریعت قرآن نقل کرد، و نقض نکرد، استصحاب دیگه چیه؟ خب یقین داریم که هست، خدا که یادش نمیره. پس خداوند اینجا لا سبیل گذاشته مثلا؟ چیه جریان؟ که شما اینقدر به استصحاب فکر، هی استصحاب میکنید. استصحاب اصلا احکام سابق رو درست نمیکنه، بلکه قاعده اینه که قرآن شریف که کتاب مهیمن است و کتاب بیان است، اگر مطلبی را از شریعت سابقه نقل کرد و نقض نکرد، این مطلب در شریعت قرآن ثابت است و روایت نمیتونه {31:11} همونطوری که نص ﴿حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [النور: 3] رو نمی تونه از بین ببره، روایت نص اینکه از شریعت تورات خداوند حکمی رو نقل کرد و نقض نکرد، این نص قرآنه و نمیتونه از بین ببره. همونطوری که کسی که مقلد آقای سید طباطبایی است، نمیتونه بگه این اقوی رو قبول ندارم، کسی هم که مقلد آقای بروجردی است نمیتونه بگه این اقوایی که آقای طباطبایی گفت و آقای بروجردی حاشینه نزد، رو قبول ندارم. هر دوش قولی است که عرض می شود که ثابته.
در اینجا هم وکالت رو در این آیه نقل میکند اصحاب کهف و اینها هم تابع شریعت موسی هستند. اینها تابع شریعت موسی بن عمران و تابع شریعت تورات اند، پس در شریعت تورات، همه روایات، صدها هزار روایات بیاد، بگوید قبول ندارم این آیه رو، میگیم ما شما رو قبول نداریم. چون روایت قرآن رو نه در بعد اول نفی میکند و نه در بعد دوم. و لذا در مجسمه سازی ما قبلا عرض کردیم. در مجسمه سازی، جایزه. چرا؟ برای اینکه یَعْمَلُونَ راجع به سلیمان ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِنْ مَحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ﴾ [سبأ: 13] تمثال چیه؟ بعضی از کسانی که روایت جعل کردن و عربی هم بلد نبودن، نوشته والله و هی تماثیل الشجر. بابا شجر تمثال داره؟ الشجر {32:25} تمثال مال الانسان، مال الحیوان، شجر تمثال ندارد که. عرض می شود تمثال مال، {صحبت حضار} اگر هم بگن خیلی ضعیفه. یعنی ایا اقوای تمثالريال مال انسان و حیوان است؟ یا مال شجر؟ خب وقتی اقوای تمثال مال انسانه، پس اگر بخواهند این آیه رو استثناء بدانن و بگن انسان نه، اونی که صریح است {33:10} ببینید، برای اینکه این عام و، این عامی مستغرقه است، تماثیل، این عامی که تمام تماثیل رو فرض کنین میگیره، هم انسان و هم حیوان و هم شجر، اقواش کدومه؟ انسان. اضعفش کدومه؟ شجر. اوسطش کدومه؟ حیوان. میشه اقوی رو رو استثناء زد؟ اگه اقوی رو استثناء بزنی، این خلاف نصه دیگه. چون تماثیل نص در انسان است. ظاهر در حیوان است، ظاهر کمتر در شجر. اونوقت، روایت که میاد میگه والله الیه تماثیل الشجر، میگه واللهِ دروغ میگی. نفهمیدی. عربی بلد نیستی، میخواستی جعل کنی. پس روایات که میاد میگه تمثال {33:49} الی یوم القیامه این رو زنده اش میکنن و میگن بساز. بابا اینی که اینجا ساخته که نخواسته خدایی کنه که. اگر خواسته خدایی کنه، خب مطلبی است حالا. اگه نخواسته خدایی کنه، این تمثال شیخ طوسی رو درست کرده، ابوعلی سینا رو گذاشته وسط میدون. نه سجده میکنه، نه عبادت میکنه، نه میگه من خدا هستم. برای اینکه خدا هم بخواد درست کنه، خود شیخ طوسی درست میکنه، نه تمثالش رو.
پس من کار خدایی نکردم، این روایات در هر صورت، چه توجیه بکنیم و چه نکنیم، این مطلب رو نمیتونه برسونه که ساختن مجسمه انسان حرامه. بله بعضی از روایات ها هستش که این حساب داره. چون در زمان صدر اسلام مردم، جدید العهد به شرک بودن. جدید العهد به مجسمه پرستی و مجسمع سازی بودنچون جدید العهد بودند، در اون برهه از زمان، کما اینکه راجع به ریش تراشی هم سابقا در زمان ابتدای وحی اسلام و زمان ائمه علیهم السلام، این یهودی سبیل ها رو کلفت میذاشتن و ریش ها رو میتراشیدن روایت این است که لا تشبه بالیهود فانهم {34:54} خب این حرام نمیکنه ریش تراشی رو. برای اینکه چهار بعد داره. یا هر دو رو بذار، یا هر دو رو بزن، یا ریش رو بذار سبیل رو بزن، یا سبیل رو بذار ریش رو بزن. این یکیش رو به عنوان تشبه حرام کرده فقط، این تشبهِ، الان همه مثل هم اند.
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی والسلام علیکم
اللهم صل علی محمد و آل محمد
{صحبت حضار}