پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه پانصد و شصت و یکم درس خارج فقه

نکاح (اذن ولی دختر باکره)

 بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین

بعدز مقدماتی که در باب نکاح عرض کردیم اولنی متن علامه بزرگوار در تبصره اینطور است الفصلول اول النکاح ثلاثه، الدائم والمنقطع وملک الیمین،‌ خب قبوله هرسه نکاحه ، هم عقد دائم و هم عقد منقطع و هم ملک یمین،‌منتها به نظر سایر برادران بزرگوار فقیه عقد دائم و عقد منقطع نیازمند به صیغه است و لفظه، ولاکن ملک یمین هم که نکاحست نیازمند به صیغه و لفظ نیست.

البته قبلن عرض کردیم که اصولن نکاح مانند بیعو مضاربه و سایر معاملات ضرورت تحقق دادن به صیغه ندارد، و به لفظ ندارد بلکه با کتابت میشه و با اشارت هم میشه با وساعلی که انسان تثبیت کند که جریان بیعست مفت خواری نیست نکاح است زنا نیست ولی بر مبنای فرمایش برادران عزیز فقیه ما میخوایم حالا صحبت کنیم

علامه میفرماید ویفتقر الاول الی العقد اول نکاح دائمه، نکاح دائم نیازمند به عقده، خب سوال میکنیم عقد منقطع لفظ نمیخواد؟‌شما میگید لفظ میخواد که شما که میگید عقد غیر از ملک یمین و غیر از امه همتون میفرمایید که نیازمند به لفظست، یا لفظ کلن لفظ یا صیغه مخصوصه که درش ماضی بودن شرطست یا میفرمایید احیانن عربی بودن شرطه پس این فرمایش علامه بزرگوار چیه چیکارش باید کرد و یفتقر الاول الی العقد نخیر باید اینطور بفرمایید که و یفتقرو الاولان الی العقد چون  ما ستا اینجا داریم عقد دائمست و منقطعست و ملک یمینه پچرا فرمودن ویفتقو الاولو الی العقد ولذا ما عرض میکنیم ولو افتقرا غیر الملک الیمین الی ذلک العقد ولماذا الاولو فقط والمنقطعو مثله فی انهو عقد نکاح این یک اشکال ،‌اشکال دوم که اشکال بر کلست اینست که اگر تحقق نکاح نیاز ضروری به لفظ دارد و مخصوصن لفظی که صیغه عقد باشه پس شما چرا در ملک یمین میگید نکاحه و زنا نیست.

اگر نکاح اصله نکاح هرجور هست بعنوان انهو نکاح نیازمند به صیغه هست همه جا هست ، اگر نیازمن به صیغه نیست هیچ جا نیست . اگه دودوتا بناست چهارتا باشه در قم چهارتاست تهرانم چهارتاست شابدول عظیمم چهارتاست اگه بنا باشه کمتر باشه همه جا کمتره

اگر نیاز ریشه ای دارد نکاح به لفظ و صیغه همه جا دارد ، اگر نیاز ریشه ای ندارد هیچ جا ندراد ، اگر بیاید شما تفسیر قائل بشید بگید نه اونجایی که امکا ندارد صیغه ی لفظی نکاح تحقق پیدا کند اونجا صیغه لفظی لازمست و اونجا که نمیشود صیغه لفظی نکاح مثل اخرص اشاره کافی است ‌کمااینکه میگن میگن خب در ملک یمین مگر نمیشود لفظن بگد که من این امه را خریدم یا در اسارت امه را اسیر کردم ای امه من تورا اسر کردم

این اولن ، ثانین اسیر کردن که انکحتو نفسی ایاک نیستش که اولن اسیر کردن نمیگوید و نباید بگوید ثانین اگرم لفظ اسیر کردن بگوید این چه ربطی دارد تورا اسیر کردم با اینکه من خودرا به ازدواج تو یا تورا به ازدواج خود در اوردم مثه این که بگید من فلان غذا را خوردم یعنی رفتم قم ربطی به هم نداره

در اینجام اولن و ثانین اگر لفظ صیغه ضرورت دارد ضرورت اصلی دارد برای حلیت اصل نکاح شما چرا در اشاره اخرص میگید لازم نیست ، جواب؟ ما در اشاره اخرص که لالست میگیم جایز هست و لزوم ندارد لفظ و صیغه چون نمیتواند میگیم شما در باب ملک یمین نمیتوانید اگر یک کنیزی را در جنگ اسر کردید لفظی در کار نیست

اگر یک کنیزی را شما از کسی خریدید لفظی در کار نیست پس چرا اینجا نکاح است ؟‌ ثانین ثالثن ما اصلن کتابن و سنتن دلیلی بر اشترات صیغه نداریم، نه در کتاب اشاره ای هست و نه در سنت اشاره ای هست . بعضی مطالبست که آقایون فتوا میدهند به حساب شهرت به حساب چه به حساب چه روایتکی داره که اونم نمیشه عمل کرد چون ثابت نیست

اما چیزی که اصلن نه ایه ای دارد و نه روایتی دارد و نه هیچ اشاره ای در کل شرایع الاهیه نیست چرا ما لازم و ضروری بدونیم که حتمن باید در نکاح عقد لفظی در کار باشد اینو قبلن مفصل عرض کردیم که اوفو بالعقود یعنی قراردادها مگه قرارداد اگه لفظ نباشه خرابه عمده قرارداد قرارداد انشاعه باطنیست این مرد میخواهد و تصمیم دارد که شوهر این خانوم باشه و این خانوم هم میخواهد زن این اقا بشه مهرم اینقده تحقق قلبی داره ولی برای اینکه تحقق ایندو برای هردو بارز بشه و روشن شه میگد انکحتو نفسی ایاکِ ، اونم میگه قبلتو یا سکوتها رضاها و با اشاره این مطلب تمام میشه .

صبر کنید نشد ، شما چرا یان حرفو میزنید اگر گفتش که من رفتم خانه زید این نقل عمل میکنه یا نقل لفظ میکنه که من وقتی که رفتم خانه زید من رفتم خانه زید اینم میگه یا نه خود رفتنو میگه زوجناک یعنی جفتتون کردیم شما دوتارو جفت کردیم یعنی پیغمبر را با عرض می شود که دختر عمش جفت کرد لفظ داره در اینجا

یا اینکه فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّـهِ توش لفظه ؟ میفهمم خبر میده ، نشد ببینید یعنی که با لفظ ،‌با لفظ میخواد ،‌اولن و ثانین ، کی  گفت عزیزم ، آقاجان زوجناکها یعنی ما تو را به ازدواج او آوردیم یعنی با لفظ ، نه به دو بعد یک بعد اینکه لفظ در اینجا نیست ثانین اگر خدا بخواد یک مردی را برای زنی ازدواج کنه حتمن لفظی در عرش باید بفرمایید لفظ مگه باطل مثلن قابل گفتن نیستش که قابل گفتن نیست

بله ، خب اونجا نه ایجاب میخواد نه قبول چون خدا اینکارو کرده خدا دیگه متشرع نیست نه مجتهده نه مقلده ، این مرحله اولاست ،‌ایشون بعد میفرماید که وهو الایجابو من اهلهی والقبول به لفظ الماضی من اهله، خب اقا ماضی رو از کجا در اوردی شما چرا ماضی ما سه لفظ داریم اگه لفظ شرط باشه اگر لفظ و صیغه شرط باشد یا ماضی است یا مستقبلست یا اعم از حالا مستقبلست یا نه ماضی است نه مستقبلست نه حالست و خود مثلن اگر که قرارداد کرد مرد با زن که من با تو ازدواج دائم مبلغ مهرم چنین یا با نوشتن یا هرچی بعد گفتش که انَ زوجوکِ‌خبر داد ، ان زوجوکِ اخبار داد از جریان باطن و ان زوجتوک این کافی نیست.

ماضی رو از کجا اوردی شما اصن اصل لفظو کی به شما گفت که شما میگید ماضی نه ما ماضی داریم نه مضارع داریم نه غیر ماضیو مضارع داریم شما اگر که ثابت تونستید بکنید که نمتونید بکنید اگر ثابت تونستید بکنید که باید مبرز مبرز لفظی و صیغه ای باشه دیگه مضیعش از کجا

بالاترش شما بگید که باید ماضی هم باشد ، هم زمانی و هم ماضی قصد انشاع هم بکند که این پدر صاب بچرو در میاره که قصد انشارو نوعن نمیدونن قصد انشا چیه ؟‌کسی که زنی که میگه قبول دارم مردی میگه من تورو ازدواج کردم خب اینا اصن انشاعو منشاعو خبرو مبرو این حرفا نمیفهمن فقط اونی که میگه من حاضرم که شوهر او باشم اونم حاضره که زن من باشد برا اینکه معلوم باشه هردوم بفهمیم من میگم اونم میگه مثلن

پس این قیدی که میکنن و هو الایجاب من اهله و القبول به لفظ ماضی من اهله ولو قیل زوجتو بنتک فلانه من فلانن فقال نعم، کفا فی الایجاب اوقت ایجابو میگه از طرف زن باید باشه ،‌میگد ایجاب لازم که مثلن فرض کنید زن میگد که مرد میگد که من خودرا به ازدواج در آوردم زن بگد که قبلتو یا بگه زوجتو نفسی ایاک یا به وکالت یا غیر وکالت میگه نخیر این وقتی که گفت نعم کفا فی الایجاب میگیم اینجارم ما قبول نداریم اینجارو به چند جهت ما قبول نداریم یکی اینکه ایجاب از طرف کی باید باشه شما میگید زن ، خدا میگه عرف میگه عقل میگه وجدان میگه که ایجاب از طرف زن باید  باشه نه از طرف مرد دیرو عرض کردم طرف مرد باید باشه نه زن دیرو عرض کردم که اگر چنانچه ازدواجی حاصل میشه مرد دنبال زن میره برای ازدواج یا زن دنبال مرد میره خب مرد دنبال زن یا زن دنبال مرد میره خب مرد دنبال زن میره

مرد خواستگارست یا زن خواستگارست نوعن ، خب مرد خاسگاره بله کمم میشه زن خاسگار باشه که وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ  اون استثناعی خیلی خب اما نوعن در وضع عرف عادی مرد دنبال زن و خواستگاری زن میرود یا زن دنبال مرد خب مرد میره

بنابراین مردست که میخواهد زن را و زن قبول میکنه پس مرد ایجاب میکنه و زن قبول میکنه چرا شما میگید زن باید ایجاب کنه مرد باید قبول کنه این برخلاف عرفه اگر ما دلیل کتاب وسنتم نمیداشتیم که کتاب میگویید که فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا زوجناها ایاک نیست ،‌زوجناکها مرد جلو زن عقبه ، و همچنین قضیه شعیب نسبت به موسا إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ  نفرمود إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ  ایاک نه ،‌ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ  هَاتَيْنِ عَلَىٰ أَنْ تَأْجُرَنِي  پس مرد جلوست ،‌مرد ایجاب میکنه مرد خواسگاری میکنه مرد میخواد مرد میگد من شوهر تو تا زن یا سکوت کند که خیلی حیا داره یا فرض کنید که بگد نعم مثلن

پس ایجاب از مردست و قبول از زنه هم عرفن هم کتابن ایجاب از مرده قبول از زنه ما قضیه به عکس کردیم نمیگم باطله ولی اگرم ما گفتیم انکحتو نفسی ایاکِ اینو نگید باطله شما میگید باطله شما میگید باید ایجاب از طرف زن باشه که مقدمه و قبول از طرف مرد باید باشد که معخره این درست نیست.

عرض می شود که بعله، این هم گذشتیم بعد میرسیم سر مسعله بسیار بسیار مهمی،‌ صفحه بعدی صدو چهار ، ولو زوجت المرات نفسها سحه ، زن خودرا به ازدواج داد، یا اینکه بعنوان قبول و یا بعنوان ایجاب ، معنی ایجابم میشه

مگر اون زنی که رفت و خود را به ازدواج پیغمبر اورد مگه ایجابو زن نکرد استثنایی بود دیگه وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَ پیغمبر استیحاف کرد وهبه نه پیغمبر قبول کرد، نمیخوام بگیم باطله که ولی اصل محوری اینجوره اصل محوری عادی اینست که مرد دنبال زن می رود مرد خواسگاری میکند مرد ایجاب میکند نه زن ، اما زنی پیدا شد و خواست متبرک بشه یک زنیست خواست متبرک بشه به برکت نبی صلوات الله علیه وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ اینکه بد نیستش که ما خیال میکنیم که این خیلی مثلن این چیزه ، مثلن بی حیاست نخیر بی حیا نیست بی حیا کسیست که به این زن میگه بی حیا خداوند در قرآن شریف اینو تجلیل میکنه که این زن انقدر با عفتست انقدر با ایمانست انقدر با درخشش میبیند و اونقدر مقام نبی برش بالاست که به امت بودنش اکتفا نمیکنه میگه من زن شما میشم پیغمبرم قبول کرد

وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا  این وهبت نفسها واحب موجبست یا قابل ، واحب موجبه دیگه اون طرف که قبول کرد قابله ، بنابراین اگر که ان اراد نبی اگه پیغمبر بخواد  خب باشه نمیخواد بحث 1441 بده ‌کمااینکه در بحث مفصل این ایه عرض می شود که داریم ، خب پس این عیب نیست اما مطلب عالی چیه ؟‌مطلب عادی اینست که خب مرد دنبال زن و خواسگاری زن و ایجاب نسبت به زن ، حالا در اینجا لو زوجت المرات نفسها،‌زن خود را به ازدواج داد یا ایجاب کرد مثه اون زنی که خود را بخشید به پیغمبر یا قبول کرد ، اینجا ولا یشترت الولی مع البلوغ والرشد ولشهود سه مرتبه

البته این مسعله اختلافیست سه چهار اختلافست بین فقهای شیعه با هم سنی با هم شیعه و سنی با هم اختلافست که آیا دختر باکره که میخواد ازدواج کند این شرطست اذن ولی اگر ولی داشته باشد یا اذن ولی شرط نیست . بحث اول در اینست که اصولن در هر حال اذن ولی شرطست ولو دختر سی سالش شده خیلیم چیز فهم ترو رشیدترو داناترو کاردان ترست از پدرو مادر که این پدرو مادر چین نمیفهمن مثلن

مع ذلک باید این پدره نادانه درس نخونده بیسواد بیمعرفت این باید اذن بدهد ، کهاگر اذن ندهد این دختر دکترای لیسانسه دکترای چیز فهم ایشون نخیر نمیشه کاری بکند. مطلب اینه ؟‌کلی اینجوره یا نه اگر چنانچه این دختر بالغ هست یعنی حد ازدواجش هست و اینکه رشد ندارد رشد ندارد یعنی کار خودشو نمیفهمه مصلحت خودشو دریافت نمیکنه چون این دختر مصلحت خود را دریافت نمیکنه مخصوصن مصلحت در اواعل جریانشه پونزده شونزده سالشه چارده پونزه سالشه مثلن یا کمتره مصلحت خودو درست دریافت نمیکند این باید زمینه بشد مصلحت ازدواجش با اذن ولی که پدرست .

شرط رشد، اگر رشد باشد که نه دیگه، علت اینکه شرط میکنن که حتمن باید ولی باشد یکی از علل اینه چون این دختر اگر حالت تکلیف ازدواجی دارد اما حالت رشد نندارد برا اینکه این ازدواج ازدواج رشیدی باشدو درست باشدو کلاه سرش نره و کلاه سر کسی نگذارد خوبست که ولی که کاردان ترستو واردست او زمیمه بشد این هم یک مطلبست .

اگه ولی کاردان نبود که ولایت نداره اصلن ، خب اینجا باید که به کسی که ،‌نه نکاح باطل میشه اینجا باید که اگر این دختر خیرو شر خودرا در ازدواج نمیدانه ولیشم نمیدانه اینجا متوقمست بر کسی که میدان حاکم شرع ، چرا ؟‌برا اینکه مثلن مثه باب چیز دیگه بیعو شراع، وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًااگر کسی مال زیاد داره اما صفیحه میتونه بیعو شراع بکنه نمیتونه

همینو میخوام عرض کنیم حالا عرض میکنیم اگر کسی از نظر مالی صفیحه ولی از نظر حالیه اگر کسی از نظر مالی صفیحه و مال هم زیاد داره ایا حق دارد شرعن در مال خودش تصرف کنه یا نه قرآن میگه نه دیگه  وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا درسته ،‌در اینجا ولی لازمه یعنی چه ولیه خاص چه فردی از مومنین کسی که عاقلستو رشیدست این مال رو اصن نباید دست سفی بده درسته حالا اگر دختری صفیح است در ازدواج ، یا پسری صفیح است در ازدواج ازدواج کردن این پسر صفیح از اول باطلست و ازدواج شدن این دختر صفیح از اول باطله چرا برا اینکه شرطست در معامله ایکه توش مال هست و بالاتر از مال ، جریان تبادل نفسینه باید که صفیح نباشه پس رشید باشد و صفیح نباشد این بعد اولش

چون اگر صفیح باشه این در …

باید تحت نظر مومنیینی که رشید هستن این نکاح انجام بشه نشد نکاح باطله، یعنی از نظر قرآنی اینطوره دیگه چون وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ بعد ماله چونکه صد امد نود هم پیش ماست وقتی که در مال رشد شرطه در بالاتر از مال که دوتایی با هم یه زندگی واحد داشته باشند رشد شرط نیست حالاما در اصل موضوع بحث میکنیم که اصولن پدر ولایت دارد بر دختر در باب ازدواج ؟‌ اونجا اراعیست بعضی ها بدو ناینکه بگیم کی گفته کی نگفته از سنی شیعه بعضی میگن که پدر میتواند دختر خود را به ازدواج دهد به هرکس میخواهد ولو دختر راضی نیست این قولم داریم ها

که نمونه این قول در اینجا پیداست که آقایون از جمله خود علامه و دیگران میفرمایند اگر دختری را قبل از بلوغ به ازدواج داد چون قبل از بلوغ که لامو عین نداره که اگر دختری را قبل از بلوغ به ازدواج داد بعد که بالغ شد حق ندارد زیر ادعاش بزنه آقایون اینطور میگن یا نه میگیم چرا ؟

چرا ؟ اگر این دختر رضایتش شرطست اگه شرط نیست که خب مطلبیست چه کوچیک باشه چه بزرگ اگر این دختر رضایشت بعنوان عرض طرفین شرطست هم در اغاز شرطست هم در استمرار وقتی که این دختر بلوغ ازدواجی پیدا کرد و دید هیچ تناسبی با این پسر نداره اصلن ، خب این حرجست این عسرست اضافه بر عسر و اضافه بر حرج مطلب سوم هست زاویه سوم در این مثلثی که ابطال میکند ازدواج رو اینست که این دختر راضی نیست دادو فریاد میکنه فرار میکنه

آقایون فتوا میدن که نخیر چون ولایت داشت در زمانی که این دختر کوچک بود ولایت اعمال شد ، حالام استمرار آقا ولایت اون موقع بود اگر ولایت بدون اذن دختر بود در اون موقع بود العان که اذن دختر شرط است در استمرار چرا شرط نیست اشکال ما زیاد داریم چون و قس علی ذلک فعلن و تفعلن زیاده حالا در اینجا ، اقوال مختلفی در باب ولایت پدر یا جد پدری یا و هم جد مادری کسانیکه ولایت دارن بر دختر دختری که عضب هست اقوال مختلفی هم هست

طرفین متقابلتین هست ،‌که بعضی میگن به طور کلی ولایت رشیده باشد بالغه باشد فهمش بیشتر باشد چه باشد باز ولایت هست بعضی میگن نخیر ، اگر رشیده هم نباشد ولی بالغه باشه بالغه هست اما رشیده هم عرض می شود که نیست اینجام اذن پدر شرط نیست بعضی میگن نخیر اگر رشیده باشد حرف علامه اگر که حضر متوسطه اگر رشیده باشد صفیحه نباشد همین مقدار که صفیحه نیست و کاردانست در بعد ازدواج دختره خب  دختره پسرم پسره در پسر که بحث نیست دختر که کاردانست در بعد ازدواج و میفهمد که این ازدواج درست است بر مبنای شرع و شرایط شرعیم در اینجا محرض استو محفوظست اینجا ولایت پدر اصلن معنا ندارد ،

ولی قبل از اینکه به پنجمین روایتو به سندهاشو به اقوالشو به دلالتهاش ما وقت مصرف کنیم خب به قرآن ما مراجعه میکنیم قبل از اینکه از این مسعله و اون مسعله و اون مسعله که مختلف مساعل رو از آیت الله بروجردی نقل میکنند خب از خودش سوال میکنیم این خودش هست دیگه خود آیت الله بروجردی هست ازش مسعله رو سوال میکنیم خب عمل میکنیم اگه مقلد هستیم اما چندتا مسعله گو داره جورواجور  مسعله میگن از اینا سوال کنیم خودمونو به بدبختی بندازیم

حالا مرجع کل روایات و کل مراجع و کل اعمه و خود رسول صلوات الله علیه کتاب الله است ایا در کتاب الله اشاره ای حتا هست که پدر ولایت داره نخیر، آیا در کتاب الله نفی ولایت هست میگیم فرض کن نیست اگر در کتاب الله نه آیه ای داریم که اثبات کند ولایت پدر را بر دختر و نه آیه ای که نفی کند اگر نداریم قاعده اصلی چیه ؟ قاعده اینست که بین پسر و دختری که میخوان ازدواج کنن سوم دیگه در کار نیستش که نه مادرست نه خاهرست نه برادرست نه حاکم شرعست نه چیه خب این دلیل میخواد اصل ازدواج ازدواج بین دخترو پسره ازدواج بین پسرو پدر که نیستش که اون طرفین که طرفینه ازدواج هستند خب اینا باید تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ کیاباید با هم دارن تجارت میکنن چون تجارت اعمست از بیعو نکاحو مضاربه و مضارعه و مساقاتو همرو میگیره دیگه این تجارت غیر بیعه تجارت اعم از بیعه یعنی این قبلن عرض کردیم چند روز پیش تجارت یعنی مبادله مالیه بین دو نفر باید ان تراضن باشه تراضن یعنی کی ؟‌بین من که مال میدهم و او که مال میگیرد

بین این دو نفر سوم دیگه معنا نداره ،‌بله ،‌بالاتره ،‌این بالاتره . نکاح بالاترین تجارته حتا تجارت تجارتن لن تبول  کسانی که عمل صالح میکنن

این عمل انسانی تجارته چرا ؟

مظهر نداره اما اگه مظهر داشهت باشه اگر فرض کنید که تشریف اوردین من جلو پاتون ایستادم اگرم من خدمتتون رسیدم شما باید بعیستید مقابلست چرا برا اینکه وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها  این تحیه هست یا نه تحیه لفظ که نیستش که این مقابلست

حالا عملی که متقابله ، عملی که بین دوتا متقابله یا متقابلست از نظر علمی من چیزی یاد دادم شمام به من یاد بده متقابلست از نظر مالی مال دادم مال بده هبه دادم هبه بده که اگرمن هبه دادم شما بتونی باید هبه بدین یا متقابلست در هر دو بعد هم مبادله مالست هم مبادله حالست این بالاتره که ،‌در باب نکاح هم مبادله مالیست و هم مبادله حالست مبادله مال در حاشیه است مبادله حال در اصله گره خوردن دو روحه دو فرد یک فرد شدنه

این دو فرد یک فرد شدن پس دو معامله تجاریست درش یک معامله تجاری اصلی که دو فرد تبادل میشن یکی میشن و معامله دوم که مالی در کار هست اولن مهرست بعد نفقه است بعد چه ،‌پس این تجارته بله ما استیحاش میکنیم حق دارید جنابعالی و برادران و من هم که تو این حوزه ها بودیم حق درایم بعضی از الفاظ رو استیحاش میکنیم از معنایی که غیر معروف بش داده میشه

نه خارج نی خود تجارته حتا ما که عمل صالح میکنیم با خدا تجارت میکنیم یا نه خدا در قرآن تصریح میکنه نه نه خدا میگه، بله بله ، نه نه در قرآن عرض می شود که تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها   در جای خودش ولاکن إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ  اشترات تجارته همش تجارت تجارت عمل طرفینیه منتها خیلی عنیات فرموده فرمود تجارت و الا ما که به خداوند همیشه بدهکاریم طلبکار نیستیم حال ادر بعد اینکه ما …

این چنتا جواب داره یکی اینکه قرآن شریف با یک لغتی و با یک تعبیری نازل شده است که خلوت داره همیشه وضع خودشو حفظ میکنه یعنی با بالا و پایین رفتن لغت این معناش عوض نمیشه این اولن ثانین ما در کل قرآن که آیات تجارت و بیعو میخونیم میبینیم که تجارت در مقابل بیعه رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ   پس اگه همه عرفم بگن تجارت عینه بیعه بیع عین تجارت میگیم نخیر خدا میگد که رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ  پس بیع فردی از تجارته

احسن ، پس قبول کردید تجارت اعم از بیعه پس عرفو ما تقطیع میکنیم پس قبول کردین که تجارت اعم از بیعه فقط بیع نیست اجاره تجارت است مساقات تجارت است مضاربه تجارت است نکاح تجارت است بله ، مجاره چیه ؟‌

اون باطله ، نه باطله چرا ؟‌حالا ما عرض می کنیم باطله چرا ؟‌نه صبر کنید عرض میکنم چون در قرآن ما عده ای از آیات قرر داریم که قرر حرامه اگر من خانه رو به شما اجاره دادم و مدت معین نشد قرره دیگه چرا برا اینکه خانه خب گرون میشه یه موقع من لازم دارم پس باید مدت معین بشه حتی در قرضم همینطوره اگر مدت در باب اجاره معیننشود قررست چون قرر …

ما همچی عرفی اصن نداریم هیچ وقت برا اینکه اگر ندونست خود این عرفه …

باطله دیگه معمول اجاره یکساله از قضا معمول اجاره یکساله بعد میگن تجدید اگه معمول میخواید این

و اما اگر اجاره واقعن مثلن من یه  خانه ای گرفتیم ماهی پونزده تومن تا من زنده هستم پوزنده تومن مثه لبنان مثلن لیره لبنانی بود ده تومن حالا شده یک قرون حالا اون کسی که ده هزار لیره در پونزده سال پیش بدهکار بوده حالا همون ده هزار لیره رو بده خب نمیشه نمیشه اصن این حرف خودش خیلی حرفه مهمیه از من سوال میکردن در لبنان که اقا ما فرض کنید صد هزار لیره به فلان شخص بدهکار بودیم در زمانی که دو لیره و نیم یک دلار بود حالا که دو هزارو پونصد لیر میدیم یک دلار حالام همونه ، پس ببینید پس نمیشه گفتش که چون اون موقع صد هزار حالا منقطع صدهزار حالا چندین ملیون میشه ،

در باب مهرم همینطوره اگر کسی زنی گرفت پنجاه سال پیش مهرش پن هزارتومن شد حالا پن هزارتومنه نه دیگه چرا برای اینکه اون ارزش را مهر قرار داده ، خیلی ، بنده چهارده هزارتومنو کردم 2و ملیون برای خانواده خودم

عرض می شود که و اگر چنانچه انسان بخواد فرض کنید در باب اجاره میخواد کنه اجاره امسال یه قیمته سال دیگه یه قیمته دیگه این سالها فرق میکنه دگیه چون فرقمیکنه بنابراین اولن قیمتا بالا میره ثانین این اقا بعد لازم داره این خونه رو میخواد پسرشو دوماد کنه دخترشو عروس کنه لازم داره پس این چنتا ضرورت نادیدیه گرفته ضرورت ترقی اجاره بها     ضرورت نیازمند بودن خودم ضرورت چه پس اینا قرره

اگر کسی قرر ندانه خودش قرره ، اگر طرفین راضی به قمارند چطوره ؟‌نمیشه دیگه ، اگر طرفین راضی به زنا باشند ، هم مرد راضیه هم زن ، عرض می شود که نمیشه ، رضایت ما که در امور محرمه که این کاری نمیکنه

حالا آیه محوری که در این بحث است بعله …

همینو میخوایم بحث کنیم ایه ای که مورد بحث است اینو آقایون این ایه رو توجه کنید ما شنبه بحث میکنیم در سوره بقره ایه دیویستو سیو هفت ایه محوری که البته آقایون استناد نمیفرمایند نوعن اگرم گیر کنن بخوان استناد کنن و تثبیت کنن این فتوا رو که ولایت شرطه به این آیه ای که ضد ولایت رو تثبیت میکنه استدلال میکنن وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ که طلاق قبلز نکاح قبلز زواجه ، وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ خیلی خب ، البته راجبه موت نیست هاه راجبه طلاقه آقایون به موتم زدن

میگه اگر قبل از عمل جنسی این مرد مرد این جام نصف میگیم چرا نصف نصف فقط مال اونجایست که طلاق بده وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ زن، أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ آقایون میفرمایند که الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ در اینجا والدو زوجست ، ما پن شیش دلیل از خود ایه داریم که نمتونه والدو  زوجه باشه بلکه مراد از الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ زوجست

یکی از کسانی که گمراه شده بود قبلن خود بنده هستم برای اینکه حوزه ها جبری درست کردن که آدم بعضی مطالب رو ضروری میبینه دیگه نمیره دنبالش همین ضروری دیگه دنبالش نمیره ولی وقتی بعد دنبالش میره اون وقت قالو قوقا میشه از جمله همینجاست از جمله هیمنجاست مثله مطلب نماز مسافر دیگه که ما اخیرن نظرمون اینست که در کل کره قمرم بری نماز قصب نیست از نظر نکاح

بعضی از ضروریات است که انسان دنبالش میره از نظر دلیل میبینه که درست خلافش ضروریه مثلن فرض کنید در باب حرمت رضایه حرمت رضایه رو آقایون تا چارده تا رسوندن و بیتشر ولی قرآن نص است در اینجا حرمت رضاعیه دوتاست در اینجام همینطوره در اینجا هی گفتن نوشتن در تفسیر در آیات الاحکام و و و و که ا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ این عبارتست از والد زوجه

ما قبلز از اینکه بیشتر ازاد بشیم البته ازاد بودیم اگه ازاد نبودیم اینقدر اختلاف نداشتیم قبل از اینکه بیشتر ازاد بشیم حتا ضروریات رو زیر سوال بیاریم حتا من نوشتم قبلن در تفسیرم نوشتم که این ظاهرن میسازد با اینکه والدو زوجه باشه ولی قطع داریم که والد زوجه نمیتواند باشد به چار پنج دلیل از خود عرض می شود که این آیه ، آقایون فکر کنید در بحث