بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ادله قطعیه مجمع علیهای بین کل مذاهب اسلامی اول قرآن است و بعد سنت قطعیه. راجع به قرآن بحث هایی در بعد سلب و ایجاب کردیم که نقش ﴿لا اله الا الله﴾ در قرآن ثابت است. نفی آنچه را که مناسبت با قرآن ندارد و اثبات آنچه مناسبت لزومی با قرآن دارد. اما بحث در سنت فقط به طور اشاره ای شده است که تفصیلش را عرض خواهیم کرد.
حالا کتاب اولا و سنت ثانیا که دو دلیل قطعی شرعی هستند از برای احکام اصلیه و احکام فرعیه، اگر دلالت کردند بر اینکه دلیلی دیگر هست یا دلیلی دیگر نیست، ما هست و نیست ادله غیر قرآن و سنت را معتقد می شویم. حتی اگر قرآن شریف و سنت قطعیه دلالت نداشته باشد بر عدم دلالت ادله دیگر، ما باز می گوییم ادله دیگر که ادعا شده است دلیل نیستند. چون دلیل بودن بر آنچه ادعا می شود، خود نیازمند به دلیل است. قرآن خود دلیل است بر اینکه دلیل است و سنت بر مبنای قرآن نیز دلیل است بر اینکه دلیل دوم است اما عقل و اجماع و سایر ادله مذمومه، بین اصحاب شیعی و برادران سنی، حتی دلیل بر عدم دلالت اون ها کتابا و سنتا هست.
از جمله که استدلال به آیات قرآن و روایات می شود از برای اثبات دلیل بودن غیر کتاب و سنت که از باب الغریق یتشبث بکل الحشیش، کسانی که دلیلی ندارند بر دلیل شرعی بودن عقل یا اجماع می گردند که از دلیل قطعی که کتاب و سنت است دلیلی پیدا کنند.
از جمله آیاتی که مورد استدلال قرار گرفته است در حجیت اجماع، مخصوصا اجماع محصل، آیه ۱۱۵ سوره نساء است ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾ [نساء: آیه ۱۱۵] این آیه احیانا استدلال شده است بر اینکه اجماع امت دلیل است و همچنین روایت مشهور بین فریقین که (ان الله لا یجمع امتی علی خطا) اون آیه اش و این روایتش. اگر اون آیه یا این روایت یا هر دو، دلالت کردند بر اینکه اجماع هم با شرایطش دلیل است البته قبول می کنیم. قبول می کنیم چون دلیل، دلیلیت اون ها رو ثابت کرده اما اگر دلیل، دلیلیت اونا رو ثابت نکرده است هرگز قبول نمی کنیم.
﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ﴾ [نساء: آیه ۱۱۵] له الحق آیه چیه؟ الهدی ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾ ﴿وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى﴾ [نساء: آیه ۱۱۵] قرآن بدید به من، بله، تصمیم گرفته بودم که از حفظ آیه نخونم. با این تصمیم به حساب اینکه قطع دارم که آیه رو حفظم، بعضی وقت ها اسمم رو یادم میره ولیکن آیه یادم نمیره، ولیکن خدا برای اینکه ما رو آهو فهم کند آهو میدونید اسم دوم چیه؟ برای اینکه خدا ما رو آهو فهم کند میگد که نخیر حواستون جمع باشه.
آیه ۱۱۵ سوره نساء ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾ [نساء: آیه ۱۱۵] استدلال، البته استدلالی که شده است ما این استدلال را محکم می کنیم تا وقتی بر مبنای خود این آیه و آیات دیگر رد کردیم، این بنیان مستحکم را محکم خراب کنیم. اکتفا نمی کنیم به استدلالی که شده است، استدلالی که شده است و امکان دارد بشود به این آیه مبارکه بر اینکه اجماع یا حتی اطباق یا حتی ضرورت حجت است. چون یا شهرت است یا اجماع منقول است یا شهرت است یا اجماع محصل است یا اطباق است یا ضرورت که درجاتی دارند. بالاخره، اجماع و اتفاق گروهی از مجتهدین و علما، چه در بعد اقل باشد که اجماع منقول است، یا اکثر که شهرت است، یا اکثر که اجماع محصل است، یا اکثر که اطباق است یا اکثر از همه اکثر ها که ضرورت است.
﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ﴾ کسی که مشاقه کند با رسول الله یعنی بگوید آنچه رسول می گوید گفته اوست و من هم گفته ای دارم. شقی مربوط به من است و شقی مربوط به رسول. یعنی دین نداره، دین اسلام نداره اصلا، کسی که مسلمان است که مشاقه با رسول ندارد، محاده با رسول ندارد. ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى﴾ بعد از اینکه هدایت و راه راست الوهیت و رسالت براش مبین و واضح شد، با وضوح حق مشاقه می کند با رسول حق و آنچه را رسول حق می گوید قبول نمی کند، بلکه شق دیگری را که به فکر خود اوست می پسندد. ﴿وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ استدلال به این جمله است و پیروی می کند غیر سبیل مومنین را.
بنابراین سبیل مومین نفی ای دارد و اثباتی دارد. اگر سبیل مومنین راه علمی و عقیدتی و عملی مومنین که هر سه سبیل است، سبیل علمی بعد سبیل عقیدتی بعد سبیل عملی مومنین، اگر این سبیل رو انسان اتباع کند درست است اگر مخالفت کند با سبیل مومنین ﴿نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى﴾ او را بر می گردانیم از حق و بر می گردانیم از صلاح و بر می گردانیم از حقانیت، همانگونه که تولی از حق پیدا کرده ﴿وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾ او را گیرانه جهنم قرار می دهیم، نه وارد می کنیم در جهنم، اصلاح به معنی ورود نیست، البته ادله ای داریم. ﴿وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾ یعنی این از اساس ها و پایه ها و گیرانه های آتش جهنم است. ﴿وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾ و بد مصیری ست و آینده ای ست و از برای چنین شخصی.
خب کسی که استدلال می کند، میگد اگر مومنین، کسانی که بارزند در میان مومنین، کسانی که علمای ربانی امت هستند، اجماع کرده اند بر مطلبی ولا سیما اجماع ضروری یا قبل از اون اجماع اطباقی یا قبل از اون اجماع تحصیلی محصل کردند، آیا این ها مومن اند یا نه؟ اگر با سبیل مومنین مخالفت شود نتیجش جهنمه. حالا اگر با سبیل خلصاء و علمای ربانی مومنین مخالفت گردد سبیلش جهنم تر خواهد بود. این غایت استدلالی ست که ممکن است بشود. ولکن خود آیه جواب گوی این استدلال است. بعضی مواقع خود آیه جوابگوی استدلال نیست که البته خیلی کمه، اگر در مقام بیان مطلب نباشد ولکن بسیاری از مواقع که درصدش خیلی بالاست خود آیات جوابگوی استدلال خطایی ست که به خود اون آیات می شود.
حالا از سر ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ﴾ کسی که با رسول مشاقه کند، بداند که رسول مطلبی را به وحی آورده است و علنا مخالفت کند. آیا اجماع چنین است؟ اگر اجماعی بود که بر خلاف کتاب بود یا بر خلاف سنت بود یا حتی بر خلاف کتاب و سنت نبود اما اجماعات دیگری باهاش معارض بود، این حتما قول رسول است؟ اگر در یک عصری، اجماع محصل انجام شد یا شهرت عالی انجام شد یا اطباق انجام شد در قرب عصر معصوم یا حتی ضرورت انجام شد اما ضرورتی ست که مخالف دارد، ضرورتی ست که بر خلاف کتاب است، ضرورتی ست که بر خلاف سنت است، آیا این مشاقه با رسول است آیا رسول چیزی را آورده ﴿مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى﴾ هدای رسالتی بیّن شده است، صددرصد واضح شده است با اینکه هدایت رسالتی از نظر عقیدتی و یا از نظر احکامی روشن شده است مع ذلک ﴿مَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ﴾ اولا ﴿مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [نساء: آیه ۱۱۵]
وانگهی سبیل مومنین کدام است؟ آیا سبیل مومنین سبیل رسول الله است یا سبیل غیر رسول الله است؟ تبعا سبیل مومنین با صفت ایمان، سبیل ایمان بالله است در احکام الله و سبیل ایمان به رسول الله است در احکام سنتی. بنابراین اگر سبیلی واضع شد که سبیل الله است و سبیل رسول الله است، پس در بعد سوم سبیل مومنین است، این ضرورت قطعی ست که اصلا خلافی نه کتابا نه سنتا نه رایا نه قولا نه اجتهادا درش نیست، ولی فوق ضرورته. مگر سبیل مومنین جداست از سبیل رسول؟ سبیل مومنین متخذ است از سبیل رسول و سبیل رسول متخذ است از سبیل الله، بنابراین سه سبیل دو سبیل است و دو سبیل یک سبیل اند.
بنابراین مطلبی که از نظر کتاب اولا و از نظر سنت ثانیا و از نظر مومنین بر مبنای ایمان با توافق با کتاب و سنت ثابت می شود، اگر کسی مخالفت کند با این چه کاری به اجماع دارد؟ چه کاری به ضرورت دارد؟ نه اجماعش، نه اطباقش، نه ضرورتش وانگهی ﴿الْمُؤْمِنِينَ﴾، ﴿الْمُؤْمِنِينَ﴾ یعنی كُل مَنَ بِاللَّهِ و الرَسول آیا كُل آمَنَ بِاللَّهِ و الرَسول در مثلث زمان ممکن است بر مطلبی به عنوان وحی، به عنوان کتاب، به عنوان سنت اجماع کنند و کسی که مسلمان است با این ها مخالفت کند؟ چنین چیزی نیست.
بنابراین اگر و اگر و اگر و اگر در آخرش، حتی اگر کل مومنین، چه ضعفا الایمان و چه اقویا الایمان باشند، اگر کل مومنین در مثلث زمان بر فرض محال در محال اتفاق کنند بر آنچه بر خلاف نص کتاب الله است و بر خلاف نص سنت رسول الله است، آیا اگر کسی مخالفت بکند با این مومنین و موافقت کند با الله مشمول این آیه است؟ نخیر. ﴿مَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ﴾ مشاققت با رسول که بعد از مشاقه با الله است یعنی بر خلاف حکم الله و بر خلاف حکم الرسول. پس بعد اول و محور اول این است که مخالفت کنند با حکم الله در کتاب الله و با حکم رسول الله در سنت قطعیه.
بنابراین اگر بر فرض محال در محال المومنین کلا در مثلث زمان صددرصد مخالفت کنند و مغایرت کنند با رسول الله این ها مشاقه اند. این ها مشاقه اند نه کسی که با این مومنین مخالفت کند برای موافقت با کتاب و سنت، نخیر، اگر ﴿الْمُؤْمِنِينَ﴾ کلا بر فرض محال مخالفت کنند با کتاب و رسول این ها مشاقه کرده اند، این ها ﴿نُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾ این ها ﴿سَاءَتْ مَصِيرًا﴾ این ها ﴿نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى﴾ پس چه ربطی به اجماع دارد؟ ربطی به شهرت دارد؟ چه ربطی به ضرورت دارد و اینجا توافق می شود با اون روایتی که فریقین از رسول الله نقل می کنند که (ان الله لا یجمع امتی علی خطاء) ما به سنی ها میگیم امت فقط چند نفر سقیفه هستند؟ چند نفر در یک عصر هستند؟ امتی تمام امت اسلام که حتی حداقل ایمان و اوسط ایمان و اعلای ایمان رو دارند، خداوند محال است که این ها رو اجماع دهد بر خلاف کتاب و سنت.
از جمله محالات قطعیه اولیه ضروریه صددرصد این است که کل مومنین از آغاز اسلام تا انجام زمان تکلیف، اتفاق کنند بر خطا. چنین چیزی ممکن نیست. حتی کل کفار نمی تونن، حتی کل یهودی ها، کل مسیحی ها، کل مشرک ها، کل ملحدها، اتفاق کنند بر آنچه بر خلاف واقعیته نمیشه اصلا، محال است، کل شیاطین، کل منحرفین، کل ملحدین، کلا اتفاق کنند بر حق محاله، حتی خود شیطان که راس شیطنت ها و جهالت ها و عصیان هاست حق و باطل را قاطی میگه، حق را قاطی باطل می کند که به عنوان باطی نمودار کند، باطل را قاطی حق می کند که به عنوان حق نمودار کند، بر حسب کلام امیرالمومنین (س) که (ولکن یؤخذ من هذا ضغث و یؤخذ من هذا ضغث فیمزجان فیجیئان معا هنالک الستحوذ الشیطان علی اولیائه) پس اجماع بر باطل اصلا ممکن نیست و محال است.
بنابراین این آیه و این حدیث چه ارتباطی به شهرت دارد که معارض دارد؟ اجماع که معارض دارد، اطباق که معارض دارد، ضرورت که معارض دارد، چه معارض خودی و چه معارض غیر خودی، چه اجماع با اجماع، شهرت با شهرت، اطباق با اطباق و چه با کتاب و سنت، کتاب و سنت آیا ممکن است که دلیل قرار بدهند چیزی را که بر خلاف خودشونه امکان داره؟
(صحبت حضار)
بله؟
اونایی که ادعای اجماع یا شهرت می کنند…
(صحبت حضار)
حالا میخواد مخالف باشه موافق باشه اون قضیش
ما همین مطلب رو داریم بحث می کنیم، آیا اجماعی که حجت است، اجماع یا عقل یا شهرت که حجت است، آیا به عنوان کاشف است یا به عنوان دلیله؟ کاشف خب، اگر به عنوان کاشف است یا کشف می کند از حکمی که مخالف کتاب و سنت است قبول، یا کشف می کند از حکمی که موافق کتاب و سنت است این که فوق ضرورته، این بحثی نیست اصلا.
ما در اجماعات و شهرت ها و اطباقات و ضرورت ها یک بحثی داریم که قطعی نیست در اون ها بحث داریم. اولا ثانیا، اگر مطلبی قطعی باشد، ضرورت باشد، لا شک فیه باشد، این در کتاب هست، در سنت هست، بله، اگر مطلبی که مانند اجتماع نقیضین و اطباق نقیضین از محالات ضروری اولیه است لزومی ندارد در کتاب باشد، لزومی ندارد در سنت باشد.
(صحبت حضار)
نظرشون اینه میگن که از کتاب است نه سنتی در بین است نه حتی اصلی در بین است که موافق یا حتی اصل موافق هم نیست بلکه ممکنه مخالف
بنده هم همین رو دارم جواب می دم. عرض می کنم که اگر حکمی از احکام یا فرضا یا رفضا یا حرام یا حلال، اگر در کتاب نیست و در سنت نیست و اجماعی حاصل شود که اتفاق صددرصد یقینی ست، این اگرها هر دو سه تاش محاله و خارج از بحثه. اولا ما حکمی از احکام نداریم که در کتاب و یا سنت نباشد این اولا، به دلیل خود کتاب به دلیل خود سنت دیروز اشاره کردیم این اولا.
ثانیا اگر حکمی در کتاب و سنت نیست اجماع یا اطباق یا ضرورتی که بلاخلاف بین کل علما اصلا نداریم، اصلا نداریم، اولا نداریم، ثانیا نداریم.
(صحبت حضار)
این ها سر کی رو می تراشن؟ ببینید، این ها راجع به راجح است در اجماع منقول، حتی راجع به اجماع منقول می گن حجته احیانا. اجماع منقول که معارض داره، اجماع محصل معارض داره، شهرت معارض داره، اطباق معارض داره، ضرورت معارض داره، ضرورت های فقهی معارض داره عزیزم. ضرورت های فقهی که مثال هاش رو عرض کردم بعضی وقت ها، ضرورت های فقهی که از جمله عرض می شود که حرمت زواج است با محرمات رضاعی، محرمات رضایی را هفت تاست و چهارده تا شیعه و سنی شمردن بر خلاف ضرورت دلالی آیه خاصه مربوطه است.
بنابراین حتی ضرورت های فقهی ضرورت نیست اولا، ثانیا اگر ضرورت هم باشد بر خلاف قرآن است احیانا. اولا ضرورت نیست. چرا؟ برای اینکه ضرورت اجماعی و اطباقی در صورتی معنا دارد که آراء کل فقها و مجتهدین در دست باشد، نیست. آرایی که در دست است درصد بسیار کمی از آراء است ولی درصد اکثری از آراء در دست نیست پس ضرورت نیست. حتی اگر ضرورت باشد بر حسب تحقیقات و نقل ها و دراسات و تدریسات، اگر هم ضرورت باشد، این ضرورت بر خلاف کتاب باشد قابل قبول نیست. بنابراین اجماع از بین می پره.
(صحبت حضار)
حالا بعد که ما زمین نشستیم خدمت برادران هستیم و تفصیل مطالب رو عرض می کنیم برای اینکه حقوق همه محفوظ باشد اجازه بدید من
(صحبت حضار)
بله
(صحبت حضار)
حضرتعالی که ضرورت اصلا امکان نداره اونا این حرف رو نمی زنن میگن که همین قدر شما دیدید خیلی از علما می دونن
(صحبت حضار)
نخیر نخیر نخیر کشف نمی کنه، نخیر کشف نمی کنه، برای اینکه
(صحبت حضار)
بله ولکن ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [انعام: آیه ۱۴۹] چی میگه؟ آیا اون روایاتی که به دست ما نرسیده، روایات صادره از معصوم است حجت الله است یا حجت الشیطانه؟ حجت الله است یا حجت الشیطان است؟ اگر حجت الله است باید برسه نمیشه نرسه. ببینید اگر خداوند حکمی از احکام اصلی را که بعدا درش تخلف و اختلاف می شود در قرآن ذکر نکند این نقصانه و اگر در قرآن ذکر نکند در سنت قطعیه ای که به ما نرسد این نقصانه، نه نقصان در کتاب است نه نقصان در سنته، بر حسب ادله خود کتاب و ادله خود سنت.
روی این اصول، اصلا کسانی که در باب اجماع دارند بحث می کنند، در باب شهرت و در باب اجماع و حتی اطباق و ضرورت بحث می کنند سر بی صاحب می تراشند اولا، ثانیا، ثالثا به اون آخر هم که برسه، اگر اجماع صددرصد کلی فقهای شیعه و سنی بر مطلبی بود باز حجت نیست، اجماع بنفسه حجت نیست، مگر اینکه کشف می کند از دلیلی که ما نمی دونیم کشف می کند از دلیلی که ما نمیدونیم یعنی چه؟ دلیلی که ما نمیدونیم نداریم، کتاب است و سنت است هر دو دلیل اند بر اصول مطالب و فروع مطالب. وانگهی اگر کاشف باشد از دلیلی که ما نمی دونیم ولکن دلیل کتاب که می دانیم و دلیل سنت که می دانیم مخالف است با اون حد اجماع پس کشف از دلیل نیست کشف از علیله. کشف از دلیل هیچ جا ما پیدا نمی کنیم به طور قطع، از باب ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [اسراء: آیه ۳۶] غیر کتاب و حجت، نصوص و ظواهر مستقره اش عرض می شود که علمی نیست و حجت نیست.
سوال، شما میگید که عقل از ادله کاشفه نیست، عرض کردیم عقل و اجماع و بقیه ادله، این ها در صورتی که کاشف باشند و کاشف قطعی باشند، حجت اند. اما مشرع نیستند خیلی خوب، شما میگید مشرع نیستند بله، ولی کاشف بودن عقل دلیل قرآنی دارد. چون قرآن در ده ها آیه ﴿اَفَلاتَعقِلونَ، اَفَلا یعقِلونَ، أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ، أَفَلاَ تَشْعُرُونَ، أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ﴾ عقل را که به کار بی اندازید آیا حجت است یا نه؟ اگر به کار انداختن عقل و تعقل حجت است که خوب پس عقل حجته، حجت کاشفه حداقل و اما اگر عقل را به کار انداختن حجت نیست، پس چرا خداوند به غیر حجت ما رو دعوت می کند؟ آیا امکان دارد خداوند در کتابی که حجت الحجج است به غیر حجت ما را دعوت کند؟ آیا چرا تعقل نمی کنید؟ باریک بینی نمی کنید؟ فکر نمی کنید؟ تدبر نمی کنید؟ جواب، کل آیاتی که امر به تدبر و تفکر و شعور و دقت و تدبر می کند، در بعد فرمایشات حق است. فکر کردن دو جوره، یه مرتبه فکر کردن بر محور غیر مطلق همانطور که فکر غیر مطلق است فکر کردن بر محور غیر مطلق حجت نیست. بر محور فرضیه، بر محور نظریه علمی که ثابت نباشد هر چه فکر کنید، چون اون نظریه و فرضیه مطلق نیست فکر هم شما را به اطلاق نمی رساند.
قرآن که امر به فکر، تدبر، تفکر، شعور، باریک بینی، دقیق بینی، باریک نظری می کند بر محور مطلق است بر محور ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ﴾ [فصلت: آیه ۵۳] بر محور آیات کتاب الله، بر محور سنت رسول الله، بر محور کتاب و سنت که مطلق اند فکر کنید تا اون مطلق رو به دست بیارید. گاه فکر می کنید غیر مطلق را به دست بیارید، هم فکرتون خطاست هم غیر مطلق. ولکن اگر فکر کنید که مطلق را بفهمید، مطلق کتاب را یا مطلق سنت را بفهمید این فکر خوبه، بنابراین این فکر نه مبدأ و نه مشرع است و نه کاشف آنچه مجهول است. قرآن مجهول نیست، سنت مجهول نیست. اگر عقل کاشف است از آنچه در کتاب و سنت نیست مانند اجماع، مانند ضرورت، مانند اطباق این غلط است. کاشف و مکشوف هر دو خطان.
ولکن عقل کاشف است از آنچه خودش اگر تعقل نکند برش بحثی نیست، اما اگر تعقل کند بر مبنای لغت، بر مبنای ادب، بر مبنای افصح کلام کتاب و سنت دقت کند، مطلب را به دست میارد. مطلب چی؟ یعنی معصوم را می فهمد. عقل بر مبنای صحیح فطری و بر مبانی صحیح مقدماتی اگر دقت کند و تامل کند معصوم رو به دست میاره و اصولا قرآن روزنامه نیستش که، روزنامه ای که سطحی مطالب را می نویسد این فکر نمیخواد. ولکن قرآن کتابی ست که ظاهر دارد، باطن دارد، لطائف دارد، دقائق دارد، حقائق دارد، حتی در ظاهرش باید فکر کرد، نه از نظر نقصان دلالیت ظاهر، بلکه چون قرآن مطلق است، برای وصول به مطلق باید مطلق شد از عوارض، از حجب باید مطلق شد، از پیش فرض ها و خواسته ها و آنچه را مانع فهم است باید مطلق شد تا این مطلق رو به دست بیاریم. بنابراین عقل حجیت به یک معنای سوم دارد. به معنای اول که مشرع باشد حجیت ندارد. به معنای دوم که کاشف باشد از حکمی که در کتاب و سنت نیست، نیست چون چنانچه عرض کردیم عقل سه بعد دارد دیگه، حتی در کلیاتی احیانا عقل اختلاف دارد تا چه رسد در جزییات.
در بعد اول که عقول متفق اند، وحدت دارند، اختلاف ندارند کاشف از چیست؟ کاشف از چیزی که در کتاب و سنت نیست، در کتاب و سنت باشد یا نباشد اجتماع نقیضین محال است و ارتفاع نقیضین محال است. بنابراین عقل در دو بعد مسلوب است و در یک بعد ثابته. در اون بعدی که ثابت است این دلیل نیست، کاشف نیست، بلکه که عقل را به کار انداختند برای فهم آنچه را که شریعت در کتاب و سنت عرض می شود که بیان کرده.
ما عرض کردیم و عرض می کنیم در سنت مفصل بحث می کنیم. در سنت ابعادی از بحث داریم که بحث خواهیم کرد به طور مفصل و کافی. ولکن امروز در تتمه عرائض ما ﴿لا اله الاالله﴾ رو منتقش می کنیم در عرض می شود که این ادله.
انتقاش ﴿لا اله الاالله﴾ در کتاب کلی ست. ﴿لا﴾ کلی ست، آنچه مناسبت با وحی اخیر ندارد ﴿لا﴾، تحریف، ظنیت و و ﴿لا﴾ که بحث کردیم و آنچه تناسب دارد با کتاب اخیر وحی ﴿الا الله﴾ پس ﴿لا اله الاالله﴾ لا اله اش سلب مطلق از آنچه مناسب با کتاب نیست ﴿الا الله﴾ اش ربوبیت وحی به طور مطلق صددرصد عربی در کتاب. ولی سنت اینطوره؟ نخیر سنت اینطور نیست. سنت البته با روایت فرق دارد. بین سنت و روایت یا عموم و خصوص مطلق است یا عموم و خصوص من وجه است. من وجه هم، عموم و خصوص مطلق بودن آنچه سنت است روایت است و آنچه روایت است سنت نیست. بالاتر، عموم و خصوص من وجه بعض اونچه سنت است روایت نیست و بعض آنچه روایت است سنت نیست و بعض آنچه سنت است روایت هست و بعضی نه سنت اند و نه روایت. چطور؟
بعضی آنچه سنت است روایت نیست، ممکن است سنت قطعیه ثابته ای از رسول الله باشد و روایت نداشته باشد. امکان داریم پیدا میتونیم بکنیم ولو کم رنگ است کمی. ما در تقاسیم اصول اربعه نمیخوایم بحث کنیم، عموم و خصوص مطلق و من وجه و تباین جزیی و تباین کلی ولکن حالا اونی که مفهوم است عموم و خصوص مطلق بین سنت، هر روایتی سنت نیست ولکن هر سنتی به طور درصد بالا روایت است. بطور درصد قلیل ممکن است سنت قطعیه صدر عن صدر کل مسلمین باشد ولی روایت نباشد، بگردیم ممکنه پیدا کنیم ممکنه پیدا نکنیم و اینجا ما تکرار می کنیم که بین سنت و روایت عموم و خصوص مطلق است.
حالا سنت، آیا پیاده کردن ﴿لا اله الاالله﴾ در سنت مطلق است یا نسبی ست؟ نسبی ست. چرا؟ برای اینکه ممکن است سنت قطعیه کلیت و تبعها باشد، یعنی ۱۰۰ روایت ۵۰ روایت ۲۰ روایت کمتر بیشتر که تواتر نیست. اگر تواتری باشد لو کلیه و تبعه این سنت است اما اگر مخالف با کتاب باشد قطعا مردوده. اگر منسوخ باشد قطعا مردوده. ولیکن در کتاب چنین مطلبی نیست. در کتاب آنچه هست، قطع است، نه منسوخ است الا یکی دوتا که بحث کردیم در کل کتاب، نه منسوخ است و نه مخالف است کتاب با خود کتاب. ولکن در سنت حتی سنت قطعیه لو کلیت و تبعها می بینیم ۲۰ تا روایته ۳۰ تا روایته بیشتر و کمتر ولکن بر خلاف کتاب اگر بود این سنت قطعیه لو کلیت و تبعها قطع می کنیم به بطلانش یک. یا بر خلاف کتاب نیست کتاب نسخش میکنه، چون بر خلاف کتاب یا مناقض با کتاب است یا نخیر کتاب نقص کرده. اگر سنتی را کتاب نقض کرده مانند ۴۰ حدیث شیعی سنی که جای خود، ۴۰ حدیث شیعی داریم که مسلمون ها مدت زیادی در عهد مکی و در عهد مدنی پاها را می شستند، حالا سرها مطلب دیگری، ولکن بعد از نزول مائده نص است آیه مائده در مسح.
بنابراین این سنت قطعیه رسول الله که لو کلیت و تبعها قطعی ست و قبل از نزول آیه مائده قطعی در قطعی ست معتبر بود ولکن بعد از نزول آیه مائده این سنت منسوخ است. بنابراین ﴿لا اله الاالله﴾ در سنت مطلق نیست. لا اله اش قطعی نیست ﴿الاالله﴾اش هم قطعی نیست تا چه رسد به عقل و اجماع و شهرت و چه و چه و این ها. بعضی اصلا ﴿لا اله الاالله﴾ نداره قیاس لا کلا، استحسان لا کلا، استصلاح لا کلا، اما در اجماعات و شهرت و این حرف ها ممکن است اجماع موافق قرآن باشد قبوله، اگر اجماع موافق قرآن است نه اجماع قبوله قرآن قبوله اجماع چکاره است؟ اگر شهرت یا ضرورت یا اطباق موافق قرآن است، قرآن قبول است، سنت قبول است، اجماع چیکاره است؟ خورشید خورشید نمیخواد خورشید خودش خورشیده، خورشید شاهد و روشن بودن لازم ندارد مسخره است اصلا که یک ستاره خورشید روشن است یا خورشیدی دیگر بیاد بگه خورشید روشن است. بنابراین کل ادله مرفوض است و دلیل قطعی ما کتاب و سنت است.
از فردا بحث ما راجع به سنت خواهد بود که آیا شرائط اثباتی سنت چیست و شرائط رفضی سنت چیست؟ اینکه ما بحث اجمالی در سنت داریم، این بحث اجمالی در تفسیرش شقوقی پیدا می کند. یکی نظر در متن از باب اینکه بلوغ مطالب، نظر بر متن، نظر انسان در روایت که یا سنت یا غیر سنت است یا نظر در متن است یا نظر در سند است یا نظر هم در متن است و هم در سند. قاعده اصلی نظر در متن است نه در سند. ممکن است سند حدیث زیاد باشد، عادل عن عادل عن عادل متضافر باشد ولی متن فی حد ذاته غلطه. می شود که شخص محدث یا فقیه چشم بر هم نهد بگد که چون سند صحیح است پس متن هم صحیحه؟ دیگه توجهی به تناقض متن، استحاله متن، مخالف متن از نظر درونی، مخالفت متن با کتاب و سنت با علم با حس نکند بگد چون سند صحیح است پس ما تعبد می کنیم، این تعبد نیست این تحمق است. برای اینکه دیروز عرض کردم با عقل که ما اسلام را پذیرفتیم و کتاب و سنت را پذیرفتیم، نمی شود چیزی که بر خلاف کل موازین عقلی و علمی و حسی است چون سند صحیح است بپذیریم. سلمان از ابیذر از مقداد از مالک اشتر از عمار و و و از زراره و مسیری برن که دو دوتا شونزده تا قابل قبول نیست.
بنابراین نظر در حدیث اصلش و متنش و زیر بناش نظر در خود متن حدیثه. شما به جای اینکه در سند نظر کنید روزها معطل بشید، فلانی ثقه است ثقه نیست کی توثیق کرده کی توثیق نکرده، فلانی و فلانی و فلانی بعد به بعد می رسی متن اصلا قابل نظر نیست، چرا وقت تلف کنیم؟ مرحوم آقای بروجردی (رض) رجالی بودند، از مهم ترین رجالی های تقریبا پونصد سال اخیر بودند تقریبا یا تحقیقا. روایاتی رو ایشون اول سندش رو فلان و فلان و فلان و فلان و فلان و فلان بعد متن، بعد متن بعد تو زرد در میاد، ما داد می زدیم تا اینکه آقا این متن که از اول نظر می شد تو زرد در میاد و بر خلاف موازین نیست چرا سند شما میخوانید؟ چرا راجع به سند بحث می کنید؟ می فرمودند چه کنیم از دست طلبه ها. وقتی که خانه خرابه و ویرانه، آتش گرفته شما کوشش می کنید که کلیدی را به در خانه میخورد بزنیم و در خانه را باز کنیم بریم استراحت کنیم، این خانه خرابه آتیش می گیرید.
وقتی متنی بر خلاف کل موازین است و اصلا قابل اعتماد نیست، چرا اول به سند نگاه می کنید؟ اول به متن نگاه کنید. ما در سند خیلی کمرنگ احتیاج داریم. برای اینکه از باب دسته بندی، احادیث ما چه سند دارد، چه ندارد، مرسل باشد، موثق باشد، صحیحه باشد، اعلایی باشد، مجمع علیها باشد، اجماع در حدیث باشد، نباشد این حدیث یا مخالف است با کتاب و یا سنت و یا با موازین دیگر یا موافق است یا هیچکدوم. از سه حال خارج نیست. اگر مخالف است نه به سند نگاه میکنیم نه به متن، در وسائل الشیعه نقل نکنید، در بحار نقل نکنید، در کافی نقل نکنید. آقای شیخ بزرگوار، آقای صاحب بحارالانوار بزرگوار، آقای صاحب بزرگوار حدیثی که شما نگاه می کنید متنش بر خلاف کل موازین اسلامی و بشری است نقل نکنید، کاغذتون رو حرام می کنید، نقل نکنید. بله، حدیثی که قابل استدلال است ممکن است صحیح باشد متنش، ممکن است غلط باشد متنش، جای استدلال در این بحث است خب نقل کنید، ولکن احادیثی که بر خلاف کل موازین است که در کتاب خیلی خیلی خیلی مختصر غوض فی البحار که ۲۵۰ صفحه بعضی از ابواب احادیث بحار و وسائل رو رد کردیم طبق مخالف نص فلان آیه و فلان آیه است، چرا نقل کنید اصلا؟
بنابراین ما به متن بیشتر باید توجه کنیم. متن اگر از یزد بن معاویه بن ابوسفیان بن چه و چه باشد ولکن متن موافق قرآن باشد قبول می کنیم. نمیگیم مستند به رسول الله به تعبیری که دیروز عرض کردیم، حرف درسته، حالا یا رسول الله فرموده اند یا نفرموده اند حرف درسته، ولکن اگر حدیث صحیح اعلایی مورد اجماع مورد شهرت باشد ولیکن بر خلاف کتاب الله و بر خلاف سنت رسول الله باشد این قابل قبول نیست. روی این اصولی که عرض کردم و تکرار هم کردم،شاید تکرار هم باشد احیانا ولی نیست چرا؟ برای اینکه اینقدر وقت مصرف کردن در نوشتن کتب رجال، در اسناد رجال، علم درایه الحدیث، علم سندالحدیث این علم ها خیلی کمرنگ است، بسیار کم مورد احتیاج است. اونیکه قویا مورد احتیاج است و احوج به اون هستیم این است که مطالب را از کتاب ثابت و نفی بکنیم و بعد از سنت اثبات و نفی بکنیم بعد در مقیاس آنچه را از کتاب فهمیدیم سنت را هم و بر مقیاس سنت قطعیه سایر مطالب را نظرات را روایات را، اقوال را افکار رو عرض کنیم اجتهاد ساده میشه. اجتهاد ۵۰ سال و ۶۰ سال و ۱۰۰ سال و قرون لازم نداره اصلا.
(صحبت حضار)
در قید بحث می کنیم چشم من وعده دادم هنوز عمل نکردم، باب اطلاق و تقیید و باب عام و خاص. من این مطلب رو یادم رفت عرض کنم حضور برادران که این مباحث ۱۷ گانه عرض می شود که اصول لفظی و مباحث ۱۰ گانه اصول عملی این رو در تتمه باید عرض کنم که
(صحبت حضار)
بله
(صحبت حضار)
بحث می کنیم چشم. اون آیه هم دلیل نیست. این آقایون برای اثبات حجیت خبر واحد که ظنی ست استدلال به آیاتی کرده اند که آیات رو بحث خواهیم کرد ان شاء الله به تفصیل.
حالا ببینید این آقایون که به سند مرحله سوم دلیل عقل استناد کردند میگن حقیقت شرعیه، مجتهد بودن، این ۱۷ بحثی که در اصول لفظی هست از چند حال خارج نیست. کتاب الله رو ما زمین نزدیم، حوزه زمین زده. عرض می شود که این مباحث ۱۷ گانه اصول لفظیه از دو حال خارج نیست یا در کتاب و سنت قطعیه اثبات و نفی ای ندارد یا دارد. اول میخواستم عرض کنم یادم رفت، حقیقت شرعیه، مشترک، مشتق، مفهوم، منطوق و و یا این ها در کتاب و سنت قطعیه سلب و ایجابی قطعی دارند یا ندارند. اگر دارند به نتیجه قطع اصول غیر مستقل نیست و اگر ندارند آیا شما با دلیل کلیل متناقض متضاده عقلی در قرون مختلف اسلامی و اصولی، میخواید با ادله عقلیه متهافته و متضاده، مطلبی رو ثابت کنید؟ ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ [یونس: آیه ۳۶] ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [اسراء: آیه ۳۶] مثلا امر و نهی که بین آخوند و شیخ انصاری و نایینی اختلاف است (و کل یجر النار الی قرصه) هر کدام برای اثبات مطلبشون دلیل میارن آیا قطعیه؟ آیا امکان دارد اصلا شرع مطلبی را که مهم است در فهم کتاب و سنت نگوید و محول کند به عقولی که با هم تعارض دارند و تعارض دارند و تناقض دارند؟ غیر ممکنه.
پس عقل کلیل است. مگر عقل کلی، عقل کلی که کل عقلا اتفاق دارند بحث می کنیم. آیا در حوزه های علمیه هیچ بحث می شود ولو یک روز که اجتماع نقیضین محاله خب محاله سفید سفیده خب بله، زرد زرده بله، آفتاب روشنه خب بله این بحث میشه اصلا؟ در ضروریات عقلیه ای که کل عقلا، کل مجانین، سبک عقل ها، سنگین عقلها اتفاق دارند این بحث داره که ۱۶ سال بحث کنیم. بنابراین در غیر ضرورت عقلیه در مطالب مختلف فیهای عقلی، اگر سند شرع است و مستند شرع است و برای فهم کتاب و سنت دلیل است چرا خود کتاب و سنت بیان نکنند یا کتاب و سنت بیان کرده اند ضرورتا که احتیاج به این بحث ها نداریم یا بیان نکرده است دلیل این است که مطلق احتیاجی به خطاکار دارد شخص که مطلق است، خدا که مطلق است، در کتاب و سنت مطلق است، احتیاج به خطاکارهای عقلی دارد که سال های دراز بحث کنند و وقت مصرف کنند و مال مصرف کنند و عمر مصرف کنند آیا اجتماع بین امر و نهی هست یا نه.