پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه چهل و سوم درس خارج فقه

ادلّه‌ی فقه (خبر واحد)

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما به عنوان اینکه قرآن را دلیل اول معصوم و دلیل آخر می دانیم، در هر بعدی از ابعاد اصلی و فرعی، عقیدتی و احکامی و حتی تاریخی، باید اسناد اصلیمون به قرآن باشد. حتی لغت قرآن، ادب قرآن، منطق قرآن، فلسفه قرآن، فقهش، اصولش و همه اش و چون خداوند در کل ربانیت های مطلقه، مطلقا معصوم است، کتاب اخیرش که آنچه را خواسته و باید و شاید از برای مکلفان بازگو کند نیز در کل ابعاد معصوم است.

قرآن در دلالت بر مرادات الهیه نیاز به غیر قرآن ندارد. به عکس غیر قرآن از هر که باشد و هر چه باشد نیاز به بیان قرآن دارد. در بحث سنت و ابعاد گوناگون سنت هم محور دلیل ما قرآن است. اگر در خبر واحد بحث می کنیم یا در خبر مستفیض یا در خبر متواتر، شرط ناقل بودن خبر از هر که باشد و از هر چه باشد، شرطش را از قرآن باید استفاده کنیم. اگر نقل، نقل یقینی باشد، نقل حکمی از احکام عقیدتی و یا احکام فرعی، اگر نقل یقینی باشد اما بر محور کتاب و سنت نباشد، قابل قبول نیست. چنانچه حتی رسول الله (ص) اگر بر فرض محال نقل حکم الهی کند نه بر محور کتاب و سنت قابل قبول نیست، تا چه رسد به دیگران.

حالا ما با دو دیده نظر می کنیم به دو لغت و دو اصطلاح قرآنی. یکی ظن و یکی علم. البته علم دارای مراتبی ست. علم عقل است، علم قلب است، علم صددرصد است، ظن متاخم به علم است، این ها مراتب و درجات علم اند که هر کدام در بعد مناسب خودشون مقبولند و ظن هم دارای مراتبی ست. ظن سوء است، ظن خیر است، ظن بالله است که ظن خیر باید باشد و ظن بغیر اهل الله است که ظن خیر نیست و ظنون هم دارای مراتبی ست. البته ریب هم داریم، شک هم داریم، ولکن بحث محوری ما در نفی و اثبات حجیت خبر واحد عن القرائن القطعیه در بعد ظن و علم است.

در قرآن شریف که ما تفحص می کنیم، ۶۹ مرتبه ظن با صیغه های گوناگون استعمال شده است، ۴۲ بار ظن سوء است یا ظن سوء به اشخاصی که ظن سوء درباره اون ها درست نیست یا ظن عقایدی ست، ظن احکامی ست که علم نباشد چه در بعد عقائد و چه در بعد احکام. از این ۶۹ مرتبه ۲۰ مرتبه یا ظن خیر است یا ظن قلب است که ظن دوم فوق یقین عقلی ست و ۴۹ مرتبه ظن باطل است. این ۴۹ مرتبه ظن باطل، ۴۲ مرتبش ظن سوء است و ۷ مرتبه اش ظن عقیدتی باطل و ظن احکامی باطل.

اما راجع به علم، ۸۵۵ لفظ علم با صیغه ها و تعابیر مختلفه در قرآن شریف هست که کلا علم ممدوحه. درست است که علمی که راجع به احکام باشد یا ادعا باشد و یا واقعیت، علم راجع به احکام اگر مستند به وحی نباشد، چه وحی کتاب و چه وحی سنت این علم قرآن ازش تعبیر به ظن می کند. علم است، یقین است، خواب دیده، فکر کرده، دقت کرده، اما نتیجه ای که به دست آورده که فرض کنید علم صددرصد است یا ظن قرین به علم است که محکوم به علم است این بر مبنای دلالت کتاب و سنت نیست. علم منهای کتاب و سنت در بعد علم احکامی اصلا حجت نیست. بله، علم از غیر کتاب و سنت که بر مبنای تعقل باشد، بر مبنای تفکر باشد، در اصول عقائد لازم است. یک رفض است و یک فرض است. علم و تعقل و یقین و باور کردن به طور مطلق راجع به اصول عقائد چندگانه هم قبل الایمان و بعد الایمان به مراتب خودش حجت است، اما که این علم چه قبل الایمان باشد بر بنای عقل و فطرت و چه بر مبنای بعد الایمان باشد اضافه بر عقل و فطرت، بر مبنای کتاب و سنت، اما علم حتی قطع فوق العلم که درش هرگز شکی نیست، اگر در باب احکام باشد مشروط است به استناد به کتاب و سنت. دیگه بالاتر از رسول دیگه نیست ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴾ [الحاقه: آیات ۴۴ و ۴۵].

حالا مدعای ما که مبنی بر دلالت قطعی کتاب است و همچنین در حاشیه کتاب دلالت قطعی سنت است این است که راجع به خصوص احکام، احکام فرض، احکام رفض حتی مستحبات، حتی مرجوحات که ازش تعبیر به مکروهات می شود بغیر کتاب و سنت اون هم علم، اگر بر مبنای کتاب و سنت ظن باشد چندان قابل قبول نیست چون دلیل کتاب و سنت دلیل قطعی ابین ابلغ افصح و برهان قوی است (کالشمس فی رایئه النهار).

بنابراین اگر کسی نتواند علم به حکمی از احکام الهیه بر مبنای کتاب و سنت پیدا کند، اون خودش باید مقلد باشد از کسی که علم پیدا می کند، نه اجتهادش مقبول است و نه تقلید از کسی که علم بر مبنای کتاب و سنت از کتاب و سنت پیدا نمی کند.

حالا این ظنونی که در قرآن شریف مرفوض است نمونه هاش رو عرض می کنیم و ظنون خیر رو هم عرض می کنیم. مثلا ظن در راه خیر مطلوبه حالا ظن در راه خیر یا حسن ظن به مومنین است، حسن ظن به مومن که سوء اش اظهار نشده و سوء اش ثابت نیست این حسن ظن لازم است. حسن ظن بالله و افعال الله و ربانیت الله لازم است، ظن قلب الزم است. پس ظنونی که در راه خیر است یا خیر مطلق است که ظن قلب است ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ [بقره: آیه ۴۶] این ظن قلب است به دلیل خود آیه، این واقع است و لازم است و الزم است و ظن خیر، مثلا ظاهر مسلم محکوم است به خیریت، به ایمان، به عدالت، صحت کلام، صحت عقیده، صحت فکر، صحت عمل، مگر اونکه خلافش ثابت شه اگر خلافش هم ثابت شد دارای ابعادی ست، بعد فردی و بعد اجتماعی.

حالا نمونه از آیاتی که راجع به ظن خیر است و تمام نمونه های ظن خیر مربوط است به غیر احکام. کل آیاتی که دلالت دارد بر اینکه ظن احیانا خیر است کلا، بلا استثناء صددرصد در باب احکام نیست یا در باب عقیده است یا در باب موضوعات است. موضوعات، انسانی که ظاهرا مسلمان است ظن خیر نسبت به او لازمه، علم خیر معنی ندارد که، علم شر غلط است، ظن شر غلط است، علم خیر هم ثابت نیست پس ظن خیر است.

یک دونه از آیات که ما بر شمردیم که منهای ۶۹ آیه ۲۰ آیه رو استثناء کنیم ۴۹ آیه، ۴۹ آیه، ۲۰ آیه یا ظن خیر است در موضوعات یا ظن خیر است در راه تثبیت عقائد. اما ظنی که خیر باشد راجع به ظن احکامی هرگز ما نداریم نه بر مبنای کتاب و سنت و نه بر مبنای غیر کتاب و سنت. بر مبنای غیر کتاب و سنت اگر یقین حاصل شود این تعبیر می شود ازش به ظن سوء. مثلا ﴿وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا﴾ [یوسف: آیه ۴۲] ظان یوسفه، اون دو زندانی که با یوسف بودند و خواب دیدند، حضرت یوسف به اونی که گمان کرد نجات پیدا کننده است، گمانه یقین نیست، برای اینکه تعبیر خواب تعبیر یقینی نیست، چون تعبیر خواب تعبیر یقینی نیست ﴿ظَنَّ﴾ چرا؟ برای اینکه ظاهر خواب او، اون هم خوابی را که یوسف تعبیر می کند و تعبیر رویای یوسف به اراده الهی ست، با این حال چون صددرصد نمی داند این خواب رو درست تعبیر کرده ﴿وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا﴾ سوره یوسف آیه ۴۲.

﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ سوره ۲۸ آیه ۸۷ ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ [انبیاء: آیه ۸۷] جناب ذنون که در جریان کفر کافرین قرار گرفت و وعده عذاب داده شد فرار کرد از میان کفار که اصرار بر کفر و تکذیب داشتند، فرار کرد. البته این فرار به وحی خاص نبود، وحی عام بود. وقتی رسول الهی در میان قومی دعوت کند و مورد تکذیب قرار بگیرد و خداوند هم وعده عذاب بدهد بدون وحی خاص، رسول الهی امکان فرار دارد. البته اگر رسالت قوی تر باشد و احتیاط درست تر باشد رسول الهی قرارش به وحی خاص و فرارش به وحی خاص باشد. کما اینکه رسول الله فرارش از مکه مکرمه به غار و از غار به مدینه به وحی خاص بود. چنانکه قرآن و سنت دلالت بر این مطلب دارد. ولکن ظنون اولا در بدایت رسالت بود خود رسالت نبود. ثانیا اگر هم خود رسالت بود، رسالت دارای درجات و مراتبی ست. مرتبه رسالت ذنون و یونس اونجور نبود که منتظر وحی خاص بشوند، الان عذاب دارد صادر می شود، خداوند وعده عذاب داده است و قوم یونس هم در این حال مستحق عذابند. از نظر وحی عام و حکم تکلیفی عام باید فرار کنند ولکن اگر مقام رسالت، رسالت بالاتر باشد و تسلیم صددرصد رسالتی باشد، باید منتظر وحی باشد ولکن ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ سوره ۲۸ آیه ۸۷، ﴿لَنْ نَقْدِرَ﴾ ﴿لَنْ﴾ نضیقه است.

(صحبت حضار)

بله، بله، ظن گفتم بله و ذنون ظا اضافه است ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ﴾

ببینید ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ ﴿قْدِرَ عَلَيْهِ به معنی قدرت است، به معنی تضییق هم هست. قدر هر دو معنا رو میده. ذنون گمان کرده که ما بر او تنگ نمی گیریم یعنی حسن ظن به خداست گرچه نکته خیلی دقیقه، حسن ظن به خداست با آنکه وحی خاص به فرار ذنون واقع نشده است مع ذلک بر مبنای وحی عام و تکلیف عام یونس فرار کرد ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ گمان زیبا برد که ما بر او تضییق نمی کنیم. ﴿فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ﴾ ولکن این گمان زیبا درست بود اما در واقع قرار بر این بود که وحی خاص بر فرار یونس بشود، وحی خاص نشده و بر خلاف آنچه یونس فکر کرده بود که باید فرار کرد، نباید فرار کنه ﴿فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ﴾ در ظلمات شکم ماهی ﴿أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ ولیکن ظلم دو بعد دارد. یک، ظلم یعنی انتقاصه من در اینجا کوتاه آمدم، در اینجا صددرصد در انتظار وحی نبودم، بنابراین رسالت من به تاخیر افتاد واقعا همینطوره. رسالت یونس تاخیر انداخت و تا کنون مرسل نبود، چرا؟ برای اینکه بعد از اینکه نجات پیدا کرد از شکم ماهی ﴿وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ﴾ [صافات: آیه ۱۴۶] بعد می فرماید ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾ [صافات: آیه ۱۴۷] پس قبلا مرسل نبوده، نبی مرسل نبود، نبی بوده، یعنی انباء وحی به او شده ولی انباء وحی به عنوان رسالت رسمی مستقله نبوده.

آیه دیگر سوره ۲۴ آیه ۱۲ ﴿ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا﴾ ﴿لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ﴾ [نور: آیه ۱۲] این تهمتی که به عایشه زده اند یا به غیر عایشه لو لا ظن المومنون. چرا مومنین نسبت به یکدیگر ظن خیر نداشتند؟ پس ظن خیر مومنین نسبت به یکدیگر لازم است.

سوره ۳۸ آیه ۲۴ ﴿وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ﴾ [ص: آیه ۲۴] اون قضیه ای که متحاکمین رفتند نزد داوود و سلیمان ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾ [الأنبیاء: آیه ۷۹] خداوند تفهیم کرد حکم را به سلیمان و حال اینکه سلیمان خلیفه داووده، ولکن تفهیم نکرد به داوود، این ظن داوود ﴿أَنَّمَا فَتَنَّاهُ﴾ گمان خیر است. گمان خیر برد داوود که ما او را امتحان کردیم. امتحان بود یعنی این مطلب دو بعد داره. یک بعد تثبیت خلافت معصومه سلیمان نسبت به داوود، بعد دیگر که داوود گمان نکن که تو نبی اصلی همه چیز رو درست میگی، بعضی وقتا ما وحی به تو نمی کنیم و وحی به خلیفه تو می کنیم، از برای نفی و اثبات، اثبات خلافت سلیمان و نفی مطلق بودن تو دون الوحی.

و همچنین آیات دیگر که ظن یا ظن خیر است نسبت به موضوعات مومنین و یا ظن عقیدتی است در راه تکامل. مثلا کسی که کافر است، ملحد است، مشرک است، غیر مسلم است، در حال شک است، یا در حال ریب است، چی از او مطلوبه؟ مطلوب تدرجه، از شک به ظن، از ظن به ظن بالاتر، به اطمینان متاخم به علم، به علم، به یقین، این مطلوبه دیگه. بنابراین ظن در راه خیر کافی نیست. ببینید ظن در راه عقیده توحید و نبوت و معاد کافی نیست ولی خیره ببینید اگر کسی اکتفا کند به مادون علم در عقیده توحید و نبوت و معاد کافی نیست و قبول نیست. یک مزمت داریم، یک مدح مطلق داریم، یک مدح نسبی. اگر بر ظن یا بر شک و دون علم به عقائد اصلی بماند این مزمت دارد اما اگر احتمال، بعد شک، بعد ظن، در راه خیر دارد کاوش می کند، کوشش می کند، پویش می کند که به یقین برسد مادامی که به یقین نرسیده مادون علمش کافی نیست اما خیر است.

ولکن در باب احکام چنین نیست. در باب احکام اگر به یقین برسد، یقین بر مبنای کتاب و سنت خیر است. اما اگر به یقین نرسد هرچه کوشش کند، کاوش کند، جدیت کند، اگر به علم و یا ظن متاخم به علم نرسد، این کافی نیست. در موضوعات هم مختلف اند. بعضی از موضوعات است که اگر یقین فوقی هم انسان داشته باشد کافی از برای اثبات بعضی احکام هست و از برای بعضی احکام نیست. مثل زنا، زنا، لواط، سرقت، قتل، اگر بدانید و ببینید فلان کسی، کسی را ظلما کشت یا دزدی کرد یا معاذالله زنا کرد یا معاذالله لواط کرد در اینجا یک حکم است و حکم دیگر نیست. حکم به فسق او می کنید نزد خودتون، اما میتونید حد بزنید؟ حاکم شرع می تواند حد بزند اگر شهادت کامله در کار نباشد؟ ﴿لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ [نور: آیه ۱۳]

فرق بین علم در موضوعات و علم در احکام، فرق هایی ست. علم در احکام صددرصد ضروری ست کتابا و سنتا چنانکه آیاتش رو خواهیم خوند. ولکن در موضوعات، در موضوعات احیانا علم هم کافی نیست بلکه شهادت لازم است مانند جنایات نفسی، قتل، جنایت مالی، مانند عرض می شود دزدی و خیانت مالی و جنایت جنسی مانند زنا و فلان. بعضی جاها علم تنها کافی ست، همین قدر که شما بدانید فلان کس فسقی کرده است و بدانید پشت سر او نماز نخونید حکم شخصی به فسق کنید و بعضی وقت ها مراتب دارد. بعضی وقتها به طور مطلق است یعنی حس ظن به مومن مادامی که در مقام ایمان هست و از او خلافی رو ما ندیدیم، حسن ظن، کلام مومن، عمل مومن، فکر مومن، اخلاق مومن، نوشته مومن، مادامیکه خلافش ثابت نشده است این موضوعی ست که ظن از برای اثبات عدالت او کافی ست.

ولکن بعضی از عدالت هاست که ظن براش کافی نیست، ظن حاکم شرع، ظن عدالت حاکم شرع، ظن عدالت مرجع تقلید، ظن عدالت رهبری، ظن عدالت کسی که شاهد طلاق است، در طلاق، در مرجع تقلید و در بعضی از موارد ظن کافی نیست متاخم به علم هم کافی نیست، باید علم باشد و قطع باشد. اما در باب احکام، شما اون تعدادی از اصول استنباط که نزد برادران هست باز کنید صفحه ۶۳ اینجاست، نوشتیم (الخبر الواحد نعنی من الخبر الواحد غیر المقطوع الصدور فی اصله) تا آخر.

حالا آیاتی که در نهی از عمل و اعتقاد و تبعیت ظن در بعد احکام است سه دسته است، اشاره کردیم. یک دسته آیاتی ست که در اصول عقیدتی ست. دسته دو آیاتی است که در اصول احکامی ست. دسته سوم مجموع اصول عقیدتی و اصول احکامی ست. بنابراین قدر مسلم از حرمت عمل به ظن، ظن در فروع احکامی ست. حتی یک آیه و یک اشاره در قرآن نداریم که ظن در احکام کافی باشد و به آیه نباء و به آیه تفقه هم استدلال شده، هم در آیه نباء چهار اشکال است در مستدلین و هم در آیه تفقه چهار اشکال است. اگر یکی از این چهار اشکال هم بود کافی بود، بحث خواهیم کرد انشاء الله.

حالا آیاتی که نهی می کند از عمل به ظن در بعد احکامی، سوره انعام آیه ۱۱۹ ﴿وَمَا لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ﴾ [الأنعام: آیه ۱۱۹] أکل ﴿مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ﴾ مورد حکم تحریم و تحریکه. مشرکین تحریم می کردند آنچه را که ذکر اسم خدا برش شده. میگفتند آنچه را ذکر اسم خدا برش شده با بسم الله ذبح شده است، نمیخوریم، چون هتک احترام است. ولکن آنچه را ذکر اسم الله نیست یا ذکر اسم لات و عزی ست چون کوچکتر است از الله قابل خوردن است. پس این بحث حکمی است. آیا آنچه ﴿ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ﴾ حرام است خوردنش یا حلال است خوردنش؟ پس بحث بحث احکامی ست، بحث عقیدتی نیست. ﴿وَمَا لَكُمْ﴾ توبیخ می کند شما را چه مرض است؟ چه می شود ﴿أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ﴾.

حالا این ﴿لَكُمْ﴾ فرق می کنه. این ﴿لَكُمْ﴾ مشرک باشند، ملحد باشند، مسلمان باشند، سنی باشند، شیعه باشند. چیزی که تو حرام کرده ای آیا علم داری بر مبنای کتاب و سنت یا ظن داری؟ چون ظن است ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ [یونس: آیه ۳۶] ﴿وَمَا لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ [الأنعام: آیه ۱۱۹] خداوند تفصیل داده است کل ماکولات محرمه را حداقل ماکولات، کل ماکولات و مشروبات محرمه را خداوند در قران تفصیل داده است. بنابراین مسلمان، نامسلمان هر کس مکلف است بر مبنای کتاب، کل محرمات الهیه در قرآن هست.

﴿وَإِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ [الأنعام: آیه ۱۱۹] بسیار کسانی هستند که با هواهای نفس خودشون و حتی با هواهای عقل خودشون، به غیر هوای وحی، چون هوا سه هواست. هوای نفس است، هوای عقل است، هوای وحی است. ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی﴾ [نجم: آیات ۳ و ۴] پیغمبر که عقل العقول است، با هوا و خواسته عقل خودش منهای وحی نمی تواند حکم کند تا چه رسد دیگران. ﴿وَإِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ﴾ [الأنعام: آیه ۱۱۹] ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ علم، چه علم صددرصد باشد و چه علم اطمینان متاخم به یقین باشد، اگر نباشد فایده نداره. منتها علم هم شرط داره، علم یا ظن متاخم به علم در بعد احکام فرعی باید بر مبنا و ریشه کتاب و سنت باشد که نقلش صددرصد صحیح باشد بر این دو مبنا.

پس دو شرط داره. نقل حکم الهی دارای دو شرط است، یکی علم باشد و دیگر اینکه علم هم بر مبنای کتاب و سنت باشد که اگر علم بر مبنای کتاب و سنت نباشد از هر جا علم و قطع و هر چه حاصل شود، حجت نیست. قطع قطاع حجت نیست. اینکه در رسائل دارد قطع قطاع حجت است یا قطع غیر قطاع حجت است، قطع از نظر شرعی کتابا و سنتا در صورتی حجت است که بر مبنای کتاب و سنت باشد در احکام نه در موضوعات، در احکام. در احکام عقلی نه، در موضوعات عادی نه، در احکام شرعی. اگر قطع صددرصد پیدا کند در حکمی از احکام شرعی ولو اباحه، استحباب، مرجوحیت، اگر مستند قطعی به کتاب و سنت نباشد قابل قبول نیست.

(صحبت حضار)

بله؟ می خونید؟

این آیه ۱۱۶ قبل از بله ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ [الانعام: آیه ۱۱۶]

درسته این رو بعد می خونیم. بعد بعد می خونیم خب.

آیه دیگر، آیه ۱۴۰ سوره انعام ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۰] ﴿وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۲] ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ﴾ تا ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۳] نبئونی بظن نیست، اگر ظن، ظن خاص حتی بر مبنای کتاب و سنت حجت باشد، چرا ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ چرا بالاتر رو گرفته؟ پس علم مناته. اون هم ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ که در دو بعد هم علم باشد صددرصد یا ظن متاخم بعلم که علم حساب می شد در عرف عقلا و بر مبنای کتاب و سنت باشد.

آیه دیگر البته آیات لزوم نداره زیاد خونده بشه یک آیه کافیه ولکن چون بحث حجیت خبر واحد به حدی عریق و عمیق است در بحث های اصولی و فقهی که این عریق و عمیق را اگر بخواد انسان ریشه کن کند با یک قال الله، دو قال الله، سه قال الله باید هرچه قال الله در این بعد است باید که بحث بشه.

آیه دیگر ۱۴۴ سوره انعام ﴿مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۴] ﴿افْتَرَى عَلَى اللَّهِ﴾ در بعد قبول الله، کسی که الله را قبول دارد، مشرک باشد یا موحد ﴿افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا به خدا نسبت بدهد دروغ رو، نسبت دروغ چیه؟ نسبت دروغ ﴿لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اگر بغیر علم انسان به خدا نسبت حکمی بدهد با قبول الوهیت، قبول وحی، نسبت بغیر علم به الله بدهد، افتراء علی الله است. اگر شما یقین ندارید نمی تونید بگید فتوا چنین است، نخیر، اگر شما فتوا می دهید و در این فتوا استناد یقینی به کتاب و سنت ندارید این فتواتون افتراء علی الله است، اضلال بغیر علم است.

آیه ۱۴۸ سوره ۶ ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۸] علم دارید تحریم می کنید، از پیش خود تحریم کردن ما احل الله یا آنچه را نمیدونید خدا حلال کرده یا حرام کرده، بدون علم که مستند وحی است چرا انتساب به خدا می دهید؟ ﴿وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ [الانعام: آیه ۱۴۸] شما تیر به تاریکی می اندازید و اتباع از ظن می کنید.

و همچنین آیات دیگر که از جمله ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا﴾ سوره ۴۶ آیه ۴ ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ [احقاف: آیه ۴] اکتفا می شود به این مقدار آیات.

حالا این آیات با آیاتی که نص است در حرمت اتباع غیر علم، مثل آیه محوری مورد بحث که ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الاسراء: آیه ۳۶] حالا، ما محور استدلالمون در این بحث که مادون علم در بعد احکامی حجت نیست بلکه بحث افتراء علی الله است، محور بحثمون آیات محکمه ای است که شکی درش نیست و در بعد صرف احکام است یا شامل احکام و غیر احکامه.

حالا آقایون اصولیین به دو سه آیه استدلال کرده اند برای اثبات اینکه عمل به خبر واحد که یقینی نیست و علمی نیست قابل قبوله. از دو حال خارج نیست یا دلالت دارد تناقض است یا شک است یا دلالت ندارد، البته شک است چون استدلالات آقایون یک دونش صحیح نیست. اصلا رنگی از صحت در استدلالات شیخ مرتضی انصاری (رض) و آخوند خراسانی و غیر و غیر، رنگی از استدلال به آیه نیست. متاسفانه وضع ما اینه. یا استدلال به قرآن نمی کنیم یا اگر استدلال می کنیم استدلال حاشیه ای ست، به قرآن درست توجه نمی کنیم. اگر توجه درست به قرآن شود دقیقا و عمیقا نص یا ظاهر مستقر قرآن دقت شود، خب معلوم می شود که قرآن تناقض نداره، ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا﴾ [نساء: آیه ۸۲].

این همه آیات که هر یک هر یک دلیل است بر حرمت از پیروی از غیر علم در بعد احکام، آیا نقیضش بیاد؟ مثلا این آیه مبارکه که زیاد بهش توجه میشه و زیاد بهش استنتاج می شه که ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ [الحجرات: آیه ۶] اولا و ثانیا و ثالثا و رابعا ما به این چهارتا اکتفا می کنیم، اشاره می کنیم فقط که آقایون فکر کنید. ببینید اولا این آیه بر حسب دلالت خودش که ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ﴾ معلوم است که نباء، نباء شری ست که اگر این نباء شر مورد قبول باشد، موجب اساقه قومی است به جهالت، پس هر نبئی نیست، هر خبری نیست، فلان چیز واجب است، فلان چیز حرام است. (36:48)

(صحبت حضار)

نخیر، این یک نبئی ست که نتیجه این نباء، تهاجم به کسی ست یا نبئی است فلان کس دزدی کرد، قتل کرد، غارت کرد، جنایت کرد، زنا کرد، لواط کرد، این نیست که ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ﴾ این بعد اول. بعد دوم در روایات فریقین وارد است که مورد خاص نزول آیه افتراء به زناست یا افتراء به زنا بر عایشه، روایت سنی یا افتراء زنا بر دیگری در روایت شیعه. در هر صورت اتفاق روایات شیعه و سنی این است که کسانی نسبت زنا داده اند به زنی، نسبت زنا داده اند به مردی که آیات سوره نور شلاق وار این مطلب را نفی کرده. ﴿لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ [نور: آیه ۱۳] این بعد دوم.

بعد سوم نباء، ما یک نباء داریم، یک خبر. خبر مطلق است، نباء خاصه، نباء خبر عظیم، خبری که عظمت دارد، اهمیت دارد یا عظمت خیر دارد یا عظمت شر دارد این نباء. پس هر خبری نیست. مگر اینکه شما بگید که اخباری که احکام جزیی و سطحی را نقل می کند مشمول نیست، اخباری که احکام مهم را نقل می کند، بابا اگر اخباری که احکام را نقل می کند ظن درش کافی ست به طریق اولی، اخباری که احکام غیر مهم را نقل می کند ظن درش اکفی است سوم هم. بنابراین نباء است در اینجا ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ.

رابعا چون مورد نزول آیه رو ازش نمیشه تجازو کرد مگر به اعلی، تجاوز به ادنی درست نیست، تجاوز به اعلی درسته. مورد نزول آیه بر حسب ذیل خود آیه و بر حسب روایات فریقین نسبت زناست. خب حالا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خطاب به پیغمبر هم نیست، پیغمبر که نسبت رو قبول نکرد که بله؟

(صحبت حضار)

اونم هست، اونم هست، من بطور اجمال گفتم. نسبت زنا داده شده یا به زن یا به مرد یا عایشه یا دیگری. این نسبت زناست یعنی نباء چیه؟ نباء شر یعنی خبری است که بسیار خطرناک است، خطر این خبر این است که زنی یا مردی متهم به زناست و حد میخوره خطره، خبر خطرناکه. بنابراین مورد نزول آیه هم بر حسب نص آیه که ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ و بعد هم بر حسب روایات فریقین مورد زناست.

حالا آیا نباء زنا، نباء موضوعی ست یا نباء حکمی ست؟ نباء موضوعی ست. این نباء خبر بسیار مهمی ست در موضوع زنا نه حکم زنا. موضوع زنای مرد، موضوع زنای زن، بنابراین شما چطور می تونید مطلع شید از خبر بسیار مهم موضوع زنا که اگر سه نفر هم خبر بدن، این سه نفر اگرم عادل باشند، فاسق اند، کاذب اند، اینو می تونید از آسمان به زمین بیارید، نمیشه، برای اینکه در قیاس مستنبط العله این است که اگر حکمی معلل به دلیلی بود، اگر ادل باشد حکم دیگر قبوله، مساوی باشد قیاسه، ادنی باشد استحسان یا استصلاحه، این در بعد فقهی ما شیعتا و سنتا هم در بعد قیاس و استحسان و استصلاح قبول ندارم.

حالا این آیه مبارکه که در هر دو بعد درونی و برونی اش مربوط به نباء است، اونم نباء شر است، نباء شر زناست، در نباء شر زنا هر کسی بجز چهار عادل خبر بدهند، کاذب اند. سه نفر مجتهد اعلم اعدل اتقی بر فرض محال اگر زنا را ببینند و شهادت بدهند نزد حاکم شرع این ها فاسق اند. پس ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ﴾ فاسق عملی فقط نیست، فسق گاه فسق عملی ست، فسق عقیدتی ست، فسق اخلاقی ست، فسق علمی ست، فسق خبری ست، اینجا فسق خبری ست. اگر کمتر از ﴿لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ اگر کمتر از چهار شاهد عادل به نص سوره نور نبئی را، خبر زنایی را بدهند، این ها ﴿فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ میشه قیاس کرد؟ میشد، اون نبئی که باید تفتیش بشه ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ تبینوا چیه؟ تبینو صرف دانستن است؟ نخیر، تبین یک تبین صرف دانستن است که کافیه در زنا، یک مرتبه دانستن موضوعی و طریقی چهار شاهد عادله. چهار شاهد عادل هم موضوعیت دارد هم طریقیت دارد.

اگر از این آیه استفاده می کنیم که اگر چهار شاهد عادل شهادت دادند و علم حاصل نشد کافی نیست. هم موضوعیت دارد صددرصد، هم طریقیت دارد صددرصد. اگر علم بدون چهار شاهد عادل حاصل شد برای زنا حد نیست. اگر چهار شاهد عادل بود علم حاصل نشد، حد نیست. هم چهار شاهد عادل و هم علم چون دارای دو بعد است زنا. یک بعد حد زنا یک بعد کیفیت زنا که در جمعی قرار بگیرد که در میان این جمع چهار شاهد تصادفا بتوانند تلقی کنند زنا رو یکسان بنابراین این بعد آسمانی ست یعنی این حکم، حکم موضوعی ست که بسیار موضوع مهمی ست، بسیار نباء خطیری ست، خطرناک است که ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ﴾ [نور: آیه ۱۵]

بنابراین شما میخواید اینجا القاء خصوصیت کنید. القاء خصوصیت حکم موضوع زنا اولا موضوع است، ثانیا موضوعی ست که اگر اخبار کمتر از چهار شاهد عادل باشد کذب است، فسق است. پس شیخ بزرگوار انصاری تو میخوای چکار کنی؟ آخوند خراسانی شما چکار کنید؟ در قرآن درست فکر کنید، در خود آیه فکر کنید، در روایتش فکر کنید. ما چهار دلیل داریم که این آیه اصلا ارتباط موضوع حکمی ندارد. ثانیا اگر، فکر کنید آقایون بعد شنبه ان شاء الله، ثانیا اگر هم در موضوع حکمی بود باز ببینید ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ نبود بخبرٍ بود و خبر خبر احکامی بود. فرض کنید نباء نبود، خبر بود، خبر هم خبر احکامی بود تازه میگیم، ان جائکم فاسق بخبر فرض کنید، ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾ چرا؟ چرا در خبر باید تبین کرد؟ چون خبر فاسق قطعی نیست، بین نیست، واضح نیست. پس وجوب این تبین در بعد دوم از آیه، وجوب تبین خبر فاسق چون بین نیست، حالا عکسش، آیا خبر عادل همش بین است؟ آیا هر عادلی و لو یک عادل خبری داد خبر عادل بین است؟ نخیر، عادل سهو می کند، اشتباه می کند، اعتماد می کند، اعتماد به دیگران می کند، خبر عادل نوعا بین است، خبر عادل نوعا بین و خبر فاسق نوعا غیر بین.

پس خود تبینوا دلیل بر چیه؟ این اولا. ثانیا ثالثا ببینید مفهوم ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ مفهومش چیه؟ ان لم یجدکم فاسق بنباء لم یجد چند بعد داره، یکی که اصلا نبئی برای شما نیاوردن خودتون فکر کردید. مگه اون چه را که انسان خودش فکر کند و خودش قول کند، این خبر نیست؟