پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه پنجاه و سوم درس خارج فقه

مباحث لفظی علم اصول

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صل علی محمد و آل محمد

با مقدماتی که لازم است از برای ورود در اصل فقه مقادیری رو حضور برادران عرض کردیم. اصولا اصول لفظی و اصول عملی فقه را اگر کلا بخوایم بحث کنیم، پنج شش ماه وقت می گیره، کما اینکه در یکی دو سال گذشته ما اصولین را در شش ماه بحث کردیم، البته بحث در شش ماه که نوارهاش هم حاضر است کلا بحث ایجابی اصول نبوده، بلکه مقدار زیادی هم بحث سلبی بوده. بحث سلبی به این مبنا که بعضی از مباحث و مبانی اصول را کلا رد کردیم و این رد کلی وقت لازم دارد و اما مباحث ایجابی. مباحث ایجابی اصول دارای چند مبناست. یک مبنا، مبنای عقلی ست، مبنای دیگر مبنای کتاب و سنت است. در اصول لفظی، علمای اصول مبنای محوری و زیر بناییشون مبنای عقلی ست و روی همین مبنای عقلی هم با هم اختلافات دارند. در کل موضوعات ۱۷ گانه اصول لفظی اختلافات به حد تضاد و تناقض دارند و اما مبنای کتاب و سنت، مبنای سنت بسیار کمرنگ است و مبنای کتابیش اصولا بی رنگ است.

سلام علیکم (علیک السلام)

ما مباحثی رو از این ۲۷ مبحث که در اصول لفظی و اصول عملی ست بحث کردیم و تتمه مباحث و کل مباحث محول است به او بحث شش ماهه. اما این چند روزی که قبل از رمضان فرصت داریم، اهم مباحثی را که بحث نکردیم ان شاء الله بحث خواهیم کرد. مباحث ۱۷ گانه اصول لفظی حقیقت شرعیه، مشترک یا مشترک، مشتق، مفهوم و منطوق، امر و نهی، مقدمه واجب و حرام، نهی مقتضی نهی از ضد است یا نه، اجتماع امر و نهی، نهی مقتضی فساد منهی عنه است یا نه، فور و تراخی، مره و تکرار، عام و خاص، مطلق و مقید، استثناء بعد از جملات متعدده، مجمل و مبین، نص و ظاهر قرآن، نسخ، عمده محور بحوث مقدماتی ما بلکه کلا راجع به قران بود و بر مبنای قرآن نفی ها و اثبات هایی داشتیم.

اما راجع به اصول عملیه، خبر واحد که بحث کردیم، ظاهر کتاب که بحث کردیم، انسداد باب علم که رد شد، اجماع و شهرت که رد شد، عقل که استقلالش مردود است، برائت و استصحاب که در جای خودش است، اصل و دلیل هم جمله مختصری ست، تواتر و تراجیح همچنین، اجتهاد و تقلید محول است به بعد از ماه مبارک رمضان. ما اولا یک بحث کلی می کنیم و بحث های جزیی راجع به اهم این موضوعات.

نقل کرده اند بعضی از برادران هم دوره ما در علوم اسلامیه در بعضی از حوزه ها ۱۶ سال تمام بحث اصول لفظی و عملیشون به طول انجامیده، تلفنا باهاشون صحبت کردم که ۱۶ سال زیاده، ۱۶ ماه هم زیاده، یک ماه هم زیاده، تعجب کرد، گفتم تبیین مطلب این است که در بعد اصول لفظیه شما اصولیین چیکار میخواید بکنید؟ آیا در لغات، در جملات، در ادب صرف و نحو که مرحله دلالی الفاظ است نسبت به کتاب و سنت آنچنان ابهام است که علما از نظر لغت، از نظر ادبیات و حتی از نظر فلسفه و عرفان و منطق باید جرح و تعدیل کنند، نفی اثبات کنند تا معلوم شود که مشترک چه معنا دارد؟ یا اینکه ظاهر کتاب حجت است یا نه؟ یا امر دلیل بر وجوب است یا نه؟ نهی دلیل بر حرمت است یا نه؟ اصولا ما مقایسه می کنیم. سایر علومی که علوم مادیه و غیر شرعیه است، مشتغلینش مشغول هستند، علم فیزیک، علم شیمی، علم طب، علم هندسه، جبر، لگاریتم و سایر علوم. آیا این علوم دارای الفاظ هست یا نه، دارای امر و نهی هست یا نه؟ این مباحث لفظی را که شما مقدمه قرار دادید از برای تفهم الفاظ کتاب و سنت که ۱۷ بحث اصول لفظی ست، آیا در علوم دیگر هست یا در علوم دیگر نیست؟ اگر در علوم دیگر هست بنابراین در کل علوم دیگر، همه محصلین و همه استادها مقصرند.

استاد شیمی که می گوید اگر فلان دارو رو بخواید درست کنید باید فلان چیز را بگذارید و فلان چیز را نگذارید، بگذارید و نگذاری امر و نهی است. آیا دانشجویان شیمی این بحث را به عنوان مقدمه علم شیمی دارند که آیا بگذارید دلیل بر وجوب است یا اعم است از استحباب؟ نگذارید دلیل بر حرمت است یا اعم است از وجوب و مرجوحیت است؟ این بحث رو دارند؟ و اگر این بحث رو داشته باشند که ندارند چون بحث، بحث عقلی ست در بعد دلالت الفاظ، تضاد آراء و تناقض آراء هست. بنابراین کسانی از دانش آموزان که مثلا تحقیق می کنند، آیا امر دلیل بر وجوب است یا نه، نهی دلیل بر حرمت است یا نه، گروهی به شک می رسند، نمی دانیم دلیل بر وجوب یا حرمت، گروهی می گویند اصل وجوب و حرمت است، گروهی می گویند اصل استحباب و مرجوحیت است، در این سه بعد که اختلاف تضادی و اختلاف تناقضی دارند، بنابراین اگر دانشجویی در کلاس شیمی نشسته است، استاد می گوید از برای تهیه فلان داروی خاص، فلان ماده را بگذارید، فلان ماده را نگذارید، بگذارید در نظر کسانی که امر اعم است از وجوب و استحباب یا قائل اند استحباب است میگن بگذارید خب اگر نگذارید، نگذارید، نگذارید هم اگر بگذارید و نگذارید یکسانه.

بنابراین آنچه را امر می کند مباح است ترکش، آنچه را نهی می کند مباح است فعلش، بنابراین ماده ای درست می کنند که این ماده کشنده است و اصلا چنین مطلبی نیست چون الفاظی را که عقلا می گویند بر مبنای دلالت لغوی لفظی و بر مبنای دلالت صرف و نحو و بر مبنای دلالت ادبیات بالغه، چه فصاحت و چه بلاغت باشد، این مطلب بین است، این محتاج به بحث نیست. وانگهی آیا کتاب و سنت خودش مبین معنای لغت و معنای صرفی و معنای نحوی، معنایی که مقتضای بلاغت و فصاحت است، نیست یا هست؟ اگر هست پس چه نیاز دارد به مباحث عقلی و معارضات و تضادات و مناقضات عقلی؟ و اگر نیست ناقص است. اگر درب خانه رو بخوان باز کنند، در کلیدش اختلاف است، پس درب خانه احیانا باز می شود و احیانا باز نمی شود. کسی که خانه ای را دربش رو بسته و نیازمندانی به ورود این خانه هستند، باید کل نیازمندان کلید خاص این خانه را بدانند و بتوانند باز کنند. کتاب الله و سنت رسول الله (ص) در بعد دلالی و در بعد مدلولی مستقل است.

این مباحث ۱۷ گانه اصول لفظی که آقایون می کنند اولا در بعد ادله عقلیه مطلق نیست، متضاد است، متناقض است. آیا خداوند معانی کتاب و سنت رسول الله (ص) را مبتنی کرده است بر تضاد افکار، بر تناقض افکار؟ آنچه را که خداوند فرستاده است به عنوان تکلیف کل مکلفان الی یوم القیامه، اصل وحی است ولکن به دست آوردنش مبتنی ست بر عقولی که با هم تضاد دارند، عقولی که با هم تهافت دارند و مطلق نیستند.

وانگهی ما از دلیل کتاب در بعد اول و در سنت قطعیه در بعد ثانی این الفاظ را، امر را، نهی را، مشتق را و و، از قرائن قطعیه یا خودی یا غیر خودی و از دلالات لفظیه خودی و غیر خودی می فهمیم. بنابراین چه لزومی دارد که ما بحث کنیم آیا امر دلیل بر وجوب است یا نه؟ نهی دلیل بر حرمت است یا نه؟ تا (12:13) آخر سری بفرماید وقتی که خسته می شود از بحث بگد آخر سر چون امر زیاد در استحباب استعمال شده است و نهی زیاد در، به قول ایشون مکروه به قول ما مرجوح استعمال شده است، بنابراین ظهوری نه امر در وجوب دارد و نه نهی در حرمت دارد و دیگران مقابل ایشون مانند سید مرتضی و شیخ مفید و دیگران میگن امر نص است در وجوب، نهی نص است در حرمت. بعد سوم امر ظاهر است در وجوب و نهی ظاهر است در حرمت.

(صحبت حضار)

میگن که بین الوجوب والنهی

نخیر خب اون قول دیگر نگاه کنید

(صحبت حضار)

ما یک قول دیگرش رو عرض می کنیم.

(صحبت حضار)

حالا در هر صورت ما بنای بر نقل اقوال نداریم ولی اشاره است فقط.

حالا بنابراین این همه وقت مصرف کردن در حقیقت معنای لبی و معنویش این است که کتاب از نظر لغت و صرف و نحو به خودی خود دلالتی ندارد. باید ما بنشینیم ۱۶ سال، ۱۷ سال، ۲۰ سال، کمتر و بیشتر راجع به این فکر کنیم آیا امر دلیل بر وجوب است یا نه و این آیه ها مبتلای به تضاد اقوال و تناقض و اختلاف آراء خواهد بود.

خب ما باید که انتخاب کنیم از این مباحث، اون مباحثی که زیاد درش حرف زده شده و زیاد نفی واثبات درش شده

(صحبت حضار) ما قرائن قطعیه خب بعضی جاها کتاب داریم واقعا تو روایات هم بالاخره قراره شده که اقلا مستحبات و مکروهات و اینها رو بگن، این اصول رو برای این تاسیس می کنند بسیار خب اونجا که در کتاب نیست حرفی ندارند، اصول را برای اونجا تاسیس می کنند که واقعا قرینه ای به دست نیاورند.

اگر قرینه ای نباشد بر اینکه امر دلیل بر وجوب است یا استحباب، آیا امر وجوب است یا استحباب؟ از خود قرآن درس میگیریم که امر کلا وجوب است، نهی کلا حرمت است. بنابراین همانطوری که

(صحبت حضار)

خداوند در اولوهیتش و در ربوبیتش نیازمند کسی نیست، در لغات و صرف و نحو و معانی و بیان کتابش که دال است، همانطوری که مدلولش معصوم است، دالش نیز معصوم است. آیا می شود بگیم که همه علوم، کل علوم غیر اسلامی، غیر کتاب و سنت نیازمند به اصول نیست، اما قرآن و سنت نیازمند به اصول است؟ بنابراین نیاز خداوند و رسول الله و ائمه هدی در اصول بیشتر است از دیگران. اصولا کسی که عاقل است، سخنی که می گوید برای تفهیم است یا از برای مجهول بیان کردن و گیج کردن مردم؟ شخص عاقل، سخنی که می گوید برای تفهیمه. شخص عاقل که برای تفهیم سخنی می گوید باید که لغتی که می گوید یا با قرینه قطعیه یا با دلالت نص و ظاهر، صددرصد دلالت کند بر مراد.

اگر اوسع از مراد است یا أضیق از مراد است خلاف بلاغت است، خلاف فصاحت است، خلاف عقل است، خلاف شعور است، ظلم است، جهل است، بخل است و همه است ها. خداوند متعال که در این کتاب که ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [نحل: آیه ۸۹] است، نور است، هدی است، برهان است و همچنین آیات دیگر که مفصلا و مکررا بحث شد، آیا از خود کتاب، دلالت قاطعه خودی یا دلالت قاطعه در آیات دیگر بر اینکه مراد فلان مطلب است، نیست تا نیاز به ادله غیر مطلقه متناقضه متهافته متضاده عقلیه باشد. بله بعضی از مواقع هست که بحث کنیم بد نیست، اونم بحث کنیم نه اصالتا چون همانطور که عرض کردم در پاسخ یکی از برادران و بعضی از برادران که اگر قرآن دلالتش بسیار روشن است پس چرا اینقدر بحث می کنید در آیات؟ یکی از جواب ها این بود که از بس جلوی نور خورشید حجاب ها ایجاد شده است، حجاب های غیری، حجاب های خودی به قول آقای خمینی در بیاناتشون، از بس ظلم بیگانگان و ظلم نادانان با آگاهانه با هم دست به دست هم زده اند، حجبی را درونی و برونی، بین ما و بین کتاب الله ایجاد کرده اند، برای رفع حجب کار زیاد باید کرد. اگر آینه ای خیلی نازک است اما صاف است، شما چهره خود را در اون آینه کاملا می بینید، اما اگر آینه ای بسیار گرانبهاست، بسیار قطور است، اما روش سیریش و قیر و چرک و آشغال و کثافت قرار داده اند به طوری که اگه بخوان پاک کنند آینه میشکنه، خب نمیشه، تقصیر آینه است یا تقصیر حجاب هاست؟ حجاب هایی را از نظر مدلولی، از نظر دلیلی، از نظر فصاحت، از نظر بلاغت ایجاد کرده اند، برای رفع کردن این حجاب ها ما لازم است بعضی از ابحاث رو بکنیم.

از جمله ای که بحث می کنم برای برادران، بحث عام و خاص و مطلق و مقید است. البته این مباحث رو ما در بحث اصول لفظی و معنوی که از برادران حاضر غائب است و در کتاب اصول استنباط کردیم، اما محول به غائب و محول به گذشته کردن درست نیست چون انسان در ترقی فکر است. ممکن است مطالبی را انسان نوشته باشد و گفته باشد و بعد که فکر می کند یا ضد او رو یا تبلور او رو، اما ضد او که نخواهد بود چون مبنای اصلی استدلال ما کتاب الله است و اگر با کتاب الله درست برخورد شود مطالب تکاملی فقط تبلور است و دیگه مضاده نخواهد بود.

اصل اولی که ما قبل از بحث در عام و خاص و مطلق و مقید باید بحث کنیم این است که اگر لفظی را عاقلی، بالاتر معصومی، بالاتر رب العالمین بفرماید و مراد از لفظ را بخواهد مکلفان بفهمند، باید این لفظ صددرصد دال باشد بر معنا نه اوسع باشد و نه اضیق. در نصش، در ظاهرش، خاصش، عامش، مطلقش و مقیدش، در تمام باید صددرصد باشد. مطلب جدید میخوام عرض کنم، قبلا جور دیگر بود الان تبلور مطلب است و تمام مطلبه، یعنی همانطور که ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ [بقره: آیه ۲۰] نص است در عموم، آیاتی هم که کل ندارد، ادات عام ندارد، جمیع ندارد، الف لام استغراق ندارد، الف لام جنس ندارد، ادات لفظی دال بر عموم ندارد، ولکن لفظ عام است، مردم، ناس، قوم، اینها نص است در عموم، نص است در اطلاق، یعنی اگر گفته است یا ایها الناس، ناس مراد است، غیر ناس مراد نیست و همه ناس در مبنای اولی مراد است. مگر دلیل درونی خودی یا دلیل برونی داشته باشیم که مراد از این ناس بیان قاعده است، نه بیان کل است، نه نصا و نه ظاهرا.

بنابراین مثلا ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [بقره: آیه ۲۷۵] هر دو مطلق اند، به یک معنا هر دو نص اند از نظر لفظی، از نظر دلالی، از نظر لغوی، به یک معنا ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ مرحله سوم اطلاق است که بیان قاعده است و استقبال می کند از قیود، قبل از تفتیش و بررسی قیود، این جمله قابل استدلال نیست و در مقابل ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ دو نص است، ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ یه نص است. ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ دو نص است یکی ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ هیچ قیدی نزده است، چون هیچ قیدی به ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ نخورده است، پس از نظر دلالت لغوی و ادبی نص است و چون موضوع رباست و ربا یعنی مفت خوری و مفت خوری کلا حرام است من القضایای التی قیاساتها معها، نص دوم است، پس نص دلالی داریم و نص مدلولی داریم.

نص یا دلالی لفظی ست یا نص مدلولی ست یا هر دو نص است یا هیچکدام نص نیست. هیچکدام نص نیست در کلام عقلا نداریم تا چه رسد در کلام معصومین، تا چه رسد در کلام الله و جمله ای که گفته می شود و بیان للناس است و برهان است و نور است و هدی است ﴿وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا﴾ ست [کهف: آیه ۱] ، این جمله باید از نظر لغوی دال لغوی و ادبی بر مراد باشد. بنابراین نص لغوی، نص دوم، آیا معنایی که به عنوان نص، صددرصد از لغت استفاده می شود مراد هست کلا یا مراد هست بعضا؟ مراد هست کلا، نص فوق النص می شود، نور علی نور می شود مانند ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ اما مانند ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ که ما می دانیم طبق بیاناتی که گذشته از است و نقل خواهد شد که ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ این لفظ بیع که شامل کل بیوعه، بیع غرری، بیع ظلمی، بیع جهالت، بیع بیع های درست و بیع های نادرست رو لفظ ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ به عنوان بیع شامل است. بیع غرری بیع است اما باطل، بیع مجهول بیع است اما باطل، بیع ظلم بیع است اما باطل، بیع ربا بیع است اما باطل، و و ولی بیع است.

بنابراین از نظر دلالت لغویه مطابق است اما با چی؟ با مراد لغوی یا مراد تکلیفی. ما یک مراد لغوی داریم و یک مراد تکلیفی داریم. مراد لغوی بیع بیع است نه بیشتر و نه کمتر، اما مراد تکلیفی بعضی از بیوع است. دلیل داریم که مراد تکلیفی ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ بعضی از بیوع است، برای اینکه ما می دانیم و می دانیم و می دانیم به ادله مختلفه ای که بیع صددرصد حلال نیست، چون می دانیم به ادله قطعیه که از نظر مراد البیع کل افراد بیع صددرصد مراد نیست، بنابراین این یک نص داره ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ نص لغوی ست، بیع خاص نیست، شامل اجاره نیست، شامل وقف نیست، شامل نکاح نیست، فقط بیع است، فروش است، کل فروش ها از نظر دلالت لغوی نه از مراد تکلیفی بودن.

بنابراین تمام عام ها، تمام مطلق ها، تمام مقیدها، مخصِص ها، مخصَص ها، عام ها، مقیِدها، مقیَدها، مطلق ها تمام در بعد اول نص است. نص از نظر لغوی یعنی این لغت بیع می گد بیع نه زیاد و نه کم. ربا میگد ربا نه زیاد نه کم، ناس میگد ناس جن رو شامل نیست و کمتر از ناس رو هم شامل نیست، این از نظر لغوی. ولکن آیا نص از نظر لغوی کلا نص است از نظر مراد؟ نخیر، از نظر مراد یا نص است یا ظاهر است یا ضابطه است. نص یعنی مراد صددرصد چنین است. نص مراد بودن، مراد از بیان مکلف بودن، اضافه بر نص دلالی لفظی، نص دوم نص مراد یعنی صددرصد مراد است، اما ظاهر برای اینکه درصد بالا مراد است، بیشتر از ۵۰ درصد، ۶۰ درصد، ۷۰ درصد، ۹۰ درصد کمتر، بیشتر. بیشتر از ۵۰ درصد و کمتر از صددرصد مراد است، این می شود ظاهر.

حالا یا ظاهر مستقر است و یا ظاهر غیر مستقر است که ظاهر غیر مستقر اصلا حجت نیست بلکه باید ظاهر استغراق پیدا کند. بسیاری از ظهور های غیر مستقر را خیال می شود نص است، اما دقت شود ظاهر هم نیست بلکه ضابطه است بلکه بر ضد آنچه گمان می شد نص است. مثل ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ [توبه: آیه ۲۸] قبل از تفتیش و بررسی آیه در الفاظش و در جملاتش و در کلش، بسیار اند فقهایی که به این آیه استدلال کردند اولا در نجس بودن بدنی مشرکین، ثانیا در نجس بودن بدنی اهل کتاب. ولکن نه دلالت بر اول دارد نه دلالت بر دوم دارد، این یه نصی است غیر مستقر. ولکن دقت کنید ظاهر میشه، دقت کنید به عکسه، یعنی ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ نص خواهد بود طبق پنج دلیل خودی و غیری از آیات که مراد نجاست بدن نیست. بنابراین برگردیم به حرف اول.

اصولا ما در عمومات و مطلقات که محور بحثمونه، در عمومات و مطلقات، یک نص مثلث داریم یعنی در عمومات و اطلاقاتی که در مراد نص اند، در عمومات و اطلاقاتی که در مراد ظاهرند، در عمومات و اطلاقاتی که در مراد ضابطه اند، در بعد اول نص است. همونطوریکه ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ نص است در لفظ و نص است در مراد، ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ هم نص است در لفظ در مراد نه، پس تاکید می کنیم بین نص بودن لفظ لغوی و نص بودن یا ظاهر بودن یا ضابطه بودن عرض می شود که مراد.

البته این بحث رو از نظر فرع دلالی و مدلولی میکنیم و بعد نمونه هایی از کلش در قرآن شریف داریم. اصولا از نظر مدلولی که مراد حق سبحانه و تعالی ست یا مراد معصومان است یا مراد عقلایی ست که بر مبنای عقل و درایت سخن می گویند و صحبت می کنند ما سه جور عام داریم و سه جور مطلق داریم از نظر دوم. عام و مطلقی که دو نص است، نص دوم نص در مراد، مثلا ان الله از اهم مباحث و بلکه اهم در قله القلل مباحث اصول لفظی متمایزه ولکن اگر گیرهایی، اشکالاتی، ابهاماتی، بحوثی در کار نبود اینم یه روزه کامل بود، کافی بود، یک ساعته کافی بود، نیم ساعته کافی بود، ولکن برای نفی مطالبی که جلوی چهره خورشیدی دلالات عموم ها و اطلاقات قرآن را گرفته، ما مجبوریم که بحث کنیم.

مثلا در باب نص در عموم که نص لفظی ست و نص مرادی ست، نص در ادات عموم است و نص در خدا هم هست. از جمله کل است. کل از اداتی ست که دلالت بر استغراق عموم می کند ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ حالا کسانی هستند که می گویند ما من عام الا و قد خص، اولا این حدیث نیست، این آیه نیست، این یک قاعده التقاطی ست و التقاط هم غلط است. ما من عام الا و قد خص، خودش هم خص یا لا یخص

(صحبت حضار) در اصطلاح استاد این زیاد استعمال شده

ما قبول نداریم، حالا عرض می کنیم،

زیاد استعمال شده

حالا عرض می کنیم. (ما من عام الا و قد خص) میگد تمام عمومات تخصیص خورده اند

(صحبت حضار)

بلااستثنا

حالا عرض می کنم. (30:37)

آیا (ما من عام الا و قد خص) آیا کلا عام ها تخصیص درشون هست احیانا یا نه؟ یعنی بعضی از عمومات رو دارن، یک درصد، آیا بعضی از عمومات ما نداریم که تخصیص پذیر نیست، محال است تخصیصش از نظر تکوینی و تشریعی و لغوی و دلالت و مراد یا نداریم؟ طرف چی میگه؟ اگر بگد که نخیر همه عام ها تخصیص خورده اند نخیر، خیلی از عام ها تخصیص نخورده اند. وانگهی اگر مرادتون از ما من عام الا و قد خص عموم استغراق صددرصد است، این خودش خودش رو تخصیص می زنه. مگر (ما من عام الا و قد خص) خودش عام نیست؟ پس خودش هم خص، این اولا.

ثانیا اگر خودشم هم لم یخص غلطه، از جمله ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ خص است؟ بعضیا میگن بله، چرا؟ برای اینکه قدرت خداوند بر محالات تعلق نمی گیرد. حالا برای ضعف محال است، نه ضعف قدرت. قدرت خداوند بر محالات تعلق نمی گیرد میگن محال شیء است و چون شیء است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد بنابراین خص، میگیم لم یخص، چرا؟ برای اینکه ما سه ضلع داریم در شیء و لا شیء. یا شیء مطلق است که حد ندارد، الله، یا لا شیء مطلق است که اصلا شیئیت ندارد و نخواهد داشت و محال است شیئیت داشته باشد، محالات ذاتی، لا شیء مطلق، یا شیء مطلق است یا لا شیء مطلق، شیء مطلق الله است که ازلا، ابدا، سرمدا که جامع ازل و ابد است، شیئیت است و شیئیت محدوده نیست لا زمانا و لا مکانا و لا حد له، این شیء مطلق. در مقابلش و مناقضش که صددرصد مناقض است لا شیء مطلق، همونطوریکه حتمیت ایجابی در الله هست به کل معنی الکلمه و مطلق، حتیمت سلبی هم در لا شیء مطلقه. لا شیء مطلق این است که شیء نیست، نخواهد بود، امکان ندارد شیء باشد، در مثلث زمان، این لا شیء مطلق است یعنی لفظ شیء، معنای شیء، تصور شیء، خیال شیء، امکان شیء، درش نیست. چیزی که هیچی از شیء ندارد مثل اون پهلوانی که می گفت به من خال بزنید، گفتند چه خالی بزنیم؟ گفت خال شیر بزنید. سوزن اول گفت این کجاشه؟ گفتن دستشه، گفت دست نمیخواد، دوم، سوم، شیر بی راس و دم و اشکم که دید؟ این چنین شیری خدا هم نافرید، این شیره هیچی نیست.

حالا این عرض می شود که بعد دوم مقابل شیء مطلق که لاشیء مطلق است چون لا شیء ها بعضی لا شیء مقیدند، مثلا عنقا لا شیء ولی لا شیء مطلق نیست. امکان ذاتی دارد که خداوند عنقا را که حیوانی هزار سر است یا صد سر است خلق کنه ولی در بعد حکمت نه پس امکان ذاتی دارد پس لا شیء مطلق نیست. لا شیء مطلق اون لا شیء ای است که در تصور و در وجود و در امکان و در گذشته و در آینده و فعلیه اصلا نمی شود و نباید، نباید نه، نمی شود، کلا نمی شود، خب وقتی که لا شیء مطلق است پس ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ﴾ می گیردش؟ ﴿كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ عزیزم

(صحبت حضار) خدا رو چرا با ناس مقایسه می کنید؟ ما با زمینی

ما که مقایسه نمیخوایم بکنیم، نه ببینید کسی که می گوید (ما من عام الا و قد خص)

(صحبت حضار) خدا هر چیزش با عام مغایرت دارد

کسی که می گوید (ما من عام الا و قد خص) عام خدا رو هم شامله یا نه؟

(صحبت حضار) اغلب اینجوره

اغلب هم نیست

(صحبت حضار)

بله ولکن (ما من عام الا و قد خص) اگر ما من عام صددرصد است دروغه، چون نمونه های زیاد در قرآن شریف ما داریم که عام عامی، حتی عام مطلقی، عام عامی که افراد است، عام مطلقی که مخالف قیود است ما داریم در قرآن. بنابراین این بحث معرفتی ست و لازم است بحث های معرفتی را در فقه اصغر بکنیم چون اگر فقه اکبر داشته باشد، فقه اصغر نه ناقصه، فقه اصغر داشته باشد که فقه احکامه و فقه اکبر نباشد ناقصه. بنابراین باید با دید دو فقه ما جلو بریم. اگر فقه اکبر نداشته باشیم فقه اصغرمون ناقصه اصلا.

حالا این ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ صددرصد است، منتها شیء در تعبیر عامیانه سه شیء است. فقط یک شیء اش متعلق به قدرت خداست، دو شیء اش نیست، یک شیء اش محال ذاتی. محال ذاتی که لا شیء محض است  و لا شیء ذاتی است، شیء دومی که متعلق قدرت خدا نیست چیه؟ چیه چیه چیه؟

(صحبت حضار) ذات خدای تبارک

احسنت یعنی شیء مطلق که الله است، خداوند قدرتش متعلق به ایجاد الله دیگر نیست، شیء مطلق نمی شود. بنابراین این دو شیء رفت کنار. هر دو هم محاله، منتها یکی محال است لا شیء مطلق است در تصور و در خیال و در خارج و یکی خیال می کرد که شریک الباری .. و این شریک الباری رو هم تعریف کنیم این لا شیء مطلق است. بنابراین دو ضلع دارد. یک ضلع شیء است چه مطلق و چه غیر مطلق، یک ضلع لا شیء است. در ضلع لا شیء محال است که قدرت بهش تعلق بگیرد چون شیء نیست کلا و قدرت به شیء تعلق می گیرد. در شیء موجب، شیء موجب، یک شیء ذات مطلق حق است، شیء ممکنات است. ممکنات چه ممکناتی باشند که رجحان وجود دارند چه رجحان وجود ندارند اینها متعلق به قدرت خدا هستند، ماده اولیه مواد دیگر.

بنابراین این قاعده ای که آقایون درست کردند حتی من تعجب می کنم، به نصوص قواعد قرآن، کمرنگ اعتناء میشه اما قواعدی آقایون درست کردند که مثلا فرض کنید یک جا دارد که (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل) دو کلمای دروغ است. اگر آنچه را عقل حکم کند کل ماست دیگه، استغراقه، کلما یعنی احکام کلیه، احکام جزئیه، احکام سلبیه، ایجابیه، حلال و حرام، اگر مراد همه است که کله، اگه مراد همش نیست چرا میگید کل؟ بعض ما، بگید (بعض ما حکم بالعقل حکم بالشرع و بعض ما حکم بالشرع حکم به العقل) چرا کلما میگید؟ پس در لغت گیرید.

بنابراین شما که عاقل هستید، علما هستید، بزرگوران هستید از کل، کل اراده هست، از کل بعض اراده نیست، همونطور که از بعض کل اراده نیست از کل هم بعض اراده نیست. بنابراین رو این دو تا کل ما، کل ما حکم بالعقل یعنی احکام کلیه، احکام جزییه، واجب و حرام، هر چه را که عقل حکم کند شرع اون رو حکم میکنه، پس به شرع چه احتیاجی داریم؟ بعکس، هرچه را شرع حکم کند عقل حکم می کند بنابراین عقل مطلقه کما اینکه شرع مطلقه.

(صحبت حضار) چرا، نمیخواد بگن به شرع احتیاج نیست میخوان بگن که اگر عقل به حکمی

اگر نیست حکمه است

(صحبت حضار) بسیار خوب

ان نیست، اگر

(صحبت حضار) کل ما هرچیزی، بنابراین بایستی این متکفل ایجاد موضوع خودش که نیست هر جا این مصداق پیدا شد همینطوره

حالا اگر هم قبول کنیم ولیکن کلما در حقیقت نیست، برای اینکه (کلما حکم به العقل) آیا کدوم عقل؟ عقل وحی که مطلق است، عقل غیر وحی که مطلق نیست، اگر عقل وحی است که مطلق است که حکم شرعه، اگر عقل غیر وحی است که مطلق نیست (39:19) خوبه اگر عقل غیر مطلق است که وحی نیست و خطا کار است، پس کلما نیست، برای اینکه عقلا حتی در کلیات هم اختلاف دارند، مثلا فلاسفه بزرگوار اسلام و شیعه و غیر شیعه، در اون چهار رکن اساسی فلسفه که تقریبا اتفاق دارند، اگر دقت کنید این چهار رکن اساسی فلسفه رو همش بر اساس عقله، ببینید در کلیات عقل هم اختلاف دارند تا چه رسد در جزییات.

بنابراین کلما نیست

(صحبت حضار) مثال ظلم رو اینا می زنن، میگن که همانطور

پس کل ما نیست. پس کل ما نیست.

(صحبت حضار) آقا بحث کل ما این نیست که تمام اشیاء عالم را

چون ببینید

(صحبت حضار) اصل لغتی و روایتی اصل

حکم بالعقل کدومه؟

(صحبت حضار) عقل همینکه میگه الحجه حجتان حجه ظاهری و حجه باطنی

خب پس اون عقله خیره، خوب بنابراین اگر مراد قبول کردیم، اگر عقل، العقل کل عقل نیست، استغراق نیست، جنس نیست، عقل خاصه، اگر، بله،

(صحبت حضار) به این میگن عقل به اون اصطلاحا ..

مگر کسانی که، مگر کسانی که در تعقل خطا می کنند عاقل نیستند؟ کسانی که در تعقل خطا می کنند عاقل اند یا جاهل یا دیوانه اند؟ عاقل اند، پس عقول فرق می کنه.

(صحبت حضار) عقل به ما هو عقل در کافر باشه، در مسلمان باشه

عقل به ما هو عقل ما نداریم اصلا، عقلی که مخلوط با جهل است زیاد داریم، فقط عقل وحی است که مطلق است.

(صحبت حضار) اینجا عقول مکلفه استاد مراده برای اینکه عقول مکلفه کل ما حکم به العقل ..

آیا، آیا عقول مکلفین مطلق است یا خطا کار هم هست؟

(صحبت حضار) اون جاهایی که مطلق است، اون جاهایی که همه واقعا عقل

اونجا رو میگیم خیلی خب

(صحبت حضار)

بنابراین، بنابراین در الفاظ اشتباه کردند کل ما حکم به العقل المطلق نه هر العقل، العقل سه بعد دارد، عقل مطلق، عقل عرض می شود که شخص عاقل کامل، شخص عاقل بعضی. بنابراین قبول کردیم، ما همه رو قبول می کنیم ولیکن آخر سر زیر پای این قاعده رو می زنیم کلا. کلما حکم به العقل، اون عقلی که کل عقلا برش اتفاق دارند و اختلاف ندارند، اگر به الشرع درست؟ خب این درست، خب

(صحبت حضار) عقل مطلق از عقل رسول الله هم بالاتره

نخیر

(صحبت حضار) خب پس ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾ [نجم: آیه ۳]

بله اون نطق رسالتی ست، ببینید، دو دوتا چهارتاست رو همه انسان ها، همه عقلا، همه اجنه، ملائکه، حیوانات، سوسک ها، واحدند که اجتماع نقیضین محال است و ارتفاع نقیضین محال است، این رو داره میگه، نظر همینه دیگه.

خب بنابراین کلما حکم به العقل، آنچه را که کل عقلا به ما هم عقلا اختلاف دارند در مثلث زمان و اختلاف ندارند در مثلث زمان اتفاق دارند، حکم به الشرع بله، پنجه را باز کرد و گفت وجب از کرامات شیخ ما چه عجب، پنجه را باز کرد و گفت وجب، خب معلومه دیگه. اما دومش، کلما حکم به الشرع، کلما حکم به الشرع چیه؟ کلما حکم به الشرع کلیات است، جزییات است، عبادات است، سیاسات است یا بعضه یا اون کلما مثل کلمای اوله؟ کلما اگر بشد همون کل مایی ست که عقل حکم می کند که یک درصد از احکام عقلاست، یک درصد و کمتر از احکام عقلاست که اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین و ضروریات اولیه، اونه مراد؟ پس لفظ غلطه.

پس کلما حکم به الشرع، آنچه را که حکم کرده شرع تعبدی و دلیلی و برهانی، حالا شرع حکم کرده نماز صبح دو رکعته، آیا عقل حاکم است دو رکعته؟ عقل می تونه بفهمد چرا دو رکعته؟ خب یه رکعت باشه، اگر ثوابش زیاده خب چهار رکعت باشه، پنج رکعت باشه. آیا شرع در جزییات تعبدی احکام هیچ راهی جز تعبد نداره، اصلا، بله مخالف عقل نیست، نماز صبح دو رکعت خوندن مخالف عقل نیست، ولی حکم به العقله؟ چون عقل سه بعد داره. یک بعد حکم که درسته، یک بعد حکم که نادرسته، یک بعد حاکم نیست، فقط نه میگه درسته نه میگه نادرسته

(صحبت حضار) کلما حکم به الشرع عقل حکم میکنه که طاعتش واجب باشه

چی؟ حکم به طاعت چون طاعت نیستش که

(صحبت حضار) در مقدمات، من میدونم که از طرف خدا اومده و خدا هم به وسیله عقل همینکه این رو می فهمم این رو قبول می کند، ثابت می کنم که این حکم بر من هست اینم بده هم

بنده هم یک روز عرض کردم مطابق فرمایش شما ولکن با کلما جوره، با کلما جوره، کلما حکم به الشرع، آنچه را شرع حکم کند، عقل حاکم است به حساب اینکه شرع را قبول دارد یا به حساب اینکه شرع حکم می کند، کدومه؟

(صحبت حضار) حاج آقا ایشون میگه قبول میکنه، قبول با حکم فرق داره.

حالا بگذریم، بنابراین بحثمون در عرض می شود عام و خاص بود آقایون فکر بفرمایید چون ما اختلاف زیاد داریم در بحث عام و خاص. برای اینکه وقتمون داره تموم میشه، من نظرم این است که (سلام علیکم) با استاد علامه بسیار بزرگوار که شاگرداشم الان عده ای مراجع هستند آقای خویی (رض) بحث می کردیم در این موضوع که چند دقیقه ای بیشتر وقت نیست عرض کنم تا بعد بقیه بحث رو، ایشون می فرمودند که اگر عمومات و مطلقات کتاب را نشود با حدیث صحیح مطمئن تخصیص و تقیید کرد، بنابراین خیلی از احکام می مانند. من گفتم اولا و اخیرا، اولا اگر عموم یا اطلاق کتاب