جلسه پنجاه و نهم درس خارج فقه

اجتهاد و تقلید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد  

ما در میان کل آیات مبارکات قرآنیه که در باب تفهیم و تفهم اسلامیات، اصلاً یا فرعاً وارد است، ۴ آیه محوری داریم. ۲ آیه سوال است، سوره انبیاء آیه هشتم و سوره نحل و یک آیه زمر است، آیه ۳۸ و یک آیه اسراء است.

(صحبت حضار) یک آیه دیگه هم هست آیه ۵۴ یا ۵۵ زمر هم هست

که چیه؟

(وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ) [زمر: آیه ۵۵]

بله (وَاتَّبِعُوا) داریم متعدده، ۴ تا، (وَاتَّبِعُوا)، (وَاتَّبِعُوا) ۴ تا داریم اینکه میگیم ۴ آیه، نه ۴۰۰ آیه، ۴ مطلب، ۴ عنوان (وَاتَّبِعُوا) ۴ آیه در قرآن داریم که من یادداشت کردم.

حالا اگر انسان به آیات مقدسات قرآن نظر حاشیه ای و سطحی بکند، البته نه ظهور مستقر خواهد داشت و نه نص مستقر. و اگر نظر عمیق به فلان آیه، به مفردها بکند مطلب اون آیه به دست میاد، اما مطالبی را که اون آیه نفرموده است و مورد نظر است در آیات دیگر، به دست نمیاد.

بنابراین (القرآن ینطق بعضه علی بعض) بعضی از قرآن ناطق به بعض است باید منظور گردد در چند بُعد. حالا آیه انبیاء را تفسیر می کند آیه نحل و آیه نحل را تفسیر می کند آیه زمر و هر سه آیه را تفسیر می کند آیه اسراء.

قرآن رو باز کنید صفحه ۳۲۲ سوره انبیاء (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ) [انبیاء: آیه ۷] در آیه نحل (مِنْ قَبْلِكَ) [نحل: آیه ۴۳] است (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) [انبیاء: آیه ۷].

خب این آیه مطلقه است. امر می کند که سوال کنید از اهل ذکر اگر نمی دانید. اهل ذکر چی؟ معلوم نیست. آیا اهل ذکر فطرتاً؟ اهل ذکر عقلاً؟ اهل ذکر علماً در ورای کتاب و سنت؟ اهل ذکر بر مبنای سنت؟ اهل ذکر بر مبنای کتاب و سنت؟ مطلق است آیه، کسانی که می دانند چرا؟ (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).

این (لَا تَعْلَمُونَ) ابعادی دارد. (لَا تَعْلَمُونَ) کتاباً، (لَا تَعْلَمُونَ) سنتاً، (لَا تَعْلَمُونَ) فطرتاً، (لَا تَعْلَمُونَ) عقلاً، (لَا تَعْلَمُونَ) فقهاً، شهرتاً و اجماعاً و اطباقاً و ضرورتاً، همه (لَا تَعْلَمُونَ) ها رو شامله. چون علم در اینجا نفی و اثباتش از نظر نص در انحصار کتاب و سنت قرار نگرفته.

بنابراین در این آیه مطالبی معلوم است که مراد است و مطالبی هم نامعلوم است که در این آیه مراد نیست، بلکه تبیین بیشتر در آیه نحل است که عرض کردیم و باز هم عرض می کنیم.

حالا (وَمَا أَرْسَلْنَا) بحث، بحث رسالت است. سوال، (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) امر به کسانی ست که نمی دانند قبل از رسول الله رجالی فرستاده شدند که مورد وحی اند. کسانی که گمان می کنند باید ملائکه الله رسول باشند و کسانی گمان می کنند اصلا رسالت الهی نه در ملائکه، نه در انسان و نه در جن وجود ندارد، اونها عمدتا و محورا مورد امرند که (فَاسْأَلُوا).

کسانی که این مطلب را انکار دارید، کسانی که این مطلب را علم ندارید که (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) [انبیاء: آیه ۷] کسانی را که متذکرند، کسانی را که متذکر این مطلب اند که قبل از رسول اسلام رجالی را که (نُوحِي إِلَيْهِمْ) فرستادیم اولا رجال اند، ثانیاً (نُوحِي إِلَيْهِمْ) است، وحی عقل نیست، وحی فطرت نیست، وحی علم خودی و غیر خودی نیست، بلکه وحی الله است، دو بُعده. یک بعد رجال اند که مرسلین رجال اند و بُعد دوم (نُوحِي إِلَيْهِمْ) (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) کسانی که می دانند. کسانی که می دانند کیا هستند؟ اهل کتاب اند دیگه، چون بحث، بحث رسالت است، بحث وحی است.

در بحث رسالت و وحی نفی و اثبات اش مربوط است به اهل کتاب. کسانی که اهل کتاب نیستند که اهل ذکر نمی تونند باشند، هر قدر عالم فیزیک و شیمی و لگاریتم و جبر و هندسه و طب باشند اینها (أَهْلَ الذِّكْرِ) در موضوع (رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ) نیستند.

بنابراین (أَهْلَ الذِّكْرِ) کسانی هستند که اطلاع دارند بر سابقه رسالت که رسالت رجولیت است و (نُوحِي إِلَيْهِمْ) هستند. (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) کسی سوال کند، بگد که این سوال در این آیه در اختصاص قضیه رسالت است و رسالت از اصول دین است، حتی توحید رو شامل نیست، حتی معاد رو شامل نیست، بحث، بحث رسالت است، پس یکی از اصول دین مورد امر است در سوال. شما چطور به سایر اصول دین تجاوز می دهید و چطور بعدا به کل فروع دین تجاوز می دهید؟

جواب این است که اصولا وقتی که سوال در یک اصلی از اصول دین واجب شد از برای اهل کتاب، اهل کتاب که شریعتشون، دینشون پایین تر است و مادون شریعت و دین اسلام است، کسی که در بعد مجهولی از شریعت که شریعت قبل از اسلام است واجب است سوال کند، به طریق اولویت قطعیه در اعلی باید سوال کند. مثل (فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ) [الاسراء: آیه ۲۳] از (فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ) (لا تضربهما) و (لا تنهر علیهما) به طور قطعی، اولویت قطعی استفاده میشه.

در اینجا هم همینطور. وقتی که مورد امر سوال است از (أَهْلَ الذِّكْرِ) کیا؟ مورد آیه کسانی هستند که منکر رجولیت رسالت اند یا منکر وحی بر رجال رسول هستند. اینها که جاهل هستند، آیا اینها اهمیت تکلیفشون بیشتر است یا مسلمون ها؟ کسانی که مسلمان هستند، اصول اسلام و فروع اسلام اعم است از کل اصول و فروع قبل از اسلام، بنابراین به طریق اولویت قطعیه (فَاسْأَلُوا) شامل اونها هست اولا. ثانیاً

(صحبت حضار) استاد ببخشید … اینها رو دعوت می کند در واقع به اسلام شما که نمی دونید شک دارید ….

آیا جهل به مهم واجب تر است برطرف شود یا جهل به اهم؟

(صحبت حضار) الان اینجا هر دو اهم است

صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، آیا جهل به مهم که رسالات قبل از رسول اسلام است مهم تر است یا جهل به اهم که رسالت رسول اسلام است؟ اینجا (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا) (قَبْلَكَ) بحثه. رسالت های قبلی در رجولیتشون، در وحیشون مورد شک است و مورد انکار است.

حالا، اگر سوال از اهل کتاب باید بشود که (أَهْلَ الذِّكْرِ) در اینجا قدر متیقن اهل کتابند، نه اهل قرآن چرا؟ برای اینکه بحث سر (رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ) قبلا، رجالی که، رسلی که قبل از رسول اسلام رجال اند و (نُوحِي إِلَيْهِمْ) هستند، سوال درباره اونهاست. پس متن سوال و اصل سوال در اینجا مربوط است به چی؟ برای این است که معلوم بشود که قبل از رسول اسلام (رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ) خداوند فرستاده است.

(صحبت حضار) چیزی که پیغمبر می گه که …. سوال کنید بخاطر اینکه شک در رسالت خود پیغمبر باشه

صبر کنید، اینجا نیست همچنین چیزی

(صحبت حضار) چرا؟

اینجا نیست، اینجا متن مطلب این است که اینها می گفتند که اصلا قبل از تو پیغمبر، بشری، قبل از تو بشری نیومده

(صحبت حضار) یعنی تو رو قبول نداریم

صبر کنید، قبل از تو بشری نبوده، چرا قبول نداشتند؟ چون تو بشری قبل از تو، پس محور سوال و جواب چیه؟ قبل از رسول اسلام که بشر است، آیا بشر آمده است یا ملائکه آمده است یا هیچکس نیامده؟ بحث سر اینه، محور بحث اینه، ما در محور بحث داریم بحث می کنیم.

حالا (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا) در چه باب؟ در این باب که آیا این مطلب درست است که قبل از رسول اسلام انسان هایی که مهتّ وحی اند، فرستاده اند یا نه؟ کی؟ اهل کتاب. اهل کتاب که اهل تورات اند، اهل انجیل اند، اهل زبور اند، اهل مزامیر اند، اهل فلان هستند، کسانی که مانوس هستند با رسالات وحی. آیا رسالات وحی در میان بشر بوده یا ملائکه بوده یا جن بوده و یا اینکه هیچ نبوده؟ (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ).

جواب دوم که بعد از جواب های دیگر، اصولا کسی که نمی داند (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) باید در جهل خود بماند یا نخیر، جهل باید تبدیل به علم شود؟ عقلاً، فطرتاً، عرفاً، در هر بعدی از ابعاد که مواخذ زندگی انسان است در نفی و اثبات، علم فرض است، جهل رفض است، جهلی که می تواند تبدیل به علم شود باید تبدیل به علم شود از کسی که جهل را تبدیل به علم کند. اضافه بر اولویت قطعی، یعنی اگر رسالت قبل از رسول اسلام که مهم است واجب است درباره اش سوال شود، رسالت خود رسول اسلام که اهم است نه، رسالت رسول اسلام که دارای دو بعد است، یک بعد اصلیه که توحید و نبوت و معاد است و یک بعد فرعیه که محوریت دارد احکام است، آیا احکام اسلام واجب تر است سوالش یا احکام قبل از اسلام؟

اصولا کسانی که باید سوال کنند از اهل کتاب که آیا در کتب آسمانی این مطلب بیّن است که (رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ) هست یا نه؟ خب اگر بیّن است باید قبول کرد. قبول کرد برای چی؟ باید قبول کرد برای پذیرفتن توحید، پذیرفتن معاد از نظر سه بعد اصلی و پذیرفتن احکام چون رسالت از برای تبیین سه بُعد اصلی و ابعاد فرعی است.

حالا، آیا اصول و فروع انبیاء قبل از رسول اسلام اهم اند یا اصول و فروع نبی اسلام که خاتم انبیاست اهم است؟ بنابراین از باب اولویت قطعیه اولاً و از باب اصل سوال جاهل ثانیاً ما استدلال می کنیم که (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) عمومیت داره، یعنی کسانی که هر چه را نمی دانند و باید بدانند، آخه، مثلا فرض کنید من فیزیک نمی دانم ولی باید بدانم؟ نخیر.

کسانی که باید ها را که لازمه است دانستنش نمی دانند، از اصول دین، از فروع دین، آنچه را لازم است در بعد تکلیفی و در بعد زیر بنای اصل تکلیفی باید بدانند نمی دانند، آیا این باید توقف می کند؟ من تازه مسلمان شده ام، نمی دانم نماز واجب است یا نه، نمی دانم نماز واجب چگونه است، آیا اینکه می دانم تکلیفی دارم، آیا این می دانم ایجاب نمی کند، نمی دانم محول به می دانم باشد؟ چرا؟ روز اول عرض کردیم.

اصولا ما تکالیف داریم. چون تکالیف داریم، واجبات و محرمات داریم، بنابراین برای فهمیدن اینکه چی واجب است و چی حرام است، کیفیت واجبات و کیفیت محرمات کدام است، باید بدانیم یا دانستن از راه استنباط مفصل یا دانستن از راه استنباط مجمل.

بنابراین این یک بایدی ست، مجهول بودن دو مجهول بودنه، یک مجهول بودن که اگر مجهول باشد اشکال ندارد، ولکن یک مجهول بودن است که ضرورت عقلی، فطری، دینی و هر ضرورتی از ضرورات اقامه شده است بر اینکه باید بداند، شخص مکلف باید تکالیف خود را بداند.

بنابراین (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) شما اگر تکالیف اصلی و فرعی خود را نمی دانید باید سوال کنید از کسانی که می دانند. حالا، ذکر چیه؟ ممکن است کسی اینطور بگه، بگد که درست است محور سوال از اهل کتاب است ولکن دو محور دارد. رسالت رجال و وحی رجال دارای دو محور است، یک محور نقلی کتب الهیه و یک محور عقلی. آیا محور عقلی مقدم است یا محور نقلی مقدم است؟ آیا در اصول دین، محور عقلی مقدم است یا محور نقلی؟ محور عقلی. تا عقل انسان را وادار نکند و ادله ای بر توحید و رسالت و معاد نداشته باشد که به طور اجمال اصول ثلاثه رو عقلاً و فطرتاً بفهمد، زمینه مراجعه به کتاب وحی نخواهد آمد.

اصولا اثبات کتاب وحی بعد از اثبات وحی است، اثبات رسالت است، اثبات توحید است، اثبات معاد است، بنابراین کسی اینطور خیال کنه، بگد که (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) اهمه، یعنی ذکر، فطرتاً. کسانی که فطرتشون پاک است و بر مبنای فطرت پاک، عقل پاک، تفکر پاک، دانش و بینش و روش پاک، می دانند و باید هم بدانند که خدا هست، پیغمبر می فرستد، وحی می فرستد، این کافیه یا نه؟

آیه مطلقه (أَهْلَ الذِّكْرِ) فطریاً، عقلیاً، تدبراً، تفکراً یا اهل ذکر کتاباً و وحیاً یا وحی درونی فطرت و عقل و تفکر باشد که مطلق نیست و مجمل است و یا وحی برونی باشد که وحی (17:08)

آیا آیه، بله متقین داریم ولی قدر متقین دلیل نمیشه. آیا مطلق است یا نه؟ این اولا. آیه نحل تبیین می کند (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) [نحل: آیه ۴۴] که ۵ متعلق دارد، عرض کردیم، بعد عرض می کنیم.

دوم خب (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) آیا سوال در کجا واجب است؟ در جایی که احتمال ایجابی یا شک یا ظن دارم لا اعلم هستم یا نه؟ ظنی که علم نیست، اطمینان قریب به علم نیست، علم نیست، یقین نیست، بلکه مادون اطمینان متاخم به علم است یا ظن است یا شک است یا احتمال است، آیا (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) شاملشه یا نه؟ خب بله. ان کنتم لا تظنون که نیست، ان کنتم لا تشککون که نیست، ان کنتم لا تحنطون که نیست، (فَاسْأَلُوا) پس مورد سوال کجاست؟ اونجاییست که نمی دانید، علم ندارید که حداقل علم اطمینان متاخم به علم است.

خب، حالا چرا سوال کنیم؟ آیا سوال کنید در زمینه ای که علم ندارید، علم پیدا کنید یا ظن پیدا کنید؟ معنی نداره، اگر نمی دانید سوال کنید که علم پیدا کنید اگر سوالتون جوابش علم آور است قبول، اگر جوابش علم آور نیست از اهل الذکری سوال کنید که با دلیلش، با بیناتش، با زبرش علم آور باشد.

پس در خود این جمله (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) نهفته است این معنا و پیداست بلکه این معنا که در زمینه ای که انسان شک دارد و احتمال دارد که مادون شکه، شک دارد و عرض می شود که ظنی که اطمینان نیست دارد، اینها لا اعلمه. لا اعلم در هر سه بُعده.

بنابراین اگر از اجماعات، شهرت ها، اقوال (أَهْلَ الذِّكْرِ) بر انسان ظنی حاصل شد، شکی حاصل شد، احتمالی حاصل شد، همه (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ)ه، پس (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) در زمینه ای است که انسان علم ندارد، چه علم صددرصد و چه علم اطمینانی.

خب، سوال برای چی بکنیم؟ سوال می کنیم برای اینکه علم پیدا کنیم. بنابراین آیا این سوال مستلزم است که شما بپذیرید ولو بدون علم؟ نخیر، چون سوال برای علمه. اگر بپذیرید بدون علم سوال لازم نیست، لزوم سوال در (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ). نتیجه است در صورتی که سوال بکنید، جوابش (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) رو برطرف کنه و تعلمون بشه.

حالا این آیه در ابعادی بسیار روشن است که مراد است و در ابعادی روشن نیست که مراد نیست و در آیه نحل مراده. آیه نحل صفحه ۲۷۲ (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ) [نحل: آیه ۴۳] در اون آیه (قَبْلِكَ) بود، در این (مِنْ قَبْلِكَ) است. (مِنْ) تاکید بیشتری ست، (إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) بیانه، (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) [نحل: آیه ۴۴].

اهل ذکر که فطرت صاف، عقل صاف، تفکر صاف، علم صاف دارند، کافی نیست، چون مطلق نیست و چون علم آور نیست. وقتی که دلیل مطلق نیست، دلیل کاملا علم نیست، علم آور نیست اولا، ثانیا، (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ).

ما با ۵ متعلق زیاد کار نداریم، ولکن آیا قدر متیقن مسلم عندالکل تعلق (بِالْبَيِّنَاتِ) به (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) قابل شک است؟ آخر (21:28)

خب پس (فَاسْأَلُوا) کی؟ (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) یعنی به وسیله بینات و زبر برای شما علم حاصل نشده. کسی که به وسیله بینات اصول دین، به وسیله زبر اصول مفصله و فروع دین، براش ثابت نشده، دو حال داره، یک مرتبه اصلا سرش نمیشه بینات و زبر یا سرش میشه علم آور نیست یا نخیر حال نداره، اگر حال ندارد که واجب است خودش به بینات و زبر مراجعه کند تا علم آور بشه.

اما اگر کسی قصور دارد چه در بعد اول، چه در بعد ثانی باید سوال کنه، ولی چی؟ سوال هم (لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است، هم ذکر (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است، هم سوال (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است، ولکن قدر متیقن مسلم عند کل این است که (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) متعلق است به (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).

حالا اگر نمی دانید حکم خدا را اصلاً یا فرعاً به وسیله بینات و زبر، سوال، اگر می دانیم حکم خدا را به اجماع، به شهرت، به ضرورت، به اطباق، به روایت ظنی، آیا (كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) هست یا نه؟ خب بله هست.

کسانی که می دانند، حتی علم دارند، حتی قطع دارند، ببینید حتی قطع دارند، ما استدلال به این آیه و از این قبیل می کنیم. کسانی که قطع دارند فوق علم با اجماع، با شهرت، با تواتر، با ضرورت، با چه، ولی غیر از بینات و زبر است، از کتاب الهی نیست، از کتاب مظنون است، اجماع مظنون است، عرض می شود که شهرت مظنونه است، اطباق مظنون است و چرا مظنون؟ مظنون است بلکه مقطوع العدم است، چون بر خلاف کتابه، اگر موافق کتاب است، قطعی ست، مخالف کتاب است قطعی العدم است، نه موافق است نه مخالف، اگر قطعی باشد مقبوله اگر (23:49) باشد باز مقبوله.

بنابراین اگر بر مبنای بینات و زبر است (لَا تَعْلَمُونَ) شما، باید از (أَهْلَ الذِّكْرِ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) لا تعلم را تبدیل به اعلم کنید. بنابراین مطلب اینطور نیست که ما خیال می کنیم که از هر کسی انسان تقلید کند، خیر، عوام یهود از علماشون تقلید می کردن بر چه مبنا بود؟ این علما به تورات استدلال می کردند ولی تورات محرف، بعضیش درست بعضیش نادرست. چون بعضیش درست و بعضیش نادرست، این تقلید حرام است. چون میدانی که این شخص، این عالم بر خلاف تورات رای می ده یا می دانی تحریف میکنه با اینکه می دانی بر خلاف خداست چرا تقلید می کنی؟

بُعد دوم، نمی دانم (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است. اگر نمیدانی (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است پس سوال غلطه. بنابراین باید که اولا شما که مجهول است براتون حکمی احکام اصلاً یا فرعاً، نادانی شما نادانی (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) باشد که اگر علم داشته باشید مقارن بینات و زبر، به سبب بینات و زبر، به اصل بینات و زبر در بعد سه معنی با، بای ابتداییه، بای مصاحبه بای سببیه. اگر علم داریم که سوال نمی کنیم، اگر من خانه شما رو بلدم چرا سوال کنم و اگر هم میتوانم بلد باشم، می توانم یاد بگیرم، وقت هم نمی گذرد، مطلبی نیست، چرا سوال کنم؟ پس سوال در صورتیست که نمی دانم و نمی توانم بدانم به طوریکه زندگی من به طور صالح عرض می شود که اداره بشه.

بنابراین

(صحبت حضار)

من نگفتم مستقیم، من نگفتم مستقیم

(صحبت حضار) فرمودید که اگر بتواند

نگفتم مستقیم، حالا عرض می کنم، نگفتم مستقیم،

(صحبت حضار)

نگفتم مستقیم بله،

(صحبت حضار)

چه مستقیم چه با هزار واسطه، با هزار شما بدانید حکم نماز جمعه وجوب است مطلبی نیست، ولکن دیروز عرض کردم، پریروز هم عرض کردم که اجتهاد بعد اول است، استنباط. احتیاط بعد ثانی است، تقلید بعد ثالث است و درباره تقلید باید بحث بشه، این رو به عنوان اصل موضوع عرض کردم.

حالا (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) اگه بگیم (لَا تَعْلَمُونَ) خاصی ست که سوال را ایجاب می کند یا حتی سوال را تجمیع می کند، تجمیع سوال و ایجاب سوال در بعد شریعت اصلاً و فرعاً (لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است.

اگر (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) می دانید و این بینات و زبر خلاف کل ادله است، (فَاسْأَلُوا) غلطه و اگر (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) نمی دانید و کل ادله می دانید، باز لا تعلمونه، پس (لَا تَعْلَمُونَ) مطلق نیست (لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ).

حالا چون محور (لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است، پس مجهول است براتون مطلب، چون از بینات و زبر براتون علم به هرجهتی حاصل نشده، بنابراین سوالی که می کنید باید مجهولتون رو از بین ببره دیگه. شما که سوال می کنید از اهل ذکر، باید اهل ذکر کسانی باشند که یعلمون (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) اند، اگر (أَهْلَ الذِّكْرِ) ذکر اجماع و ذکر شهرت و ذکر ضرورت ذکر عقل و ذکر فطرت باشد ولکن ذکر مبتنی بر اصل کتاب و سنت نباشد، اینا (أَهْلَ الذِّكْرِ) نیستند.

همانطوریکه (لَا تَعْلَمُونَ) ش (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است، (فَاسْأَلُوا) هم (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) است. اونچه در محور است و در میان است در مورد سائل، مسئول، مسئول عنه، تمام مربوط است (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ).

حالا، تعلق (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) به قبلی ها برا ما مطرح نیست، گرچه تعلق دارد. ۵ متعلق دارد که و (وَمَا أَرْسَلْنَا) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) (إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) (فَاسْأَلُوا) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) (أَهْلَ الذِّكْرِ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ).

ولکن محور اصلی که مورد تصدیق همه است و بهترین دلیل قانع کننده این است که مطلبی که مورد تصدیق طرفین است محور دلیل قرار گیرد، (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ). از (إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ) استفاده می شود که باید سوال هم بر مبنای بیات و زبر باشه، چون (لَا تَعْلَمُونَ) بینات و زبره و ذکر هم بینات و زبره.

حالا (أَهْلَ الذِّكْرِ) عرض می شود که چند بعد است. یک (أَهْلَ الذِّكْرِ) کتب آسمانی قبل است که فرعه، یک (أَهْلَ الذِّكْرِ) کتاب آسمانی بعد است، آخرین قرآن است. قرآن از همه ذکری، ذکر تر است، رسول قرآن از همه رسل رسول تر است، احکام قرآن از همه احکام احکام تر است.

بنابراین مبدأ اولی و نقطه نورانی اولی در سوال (أَهْلَ الذِّكْرِ) عبارت است از رسول، بعد ائمه. اول قرآن است، معصوم تر از رسوله، بعد رسول قرآن است، بعد ائمه قرآن اند، اما اگر دسترسی به هیچکدام نیست، عامی مطلق است در زمان غیبت کبری ولی امر (ص).

(صحبت حضار) استاد، (أَهْلَ الذِّكْرِ) نباید شامل خود پیغمر بشه، حالا ائمه که در زمان متاخر بودند حتی در زمان پیغمبر شامل (أَهْلَ الذِّكْرِ) نمیشه

بله

(صحبت حضار) چون مورد سوال شک در رسالت

بله، گفتم

(صحبت حضار)

اونو جواب دادم، من قبلا جواب دادم در آیه قبلی جواب دادیم، در آیه انبیاء که سوال مطلق است، ذکر مطلق است و چه، ولی در اینجا ذکر مقید است (أَهْلَ الذِّكْرِ) یعنی اهل ذکر (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ)، حالا آیا

(صحبت حضار) سوال، عذر میخوام سوال اینه (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا)

می فهمم، می فهمم

(صحبت حضار) اگر اینها فرض بر این بود که پیغمبر رو به پیغمبری قبول داشتند خب خود پیغمبر یکی از رجال (نُوحِي إِلَيْهِمْ) است.

می فهمم بله، چون کلیت داره چون کلیت دارد عمومیت دارد. آخه آیه رو ما نباید محدود به حدودی بکنیم. آیه تا اونجایی که دلالت دارد باید دلالتش مرسل باشه.

حالا در اینجا (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) [نحل: آیه ۴۳] (فَاسْأَلُوا) کلیت دارد، یعنی در باب اصول، در باب فروع، در هر بابی از ابواب، در آیه قبلی عرض کردم. حالا (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) کسانی که می دانند کتاب را، خب آیا پیغمبر بهتر می داند کتاب را و (أَهْلَ الذِّكْرِ) است بهتر یا علمای یهود و نصاری؟

(صحبت حضار) شکی نداریم ما در این

خب چون شکی نداریم داریم میگیم دیگه، بنابراین

(صحبت حضار)

بنابراین

(صحبت حضار)

بنابراین (أَهْلَ الذِّكْرِ) اقدم و اقوی و قدر یقینیِ یقینیِ یقینی که محور (أَهْلَ الذِّكْرِ) است پیغمبر بزرگوار است. (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ)، اگر یهودی ست، از علمای یهود، مسلمان است از پیغمبر، از ائمه از بقیه که در زمان غیبت مطلبش عرض می شود، مطلب بعدی ست.

(فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) (بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا) اینجا دو آیه در قرآن داریم که متاسفانه مورد استدلال بعضی مفسران یا مستفسران قرار گرفته، خیال کردند قرآن مساوی با تبیین است. یه آیه اش اینه (وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) [نحل: آیه ۴۴] خیال کردن ناس همه ناس اند، نخیر، ناس محوری کدامند اینجا؟ ناس محوری، ناس نسناسی هستند که منکر رسالت رسول اسلام هستند. اینها برای یهود و نصاری قرآن را بخوان، برای اینکه به وسیله قرآن تبیین کنید آنچه را که بر یهود و نصاری نازل شده است منهای تحریفات که قرآن مهیمن است بر اونها این اولا.

ثانیا اگر گفته شود که آقا جان شما این شیشه عطر رو ببر فلان مجلس رو معطر کن، یعنی با عطر معطر کنم یا با دست و دماغ و پات؟ آقا جان این نور افکن رو ببر فلان ظلمات رو برطرف کن، یعنی با چشمت با دستت با پات، با زبانت؟ (أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ) آیا قرآن نور است یا نه؟ قرآن نور تر از نوره، قرآن شمس تر از شمسه، قرآن بیان تر از بیانه، بیان تر است، نور تر است، برهان تر است، شمس تر است از شمس رسالت، از بیان رسالت، از برهان رسالت. اگر بیان نبود مطلب چیه؟ فرض کنیم مشتبه، آیا (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ) [نحل: آیه ۴۴] مضاعفه؟ یعنی تو به وسیله قرآن و با بیان مضاعف خودت آنچه را که از قرآن معلوم نیست بیان کنی؟ این یه احتمال. این احتمال رو آیه دیگر رد می کند.

احتمال دوم که آیه دیگر تثبیت می کند، می گد نخیر، ما این قرآن را که ذکر است، (أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ) خب ذکر چیه؟ ذکر مجمل است ذکر نیست، ذکر گول زننده است. اگر مطلبی که بیان ندارد و نیازمند بیان است ذکر نیست، نیمه ذکر است، عوج است، مجهل است، مجهول است.

بنابراین خود ذکر بودن از جمله ادله است که قرآن خودش مذکّر است نه با بیان پیغمبر مذکر است که قرآن مجهول باشد در بعضی آیات، مجهولیتش را پیغمبر از بیین ببرد که این ذکر بشد، نخیر. (وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ) قرآن را (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ) تبین چی؟ (فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ) [ق: آیه ۴۵] بله، نه فذکر بالقرآن بلسانک و فهمک و عقلک (فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ).

بنابراین مثل این است که شما روشن کن با اون نور افکن فلان فضای تاریک رو، خودت نور نداری خودت هم نور از نور افکن میگیری، پیغمبر خودش نور نداره، نور از نورافکن قرآن می گیرد در بُعد اول و در بُعد دوم. در بعد اول نور معصوم مطلق قطعی محوری زیر بنایی از قرآن است و در بعد دوم نور وحی است که سنت است. (وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) [نحل: آیه ۴۴].

حالا بعد آیه زمر، بنودی در آیه زمر است که باید عرض کنم. آیه سی و هشتم، آیه هجدهم سوره زمر. در این آیه که ما محور بحثمون این آیه است. اون دو آیه همدیگر رو معنا کرد. آیه نحل آیه انبیاء رو معنا کرد که محور سوال و جواب و تبیین و تبین و تفهیم و تفهم و تفقیه و تفقه و تعلیم و تعلم تمام کتاب و سنت است، تمام عرض می شود که بینات و زبر است و غیر اون اصلا معنا ندارد.

بنابراین قسمتی از فرمایشات مرحوم استادنا الاعظم شیخ انصاری (رض) اینجا زمین گذاشته خواهد شد که اگر کسی قطع کرد چون قطع قابل رد نیست، حجت است نخیر، چون قطع قابل رد است چون شما قطع کردید مطلبی، من یه مطلبی، اون مطلبی، هر سه درسته یا بعضی درسته، حالا من نمیخوام بحث کنم.

خب آیه زمر این رئوس مطالب را عرض می کنم. من در کل آیاتی که الفاظ این آیه درشونه تفحص کردم کلا در کل قرآن از دیروز تا حالا، آیه هجدهم، هفدهم، هجدهم (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ) [زمر: آیه ۱۷] طاغوت چیه؟ آیا طاغوت فقط معبوده یا مطاع هم هست؟ معبود مطلق یا معبود نسبی، مطاع مطلق، مطاع نسبی. (أَنْ يَعْبُدُوهَا) عبادت الوهیت است، ربوبیت است، طاعت مطلقه است، طاعت نسبیه است.

(وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ) انابه الی الله دارای ابعادی ست که انابه خالص در اینجا مراده. (لَهُمُ الْبُشْرَى) البشری لهم نیست، (لَهُمُ) که ظرف است مقدم شود بر بشری یعنی بر هر سه، یعنی بشارت رحیمیه ربانیه الهیه فقط برای این کسان است که این کارها را انجام میدن. از جمله، البته قضیه (لااله الا الله) در بعد اجمالش، در کل تفاصیل عقاید اصلی و احکام فرعی پیاده می شود.

اینجا (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا) (لا اله) است (وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ) (الا الله) (لَهُمُ الْبُشْرَى) بشارت ایمانه، (فَبَشِّرْ عِبَادِ) عباد در ۴ جای قرآن داریم و عباد خاص است. عبادی که مقید اند به عبودیت و عبادت رب، نه شرک در عبادت، نه شرک در عبودیت، بلکه عبودیت عبادت رب است صددرصد ولو در بُعد ظاهری، بُعد کمش بعد ظاهر است، بُعدهای باطن که مراتب و درجات دارد.

(الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ) [زمر: آیه ۱۸] یسمعون نیست، (الْقَوْلَ) قول چیه؟ قول لفظی است که صدادار باشه؟ نخیر، بعد بحث می کنیم از خود قرآن لفظ قول که در قرآن است قول یعنی رای، قول یعنی نظر، بنویسد، بگوید، اشاره کند، عمل کند، آنچه را که مُظهر رای است قول است بر حسب لغت قول در خود قرآن.

(فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ) این هم باز حصره. کسانی که مهدی من عندالله هستند فقط کسانی هستند که سخن ها را، حرف ها را می شنوند، ولی چه حرف هایی؟

ما یک قول سیئه داریم، یک قول اسوء داریم، یک قول سیئه، یک قول حسن داریم، یک قول احسن آیا (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) هر چهار تا رو می گیره؟ نخیر، احسن در مقابل چیه؟ احسن در مقابل اسوء نیست، در مقابل سیئه نیست، در مقابل حسنه. احسن ماده حسن دارد.

بنابراین قول های حسنه را، حرف های نیک را که در ظاهر می گیرد، چرا در ظاهر می گیرد؟ برای اینکه حرف ها و نظراتی که بر مبنای کتاب است اصلا و بر مبنای سنت قطعیه است فرعاً، این ظاهراً حسن است همه، منتها حسن و احسن اش را با (يَسْتَمِعُونَ) با دقت به دست آورد.

اگر ما احسن را به دست آوردیم، حسن در مقابل احسن قبیح خواهد شد. ولکن قبل از دقت کردن و بررسی کردن حسن و احسن است. کسانی که اصول کافی تدریس می کنند، نهج البلاغه تدریس می کنند، تفسیر قرآن می گویند، اینها چون تفسیر قرآن می گویند، تفسیر نهج می گویند، تفسیر اصول کافی می گویند، کارشون حسن است ولکن بعضیا بهتر می فهمند، تعهد بیشتر دارند، تقوای زیادتر دارند، بعضیا کمتر.

بنابراین در یک بعد حسن و احسن است چون محور کارشون صحیحه. محور خورشیده، محور نوره و در یک بعد احسن اش حسن است و حسن اش قبیح است چون احسن مرضی رب است و احسن اقرب است هم از نظر کشف، هم از نظر تعهد. و (فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ) [زمر: آیه ۱۸].

پس کسانی که استماع قول نمی کنند یا می کنند اتباع احسن نمی کنند، اینها هم ضال اند، هم عقل ندارند، پس بی عقل در عالم زیاده، چون، عقلی که مغز دارد، عقل ها فرق میکنه، یک عقلی است که بی مغزه، یک عقلی با مغزه. عقل با مغز و با لُب عقلی ست که تعقل کند، تعقل کند، فکر کند، دقت کند از مرجع صحیح میشه لُب. گاه بی عقله جنون داره، گاه کم عقله سفیه، گاه پر عقله تعقل نمی کنه، گاه تعقل می کند قبول نمی کنه، گاه تعقل می کند و قبول می کند علماً و عقیدتاً، ثم امر و نهی، اینها (أُولُو الْأَلْبَابِ) اند.

تتمه مطلب در این آیه آقایون فکر کنید در کل ابعادش، در کل الفاظش، در کل الفاظ، لفظ طاغوت، لفظ احسن، لفظ یتبعون، لفظ قول، من تتبع کردم در کل قرآن به وسیله المعجم المفهرس که خدا پدرشو بیامرزه که اینو نوشت. قبل از نوشتن این کتاب واقعا فقه ها چجور بود و مطالب چجور بود، زحمت زیاد داشته. زحمت زیاد داشته، کل قرآن رو که مامورند مسلمونها حفظ کنند برای چیه؟ حفظ قرآن برای چیه؟ حفظ قرآن تسلسلی و بعدش حفظ قرآن موضوعی. ولکن ما نه حفظ قرآن تسلسلی و نه حفظ قرآن موضوعی ولکن به جای حفظ موضوعی و تسلسلی قرآن این المعجم است که ما هر آیه ای از آیات رو بخوایم پیدا کنیم در قرآن پیدا می کنیم، حتی الفاظ رو، حتی کلمات رو، حتی عرض شود که قرآن رو.

اللهم الشرح صدورنا بالور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبوه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبوه و لا ترضی والسلام  علیکم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم