جلسه شصتم درس خارج فقه

اجتهاد و تقلید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد  

بحث معروف اجتهاد و تقلید یا گفتن احسن القول و اتباعش و یا استنباط و یا تعابری دیگر، مراحلی دارد و کل این مراحل مرحله مهمه اش استدلال به آیات قرآن است که دو آیه ذکر باشد و آیه احسن القول باشد و از این قبیل آیات. و در میان این آیات، قله القلل که استدلال شامل می شود کرد، آیه ۱۷ و ۱۸ سوره زمر است.

این دو آیه ای که در بحث های استدلالی اجتهاد و تقلید هرگز پیدا نیست. اصولا چون بحث بسیار مهم است باید جوّ این آیات رو در نظر گرفت.

(سلام علیکم)

از آیه ۹ (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِيَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) [زمر: آیه ۹] نخستین آیه ای که جو بحث را می گشاید همین آیه است.

کسی که قانت است، خاضع است، متزلل است در (آنَاءَ اللَّيْلِ) که این تزلل اعم است از آناء لیل و آناء نهار ولکن (إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا) [مزمل: آیه ۶] (سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ) (الَّذِينَ يَعْلَمُونَ) بُعد محل نزولش معرفت الله است. هر اندازه معرفت الله زیادتر باشد، قنوت لله زیادتر است و بعد اعم اش با القاء خصوصیت کل علم است در مقابل کل جهل.

(قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) [زمر: آیه ۹] (إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) هم دلیل است بر بعد اصلی اول که مراد از (يَعْلَمُونَ) صرف علم هر معلومی در مقابل جهل به هر معلومی نیست چون حتی دیوانه ها هم می دانند که علم بهتر است از جهل. اگر مراد مطلق علم است حتی دیوانه ها، کودکان، عسّ، سفها و دیگران که پایین ترند می دانند که علم بهتر است از مطلق جهل.

بنابراین در اینجا مطلق علم مراد نیست مگر با القاء خصوصیت و تعمیم، بلکه علم بالله مراد است. (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) [فاطر: آیه ۲۸] علمی که خشیت آور است، قنوت آور است، خضوع آور است، نه علمی که تکبر آور است، علمی که تبختر آور است، علمی که طغیان زاست.

بعد (قُلْ يَا عِبَادِ) [زمر: آیه ۱۰] (عِبَادِ) در قرآن شریف در چهار پنج جا بیشتر نیست و مراد از (عِبَادِ) در هر چهار پنج جا عباد خاص رب العالمین است، عبادالشیطان نیستند، عباد مشترک بین شیطان و رحمان نیستند، بلکه عباد خاص رحمان اند. چه در بعد الوهیت و چه در بعد ربوبیت.

در بُعد الوهیت که موحد اند و در بُعد عبودیت که احکام فرعی را انجام می دهند. (قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ) [زمر: آیه ۱۰] مقضای عبد بودن نسبت به الله چه در بعد الوهیت که اصلا هست و چه در بُعد، (قطع صدا) احسنیت و برتری در اعمال و اقوال و علوم و عقائد را مراعات دارند.

(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ) [زمر: آیه ۱۰] کسانی گمان نکنند که در فلان ارض مورد سلطه جباران و کافران هستیم و نمی توانیم انجام وظیفه ربانی رو بکنیم (وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ) زمین خدا واسعه است، اونجا نشد اینجا، اینجا نشد اونجا، از بدتر به بد، از بد به به، از به به بهتر، تمام زمین ها و تمام زمینه ها یکسان نیست.

(إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ) [زمر: آیه ۱۰] کسانی که صبر می کنند در عبودیت نسبت به الله و ایمان بالله و تقوی الله و در دربه دری ها و ظلم دیدن ها و اینجا و اونجا رفتن ها برای حمل ایمان سالم (إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ).

حالا نمونه بارز کل مراحل معرفت و کل مراحل عبودیت اصلاً و فرعاً که ابرز مراحل است و در قله القلل معارف است در میان کل عابدین (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ) [زمر: آیات ۱۱ و ۱۲] اولیت رتبی ست و اسلام، اسلام بعد الایمان است، چون اسلام قبل الایمان که اسلام لفظی ست یا در بُعد اسلام سلیم یا در بعد اسلام نفاق.

اسلام سلیم که منتقل به قلب شد، ایمان است. نسبت به قلب فراگیر شد و علم را و عقیده را و عمل را، اسلام دوم است که تسلیم محض است.

اولیت، اولیت رتبی ست و نه اول زمانی، چون زماناً قبل از رسول الله (ص) مسلمینی بودند من الناس، من الجنه، من الملائکه (قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) [زمر: آیه ۱۳] گمان نشود من کُر هستم، چون کُر هستم بنابراین عصیان ها و گناهان مرا متنجس نمی کند، نخیر، من هم که در بالاترین عنوان عبودیت و معرفت هستم (إِنِّي) متأکداً، (أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).

(صحبت حضار)

اسلام رتبی ست بله

(صحبت حضار) از قول بعضی از پیامبران دیگه هم نقل شده این؟

بله، منتها اولیت یا اولیت نسبی ست یا اولیت مطلقه. در اینجا اولیت مطلقه و پیغمبر میگه اول نیستم مثلا (رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا) [بقره: آیه ۱۲۸] اولیت در اونها اصلا وجود نداره، اسلام وجود داره. اسلام اول با اسلام مطلق، عموم و خصوص مطلق اند. در کل انبیاء که لفظ اسلام آمده است اولیت هرگز نیامده، اولیت اسلام به تعابیر گوناگون نسبت به خاتم النبیین (ص) است.

(صحبت حضار) اولیت .. هیچ اشکالی نداره اولیت زمانی هم باشه به اعتبار این نزول وحی بر خود اون پیغمبر که اولین کسی که بهش وحی نازل میشه تو عصر خودش

صحبت وحی نیست، (وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ) [زمر: آیه ۱۲] در بعد اسلام که اسلام بعد از ایمان است که رُقاع ایمان است، در این اسلام اشخاصی هستند، آدم ها و نوح ها و ادریس ها و موسی ها و ابراهیم ها ولکن ماموریت رسول الله (ص) این است که تکوین کند خود را به عنوان اول المسلمین. اگر اول المسلمین زمانی بود در طول زمان، قبل از ایشون اول های زمانی بودند.

(صحبت حضار) نسبت به وحی موجود ..

موجود رو شما می فرمایید، خب

(صحبت حضار) (أُمِرْتُ)

بله (أُمِرْتُ)، موجود رو شما می فرمایید، (أُمِرْتُ) در میان کل عباد قل (يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا) [عنکبوت: آیه ۵۶] قانتین آناء الیل، میان کل عباد الله الصالحین با مراتبی که دارند (أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ) [زمر: آیه ۱۲] (قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِينِي) [زمر: آیه ۱۴].

حالا در حاشیه (فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) [زمر: آیه ۱۵] قرآن رو باز کنید بهتره (فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ) [زمر: آیات ۱۵ و ۱۶].

خب ببینید، عباد سه دسته اند. یک دسته عباد طاغوت اند و یک دسته (قطع صدا) نیستند کلا، عباد الله اند کلاً و عباد طاغوت نیستند اصلاً. دسته متوسط کسانی هستند که هم عبادت طاغوت دارند هم عبادت الله دارند، دسته اول و دسته دوم را ذکر کرده.

حالا (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ) [زمر: آیه ۱۷اولاً طاغوت چیست و چیست؟ از نظر لفظی بحث داریم و از نظر معنوی هم بحث داریم. طاغوت صیغه مبالغه است از برای طاغی، طاغی مبالغه نیست، اسم فاعل  است ولکن طاغوت فاعول است، مبالغه است. مانند عاشر و عاشور و عاشورا که عاشور مبالغه عاشر است، عاشورا هم مبالغه عاشور است. طاغوت، طاغوت ها ندارد، طاغوت مبالغه اخیر است از نظر ادب لغوی و ادب لفظی.

حالا این طاغوت هم جمع استعمال می شود و هم مفرد، ولکن مذکر است. طغیانگر نسبت به الله مؤنث نیست، مذکر است. گرچه مؤنث هایی هم باشند که طغیانگر علی الله اند ولکن خیلی افرادشون کم است. اکثریت طاغوت ها و کسانی که ادعای الوهیت دارند یا زیر بار مدعیان الوهیت می روند، اکثریت با مردان است. بنابراین طاغوت در لغت، در لفظ هم جمع است و هم مفرد و در هر دو حال مذکر است.

حالا در قرآن شریف طاغوت هم جمع استعمال شده است هم مفرد استعمال شده است و در هر دوی جمع و مفرد احیانا ملاحظه می کنیم ضلع سومی در کار است که همین آیه است، که آیا در اینجا مفرد است؟ آیا در اینجا جمع است؟ آیا جمع و مفرد معلوم نیست؟ (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا) ها، ها به طاغوت بر می گرده طاغوت که مذکره. اگر طاغوت مفرد باشد کما اینکه در بعضی آیات هست، اگر طاغوت جمع باشد، کما اینکه در بعضی آیات هست، در هر دو بعد مذکر است. پس چرا (هَا) در اینجا؟ نکته بسیار ظریف و لطیفی وجود داره.

اولاً اینکه عرض کردم طاغوت هم مفرد است و هم جمع است، ما در آیاتی این مطلب رو داریم. عرض می شود که بله (وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ) [بقره: آیه ۲۵۷] اولیاء جمعه دیگه، پس طاغوت جمعه. اولیاء جمع ولی است، ولی هم مذکر است، پس طاغوت جمع مذکر است، منتها یا جمع معنای جمع است یا صیغه جمع است، چه جمع معنای جمع باشد چه جمع صیغه جمع باشد، طاغوت هم جمع استعمال شده است به معنای جمع یا صیغه جمع که البته باید گفت معنای جمعه، چون اگر طاغوت صیغه جمع بود صیغه مفردش جور دیگر بود. بنابراین طاغوت معنای جمعه. طاغوت که معنای جمع است و مبالغه طاغی است طاغی مذکر است، بنابراین طاغوت جمع مذکر است در اینجا، (وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ) [بقره: آیه ۲۵۷] سوره بقره.

آیه ای که طاغوت مفرد و مذکر باز استعمال شده. (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ) [نساء: آیه ۶۰] به سوره نساء آیه ۴۰، پس (بِهِ) ضمیر مفرد مذکر است به طاغوت برگشته، در اسم اینکه طاغوت در اینجا مفرد است و مذکر، در آیه قبلی (أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ) ضمیر نیست.

ولکن (أَوْلِيَاؤُهُمُ) اگر طاغوت مؤنث بود (أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ) درست نبود، طاغوت مذکر است و جمع است به حساب اولیاء. اولیاء هم جمع ولیه، ولکن در آیه مورد بحثمون نه این است و نه اون، برای اینکه (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا) ان یعبدوه نیست که مفرد مذکر باشد، ان یعبدوهم نیست که جمع مذکر باشد، (أَنْ يَعْبُدُوهَا). نکته لطیفی در کار است و آن این است که البته ما تفلسف نمی کنیم، از آیات قرآن استفاده می کنیم.

در بعضی از آیات قرآن به کل معبودین من دون الله ضمیر مؤنث باید باشه، چرا؟ مگر کل معبودین من دون الله آیه یادم نیست البته اما آیه هست، کل معبودین من دون الله در نص آیه ای یا آیاتی از آیات ضمیر مؤنث  بهش برگشته، مگر کل معبودات مؤنث اند؟ اکثر معبودات من دون الله فرعون ها، نمرودها عرض می شود که کسانی که (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى) [نازعات: آیه ۲۴] می گفتند اولاً.

ثانیاً فرض کنید جمعه، گروهی از معبودین من دون الله انسان اند، ملائکه اند، جن اند، که عُقلان و گروهی از معبودین من دون الله مجسمه ها هستند، اوسان اند، اجسام اند.

حالا از نظر قاعده ادبی، اگر ضمیر به عقلا برگردد عاقل است، اگر ضمیر به غیر عقلا برگردد ضمیر جاهل است، ضمیر غیر عاقل است ضمیر مذکر است، ضمیر مؤنث است. اما اگر ضمیر به مجموعه ای که هم عقلا دارد هم غیر عقلا تقریب بر کیست؟ تقریب با عقلاست، کل قرآن اینطوره و کل ادبیات عربی که اگر مرجع ضمیر مجموعه ای از عقلا و غیر عقلا باشند، عقلا کم باشند، زیاد باشند، برابر باشند، ترجیح ضمیر با عقلاست که ضمیر ضمیر عقلا خواهد بود.

پس طاغوت که اینجا یا جمع است یا مفرد، اگر مفرد است چرا ضمیر مؤنثه؟ باید هو باشه، اگر جمع است باید هُم باشه نه هو است نه هُم، چرا ضمیر مؤنث است؟ روی این حساب، برای اینکه کل معقولین من دون الله متاثرند و نه موثر، کما اینکه یک فرق که بین زن و مرده، مرد موثر است، فاعل است و زن متاثر است و مفعول است. به حساب اینکه زن متاثر است و مفعول است، انعکاس تاثر در زنان بیشتر است عقلاً، جسماً، جنساً، مالاً، حالاً، نوعاً، انعکاس تاثر در زنان بیشتر است، اینجا تجرید می شود. تانث زنان به تانث کل کائنات. کل کائنات انعکاس تاثر درشون هست. کل کائنات متاثرند. موثر واحد، هو الله و کل کائنات از جماد و نبات و حیوان و زن و مرد و انسان و ملائکه و جن تمام متاثرند.

پس تمام حق رجوع به ضمیر مؤنث دارند، چون متاثرند، این تفلسف نیست، این عرفان نیست، این خرفان نیست، این بر حسب نص آیاتی ست که ضمیر مؤنث  را بر می گرداند به کل معبودین من دون الله.

حالا، طاغوت، آیا طاغوت مؤنث تر است یا غیر طاغوت؟ همه مؤنث اند. تمام من سوی الله متاثرند، تاثر پذیرند، فعلا، آینده، شأنا، ذاتا، فعلا، علماً، عملاً، موثر وحید نیستند بلکه متاثرند و موثرات. چه موثرات خالقی و چه موثرات خلقی. اگر هم موثراند متاثر هم هستند، ولکن موثری که هرگز متاثر نیست، فقط خداوند متعال است.

بنابراین در اینجا (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا) طاغوت جاندار، طاغوت بی جان، عاقل، بی عقل، با شعور، بی شعور، تمامش هاست تمام مؤنث اند و تمام متاثراند.

حالا (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا) نقش (لا إله) (وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ) نقش (إلاّ الله) (لَهُمُ الْبُشْرَی) نتیجه اولای (لا اله الا الله) (فَبَشِّرْ عِبَادِ) نتیجه (لَهُمُ الْبُشْرَی). (لَهُمُ الْبُشْرَی) کیان؟ کسانی که (لا اله الا الله) را در خود نقش داده اند (فَبَشِّرْ عِبَادِ) عباد در هر جای قرآن است که عبادی ست. این کسره دال علامت حصر یاست. عبادِ در هر جای قرآن که چهار پنج جاست من استنصاق کردن یادداشت کردم تمام کل معبودین، کل بندگان خدا، کل خلائق، کل اشیاء ممکنات نیستند، بلکه بندگانی که بندگی می کنند و در دو بُعد بندگی دارند. در بعد الوهیت بنده خدا هستند، در بعد ربوبیت بندگی می کنند خدا رو، همه موجودات عالم بنده خدا هستند ولی بعضی بندگی نمی کنند (إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا) [مریم: آیه ۹۳] عبد اند، بنده اند، اما اکثرشون بندگی نمی کنند.

بنابراین، بین بنده خدا و بندگی کننده خدا عموم و خصوص مطلق است. کل کسانی که بندگی می کنند علماً، عقیدتاً، خلقاً، عملاً، فرداً، جمعاً اینها اخص اند. ولکن بندگان خدا تمام (مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) (مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) هم فقط عُقلا نیستند، بلکه (مَنْ) راجع است به عقلاً و غیر عقلاً. کل موجودات عالم (آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا) (لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدًّا) [مریم: آیه ۹۴].

حالا (لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ) کیان عباد؟ اینجا عبادتی را که امکان دارد، چون عبادت چند قسمه. عبادتی که حق عبادت الله است، محال است (ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک) اینکه محال است، ولکن مادون حق معرفت الله واجب است و مادون حق عبادت الله واجب است. قَدَرَ المستطاع تا اون مقداری که امکان دارد و استطاع است دارای سه بعد است. گاه استطاعت عسری ست، گاه استطاعت حرجی ست، گاه استطاعت یسری ست.

در استطاعت یسری که (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ) [بقره: آیه ۱۸۵] این طاعت واجب است بر همه مکلفان. در عبادت عرض می شود که حرجی، استحباب دارد حتی واجبات، در عبادت عسری احیانا واجب است، احیانا استحباب دارد، احیانا حرامه. این تقسیم عبادات.

حالا هر کس به اندازه توان و امکانش بتواند عبادت الله انجام بدهد در بُعد ظاهری اش و در بُعد باطنی اش، در اوقاتش، در مکان هاش، واجب است. حالا (فَبَشِّرْ عِبَادِ) کیا هستند عباد؟ (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) [زمر: آیه ۱۸] این کل عباده، کل مکلفان. کل مکلفانی که میخوان در جرگه ایمان وارد شوند، اینها مبشر هستند، اینها عباد خاص اند، اینها با تقوایند، اینها قانت نسبت به الله هستند، اینها پرهیز از خدا می کنند. وصف، وصف اینهاست که در قله ایمان هستند. قله ایمان که باید باشد و امکان دارد و استطاعت و توانشون هست.

(الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) این آیه منحصر به فرد است در قرآن، در خصوصیاتی که عرض می شود. استماع فرق می کند. اولا استماع است، سماع نیست، سماع یعنی حرفی شما می زنید به گوش من می خورد، به گوش خوردن غیر از استماع است، به چشم خوردن غیر از دیدن است، به عقل آمدن غیر از تعقل است، به فکر آمدن غیر از تفکر است، آمدن عادی ست، ولکن تعقل، تفکر، استبصار، استشعار، اینها مربوط است به فعالیت.

(يَسْتَمِعُونَ) باب افتعال است. سمع ثلاثی مجرده، (يَسْتَمِعُونَ) یعنی تکلف می کنند، زحمت می کشند، کوشش و کاوش می کنند تا گرایش صحیح پیدا کنند. کوشش صحیح، کاوش صحیح، بینش صحیح، استماع صحیح تا اتباع کنند احسن را.

حالا پس واجب است بر کل مکلفین استماع القول. قول چیه؟ آیا قول لفظ است؟ نخیر، بر حسب آیات زیادی از قرآن که ان شاء الله فردا براتون خواهم خوند، قول مجرد لفظ نیست، قول لفظی داریم، فطری داریم، عقلی داریم، علمی داریم، عقیدتی داریم، عملی داریم و مهمترین قول، قول قلبی ست. قول شیخ انصاری چنان است این یعنی لفظه؟ خب لفظ نگفته نوشته. یک ظاهر داریم، یک باطن داریم، یک مُظهر داریم. قول ظاهر قول لفظ است، قول کتب است، قول عمل است، لفظ حاکی از قلب است، حاکی از آن چیزی است (قطع صدا) در صدر است، در قلب است، در فطرت است. در فطرت به عنوان بعد درخشان اول روح نهان است، بعد در عقل نهان است، در تدبر و تعقل نهان است، در صدر نهان است، در قلب نهان است، در فواد نهان است، چه خیر باشد و چه شر باشد. کما اینکه فواد، فواد خیر داریم، فواد شر داریم. (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى) [نجم: آیه ۱۱] فواد رسول الله است.

چرا قلب نفرمود؟ چرا صدر نفرمود؟ عقل نفرمود؟ برای اینکه فواد رسول الله، قلبش متافد به نور است، در قلبش هیچ کس جز خدا نیست، هیچ معرفتی جز معرفت الله نیست، هیچ انعطافی جر انعطاف الی الله نیست، (فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى) [نجم: آیه ۹] از آن دیدن که غفلت حاصلش بود، دلش در چشم و چمشش در دلش بود، تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز، حتی خودش هم حجاب نبود.

حالا قول، قول بر حسب استعمال لغت عربی عموماً و بر حسب استعمال قرآنی، قول فقط لفظ نیست، لفظ، خاص است از برای لفظ. کلام اعم است از لفظ، قول اعم است از لفظ، عمل اخص است. قول در این میانه یعنی آنچه که باطن است یا این باطن ظاهر است بدون مُظهر یا ظاهر نیست بدون مظهر. لفظی که انسان می گوید، اخباری که می کند، این لفظ است حاکی از قول. عملی که انسان می کند عملی ست حاکی از قول، چیزی که انسان می نویسد نقشی ست حاکی از قول، سلب اختیار انسان، ایجاب اختیاری انسان، این ها سلب و ایجابی ست که حاکی از قوله، پس قول لفظ نیست، اینکه میگن قول شیخ انصاری کدام است این لفظه؟ لفظ نگفته نوشته، اگر هم گفته شما نمی شنوید.

بنابراین اتباع قول فلان عالم، اتباع قول لا، اتباع قول (قطع صدا) جریان لفظی می کند فقط لفظه، بعد اعمه از لفظ، بعد اعم از کلام قول است و این مطلبی ست که از باب اصل موضوع تقریباً (قطع صدا)

کیا هستن؟ اصلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ) جدیت می کنند، کوشش می کنند، کاوش می کنند که بشنوند قول را. شنیدن چیه؟ آیا شنیدن با گوش است فقط؟ نخیر، الذین یاذنون از اذن میاد، اذن صریحه در گوشه، استماع هم کار قلبه بر حسب آیاتی (قطع صدا)

و آنچه را با چشم دید منتقل به قلب شد نخیر استماعه و الا استماع نیست. اگر آنچه را، آنچه را انسان با گوش ظاهری شنید به گوش باطن و گوش قلب رفت اونوقت سمعه، آیاتی هست که سمع اذن را نفی می کند در نتیجه اینکه به قلب نرسیده، اگر اینها گوش کردند و به قلبشون نرسید، نشنیدند، قلب است که در محور اخیر قبل از فواد یا نفی می پذیرد یا اثبات یا خیر یا شر.

سمع است، بصر است، حس است، لسان است این دستگاه های گیرنده بصری مُکسر را به قلب نرساند، ندیده، اگر دستگاه گیرنده گوش (قطع صدا) حس محسوس را به قلب نرساند حس نکرده، اینها یک حقایقی ست بارز که در قرآن شریف آیاتش رو نمیخونم، امروز مطلب عرض می کنم بعد آیاتش رو فردا براتون خواهم خوند اگر زنده موندیم.

بنابراین (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) حالا چه قولی؟ ما چهار قول داریم. قول سیئه داریم، اسوء داریم، سیئه داریم، حسن داریم، احسن داریم، همه رو می شنون؟ نخیر، مگر انسان بیکاره؟ شخص مکلف که در راه سلوک الی الله (قطع صدا)

آیا هر دروغی را، هر کذبی را، هر اسوء و سیئه ای رو نخیر، دلیل بر این (قطع صدا) کسانی هستند که باید سیئه و اسوء را بشنوند تا جوابگو باشند. کل مکلفین (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) بین الحسن و والاحسن است، سیئه و اسوء نیست.پ

اولاً سیئه و اسوء را اگر کل مکلفین بشنوند گمراه می شوند، اکثریت گمراه میشن. اگر حرف های مناقض با حق، استدلالاتی که حق را ابطال می کند اکثر مردم بشنوند، چون اکثریت عقل درست، تعقل درست، فهم درست، شعور درست ندارند، عباد خدا باشند، (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) در بُعد معنوی قول باید قول بین حسن و احسنه.

آیا احسن مقابل اسوء است؟ مقابل سیئه است؟ اسوء افعل سوء است، احسن افعل حسن است، بنابراین (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) بعد محوری نزولی آیه از برای کل مکلفین که (قطع صدا) باید که بین قول حسن و احسن باشند. اما اقوال سیئه رو نوعا (قطع صدا) مستدل باشد و اشخاص مجهز به بنیادهای عمیق و عریق (قطع صدا)

(يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) (الْقَوْلَ) درست است مطلق است ولکن (فَيَتَّبِعُونَ). این قول بر چه مبناست؟ این قولی را که استماع می کنند، استماع خطی، استماع بصری، استماع سمعی، استماع فکری، استماع، دریافت می کنند با دستگاه های فرستنده برونی و درونی، دریافت می کنند تا به عقلشون، به قلبشون بنشیند، اینها استماع چه قولی می کنند و قول بر چه مبناست؟ قول بر مبنای قول فطری است؟ فطرت خطا می کند. قول در هر مرتبه از مراتب قول منهای وحی خطاست.

آیا خداوند أسوء دعوت می کند؟ یا به خطای مخلوط، به اونجایی به اون قولی که مخلوط، بنابراین قول باید احسن القول باشد. احسن القول نسبت به کتاب آسمانی، هر کتاب آسمانی در زمان خودش که وحی است، نسبت به سایر وحی ها، ولکن احسن القول بعد از نزول قرآن، قرآن است و آیاتی که نص است خصوصا و کل آیات نص (قطع صدا)

اطلاق لفظا و معنا

الذین یخشون ربهم ثم (34:52) جنوبهم و قلوبهم الی ذکر اله و از این قبیل آیات.

تکرار لازم نیست که عباد و زهاد و متقین و سالکین الی الله در بعد ربوبیت که فروع دینی باشد، اینها بر مبنای قرآن در بعد اصلی و بر مبنای سنت قطعیه به امر قرآن.

بنابراین آنچه در میان است، آنچه محور است، مایه است، زیر پایه است و زیر بنا هست (قطع صدا) ما مقلد، ما مجتهد، ما محتاط، بعضاً مقلد، بعضاً مجتهد، بعضاً محتاط، بعضاً مجتهد (قطع صدا) استنباط دارند یا ندارند، قدرت بعضیِ استنباط دارند و ندارند، کل گفتارهایی را که بین حسن و احسن است، بر مبنای قرآن اصلا و سنت قطعیه بعد از قرآن فرعاً باید بشنوند.

بنابراین افراد کم اند. افرادی که سخن بر مبنای قرآن گفته اند، تفکر و تدبر در طول تاریخ احیائشون و امواتشون (قطع صدا) بدون تحمیل، بدون تکلف، بدون تفسیر به رای چه گفته، با تفسیر به رای که (36:14) کار دارند به قرآن تحمیل می کنند، رای فقهی، رای اصولی، رای منطقی، رای فلسفی، رای (قطع صدا)

کسانی که قولشون بین حسن و احسن است و کل مکلفان باید استماع کنند حسن و احسن را، احسن را تمیز بدن و به مقدار حوصله فکری و امکان خودشون اتباع کنند، این بر مبنای این است که کسانی که در آیات معرفتی قرآن در بعد اصول معرفت، دقیقا دقت می کنند، حوصله به خرج می دهند، وقت مصرف می کنند، اینطور نیست که کسی که متخصص (قطع صدا)

در زمان رسول الله (ص) که زمان وحی بود و حضور صاحب وحی بود، به دست آوردن معارف (قطع صدا) که وقت را، شب و روز را، (37:08) مختص کنند و منحصر کنند برای اینکه استنباط کنند، آب حیات معرفتی را از قرآن با ادله قطعیه و با ادله معصومه به دست بیارند. اینها هستند که محور هستند از برای استماع قولشون، (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ).

بر محور صحیح فکر می کنند، دقت می کنند، بعد میشه دسته اول و دوم، اختلاف احیانی به حساب عدم عصمت این می گد چنین، اون می گد چنان، اون می گد از آیات آیه جمعه استفاده کردیم وجوب نماز جمعه رو، دیگری هم که دقت کرده است چون دقتش کمتر است، علمش کمتر است، تعهدش کمتر است، این استفاده وجوبی نمی کند.

من نظرم هست که در نجف اشرف با آقای خمینی (رض) بحث می کردیم در راه می رفتیم حرم، ایشون یک جمله ای گفتند من تعجب کردم، من گفتم نماز جمعه به دلیل آیات جمعه واجب است و به دلیل ۲۰۰ روایت جمعه، فرمودند نخیر بعدا به شما عرض خواهم کرد که نماز جمعه در زمان رسول هم واجب نبوده، خیلی حرف عجیبی بود برام، بعد باهاشون دعوام شد. (قطع صدا)

کسانی که بر مبنای قرآن فکر می کنند، فکر بالاتر، فکر پایین تر، فکر متوسط می کنند، خب ما چه کنیم؟ (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ) قول مرده ها، قول زنده ها (قطع صدا) ممکن نیست برای مقلد مقداریش. از برای شخص مقلد به اندازه امکان که بحث خواهیم کرد ولی کسانی که می توانند به دست بیاورند اقوال بر محور صحیح قرآن را و تمیز بدن کدام بهتر است، (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) الباب (أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ) حصره.

(صحبت حضار)

(أُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ) (وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ) حصر است، بنابراین کسانی که این طریق را در سلوک الی الله بپیمایند یا گمراه نسبی، (وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ) اینها هستند که عقلشون مغز دارد، عقلی که پرده ها و غبارها و حجاب ها را از بین برده است اینها هستند.

اللهم الشرح صدورنا بالور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبوه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبوه و لا ترضی والسلام  علیکم اللهم صل علی محمد …