بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
مطالبی که بر محور قرآنی راجع به فقه و مسائل فقهی بحث می کنیم، چون سنت فقهی حوزوی و سنت اصولی حوزوی در درصد بسیار زیادی اختلاف دارد با این جریانی که ما عرض می کنیم، این است که اگر احیاناً تکراری بشود بجاست.
مثلاً اصول فقه که آن گونه متورم شده است که دارد به سی و چهل و پنجاه و شصت جلد می رسه، و حال آنکه در اوایل اسلام از زمان غیبت کبری ولی امر (ص)، بسیار بسیار کم رنگ بوده.
مثلاً محقق حلّی در اول معتبر یک صفحه اصول نوشته، مفید چند صفحه نوشته و و، ولکن بعداً روی علل قصور یا تقصیر یا هم قصور و هم تقصیر
(صحبت حضار) سلام علیکم
علیکم السلام
در بُعد استدلالات فقهی به روایات و شهرت ها و اجماع ها بلکه و ضرورت ها و اختلافات و تخلفاتی که در مسائل فقهی بوده است و علل دیگر که ذکر نمی کنیم قصور خیلی دامنه دار شده.
نظرم هست که مرحوم آقای بروجردی استادناالاعظم در فقه علی الاطلاق در مدرسه فیضیه، در اون قسمت زیر کتابخانه فیضیه خارج اصول می فرمودند، ما هم شرکت می کردیم، البته شرکت، شرکت ایجابی نبوده شرکت سلبی بوده، شرکت می کردیم ببینیم چه می گویند تا در کتاب های خودمون نقد کنیم.
حالا، نظرم هست که دو تا از مراجع موجود که اسم نمی برم، هر دو با هم به عنوان اعتراض عرض کردند آقا شما مباحث اصول رو در هم می پیچید و مختصر می فرمایید، ایشون در جواب فرمودند نخیر، من مفصل دارم میگم برای اینکه اصول علم نیست.
تعبیر ایشون، آقای بروجردی میفرمودند اصول مانند یک خیکی ست که پر از باده و هیچ چیز جز باد نداره و کاش باد بود در خیک علم اصول، چون باد یک امر تکوینی ربانی ست، ولکن خورده ای از این علم و از اون علم و از اون علم، مقدمات اصولی ذکر کردند. بعد عرض شد به ایشون شما چرا اصول می فرمایید فرمود تقیه می کنم از شما ولیکن بنده تقیه نمی کنم، بنده خودم تقیه نمی کنم.
دنباله آنچه دیروز عرض کردیم، چون فقه ما با فقه سنتی حوزه های شیعه و سنی فرق ها دارد، این اصول الفقه هم که مقدمه آن فقه است، ما روش نقد داریم. هم انتقاد به فقه سنتی معمولی داریم، چه سنی اش و چه شیعه اش و چون در حوزه داریم بحث می کنیم در حوزه که تقلید که نمی خواهیم بکنیم، اجتهاد است اگر ردی هست رد کنند، اگر ردی نیست دیگه جنجال برانگیز نخواهد بود.
چون فقه ما حدود پنجاه درصد یا بیشتر با فقه کل حوزه های سنی و شیعه فرق دارد، چون به مبنای قرآن و در حاشیه اش به سنت قطعیه استدلال می کنیم، اصول هم نیز چنین است.
چنانکه در کتاب اصول استنباط حدود ثلث این کتاب و کمترش راجع به اصول سنتی و رسمی حوزوی ست که اون هم عنوان رد دارد نه عنوان قبول و بخش اعظمش عبارت است از اصول فقهی و قواعد و ضوابط فقهی که از قرآن استفاده می شود که ۱۰۲ قاعده فقهی در اونجا ذکر کردیم.
حالا ما عرض می کنیم که اصول یعنی چه؟ اصول الفقه، اصول الفقه البته اصول فقه اصغر است که احکام شرعیه عملیه است.
آیا اصول که به معنی ریشه هاست، مراد ریشه های خود فقه است (اصول الفقه تعنی الاصول و الاسس للفقه اسس الفقه مذکوره فی الفقه نفسه لا تحتاج الاسس الفقهیه الداخلیه الی امور اخری).
اگر مراد از اصول فقه ریشه های خود فقه است، ریشه های فقه در بُعد اول کتاب الله است که کل احکام را اعم از واجبات اصلی و بلکه فرعی هم و اعم از محرمات اصلیه و بلکه فرعیه هم قرآن ذکر فرموده است، پس اصل اول از اصول و ریشه ها و اساس های فقهی در قرآن است.
اصل دوم و در حاشیه قرآن در سنت قطعیه رسول الله (ص) است، چه سنت مستقیمه که روایت از خود حضرت است و چه سنت غیر مستقیمه که نه مسقیم است، روایت ائمه (ع) از رسول الله (ص) است.
اگر مراد از اصول فقه اینه که اینا ندارن اصلاً، اولاً ندارن، ثانیاً اصول فقه علمی مجزای از فقه نیست. چندین اشکال بر این معنای اصول فقه وارد است که تکرار می کنیم.
اشکال اول اصول فقه ریشه های فقهی ست، ریشه های دلالات و مدلولات صریحاً أو ظاهراً مستقراً است که این خود قرآن است در اصل و سنت قطعیه رسول الله است در فرع که اینو آقایون ندارند پس این دو اشکال.
یا مراد از اصول فقه اصول للفقه است، اصول مقدماتی فقه است که فقه را ذی المقدمه می گیرند، اصول الفقه را مقدمه. به این معنا که فقه را بر مبنای خود قرآن در اصل، بر مینای سنت قطعیه در فرع نمی شود فهمید مگر با اصولی که مقدمه فهم اون هاست.
خب این هم اشکال داره. آیا قرآن خودش (بَيَانٌ لِلنَّاسِ) [آل عمران: آیه ۱۳۸]، نور، هدی، تبیان و حجت بالغه نیست تا در تفهمش نیازمند اصول بشری باشد؟ اصول بشری، مقدمات بشری که مطلق نیست طبعاً یا غلط است یا مطلق نیست چون بشر در علمش کلاً مطلق نیست، حتی در علوم بشری اش تا چه رسد در علوم تکلیفی ربانی.
بنابراین اگر مراد از اصول فقه مقدماتی ست اصلی که با این مقدمات می توان فقه قرآن را و فقه سنت را فهمید، عرض می کنیم باز اعتراض وارده، برای اینکه چنانکه عرض کردیم مکرراً، قرآن دلالتش، مدلولاتش، أفصح و أدل و أوضح یا حداقل أظهر است از کل دلالات و مدلولاتِ هر دال و مدلولی چه لفظاً، چه عملاً، چه اشارتاً و چه.
بنابراین اصول فقه جایی ندارد. اگر هم مقدماتی لازم است از برای فهم فقه قرآن و فقه سنت، این مقدمات در خود قرآن موجود است، در خود سنت موجود است.
نمی شود کتابی معصوم که معصوم ترین کتاب های وحیانی ست که قرآن است و پیوندش و در حاشیه اش کتابی معصوم که مادون عصمت قرآن است که سنت قطعیه است، این معصوم نیازمند به تبیینی غیر معصوم باشد.
همانطور که قرآن معصوم است و سنت، پیوندش و پیوسته اش معصوم است، در تشریع معصوم است، در دلالت معصوم است، در مدلول معصوم است، در ایفاء به وظائف مکلفین الی یوم الدین معصوم است، اگر هم این معصوم احیاناً تفهمش نیازمند به مقدمه ای باشد، این مقدمه هم باید معصوم باشد.
مثلاً فرض کنید که قرآن می فرماید که (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳] اینجا سوال است که آیا (مَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳] اینجا خودش اجر نیست؟ اجره.
کسانی هستند پول های زیادی می دهند که دوستی مردم رو جلب کنند، شهریه زیاد، پول زیاد که احترام بگیرن، که دست بوسی و احترام و مودت بیشتر بشود، بیشتر است از احترامات.
بنابراین این سوال در این آیه پیش میاد که (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳] خود (مَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) مهم ترین اجر است، (الموده فی قرب الرسول رسالیاً اعظم اجر حالی أفضل من اجر مالی).
خب این سوال، پس مقدمه ای لازم است برای تفهم اجر در این آیه. حالا این مقدمه یا برون مرزی ست یا درون مرزی ست، مرز قرآن، برون مرزی یعنی مرز تقدم مقدمه بشری.
بشر اگر مقدمه ای برای تفهم (11:47) داشته باشد اولاً و ثانیاً و ثالثاً غلط است. اولاً مقدمات بشری مطلقه نیست چون بشر خودش مطلق نیست. ثانیاً احیاناً غلط است. ثالثاً اگر هم مقدمه غیر مطلقه ای باشد و صحیح باشد، صحتش صددرصد نیست و رابعاً آیا کتابی معصوم همچون قرآن خودکفا نیست؟
همان گونه که خدا خود کفاست در کل الوهیت و ربوبیت هایش، کتابش نیز خود کفاست. (أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ) [عنکبوت: آیه ۵۱] قرآن کفایت است دالاً، مدلولاً، صریحاً، ظاهراً، مستقراً، بنابراین نیاز به مقدمات غیری نیست. اگر داخلی ست بله، چنانکه در دعای ندبه که صادر از صاحب الامر (ص) است، حضرت استفسار کردند معنی این آیه رو با آیه دیگر.
اصولاً مفسر قرآن مفسر نیست، مستفسر است، چون تفسیر من الفصل، (التفسیر من الفصل و هو کشف الغنا اما الغنی و لا غناء علی الآیات القرآن اطلاقاً حتی نحتاج الی تفسیرها بما نفسر نحن).
مفسر مستفسر است، یعنی اولاً، اولاً مفسر خودش است، بعد مستفسر قرآن به قرآن.
مفسر قرآن یعنی فکرش را، عقلش را، علمش را، فهمش را، پیشفرض هایش را، انتظاراتش را خالی کند از خیالات، از ظنون، از پیش فرض های غلط، پیش فرض های غیر مطلق، انتظارات غلط، انتظارات غیر معصوم، خودش را خالی کند مانند اینکه شما می خواهید که یک برف رو می خواهید ببینید.
برف رو ببینید باید تفسیر کنید یعنی عینک خود را از زردی، از سبزی، از سیاهی، تفسیر کنید، خالی کنید تا با عینک صاف یا بدون عینک ببینید.
کذلک تفسیر قرآن به این معنی نیست که بر آیات قرآن حجبی هست، غشاء ها و سترها و غطاء هایی هست که ما این غطاء ها رو، ما انقص الناقصین، غطاء های قرآن را که أکمل الاکملین است بر طرف کنیم. مثل فقیری که صنار نداره این یک شخص غنی رو تیلیاردر بکنه مثلاً.
ما که (أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) [فاطر: آیه ۱۵] ما که فهممون، درکمون، علممون، شعورمون، دریافتمون، برداشتمون ناقص است، ناقص است، ناقص است (وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا) [الاسراء: آیه ۸۵] که مضروب مثلثی ست در قلت، ما آنچنان کمال داریم، آنچنان فهم داریم که نامعلوم های قرآن را معلوم کنیم، نا مفهوم هاش رو مفهوم کنیم، نخیر ما اول مفسر خود بشیم، وقتی که خود را خالی کردیم از تمام تقلید ها و اجتهادات خودی و برون مرزی قرآنی، بعد (نستفسر القرآن بالقرآن).
حالا در اینجا ولی امر (ص) در دعای ندبه این آیه را تفسیر کرده اند با آیه دیگر (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳]
تفسیرش (قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) [سبأ: آیه ۴۷] این لفظه اجره، این اجری که از شما خواستیم به نفع شماست. چرا؟ برای اینکه بُعد اول در رسالت تبعیت از خود رسول است، بُعد دوم راه یابی به رسول. راه یابی به رسول چه در زمان وجود حضرتش و چه بعد از رحلت حضرتش راه یابی لازم است.
چون راه های گوناگون و سبل مختلف زیاد است (وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ) [الانعام: آیه ۱۵۳] (وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ) [الانعام: آیه ۱۵۳].
صراط مستقیم رب العالمین در بُعد تبیین تکالیف (إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ) [یس: آیه ۳]. پیغمبر نه موازات دارد، نه مادون است، بلکه علوّ دارد بر صراط مستقیم ربانی که صراط الی الله است.
حالا بُعد اول رسول الله است، بُعد دوم القربی، قربی که أفضل التفضیله یعنی نزدیک ترین افراد به رسول الله در بُعد رسالتی. (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ) [شوری: آیه ۲۳] کی (أَسْأَلُكُمْ) فاعل؟ پیغمبره. من سوال نمی کنم از شما (إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳] قربی با وجود خودتون، چه ربطی داره؟ چه ربطی داره؟
اگر پیغمبر اجر رسالت می خواد شما قوم و خویش ها رو دوست داشته باشید؟ نخیر. (فِي الْقُرْبَى) القربی، الف و لام الف لام عهد ذکر است یعنی قرب الرسول.
پس بنابراین من که پیغمبرم و محور اصل رسالت و تبیین شریعت هستم، من از شما اجر نمیخوام (إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳]. (قُرْبَى) کیان؟ قرب الرسول، (أقرب الناس الی الرسول فی حمد رسالته و هم خلفاء الرسول).
حالا (أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها) اگر کسی میخواد در مدینه علم رسول وارد بشه باید از علی وارد شه، از حسن وارد شه، از حسین وارد شه، از این معصومین که شاگردان معصوم رسول الله هستند، باید وارد شه. بنابراین به نفع کیه؟
مثلاً اگر پدری به پسرش میگه من این مال را به تو می دهم به عنوان سرمایه و هیچ مزدی نمیخوام مگر اینکه راه تجارت را این گونه و آن گونه یاد بگیری، آیا این مزده؟ راه تجارت نور علی نوره، یعنی راه کسب تجارت رو یاد بگیره.
همینطور (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) [شوری: آیه ۲۳] (قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) [سبأ: آیه ۴۷] اجر نیست، لفظ اجره و همچنین (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا) [فرقان: آیه ۵۷] کسی که الی رب، سبیل دوم لازم داره، چون سبیل الی الرب رسول است و سبیل دوم الی الرب رسالییّن معصومینند و (الرسالییون المعصومون المحمدیون هم الائمه علیهم السلام). بنابراین ما استفسار می کنیم، از قرآن تفسیر نمی کنیم.
برگردیم، عرض می شود که بعضی از قواعد اصولی رو عرض می کنیم که اصلی نداره. مثلاً باب امر به معروف، باب حقیقت، مجاز، امر به معروف، نهی از منکر (19:05) معنا و و و
این ابواب نوعاً موضوعیت نداره، اگر هم موضوعیت داشته باشد در تفهم کتاب و سنت، موضوعیتش درون مرزی ست نه برون مرزی.
یعنی اگر اصول و مقدمات تفهم فقه قرآنی و فقه سنتی لازم است، همانطوری که خود قرآن معصوم است و سنت قطعیه رسول الله معصوم است، باید با مقدمه معصومه دریافت کرد.
مقدمه معصومین معنیش این است که این دو آیه آیات محکمات و چه بیشتر آیات متشابهات تفهمش با خود قرآن است، قرآن را با قرآن فهمیدن، قرآن را با قرآن تفهم کردن، تبین کردن و بعداً عرض می شود که تبیین کردن.
مثلاً از جمله حرف هایی که آقایون دارن میگن که استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد محال است، بعضیا میگن محال است، بعضی اصولیین میگن که غیر فصیح است و غیر بلیغ است که عرض می شود و درست نیست. بعضیا میگن اگرم درست باشد اصل در الفاظ قرآنی و سنت این است که معنی واحد داشته باشد.
و حال آنکه هر سه مطلب باطله، برای اینکه استدلال می کنند، استناد به معنای واحد، چون انسان (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ) [الاحزاب: آیه ۴] انسان در آن واحد یک توجه بیشتر نمیتونه داشته باشه، چون یک توجه و یک اتجاء و یک تفهم بیشتر نمیتونه داشته باشه، بنابراین اگر گفت اسد تمام معانی اسد برای یکجا نمی تواند اراده بکند، حرف درسته، مصداق.
ولکن اولاً ثانیاً ثالثاً و بیشتر گرچه هر یکش کافیه. اولاً مگر لزوم دارد در اراده کل معانی اسد، اینکه یک جا تمام معانی را بفهمد؟ عرض می کنیم نخیر، کل معانی متسلسلی که اسد دارد من اراده کردم، از کجا بفهمیم؟ از آنجا که اگر لفظ اسد را بدون قرینه گفت، تمام معانی مراد است چون مقتضای عقل اینه.
مثلاً فرض کنید یک نمونش در قرآن (وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا) [بقره: آیه ۱۲۵] مثابه از نظر لغت عرب دوازده معنا دارد، مراجعه به لسان العرب و بقیه لغت عرب.
آیا این دوازده معنا مراد است همه یا بعضاً مراد است یا یکی مراد است؟ اگر یکی یا چند تا یا کمتر از دوازده تا مراد بود قرینه میخواد، چون قرآن أفصح بیان و أبلغ بیان است.
اگر مراد از (مَثَابَةً لِلنَّاسِ) مرجع بود، ملجاء بود، متاب بود و معانی دیگر بود، خب اگه متاب و اذ جعل البت متاب للناس، مصدقاً مرجع ملجئاً، خب خود لفظ می آورد. شما از من سوال کنید خانه تان کجاست؟ من میگم در خاور میانه است، خب نخواستم بگم، باید بگم قم کوچه کجا، شماره کجا.
حالا خدا که بیانش أفصح و أبلغ بیان است و حجت بالغه است می گوید (مَثَابَةً) و مراد یکی یا چند تا از دوازده معناست، همش نیست، غلطه همش مراده. همش مراد است اولاً که اگر حتی بشر که در یک توجه نمیتواند به چند چیز متفاوت توجه کند، ولکن قابل است که یک لفظ بگوید و بدون هیچ قرینه ای بر معنای خاصی خب اراده کند تمام معناش رو، منتها اراده تمام معنی دو جوره.
یکی یه جور محاله که اراده کند با توجه یکجا و یک آن به تمام معانی، یک مرتبه نخیر اراده کند تمام معانی رو به طور متسلسل.
تمام معانی که لفظ دارد من روایت دارم ولو در یک آن نیست. ثالثاًً خدا که دارای والاترین مقام جمع الجمع است و رسول الله و ائمه (ع) که دارای مقام جمع الجمع اعطایی هستند، چون دارای جمع الجمع است در یک آن خیلی ساده است و خیلی راحت است و خیلی آسان است که به همه چیز توجه کنند.
مثلاً عرض می شود که (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) [الرحمن: آیه ۲۹] یعنی چه؟ یوم چیه؟ یوم آنه، چون یوم آن است و آنات است و ساعت است که جای خودش بحث میشه.
(كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) [الرحمن: آیه ۲۹] یعنی در هر آنی خدا در شأن است، شأن یعنی چه؟ شأن خلقت، شأن تدبیر، شأن رحمت عامه، شأن رحمت رحیمیه، تمام شئون را خدا یک جا توجه دارد، نه اینکه نتواند، این در بُعد اصلی.
در بُعد فرعی رسول الله (ص) و أئمه معصومین می شود در یک آن توجه به مطالب زیادی داشته باشند و لذا یا (24:21)
امیرالمومنین (س) در هر آنی به حضور تمام مردگان عرض می شود که مؤمن میرسه، منتها روح یکی ست، ابدان برزخی به اندازه ابدان مرگانه، بدن برزخی اصلی خود حضرت و ابدان برزخی که به روایت الله ایجاد میشه، به من نگویید وهابی ام من از شیعه شیعه ترم.
در هر صورت اراده معانی متعدده با لفظ واحد این مقتضای أفصح بودن و مقتضای أبلغ بودن قرآن است، پس اینکه آقایون در اصول بحث می کنند یا محال است یا شایسته نیست یا چی نیست، اینا خودشون رو دارن میگن مگه شما خودتون مشرع اید؟ مگه شما خودتون منزل قرآنید؟ مگر شما منزل سنت اید؟ تازه اگر خودتون هم باشید می شود، اگر خودتون هم باشید به طرزی که عرض کردم میشه.
بُعد دوم شما رسائل رو باز کنید ببینید چند صفحه راجع به حجیت ظن، بحث شده، حدود اگر صفحات وزیری حساب کنیم حدود بیش از ۱۰۰ صفحه راجع به حجیت ظن بحث شده.
تمام این ۱۰۰ صفحه که میخواد اثبات کنه حجیت ظن را از نظر حکمی، یعنی ظن به حکم الهی، ظن به وجوب، ظن به حرمت، ظن به استحباب، ظن به مرجوعیت که آقایون میگن کراهت، ظن به اباحه، اینا میگن ظن کافی ست. خب آیات قرآن این رو رد میکنه.
اسلام شریعت علم است، شریعت ظن نیست، شریعت احتمال نیست، شریعت تخمین و خیال نیست. چون تشریع اسلام به وسیله علام الغیوب است.
علام الغیوب آیا توانسته است مرادات خود را به عنوان حجت بالغه خودش به همگان برساند؟ پس این چنانچه دیروز عرض کردم قصور یا تقصیر یا هم قصور و هم تقصیر است برای اینکه ما سراغ قرآن نمیریم تا تفهم کنیم.
بنابراین تمام این ۱۰۰ صفحه رسائل میره کنار با کمال احترام، می بوسیم چون شیخ انصاری ست میذاریم کنار، چون بر خلاف قرآن است. آیا احترام خدا واجب است یا احترام شیخ انصاری؟ خب به آیات علم هم که میرسه تعبیر میکنه، به آیات ظن هم که میرسه تعبیر می کنه، و حال آنکه اگر بخواهیم به این بحث وارد بشیم طول میکشه ولی اشاره.
مثلاً (وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) [الاسراء: آیه ۳۶] در سوره اسراء، علم چیه؟ یکی میگفت علم در قرآن، در خارج قرآن علم است، در قرآن مراد ظن است نخیر (وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) [الاسراء: آیه ۳۶] علم، علم است.
من خانه خودم منم، ابرقو هم منم، تهران هم منم، اصفهان هم منم، من منم دیگه، من نمیشه خانه خودم من باشم، خانه دیگری نیم من باشم، این نمیشه که. حالا علم در قرآن علم نیست چون ظنی الدلاله است، اما در جاهای دیگر علم است، این نمیشه.
حالا (وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) [الاسراء: آیه ۳۶] شیخ انصای در بحثی مفصلی می گد که اینکه عرض می شود که علم شرط است، علم در امور اصلی شرط است در آیات اصلی. برای اینکه روایت داریم که در آیات اصلی علم باید داشت اما در احکام نه.
میگیم که آقا سوره اسراء رو باز کنید مطالعه کنید، آیاتش هم کمه. خدا مبانی فقه اصلی را که توحید است و نبوت است و چه هست و چه هست ذکر می کند، بعد هم محرمات رو ذکر می فرماید که محرمات هم احکامه دیگه، بعد (وَلَا تَقْفُ) واجباتی اصلی و فرعی، محرماتی اصلی و فرعی در چهار بُعد، واجباتی اصلی و فرعی را اصلی عقایدی فرعی احکامی، محرماتی اصلی و فرعی اصلی عقایدی، فرعی احکامی، ذکر می کند بعد (وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) [الاسراء: آیه ۳۶]
میگیم چطور؟ اینجا چیه؟ همونجایی است که شما خوندید که فقط عقاید است آقا شیخ بزرگوار انصاری به همه قرآن مراجعه بفرمایید. اصولاً اگر فقیهی حرف لفظاً تلخه، معناً شیرینه.
اصولاً اگر فقیهی کل آیات فقهی قرآن را با دقت، مستقیم نظر نکند، اصلاً مجتهد نیست، اجتهادش حرامه باید تقلید کند خودش، (شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ)
حالا در هر صورت، بنابراین این مبحثه، پس مباحث ظن، بله ظن در موضوعات مطلبی ست، ولی ظن در احکام، چرا ظن در احکام حجته؟
آیا کتاب الله و سنت رسول الله در تبیین علمی دلالی قطعی یا ظاهر مستقر ناقص اند؟ که احکامی را نگفته اند یا گفته اند علم به آنها حاصل نمیشه؟ این که نمیشه. احکامی را یا کتاب و سنت نگفته اند شریعت ناقصه یا گفته اند ولیکن علم بهش حاصل نمیشه، در دلالت نقصان است، در دلالت قصور و تقصیر است.
میگیم این نیست، هم در دلالت کمال دارد، هم در مدلول کمال دارد، هم کل احکام را کتاب و سنت بلکه کتاب چنانکه عرض کردیم، کل واجبات اصلی و فرعی را و کل محرمات اصلی و فرعی را تبیین کرده. بنابراین ظن میخوایم چیکار؟
اگر چنان بود که اصلاً شریعت رو قبول نداشتیم این شریعتی که قبول داریم شریعت غراء خاتم پایانی که کل احتیاجات عرض می شود مکلفین رو بیان کرده، دیگه ظن جایی نداره، ظن در جایی جا دارد که شخصی که بیان می کند احکامی رو این مطلق نباشد، معصوم نباشد، ولی خدا که اطلق المطلقین است و أعصم معصومین است در بیانش خطا و قصور و تقصیری نیست.
بنابراین این قسمت از رسائل شسته میشه میره کنار. کذلک باء برائت، اگر باء برائت در موضوع است مطلبی ست، اگر در احکام است شک است قبول نیست.
باب استصحاب باب استصحاب هم دو سه تا آیه دارد که نیم ساعت بحثش کافیه، بنابراین کل عرض می شود که رسائل این با کمال احترام خط غیر سفید روش می کشیم و اگر مباحث اصولی رو ما مطرح کنیم به درازا میکشه، همانطوری که دیروز عرض کردم اگر فقه فقه اصیل قرآنی بود یک سال کافی بود، ولکن لا اله اش چهار سال طول میکشه الا الله اش عرض شود که یک سال طول می کشه.
بنابراین بر می گردیم به حرف اول، همانطوری که فقه ما فقه قرآنی اصیل است و سنت قطعیه اصیل است، اصولمون هم اگر باشد اصول قرآن و سنت است، دیگه آخوند ملا کاظم با نایینی با شیخ انصاری با شیخ طوسی با کی، با کی دعوا کنند، این میگه اونطور، اون میگه اونطور، و ملا کسی است که حرف استادش رو قشنگ رد کند، هر کی بیشتر رد کند ملا تره، بنابراین همشون در اشتباه اند به آخر هم که نرسیدیم.
اگر به آخر برسیم آخر امام زمان (ع) است که تمام تشریفات را بر میچیند. (یاتی به کتاب جدید علی العرب شدید) کتاب جدید همین قرآن است، کتاب دیگه نیست، کتاب دیگری بیاره که کافره که معاذالله، کتاب جدید قرآن است، همین قرآن که ظنی الدلاله شده است و عرض می شود که مورد توجه حوزه ها قصوراً و تقصیراً عرض می شود که وجود ندارد به این مقدار ما اکتفا می کنیم.
راجع به عرض می شود که احکام فقهی مقارن، اول مقارنه درونی داریم، بعد مقارنه برونی.
مقارنه درونی یا درون شیعی ست که مقارنه با انظار فقهای شیعه داریم، پیدار سال که ما بحث رو شروع کردیم و به آیه طهارات ثلات رسید، یک سال ترک کردیم برای جریان أهم از بحث نه أهم از ماده اصلی که مربوط به ترجمه و تفسیر فارسی قرآن بود که تفسیر می کنیم می کردیم.
حالا خداوند ان شاء الله، خدا یعنی خداوند درست نیست لفظ خداوند درست نیست، خداوند بستان نظر کرد و دید که در (بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ) اعتراض ما داریم که بنام خداوند بخشنده مهربان سه تا غلط داره، خداوند نیست بخشنده نیست مهربان نیست، حالا بگذریم.
خدا توفیقی عنایت بفرماید که بتوانیم این فقه را با یه تبلوراتی و تکاملات بیشتری عرض می شود که عرض کنیم. بحث به طهارات ثلاث رسید. ما مطالبی رو قبلا گفتیم ضبط هم شده ولی اشاره می کنیم به طور مختصر.
آیه وضو که خصوص وضو را تبیین کند نه غسل و تیمم را هم فقط، در قرآن یکی است. بله آیه نساء غسل و تیمم را تبیین می کند آیه وضو هم که در مائده است غسل و تیمم را تبیین می کند، ولی اضافه وضو است (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ) [مائده: آیه ۶] تا آخر.
بنابراین تنها آیه ای که در قرآن که تبیین می کند وضو را با مواردش و کیفیات لازمش، تنها همین آیه است و سوره مائده آخر ما نزلت هست، ناسخه غیر منسوخه.
اگر نسخی در قرآن وجود دارد که کم است، منسوخ آیات فقهی مائده هرگز نیست، چون آیات فقهی مائده احیاناً نه ناسخ است و نه منسوخ و احیاناً ناسخ است اما منسوخ به طور کلی نیست.
این سوال پیش میاد که آیا قبل از سال آخر حیات رسول الله (ص) که سال بیست و سوم بود، آیا آیا این ۲۲ سال قبل که ۱۳ سال مکی و ۹ سال مدنی قبل از سال اخیر، آیا مردم وضو نمی گرفتند؟ آیا بدون وضو و بدون طهارت، نماز می خوندن یا وضو داشتند؟
جوابش این است که ورود آیه وضو نصاً در سوره مائده نه نفی می کند وضوی قبلی را و نه اثبات می کند، چون انما نیست. نه نفی می کند وضوی قبلی را و نه اثبات می کند، بلکه از جهاتی چند میفهمیم که وضویی در کار بوده و غسلی هم در کار بوده، تیممی هم در کار بوده.
منتها آیه وضو و غسل و تیمم در مائده و آیه غسل و تیمم در نساء تبیین بیشتر و تکامل بیشتری در این طهارات ثلاث دارد.
مثلاً حدود ۴۰ روایت شیعی داره که قبل از نزول آیه مائده، مسلمون ها در وضو پاهاشون رو میشستن، قبول هم داریم، وضو می گرفتن و به جای مسح پاها که نص آیه مائده است پاها رو می شستن قبول داریم.
ولکن آیه مائده نسخ کرده و اعتراض شدید ما به برادران سنی این است که شما قبل رو گرفتید بعد را ترک کردید، بله، قبلاً ما هم قبول داریم روایت شیعه و روایت سنی متضافر بلکه متواتر است که پاها را در مرحله اخیر مراحل اربعه وضو می شستند، بله.
ولکن آیه مائده (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] اینجا هم سنی ها مبتلای به تحمیل ضد قرآن شدند و هم احیاناً شیعه ها.
اعتراض دو بُعدی. در بُعد وضو هم در شستن هم در غسلتینش که شستن صورت و دست هاست و هم در مسحتینش که مسح سر و رجلین است هم اختلاف با فتوای سنی داریم و هم اختلاف با فتوای شیعه داریم که بحث خواهد شد. خب بنابراین قبلاً وضو بوده است طبق سنت قطعیه، چون تبیین شریعت دارای دو بُعده.
بُعد اصلی کتاب الله، بعد فرعی سنت رسول الله. احیاناً سنت هست و در کتاب نصش هنوز نیامده، مانند وضو یا نصش اصلاً نیامده، مانند ۱۷ رکعت نماز، فرائض یومیه که ۱۷ رکعت است نصش در قرآن به عنوان نص ۱۷ رکعت نیامده، اما به عنوان ضابطه اطیعو الرسول آمده.
اطیعوالله در نهج البلاغه آمده است (اطیعوالله فی محکم کتابه و اطیعوالرسول فی سنته الجامعه غیر المفرقه) سنت (قطع صدا)
یا سنت منفصل از حروف مقطعه است یا حروف مقطعه است که دیروز عرض کردیم.
بنابراین اطیعوالرسول چی میخواد بگه؟ یعنی اگر از پیغمبر مطلبی ثابت شد قطعی بپذیرید، چه در قرآن باشد چه نباشد. اگر باشد نصاً مثل وجوب صلاه که نور علی نور است، اگر نباشد طبق قاعده.
مثل اینکه استاد بزرگوار آقای بروجردی میفرمودن که این مطلب را من مقداری میگم، مقداری دیگرش را از مقررین درس سوال کنید. آیا اگر اعتماد به مقررین درس نبود این حرف رو میزد؟ نخیر.
کذلک، خدا أمهات مسائل رو در قرآن ذکر کرده نود و چند درصد شاید نود و نه درصد، این یک درصد دو درصد کمی که در فروع احکامی است این رو محول کرد به رسول، منتها همانطور که بیان الله وحی من الله است، بیان الرسول وحی من الله است (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى) [نجم: آیات ۳ و ۴] (ما ینطق عن الهوی لا هوی العقل و لا هوی الشور العقلانیه ولا هوی النفس مثلث الهوی من فیه ان هو الا وحی یوحی).
چون وحی عقل بشری مطلق نیست تا چه رسد به هوای نفسش، وحی شوری هم مطلق نیست، تا چه رسد وحی مفرد بنابراین این (عَنِ الْهَوَى) رو (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى) تبیین می کند.
بنابراین پیغمبر کلامش، سکوتش، تقریرش، نفی اش، اثباتش، عملش در بُعد رسالتی کلاً سنت است. بله روایاتی احیاناً متواتر از رسول الله وارد شده است که بر خلاف نص یا ظاهر قرآنه. میگم (لم یقل الرسول).
اگر به طور متواتر حتی مطلبی از رسول الله سنتاً و شیعتاً ثابت باشد ولی خلاف یک نص قرآنی باشد میگم که لم یقل الرسول پس سنت رسول، محور اصلی این است که مخالف قرآن نباشد اگر موافق نص قرآن نیست مخالف قرآن نباشد مثل عرض می شود که اعداد رکعات یومیه ۱۷ گانه.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد