پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه دویست و هشتاد و نهم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (زکات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

بحث در معانی لغات، احیاناً میخواد موضوعیت پیدا کنه که ما اهلش نیستیم. احیاناً نه، طریقیت دارد. اگر ما بخواهیم بفهمیم معنی فقیر و معنی مسکین چیست؟ اگر میخوایم از نظر لغوی بحث کنیم، اون بحث لغوی و ادبی و محاوره ای و این حرف هاست و لزومی ندارد و یا رجحانی ندارد که با خیل علمای بزرگوار فقه و غیرفقه، در معنی فقیر و مسکین، در عموم و خصوص مطلقش و یا غیر، بحث کنیم.  بلکه مطلب دیگری در کار است، فقیر موضوعِ حکمِ شرعی است و مسکین نیست. بنابراین عموم و خصوص فقیر و مسکین، اول مطلق یا دومی مطلق یا برابری هر دو، اینها احکامی را که اینها موضوعیت بر اون احکام دارند، فرق میده. ما البته دنباله بحثی که راجع به آیاتی که لفظ مسکین و لفظ فقیر در قرآن است، بحث میکنیم. اما مقداری از کتاب باز بفرمایید. عرض می شود که در صفحه 172 وَ مِنْهُم الفُقَراء وَ المَسَاکینْ وَ الفَقیرُ مِنَ الفِقَارْ وَ هُوَ عظم الظهرکه لغتاً اینطوره. فقیر فعیله. این فعیل، هم معنای فاعل می دهد، هم معنای مفعول. فعیل اینطوره دیگه. مسکین که این طور نیست. مسکین فاعلیّته. مسکین مبالغه در مسکنت و سکونه. اما فقیر، خب در ماده لغت، اقواست. اما در هیئت، فعیل است، اعمّ است از فاعل و مفعول. فاقرٌو مفقورْ. فاقرٌ فاعل است، در شکسته شدن عزم ظهر و مفقور است. اما فاقر است، زیرا با نهایت نیازی که دارد، سوال نمیکنه. فاقره و خودش این کار رو کرده و خوب هم هست سوال نکنه و مفقورٌ، از نظر مالی نادار است و از نظر قدرت تهیه مال هم، نادار است بنابراین فاقرٌ و مفقور. در این فاقرٌ و مفقور، کمرش در زندگی شکسته است. حتی برای نشستن آمادگی ندارد. تا چه رسد از برای حرکت کردن که تفاصیلش را بعد عرض میکنیم بر مبنای آیات.

 اما مسکین این طور نیست. مسکین کسی است که به سکونت مبتلا شده است. سکونت دارد از تحصیل کفاف. اما یک مقداری میتوند داشته باشد، یک مقداری هم سؤال کنه. اما از تحصیل کفاف که  خودش سعی کند و به وسیله سعی و کار خودش، کفاف و ضرورت زندگی خود را تهیه کند، از این جهت سکونت دارد. اما این سکونت مقداری جبران  دارد. یک جهت جبران این است که اون کمبود را سؤال میکند و با سؤال بِالکَفْ، اون مقدار سکونت رو بر طرف میکنه و اگر هم بر طرف نشد، با سوالش، أغنیا میفهمند که نیازمند است و به او باید بدهند. اما فقیر این طور نیست. دو، سه جهت دارد فقیر که اسوء مالاً هست از مسکین و مسکین دو سه جهت دارد که أحسنُ مالاً هست از فقیر. ولو مسکین اسوء حالاً باشد. ما یک اینجا روایت داریم براتون خوندیم. اجازه بدین بینُ الهلالین مطلب رو عرض کنم به فقهای بزرگوار اسلام. چطور برای یک دونه روایت روی أحَدُ الاحتمالینْ شما می فرمایید که مسکین اسوء حالاً است از فقیر؟ اما از نظر لغوی غیر این است و از نظر قرآنی هم غیر این است. قرآن شریف که فقر را موضوع قرارداده است در مواردی عرفانی یا فلسفی یا فقهی، غیر مواردی است که مسکین را موضوع قرار داده. مسکین موضوع  حکم فلسفی و عرفانی نیست. اما موضوع {05:08} و شکم سیر کردن هست. اما فقیر موضوع حکم فلسفی و عرفانی هست. ﴿أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ﴾ [فاطر: 15] و در بعضی از موارد، موضوع مادی هم هست که این مال و ماده باید به اسوء مالاً پرداخت بشود و نه کسی که فرض کنیم کمبود داره. تفاصیلش رو عرض میکنم. عبارت رو هم توجه بفرمایید. وَ مِنْهُم الفُقَراء وَ المَسَاکینْ وَ الفَقیرُ مِنَ الفِقَارْ وَ هُوَ عظم الظهر وَ المِسکینُ مِنَ السُکونْ وَ هُوَ الّذی اسکنه العدم أنْ حَرَکاتِ الحَیاتْ. دو حرکت. یک حرکت به دست آوردن با سعی حاجات خود را. حرکت دوم بر این مبنا، مصرف کردن اون اموال را در حاجات خود. در هر دو ناقصه است. اما  نقصان صددرصد نیست. ولی فقیر، نقصان صد در صد دارد. {صحبت حضار} وَلِکنَّ الفَقیرْ، هُوَ الَّذَی أَفْقَرُه العدم. شوخی باید کرد. باید عرض کنیم ما عرب تر از شما هستیم. وَلِکنَّ الفَقیرْ، هُوَ الَّذَی أَفْقَرُ العُدم.

عُدم، دو عُدم است، یک ناداری است که انسان را اصلاً نابود میکند، کمر رو میشکند، اصلا هیچه، هیچه. صفر می شود. این فقره، کمر شکسته.  یکی است کمرش نشکسته، کمرش درد میکنه، خب نشسته. پس مسکین مقداری دارد، اما اون حرکات معمولی زندگی را ندارد. ولکن فقیر اون مقدار را هم ندارد. وَلِکنَّ الفَقیرْ، هُوَ الَّذَی أَفْقَرُ العُدُمْ انکسر فقاره فَهُوَ اسوء حالاً مِنَ المسکینْ فَلِذلکَ یَتَقّدُمُ المِسکینْ إذَا جمعا وَکَما هُنا فَقَد یَنفَردُ کَما فی آیاتِ اثنی عَشر ، 12 آیه فقیر، وَ یُذکَرُ المسکینْ فی ثلاثه العِشرین، 23 آیه، وَ بینَهُما عمومُ مُطلَقْ فَکُلُّ فقیر مسکینْ وَ لَیْسَ کُلُّ مسکینٍ فقیرْا فقد یتاید ذلک الفارق بأمَا السَّفینهَ فَکانتْ لِمَساکینَ یَعمَلونَ فی البَحْر.

 خب سؤال کنیم اینجا. این مساکینی که سفینه ای داشتند که در دریا با این سفینه کار میکردند، از چند حالت خارج نیست. یا هیچی نداشتن که خب دروغه. خب سفینه داشتند. این سفینه رو به کار می انداختن و استفاده می کردند. یا مقداری داشتند، به وسیله درآمد این سفینه کسری ندارند، مسکین نیستند. پس بینابینه. دارند و ندارند. دارند، مقداری و ندارند، به مقدار کافی. دارند، مقدارش کافی نیست. بنابراین یک جبر کسری در اینجا باید بشه.  این رو قرآن شریف تصریع کرد مسکین. نفرمود فقرا. اگر چنانچه فقیر عرض  می شود که أحسنُ حالاً از مسکین بود و مسکین اسوء حالاً بود، خب اینجا چطور شد که مساکین آمد، فقرا نیامد؟ باید فقرا بیاد. چون فقرا هستند که به نظر شما أحسنُ حالاً هستند و مساکین اسوء حالاً اند.  اگر مسکین اسوء حالاً هستند، چرا کشتی داره؟ خب مسکین کشتی دار.  خب خرج سالش رو و خرج {08:27} شو مثلا نمیده. {صحبت حضار} سَمّاهُمْ مَساکین وَ لَهُمْ سفینَه البَحْرّیَهَ وَ إلاّ تَکْفیهِمْ معونه کَامله. {صحبت حضار} مهما ها تاید خلافها بالصَّحیحْ فانّهُ غَیرُ صَحیحْ.  سند صحیحه، ولی متن غلطه. لِمُخَالِفه القُرآنِ وَ اللغه إلاّ أن یُعَبّدْ. دیروز معنا کردیم، وَ کَذلکَ اطعم البائس الفَقیرْ. ببینید اطعم البائسُ الفَقیرْ. ببینید، این فقیر وصف بائس است و بائس موصوف فقیره، پس هر دوانه است. یک جهت ندارد. فَلوْ کَانَ المسکینْ اسوء حالاً مِنَ الفقیرْ لَکانَ ذِکرُهُ أحرا فی موقف الطَعامْ.

برگردیم به آیات، بیشتر رو آیات دقت کنیم و تأسّف بسیار عمیق ما این است که درکلّ مطالبی که مورد اختلاف هست، یا همینطور أنقلت و قُلْتْ میشه، یا احیاناً استناد به شهرت و یا اجماع و یا چه میشه، و یا احیاناً استناد به روایتی میشه، مثل این روایت که درش دو  احتمال است. اما به قرآن توجه نمیشه. شما توجه بفرمایید در باب فقیر، در باب مسکین اول بحث میکنیم. مسکین کجاست؟ در باب مسکنت، مسکین موضوع حکمه. آیا موضوع حکم مسکنت الی الله است؟ نه. موضوع حکم فقرِ الی الله، از نظر فلسفی، عرفانی هست، اما مسکنت الی الله نیست. چرا؟ ببینید ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ﴾ [فاطر: 15] نفرمود المَساکینَ الیَ الله. چرا؟ چون ما در جنب خدا هیچ نداریم.  نه روحمون، نه جسممون، نه مالممون، نه حالمون، هیچ در هیچ. و اگر بخواهیم تعبیر اصطلاحی کنیم، معنی حرفی هستیم. از حرفی هم کمتریم، اصلاً معنا نداریم.  خب نفرمود أَنْتُمُ الْمَسَاکینَ إلَیَ الله. چون مسکین یک چیزی داره، فقیر  هیچی نداره. حالا آیات رو ملاحظه کنید، ببینید، مثلا فرض کنید که از نظر حکمی ﴿وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَه طَعَامُ مِسْكِينٍ﴾ [البقره: 184] مسکین اعم است از فقیر و اگر فقیر اعّم بود باید بگه فقیر. چرا؟ کسی که، ندارد. یا ناداری کلّی است. یا ناداری بعضی است. کسی که نادار است، یا هیچ ندارد که مقدّم است، یا چیزی دارد که کافی نیست، مؤخر است. ولکن این مقدم و موخر هر دو مشمول فدیهٌ طعام هستند. چرا مسکین  فرمود؟ ببینید، چون موضوع حکم در اینجا ناداری، مطلق ناداری است، نه ناداری مطلق. ناداری مطلق، یعنی هیچ ندارد. مطلق ناداری یعنی یا هیچ ندارد یا دارد به اندازه کافی نیست. ولکن چون دومی هم مورد پرداخت فدیه است، در اینجا موضوع حکم اینه وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَه طَعَامُ مِسْكِينٍ. طعام فقیر نفرمود، اگه میفرمود طعام فقیر گیر می کردیم. چون کسی که هیچی، هیچی نداره، بگرد پیدا کن. کسی که مقداری داره، نصف خرجشو، ثلث خرجشو، دو ثلث خرج داره، نه به اون نده. خب، به اون نده، چرا؟ خب اونی که نسبت به اون مقداری که نداره، باید داد دیگه. ببینید موضوع حکم مسکینه ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا﴾ [الإسراء: 26] والفَقیر نفرمود. فقیر میگفت محدود بود. همون حرفی که دیروز عرض کردم در نظرتون باشه تا آخر. اگر مسکین و فقیراند، یکسانند که غلط است. {12:14}  نیست که قبلاً به ماها گفته اند، نخیر. لِلْفُقَراءِ وَ الْمَسَاکینْ، در اینجا ما داریم. پس فقیر غیره مسکینه.  اگر چنانچه فقیر، مسکین رو شامل میشد، چون مثل او بود و مسکین هم  فقیر رو شامل میشد، مثل او بود، چرا خدا هر دو رو ذکر فرموده؟ نباید هر دو رو ذکر کنه. اینکه فرمود که لِلْفُقَراءِ وَ الْمَسَاکینْ، اولاً فقرا غیر مساکین اتد، ثانیاً فقرا أقدم از مساکین اند، چون أحوَجْ اند. ببینید در اینجا ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ﴾ [الإسراء: 26] ، در إیتاء مال به کی باید داد؟ به کسی که غنی است؟ نه. به کسی که صد درصد محتاج و زمین گیر؟ چرا. به کسی که نیازمنده. چه در صد نیازمند است، چه درصد. و لذا خداوند نیاز را به قول مطلق، در نظر گرفته نه مطلق نیاز، نه عرض می شود که نیاز مطلق، بلکه مطلق نیاز. مطلق نیاز، اعم است از اینکه نیاز درصد باشد یا نیاز صددرصد. جمعش کیه؟ مسکینه و اگر چنانچه مسکین اسوء حالاً مِنَ الفَقیر بود، این آتِ غلط بود. وقتی که من میخواهم مالی را بدهم، به نیازمند باید بدهم. چه نیازمن صددرصد باشد، چه نیازمند درصد باشد، و اون مسکین است و نه فقیر.

بعدش وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ، این هم همونه، ﴿فَانْطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ، أَنْ لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ﴾ [القلم: 23-24] آقا، فقیر که از خصوصیاتش اینه که سؤال نمیکند، در معرض سؤال هم قرار نمیگیرد. چون سؤال دو جوره. یک سوال با زبان است، یک سؤال با عمل و اشاره است. احیاناً با زبان سؤال میکند، بده بخورم نمیرم. احیاناً با عمل. با عمل چطور؟ در اون جایی که مالی رو پخش میکنند و به نادارها می دهند، میرود و مینشیند ولو نگاه کنه. مگر این سؤال نیست؟ این هم سؤاله. این لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا چیه؟ ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ … لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقره: 273] سؤال زبانی نیست. سؤال قالی نیست. سوال عملی نیست. لحاف می‌اندازد رو هر سه بعدش. رو زبانش لحاف می اندازد، نمیگه. روی وضع چهرش لحاف میاندازد، چهره را غنی نما میکند و در رفت و آمدش جاهایی نمیرود که در آن  پول تقسیم می کنند و به نادارها چیزی میدهند. این الحاف  داره. در اینجا فرمود که ﴿فَانْطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ، أَنْ لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ﴾ [القلم: 23-24] فقیر نگفت. فقیر هیچ وقت نمیره باغی که شما دارید انگورها را میکنید، خرماها را میکنید. نخیر نمیره، سر جاش نشسته، کاری نداره اصلاً.

بعدش، ﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ، فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾ [الماعون: 3-4] وَلَا يَحُضُّ عَلَى، حضّ علی طَعَامِ الْمِسْكِينِ. نسبت به اطعام مسکین و سیر کردن مسکین، دو بعد ما حکم داریم. یک بعدش اینکه خودمون بدهیم، بعد دوم اینه دیگران را هم وادار کنیم بدهند.  چه ما داریم و می دهیم و چه نداریم. دیگران را هم وادار کنیم و تحریک کنیم. يَحُضُّ. اینجا وَلَا يَحُضُّ سلب میکند.، سلب یک عملی را که واجب بوده و نکرده. این تحریک  نمی کند در اطعام مسکین.  سؤال؟ آیا اطعام المسکین و تحریک و اطعام مسکین، فقط در اونجا واجب است که صد درصد فقیراست؟ یا اینکه درصد هم؟ پس هر دو را باید شامل بشه؟ پس مسکین باید هر دو را شامل بشه. اگر مسکین هر دو را شامل باشد که موضوع حکم نیست در اینجا که. ﴿وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ﴾ [المدثر: 44] هم همینطوره.﴿وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ﴾ [الفجر: 18] هم همینطور. ﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ﴾ [الحاقه: 34] همش همین طور. بعد﴿فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا﴾ [المجادله: 4] در باب {16:10} عرض می شود که خطر است. فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ، ببخشید در باب عرض می شود بله، ببخشید،  فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا  این شصت مسکین که باید اطعام کند‌، آیا حتما شرط است که هیچی ندارند صددرصد؟ که شما اونو میگید مسکین؟ یا نه، اعم است از اینکه که چیزی دارد کافی نیست یا هیچ چیز ندارد؟ اعم است. اگر اعم نبود که فَمَنْ لَمْ،  اگر اعم نبود، بنابراین، بعد کسانی که هیچی ندارند همیشه به اونها بدیم. کسانی که مقداری دارند و مقداری ندارند، به اونا هیچ وقت ندیم؟ به اونایی که هیچی ندارند همیشه بدیم؟ این که درست نیستش که. خب این آیه، اون آیه قبلی که ذکر فرمودین﴿وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾ [الحج: 28]  خب اون رو نقض میکنه دیگه. بائس قید زد. بائس قید زد.

بعدش﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴾ [الإنسان: 8] کدوم مسکین؟ باز مطلقه. چه صددرصد ندارد، چه درصدی ندارد. ﴿يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَه، أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَه﴾ [البلد: 15-16] قید زده. همانطوری که بائس مسکین رو قید زد، شد فقیر، مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَه هم این رو قید زد. چطور؟ چرا فرمود مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَه؟ ببینید یک یتیم داریم دو بعدی و یک مسکین هم داریم دو بعدی. یتیم دو بعدی، دو استحقاق داره. اولاً یتیم است، ثانیاً خویشاوند است. خود یتیم بودن حق دارد، خویشاوند بودن حق دارد، هر دو را ذکر کردیم. يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَه. بعد، مسکین. مسکین هم روی مسکین بودن یک بعده، ولکن اگه ذَا مَتْرَبَه باشه، مسکین خاک نشین، یعنی فقیر. یعنی کمر شکسته. ببینید، پس این متربه ای که در اینجا مسکین  را  کرد فقیر، خصوصیت داد به مسکین و همچنین در اونجایی که ﴿الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾ [الحج: 28] بعد، آیه دیگر﴿لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى﴾ [البقرة: 83] ببینید، همه اش موضوع پرداخت مال. در موارد موضوعِ وجوب پرداخت مال، دو بعد است. یک صددرصد ندار، یک درصد ندار. این مسکین است. و اگر حرفی که شما می زنید درست باشه که المِسْکینْ اسوء حالاً، میگیم این فتوا اسوء حالاً خارج شده، یعنی به مسکین بدیم؟یعنی کسی که اسوء حالاً است؟ اطعام ستِیّن مسکینً اسوء حالاً ، عرض می شود که وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ اسوء حالاً، فقط اسوء حالاً، کسانی که سیئه الحال اند و شش ماه دارد و شش ماه ندارد، یا یک ماه دارد و یازده ماه ندارد، به این هیچی ندید اصلاً ؟  {18:33} از نظر اقتصادی و پرداختی، به طور کلّی ویران می کند. {صحبت حضار} با این همه مالی که هست که اگر این اموال رو، صدقات رو بدن به فقرا یک فقیر نمیمونه. بگیم به احتیاط نزدیکه است، یکی داره میمیره برای اینکه نمیره بهش بدیم. {صحبت حضار} بنابراین به نظر شما که میفرمایید مسکین کسیه یک مقدار داره، یک مقدار نداره. ولی فقیر هیچی نداره. بنابراین باز هم خداوند مسکین ها رو برتری داده، چون اون ها سوال میکنن. آقاجان مسکین گفت، فقیر هم مشموله آخه. عجیبه. آقا بین المسکین و الفقیر وقتی عموم مطلقه یعنی چه؟ یعنی وقتی گفت به مسکین بدین، به فقیر هم بدین. ولی اگه گفت به فقیر بدین به مسکین نمیدیم چون فقیر هیچی نداره. ببینید، اگر موضوع حکم أعطاء بود که به فقیر بدیم، به هیچی ندار بدیم، به اونی که مقداری داره اصلاً ندیم، بدتر میشد که. پس لذا باید مسکین باشه. حالا ببینید، ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ﴾ [النساء: 8] وقتی که میراث رو میخوان تقسیم کنند، خبف کسانی که وارثن  باید که جمع بشن. کسانی که وارث نیستند، غنی باشند اصلا جمع بشن که چی؟ برای کمک کردن مثلاً. اما کسی که میاد و چشم داشت دارد، این کیه؟ اینجا نفرمود فقیره، گفت مسکین.

 آقا فقیر که نمیره. فقیر که ﴿لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] است. از جاش تکون نمیخوره. مخصوصا در جایی که میخوان ارث رو تقسیم کنند، این بره و هی نگاه کنه اونجا. با نگاهش بفهموند که بله، بنده هم احتیاج دارم﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ﴾ [النساء: 8] بهشون بدین. خود حضورشون سؤاله. پس مسکین است که سؤال میکند. فقیر سؤال نمیکند.  وهمچنین فَکَفّارهُ إطعَامَ عَشَرَ المَساکین، حنث یمین، ببینید، کلّ موارد پرداختی های اسلامی، در زمینه ناداری، لفظ مسکین اومده، فقیر یکجا نیومده. فقط فقیر کجا اومده؟ مثلاً در اونجایی﴿أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ [البلد: 16] فقیر رو میگه. غیر از لفظ فقیر. چرا؟ برای اینکه میخواد دو بعدی حساب کنه. همان که در﴿يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ﴾ [البلد: 15] دو بعدی است، در مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ هم عرض می شود که دو بعدی است.  خب و همچنین، ﴿أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ﴾ [المائدة: 95]در باب عرض می شود که کفاره صید، ﴿أَوْ عَدْلُ ذَلِكَ صِيَامًا﴾ [المائدة: 95]. یا عرض می شود که وَ امّا السَفیَنَهَ،  ﴿وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ﴾ [النور: 22]  کلاً ، ببینید، در باب انفال شش مورد، در باب صدقات، إیتائات، در باب چه، در باب چه. غیر از اینجایی که ما داریم بحث میکنیم که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ [التوبة: 60]ت مام مسکین محوره. چرا باید اینطور باشه؟ درسته مسکین بیست و سه مرتبه ذکر شده، ولی بیست و سه مرتبه در باب إعطاء و اعطای مال در اسلام، در انحصار کسی نیست که صد درصد نداره. یا صد درصد نداره، یا درصد نداره، منتها بر حسب ترتیب. کسی که صد درصد ندارد مقدّم است. کسی که نود درصد ندارد بعد. کسی که هشتاد درصد و و و الی آخر.  اما راجع به فقیر. ملاحظه کنید، در باب فقیر، بحث عرفانی و فلسفی پیش میاد. درسته که در باب فقیر، دوازده مرتبه فقیر در قرآن ذکر شده، ولکن از باب ارتباط حقیقی و وجودی ما، نفسی ما، جسمی ما، حالی ما و مالی ما بالله اگر لفظ مسکین اسوء حالاً است، بهتر بود بیارن؟ بیارند یا لفظ فقیر؟ که شما میگید مسکین اسوء حالاً.

 آیا موجودات کلاً در عالم، وقتی نسبت به همدیگر  قیاس بشن، این یک وضع  است. چه برسد نسبت به خدا  قیاس بشن. ما نسبت به یکدیگر داریم، درصدی داریم، بالنسبه داریم، نداریها نسبی است، دارایی ها نسبی است. حتی اگر فقیر هم باشن بلاخره یک چیزی بهش میدن بخوره، نمیره. اما در برابر قدرت و علم و {22:46} ما هیچ هیچ هیچ هیچ، هستیم. اصلاً نداریم. و لذا ملاحظه کنید در آیات فقرا این طور خداوند میفرمایند. عرض می شود که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ﴾ [فاطر: 15] مساکین نیست، أَنْتُمُ، چی تون؟ روحتون، عقلتون، فطرت تون، جسم تون، مال تون، هر چه دارید، هرچه دارید متصلاً یا منفضلاً، أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّه. این فُقَرَاءُ إِلَى اللَّه یعنی صِرْفُ الفقر الی الله اید. اینجور  نیست که خدایی هست، شما هم هستید و  نیازمند به اویید. نخیر.  فقط دو مطلب است، سه مطلب نیست.  سه مطلب این است که خدای غنی هست، من فقیر هستم، ارتباط بین فقیر و غنی هم هست. نخیر، دو مطلبه، الله هست و فقر.  من صِرفُ الفقرم. گاه صرف الفقری است که نمود دارد، ما هستیم. گاه صرف الفقری است که نمود ندارد. قبل از اینکه خداوند، عالم را خلق کند. قبل از اینکه خداوند، عالم را خلق کند، این عالمی که صوفَ یُخلَقْ، این فقر محض الی اللهِ. آیا بعد از اینکه خداوند این عالم را خلق کرد از فقر رفت بیرون؟ اون که صد درصد نیاز بود، با اینکه خداوند بهش داد، از نیاز رفت بیرون؟ مثل اینکه یک نفر آدمی استف هیچی ته جیبش نیست، بعد یه میلیون بهش میدی میگیم  این مال تو نیست ها، {24:03}مال تو نیست ها!. مال شما نیست اصلاً. یک شاهیش هم مال شما نیست. این مثاله. همچنین این ناس رو که خداوند در اینجا محور قرار داده، يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الفقراء، وقتی که ناس وضعشون در برابر حق سبحانهُ و تعالی عرفانیا، فلسفیا، این طور شد، خب بقیه طریق اولی است. چون دارایی انسان ها در عطیّاتِ ربانیّه، ظاهراً و باطناً، از کلّ مخلوقین بیشتره. بنابراین وقتی که ثابت شد که ناس وضعشون در برابر حق اینجور است، غیر ناس باید بهشون عرض می شود که اینجور تر خواهد بود، به طریق اولی خواهد بود.

حالا، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ﴾ [فاطر: 15] پیغمبر بزگوار که عرض میکند که الفَقرُ فخری، المَسکنه نیست؟ این مسکنه، مال شکمه. مال بدنه، مال لباسه، مال ماله. فقر هر دوانه است. فقر بعد معنویش، بالاتر است از بعد ظاهریش. الفَقرُ فخری، یعنی چی؟ یعنی الفقرُ إلیَ الله. من که شعور دارم و به خود توجه دادم این مطلب را، و صد درصد به تمام معنی الکلمه من خود را هیچ در برابر حق میدانم، هیچ هیچ هیچ. حتی ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ [النجم: 8-9] که این حدود ظاهری خود را هم قبلاً  میکنم، آنچه هست، حق سبحانهُ و تعالی است، این ازش تعبیر فقر کردند. تعبیر مسکنه نکرده اند. خدا بلد نیست لغت؟ اونجور که شما معنی میکنید فقیر و مسکین رو که میگید مسکین اسوء حالاً و فقیر أحسنُ حالاً، آیا ما نسبتمون در برابر حق، اسوء حالاً است؟ یا نه، یک مقداری داریم، یک مقداری هم  خدا. ما که چیزی نیستیم اصلا. و لذا خداوند در اینجا تعبیر رو اینجوری میفرماید که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ  وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَمَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ﴾ [فاطر: 15-17] یا ﴿فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ [محمد: 38] بحث فلسفی است، بحث موضوع إعطاء نیست.  در اونجایی که موضوع إعطاء است، بیست و سه مرتبه مسکین ذکر شده که بدید. هم به اون صددرصد، هم در درصد. اما اونجایی که فقیر هست نخیر. یا فرض کنید که{﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ ﴾ [الحشر: 8] مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ ، سوره حشر، یا فرض کنید که در آیه که ما دیروز روش بحث کردیم﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] این خصوصیت مال فقیره.

 فقیر کسی است که اولاً {26:46}مقصر نیست. در گرسنه بودن و ندار بودن مقصر نیست. أُحْصِرَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. به جرم اینکه قدم در راه خدا گذاشته، مُحاصر قرار گرفته و اموال به روی او بسته  شده و نمیتواند حرکت کند و سعی کند از برای بدست آوردن اموال. اون وقت﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ [البقرة: 273] کسی که چشم بصیرت و چشم حقیقت بین ندارد و عقلش تو چشمش نیست و چشم از عرض می شود که محور عقل و ایمانی نمینگرد این خیال میکند غنیّه. چون ازش چیزی پیدا نیست. چون بعضی ها هستند خیلی پول دارند، آدم دلش میخواد ده شاهی بهشون بده. چون خیلی گداوار تظاهر می کنند و زندگی می کنند. و بعضی ها به عکس اند. حالا فقیری که هیچی ندارد و الان میره تو خونه، یک نون هم ندارد بگیره برای زنش ببره، ولکن وضعش جوری است که شما نگاه میکنید، طمع میکنید که یک چیزی هم به شما بده، خمسی، زکاتی مثلاً چیزی به شما بده. يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ. اون وقت لَا يَسْأَلُونَ النَّاس چطور لَا يَسْأَلُونَ؟ لَا يَسْأَلُونَ دوجوره. یک مرتبه هست لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ اگر هم کسی فهمید، فهمید. با اشاره‌ای با چیزی، نخیر. إِلْحَافًا. اصلا لحاف، لحاف که  چیز کلفته. یک چیز کلفتی میندازد روی زبانش و روی حالش و روی اعمالش، که هیچ کس نفهمد این آدم چیزی ندارد و شما که غنی هستید باید بروید زحمت بکشید تا بفهمید این آدم نداره. با زحمت شما و سعی شما بهش داده میشه.

{صحبت حضار}

عرض می شود که خب ببینید، بنابراین فقیر و مسکین با هم فرق کردند، لغویاً و قرآنیاً. ثم، ملاحظه کنید شخصی که مسکین است، یعنی ناداریش در صده، صددرصد نیست. پس مقداری دارد و مقداری ندارد، این مسکین است،یعنی أسْکَنَه العُدمْ نِسْبِیّاً.  نسبت به اون مقدار که ندارد سکون حیات است. لکن انسان ندارد از نظر تحصیل، ندارد از نظر مصرف، در دو بعد ندارد، این سکونه از ضروریات حیات است در یک درصدی. میمونه، درصد دوم. پس مسکین به این معناست. درصد دوم این است که اون مقدار که ندارد خب سؤال میکند. اگر سؤال کرد و صد درصد شد، از مسکنت خارج میشه. و اگر سؤال کرد و صد درصد نشد، این مورد پرداخت است. اما فقیر اینجور نیست. فقیر که صد درصد ندارد اولاً حرکت در ضرورت حیات هم نمیتواند بکند. حرکت در بعضی از حاجات حیات هم نمیتواند بکند، مسکین میتوانست چون مقداری، درصدی داره. ولی فقیر کمر شکسته. کمر شکسته، نشستن هم براش مشکل است، خوابیدن هم براش مشکل است، که این مثال است. این ضروریات حیات را هم عرض می شود که هیچی ندارد. این یک. پس در این یک بعد، اسوء مالاً از مسکین.  دوم اینی که ندارد، لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا. جبران با سوال نمی کند، ولی مسکین جبران با سوال میکرد و لذا در باب فقرا ملاحظه می کنید، اینجا مقدّم افتاده است. اما در باب مساکین عرض می شود که مؤخّر افتاده. این یک بحث که ما با کلّ برادران فقیه‌مون در موضوعات مختلف فقه، در معنای مسکین و فقیر اختلاف داریم و سند ما ظاهر عرض می شود که خیلی چیزش، بسیطش، لغت است که الفقیر مَنْ أفقَرَهُ العُدم و المسکینْ من أسکَنَهُ و باطن مطلب اینه که قرآنه که در کل آیاتی که لفظ فقیر ذکر شده است، اونجایی که هیچ چیز انسان ندارد. اگر فقر إلی الله است که نه روح است، نه جسم است، نه مال است، نه حال است، چی است، نه چی است و اما اگر فقر مالی است، یعنی از نظر مال ایشون عرض می شود که هیچی ندارد. این مرحله  اولی.

 حالا، سؤال آیا انسان میتواند خودش را فقیر کند تقصیراً؟ یا مسکین کند تقصیراً؟ اگر برود دنبال کار و ضرورتی در کار نباشد. چون ما دو تا ضرورت داریم، ببینید یک ضرورت تقصیری است و دو ضرورت قصوری. مثلثی از ناداری را تشکیل می دهند. عرض می شود که ضرورت تقصیری چیه؟ یعنی بنده فقیر شدم {31:41} مسکین شدم، چون نمیروم دنبال کار و میتوانم. این ضرورت تقصیری است. اگر نمیروم دنبال کار و میتوانم، هر مقداری که میتوانم در بیارم، نمیروم به مقدار کفاف، نمیروم به مقدار بعد کفاف، اینجا من مقصرم در فقیر شدن و یا در مسکین شدن. به من نباید صدقات داده بشه. اسلام نمیخواد تنبل درست کنه. اسلام صحّه نمیگذارد و امضا نمیکند بر تنبلی. بر تنبلی و تبطل انسان و بی عاری و بی کاری و بی عرضگی و به دنبال کار نرفتن، صحّه نمیگذارد اسلام. نهی میکند اسلام تا چه رسد که از اموال صدقات بهش بدیید. هل نمیده، بلکه کسی که دنبال کار نمیرود و باید برود، ضرورت دارد برود، قدرت دارد، معرفتش رو دارد، جانش رو دارد، وضعش رو دارد، نمیرود، آیا اسلام میاد میگه … بارک الله، بیا این رو هم بهت بدم؟ نخیر. میگه تو گرسنگی بخور تا مجبوراً دنبال کار بری.  این عرض می شودکه  مقصره. این آدم میتواند و نمیرود، مقصره. بعضی‌ وقت ها نخیر، میتواند و نمیرود، اما مقصر نیست. چطور؟ برای اینکه، دو توان است در کار. یک توان اینکه مالی را به دست بیارم که محتاج نشوم. نه فقیر و نه مسکین. این یک توانه. توان دیگر، وضع روحی و عقیدتی و معرفتی مسلمانان جوری است که عده ای به حدّ کفایت باید خود را علمای ربانّی بسازند، معارف کتاب و سنت را بروند تحصیل کنند، یاد بگیرند، تا بتوانند اون حاجات معرفتی و معنوی و عقیدتی مسلمانان را بر طرف کنند. کدام أهّم است؟ تبعاً همان طور که روح أهّم  است از جسم، عرض می شود که مقامات روحی که دو بعدی هم هست اینجا، یک بعد برای خود این شخص، محصّل، بعد دیگر، برای پخش کردن معارف دینی برای کسانی که احتیاج دارند و فقیرند و محتاجند از نظر معارف اسلامی. در اینجا، اگر جنابعالی دنبال معارف قرآنی و اسلامی میروی و نمیتوانی رو این حساب، روی این حساب قصور برایتان حاصل میشه، قصور حاصل می شود، ناتوانی حاصل می شود برای به دست آوردن حاجات و منشأ زندگی، در اینجا شما مقصر نیستید، در این که ترک کنید، مقصرید.

اگر کسی استعداد دارد، بتواند با این استعداد در هرچه سریعتر و بیشتر و قویتر، راه تحصیل معارف قرآنی را طی کند تا مسلمانان جهان را یا مسلمانان منطقه و نقطه زندگی خودش را از جهالت ها و از جاهلیت ها نجات بده، این أهّم است. این واجب است بر دیگران به اوکمال احترام کمک کنند و واجب است که دنبال سعی و دنبال زندگی نرود. ولی اگر هر دوانه بشه چی؟ اگر هم من بتوانم کار کنم و هم بتوانم معارف قرآنی را یاد بگیرم، به مقداری که میتوانم باید کار کنم. تمام این اگرها را شما حساب کنید. پس فقیر یا مسکین هر دو را باید در نظر بگیریم، فقیر یا مسکین احیاناً مقصر است. مقصری که به این نباید هیچی داد. چون میتواند تحصیل کند و نمیکند و در طرف مقابل، اون قدرت و اون استطاعت و اون عرضه ای که بتواند برود دنبال تحصیلات اسلامی که به درد مردم بخورد ندارد. یا اگر دارد دنبال همین علومی میرود که به درد کفّار میخورد، به درد مسلمانان نمیخورد. این علومی  که در حوزه های ما خونده میشه، به درد کفار هم تازه نمیخوره. بله کفار می رقصند و میخندند وسوت میکشند و قهقه میخندند که این مسلمانان، اوقاتشون، اموال شون، استعداد هاشون، افکارشون، مصرف میشه و صنّار به درد اسلام نمیخوره، به ضرر کفر نیست، به نفع اسلام هم نیست. این مطلب دیگری است.

 ما محور بحث مون این است که میخواد عالم ربانی بشود، خرّیج از مدرسه قرآن بشود، قرآن و سنّت. بتواند این مسلمان هایی که عطش دارند از نظر فطری و عقلی که معارف اسلامی را یاد بگیرند، اینها را میتواند اشباع کند تا مقدار کفایت اشباع کند. یعنی دوران عقل بین أهّم و مهم. اگر دوران امر بین أهّم معرفتی و مهم معیشت جسمانی است، اینجا اگر معیشت جسمانی را ترک کند کلاً یا بعضا،ً به مقدار ضرورت تحصیل معارف روحانی شخصاً و از نظر غیر ، در اینجا قاصر است این آدم. چه فرق است از این نظر؟ بین کسی که شل است، کور است، افلیج است، چه هست، چه هست، چه هست و قاصراست از تحصیل معیشت، فقیراً کَانَ أو مسکیناً و مقصر در قاصر شدن هم نیست؟ پس به این باید داد و همچنین به طریق اولی و به طریق عرض می شود که والا، کسی که نخیر، چشم و زبان و گوش و قدرت و فکر و تجارت هم بکند، زراعت هم بکند، خیلی هم میلیونر بشه، اما این حساب می کند که من اگر بروم معارف قرآنی و اسلامی را یاد بگیرم، دراین وضع قاهل و جاهل امت اسلامیّه و به مقدار کفایت من بتوانم هم خود را آگاه کنم و هم دیگران را، در اینجا این آدم مقصر نیست. این آدم برای تحصیل معیشت قاصر است. و اگر برود تحصیل معیشت کند و به دنبال علم و مال {37:10} نرود این مقصر است. بنابراین دایره انفاقات در باب ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ [التوبة: 60] خیلی محدود خواهد شد. خیلی از کسانی که از این حقوق الله میگیرند، سهم امام میگیرند، خمس میگیرند، زکات میگیرند، صدقات میگیرند، انفاقات میگیرند، چه میگیرند، چه میگیرند، خیلی از این محور خارج اند. برای اینکه إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ.

حالا روایاتی که در این باب هست، البته آیه، خب، محور اصلی است. خداوند به مقصر بنا نیست که لطف کنه، به قاصر بِسمِ الله. یا قصور عرض می شود که بدون اختیار یا قصور با اختیار. اما اگر از قصور با اختیار باشد، این هم جز مقصرّین خواهد بود. روایاتی که در این باب هست و ما نقل کردیم ملاحظه بفرمایید، عرض می شود که صفحه 174 در اینجا ما نوشتیم که وَ یُقابلُ الفُقَراء و المَسَاکینْ الأغنیاء حدیث لاَ تَحّلُ الصَدقهَ بغنّی. پاورقی، الوسائل فی الدر المنثور. این الوسائل که آدرس دادیم، مربوطه به حدیثی که نقل کردیم لاَ تَحّلُ الصَدقهَ بِغنّی. غنی کیه؟ ما خیال میکنیم پول دار، نخیر. غنی تر از پول دار کسی است که از نظر قدرت غنی است. ممکنه کسی پول دار باشه، پولهاش رو بخوره و بره و قدرت نداشته باشه کسب کنه. این بعداً فقیر خواهد شد. ولی .. که تحصیل معیشت کند .. با ذهن، این از اون غنی پول دار، غنی تره. در، دُر المنثور قَال، بله، عنهُ  صلی الله علیه و آله و سلم قال لاَ تَحّلُ الصَدقهَ بِغنّی وَ لاَ ذی مره سوی. کسی که مزاجش سالمه. غل ندارد، دوتا مقابل هم اند، غنی را پولدار حساب کنید، وَ لا ذی مر سوی. کسی که چهار شونه اش صافه و مرتب است و عملگی و حمالّی، ممالی، بلاخره یک کاری که حلال است میتوند بکند، این آدم صنّار هم در بساط ندارد، به این آدم زکات نباید داد. خمس نباید داد. سهم امام نباید داد. سهم نمیدونم چه، نباید داد. وَ فیه أخرجَ أبی شیبه وَ أبو داوود وَ بنَ ساعی عن عُبَیدالله بن ابی أبن الخیار یا ابن الخیار، خیار جمع خیره. ولیکن ابن الخیّار باید باشه. چون ابن چند نفر که نمیتونه باشه.  قال أخبَرنی رَجُلانْ أنّهُما عطی النَبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی حَجّه الوداعْ وَ هُوَ یُقَسّمْ بالصَدَقَه، یُقَسّمْ المال باید باشه، مال رو اضافه کنید، یُقَسّمْ المال بالصَدَقه فسالها منها فَرَفعَ فین البَصَرْ و خفضه فَرعاناَ جلدینْ. نگامون کرد، براندازکرد دید نه ما زرنگیم. نه شلیم، نه کریم، نه کوریم، نه افلیجیم، نه مفلیجیم، زرنگیم، جلدینْ. فقال إن شِئتُما آتَیتُکُمَا وَلاَحضَّ فیها لِغنّیٍ و لا لِقَوّیٍ. البته به روشون نیاورد، نفرمود شما میتونید، نه. اگه بخواهید میدم، ولکن هیچ حضّی در صدقه برای غنی و لا لِقَوّیٍ مُکتَسِبْ. مُکتَسِبْ بالفِعلْ یعنی؟ نه، کسی میتواند کسب کند و حاجت خود را به دست آورد. استاد اگه نمی شناختیمشون که مقصراند یا  قاصر؟ خب این عمل به ظاهر باید بکنیم دیگه. ولکن ظاهرا خیلی خراب شده. چون میدونید وضع خیلی گشاد شده، خیلی وسیع شده. {40:34} صحیحه الزراره عنْ أبی جَعفرٍ الباقرٍ علیهم السلام قال سَمعتُ یَقول إنَّ الصَدَقه لاَ تَحلُّ لمتحرفٍ. آقا این پول هیچی نداره، میره عملگی میکنه، چهارصد تومن میگیره، صدقه میگیره؟  {صحبت حضار} إنَّ الصَدَقه لاَ تَحلُّ لمحترفٍ وَ لالذی مره سوی قَوّیٍ فتنزه عنها. واجب است دوری کنند، کسانی که قدرت تحصیل مال دارند و اولویتی در کار نیست. اگر اولویت درکار است که نه. وَ عن زراره عن أبی جعفر الباقر علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لاَ تَحلُّ الصَدَقه بغنیٍّ وَ لا لذی مُرّهٍ سوی وَ لا لِمُحتَرفٍ و لا لِقوی. ببینید، هر مقدار قوت داره. {صحبت حضار} محترف یعنی مشتغل. کسی که حرفه میتونه داشته باشه. کسی رو، مثلا کسی از طلبه ها میگفت من خوب بلدم برق بکشم، اما خب گرسنگی میخورد و زن و بچش گرسنه. گفتم شما خوب بلدی برق بکشی، پس چرا نمیکشی خب؟ {صحبت حضار} ذو مره کسی است که مزاجش سالمه. ممکنه مزاجش سالمه، قوی نیست. ممکنه عرض می شود مزاج سالمه، قوی هم هست. اول اونیکه مزاجش سالمه. بعد اون بالاترش که ذومره سوی. کسی که مزاجش سالمه و دست پاش درسته. و لا لمحترفٍ، کسی که شغل داره. ولو آدمی شلّه، اما شغل داره مثلاً. یا اینکه و لا لقویٍّ،کسی که قوتکی داره، ولکن قوت بصر، قوت نوشتن. با نگاه کردن، با نوشتن، با فکر کردن، با زبونش میتواند یک چیزی به دست بیارد که همه مراحل داره. {صحبت حضار} قُلنا ما معنا هذا. معنا خواستند که قال لاَ تَحلّ لَهُ أن یأخَذها وَ هُوَ یَقدِرُ علی ما یَکُدُّ نفسه، یکد نفسَه غلطه، ما یحفظ نفسه، یا اینکه یکف َنفسه عنْها. ببینید، وَ هُوَ یَقدِرُ علی ما یکفّ نفسه عنها.  قدرت دارد بر آنچه میتواند کفایت بدهد خود را از زکات ولو به مقدارش. اگه درصدی احتیاج داره، بسم الله. اگر هیچ درصدی احتیاج نداره، باید بر اون، به قدرت خودش استناد کنه و کار کنه. {صحبت حضار}  خب اون مقداری که می تواند تهیه کند در اون مقدار، نه. اون مقداری که نمیتواند، بله. این طور نیستش که مسکین در بعد درصد ناداریشه البته. {صحبت حضار} مسکینی که شش ماه دار و شش ماه نداره، ما دوازده ماه بهش بدیم؟ ما  شش ماه رو بهش میدیم. شش ماهی که نداره که اون کسریش رو.

خب عرض می شود که بله، اقول فلاَ تَعنِ الغنیّ، فلاَ تَعنِ الغنیّ المال الحاضر الوافی و لاالحرف الحاضره الوافیَه. غنی معنیش این نیست که ما حاضر داشته باشه. یا حرفه حاضره، نه، بتواند این کار را انجام بده. والتکفی القدره علی تَحصیلِ معونهَ و إن کَانَ تارکَ الحرفَه فعلا {43:57} ثم یعنی المحترف الذی تکفیه حرفه لمعونه. حرفیه غلطه.  حرفه، مقدار رو در لبنان {44:07}کردند، برادران عرب لبنانی، خب این طور درآمده. بله، وَ ألاّ أن فالیاخُذِ {44:13} عِلی حرفهِ و یدل علیه صحیحه مُعاویه بن وهب قال سَئَلتُ أبا عبدالله علیه السلام أنِ الرَجُل یَکونَ له {44:21} درهم وَ لَهو عیال وَ هُوَ یحتَرف،  سیصد یا چهار درهم داره، عیال هم داره، کار هم میکنه. فَلاَ یُصیبُ نَفَقهُ، این آیه مسکینه،  فَلاَ یُصیبُ نَفَقهُ فیها، أیَکسِبْ و یاکلها و لاَ یَأخُذُ الزکات أو یَأخُذَ الزَکات. چکار کنه؟ کسر کنه و اون تتمّه کسری که دارد، اون سیصد درهم یا چهارصد درهم را بخوره و زکات نگیره،پ؟ أو یَأخُذَ الزَکات؟یا نه اون کسری رو زکات بگیره؟  قالْ لا بل یَنْظُر ألی فَضلِها وَ یَفوتُ بها نَفسَه وَ من وَسِعَهُ ذلکَ من عیاله وَ یأخُذَ البَقیُّ من الزَکات وَ تَصرّف بهذه ولا ینفقها. چیه؟ ینفقها چیه؟ میگه این فرض کنید پنجاه درصد از خرجش رو با کار در میاره.  پنجاه درصد دیگه چی؟ میگه سیصد چهاردرصد داره بخوره، اگر بخوره که بعد فقیر میشه. میگه نخیر. این انفاق نکند در خرجش. بلکه از زکات اون کسری را بگیره و این مال رو برای احتراف خودش و برای عمل خودش بگذاره که از باب دوران امر بین مهم و أهّم است. ظاهراً بحث فقرا ومساکین به جایی رسید و بحث دوم العامِلینَ عَلَیْهَا.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی. والسلام علیکم.