پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه دویست و نودم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (زکات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

یه تتمّه ای است راجع به دو مستحقّ اول زکات که فقرا و مساکین باشند، بحث می کنیم و یک بحث عامّی هم هست راجع به این موارد ثَمانیه. دیروز عرض کردیم و باز هم عرض می کنیم که بین فقرا و مساکین، عموم و خصوص مطلق است. کُلُّ فقیرٍ مِسْکینْ وَ لَیسَ کُلُّ مِسکینٍ فَقیراً. این حرف رو حرفی نداریم. ولکن در مطلب دوم حرف داریم که آیا فقیری که حالش بدتر است از مسکین، آیا بعد دومی هم دارد؟ که حتماً سوال نمی کند و مسکین که حالش بهتر است از فقیر، آیا بعد دومی هم دارد که سوال می کند؟ این رو ما امروز صحبت داریم. ما دو نسبت، از نسبت های چهارگانه بین فقیر و مسکین داریم. نسبت اول، عموم و خصوص مطلق است و نسبت دوم عموم و خصوص من وجه است. اگر به فقیر نظر کنیم از نظر اینکه اسوء حالاً است از مسکین فقط، نه اینکه سوال می کند یا سوال نمی کند و نظر به مسکین کنیم، از نظر اینکه أحْسَنُ حالاً است از فقیر فقط و نه اینکه سوال می کند یا نمی کند، در اینجا بَینِهِمَا عمومٌ و خُصُوصٌ مُطْلَقا کَمَا بَیَّنا از نظر لغت و از نظر آیات، این مطلب را می فهمیم. امّا در بعد دوم، عموم و خصوص من وجه است که عرض امروز ماست. دیروز عرض کردیم و چیزی هم برادران نفرمودید و ما امروز خودمون عرض می کنیم که فقیر حتماً کسی است که اضافه بر اونکه اسوء حالاً هست از مسکین، سوال هم نمی کند و مسکین کسی است که اضافه بر اونکه أحسنُ حالاً هست از فقیر، سوال هم می کند.

ما این مطلب رو قبول نداریم. اینکه در قرآن شریف فرموده ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] یک مرتبه هست این أوصافی که از برای فقرا آمده است، أوصاف خاصّه ِخود فقراست، حرف دیروز درسته. یک مرتبه هست، نخیر. فقرا دو دسته اند. فقرا که از نظر ناداری اسوء حالاً هستند از مساکین، این ها دو دسته اند. یک دسته کسانی که در این آیه معرفی شده اند، اولش أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّه.  مگر همه فقرا اُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ هستند؟ نه. قید دوم،  لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا، مگر همه کسانی که هیچی ندارند، سوال نمی کنند؟ خب بعضی‌ها سوال می‌کنند. اینطور نیست که کسانی که اصلاً هیچ ندارند و اسوء حالاً هستند از مسکین، اصلاً سوال نکنند؟ اینکه آیه می فرماید لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا، این وصف دوم فقرای مخصوص است. لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ، قید اول، أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ. قید دوم، يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ ، ببخشید، لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا، يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ.  این خصوصیّات، مال فقیر به عنوان اصل فقر نیست. بلکه به عنوان تکلیف تجلیل از دسته ای از دو دسته فقراست. پس ما فقرا دو دسته داریم. در این بعد اول که فقیر از نظر مالی اسوء حالاً است از مسکین، مطلبی نیست و در اینکه مسکین، از نظر مالی أحسَنُ حالاً هست از فقیر مطلبی نیست که بَینَهُمَا عموم مطلق بود. اما ممکن است که شخص فقیر سوال کند، ممکن است سوال نکند. و ممکن است شخص مسکین سوال کند و ممکن است سوال نکند. اینجور نیست که سوال نکردن از أوصاف فقیر بِمَا هُوَ فقیر باشه. چون دلیل مهم بر اون مطلب این بود که ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ … يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ … لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] این ها قیدهای توضیحی نیست. قیدهای زائده. یعنی فقیر دو جوره. فقیری است که أُحْصِرَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. فقیری است که نه. فقیری است که عرض می شود که يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ. فقیری است که نه، فقیری است که لَا يَسْأَلُ. فقیری است که نه. این ها فقرای گوناگون هستند، همانطوری که مَسکَنَت اصلش به این حساب است که حالش بهتر است از فقیر، ولی کمبود دارد در مصارف سالیانه خودش. آیا کمبود داشتن در مصارف سالیانه، ملازم سوال است؟ اگر بخواد ملازم سوال باشد، فقر بیشتر ملازم سواله. کسی که هیچی ندارد اصلاً بیشتر ملازم سواله؟ یا کسی که بعضاً دارد و بعضاً ندارد. بنابراین در وجه اول، فقیرِ بِمَا هُوَ فقیر و مِسکینِ بِمَا هُوَ مسکینْ، بَینَهُمَا عموم مطلق.

اما از لحاظ اوصاف دیگر سوال می کند یا سوال نمی کند، بینَ المِسکینِ وَ الْفَقیر عُمومٌ و خُصوصٌ من وَجهْ. أحیاناً فقیرٌ لاَ یَسْئَلْ، أحیاناً فقیرٌ یَسْئَلْ، أحیاناً مِسکینٌ لاَ یَسْئَلْ، أحیاناً مِسکینٌ یَسْئَلْ قَد یَجْتَمَعانْ وَ قَدْ یَفتَرِقانْ. فقیرٌ یَسْئَلْ و مِسکینٌ یَسْئَلْ هُمَا {06:56} أنَّهُمَا یَسْئَلانْ. این مورد اشتباه. فقیرٌ لاَیَسْئَلْ وَ مِسکینٌ لاَ یَسْئَلْ، فقیرٌ یَسْئَلْ، مِسکینٌ یَسْئَلْ. ممکن است فقیر از یک ناحیه رجحان پیدا کند لاَ یَسْئَلْ. ممکن است مسکین از ناحیه دیگه رجحان پیدا کنه. منتها، فقیرٌ لاَیَسْئَلْ مقدّم است بر مِسکینٌ یَسْئَلْ، مِسکینٌ لاَ یَسْئَلْ مقدّم است بر فقیرٌ یَسْئَلْ. ببینید این عموم و خصوص من وجه  به این حساب که دو طرف دارد که هرکدام جدا هستند و یک طرف که بَینَهُماست. بناء علی ذَلِکْ بَینَ الفَقیرِ وَ المِسْکینْ کفقیرٍ بِمِسکینْ ذَاتیَّتینْ أو ذاتیّینْ عُمومٌ وَ خُصوصٌ مُطلَقْ وَ بینَ الفَقیرِ و المِسکینْ مِنْ حَیثُ السُوالْ و أدِنِی السُوالْ عُمومٌ وَ خُصوصٌ مِنْ وَجه. خب این.

{صحبت حضار}

اگر چنانچه این أوصاف، أوصافِ خود فقر است بِمَا هُوَ فقر، فرمایش شما درسته. اما اینطور نیستش که. ظاهر وصف چیه؟ عَالِمُ المُتَّقی، ظاهر متّقی این است که متّقی از خصوصیات، یعنی متّقی از لوازم علمه؟ نه. ممکنه عالم متّقی باشه، ممکنه عالم غیر متّقی. ظاهر وصف که نیست دیگه. در اینجا ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [البقرة: 273] اُحصروا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لازمه فقر است؟ یعنی فقیر حتماً محصر فِي سَبِيلِ اللَّهِ باید باشه که اگه نباشه فقیر نیست؟ فقیری است که هیچی نداره، مؤمن هم هست، سوال هم نمیکنه، اما الان در جنگ نیستش و همچنین بعد دوم که﴿لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] میگه فقرایی که لَا يَسْأَلُونَ. فقرایی که أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ  و فقرایی کهلَا يَسْأَلُونَ. پس فقیر دو جور داریم. ظاهر وصف اینه.

 و در مسکین، ببینید، گاهی اوقات، ﴿مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ﴾ [البلد: 16]، است، مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ ، خب چرا؟ خب مسکین که سوال نمیکنه.  اگر سوال می کرد که ذَا مَتْرَبَهَ نبود که. ببینید، مسکین اگر سوال کند، یک مقداری از سوال دستش میاد. اولاً مسکینی که یک مقداری داره، یک مقدار هم از سوالش دستش بیاد، پس چرا ذَا مَتْرَبَهَ باشه؟ پس مسکین مَنْ أسْکَنُهُ  العدم. اما أسْکَنُهُ العدم تنها نه. اون یک مقدار چیزی هم که باید داشته باشه نداره، چرا ذَا مَتْرَبَهَ؟ {صحبت حضار} ذَا مَتْرَبَهَ صفت بعد از ذاته. ببینید، مسکین اصلش ذَا مَتْرَبَهَ بودن درش نیست، ذَا مَتْرَبَهَ وصف دیگره. یعنی مسکین دوجوره. یک مسکین ذَا مَتْرَبَهَ داریم، یک مسکین غیر ذَا مَتْرَبَهَ. {صحبت حضار} میگم این تایید می کند حرف ما رو نه، به خاطر فقر نیست. به خاطر اون مناعت نفسه. ببینید، کسی که دارد یا ندارد، أعم از غنی و فقیر ها. غنی ای ازمون سوال میکنه. غنی ای است اگه نگاهش کنید، یک من نخود میریزی سرش، یک دونش پایین نمیاد. حالا {10:07} بدید مثلاً. ببینید، افرادی هستند که طبعشون جوریه که اصلاً می پرسن، سوال میکنه، وضعت چطوره؟ بله، میلیارده ها،. بازارت چطوره؟ خرابه. وضعت چطوره؟ بده. چک هات چطوره؟ برمیگرده. سفته ها چطوره؟ برمیگرده. بدهکارها میدن تا نمیدن؟ نخیر نمیدن،. طلبکارا میخوان؟ بله میخوان.

 ببینید، اما یک فقیری داریم، هیچی ندارد اصلاً، اصلاً ندارد، اما﴿لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا﴾ [البقرة: 273] ببینید، نه در لغتِ فقیر و مسکین خوابیده است و نه در اصطلاحات قرآنی فقیر و مسکین که این بعد دوم باید باشه. فقیر کسی که اصلاً سوال نمی کند، مگه معنی اصل فقیر این نیستش که هیچی هیچی ندارد و زمین‌گیر است؟ اینه دیگه. خب ممکنه سوال کند، اینکه قریب تر به سواله. ممکنه سوال نکند. و معنی مسکین از نظر لغوی و از نظر قرآنی این است که حالش بهتر است از فقیر، دارد و ندارد، به اندازه کفاف ندارد. اما توش خوابیده است که سوال هم میکند؟ نه ممکن است سوال کند یا نه. بلکه به عکس. قضیه الحالَ فیَ الْفَقْرْ الْسُوالْ و قضیه الحَالَ فیَ المَسْکَنه عَدَمَ السُوال. مگه اینطور نیست؟ کسی که خیلی وضعش بدتر است، تبعا باید سوال کنه. تبعا عرض می کنم و کسی که وضعش بهتر است، تبعا نباید سوال کنه. اما فقیری که وضعش بدتر است، سوال هم نمی کند، خب دو رجحان دارد. اما اگر فقیری که وضعش بدتر است، سوال می کند. مسکینی که وضعش بهتر است و سوال نمی کند. چه رجحانی دارد این فقیر بر مسکین؟

{صحبت حضار}

نه صبر کنید، الان آغاز سواله. اینجا رو ما داریم حساب می کنیم. الان دارد سوال می کند، چیزی هم پیش نیامده ها؟ الان داره سوال میکنه، هنوز که هیچی پیش نیومده، این بهتر است؟ این فقیری که داره سوال میکنه ها، فقیری که هیچیِ هیچی ندارد، الان دارد سوال میکنه و هنوز هم چیزی پیش نیومده، این بهتر است؟ یا مسکینی که سوال نمی کند؟ این فقیری که سوال میکند، بالاخره بهش میدن و میدن و میدن، وضعش از مسکین هم بهتر میشه. اما مسکینی که سوال نمیکند، در همون مسکنت خودش باقیه. این مطلبی است که امروز عرض میکنیم.

{صحبت حضار}

از نظر شرافت معنوی. ببینید، ما یک ناداری مادی داریم و یک ناداری معنوی. کدوم مهم تر است؟ ناداری مادی خیلی خراب نمیکند وضع انسان رو. ناداری معنوی خراب میکند انسان رو. انسان خودش رو کوچک کند، سوال کند، ذلیل کند، ضعیف کند، آبروش رو بریزد، خب این بدتر است از اینکه انسان امشب نون نداشته باشه بخوره. خب علف بخوره. پس باید این اسوء حال باشد. اسوء به یک معنا، بله. اینکه سوال میکنه عرض میکنم. اونی که سوال میکند، اسوء است از نظر حالاً. اونی که سوال نمی کند اسوء است از نظر مالاً. این یک مطلب بود که امروز میخواستیم عرض کنیم که این دو نسبت رو آقایون درنظر داشته باشید. این یک مطلب.

مطلب دیگر. خب این فقیر و مسکین که دو دسته اول مورد زکات هستند، گفتیم خب شرایط دارند، یعنی فقرش عنْ تقصیراً نباشد، مسکنتش عنْ تقصیراً نباشد. اگر فقر عنْ تقصیراً هست و مسکنت عنْ تقصیراً هست، می تواند دنبال کار برود و رفع فقر و مسکنت بشود، مورد زکات خب نیست. اما یک مطلبی امروز داریم. سوال، اگر یک آدمی است که روی تقصیر خودش فقیر شده، از بس مونده و کار نکرده، دیگه از کار هم افتاده حالا. خب اول مقصره، حالا چی؟ حالا توبه کرده. مثل آدمی که قرض کرده ها، حالا بعد بحثش رو میکنیم. آدمی است که فقیر شده است از نظر حالی و مالی، قبلاً از نظر حالی فقیر نبود، از نظر مالی فقیر بود. اما تنبلی کرد، از حال هم افتاد. حالا که از حال و کار افتاد و توبه هم کرد و نمی تواند دنبال کار برود، به این بدیم یا ندیم؟ خب التّائب عَنِ الذَنْبْ کمَنْ لاذنب لَه. این آدم مقصر بود، اما توبه کرد. الان وقت توبه نیست دیگه، از کار افتاده دیگه. باشه، مگر کسی که آخر عمرشه و همه کارها رو هم کرده، ولی الان داره توبه میکنه، مگر خدا قبول نمیکنه توبه اش رو؟ منتها فرق میکند، قبول توبه این با دیگران فرق میکنه البته. توبه هم نکنه میشه بهش داد. چون الان نه مال داره، نه حال داره. میفهمم. یک مرتبه توبه نمیکنه، مُعاند هم هست و مُصّر بر معصیته، اون مطلب دیگه‌ای هست. حالا این آدمی که شمشیر ورداشته در مقابل این حرف که باید کار کرد، نخیر نباید کار کرد. خب این عرض می شود یک مرتبه است که اگه بهش ندید، میمیره، اون مطلب دیگری شد. به سگ هم انسان باید بده. از زکات به سگ هم اگه داره میمیره باید داد. عرض می شود به کافر هم. صحبت مردن نیست. صحبت این است که این آدم احتیاجِ ضروریِ معمولیِ روزمره را عرض می شود که ندارد. پس اگر چنانچه فقرش و مسکنتش، این اختیاری بوده و عنْ تقصیر بوده و بعداً توبه کرده، الان راه چاره ای ندارد، درست است اضطرار بالاختیاره، اما چون توبه کرده است وَالتّائب عَنِ الذَنْبْ کمَنْ لاذنب لَه. این هم یک مورد از فقیر و مسکین است.

دیگر، اینکه آقایون می فرمایند در فتاوا که شرط فقر، میگن اونا فقر، ما میگیم مسکنت، شرط مسکنت این است که معونه سال را نداشته باشد، این یعنی چه؟ معونه سال را چرا نداشته باشه؟ ببینید سال، محوره. بِسمِ الله. سال، محوره چون زراعات و چون حیوانات و چون این درآمدهای اینجوری، نوعاً درآمدهای اصلی، این عرض می شود که سالیانه اند. اما یک کسی است خرج یازده ماه داره، خرج یک ماه دیگه را ندارد که دوازده ماه، مسکین دیگه معلومه. اما این خرج یازده ماه داشتن یا خرج کمتر بیشتر داشتن، این چجوریه؟ آیا دفعتاً باید داشته باشه؟ من آدمی که فرض کنید ماهی بیست هزار تومن می گیرم، خب من خرج سال ام را حالا ندارم، برای اینکه سال که بیست هزار تومن نیستش که. خب من ماهی بیست هزار تومن می گیرم، خرجم هم کافیه، فرض کنید زیاد هم میار،، میارم، من فقیرم؟ چون من خرج سال رو ندارم که. خرج سال دفعتاً باید داشت؟ نخیر. بسته است به وضع انسان.

یه مرتبه، انسان مخارج سال را دفعتاً به دست می آورد، زارع است، دارای ماشیه است، دارای چه است. یه مرتبه نخیر. خرج سال را ماهی یک مرتبه در می آورد، حقوق بگیر است. یه مرتبه است خرج سال را روزی یه مرتبه به دست می آورد، عمله است. عمله است روزی چهارصد تومن میگیره، خب، چهارصد تومن یک روز برای یک روز فرض کنید کافیه، برای دو روز نیست، برای یک هفته نیست، برای یک ماه نیست. پس اینجور نیستش که خرج سال رو باید داشته باشه، اگر خرج سال را نداشت، بهش میشه زکات داد. خب خیلی از کسانی هستند که این ها خرج سال رو یکجا ندارند، اما تدریجاً دارند، یا روز به روز یا هفته به هفته یا ماه به ماه یا چند ماه به چند ماه، دارند این ها خرج سال رو دارند. پس خرج سال داشتن انسان را غنی می کند. یکجا باشد یکسال، شش ماهه باشد، سه ماهه باشد، یک ماهه باشد، یک هفته باشد، یک روزه باشد، فرق نمی کند.

روی این حساب مساکین با هم فرق می کنند. اینجور نیستش که مسکینی که یازده ماه ندارهۀ با مسکینی که یک ماه نداره، یازده ماه دارد، این دوتا برابر باشند، در حق زکات. نخیر باید اون حفره ها رو پرکرد. حفره یکی یک دوازدهمه، مال یکی یازده دوازدهمه، مال یکی پنج دوازدهمه. نمی شود اونی که یک دوازدهم است بهش مقداری داد که مساوی با کسی است که یازده دوازدهمه. خب یازده دوازدهم، ده دوازدهمش میموند همینطور، اگر به طور مساوی بخواهیم بدیم. اصلاً  تسویه در این جریان نیست و اگر این هشت مورد رو قرآن ذکر می فرماید، معنیش این است که فقرا، اگه فرض کنید که هشت هزار تومنه، هزار تومن فقرا، هزار تومن مساکین، هزار تومن عاملین، هزار تومن غارمین، هزار تومن مولفه قلوبهم، هزار تومن، نه اینطور نیست.

کمااینکه در باب خمس هم اینطوره. در باب خمس که شش بخش است، اگر غیر زکات باشد یا حالا زکات باشه هیچی، اگر غیر از زکات باشد، اینطوری نیست که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى﴾ [الأنفال: 41] سه تا، یعنی سه ششم. ﴿وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ﴾ [الأنفال: 41] سه تا سه ششم که شش ششم، شیش تا تقسیم برابر کنیم، نه. برحسب احتیاجات و بر حسب عرض می شود که تقدّم ها. این هم یک مطلب. مطلب دیگر این است که سوال: آیا اینکه فرمود﴿لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ [التوبة: 60] ازش درمیاریم مال اینهاست؟ یا اگر بدیم مال اینها میشه؟ ما چون سه جور داریم. الإعطائاتُ الوَاجِب علیَ ثلاثه أقرُبْ، سه قِسمه. یک مرتبه است که شما نفقه زنتون رو باید بدید، خب باید بدید. اما قبل از اینکه نفقه زنتون رو بدید، در مال شما مشخصاً و غیر مشخص ایشون شرکت دارد؟ خب نداره. ببینید این بُعد دورتر از همه است. شما که می توانید و باید نفقه زن و فرزند رو بدهید، آیا در عین بعضی از اموالتون نفقه است که عین همین رو باید بهش بدید؟ نه. دو، آیا شرکت سهامی دارد با شما زن؟ ده درصد، پنج درصد، بیست درصد، چهل درصد؟ اون مقداری که نفقه شه؟ این چهل درصد گم و مجهول مال اوست؟ خب نه. سومیه. شما واجب است که به او نفقه بدهید. قبل از اینکه بدهید مال او نیست. حقّ اوست که به او بدهید. قبل از اینکه به او بدهید، نه در عین اموال شما نفقه اوست و نه به طور مشاع نفقه اوست. این یک جور است. جور دوم، جور دوم این است که نخیر، عین مال، مال اوست. مثلاً مالی رو امانت پهلو شما گذاشتن. مالی رو امانت نذاشتن به دست آوردید، ولی صاحابشم پیدا شده. این مالی که عین مال، مالِ اوست، در اینجا به ضمّه شما که نیست. به وجه مشاع هم نیست. عین مال را باید به او بدید. حق ندارید اون را تبدیل کنید. ولی قسمت وسط، قسمت وسط این است که نه عین مال، مالِ اوست و نه اینکه نه عین و نه به طور مشاع، بلکه به طور مشاع مال اوست. مثل چی؟ مثل اینکه بنده و جنابعالی در یک گونی صد کیلویی برنج شرکت داریم، ده درصد مال منه، نود درصد هم مال شما. خب این گونی مشترک است بَینَنا. ولی جای معیّنش مال من نیست و جای معیّنی مال شما نیست. کی معیّن میشه؟ موقعی که تقسیم بشه. قبل از اینکه تقسیم بشه، معیّن نمیشه و قبل از تقسیم هم هیچکدوم از شریکین در کلّ این مال نمی تونن تصرف کنند. زکات اینجوره. اینکه این سه مورد رو عرض کردم، زکات و خمس اینجوره. چرا؟ برای اینکه هم در باب خمس می فرماید فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ. مال اونه. شما اون غنیمتی که به دست آوردید، صدهزار تومن. این صد هزار تومن، بیست درصدش مالِ این مواردیه که ذکر شده. مال این هست یعنی چه؟ یعنی عینش؟ عین معیّنی نیستش که، یعنی دادنش واجبه ؟ نه.  لِلَّهِ، این مال اونه. لِ، این ملک اختصاصی اونه. منتها ملک اختصاصی است، به طور مشاع، به طور مجهول. که وقتی داده شود، تعیین می شود، نه اینطور نیست.

{صحبت حضار}

و در زکات هم همینطوره. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ [التوبة: 60] این صدقاتی که من دارم، أخماس باشد، زکوات باشد، اون بحثی که قبلاً عرض کردیم. اموالی که این مالیات مستقیم اسلامی است باید داده بشه، لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ. یعنی این فقیر، این مسکین، این غارم، مولفه قلوبهم، عامل و و. این ها با من شرکت سهامی دارند، منتها شرکت مشاع دارند و شرکت عرض می شود که در عین خاصّ نیست، شرکت مشاعه. بله. شرکت در عین خاصّ به طور مشاعه. چون اینطور نیستش که اموال زَکَویّه، یک مالی باشد که خودش تماماً زکاته، نه. بخشیش زکاته. درصده. یا دو و نیم درصد، یا پنج درصد یا ده درصد یا  بیست درصد که اگه زکات و خمس با هم عرض می شود که هماهنگ و وحدت داشته باشند، این درصده از این مشاع مال این مواردی هست که ذکر شده. از این چی استفاده می کنیم؟ استفاده می کنیم که شما یک صدقه ای که بر عهدتون هست در اموالتون، فقرا با شما شرکت دارند. وقتی فقرا با شما شرکت دارند چه باید کرد؟ فقیر باید بگیره؟ شما باید بدید؟ یا هیچکدوم؟ دولت باید بگیره؟ آقا وقتی که من شرکت دارم در مال شما و مال شما نزد شماست و من خبر ندارم، یا اگر خبر دارم، کسر است برای من، چون خدا فرموده بدید دیگه، یک مرتبه شرکت رسمی تجاریه، خب میرم میگیرم. اما اگه من فقیرم و به امر خداوند شرکت در بخشی از بخش های مال شما دارم، من خودمو نباید ذلیل کنم و از شما بگیرم، بلکه شما باید بدید. فرق میکنه ها. یک مرتبه است، فقیر است باید بدوه بره بگیره. خب مواردی دارد که اینطوره. وقتی که فقیر می بیند مالش را غنی نمی دهد، باید بره بگیره. اما این فرض اول و امر اول و وظیفه اول مربوط به کیست؟ مربوط به کسی است که در مالش، فقرا شرکت دارند، نه شرکت سهامی تجارتی و زراعتی که خوب بیان بگیرند طوری نیست. نه. میگه از مال خودت که خودت به دست آوردی با کد یمین و عرق جبین، باید بدهی. در اینجا سنگین است برای فقیر که برود سوال کنه، اینجا باید شما بدید.

 فَلِذلکَ، اول خدا فرمود، ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً﴾ [التوبة: 103] بگیر. بعد بده. که با دست مبارک رسول الله و ولیّ امر مسلمین، این مال عرض شود که باید که داده بشه. یا مثلاً در باب مُنا﴿فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا﴾ [الحج: 36]، ﴿فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾ [الحج: 28] أطْعِمُوا یعنی چی؟ یعنی اگه بائس فقیر اومد و گفت بده، گدایی کرد؟ نه. بر شما لازم است که این سهم بائس فقیر را بدهید. بعضی از فقهای عزیز اسلام می فرمایند که اگر فقیر نبود، خب هیچی. آقا چی چی هیچی؟ این مال فقیر است. خداوند دستور داده وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. شما این أطْعِمُوا رو باید انجام بدید. کما اینکه ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ [آل عمران: 97] اینطور نیست که من در خانه ام بشینم، کعبه بیاد من دورش بگردم. نه. شما باید بری. بر من فرض است، بر فقیر فرض نیست که برود بخورد. اون یک مطلب دیگریه. در حالیکه {25:13} شدید بود و گرسنگی به حدّ موت بود، مطلب دیگری است، اون از بحث ما خارجه. اما، امر در اینجا مرتبط به کیه؟

{صحبت حضار}

حالا من که باید بدم همون ﴿وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾ [الحج: 28] من که در مُنا این گوشت را، این گوسفند، را این شتر را میکشم، اگر فقیر اونجا نباشه و بمونه بگنده و باید آتیش بزنم، باید بکشم؟ چنانچه بعضی از فقها می فرمایند که شما مأموریت دارید بکشید. مأموریت ندارید به فقیر بدید. آقا خدا می فرماید ﴿أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾ [الحج: 28]، ﴿أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ [الحج: 36]. اگر بائس الفقیری بود بدید. اگر نبود، ببرید براش. اگر نشد، اینجا نکشید. مراتب دیگری دارد. در باب زکات هم همینطوره. در باب زکات هم که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ [التوبة: 60] به کی داره میگه؟ به فقرا داره میگه؟ به فقرا در اون مرحله اخیره است که اگر ندادند و شما وضعتون این چنین بود، خب برید حقّتون رو بگیرید. اما این یک حقّ شرکتی تجارتی، زراعتی نیستش که گرفتن شما براتون سرشکستگی نداشته باشه، نخیر و لذا در قرآن أنْفِقوا ، أنْفِقوا ، أنْفِقوا. به اون کسانی که مُنْفقُ عَلَیْهِمْ هستند، ما در قرآن امر اینجوری نداریم که برید بگیرید حقّتون رو. بله خب در مورد ضرورت برن بگیرن. ولکن در این دو بعد مُنْفِقْ و مُنْفقْ عَلَیْه کی مأموریت دارد؟ أنْفِقوا ، آتوا، أنْفِقوا، صَّدِقوا، زکّو و تعبیرات دیگری که در قرآن شریف، نسبت به مالیات های مستقیم و غیر مستقیم، ما عرض می شود که داریم. بِناء عَلی ذَلِکْ. این مال زکات رو انسان باید به مصرفش بده. مصرف دوگانه است و دوگونه است. مصرف اول، أشخاص دور و نزدیک از فقرا و مساکین و غارمین و چه هستند. در بَلَد من، که بلد زکات است و در بلدهای دیگر. آیا بلد من مقدّم است یا بلدهای دیگر؟ خب بلد من مقدّمه. وقتی که در سلوقون من، در کَن من، عرض میشود که یزد من، فقرایی هستند، دست به دهن نمیرسد، بنده این مال رو جمع کنم، بفرستم اون ور دنیا؟ خب اینجا که نزدیک تر اند. و لذا در روایت ما هم دارد و از آیات محوراً این مطلب را استفاده می کنیم که اگر شما در محل زکات و در محل مالی که مربوط است به فقرای مسلمین و غِیرِهِمْ، اگر اونجا ندهید، مستحق هست، بفرستید جای دیگر و اگر از بین رفت، شما مسئولید. اگر هم میرفت و دست اون ها میرسید، باز مسئول بودی. اما اگر از بین رفت به طریق اولی مسئولید. شما باید این مال رو تهیه کنید، دوباره بدید. این بعد اول است.

بعد دوم، این مواردی که ما باید زکات بدیم، خب باید بفهمم طرف فقیره، بفهمم مسکینه، عاملینَ عَلَیهاست، مولّف قلوبُهمه، یا همینطورگتره ای بدم من؟ اینطور نیست که این اموالی که خداوند مقرّر کرده است، همینطور{28:18} و بدون دقت و بررسی این اموال رو انسان بده. حالا بحثی که فعلا داریم راجع به فقرا و مساکینه. سوال، آیا در فقرا و مساکین با همون خصوصیاتی که عرض کردیم و به مراتبهِم البته، شرط است ایمان؟ شرط است اسلام؟ برای اصطلاح آقایون عرض می کنم. دوم، شرط است ایمان، شیعه باشه؟ سوم، شرط است عادل باشه و فاسق نباشه؟ آیا این شرایط هست که ما فقط به شیعه مرتضی علیِ عادل فقط زکات رو بدهیم؟ فقیر باشد، مسکین باشد، اِبْنُ السَبیلْ باشد، چه باشد، چه باشد، شیعه عادل؟ اگر شیعه ای باشد که بعضی وقتا از دستش میره که عادل هم نیست که نوعا همینطورن به او ندیم مثلاً؟ یا به سنّی مثلاً ما ندیم؟ چون سنّی است، فرض کنید ما در بَلَد سنّی هم ما هستیم، ما در مکّه داریم زندگی می کنیم، در مکّه که داریم زندگی می کنیم فقط صد خانوار شیعه است. ولی من این زکاتی که به من تعلق میگیرد، این حقّ فقرا که به من تعلق میگیرد، خب این در اینجا هستم، من به فقرای سنّی اصلاً ندم که اگر بدم من مسئول هستم، فقط به فقرای شیعه باید داد؟ اینجا ما این سوال رو می کنیم که مگر خداوند اینجا موارد صحیح زکات رو بیان نمی فرماید؟ خب، خداوند قید ناده که. خداوند فرموده است که إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِ، الفُقَرَاءِ. قید نزده. آیا فقیر سنّی فقیر نیست؟ فقیر مسیحی فقیر نیست؟ داریم بحث می کنیم ها، نمیخوایم، فقیر یهودی فقیر نیست؟

{صحبت حضار}

ببینید حالا فعلا ما از نظر محوری، محک رو در نظر بگیریم، توجه کنید، ما محک رو در نظر بگیریم، بعد ببینیم روایت چکار میتونه بکنه؟ آیا خود قرآن شریف که﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ﴾ [العنكبوت: 51] آیا اگر قیدی بود، قرآن نزده است؟ قیدی بوده است و نزده؟ قرآن گذاشته بعداً بزند؟ اون قیدهایی که متعارض و متناقضه؟ این طور هست قضیه یا نه؟ببینید، إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ. لفظ الصَّدَقَات، قید داشت؟ نه. تمام آنچه را که صدقاً و در راه خدا داده میشه که البته نیّت قربت هم درش شرطه، شکّی نیست. خب، لِلْفُقَرَاءِ. اَلفُقَرا فرمود لِبعضٍ الفُقَرا نفرمود. اگر واقعاً بعضی از فقرا استحقاق دارند، چرا بعض نفرمود؟ للفُقراء با بعض الفقراء چقدر معونه لفظی دارد؟ به جای گفتن بعض، انتظار باشد که بعداً ما از اقوال یا از روایات یا از چه، خصوصیات رو ما بفهمیم. الف لام الفُقَراء، الف لامی است که استغراق می دهد. إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِ الفُقَرا لِمَاذا لفقرهم. ببینید، توجه کنید، این الفُقَراء، هم عام است هم مطلق. الفُقَراء هم عامّ است استغراقاً، هم مطلق است استغراقاً. میگید عام در مقام بیان نیست و شاید نباشد؟ اطلاق در مقام بیان نیست و شاید نباشد؟ قرآن همش در مقام بیانه. ﴿هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 138]، ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89] اصل در قرآنه که در مقام بیانه. پس عامّش در مقام بیان استغراق است، مطلقش در مقام بیان استغراقه، استغراق افرادی و استغراق قیودی.

استغراق افرادی در عام است که کلّ فقرا بلا استثناء و استغراق قیدی در اطلاق است که فقیر بدون هیچ قید. پس دو جهت سعه دارد. یک جهت، فقرا مِن حیثُ الافراد، افراد هرچه میخواهند باشن.، فقرا از طریق قید، آیا قیدی دارد که فقیر، شیعی باشد، فقیر عادل باشد، فقیر چه باشد، فقیر چه باشد؟ ندارد. این در دو بعد، هم استغراق در عموم دارد و هم استغراق در اطلاق دارد.

سوال، خب اگه اینجور است، پس ما به ابولهب هم میدیم، به صدّام هم میدیم، مثلاً. به اون کسانی که دارند جنگ می کنند با مسلمین و مرتب میکشند و میزنند و می خورن و میبرن و فقیر هم فرض کنین هستن. اگر یک گدای ارمنی باشد که مرتب تبلیغات ضدّ اسلام میکنه و تو خاکروبه هم داره زندگی میکنه، گدا هم هست، ما از زکات بهش بدیم؟ این سواله دیگه. جواب، خود آیه جواب داده. خود آیه مگر آخر نفرمود﴿و َفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ﴾ [التوبة: 60] خود این فی سبیل الله یک خط نورانیِ روشنِ مُبیّنِ بیّنی است که روی تمام موارد کشیده شده. ببینید، ما چند عنوان داریم. یک عنوان عامّ داریم که شامل تمام صدقات و عطیّات ما می شود، فِي سَبِيلِ اللَّهِ. یک فردی است وَابْنِ السَّبِيلِ، یک فردش فقران، مساکین اند، عاملین اند، غارمین اند، فی الرّقاب اند، مولّف قلوبهم، تمام باید فی سبیل الله باشند. مگر خدا اجازه می دهد در سبیل شیطان، انسان پول بده؟ در سبیل شیطان، سخن بگوید، فکر کند، پول بدهد، زحمت بکشد، کار کند، نفی کند، اثبات کند. اصلاً شریعت الله تحمل شیطنت ندارد اصلاً. این یکی از ضروریّات مسلّمهِ اسلامیّه است که ما هیچ مجاز نیستیم که یک فکری در راه شیطان بکنیم، تا چه رسد خدمت مالی کنیم، خدمت علمی کنیم به شیطان. به شیطان یاد بدیم چطوری بیشتر شیطنت کنه مثلاً. عرض شود که خدمت جانی، خدمت مالی، خدمت علمی، خدمت فکری، خدمت هرچه بشه. این کار رو نمیتونیم بکنیم. و سبیل دو سبیل است، سبیل الله و سبیل الشیطان. سوم که ندارد. سبیل الله، کلِّ غیرِ مُحرمات سبیل الله است. اگر کسی در راه واجب قدم بردارد، سبیل الله است یا شیطان؟ الله دیگه. در سبیل مستحب خب معلومه. در سبیل مُباح کی مباح کرده؟ شیطون مباح کرده یا خدا؟ و مباح است خدا اجازه داده این کار رو بکنم یا نکنم. در سبیل مکروه که آقایون، مکروه میگن ما میگیم مرجوح، در سبیل مرجوح، یعنی فعلش حرام نیست، اما اگه ترک کنی بهتره. این کار شیطان است یا کار خدا؟ اگه کار شیطان بود که شیطان میگه اصلا مکروه هم نیست، بلکه واجب است. مکروهات رو واجب میکنه، محرّمات رو واجب میکنه، عرض شود که به حساب شیطنت خودش. بنابراین ما دو بعد داریم در سبیل الله و سبیل شیطان. یک بعد سبیل الله اینکه صرفاً رجحان، یا وجوباً یا استحباباً. این نمیتونه باشه. جایی یک کسی یک عمل مباحی میکنه، امروز داره آبگوشت میخوره، بعد هم خربزه میخوره. این مستحبه یا مکروهه؟ خب مباحه. پس این سبیل شیطانه؟ این سبیل الله دیگه. سبیلی که شیطانی نباشد، سبیل اللهِ و سبیل شیطانی فقط مُحرّماته. فقط محرّمات است که از نظر عقیدتی و از نظر کاری و از نظر مالی که این سبیل شیطانه. حالا، پس ما یک سبیل الله داریم که چهار بخش احکام مربوط به اوست و یک سبیل شیطان داریم که یک بخش احکام. و خُطُوَات شیطان یعنی چه اصلاً؟ ﴿وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾ [الأنعام: 142] شیطان از اول نمیاد بگه که عرق بخور که. از اول میاد انسان رو وادار به مرجوح میکنه. بعد کم کم محرّمات کوچیک. بعد محرّمات بزرگ. خطوه اصلیّه و أخیره شیطان این است که به محرّم بزرگ انسان را برسانه. بنابراین در این بحث، عرض می شود سبیل الله و سبیل الشیطان این حساب رو داره، سبیل الله چهار بعدی است و سبیل الشیطان یک بعدی است و اگر شیطان میاد میگه که شما مکروه انجام بده، منظورش مکروه نیست. منظور این است که شما را یواش یواش، بکشاند به طرف حرام و حرام تر و عرض می شود که بالاتر. درست است در مکروه شیطنهٌ ما است، اما شیطنهٌ مایی است که مسموحه و خداوند عرض می شود تحریم نکرده. حالا این سوال.

{صحبت حضار}

سبیل الله ای است که مرجوحه. خدا میگه اگه نکنی بهتره، بکنی هم مانعی نداره، کتک نداره. مزاحم بهشتت هم نیست و تو را به جهنم هم نخواهد برد. شیطنهٌ ما به این معنا. ببینید. چون همه مردم نمیتونن صد درصد الهی باشند که میشه؟ منتها اگر کسی شیطانی صد درصد بشه یعنی فقط محرّمات. اون کسی که فقط محرّمات است، شیطانی محضه. اون وقت در اینجا، ببنید، این فی سبیل الله که هم در آیه خمسه و هم در آیه زکاته، در انفاقاته، در صدقاته، در إیتائاته، در کلّ عطیّات مالی است، عطیّات فکری است، عطیّات قوّه ای است، در تمام سلبیّات و ایجابیّات ما یک خط هست، فقط سبیل اللهِ. زندگی ما کلّا باید سبیل الله باشد،. منتها سبیل الله رو اول معنا می کنیم، بعداً میفهمیم که سبیل الله تا کجا هست و چجور هست. خب سبیل الله چیه؟ البته اینجا یک بحث عرفانی و فلسفی هم هست و بحث فقهی هم عَلی تلوه. آیا ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ [الحج: 78] یا ﴿أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [البقرة: 195] یا إلی ذَلک یعنی چی؟ سبیل الله یعنی راهی که خدا خودش میره؟ مگه خدا راه میره؟ مگه خدا کاری میکند که خداتر بشه مثلاً؟ یا {37:35} خدای دیگر بشه؟ معنی ندارد که. مثل بیت اللهِ. بیت الله، یعنی خدا خودش تو خونه میشینه؟ یا بیتی است که دورش باید طواف کنند تا به خدا توجه کنند؟ یا فرض کنید که روحُ الله که در و روح مِنه دارد، یعنی خدا یک تیکه از روحش کنده شد رفت تو مسیح؟ یا رفت تو آدم مثلاً؟ این ها نیست. اضافه پنج وجه دارد. یک وجه اش این است که عرض می شود که مُضاف جزو مُضافٌ الیهِ. یَدی مثلا. رأسی مثلا. و اما چهار وجه دیگرش عرض می شود که اختصاصاتی است که این که این اختصاصات ملازمه با ممازجت مضاف با مضاف الیه نیست. حالا، مثلا فرض کنید، در اون روایت اخلاقی که دارد، تَخَلَّقُوا بهِ أخلاقِ الله یعنی چه؟ یعنی اخلاقی که خود خدا در بعد الوهیّت دارد؟ خب خدا، میکشد و زنده می کند، ما هم بکشیم و زنده کنیم؟ خدا مگه نمیکشه؟ ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾ [الزمر: 42]. خدا میمیراند، پس ما هم بریم بمیرانیم، تَخَلَّقُوا بهِ أخلاقِ الله، میشه اینطور؟ این که نیستش که.

{صحبت حضار}

توفی در بعضی مواد میراندن. میراندنه دیگه. بمیرانیم، بریم کسی رو بمیرانیم. حالا، این، تَخَلَّقُوا بأخلاقِ الله، معنیش این است که خداوند یک اخلاق خاصّ خودش دارد، ماهم بریم شبیه خدا بشیم در اخلاقش دنبال کنیم؟ نه. این سبیل الله این نیست. سبیل الله ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [هود: 56] که فوق سبیله. این إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم، خداوند بر صراط مستقیمِ ربوبیّت است. ما نمیتونیم باشیم. محمد هم نمیتونه باشه. مگر محمد میتوند ربوبیّت کند؟ مگر می توند خدایی کند که بر سبیل مستقیم الوهیّت و ربوبیّت باشه؟ این محال است که ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشورى: 11] لاَ ذاتً و لاَ صفاتْ و لاَ أفعال. پس این چیه؟ در اون آیه می فرماید که إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم،  نمیخواد بگه شما هم صراط مستقیم ربّ رو بپیمایید که. این نمیشه. بلکه خداوند برای ما صراط مستقیم مقرّر کرده است. صراط مستقیمی که خدا برای ما مقرّر کرده است، صراط خودش نیست، صراط خودش، صراط خالقیّت و اولوهیّت است و صراط ما، صراط مألوهیّت و عرض می شود که مخلوقیّته. سبیل هم همینطوره. یک سبیل الله داریم که راهی  رو که خداوند طّی می کند تا برسد به کجا؟ همچنین چیزی نداریم ما. خداوند کمال مطلق است، تدرّج ندارد، آینده ندارد، سابقه و آینده اش، سابقه اش تا اولّه، آینده اش تا آخره و وسطش هم مثل سابقه و آخره و این تدرّج در کمال یا فرض کنین نقص درش ایجاد بشه نداره، پس سبیل او ندارد. معنای دوم سبیل الله، یعنی سبیلی که السَبیلْ اَلّتی سَبّلها رَبُّنَا سُبحَانَهُ وَ تَعَالی لَنَا نحن المُکَلَّفینْ لکی نسلک هَذهِ السَبیلْ حَتّی نَصٍ ألَی مَقاصِدِ رَبِّنَا و إلَی مغتقیات رَبِّنَا إنسَانیّاً و عُبودِیّاً از این بابه و إلاّ راه خدا این است که بنده اینقدر معرفت و اینقدر عبودیّت، اینقدر اینقدر اینقدر به خدا بچسبم، نمیشه. خدا نه مکانی دارد و نه زمانی دارد و نه حدّی دارد و نه امکان وصول دارد﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾ [الأنعام: 103] مُدرکْ نیست، نمیشه بهش رسید.

و لذا ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ [الحجر: 99] پیغمبر بزرگوار با اون عظمتش که ﴿قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾ [الزخرف: 81]  اول عابدین است علی طول الخط. در طول و عرض جهان و در کل مکان ها و زمان ها، {41:00} که وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ، آخر ندارد. یقین به ربّ، حدّ ندارد. کما اینکه ربّ حد ندارد، معرفت الله حدّ ندارد، عبودیّت الله حدّ ندارد و لذا رسول الله در برزخ هم مشغول عبودیّت الله است و بیشتر مزاحمت کمتره. در قیامت مشغول عبودیّت ربّ است و بیشتر و برای اون حضرت که تکلیف نیست، صعوبت نیست، بلکه به معشوق رسیده است، بدون این مزاحمات رسالتی و رسولی، اونجا بهتر می تواند خداوند رو عرض می شود که عبادت کند. پس سبیل الله اولش غلط، راه خود خدا رو بریم، غلط. دو، راهی را برویم، راه عبودیّت، راه معرفت که به خدا برسیم، اینم غلط. سوم درسته. سوم، اون راهی را که خداوند برای تکامل ما مقرّر کرده است که این راه معرفت ما را، عبودیّت ما را و کمال ما را بالاتر می برد {41:57} این سبیل الله است. این سبیل برای خدا نه در بعد اول است و نه در بعد دوم. در بعد اول که خدا سبیل ندارد برای خودش و در بعد دوم عرض می شود که حدّ ندارد.

حالا این سبیل الله، اینجا مراحلی دارد که در این چند دقیقه ولو کم است اما زیاد خواهد بود، این جمله را باید عرض کنم، خروج از بحث نیست، ما با اسرائیل دعوا داریم، با مسیحی ها هم دعوا داریم، با مشرکین هم دعوا داریم، با بت پرستان دعوا داریم، با همه دعوا داریم منتها دعوای﴿بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ  وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ [النحل: 125] از باب معرفی خود نیست، از سنِّ شونزده، هفده سالگی ما اسرائیل رو میشناختیم و مِتینگ ها داشتیم، دعواها داشتیم، بحث ها داشتیم، حتی در مرز اسرائیل ما سخنرانی ها داشتیم که صدای ما را اسرائیلی ها در لبنان می شنیدند. اینطور نیست اگر کسی فریاد نزنه، بر ضدّ اسرائیل نیست. اینطور نیست اگه کسی لاستیک آتیش نزنه، این ضدّ انقلاب است، نخیر. باید شعور را در نظر گرفت، شعار اهمیت ندارد که. اگر شعار بر مبنی شعور باشد صحیح و اگر شعار بدون مبنای شعور باشد، این بیشعوری است. احمق ها همه عرض می شود شرکت دارند و خرها عربده میکشند زیاد. ما باید از نظر فکری، از نظر فهمی، از نظر عقیدتی، از نظر عملی، از نظر شعار، از نظر شعور با یک دولت غاصبی که میخواد عالم را بخورد، مبارزه کنیم. من یادم است وقتی که اسرائیل حمله کرد به قسمتی از مصر را و قسمتی از اُردان را و قسمتی از عرض می شود که سوریه را، این دفعه اول سوریه را گرفت، ما اونجا در نجف تدریس می کردیم و تفسیر قرآن. گفتم ما باید بریم در صحن مسجد کوفه و سخنی علیه اسرائیل داشته باشیم. البته به زبان عربی. اعلام هم شد. البته معارض ما زیاد داشتیم. شاهنشاهی ها معارض بودند، بعضی آخوندها معارض بودند، بعضی از کسانی که صورتاً مسلمان و سیرتاً اسرائیلی، معارض بودند، با تمام این معارض ها، ما در مسجد کوفه رفتیم… اون هم گذاشت و رادیو اسرائیل، رادیوی اسرائیل نه، رادیوی مصر هم گذاشت و لذا بغداد هم که اون موقع یک مقداری مسلمان بود، گذاشت، با تمام معارضات.

 ما اون روز درس رو تعطیل نکردیم. من درس رو در نوار دادیم ضبط کردند و برادران آمدند منزل و گوش کردند و ما رفتیم برای مسجد کوفه. در مسجد کوفه وقتی که ما صحبت کردیم، البته قبلا من رفتم نزد آقای خمینی رضوان الله علیه، گفتم من میخوام…