پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه چهارصد و سی و دوم درس خارج فقه

تجارت و بیع

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صلی علی محمد و آل محمد

مرحوم علامه بزرگوار در صفحه 376 تذکرۀ الفقها در متن اینطور میفرمایند{و اشترت فی المکیل و الموزون و المعدود معرفت مقدار به احدها} . این را ما از آیه تجارتاً عن تراض استفاده میکنیم کما اینکه بسیاری از مسائل بلکه کل مسائل باب عقود را و حتی ایقاعات را ما استفاده میکنیم . وقتی که شخصی چیزی را میفروشد و پولی میگیرد هم مبیع باید معلوم باشد هم ثمن . اگر مبیع یا ثمن یا هر دو مجهول باشند معامله طبعاً غرری است .

و معامله غرری سفهیست مگر اینطور نیست؟ خب ما سفاهت چند جور داریم  ، گاه سفاهت که عقلش نمیرسه عقل تجارتیش سبک. هر چند هم بکنه عقل تجارتی این آدم سبک و به جایی نمیرسه وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً این گرفت این یک . دو ، نخیر عقلش میرسه اما شیطنت میکنه حرام میخرد حرام میفروشد حرام میخورد پول میدهد جنس حرام میخرد جنس حرام میدهد پول میگیرد عقلش هم میرسه ها اما را میکنه این سفیه نیست ؟ اینکه اسفه که . سفیهی که روی نارسایی فکر در باب تجارت و کسب و کار ضرر میکند یا ضرر میزند، مالش به او داده نباید بشه تا چه رسد مال دیگران . خب بالاتر از این کسی که خیلی هم عاقل ولی سفاهت میکند از نظر شرعی، این هم مالش را بهش نباید داد ، این دوتا .

سه ، سه اینکه نخیر نه اولیست نه دومیست بلکه در معامله سفاهت میکند میتونه نکنه ،جنسی که معلوم نیست چه قدر است میدهد و پولی که معلوم نیست چه قدر است میگیرد . اینجا هم خریدار سفاهت کرده است هم فروشنده . گرچه سفیه به معنای اول نیستند ، عقل میرسه. سفیه معنای دوم هم که جنس حرام بخره و جنس حرام بده نخیر . نون سنگک میخره و پول میده، نمدونه چندتا نون سنگک و چند تا نون . این سفیه به معنای اول نیستش که عقلش نرسه ، سفیه به معنای دومم نیستش که این کار حرام انجام میده ولی سفیه به معنای سوم هست که انسان نداند چه میدهد و چه میگیرد این چه معامله ای است ؟

ضرر میکند ضرر میزند یا هر دو ضرر میکنند یا چه .پس این هم مشمول آیه وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً هست . یعنی باید مبیع معلوم باشد . عندالبایع و المشتری ، ثمن معلوم باشد . عندالمشتری والبایع تا الی علمٍ و الی خبرتٍ چه میگیرد و چه میدهد که جهالت در کار نباشد غرر در کار نباشد و چه در کار نباشد .

ما میگیم معلوم ، این عنوان کلی . حالا، مرحوم علامه سه بعد از چهار بعد را ذکر فرمودند . منتها بعد چهارم را باید چه کار کرد ؟ ایشون میفرمایند که و یشترت فی المکیل و الموزون و المعدود معرفت المقدار به احدها . میگیم خب مگر جنسی را که انسان میفروشد فقط مکیل است یا موزون است یا معدود؟ خب چهارم هم داره.

شما مکیل را در بعد فیزیکی عرض کردید فرمودید که کی موزون در بعد فیزیکی وزن ، معدود در بعد عددی گردوست چ هست چه هست .

مساحتش را نفرمودید اگر انسان زمین میخرد زمین نه مکیل نه موزون هست نه معدود. پس چرا شما این شرط را در انحصار مکیل و موزون و معدود .

بله ؟ یکی از جواب هاش اینه ، یکی از جواب ها همینست که ایشون اشاره فرمودند ولی خب زور میبره ها که مثلاً زمین معدود .

بله ، ولی معدود نمیگن .خیلی خب بسیار خب . ما این سه تا رو قطع نظر میکنم و عرض میکنیم خب مراد علامه بزرگوار این است که معدود چه عد عددی باشد و چه عد مساحتی باشد .  عد عددی چند تا گردوست مثلاً و عدم ساحتی چند متر ، خیلی خب .

(… این که اینها چگونه ربا میکنند و اینکه ربا …)

صحبت ربا نیست نه ، ربا بیاد و نیاد نه .اصلا ًجهالت مانع ، صحبت ربا نیست اصلاً جهالت مانع . ببینید اگر من زمین را میخرم ، زمین ربا بیاد یا نیاد ولی اگر من ندانم چند متر زمین دارم میگیرم خو این پول بهت ندادم چند متر زمین بگیرم. خب این جهالت این از موارد عرض میشود سه گانه سفاهت .

ببینید معرفت المقدار در این جا معرفت المقدار در کجاها ؟ معرفت المقدار فی المکیل  والموزون و المعدود. چرا چهارم نفرمود؟ این توجیهی که ایشون اشاره کردند عرض میشود که میکنیم .بله ، که این جا باید که این تقسیم شامل تمام مبیع ها باشه . مبیع ها و ثمن ها باید باشه چه مبیع باشد چه ثمن . چه مبیع چه ثمن چهار تاست سه تا نیست منتها ما میگیم که معدود چه عد افرادی باشد چه عد مساحتی چه عد فیزیکی باشد چه عد هندسی باشد ، بسیار خب .

(…مخشص میکرد ، یعنی خودش عد …)

این عد؟

(شمالاً تا کجا غرباً تا کجا…)

خب چند متر ؟ خب چند متر ؟

(یعنی طرف خودش نمدونه)

نشده ، غلط آخه اگر هم کرده غلطه درست نیست . بنده اینجا نوشتم اذا امتن معدود عد المساحت الی سائر العد و الا کان عد و الا کان عدا شرطً رابعاً  این یک ، خب .

مطلب دیگر

(هم مکیل اون را میگیره )

مکیل ؟ زمین که نمیگیره . زمین مکیل ؟

( بله ما زمین را با مکیل میفروشم )

یعنی چه ؟

( میگن این زمین چند کیل گندم میبره ، یعنی چند کیل گندم در این کاشته میشه میگم خیلی خب ده کیل موقع فروشم میگه آقا من فروختم این زمین ده کیل را به فلانی به )

خب ، خب ، خب، خب فهمیدم بله

( و در جاهایی که همون معدود محسوب میشه )

بله معدود که

( که مثلاً یک متر ، ده متر )

اما مکیل این زمین چند کیل گندم میدهد به اون حساب میخرد .

 ( نه ، گندم میبره برای کاشتن )

میفهمم ،اولا این مخصوص میکند به زمین های زراعتی  اما زمینی که برای ساختمان میخواید بخرید این چی ؟

(اون معدود ، یک متر ، دومتر )

نه دیگه نشد ، خب دیگه بالاخره اون شرط اثنا شد دیگه . عرض میشود که بعد میفرماید که و یجوز… بعد الجمعه مشاءً اذا علمت نسبۀ این عبارت را معنی کنیم آقایون .

نخیر مکیل و موزون فرق میکنه . موزون را وزن میکنند مکیل را کیل .

درست عبارت توجه کنید و یجوز … بعد الجمله مشاءً . ببینید یک ثبره گندم است این مقدار گندم را ریختن در اینجا . من نمدونم وزنش چه قدر ، کیلش چه قدر ،چیش چه قدر این را نمیدونم .

ایشان میفرماید و {یجیز یتیاب و یجوز یبتیاب بعد الجملۀ مشاءً } خب مشاءً من یک سوم ، یک چهارم ، یک پنجم این را بخرم منتها مگد که{ اذا علمت نسبت} درست . من نسبت این بعض را به کل میدانم زیرا اگر بگم بعد این گندم را خریدم این قدر خب معلوم نیست.

اما اگر بگم ثلث این گندم را خریدم، نسبت معلوم . یعنی کل هر چه قدر هست ،من ثلث این کل را خریدم آیا این کافی است یا نه ؟

احسنت این اشکال هست .میگیم آقا کل باید معلوم باشد که صد من دویست من چه قدر ؟ تا شما یک سوم دو سوم سه، عرض میشود سه چهارم این ها را بفهمید . مگر اینطور جواب بدیم ، بگیم  که ایشون فرمودن{ و یشترت فی مکیل و الموزون و المعدود} بر وزن مقدار از معرفت المقدار این مطلب را میفهمیم که نه، این مقدار زیاد گندم مقدار را میدانیم از اونجا فهمیدیم دیگه . مقدار را میدانیم اما ، این مقدار که میدانیم میگم ثلثش را . اشکال نداره چون اصل معلوم .

اما اگر اصل معلوم نباشه ثلثشم معنی ندارد که ، فلذا اینجا بنده نوشتم{ فی کیلٍ او وزنٍ او عدٍ او عددٍ او مساحتٍ شرط وحدۀ الجمله و ابعادها }که این نفرمودند .

اگر مقداری گندم ریخته . مقداریش این قیمت ، مقداریش اون قیمت ، مقداریش اون قیمت . اگر کل معلوم است که صد کیلوست ، یک سوم . یک سوم از کدوم مقدار ؟ یک سوم ازون گندم خوب ؟ گندم بد یا نه ؟ پس باید معلوم باشه.

اگر تمام این ها یک وزن داشته باشه یک قیمت بسم الله .اما اگر اینها وزنش فرق کنه اونور گندم خوب ، این وسط گندم بدتر اون وسط عرض میشود که اون طرف گندم وسط دو سه جور گندم ، نمیشه گفتش که چون همه این گندم ها معلومست صد کیلوی حالا که  .

خب مقداریش خوبه مقداریش بده مقداریش وسط در اینجا باید جهالت حاصل میشه .

بنابراین در اینجا این قید را باید زد که شما اگر یک سوم میخرید ، یک سوم از گندم  اعلا که اونطرف .

 اگر قاطیه قاطی باشه که اعلا و ادنا و اوسط این جا طبعاً نخواهد داشت ، این هم فرمایش دوم شما .

{و یجوز اندار تقدیراً حدسیاً عاقلاً} اندار را اینطور معنی میکردیم {اندار تقدیراً حدسیاً عاقلاً} یعنی نه کیل ، نه وزن ، نه عد نه مساحت ، تخمین ولی تخمین عاقلانه است .

کسانی که واردند میتونند تخمین عاقلانه بزنند که این زمین چند متر .این گندم چقد وزن، این نون چه قدر.

این نونواها چند روز ما نون میگرفتیم این میکشید بعد دیدیدم که چه بکشه چه نکشه یکیه ، مثل اینکه دستش اصلاً وزن را کاملاً وارد . خب این و یجوز اندار ،یجوز اندار بعد اینست که شما باید بدانید یکی از مقادیر اربعه. نخیر ، به یکی از مقادیر اربعه نمیدانیم کیل نکردیم وزن نکردیم نشمردیم و مساحت نکردیم .

ولکن اندار، اندار تقدیراً حدسیاً عاقلاً ولی در همه جا اینجور نیست .{لظروف به ما یغاربها }، این ظروف دو معنا دارد. یک معنا معنای ظرف معنای دیگر زمینه های گوناگون مبیع و مشترا چه مکیل باشد یا نه موزون باشد یا نه معدود باشد یا نه حساب هندسه متری داشته باشد یا نه ولکن .

غیر ازین چهارتا اگر تخمین حدسی عاقلانه ای بود که کلاه گزاری و کلاه رفتن سر نبود این هم اشکال ندارد بسم الله . {ویشترت فی کل مبیع ان یکون مشهاداً او موصوفً به ما یعرف الجهاله  فان وجد الی الوصف فان وجد الی الوصف و الا کان لو خیار.خیار تخلف وصل قضیۀ التخلف الوصل الا اذا لم یختلف فی الثمن}. در اینجا بحث داریم .

جنسی را من خریدم وزن کرده، کرمانی خریدم کاشانی در آمده ، حالا اینجا که کاشانی در آمده یا قیمت فرق میکنه یا فرق نمیکنه . اگر قیمت فرق نکرد که خیار ، اگر تعدد مطلوب و اگر وحدت مطلوبست که بیع باطل.

اما اگر قیمت یکسان بود بنده هم تعدد مطلوب دارم. من فرش میخواهم بخرم و میخوام کرمانی باشه ، اما کاشانی در آمد ولی قیمت کاشانی هم عین قیمت کرمانیست درین جا چه بگیم ؟

بگیم خیار ندارد یا بگیم داره ، ممکن است بگیم خیار ندارد ولکن همونی که خواسته به همون قیمت دستش آمده.

اما نخیر خیار داره چرا ؟ برای اینکه آدم مقصودش کرمانی ، کاشانی قیمتش بیشترم باشه نمیخواد . اگر فرش کاشانی قیمتش بیشترم باشه نمیخواد . تا چه رسد فرش کاشانی مساوی با کرمانی باشد ، در این صورت خب این مرادات حاصل نیست بلکه بعضی از اوقات باطل . اگر وحدت مطلوبست که من هزار تومن را میدم که فرش کرمانی بگیرم اما اگر فرش کاشانی بدند که دو هزارتومن بی ارزه نمیخوام اصلاً از بیخ نمیخوام .در این صورت یا معامله باطل .بله ؟

(اون چند خریده ؟)

بله ، بله ، به این قیمت. یا وحدت مطلوبست که باطل میشه، یا تعدد مطلوبست که در اینجا خیار خواهد بود .

{اللهم الی اذا قصد الخصوص الموصوف قضیۀ حاجته ی فباطل دون الخیارٍ قضیۀٍ تجارتاً عن تراض و لبستقرۀ معرفته الی الاختیار ، اختبارش کنید اختیار نیست و لبستقرۀ المعرفته}. بحث اینه آقا من جنس را میخوام بخرم .منتها این جنس در بسته است ، سر بسته است . خب من از کجا بفهمم ؟ توصیف میکنی  قبول نمیکنم . خودم نمدونم چیه ، اما اگر بخوام این جنس را بفهمم که قابل خرید هست مطابق میل من هست. باید این را یک مقداری بازش کنم یک تصرف امتحانی درش انجام بشه . یک الاغی آدم میخواد بخره. میگه الاغ را من باید سوار شم الاغ را نمیده . یا برم سوار  شم بفهمم راه میره اصلا یا نه . خب اگر اون الاغ را فروشنده داد من سوار شدم در بین راه مرد .خب تقصیر کیه ؟ تقصیر اونه دیگه.

 برای اینکه من الاغ را بیاد اختبار کنم بفهمم یا ماشین را من باید این جنسی را که به عنوان صحت و سلامت میخرم بدانم صحیح و سالم ، خب این الاغ را یا این ماشین را این موتور و دوچرخه را من باید اختبار کنم بفهمم که قابل خرید هست یا نه .شما هم اجازه دادید اختبار کردم.

 اگراجازه دادید اختبار کردم این مال دست من چیه آقا ؟ من خریدم نه ، امانت دیگه .امانت چیه ؟ امانت مالکیست . اگر در امانت مالکی انسان خیانت نکرد و این امانت مالکی از بین رفت حکمش چیه آقایون ؟

 من مقصر که نیستم . اگرشما عباتون را به من دادید منم به طور امانت حفظ کردم اما دزد آمد بدون تقصیر من عبای من و شما هر دو را برد . من پول عباتون را بدم ؟ نخیر

{ما الی المحسنین من سبیل}. در اینجا هم مصداقش اینه . محتاج به قیل و قال و روایت در اینجام نیستیم ، نسّ آیه است . در صورتی که من اگر بخوام جنس را بخرم باید امتحان کنم . امتحانشم مثل سوار شدن دیگه . شما هم قبول کردید این را امتحان کنم . چون توصیفی که شما میکنید من قبول نمیکنم برای اینکه مطمئن بشم من امتحان میکنم ولکن این جنسی را که به من دادید به اختیار خود دادید ،امانت دادید .

امتحانی هم که ما میکنم با اجازه شما دارم امتحان میکنم . پس امانت است اصل جنس و به عنوان تصرف به اجازه مالک است در اختبار جنس و امتحان جنس . اگر این جنس از بین رفت کلاً، تقصیر کیه ؟ تقصیر من نیست . اگر جنس قیمتش کم شد باز تقصیر من نی.

کم شود قیمتش یا اینکه فرض کنید قیمت از بین بره این تقصیر من نیست چرا ؟

برای اینکه {ما الی المحسنین من سبیل} . فرمایش ایشون اینست که و لبستقرت معرفته الی الاختبار ی شو برداریم ب کنیم اختیار به اختبار جاز بیع هو بالوصف عیضاً و یتخیّر مع خلاف. یتخلف الوصف … انا ولو عدا} اینی که میخواستیم بگیم اینه .

(در اون مثال صادق نیست.در مثال الاغ صادق نیست….)

میفهمم بله اونوقت دوتا خیار میشه ، اونوقت دوتا خیار میشه خیار تخلف وصف.خیار یکی که نیستش که بعضی وقتا دوتاست بعضی وقتا سه تاست . {و لو عدا اختبار هو الی افساد جاز شراعهو و ان خرج معیباً عخد عشر} این اختبار ، اختیار را اختبار کنید .اگر این اختبار  عدا الی افساد از بین رفت الاغ مرد سوارش شدم جون نداشت سوارش شم پس چرا فروختید ؟

 الاغ مرد . عرض میشود که{ ولو عدا اختبار الی افساد جاز شراعهو و ان خرج معیباً }اگر با اختبار معیب در آمد خب من خیار عیب دارم دیگه . او دون الوصف ثمناً . یا معیب نیست . وصفی که میکرده بعد من اختبار کردم دیدم نخیر ارزون تره . پس اولی معیب، دومی خیار تخلف وصف {عخد عرش هو و ان لم یکن لهو قیمه بعد الکسر عخد الثمن . }

اگر بعد از شکسته شدن اصلاً قیمت نداره من چون از طرف مالک مجاز بودم امتحان کنم ، امتحان کردم بنابراین من جنس را گرفتم پولم دادم دیگه ، جنس هم از بین رفت پول را پس میگیرم چرا پول برای اون باشه ؟ برای اینکه هیچی دست من نیامده من اختبار کردم با اجازه اون طرف .

{هیس الکسر بذلک الاختبار کان معدون دون المقابل .}

مطلب دیگر، همش در باب جهالت.{ ولا یجوز بیع السمک فی الاجمه} نیزار، نیزاری هست این نیزار دو جور دو تا نیزاری است که مال من، دورش دیوار کششیدم ولو نیزار توش ماهی داره هم خودم میگیرم هم دیگران اجازه میدم بگیرند این یک مطلبه.

یک مرتبه نه نیزار عام مال کسی نیست . فرمایش علامه در نیزار عام صحیح .در یک بعد در دو بعد نیست. در نیزار عام فرمایش علامه صحیح است .

اگر یک نیزاری است که توش ماهی هست و من میخوام یکی ازین ماهی ها را یا چند تا ازین ماهی را به شما بفروشم. چی چی میفروشی شما ؟ مگه ماهی مال شماست ؟ ماهی که مال من نیست. این ماهی اولاً مال من نیست. ثانیاً اگر من این ماهی را گرفتم و گرفتش صحیح بود ،  بعد از گرفتن این ماهی مالیات داره و بعداً میفروشم . اما قبل از اینکه این ماهی که در نیزار عام هست من بگیرم نه مال من است و نه مال شما . من به چه حساب به شما میفروشم ؟ بله ، در اینجا بیع باطل . چون این باید که مثمن مال بایع باشد مالیات داشته باشد و مال بایع باشد وثمن هم باید مال شخص مشتری باشد . دراینجا مثمن که ماهی هست مال شخص بایع نی.

اما ، اگر اجمه ، اجمه خاصه است چی میشه اجمه به طور مطلق گفتند دیگه . اجمه نیزار ، اجمه خاصه است بنده یک قسمتی از نیزار را دیوار کشیدم و مورد استفاده من است و احیا کردم این مال من تعمیر کردم احیا کردم .خب در اینجا فرض کنید که بنده فلان ماهی را نمتونم بگیرم . اما مال کیه ؟ مال من دیگه . چرا اینجا من نتونم بفروشم ؟ اگر من بتوانم ، اگر من این بتوانم ،اگرمن این ماهی را بفروشم به شرطی که طرف بتواند ماهی را بگیره، اون طرف قدرت داره ماهی را بگیرد قدرت در تسلّم دارد من قدرت تسلیم ندارم . بله ؟

 حال میخوام عرض کنیم خب چی میشه ؟ببنید ، آقایون شرط میفرمایند قدرت بر تسلیم درستع؟ این اصل کلی .

میگد شما یکی از شرایط صحت بیع این است که قدرت داشته باشید بر تسلیم این مال . فرض کنید من یک مالی دارم کسی قرض کرده میخوام بفروشم. اگر من قدرت دارم از غاصب مال را بگیرم به شما بدم خب میفروشم .

اما ،اگر این مال جایست که تو دره ایست که تو دریایییست که تو چاهییست که عند الغاصبی است که من نمیتوانم اینو بدست بیارم تسلیم کنم .چی چی میفروشی ؟ اینکه برای شما چیزی نیستش که برای شما ارزش ندارد چه طور میفروشید . این فرمایش آقایون .

ما عرض اضافه داریم ، عرض میکنیم قدرت بر تسلیم شرط .بلکه قدرت بر تسلّم هم کافیست. ببینید این مال که تو چاه افتاده مال من بسم الله . اگر هم کسی در بیاره بالاخره مال من ، ولی من نمتونم در بیارم اما جنابعالی وسیله ای دارید که میتونید این مال را از چاه دربیارید من به شما میفروشم ارزانتر منتها . به شما میفروشم این مال را که میتوانید از چاه در بیارید .

این کجاش عیب داره آقایون ؟ همه میفرمایند اشکال داره .

چرا ؟ برای اینکه آقایون مقیدند به قدرت بر تسلیم شخص بایع یا مشتری . بایع باید قدرت داشته باشد بر تسلیم مثمن، مشتری قدرت داشته باشد در تسلیم ثمن . این تسلیم در هیچ دو شرط نیست ، بلکه این مال بشود به وسیله اون مشتری دستش بیاد خودش به عرضه خودش و قدرت خودش . یا اون مال بشود به وسیله ی عرض میشود که بایع که ثمن بدستش بیاد . اگر بایع بتواند این ثمنی را که مشتری نمیتواند بدست بیاره ، بدست بیاره .

و مشتری بتواند این مبیع را که بایع نمیتواند تسلیم کنه ، بتواند بدست بیاره. خب در اینجا مگر مال نبوده که فروخته ؟مال که بوده که .

بله . اگر تا آخر عمر کسی نمیامد کمک کنه من نمتونستم در بیارم وسیله از چاه بیرون آوردن از دریا بیرون آوردن من ، از دست غاصب گرفتن من ندارم . اما مال من بالاخره اگر غاصب بیاد تحویل بده مال من یا نه ؟یا به صرف اینکه غاصب غصب کرده مال او خواهد شد ؟ نه این مال من .

علیکم الاسلام

حالا که این مال ، مال من است . من مال خود را میفروشم و اون پولی هم که طرف میده بیخود نیست. پول را در مقابل مال من میده ، منتها ارزون تر میخره . چرا؟ برای اینکه باید زحمت بکشه از چاه در بیاره . در اجمه ما هم همینطور میگیم. اجمه خاصه که جزو لفظ مطلق اجمه هست که نیزار ، نیزار خاصه .

آقا من هر چه کنم قدرت ندارم فلان ماهی را بگیرم . اما شما که میخواید بخرید قدرت دارید . مال من یا نه؟ بله . نمتونم در بیارم استفاده کنم ، خب میفروشم.

چرا آقایون میفرمایند در اینجا .اگر باعاً ما فی الاجمه فی السمک و شما عرض میشود که اجمه است و نگرفتید هنوز این اشکال اداره ؟ میگم نه خیر اشکال نداره .این نه

(بخره ولی خریدنش یک جوری هست که نتونه بدست بیاره ، این پول هم پرداخت کرده )

خب پول پس میگیره . چرا ؟

 برای اینکه اصل اینست که ، نه اصل اینست که بدست بیاد . ببنید اگر میداند و میتواند که بدستش بیارد بعد معلوم بشه دانستنش غلط توانشم غلط پول چی ؟ پول از بین میره .

بله ، این ، این موردی که عرض کردید جهالت نیست .

ببینید فلان ماهی که الان داره میدوه ها این ماهی اینقدری . این ماهی نیم متری که تو این اجمه داره میدوه این را بنده که مالک این

( این ماهی هایی که در این اجمه هست به این مرد میفروشم )

اون چیز دیگه شد ، اون چیز دیگه شد ببینید

(منظور آقایونم همین دیگه ؟ )

نه ، نخیر ، نخیر ببیند ملاحظه کنید{ و لا یجوز بیع السمک فی الاجمه} .چه مجموع چه یک فرد چه دو فرد .

میفهمم ، جایز نیست فروختن گندم ها. آیا مجموع را فقط میگه گندم هم همینطور هی .

(شامل هردوست؟)

بله شامل هر دوست .

{ولا یجوز بیع السمک فی الاجمه} اگر مجموع باشه جهالت اگر مجموع جهالت نیست

ببینید با دید کسی که صیاد ، با دید میفهمد که در این نیزار در این عرض میشود حوض چه قدر ماهی . اگر با دید فهمید مگر قبلاً  نفهمید که با دید اندار کرد اشکال نداره ؟

(باید قدرت تشخیص داشته باشه ، یعنی مانع نبودن از صید را هم ملحق کردن به قدرت تسلیم …. )

خب ما قبول نداریم دیگه ، خب ما قبول نداریم این را دیگه ، ما میگیم این تسلّم کافیه .حتی اگر نه من بایع قدرت بر تسلیم سمک دارم نه شما مشتری قدرت تسلم داری ولکن یک نفر دیگر میاد به اشاره بایع و مشتری یا خودش خبر میکنه میاد ماهی را میگیره میده دست آقا .

چی شد ؟ فقط قدرت بر تسلّم .چه تسلیم بایع چه تسلّم مشتری چه کسی دیگر بیاد و این جنس را بگیرد تحویل او بدهد .

از قضا به عکس ، نخیر بالعکس حالا میخونیم دیگه بالعکس ما فرمایش آقایون داریم میخونیم .

ایشون میگد و لا یجوز

(دو تا معامله میشه دیگه یعنی اونجا ما باید یک شخص دیگر را اسیرش کنیم )

نه اسیرشم نمیکنیم خودش واستا داره میبینه ما داریم معامله میکنیم و میاد ماهی را میگیره میده دست شما .

حالا مالک ماهی شدید یا نه ؟ منم مالک مال شدم یا نه ؟ بله. قدرت بر این که این مال دست شما بیفته فرض کنید نه من قدرت دارم نه اون قدرت داره نه هیچکس. هیچ ، یک زلزله شد ماهی پرید بیرون این را بر داشت. این چه طور ؟ بالاخره منظورش اینست که این پولی که میده مالی دستش بیاد و این مال ، مال منه دیگه چون اجمه مال من حوض مال من . حوضیست که من نمتونم ماهی را بگیرم ولکن بالاخره این انجام شد .

{و لا یجوز بیع السمک فی الاجمه} من عرض میکنم {الا اذا کانت اجمۀً لهو مقدورۀ الصید احسن من ما صباحا }

این یک موردش ، اینجا اجما مختلف . مثلاً در اون اجمه در این اجمه در این اجمه خب نمیشه ولکن .

این اجمه ای که هست و من اختیار دارم بهتر از جاهای دیگر میشود صید کرد خب این بهتر بودن موجبست که شما بتونید مال در مقابلش بدید

{قضیۀ الی صید الاکثر من ما صباحا مهما کان فمن هو عقل من هذا الصید} . میگد صید کنم بدم خب قیمتش بیشتر .

{او لیس هنا الا اجراتاً صید ان کان زائدۀ علی حاجۀ} . کجاست این ؟ اجرت صید کجاست ؟

در اونجایی که اجمه مطلقه باشه . اگر اجمه خاصه باشد که مال من که مطلب نیست.

 اما میگه آقا دم دریا ، شما این ماهی که اینجا داره میدوه من به شما فروختم . خب مال شما هست که بفرشی؟ بله هست. اگر این ماهی را من فروختم به قید اینکه من صید کنم به شما بدهم در یک جهت صحیح در یک جهت باطل. در این جهت باطل که ماهی که تو دریاست که مال همست هر کس بگیره پس چرا من بفروشم . در این جهت صحیح است که یک وجه کلی ما داریم که عرض میکنم که بابا این ماهی بالخره گرفتنش این یک کاری هست یا نه ؟ من این ماهی را میگیرم بعد مزد گرفتن ماهی را از شما میگیرم .کما اینکه در کل صید ها همینطور . اگر ما در ساحل هستیم ماهی هایی که مال این دریاست و مال این عرض میشود که مال این جاییست که مال کسانی هست که در ساحل زندگی میکنند دیگه چون اون از اموال عامه است. مثل جنگل ها مثل رودخونه ها مثل دریاها و و اینها ، این از اموال عامه است.

خب ، بنده تورم بزرگتر و میتوانم ده هزارتا ماهی بگیرم ، روزی اینقدر ماهی .آیا همش مال منه ؟

خب نه . این اموال عامه است مثل زمین . زمین مال هر کسی هست که احیا کند. به مقدار حاجت خودش که در بحث احیا خواندیم آن را . به مقداری که خود حاجت دارد احیا کند، بقیه را هر چی احیا کند مال دیگران را احیا کرده و اگر دیگران خواستند فقط باید مزد احیا را و اون خرج هایی که برای احیا کرده چیزی دیگه ای نیست .در واقع آب هم همینطور حتی از رسول الله (ص) روایت داریم که شخصی سوال میکند یا رسوال الله من یک قناتی درست کردم ،ولی این قنات آبش زیادتر از مصرف منه بقیه اش رابفروشم ؟

فرمود مال کی را بفروشی ؟ مال کی بفروشی ؟

فقط میتونی مزد درآوردن این را ، مزدش چه قدر میشه ؟ در ماهی هم همینطور در ماهی که شما اگر ده تا پانزده تا کمتر بیشتر ماهی بگیرید برای خودتون کافیست کفایت عادی دارد بیاید شما ماهی که صد نفر باید بگیرند شما تورت بزرگتر است و وسیله بیشتر بگیرید . میخواید این ماهی را بفروشید ؟ این تورم ثروت بیخودی . نخیر ، شما

بله ؟ میفهمم .بله به مقدار، به مقدار .حالا اون کسی که با کشتی ماهی میگیره و به مقدار بیشتر از حاجت زندگی خودش ،این ماهی را ما تعداد معین نمیکنیم. اون کسی که به مقدار، مثل کسی که زمین نگاه میکنه میگه این زمین صد هکتار هزار هکتار این را من دورش دیوار میکشم . آقا مال کی دیوار میکشی؟ شما مقدار زندگی خودت صد هزار هکتار ؟ نه.ماهی ، من ماهی دریا که روزی صد تن روزی دویست تن میشه صید کرد بنده صد تن شخصاً صید میکنم . این صد تنی که من شخصاً صید میکنم این ماهی همش مال من نیست مقداریش که مورد زندگی من است ضرورتاً و فوق ضروره مال من . بقیه را ماهی را به جای اینکه من کیلوی پانصد تومن بفروشم میشه کیلو پنج هزار یک تومن چرا ؟ برای اینکه اجرت صید چه قدر ؟ قیمت ماهی چه قدر است و اجرت صید چه قدر ؟

اگر ما اموال عامه را روش درست فکر کنیم و بفهمیم {و الیس انسان الی ما سعی} اونی که سعی من است و من میتوانم برای خودم به دست بیارم مال من و بقیه اش مال من نیست راجع بقیه ، باید که ما مزد صید را در اینجا بگیریم.

حالا در اجمه عامه هم همینطور ، در نیزار عام یا در دریا یا در چه اگر چنانچه من صید کردم نمتونم اونی که صید کردم به شما بفروشم . نخیر . زائد بر حاجت را به شما نمیتوانم بفروشم مثل یکجاییست که پول من وشما و شما وشما افتاده . اگر یک نفر پول در بیاره همش مال خودش ؟ نه پول خودش مال خودش .بقیه هم عرض میشود که مزدی برای رفتن توی آب و توی چاه و توی کجا در آوردن عرض میشود میتونه بگیره .چون این مال ، منتها این مثالی که زدم مال خاص و مثال دریا و صید دریا مال عامه است . اموال عامه تا اون مقدار حاجت شخصی که سعی میکند به دست میارد مال اونه، بقیه اش عنوان عرض میشود مزد دارد .

ایشون میگوید {والبن فی زرع }چرا ؟ آقا این گاو هر چی لبن داره من خریدم به این مبلغ. چرا مطلقا میفرماید که البن فی الزرع ؟ نه خب ممکن اندار کنیم ما. یعنی شرطیست طرف هم میدانه در این پستان چه قدر شیر تقریبا. حالا یک مثقال بالای یک مثقال اشکال نداره.

بله اگر مجبور باشد اصلا ذکر نمیخواد. چون در کل جاهایی که ثمن مجهول است یا مثمن مجهول است این بیع باطل . اما اگر بالکیل یا بالوزن یا به چه معلوم است. یا بالاندار والتقره این معلومست پس لبن فی الزرع شما چرا معنا میکنید ؟

من عرض کردم {جهلً بالمقدار و الا لکان صحیحاً ان کان مقدراً عاقلاً}نطفه نباشه . شخصیست که وارد میدونه در این پستان چه قدر .

{ولا ما فی بطون …} اینجا هم همین حرف را میزنه. آقا در شکم این حیوان یک بره ایست چه قدریه من و شما نمیدونیم ولی کسانی که واردند میدانند . خب میخره . آقا من اونی که در شکم اینه میخرم به این مبلغ خودش را نه . اگر مجهول باشه اشکال داره نباشه هم اشکال داره .

{ویجوز… مع غیرها} این را ما بحث طولانی داریم . آقایون اینجا و در سایر کتب فقهی جهالت را میگن مانع، بسم الله .

اما میگن جهالت کلاً مانع نیست . اگر مبیع شما یا ثمن شما مجهولست . مجهولی که درش غرر است و این معامله یا باطل است از بیخ ،به حساب وحدت مطلوب ، یا اینکه خیارست به حساب تعدد مطلوب .

ولکن ، کلهم اجمعون اینطور میفرمایند ، میفرمایند که اگر یک جنسی مجهول است خودش را نمیشود فروخت نه میشود خرید.

اما اگر این مجهول را با معلوم ضمیمه کنیم {لو ضمه مجهولٌ الا معلومٍ یجوز ان نبیعهما باثمنٍ خاص حال ان هذا … مجهول … منهم معلوم }. این را چه کارش کنیم آقایون ؟ عرض میشود که خب دو دوتا همه جا چهار تاست .

قم چهارتاست ، تهران چهارتاست ، اهواز چهارتاست اینجور نیست که یکجا چهارتا باشه یکجا پنج تا باشه.

آقا جان چیزی که مجهولست غرر است وقتی که جهل مانعست که ندانم مقدار ثمن چه قدر است مقدار مثمن چه قدر است چه خودش تنها باشد این مجهول باطل .ضمیمه هم بکنید ضمیمه هم اگر بکنید اون ضمیمه که معلوم است به حساب خود معلوم معامله صحیح . ولکن با چی ؟ با خیار، چون این مجهول داره دیگه و همه که مجهول این مجهول چه ضمیمه ما بکنیم ؟ چه نکنیم چه فرقی داره ؟ عزیزم آدم زنا کار را شما ضمیمه به آدم عادل بکنید یا نکیند این زناکار . آدم عادل را ضمیمه به زناکار بکنید یا نکنید عادل قاطی نمیشه.

شما قاطی کردید در فقه خودتون . میفرمایید که اگر  شما مجهول را که به تنهایی نمیشود فروخت باطل است {لو ضمه مجهول الی معلومٍ صحۀ البیع}

بله ؟ همینطوره دیگه بله چون مجهول قاطیش شد دیگه . چون مجهول و معلوم که قاطی شد مجموعاً مجهول معلوم معلوم ، معلومه. مجهول مجهول ، دو مجهول . مجهول و معلوم ، مجهول معلوم به جمعاً مجهول. پس این فرمایش را ما به هیچ وجه نمتونیم قبول کنیم و مطلبی هم نیستش که شما بیاید بگید فلان روایت و فلان قول این چنین .نه ما میزان داریم میزان وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ مثل عبد عابغ. آقایون میگن عبد عابغ این بنده فراری را نمدونیم کجاست اصلاً پس نمیشود گرفت نمدونیم کجاست اصلاً .این بنده فراری را تنها بفروشید این اشکال داره اما اگر این عبد عابغ را  با این عبدی که اینجاست دوتاییشو بفروشی اشکال نداره . نشد ، آقا دوتایی بفروشیم به همون قیمت ؟ که اصلا چه عرض کنم طبعاً به قیمت بالاتر اگر به قیمت دوبله هست یا یک مقداری از یک بیشتر اون بیشتر در مقابل چیه ؟ در مقابل مجهول کلی قرار گرفت و این درست نیس

ایشون میفرماید که . بله .

{و یجوز لو ضمه مع ها غیرها} بنده عرضم {ولکن معلومۀ الغیر لا تصحح مجهولیۀ.} معلومت غیر که تصحیح نمیکند مجهولیت این ضمیمه را .

{و لا….کم الثمن معلومۀً و لا یفید ای الضمهٍ هیس لا یضمه معلومیۀً الی مجهولٍ .}

آیا اگر مجهول با معلوم جمع کردیم اون معلوم مجهول را معلوم میکند ؟ نه .

لا یضمه یعنی مجهول ، معلومیۀً ببخشید لا یضم یعنی معلوم معلومیۀ الی مجهول . معلوم خودش معلوم ولکن معلوم مجهول را معلوم نمیکند پس چه طور میفرمایید که جایز .

علیکم السلام

{و لا ما یلقح الفلح }اینم عجیبه آقایون میفرمایند که اگر شما یک عرض میشود که گاو نر دارید . این گاو نر ازش میاد که شما به گاو ماده بی اندازید و این آبستن بشه. گاو ماده نداریم .

خب میگد این جایز نیست، حرام است که شما بفروشید نطفه و عمل لقاح این مذکر را که این مؤنث را باردار میکنه .میگیم چرا حرام ؟

میگند خب این چه قدر نطفه ملاک نیست انقدر باشه انقدر باشه انقدر باشه اونقدر که آبستن بشه .

همین ؟ چرا ؟ ها! نشد اون بحث دوم.

(برعکس اون آبستن میکنه)

اون بحث . ببینید ما دو بحث داریم ، یک مقدار منی چه قدر است لازم نداریم .دو آیا این آبستن میشود یا نه؟ مطلب دوم .پس در هر کدوم بحث خاص. اگر شما در مقدار منی فحل بحث دارید مقدار اصلاً مطرح نیست بلکه مقصود است که این فحل هر مقدار منی باشد او را آبستن کند . دوم ، دوم بحث در این نیست که آیا این آبستن خواهد شد یا نه ؟ بحث دراین است که آبستن میشود . بحث اینجاست الان بحث اینست که این ماده ،ماده ایست که اگر نر بره روش این آبستن میشود پس معلوم است که آبستن میشه ، سوم

( همینکه ما نمدونیم )

شما نمدونید اگر بدونید چی ؟اگر بدونیم چی ؟ نخیر

( یا عیب از …)

نه حالا پس سه بعد قضیه یا اینکه مقدار منی را نمدونه مجهول اون دونستنش لازم نیست ، این رفت کنار .

یا اینکه نمدونید آبستن میشود یا نه این یک بحث . یک مرتبه نخیر میدانیم آبستن میشه ایشون هر سه را میگه باطل.

ایشون هر سه را از دم میفرماید باطل و ما لا یلقح الفحل ، ما یلقح الفحل به حساب چی ؟

بنده عرض میکنم {ولیجوز هیس القصد اصل اللقاح لا قدر المنی } خب اینم به طور کلی .

(استاد این نژادم فرق نمیکند ؟اون منی های که میگیرن از گاو ها …)

خب اونایی که واردن چی ؟ ببینید کسی که وارد ، میدونه بابا این مادش قبلاً زاییده .حالا اینجا را فرض میکنیم .این مادش قبلاً زاییده و میزاید این نر هم میزائونه هم نطفه اون به درد میخوره هم رحم این در این صورت هم مشمول آیا این لا یجوز هست یا نه ؟ چه اشکال داره ؟چه اشکال داره .بله

عرض میشود و لا یجوز بیع السمک فی فرعتاً ان لم یشتق . یشتق مقابل رتق کانتاًرتقاً …خب فعرتٍ این چیزه ،آلت صید . اگر آلت صید را انداخت شبکه را نداخت و مقداری ماهی گرفت هنو ماهی ها را نگرفته ماهی ها تو شبکه است یا تو آب یا بیرون .خب ممکن است که این ماهی را نتونه بگیره .ممکن است بتونه بگیره مثلاً مرده باشه چه باشه.

پس ماهی هنوز حالت بیع صحیح ندارد چون در دستش نیست در اختیارش نیست .آیا این جایز است که این سمک را در شبکه بفروشد یا نه ؟

ایشون میفرماید {و یجوز بیع السمک فی فرعتاٍ و ان لم یفتق} یعنی چه طور ؟ خب شاید که بازش کنه در بره .اگر باز کرد عرض میشود که این شبکه را در رفت چه ؟ اون ماهی را که خریده این باز کرد شبکه در رفت این یجوز نیستش که . یا نه تا اومد باز کرد این مرد ، حالا مرد و میتش بر حسب اون فتوایی که عرض میشود که داخل آب مرده داخل آب مرده و بیرون آورده و دید مرده .این چه فایده داره ؟

یا اینکه فرض کنید که از تور در آورد و بعد از اینکه از تور درآورد به دست هیچ کدام نرسید این پرید باز دوباره تو آب پس اینکه یجوز میگه در چه صورت ؟ در صورتی که این ماهی فقط توی این شبکه بودنش به خیال بعضی مانع . اما مجهول بودن به دست خواهد رسید یا نه ، مرده خواهد بود یا نه ، برگشت خواهد کرد یا نه این ها را ما باید توضیح بدیم .

عرض میشود که ، بنده عرض میکنم که {شرطً معلومیت والقدرۀ و ان اجز المالک} که تسلیم لازم نیست .

{وبیع السوف الی ظهور الحرم بلا شرط و لا بد ان یکون ثمن معلوماً قدراً و وصفاً بالمشاهده او الصفه و لا یجوز ان یبیع به دینارٍ غیر درهم نسیتاً و لا نقداً مع جهل نسبته ی علیه .}

آقا این دینار را میدونه درهم را میدونه نمدونه درهم چند ،چند چندم دینار ،دینار چند برابر درهم و درهم چند دینار نمدونه . {بیعتک هذا العبایۀ  به دینار الا درهم و هذا الانسان لا یعرف نسبت درهم الی دینار هذا البیع باطل .}

معلوم باطل چون مجهول .چون اگر کسی نسبت درهم به دینار را بداند خب بین یا میخرد یا نمیخرد . خب اگر نسبت درهم به دینار را نداند دینار الا درهم نمداند چه قدر از دینار کم میشه چون نمیدونه چه قدر از دینار کم میشه بنابراین بیع درست نخواهد بود .

والطیر فی بله ببخشید

بله {و یشتر… الا تسلیمین} این را قبول نکردیم .مقدور علی تسلم . من نوشتم او تسلّم او لم یقدرها … هو منفرداً ایشون میگن الاعند ان کانیت تسلم علی المشتری . بنده ای فرار کرد آقا مالیست که از من قرض کردند بنده نمتونم بگیرم اما شما میتونید بگیرید .خب من چرا نفروشم ؟ همون بحثی که قبلا داشتیم . که از شرایط صحت  بیع قدرت بر تسلیم نیست . قدرت بر تسلّم یا مشتری خودش تسلّم کند یا کسی را بیارد بگه آقا  شما برید مال را از فلان غاصب بگیرید . پس بالاخره مال ، مال من چون مال ، مال من است در اینصورت فروختن این مال چه اشکال دارد ؟

{ویشترت یکون تسلیم او تسلم او هو المقدار تسلیم و منفرداً الا عند الامکانی تسلم علی المشتری ولو ضمه الا غیرهی یصح }که اینجا ما فریاد داریم بر فقه .مجهول را بر معلوم عبد عابغ را باید غیر عابغ عبد عابغی که منفرداً شما باطل میدانید چرا باز ضمیمه صحیح میدانید ؟ اینم قبلاً عرض کردیم .

ولا ممتقل البیع فی صحه اذا لم یمکن تسلم و اذا  ام کم لم فلا لذاک الغیر ولطیر فی الهوا یک مطلب دیگر بیشتر نمانده است که بعد میریم سراغ خیارات

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان

الهی آمین

  و معارف القرآن العظیم

الهی آمین

و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا.

الهی آمین

مطلبی که باید عرض کنم

برادران عزیز از بلاد مختلف هستید البته درجات و مراتب مختلف دارید و شما همتان میدانید که در طول چهارده قرن کتاب الله مظلوم و غریب .

حتی خودی ها به این کتاب لگد زدند ، حتی خودی هام این کتاب را در حاشیه هم قبول نکردند و ما هیچ کتاب آسمانی و زمینی نداریم که به اندازه قرآن مظلوم باشه، نداریم  هیچ نداریم .

اما خب پیغمبر بزرگوار در اون محیط شرکی چه کرد ؟میشد که تو سر ابوجهل ها و ابولهب ها و ابوسفیان ها بزنه ؟ نمیشد . از نقطه اولا شروع کرد .از صفر شروع کرد حتی در مدینه ، در مکه مکرمه اصلا دفاعم نکرد نه جنگ هیچی دفاعم نکرد چون نمیشد اصل مطلب از بین میرفت .

ما که هستیم و رسول الله ، ما که خاک پای ایشونم نیستیم .اما به ایشون ظلم شد .

ما کسی نیستیم اما میخوایم مسلمان باشیم. مسلمان باشیم به این معنا که پیغمبر بزرگوار که و قال رسول الله : یا رب بالقوم تقظو به هذا القران محجورا ما قرآن را از محجوریت بیرون بیاوریم.وقتی قرآن محجور بود شخصیت بزرگ خاتم النبیین محجور.پیغمبر محجور است  در بعد پیغمبری محجورست ، نه در بعد محمد بن عبدالله بودن.

در بعد محمد بن عبدالله بودن که قبل از نزول قرآن محمد امین بود احترام میکردند ، احترام میکردند  تعارف میکردند .حجر الاسود را ایشون دستور دادن چنین و چنان تا قرآن نازل شد ، مجنون شد کائن شد ساحر شد چه شد ، چه شد ، چه شد .

این قرآن اونقدر ظلم شده است در بعد سلبی که اونقدر عظمت دارد رسول الله در بعد ایجابی .پیغمبر بزرگوار در بالاترین مقام در عالم امکان و قرآن شریف هم طبعاً این چنین که مستند رسول الله (ص). ولی بدترین خیانت به این قرآن شریف شده است . نه تنها از قبل یهود و نصارا نه تنها از قبل سنی ها ،قبل شیعه ها. حوزه های ما به این قرآن کاری ندارد  ولی چه باید کرد ؟ نمتونیم مبارزه کنیم

ما چیزی بگیریم اسب دوانی پیش کش .

ما اعتراض نکرده به کسی اهانت نکرده به کسی داد و فریاد نکرده به کسی ما همه چیز شدیم .

امیرالمونین صلوات علیه که شهید شدن شامی ها گفتند کجا شهید شد علی ؟ مسجد ، علی که نماز نمیخوند.

 به ما نسبت ها دادند . نسبت حلیت لوات دادند ، نسبت و علی آخر ، نسبت ها را دادند و این فکر یهودیست که القاعده… وسیله. ما که کاری نکردیم که ما تجاوز به اون ناموس اونها نکردیم ، به مالی هم تجاوز نکردیم ، به مقام اینها تجاوز نکریدم .کسی تجاوز نکردیم از این کتاب شریف چیزی باید بگیم. فقط کاری کردیم کار ایجابیست مثبت .ما رو قرآن داریم کار میکنیم.

آیا قدغن است ما روی قرآن نظر بدیم فتوا بدیم ؟

چه طور روی شهرت و اجماع و چی و چی اینها شما نظر میدید خیلی محترم است ، احترام شما محفوظ برای خودتون مقلدتون.برای ما هم محفوظ نماز هم میخونیم احیاناً اما اگر ما روی قرآن کار کردیم اینطور باید حجومی ، اینطور تبلیغات اینطور افطراعات اینطور نسبت ها .

من خواستم تعدیل بشه بین دو جریان . دو جریان ، یک جریان سکوت مطلق که کاری نداریم اصلا ، یک جریان فریاد مطلق . نه فریاد مطلق داریم ما نه سکوت مطلق عمده اینست که ما بتوانیم این قرآن شریف که در طول چهارده قرن هر کس رسیده است لگد بهش زده .ضمیمه دلالت ظاهرش حجت نیست دیگران بهتر فهمیدند ما نمیفهمیم حدیث داریم یعنی نمتونیم بفهمیم و و و و

به طور کلی قرآن از دور در حوزه ها افتاده