جلسه هفتصد و نود و نهم درس خارج فقه

مسائل مستحدثه (اجتهاد و تقلید)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین

پس از انکه راجع به عدله احکامول الله مقادیری بحث کردیم باید عرض کنیم که این کتاب و سنت که اصلش کتابست و فرعش سنت قطعیه کتابست به چه وسیله باید به دست بیاد . ایا دلیلی راهنمایی برای دریافت معارف کتاب و سنت هست یا نیست اگر نیست که مکلف نیستیم اگر هست چیست ؟

تبعن دلیلی که میتواند راهنمای ما باشد به عدله و مدلولات کتاب وسنت عقلست ، ولی چه عقلی ، ما چند مرحله از برای روح ادراک داریم عطرت عقل لب صدر قلب فعاد که اینها مراتب ادراکه درونیه روحیه انسان اند ، آیا قدم اول قدم فطرتست که زیربنای زیربنای ارکان وجودیه روحیه انسان ها هستند ؟ یا عقلست یا لوبست یا صدرست یا قلبست یا فعادست ؟

معلومست که فطرت گرچه زیربنای وجودیه انسانست انسان است این قدم اول از برای یافتن حق نیست. هم هست هم  نیست . هم هست خمیره ی فطرت نیست فطرت قبل از عقل چون هر انسانی که خلق میشوئد با فطرت خلق می شود چنانچه که آیاتی و روایاتی بر این مطلب هست .

كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ ولاکن آیا فطرت به تنهایی پیش از نزوجه عقل و پیش از اونکه عقل انسان مکلف گردد به تکالیف اسلامی آیا فطرت به تنهایی میتواند انسان رو مکلف کند با دید فطرت بدون دید عقل میتوتاند انسان دریافت کل حقایق تکلیفو کند تبعن نه بچه ای که متولد میشود فطرت انسانیت دارد و تا قبل از عقل دارای فطرت انسانیت هست این عقل است که بر مبنای فطرت دید فطرت را بازتر میکند و دید عقل با تیز بینی و نگرش صحیح فطرت بازتر میشود.

حالا ما در باره فطرت لفظ فطرت یک آیه داریم ، راجع به حقیقت فطرت آیات متعدده داریم که ازجمله وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ سوره اعراف وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ ما در آیه سیم سوره روم که لفظ فطرت هست مقداری بحث میکنیم از برای مقدمه عقلانیت اسلام

چون بر مبنای عقلانیت با شرایطی ما اسلام را با سیر درونی و سیر برونی دریافت میکنیم. ملاحظه بفرمایید فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ اقم مخاطبش کیست ؟‌تبعن مکلفان اند ،‌و تکلیف هم بر مبنای عقلست ،‌عقلی که دریافت کند یا بتوتاند دریافت کند حقایق دینی را ، و این تکلیف هم از چه سالیست این بحث بعدیست

فعلن بحث ما در طریق دریافت حقایق اسلامیست چه اصول احکام و چه فروع احکام ،‌ از اون هنگمی که انسان عاقل میشود به عقل تکلیفی عقل الزام آور چون بچه هم عقل داره ولی عقل الزام آور در بعد سلبو ایجابه تکالیف نداره عقلی که انسان را متعهد میکند به دریافت معارف اصلی و معارف فرعیه دینی

حالا اینجا چند سوال است فاقم مخاطب اقم کیست انسان است ،‌انسان در بعد بدنی در بعد روحی کلن در بعد هردو در بعد روحی از چه جهت از جهت فطرت از جهت عقل لوب صدر قلب فعاد این یک سواله وجهک ،‌هرچه باشد وجهک مفردست وجوهک نیست وجهیک نیست وجهک مفرده یعنی یک وجهست که انسان ها ماموریت دارن بعنوان نخستین تکلیف عقلانی یک وجه است کهاین وجه را باید اقامه کرد و حال اینکه انسان دارای وجوهیست .

وجوه 0643 وجوهه شش هفت گانه درونی و وجوه نپج گانه برونی فطرت وجوه حس است که پنج وجهست پنج حس است و وجوه عرض می شود که درونی انسان هم که وجوهیست که بر شمردیم و عرض میکنیم در اینجا وجهکست ،‌للدین

نخیر، باشه فطرت‌مگر ما ک نیستیم چه دلیل داریم که ،‌باشه هم کمست و هم ک کمست در جمع کست بعنوان عرض می شود که فرد علل بدل افراد علل بدل مثلن یا ایها ناس عرض می شود که کلیت جنسی دارد .

ایها الانسان کلیت جنسی دارد و انت که میگن انت یک انت خاص اگر باشد بسم الله ولی انتی خاص در اینجا نیست نه آیات قبلی و نه آیات بعدی این ک را در انحصار رسول الله قرار نداده بلکه رسول بعنوان رسول میگد ک مثلن پیغمبر بزرگوار که این آیه رو برا مردم میخوند ک مگید یا انا میگد ک  ک کیه مخاطب پس مخاطبان …

باشه همینطور گفته شده ولاکن معنا دارکه خطاب به پیغمبر باشد و عرض می شود که به دیگران خطاب بشه وانگهی اصولن ک کی رسالیست و کی شخصی نیست اگه کی شخصی بود دلیل داشتیم هیچ دلیل لفظن و معنن در اینجا نداریم کی شخیصیست کی رسالیست

حالا لدینه این سوالات عرض میکنیم بعدن ، لدینه دین کدامست ؟‌ به چه معناست دین یعنی طاعت ،‌منتها طاعت دارای دو بعد است ،‌یک بعد طاعت یوم تکلیف و یک بعد تاعت بعد تکلیف بعد تکلیف در عالم برزخ و در عالم قیامت

در عالم تکلیف دین که تاعتست طاعت علمیست طاعت عقیدتیست و طاعت عملی،‌ ولاکن این طاعت علمی و عقیدتی و عملی در عالم تکلیف جذاش روشن نیست ،‌ حقیقتش روشن نیست ، چون طاعت در هر سه بعد دارای دو بعدست یک بعد ظاهری که ظاهر بینان میبینن و یک بعد حقیقی اصولن بر حسب تعدادی از آیات قرآن جذا پاداش چه پاداش اعمال خیر و چه جزای اعمال شر این انتقاله اعمالست به ملکوتش

علم به حقیقتش عقیده به حقیقتش عمل به حقیقتست لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ این اعمالی که مکلفان در عالم دنیا انجام میدن چه بایدهایش چه نباید هایش چه شایدهایش چه نشاید هایش اونچه ما به تکلیف بطیست و یا تکلیف رجحانیست سلبن و ایجابن تمام اینها دو وجه دارد یک وجه ظاهر دنیوی در عالم تکلیف و یک وجه انتقال نماز به حقیقتش

حقیقت به معنای کل نماز چیه این جزاشه ،‌انتقال حقیقت دزدی به جزاش مثلن إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا ۖ وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا چطور ؟ کسانیکه اموال یتاما رو اموال یتاما رو ظلمن میخورن اینا همین حالا دارن نار میکنن منتها نار دو بعده یک نار پیداست یک نار ناپیداست

این نار پیدا نیست . عرض می شود که مرغ سرخ کرده ی مضعفره خیلی خوشمزه رو میخورد خوشمزم هست این نار که نیست این از نظر طعم نورست و مزه خوبی داره ولاکن در باطن ناره منتها این نار در عالم دنیا بارز نیست بعد از مرگ در عالم برزخ برزخن و در عالم قیامت کلن خود همین تبدیل به نار میشه نه اینکه نارو روش میزارن خود این تبدیل به نار میشه

این از مباحثیست که باید که به طور مستقل بحث کرد حالا پس طاعت دارای دو بعدست یکی خود طاعتست یومدنیا یکی طاعتست در انتقال به ملکوتش مثلن عرض می شود که در سوره زلزال دارد که بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا  سه مرحله ایست کل اعمال تکلیفی انسان مرحله اول خودم عمله مرحله دوم بقاعه صورتش لا یوم دین مرحله سوم انتقال عمل به صورتش به جزاع

چه خیر باشد و چه شر باشد . عرض می شود که حالا این یه بحثیست که خیلی بحث مهمیست و اینجا به طور مقدماتی داریم بحث میکنیم حالا فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ دین طاعته ،‌منتها طاعت یا خود طاعت است یا حقیقت طاعت است

خب این اقم به کدومه به خود طاعت است چون ما در دنیا به اموری که در دنیا بر ما پیداست مکلفیم به امور برزخی که حقیقت طاعت است مکلف نیستیم که بدانیم عقیده داریم هست ولی نمیدانیم چیست بالاتر امور عرض می شود که اخروی که تمام حقایق به طور کلی بارز میشن

بنابراین چون اقم در عالم دنیاست وجهکم در عالم دنیاست للدینم در عالم دنیاست خب حنیفن حنیفن چیه حنیفن حالست از برا چی حالست از برای اقم وجهک ،  للدین حالیست مثلثول جهات یعنی اقم حنیفن وجهک حنیفن للدین حنیفن خب فطرت الله در اینجا بین بنده و آقای شاه ابادی اختلافست در این فطرت الله ایشون تاکید داشتن که فطرت الله  مفعوله اعنیه محزوفست اعنیه فطرت الله  یعنی وجه چیزیست فطرت الله  چیزیست

که اقم وجهک للدین حنیفا الی فطرت الله  میشه یعنی وجه خود را که تقسیم میکردن به چند وجه که عرض میکنیم این وجوه ظاهر و وجوه باطن را اقامه کن به فطرت الله  ولی ما عرض میکنیم نخیر از نظر ادبی لغوی و از نظر معنوی فطرت الله  این بدلست به وجهک فاقم وجهک بله اگر ما هیچ عاملی مذکور نداشتیم عامل محزور میگرفتیم وقتی که عامل مذکور هست و صلاحیت در عامل بودن عامل محزور چرا بگیریم

عامل محزوف احنیست و عامل مذکور چیه عامل مذکور بدلیته فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ وجهک چیه ؟‌فطرت الله  یعنی ما معموریم که فطرت الله  التی فطر ناس علیها را اقامه کنیم پس وجه ما فطرت است درست است ما وجوه باطنی داریم وجوه ظاهری داریم وجوه ظاهری انسان پنج حس است ولیکن حس را به طرف دین توجه دادن حس ادراک دینی ندارد که مثلن وجه شامه وجه ضاعقه وجه لامسه این وجه هارا به دین توجه بدین یعنی چه بنابراین امور باطنیست . امور باطنی که انسان دارای چند وجه باطنیست وجه باطنی وجه روحیست روح دارای پنج وجه است یا شش وجه است خود روح انسان که روح مدرکه انسانیست در بعد انسانی داری چند وجه اول فطرت بعد عقل بعد لوب بعد صدر بعد قلب بعد فعاد اینا وجوهن

آیا مراد از اقم وجهک کل این وجوهن پس وجوهک باید باشه دو وجه است باید وجهک باشد وجهک اولن ثانین فطرت الله  بدل است از برای وجهک پس فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ وجهک چیه فطرت الله  ،‌وانگهی اگر تمام وجود مراد بود پس فطرت باید 1526 بکنه

اگر هم فطرتو هم عقلو هم سایر عوامل دراکی روحی انسان رو معمول بود انسان اقامه کند دوتاش میره کنار قطعن یکی اقم کیه مخاطب اقم کیه انسانست انسان در چیه در عدل ،‌ عقل است که باید اقامه کند به اجسام به چی به فطرت پس عقلو فطرت از بحث خارج میشود

میمونه چی میماند بقیه مطالبی که بقیه مراحلی که از برای روحست حالا …

وجهک مفردست فطرتن تعیید میکند که باز مفردست فطرتن بدلست یا 1606 پس وجه مفردست این وجهی که مفردست چیه باید پیدا کنیم ببینم چیه من به طور مختصر عرض میکنم بعدم در خدمتتون هستم ببینید فاقم وجهک اقم کی ، اقم بدن انسان است ،‌ معمور به اقامه وجه بدن انسان است بدن انسان چیکار داره به وجوه باطنی دارد و چیکار دارد با متهجم علیه که دین باشد ؟

بدن نیست . آیا اقم روحست بله روحست ،‌اقم روح در چه بعدی ،‌در چه بعدی انسان اقامه میکند وجه للدین حنیفا ،‌ایا عامل مرکزیه محوری جز عقل هست، پس این انسان که معمورست معمور کیه معمور انسان و تکلیف انسان بر چه بعدیه ،‌ تکلیف انسان و معموریت انسان در بعد عقلست دیگه

عقلست که انسان را مکف میکند ،   عقل است که انسان را 1705 بنابراین اقم روحه ولی در بعد چی عقل ، یعنی ای عقلا اقامه کنید وجوه خود را ای عاقل اقامه کن وجه خودرا خب این  فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فطرت الله  است

یعنی فطرت الله  را چیکار کنیم اقامه کنیم. بنابراین عقل اینجا میانگینه در بعد اقامه است ، برا اینکه اگر عقل به تنهایی بخواد حکم کند با صرفنظر از فطرت عاقلانه مطلق نیست . عقلانیت مطلق بدون خطا نیست . اگر فطرت بدون عقل حکم کند فطرت کافی از برای حکم بدون عقل نیست پس هردوست ولی هردو یکسان نیستند همسانند و یکسان نیستند یعنی فطرت مورد نظر باید باشد

و عقل نظر کننده ناظر و منظور علیه ناظر عقل است وقتی به عقل رسید با عقل به فطرت نظر کند . و فطرت یک وجه است یعنی با وجه فطرت انسان نظر کند با شرایطی که عرض کردیم اگر با چهره فطرت با وجه فطرت که زیربنای روحانی انسان است نظر کند اون وقت میتواند عرض می شود که اون حقایقی که مراد شریعت است به اونها برسه

فاقم وجهک لدین حنیفا فطرت الله فطرت همون وجه است وجه همون فطرته مقیم کیه مقیم روحه انسان است در بعد عقلانیت اما اون وجه های ظاهری که میگویند اینجا مراد نیست چنانکه عرض کردیم وجه های باطنی مراد نیست اولن چون وجوه است وجه نیست . ثانین اگرم وجوه بود کسی که اقامه میکند خود را اقامه میکند یا اقامه میکند لدین حنیفا بنابراین فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ  یعنی انسان معموریت دارد در این آیه که با عقلانیت توجه کند للدین .

این عمل توجه کند بدین وسیله چیه وسیله فطرت الله  چون خود وجه فطرت الله  است . اقامه در اقم ،‌مقام در وجهک وجهک با دو  تعبیر یکی وجهک یکی وجهک فطرت الله بنابراین انسان با عقلانیت کامل باید به فطرت الله  توجه کند حالا ایا فطرت الله  کافیست ؟‌بدونه عرض می شود که نظر کردن صحیح ایا اقامه عقلانی کافیست بدون حنیفن ایا وجهک که فطرتست کافیست بدون غبار روبی از فطرت هم از عقل باید غبار روبی بشه هم از فطرت بنابراین این حنیفن سه بعدیست

اقامه اقامه وجه شایسته 2010 یعنی به طور شایسته و درست و صحیح بدون غبارهای عقلانی بدون انحرافات عقلانی بدون پیشفرضها و مطالب زاید عقلانی که عقلانی نیست این اقامه است پس اقم حنیفن وجهک فطرت ها عرض می شود که نشوبن نوعن

فطرت ها غبارهای کفر غبارهای جهل غبارهای نفس اماره دارند همانطور که ما در مقیم که عقل است باید غبار روبی کنیم غبار نفسانیت غبار جهالت غبار خودخواهی خودبینی خود راهی را از عقل بیرون کنیم عقله عرض می شود که خالص معمور به اقامه است

وجهکم همینطوره فطرتم باید که غبار روبی کنیم یعنی غبارهای شهواتو انحرافاتو جهالات که بر فطرت انسان خوابیده که انسان را برخلاف فطرت منحرف میکند برخلاف فطرت بیدین میکند ملحد میکند مشرک میکند چه میکند این 2117

دینم همینطوره ایا این اقامه ی با اخلاص و خلاصه و وجهک با اخلاصو خلاصه به کدوم دین به اون دینی که مبتلای به تناقضات است مبتلای به خلاف فطرت است خلاف عقل است خلاف الله نه ،‌حنیفن همانطوری که عقل را باید غبارروبی کرد فطرت را نیز غبار روبی کرد همچنین دینو باید غبارروبی کرد اونتناقضاتی که نسبت به دین دادن اون تناقضاات را برطرف کرد و خود فطرت صحیح و خود عقل صحیح عقل صحیح بر مبنای فطرت صحیح این غبارروبی را میکند .

حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ  فطرت الله  فرموده یعنی چه ،‌این فطرت مال خداست ؟‌ ایا فطرت وصفه خداست ،‌یا مخلوقه خداست ؟‌فطرت وصف خدا نیست مخلوق خداست ،‌بر اینکه فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا خدا خداییشو به کسی نمیده چه فطرت چه عقل همه مخلوقه

عقل فطرت نفس و همه اینا تمام عالمو ممکناتو مخلوق خداهستند بنابراین فطرت الله  چرا فرمود برا اینکه خدا دائم رمیان خلقت هایی که بر انسان کرده مهمترین و زیربنایی و روشن ترین  غیر قابل تغیر ترینش فطرته عقل تبدیل به جنون میشود ، عقل گاه بی عقلی میکند گاه تبدیل به جنون میشود گاه بدون لبست گاه دارای خطاست به همین مبانی

ولاکن فطرت اینطور نیست عقل از میان میرود قلب از میان میرود فعاد از میان میرود صلب از میان میرود ولاکن فطرت از میان نمیرود . اینلَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ تبدیل نمیشه بله ، عرض می شود که فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ شیطان تهدید کرد وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ ۚ خلق الله کیه خلق الله همون فطرته خلق الله خاص برا انسانم فطرته اینا شیطان تغییر میدهد غبار مینهد غبار شهواتو جهالات مینهد بر فطرت ولی تبدیل نمیتانه بکنه و لذا فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ همون ملحد همون مشرک کافر منکر خدا وقتی که در لجینه دریا گیر کرد و هیچ وسیله برا نجات نداشت اینا از درون ناخداگاه فریاد الله میزند ولو انکار کند

وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ بنابراین چیزی که در انسان از بین رفتنی نیست بدن خاک میشود عقل کم عقلی میکند عقل جنون میشود ولیکن فطرت سرجاشه یعنی حجت ربانیه ای که همیشه با انسان هست حتا قبل از عاقل شدن بعد از مجنون شدن مجنونم فطرت داره قبل از عاقل شدن بعد از مجنون شدن ابله شدن صفیح شدن مردن در دنیا در برزخ در قیامت این فطرت عرض می شود که باقیست .

حالا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ قیم به سه معناست ، معنای قیام با قیمت پایدار فرض کنید این دینیست که پایبرجاست باقیمت است 2511 چون با قیام عقلانی نظر به فطرت کردید و حنیفن بوده است حنیف یعنی مورده ضمیر باطل یعنی جهته ایجابیش اقم وجهک للدین جهت سلبیش حینفن یعنی ایجاب کردید عقلانیست هارا فطرت هارا ، و سلب کردید از این عقلانیت و از فطرت عرض می شود که اونچه مخالف حقیقیت است چون حنیف یعنی مخالف حقیقت

اونچه مخالفه چون انسان یا حنیفست یا جنیفست حنیف به معنی اینکه معرض اعمال مخالف حق جنیف یعنی مقبل ، جنیف کسیست که نام خالقول حق رو پذیرفته قبول داره و بهش حساب میکنه ولی حنیف در مقابل جنیف فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ الی اخر

این بحثی که مرحوم استاد من اعظم اقای شاه ابادی یکسال طول داد با هم در تفسیر مفصل بحث کردیم شاید صد صفه میشه ، هم سوره روم و هم سوره اعراف ، که حدود سی چلتا در سوره رومه پنجاه شصتام سوره اعرافه  این به طور مختصر و هم موضوعست هم مقدمه ایست از برای بحث ما حالا بنابراین

ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ یعنی ذلک این دینی که حنیفست این دین قیمست دین مخلوط دین غیر حنیف دین جنیف دینه قیم نیست دینی که تناقض دارد تضاد دارد خلاف عقل دارد خلاف فطرت دارد این دین قیم نیست . نه قیمت دارد نه پایدارست نه مستقیمست ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ذلک اشاره به دینه

ذلک الدین دین قیم این دینی که اقامه وجه کردید حنیفن این دینه قیمه ولاکن اقامه وجه کردید به طور حنیف نبود یعنی اثباتات بود اعراض اما خالق الحق نبود این دین عرض می شود که قیم نیست قیمتی نداره پایدارم نیست عرض می شود که استقامتم ندارد خب حالا پس بنابراین ما راهمون در به دست آوردن معارف دین در بعد تکلیفی علمن و عقیدتن و عملن عقلانیته

منتها 2744 عقل حنیف فطرت حنیفه دینه حنیف اقامه حنیف در این مربع ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ خب حالا بنابراین راه منحصره به فرد ما در قدم های اغازین برای دریافت دین حنیف عقلانیتست منتها عقل بر مبنای فطرت ، در قرآن شریف عرض کردیم فطرت الله  یک آیه دارد عقل چلو نه آیه دارد لوب شونزده آیه دارد فعادم شونزده آیه دارد عجیبه ها این اعداد لوب شونزده آیه دارد فعاد شونزده  آیه دارد این حالت انتقالی عقل بر مبنای روشن نگری و صحیح نگری در بعد اثباتات و در بعد نفی مخالفات عقل بر فطرت تفکر میکند .

تفکر میکند تا به لوب برسه اگر به لوب نرسد حجت نداره و اینکه عقل غبارهایی دارد پرده هایی دارد حجاب هایی دارد که این پرده ها و حجاب ها در چند جهت باید تراش شه ، یک بر مبنای فطرت حنیف اقامه حنیف فکر حنیف تفکر حنیف تا عقل تبدیل به لوب بشد

در  قرآن برای اولول الباب مقام بسیار بسیار عالی ذکر شده که در این پونزده آیه لوب در پونزده آیه عرض می شود که فعاد مقام بسیار عالی برای اولول الباب ذکر شده اولول البابن که این لوبشون انوهارو منتقل به فعاد میکنه چون فعاد دو فعاد است یک فعاد نورست و یک فعاد 2946

مثلن در سوره نجم مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَىٰ فعاد به رسول الله ،‌فعاد یعنی فعاد در لغت القلبول متفعل قلب شعله ور قلب که مرحله قبل از اخر روح انسان است که مرحله اخر فعاده این قلب که میگیرد از صدر و صدر میگیرد از لوب بول از عقل عقل از فطرت مرحله اخر این فعاده حالا اگر درست راه برود اگر صحیح باشد این دریافت ها در جهت اثباتی در جهت سلبی انتقال به فعاد میشه فعاد میشد فعاد قلب متفعد به نور

قلبی که مشتعله به نوره اگر کج از فطرت بگیرد از فطرت در فطرت بی فطرتی کند در عقل بی عقلی کند و و این میشد فعاد نار و هردو در قرآن شریف است فعاد بیشتر در فعاد نورست مثه فعاد رسول الله ولاکن فعاد نار ، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ کدوم فعاد فعاده نار . فعاد ناری که در کل این مراحله روحی اشتباه کرده خطا کرده عناد کرده و فرق نداشته این فعاد نارست

قرآن مارو مامور کرده فعاد نور داشته باشیم حالا منتقل میشیم به آیه ای که بحث اجتهاد و تقلید و احتیاط است در سوره زمر آیه هیجدهم ،‌ صفه چارصدو شصت ، ایا وظیفه ی عقلانی و فطری ما که انتقال به فعاد میشود و فعاد قلب مشتعله به نورست وظیفه ما چیست ؟

آیه هیفده وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ خب یک نفیست و یک اثبات است ، مکلفان در بعد نفی اول و در بعد اثبات ثانی چون نفی قبل از اثباته لا اله الا الله اول باید غیر خدایان را کنار گذاشت تا بعد به خدا واحد رسید . وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ طاغوت تغیانگره در قرآن شریف تعداد طاقوت با تعداد مستضعف یکسانست بعد بحث میکنیم حالا وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ جانبو نیست اجتنبوست با فعالیت با فاعلیت با کوشش با کاوش طغیانگرانی که ادعای الوهیت دارن و نفی میکنند مقام الاهیت رو باید اجتناب کرد

اجتناب عقلی اجتناب علمی اجتناب عقیدتی اجتناب عملی أَنْ يَعْبُدُوهَا عبارتم دارای مراحلیست عبارت طاغوت دارای درکاتیست و عبارت حق دارای درجاتیست حتا عصیان اگر کسی بکند اگاهانه عصیان صفیحانه عصیانه جاهلانه عصیان معاند این عصیان بعدی از ابعاد عبادتست حالا بعد مرحله ایجاب وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ عنابه رجوعه مستمرست به الله

پس از اونکه لایروبی کرد عقلو قلبو فکر خود را از طاغوت در کل ابعاد وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ فَبَشِّرْ عِبَادِ عبادالله دو عبادن یک عبادت فی نصن که کل جهان عبادالله اند یک عباد شرعی تکلیفی هستند فبشر عباد این عباده عبادی یعنی بندگان خاص من

خدا یا بندگان خاص دارد یا بدنگان دارد که خاص نیستند عامن میانگینن یا بندگانی که عرض می شود که اینها عبادتالله نمیکنند عبادت طاغوت میکنند فبشر عباد ،‌این آیه در میان کل قرآن روشنگرترین آیات است در بعد شراعط اجتهاد و تقلید متعسفانه آقایون مجتهدین در اصولشون در فقهشون در مباحشون میگن که ما دلیل نقلی نداریم بر وجوب اعلمیتو اطقایتو این جهات ، حال انکه ما هم دلیل عقلی داریم هم دلیل نقلی این آیه تقریبن حدود سی صفه ما راجبه این آیه در  تبصرل فقها نوشتیم و در رسالم این بحث هست

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ  حالا راجبه این آیه بعد بحث میکنیم أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ خب اولول البابان  که مهدیه ربن مهدیه ربن که اولول البابان   بنابراین کسانیکه لا يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ، يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ لا احسنه یا اسبعه یا سیعه اگر استماع قول ندارند یسمعون نیست یستمعونست با کوشش و کاوش سخنان را از اینو آن بشنود به چه شرایط عرض میکنم فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ احسنه سخنان را اطباق کنند ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ بنابراین کسانیکه چشم بر هم نهاده تقلیدمیکنند یا چشم بر هم نهاده اجتهاد میکنند یا چشم بر هم نهاده احتیاط میکنند یا با چشم باز به غیر قرآن تمسک میکنند یا و یا و یا اینها مغز ندارند أُولُو الْأَلْبَابِ یعنی عقلشون مغزه چون عقل یا پرست یا پوکست

عقل یا غباره یا بی غباره أُولُو الْأَلْبَابِ کسانی که عقلشون به جایی رسیده که بی عقلی نمیکنند چون بی عقلی نمیکنند لوب اصن عقلیست که کوششی ندارد عقلیست که غباری ندراد عقل مطلق شامل صفحا و عقلا به مراتبهم و غیرست

ولاکن اون کسانی که عقلشون را بر مبنای نگرش فطرت و بر مبنای نگرش دین حنیفا نگرش صحیحه درون نگرش صحیحه برونی دارن اینها أُولُو الْأَلْبَابِ بنابراین أُولُو الْأَلْبَابِ هم ضالند در مقابل أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ و هم لوب ندارن هم بی عقلن هم کم عقلن هم در ضلالتند منتها ضلالتها درکاتی دارد هدایت هر درجاتی دارد

بالاترین مراتب هدایت اینست که بر مبنای لوب و عقل خالص با دریافت های قبلی و بعدی نگرش صحیح به دین داشته باشن حالا در این آیه ما باید بحث کنیم آقایون مطالعه بفرمایید در رساله که خدمتتون هست این بحثو داریم مفصل مطالعه کنید منم مطالعه میکنم و دقت میکنم و راجبه این که این آیه مبدع اصلیه قطعیه عرض می شود که شرایط اجتهاد تقلیدیه که ایا هر مجتهدی قابل تقلیدست ایا هر اعلمی قابل تقلیدست ؟‌ هر اطقایی نخیر

هر اعلمی هر اطقایی  هر مجتهدی قابل تقلید ، بلکه گروهی از مجتهدانه اعلم اطقا هستن که خودشون باید تقلید کنن مجتهد اعلم اطقا اگر قطعن باشد ولی بر مبنای قرآن نباشد این تقلید از او حرامست خودش باید تقلید کند باید تقلید کند از کسی که بر محور دلالات و نصوص قرآنی و ضوابط قرآنی عرض می شود که استدلال کند و بحث کند .

این مقداری که امروز من فکر کرده بودم خدمت برادران عرض کردم برادران کمک بفرمایید و هم مطالعه بفرمایید و هم دقت بفر مایید تا بعد در خدمتتون مفصلن هستیم .

اسلام چیه اسلام طاعته دیگه اسلام مگه طاعت نیست ؟

همین تسلیم حق بودن اطاعته دیگه ما برحسب آیات دین عرض می شود که سرجمع اینطور میفهمیم که یا خود طاعت یا وجود مثلن مالک یوم الدینو اینطور معنی کردن مالک روز بروزه طاعت یا طاعت خود طاعت است یا بروز طاعت بروز ملکوتیه صددرصد طاعت بعنوان جزای خیرو شر در برزخست در قیامت اینو عرض می شود که ما حاضریم بحث کنیم منتها من اعتقاد دارم بعنوان عرض می شود که ضمن قضایی عرض کردم

وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ، ظرفو مظروف یکین ؟‌قلب در صدره ،‌فعادم در قلبه ، ببینید این ستا ظرفو مظروفن قلب در صدره فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ فعاد کجاست فعاد همون قلبه متعفل

القلب متفعل شعله ور به نور فعاده و این قلب در صدره و جاشم همینجاست همش اینه یعنی در بعد جسمانی در وسط اندام انسانه در بعد روحانی در این قلب جسمانی هم صدرست هم قلب است هم فعاد صد ظرفه عرض می شود که محیطه بعد مظروفه اول قلب است مظروفه دوم فعاده منتها مظروفه دوم یکجا میشه باشه

یکجا به این معنی که مظروف دوم فعاد در جایی که قلب خالصه خالص باشد فعاد میشه

نخیر برا اینکه عقل اعمست از عقل خالص عقل غیر خالص عقل خالص لبه و لذا در قرآن چلو نه مرتبه عقل داریم پونزده شونزده مرتبه لوب داریم و اولول الباب کسانی هستن که عقلشون بی شاعبه است و خالصه

جایگاه ببینید عرض می شود که قوای دراک انسانیت انسان دو قسمت است یک قسمت اولیست که در مغزه ، عقلو لوبو تفکر در مغزه انسان میخواد فکر کنه چیکار میکنه به مغز فشار میاره به قلب فشار میاره ولاکن نتیجه عقلانیت ها و عرض می شود که عقلانیت کامل یا عقلانیت غیر کامل نتیجش برگشت به قلب میکنه اول صدرست بعد به قلب منتقل میشه بعد به فعاد اینها … و لذا قرآن برا قلب حسابی کرده برای عقلم حساب دیگری کرده عقل مقدمست یعنی مثلن فرض کنید که در آیات دارد وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ جحد مال کیه جهد ماله عقله عقل است که بی عقلی میکنه و مثلن حالا جحدو بها با استیقنها میشه جمع بشه انکار با یقین میتونه جمع بشه پس انکار ماله عقله درسته

وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ انفسن اینها یقین داره ولی عقلشون منکرست حالا این بحثیست که بحث عرفان فلسفیست که باید مستقلن بحث بشه و اگر بخوایم به مختصر اکتفا  کنیم هم به شما ظلم میشه هم به بحث ظلم میشه

این جواب اینست که قلب و عقل با همه ارتباط دارن عقل مادامی عقلانیتش میرسد به قلب که قلب باشه قلب مادامیست که عقل باشه اگر عقل نباشد قلبم از کار میوفته از نظر روحانی ها قلب در صورتی فعالیت دارد که گیرنده از عقل باشه اگر گیرنده از عقل نباشه قلب هم در  بعد و در بعد روحی و در بعد ادراکی و در بعد ایمانی از کار میوفته رو این حسابه

جای ایمانم پیدا کردن در مغز ، ایمان جاش قلبه ،‌ علم جاش عقله ایمان جاش قلبه

قبوله ، قبوله درسته ولی ادراکات ادراکاتو عقلانیت ها ماله عقله ولی ایمان مال کیه جایگاه ایمان قلبه ، جایگاه ایمان قلبه که مرکز انسان و منتها علیه انسانی است ابتدای انسانیت انسان فطرته بعد عقل میانگیه بعد صدرو قلبو فعاد هم محور اخر انسانیت انسانه

علم امروز به جهاته ،‌علم امروز در علوم تجربی میتونه نفیو اثبات کنه ولی در علوم تجربی روحیاتو نفسیاتو ایمانیاتو کفریات اینها قابل لمس که نیست با هیچ حسی از حواس لمس نمیشه مگر ادراک عقلی باهش بدانیم ایشون ایمان داره روی عرض می شود که علاماتش و روی اثارش مثلن

جای ایمان کجاست ،‌همین ، ایمان جای دریافته و بعد از دریافت انتقال به قلب میده ولذا در 4426 دارد که وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ ضن چیه در اینجا ؟‌

استعانت به صلات این خاشعینن که یضونون خشوع کار چیه کار قلبه یا کار ظاهره خضوع کاره ظاهره خشوع کار قلبه بنابراین ضن قلب مقام خیلی عالیست ما احتمال قلبی داریم ضن قلبی داریم یقین قلبی داریم خهرقدر عقیده راجحه قلبی بیشتر باشد چون قلب فرمانده کل قواست القلوب اعمتول عقول والعقول اعمتول افکار و الافکار اعمتول حواس و الحواس اعمتول اعضار در روایات امام باقر علیه سلام در کافیه این قلبست که امامست حتا بر عقل

دریافتهایی که از عقل بر مبنای فطرت فکرو لوب کرده است این خلاصش در قلب نوشته شده بنابراین قلب فرماندهیه کل در بعد ظاهریو باطنی عرض می شود که که مال قلبه بنابراین حالت انتقال قلب حالت فعالیت خودی دارد بر مبنای انتقالاتی که عرض می شود که از عقلو از علم میگیرد