بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
ما مختصراتي به اندازهي تفهم و برداشت خودمان، از معارف سورهي اخلاص را، عرض ميکنيم. از جمله راجع به الله، که ديروز عرض شد از اَلِهَ است، به معناي تَحَيَّرَ، عَجَزَ، سَکَنَ، فَضعَ، اُلِعَ، يا اُولع، چنان که توحيد صدوق، از اميرالمؤمنين عليه السلام، چند تا از اين معاني را، نقل کرده اند.
اَلِهَ، يعني تحير، چون کلّ عقلاء، کلّ مکلفان، ولو أعقل عقلاء، ولو أعصم معصومين، راجع به معرفت ذات خدا، متحير است. عَجَزَ، عاجزند از درک ذات حق و صفات ذات حق و حتي افعال حق، سَکنَ، ديگر در معرفت ذات و صفات و افعال حق، تحرّکي ندارند سکون است، سکون معرفتي، تحرک معرفتي در بعد امکان است، هنگامي که امکان معرفتي زائد، که نسبت به ذات و صفات ذات و افعال است، آن جا سکون دارد.
فَزِعَ، هر کسي که نگران است، در آخر کار، فَزَع به سوي او برد.
و اولع، وَلَعْ است يعني با کمال ولع و شتاب و خواهش به سوي او توجه ميکنند.
بحث ديروز ما به اَحَد رسيد، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». سؤال: قاعدتاً خبر بايد نکره باشد و مبتدا معرفه. الا بعضي از موارد که مبتدا هم نکره است، خبر هم نکره است يا هر دو معرفه اند. سؤال در سورهي توحيد در جملهي «هو الله احد، الله الصمد» اين گونه است که؛ «الله» مبتدا است و خبرش «اَحد»، مَنکَّر است، اما «الله الصمد»، باز «الله» مبتدا است و «الصمد»، که خبر است، معرفه است و چرا؟ اين يک بحث. بحث ديگر مراتب هفتگانهي احديت را که ديروز اشاره کرديم، توضيح بدهيم.
اما اول، «قل هو الله احدٌ»، اَحَدٌ جنس است، يعني احديت، مربوط به اوست نه احدي از اشخاص، کلاً احدي جز خدا وجود ندارد در عالم امکان، احد، يعني بي مانند و ماده و ماديات، مانند دارند. در هيچ معنايي، از معناي احديت، تحقق احديت، در آنها نيست بنابرين اَحَدٌ، اَلاَحَد نميخواهد، اَحَدٌ چون احد، غير از خدا کسي وجود ندارد، مگر اين که احد، به معني واحد، يکي در مقابل چند، استعمال گردد. ولکن احد به معناي حقيقي خودش که مقابل، عدد نيست اين، احديت در مراحل گوناگون را توجه دارد. بنابرين، قل هو الله اَلاَحَد، لازم نيست، «قل هو الله اَحَدٌ».
احدي، واحدي، يکي، دويي، چند تايي، مفردي، جمعي، مثنّايي، احديت ندارند. پس احديت، در انحصار خداست ولکن صمد اين طور نيست. صمد يعني «لاجُوفَ لَه». بر حسب تخيلات عادي، قبل از بلوغ و نبوغ علم، احياناً موادي را خيال ميشد که جوف ندارد. با ترقي علم معلوم شد که، تمام مواد جوف دارند، حتي فاصلهي الکترون با پرتون، پنجاه هزار قطر الکترون است. فاصلهي الکترون با پرتون، (به نسبت) تقريباً ده برابر فاصلهي زمين تا خورشيد است، هر مادهاي و هر مادي جوف دارد که بعداً بحث می کنیم.
وانگهي صمديت نسبي، نسبت به موجودات داريم، مثلاً رسول گرامي (صلوات الله عليه) در کلّ کمالات ممکنه، صمد است. اما در کمالات رباني، هرگز بهرهاي ندارند پس صمد نسبي است. بنابرين، «الله الصمد»، صمد خاص، صمدي که نسبيت در صمديت او نيست، بلکه صمد مطلق است. چنان که احديتش، احديت مطلق است در کلّ مراتب، صمديتش نيز، صمديت مطلق است در کلّ مراتب. ولذالک، الف و لامِ الصّمد، الف و لامِ تعريف است، صمد خاص است. احد کلاً الله است ولکن صمد، صمد خاص است که نسبت به الله است. و اين صمديت، بر مبناي احديت و احديت بر مبناي اللّهيت، اللّهيت بر مبناي هويت، که هر بَعدي، قبل خود را معنا ميکند.
حالا، احديُ الذّات، ذاتش احدي است، اجزائي ندارد، حدودي ندارد، ابعاد فيزيکي، هندسي، زماني، و مکاني، و هيچ گونه ابعادي ندارد، چون ابعاد در انحصار ماده و ماديات است. احدي شخص، شخص الله نظيري ندارد، واحد نيست که در مقابلش اثنان باشد «فلا ثاني له ولا شريک له». احدي الصّفات، صفات ذاتش داراي دو احديت است، يک احديت صفات ذات، با يکديگر، دوم احديت صفات ذات با ذات.
يادم است، اين حکايتي است ولی حکايت علمي است، ذکرش اشکال ندارد، من در سنهي بيست که، از تهران به قم براي استمرار تحصيل آمدم، شاگرد مرحوم آيت الله العظمي شاهآبادي بودم در سن چهارده، پانزده سالگي. و مطالب عرفاني قرآني و فلسفي قرآني را به خوبي از محضر ايشان دريافت کرده بودم. وقتي که آمدم قم، متأثر بودم که از اين استاد بزرگوار و گرامی دور شدم. چون فاصلهي راه نصف روز راه بود، جاده خاکي بود و ماشينها هم این جوري نبود. به من گفتند که در مدرسهي فيضيه، وقتي وارد ميشوي دست چپ، حجرهي سوم، که معروف بود به حجره خرم آبادی ها، یکی هست که از شاگردان خوب ايشان است، رفتیم. گفتند حاج آقا روح الله خميني است. درس ايشان را نشستم، فلسفه بود، منظومه. شاگردان ايشان که بودند دو سه تا بيشتر نبودند.
مرحوم آقاي مطهري بود، آقاي منتظري بود، سوم يادم نيست چهارم من بودم. و سن من از همه کمتر بود. نشستم ببینم چه ميگويد ايشان، از قضا آن روز بحث در مهمترين مسائل فلسفه و عرفان بود، که وحدت صفات ذات با هم و وحدت همين صفات ذات با ذات. ايشان بحث ميکردند.
بحث کردند و چون ايشان خيلي مؤدب بود، ديگر نفي و اثبات نميکرد چون معلوم بود درس خاص است، درس اختصاصي بود و آمدن کساني به درس، منوط به صحبت قبلي بود، فهميدم که اين درس اختصاصي است و خوب، بعد از اين که درس تمام شد، فرمودند که چون اين بحث مهمترين مباحث عرفان و فلسفه است، من ميخواهم به آقایان زحمت بدهم که بنويسند درس را و فردا بياوريد. فهمیدم که مراد منم که بنویسم و فردا بیاورم. با دست نوشتيم و فردا بردیم. پس فردا که رفتم خدمت ايشان، با تمام قامت بلند شدند و فرمودند، بيا اينجا بنشين، شما پهلوی کي درست خوانديد؟ گفتم پیش کسي که به تعبير شما، أعلم من في الارض است. گفتند پیش آقای شاه آبادی؟ گفتم بله. گفت شما بهتر از درس من گفتيد و بهتر از من نوشتید. گفتم چون استاد شما بهتر از شما فهميده.
در هر صورت اين، حدود شصت سال است تقريباً با تبلوراتي که دارد حضورتان عرض ميکنم، ذات و صفات ذات، احديت دارند يعني همان طوري که صفات ذات، حمل بر ذات نيست، عارض بر ذات نيست، ذات حق، ذاتي است و عرضي نيست، صفات ذاتِ حق هم، که علم مطلق، حيات مطلقه و قدرت مطلقه است، عارض بر ذات نيست، بلکه عين ذات است.
عبارتنا شتّا و حُسنُکَ واحد، علم خدا، همچون خدا سرمدي است، چنان که ذات حق سبحانه و تعالی، سرمدي است، و سرمديت، جمع بين ازليت و ابديت است. يعني بي آغاز و بي انجام. نه در زمان و نه در فوق زمان. همان طوري که ذات حق سبحانه و تعالي، سرمدي است، ازليت دارد و ابديت دارد، صفات حق هم سرمدي است. منتها صفات ذات، نه صفات فعل. چون صفات فعل، حادثاند بر مبناي قدرت و علم و حيات ذات اقدس الهي که صفات ذاتي است.
خوب حالا، اين صفات که لفظ صفات، بهترش لفظ اسماء است. چون لفظ صفت شائبهي عروض دارد، اما لفظ اسم، شائبهي عروض ندارد. «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ». دو بعد است در اين جا، يکي وصفهاي نادرستي که نسبت به خدا ميکنند اين مربوط به عباد الله مخلصين نيست.
دو حتي وصفهاي درست، وصف عليمٌ و غديرٌ و حيٌّ، که خدا را وصف ميکنند مخلَصين ميدانند و غير مخلصين نميدانند. مخلَصين با اخلاص وحياني معصومانه، ميدانند که اين صفات، عارض بر ذات نيست عين ذات است. همچون ذات که سرمديت دارد، اين صفات ذات هم، داراي سرمدیت هستند. بنابرین، الا عباد الله المخلصين، براي اين که ما يصفونه الا کما وصف نفسه، آن گونه که خدا، خود را وصف کرده است با اسمائي، اينها هم همان گونه وصف ميکنند. گونه احاطهاي در معرفت و در علم، نسبت به ذات خدا و صفات ذات خدا نيست.
خوب، حالا، حيات، علم، قدرت. حيات حق سبحانه وتعالي، عين ذات، علمش عين ذات، قدرتش عين ذات، اين بُعد دوم وحدت.
بُعد اول وحدت، علم مطلقش، عين قدرت مطلقه. علم قدرتش، عين حيات مطلقه. حيات مطلقهاش، عين قدرت مطلقه. الفاظ گوناگون است از نظر تفهّم ما، از برای برداشت ما، دريافت ما، لفظ حيات که شبيه است با لفظ ساير حياتها. لفظ علم، علم حق، که شبيه است با لفظ سایر علم ها. لفظ قدرش شبیه است و غیره.
منتها برداشت از حياتِ الله، و علمِ الله، و قدرتِ الله، دو برداشت است، يک برداشت مثبت و يک برداشت منفي. برداشت مثبت اين است که خدا حيّ است، شبيه همان حياتي که آفريدگانِ زنده دارند، بما لايتناهي، فوق ما لایتناهی است، این غلط است.
بعد دوم، سلبي. حيّ يعني مرده نيست. عليم است يعني جاهل نيست. قدير است يعني عاجز نيست. ما با نیستها آشنا هستيم، با هستهاي امکاني هم تا اندازهاي آشنا هستيم. وليکن با هستِ ذات حق، علمِ مطلق حق، قدرتِ حق، حياتِ حق، آشنايي ايجابي نداريم. اين مختصر مطلب، مفصلش بعداً.
بنابرين اين احديُ الصّفات در دو بعد است. يک بُعد، صفات ذات در حقيقت واحداند هر سه. دو اين صفاتِ سه گانهي لفظيِ ذاتيِ حق، با ذاتِ حق، عينيت دارند. يعني احدي است به تمام معني الکلمه، هيچ تجزّءی، ترکّبي، جوانبي، اجزايي، مادّي، ماده، غير مادي هم نيست. اگر در مجرد تصور حدّ شود، خدا مجرد فوق حد است. ولکن، مجرد اصلاً حد ندارد. اين حد، مربوط به ماده و ماديات است، حد فیزیکی و حد هندسي و ساير حدود.
احديُّ السّرمديّه، سرمديت حق سبحانه و تعالي واحد است. ما يک ابد داريم، يک ازل داريم و جمعش سرمد است. توضیح مراحل، ازل فقط خداست. ازليِ لا اولَ له کلاً، لا زمانياً ولا غير زماني، اين کلاً خداست. هيچ موجودي از موجودات عالم، ازليت ندارد. اما ابدیت. ازليت ذاتي است بالغير نیست، چون اگر ازليت بالغير باشد دیگر ازلي نيست. اگر لا اول بالغير باشد اين ازلي نيست، و مناقض است با معناي ازليت. ولکن ابديت بالغیر ممکن است. ابديت هم ذاتي امکان دارد که حق سبحانه و تعالی است. هم غیری. همان طوري که، ازليت حق ذاتي است کلاً، ابديتش نيز ذاتي است. ولکن ابديت غيري، اهل بهشت ابدي هستند در بهشت، «عطاءً غيرَ مَجذوذ»، و آيات ديگر که نصّ است بر اين مطلب که بهشتيان، بهشت بودنشان آخر ندارد.
حالا، اين آخر نداشتن ابدی است ولي ابدیت ذاتي نيست. ابديت غيري است. يعني به ارادهي الله است که اين غير ازليها، که حادثند در اول، حادثند در دخول جنت، اين حدوث، ابديت دارد بالغير. اگر سرمدي بود لاحدّ مطلق بود. اگر ازلي بود، سرمدي هم بود. اگر ازلي بود ابدي هم بود. ولکن اگر ابدي بود ممکن است ازلي باشد يا نباشد. ابديت حق، چون ابديت ذاتي است، همان ازلي است.
ابديت اهل جنت اعطايي است، همان طوري که عطا و رحمت حق، حد ندارد، آغاز دارد ؛ انجام ندارد. رحمت رحماني حق و رحمت رحيمي حق، از آن هنگامي است که موارد رحمت خلق شدهاند و چون خلايق و آفريدگان آغاز دارند، پس رحمت رحماني فعلي حق، و رحمت رحیمی فعلي حق، هم آغاز دارد. ولکن انجام ندارد. اين بحث ابديت و ازليت و سرمدی.
ولکن کساني هستند که هم ازلي نيستند و هم ابدي نيستند، اهل جهنم، اهل جهنم آغاز دارند انجام دارند چون جهنم آخرش از بين خواهد رفت کلاً، به دليل آياتي که بحث آن مفصل است.
خوب، احديٌ في الخالقية. سورهي سي و پنج، آيهي سه، «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»؟ البته خلقت دو خلقت است. يک خلقت حقيقي بر مبناي علم ذاتي، قدرت ذاتيه، حيات ذاتيه، اين خالقيت در انحصار خداست ولکن، خالقيت مجازي کارهايي است که مکلفان انجام ميدهند. کارهايي است که کساني که داراي حيات و علم و قدرتی هستند، انجام ميدهند، آنها خالقيت نيست، «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ» .
یا اینکه سورهي سيزده آيهي شانزده «قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» راجع به عيسي بن مریم عليه السلام که «تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»، بإذنی دارد. اذن در اين جا، اگر اذن الله نباشد خالقيت عيسي، هرگز نيست. خالقيت در چند بعد است. يکي، با گِل صورت پرندهاي را درست کردن. این را هر کسی می تواند. دو، با گِل صورت پرنده را درست کرده و فوت کند، نفخ کند، و اراده کند، جسم پرنده شود. اين با اذن خداست. سه، روح پرنده.
پس در اين سه خالقيت، خالقيت مجازي که تعبير صحیحش صانعیت است این مربوط به عیسی و غیر عیسی است. ولکن، اين اذن نميخواهد. درست کردن اين گل و به صورت پرنده درآوردن، اذن نميخواهد و ميخواهد. اذن نميخواهد، چون همهي مجسمه سازها اين کار را ميکنند. اذن ميخواهد براي حيوان شدن. اين گل را به صورت پرنده درآوردن، براي پرنده شدن، جسم پرنده شدن، روح پرنده شدن، اين اذن ميخواهد.
اين اذن چيست؟ «فَتَنفُخُ فِيهَا». بعد از آن که اين جسم گلين پرنده درست شد، اول نفخ نميخواهد جسم گلين پرنده درست کردن، نفخ رباني نميخواهد. ولکن، نفخ رباني در بُعد بعدی است «فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي» اين کینونیت طيري دو بُعدي است، يکي جسم طير، که اذن ميخواهد. يکي روح طير که اذن ميخواهد. بنابرين خالق کيست؟ خالق الله است.
بله، مقارن با ارادهي رباني، عيسي نفخ کرد. که اگر ارادهي رباني نبود، عيسي هر چه نفخ کند کاري انجام نميدهد، در تبديل اين جسم گلين به جسم گوشتي و جسم گوشتي، در آن روح حيواني. بنابرين اين نفخ، مقارن است با اذن الله. اگر مقارن با اذن الله نباشد، هرگز تبدلي براي اين گل درست نخواهد شد.
بنابرين، خالقيت کلاً، درانحصار خداست. اين خالقيت چه خالقيت جسم، خالقيت روح نباتي، روح حيواني، روح انساني، روح ملائکي، روح جني، تمام موجودات جسماً، روحاً، کلاً، اصل خلقت و آفرینش شان، در بدو، و در بَعد از خداست. در بدو ايجاد مادهي اوليه لامن شيء. بعداً ايجاد مواد ديگر، از همين شيء که خدا خلق کرده است.
احديٌ في المعبودية، همان طوري که لاخالق الّا الله، لااحدیّ الّا الله، لاسرمديّ الّا الله، لا خالق لـلّه، کذالک: لامعبود الا الله. عبادت، در انحصار حضرت اقدس الوهيت است و غير او معبود نيست. احترام ميشود، ولي احترام اعم است از عبودت. احترام مقام اقدس الوهيت، احترام عبادتي است. عبادت در بُعد دروني و در بُعد بروني.
در بُعد دروني چيست؟ که خضوع مطلق: هيچ در مقابل همه چيز. و در بعد ظاهر: رکوع و سجود. و لذا رکوع و سجود که عبادت ظاهري مکلف هست، اين در انحصار خداست. رکوع نسبت به غير خدا حرام، سجود نسبت به غير خدا حرام، و آن سجدهي لآدم و لأبويه هم، معنا شده و تکرار خواهیم کرد ان شاء الله.
خوب، حالا، في الجمله، خدا «قل هو الله احد»، «اللهُ احد»، احدي است در کلّ جهات الوهيت، ربوبيت، و جهاتي که عرض کردم. «الله الصمد»، اين تعبير ديگري است. «قل هو»، «هو»، الله است. «الله» احد است. «الله» الصمد است. صمد يعني چه؟ صمد در لغت به معني «ما لاجُوفَ لَه». جُوف ندارد، تو خالي نيست.
حالا، مگر خدا جسم است که تو خالي باشد يا نباشد؟ اين سؤال، نخير. تو خالي نبودن دو چيز را، از حضرت اقدس الهي سلب ميکند. يکي ماديت را. چون ماده و ماديات همه توخالي هستند. ترقي علم اين را ثابت کرده. ريزترين مواد عالم، که اتم باشد، ريزترين در حد علم فعلي. اين ريزترين که متشکل از الکترون، پرتون و نوترون است فاصلهي الکترون با پروتون، که دو هستهي اصلي وجودي ماده هستند، پنجاه هزار برابر الکترون است. آن موقع تجربه نبود، معلوم نبود که آيا مادهي صمد داريم يا نداريم؟ ولکن، چون قرآن، دلالتش، دلالت کلّي جهاني است در طول زمان تکلیف، هر قدر عقل و علم ترقي کند، به قول ابن عباس «إن للقرآن آيات المتشابهات يفسر الزمن».
علم الآن به این حد رسيده که اصلاً ماده و مادي، ماده که اصل است که مادي برخواسته از مادّه است، صمد نيست يعني جوف دارد. بنابرین اصولاً تلازم است بين ماده و مادي و جوف، ترکّب، زمان، مکان. چهار خصوصيت است از برای مادی و ماده که از جمله ترکّب است، از جمله جوف است. جوف دارد و هيچ مادهاي بی جوف نداريم. بنابرين اين بُعد اول، ماده و مادي بودن را از ذات خدا سبحانه و تعالی سلب کرده.
دوّم از نظر تجرد. شخص مجرد يا شخص غير مجرد، مثلاً انسان داراي جسم است و داراي روح، هم جسمش صمد نيست و هم روحش صمد نيست. جسمش صمد نيست که معلوم است. روح انسان هم صمد نيست. براي اين که هر روحي از ارواح انساني و از ارواح فرشتگان، از ارواح معصومان، کمال مطلق نيست. کمال امکانی است. در بعد امکاني همهي کمالات، از براي وجود حضرت محمد و محمدیین صلوات الله علیهم هست، اما کمال مطلق نيست. بنابرين، نه جسم صمد است و نه روح صمد است. اما خدا جسم ندارد، روح هم ندارد. ذات مجرد حضرت حق سبحانه و تعالي، صمد است يعني هيچ کمالي که مربوط به مقال الوهیت باشد نیست که نداشته باشد. بنابرین تکامل هم ندارد.
تبلور ذات، تبلور صفات، تبلور افعال، يا تکامل ذات، تکامل صفات، تکامل افعال ندارد. ازلاً، ابداً، سرمداً يکسان بوده و خواهد بود. خدا نبوده که خداتر بشود، عالم نبوده که عالمتر بشود، قدير نبوده قديرتر بشود، حي نبوده حيتر بشود، بلکه حيات مطلقه، علم مطلق، قدرت مطلقه، ازلاً و ابداً به گونهاي يکسان، بله مظاهر فرق ميکند، مظاهر افعال گوناگون است. فعل نخستين حضرت حق تعالي، ايجاد مادهي اوليه است. بعد از مادهي اوليه، سماوات و ارضين، از مواد سماوات و ارضين، جنّ و انسان و فرشتگان و عدول و معصومين و همه را. افعال، مظاهر افعال فرق ميکند. اما اصلي که اين افعال را ايجاد ميکند، که اصل علم مطلق و قدرت مطلقه و حيات مطلقه است فرق ميکند، مظاهر فرق ميکند.
مثال، مثلاً فرض کنيد در باب عصمت ائمه معصومین عليهم السلام روايت از رسول الله صلوات الله و سلامه علیه است که «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا». مظاهر فعاليت جهادين امام حسين زيادتر بوده، امام حسن صلح آميز بوده، نوعاً، امام حسين جنگ آميز بوده، مظاهر است. ولکن اگر، حسن جاي حسين بود، حسین بود. اگر هم حسین جای حسن بود، حسن بود. اگر امام حسن در زمان و در زمينه و درموقعیت امام حسين بود، عيناً همان کاري که امام حسين کرد، ميکرد. اگر امام حسين هم جاي امام حسن بود، همان صلحی که او ميکرد، ميکرد.
اين تشبيه بود البته، بلا تشبيه. ذات حضرت حق سبحانه و تعالي در بُعد علم مطلق و حيات مطلقه و قدرت مطلقه، هميشه در بُعد ذاتي يکسان است، تکامل ندارد. بنابرين صمد است، الصمد، صمدهاي ديگر، صمدهاي نسبي هستند. کسي است که مالش پر است، باز کم دارد. عقلش پر است باز کم دارد. فطرتش پر است باز کم دارد، علمش پر است باز کم دارد. تقوايش، باز کم دارد، عصمتش فوق عصمتهاست، ولی عصمت رباني نیست. بنابرین تمام موجودات جهان آفرينش، اگر صمد هستند، نسبي است. گاه صمد نيست و گاه صمد هست. اگر صمد نيست که نيست، اگر صمد هست، صمد نسبی است. ولکن «الله، الصمد». آن صمدی است که مانند احديت، بي نظير است، مانند اللّهيت بي نظير است، مانند هويت بي نظير است. «الله الصمد».
و البته روايتي هم در ذهن داريم که بايد بحث شود. خوب اين بحثي که مادّه صمد نيست، در آيهي مربوط به خودش در سورهي ذاريات بحث میکنیم که: «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ». اينجا در تفسير اين طور نوشتیم: أذاً فالمادّة لیست صمدٌ لاجوف له، انمّا الله هو الصمد الذي لاجوف له، سالبةً بانتفاع الموضوع، اصلاً ماده و مادی نیست که جوف باشد. ليس مادياً حتي يکون له جوفاً مادّي، ولذلک تُسلَب، عنه الذاتُ المادّيه بجميع مصاديقها ومراحلها، ثم سالبةٌ بوجود الموضوع، أن لو تصورنا، اگر فرض کنيم مجرد غیر الله باشد، اين مجرد غیر الله، صمد نيست، کسری دارد. ولی ما فرض مجرد غیر الله نمی توانیم بکنیم. أن لو تصورنا کائناً مجرداً ناقصا عن بعض کمالات فالله ليس مجرداً اجوف. خدا مجرد است ولي، مجردي که صمد است، اجوف نیست. يعني هيچ نقصي در ذات و صفات ذات الوهيت و افعال الوهیت وجود ندارد. اگر در بعضي از جاها دارد که صمد يعني سيّد و سرور، خوب، لفظ صمد از نظر لغت سرور نيست، سيد سيد است، سرور مولاست، اين که در بعضي از روايات داريم که السيد و المولا، اين نتيجه صمد بودن است. نتيجهي توخالي نبودن، نتيجهي کمال مطلق بودن است که فطرتاً عقلاً، علماً ديگران به او نيازمندند، چون کلّ جهان وجود، صمد نيست. همه نيازمندند، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ» انسان که اشرف و افضل کل موجودات است، فقیر الی الله است، تا چه رسد به دیگران، بنابرین، کلّ موجودات صمد نيستند هر چه باشند هر چه دارند هر مقدار دارند باز فقيرند، فقير الي الصمدند. به کسي که همه چيز دارد و آن چه را که ديگران دارند، عطا کرده است. بنابرين، اين روایت را که ميگويد صمد «الذی لاجوف له» معني لغوي کرده، و «الصمد الذی لاینام» هم نتیجه معني لغوي است. صمد نميخوابد، چرت نميزند، ضعيف نميشود، عاجز نمی شود، جاهل نميشود، کوتاه نميآيد.
اينها نتيجهي صمد در معني لغوي اصلياش که لاجوف له، تو خالي نيست، توی ندارد اصلاً. حالا، اگر لفظ توی در موردش صحیح باشد، تو خالي نيست، پر است. پر است از کلّ کمالات ربوبت، و اين پر به معنی جمعي نيست، بلکه پر احديت است، و بلکه پر صمديت است.
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» البته اين سوره دو بخش است. يک «قل هو الله احد»، اسمي است «قل هو الله احد، الله الصمد»، اين اسمي است. بَعد فعلي: «لم يلد و لم يولد، و لم يکن له کفواً احد» که فعلي است. اسمي آن حساب دارد. فعليش هم حساب دارد که بعداً عرض ميکنیم إن شاء الله.
و السلام عليکم و رحمة الله.
[سؤال: صمد را هم ما به صورت سلبی می فهمیم، درست است؟]
همهاش سلبي است، تمام سلبی است. يعني خدا همه کمال را دارد، این اصلاً خود صمد است، تو خالي نيست، ما خالي را ميفهميم، نیست را می فهمیم، توی هم که تعبير عادي است. يعني از کلّ کمالات پر است. ولی پر است از کل کمالات، آیا شبیه آن کمالات داریم؟ نخير. بعضی می گویند که خدا فوق ما لايتناهي است بما لایناهی. نخیر. اصلاً لايتناهي در صفات خلقي نيست. تباين است، بايِنٌ عن خلقه و خلقه بايِنٌ عنه، لا هو فی خلقه، ولا خلقه فیه. خدا تجلي ندارد، نمونه ندارد، نشانه دارد، ليس کمثله شيء، مَثَل دارد ولي مِثْل ندارد. مثلاً می گویند «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی». مِثْلی یا مَثَلی. مِثْلی غلط است. این عجب دلیل بر این است که شخص جاهل است. مَثَلی، مَثَل نماینده است. تمام عالم، کتاب حق تعالي است مَثَل است. مثلاً اين ساختمان مَثَل است برای بنّا، آیا شبیه هم اند؟ نخير. مثال بود البته. ولکن مِثْل ندارد، «لیس کمثله شیء، لا في ذاته، ولا فی صفاته، ولا فی افعاله». بنابرين «حتي اجعلک مِثْلي» غلط است و غلط است و غلط، و باید بگوییم مَثَلی. «انا اقول للاشیاء کن فیکون، اجعلک أن تقول للاشیاء کن فیکون» ولکن «أن تقول» بإذنی. اگر بخواهد خدا انجام ميشود. بنابرين فاعل، در هر دو صورت، چه به وسيلهي خلق باشد و چه به وسيله غیر خلق باشد، فاعل در هر صورت الله است.
[سؤال: فرمودید که صفات فعل حادثند، یعنی چه؟]
خدا احداث می کند. مثلاً انسان صفت فعل است يا نه؟ صفت فعل دو بُعدي است. يک صفت در بُعد موصوف است، يک صفت در بُعد بروز صفت. در بُعد موصوف، ذاتي است. يعني خدا بر مبناي علم مطلق، و قدرت مطلقه، و حيات مطلقه، ايجاد ميکند انسان را. خود اين ايجاد، صفت فعلي است، خلقي نيست. ولکن موجد، خلقي است. آفرينش انسان، کار خداست ولي خود انسان که ظاهر شد ديگر از کار بودن ميافتد، داراي دو بخش است که باید مفصل بحث کنيم إن شاء الله و به یاری خدا اگر زنده بودیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته