جلسه پنجاه و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

محکم و متشابه در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ».[1] کتاب‌الله دو جنبه دارد که در یک جنبه که جنبه نزول از ساحت مقدسه ربانیه است، هیچ غبار و هیچ اعوجاج و انحرافی و هیچ اجمال و ابهامی و احتمال خلاف ظاهر و یا نصّی در آن راه ندارد. و به این معنا تمام آیات مقدسات قرآن محکمات است، کما اینکه آیات «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[2] و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[3] و «نُورٌ» و «بَصائِرٌ» و «مُبِینٌ» و «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ»[4] و از این قبیل تعبیرات بیّنه، راجع به این جنبه صد درصد اطمینان احکام و روشن‌ترین و بالاترین قلّه بیان را تضمین کرده است.

و اگر آیه تقسیم می‌فرماید: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» در جنبه دوم است که مکلَّفین به قرآن باشند. مکلِّف که حضرت حق سبحانه و تعالی است، حالات ندارد تا گوناگون باشد، بلکه در بالاترین سطح روشن‌گری، تمام حقایق مقصوده برای کلّ مکلفین را إلی یوم الدّین بیان کرده است. این مکلفین هستند که قصوراً یا تقصیراً از نظر اشتراک لفظی، از باب مصداق یا از لحاظ قصور معرفتی یا قصور عقلی و یا قصور علمی و یا قصور حسی و یا قصور واقعی به مراحل گوناگونی که دارد، بخشی از آیات محکمات قرآن برای این‌ها متشابه به نظر می‌رسد. و الّا چنانکه بارها عرض کردیم حتی آیاتی که اصلاً از مرحله دلالت دور هستند، مثل الفاظ مقطّعه و حروف مقطّعه قرآن مانند «الم» یا «المر» که اصلاً از مرحله وضع لغوی و از مرحله دلالت دور هستند، در آن مواردی که این آیات وارد هستند، هرگز ابهام و اجمال و تشابهی ندارند. بلکه رسول الله (ص) که اولین مرحله خطاب به این حروف مقطّعه است، به تمام معنی الکلمه، معانی رمزی و تلگرافی این حروف را می‌داند، تا چه رسد نسبت به آیات دالّات قرآن، از نظر وضع لغوی و وضع ادبی.

با اینکه ما بارها به این مطلب رسیده‌ایم، اما چون دشمنان قاصر و مقصر قرآن زیاد هستند، حتی در چهره خدمت به قرآن و علو و عظمت دادن تخیلی به قرآن می‌خواهند معارف قرآنی را از مکلفین دور کنند و مکلفین را از معارف قرآنی، باز هم یک نظری به آیات بلاغ در قرآن شریف می‌کنیم. و عجیب است که این دو بحث تفسیری و فقهی، هر دو مربوط به بلوغ و بلاغ است. در قرآن شریف لفظ «بلیغاً» تنها در یک آیه آمده است، سوره نساء، آیه 63: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً» و قول رسول الله دو قول است؛ یک قول ربانی است، لفظاً و معناً که آیات مقدسات قرآن است که این ابلغ القول است، در این قول هرگز نارسائی نیست، بلکه در تمام ابعاد ادراکی و تفهّمی مکلفین بلوغ دارد. حتی «في‏ أَنْفُسِهِمْ»، «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ» از چه کسانی؟ کسانی که نمی‌خواهند زیر بار حق بروند. کسانی که «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[5] اما زبان قرآن را که زبان عربی افصح است، می‌فهمند، حتی خداوند نسبت به این‌ها رسول را مکلف فرموده است که «أَعْرِضْ عَنْهُمْ» بسیار خوب، «وَ عِظْهُمْ» که زیاد لگداندازی و معارضه نکنند. با اینکه «أَعْرِضْ عَنْهُمْ»، نه «أَعْرِضْ عَنْهُمْ» از نظر دعوتی، بلکه «وَ عِظْهُمْ». «أَعْرِضْ عَنْهُمْ» نسبت به بی‌ادبی‌های آن‌ها عکس العمل نشان نده، بلکه با کمال صبر و استقامت تمام بدی‌ها و نادرستی‌ها و انحرافات آن‌ها را نادیده بگیر و تا هنگامی که مجال و روزنه تأثیر دعوت در آن‌ها است، دعوت کن.

«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ». بعد از «وَ عِظْهُمْ» وقتی که موعظه شدند، مقداری لیونت پیدا کردند و برای گرفتن حقّ وحی نرم شدند، «وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً» بُعد اول قول بلیغ عبارت است از بلیغ قرآنی و بعد دوم، بلیغ رسالتی است، در بعد وحی غیر قرآنی. بعد ملاحظه می‌کنیم در قرآن شریف، یکی از اوصافی که قرآن برای خود بوجهٍ عام معرّفی کرده است، چه این قرآن به لسان رسول برسد و چه به لسان غیر رسول برسد، یکی از اسماء خود قرآن از نظر ذاتی و در بعد بیان و ربانی، بلاغ است و در 13 آیه قرآن آمده است. «وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ»[6] بلاغ در صورتی است که از ناحیه دعوت، دعوت روشن‌بیان و دعوتی که هیچ خللی به آن وارد نمی‌شود و هرگز در بیان نقصان و اعوجاجی ندارد، صد درصد بلاغ است.

یا «فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ‏ْ»[7] این نسبت به چه کسانی است؟ نسبت به کسانی است که از دعوت قرآنی اعراض می‌کنند، با اینکه در بالاترین بیان است و بالاترین مراحل اعجاز بیانی را دلالتاً و مدلولاً و در کل مراحل دلالت و دعوت و هدایت دارد، مع ذلک «وَ إِنْ تَوَلَّوْا». آیا «وَ إِنْ تَوَلَّوْا» تو هم باید تولّی کنی؟ اگر آن‌ها فرار کردند، اگر «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ»[8] اگر اعراض و اعتراض کردند، تو هم این‌چنین؟ خیر. «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ» از اول تا آخر این‌چنین است، چه آن‌ها بلاغ الهی را قبول کنند و چه قبول نکنند، جز حمل این رسالت که رسالت بلاغ است، چیزی بر عهده تو نیست. تو موفِّق نیستی و تو هادی نیستی، از نظر ایصال الی المطلوب. «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[9] و نیز «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»[10] رسالت رسول منحصر در بلاغ است. قلب مبارک رسول (ص) دستگاه گیرنده وحی بلاغ است و زبان رسول از نظر گفتار و سایر حواس رسول و اعمال رسول از نظر رفتار، بلاغ وحی هستند. رسول دستگاه گیرنده وحی است در بعد قلبی «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[11] و زبان رسول که سنّت قولیه است و فعل رسول سلباً و ایجاباً که سنّت فعلیه است، این‌ها تماماً بلاغ است.

و هم‌چنین «وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي»[12] ملاحظه کنید تماماً در برابر مکذبین است. انحراف ما آن‌قدر زیاد است که حتی مصدّقین به آیات الله را از قرآن دور می‌کنیم و قرآن طور دیگری برخورد می‌کند. حتی در برابر مکذبین که لغت قرآن را از نظر لغوی و ادبی می‌دانند، اگر گوش بدهند و توجّه کنند، این قرآن برای آن‌ها بلاغ مبین و حجّت وافیه و بالغه است. «وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ» یا آن‌ها یا تو از میان برداشته شوید، «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ» یا نسبت به خود قرآن شریف، چه نقل‌کننده آیات قدسیات قرآن رسول صاحب وحی باشد یا رسالیّین معصومین باشند؛ ائمه (ع) یا رسالیّین غیر معصومین باشند که علمای ربانی هستند. در هر سه بعد و در هر سه زاویه دعوت بالغه قرآنیه «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا»، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ».[13] «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ»، «وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ»،[14] «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ»،[15] «بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ».[16]

اگر کسی انحرافی بر محور قرآن یافت و کسانی را بر محور دلالات قرآنیه منحرف کرد، این فسق از بلاغ است و الّا «بَلاغٌ» تمام قرآن شریف بلاغ است. «فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ»، «فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ»، «إِنَّ في‏ هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدينَ»،[17] «إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ».[18] این مطلب روشن و مسلّم است که در محکمات آیات و متشابهات آیات قرآن، بلاغ است، اما ما هم باید بالغ باشیم. «بالغٌ یتفهّم بالغاً و بالغٌ یفهّم بالغاً و إذا کان کتاب الدّعوة غیر بالغ فبلوغ المدعوّ لا یکفی و إذا کان المدعوّ غیر بالغٍ قصوراً أو تقصیراً فبلوغ کتاب الدّعوة لا یکفی».

چه خوش بی‌مهربانی هر دو سر بی           که یکسر بی‌مهربانی دردسر بی

بلوغ باید در هر دو جانب حاصل باشد. بلوغ در کتاب دعوت به تمام معنی الکلمة در کل ابعاد دعوت وجود دارد، اما متبلّغین، کسانی که مکلف به این کتاب دعوت هستند، باید در صورت امکان بلوغ پیدا کنند. «و البلوغ المفروض علی المدعوین بکتاب هدایة القرآنیّة علی مراحل عدّة، بلوغٍ کاملٍ کأصحاب الوحی الرّسولی و الرّسالی» رسول ‌الله و ائمه معصومین (ع). «و بلوغٌ دون العصمة الطّاهرة العلمیّة» مانند علمای ربانی بر محور معارف قرآن.

ما در بلوغ مرحله سوم بحث می‌کنیم، ضلع سوم بلوغ، بعد از بلوغ رسولی رسول الله و بعد از بلوغ رسالی ائمه معصومین (ع)، راجع به بلوغ مکلفین بحث کنیم. «لا بدّ للمکلّفین بالقرآن المخاطبین بآیة الذّکر الحکیم من بلوغٍ فی مراحل عدّة، بلوغاً لغویّاً دلالیّاً أن یعرفوا لغة القرآن» کسی که لغت قرآن را نمی‌داند، چه در بعد اصل عربی و چه در بعد عربی ممتاز، همه آیات برای او متشابه است. یا باید رفع این نقصان را بکند، خودش لغت قرآن را یاد بگیرد یا از کسانی که مورد اعتماد هستند، بفهمد و یاد بگیرد. «هذه مرحلةٌ أولی من البلوغ أمام کتاب الدّعوة القرآنیّة أن یعرف أو یتعرّف إلی لغة القرآن العظیم» این مرحله اولی است. مرحله ثانیه بلوغ در مدالیل است، «بلوغٌ فی الدّلالات القرآنیّة لغویّةً و أدبیّةً و بلوغٌ فی المدالیل القرآنیّة» مدلول قرآن که دیروز آن را بحث کردیم.

مثل «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»،[19] ««وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» آیةٌ متشابهةٌ بالنّسبة للأکثریة السّاحقة من هؤلاء الّذین یعرفون لغة القرآن عربیّةً و فوق العربیّة المعمولة، المتوسّطة، عربیّة القرآن و لقد بحثنا عن هذه الآیة المبارکة و هنا لک آیةٌ محکمةٌ أخری تفسّر هذه الآیة و «جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ»[20]» یک آیه دیگر و «جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» این «جَاءَ رَبُّکَ» را معنا می‌کند. «و جاء ربّک بأمرٍ ربوبیّةٍ خاصّة بعالم الجزاء» کما اینکه دیروز مراحل آن را عرض کردیم. «هذه المرحلة الثّانیة المرحلة المدلولیة فی حقل الإشتراک مصداقیاً جاء زیدٌ و جاء ربّ و لکنّی المجیء غیر المجیء. مرحلة ثالثة مرحلة مدلولیّة معرفیّاً، رابعة علمیاً، خامسة عقلیاً و سادسة واقعیاً». انسان به هر مرحله‌ای از این مراحل که برسد، باید بلوغ در آن مرحله را داشته باشد.

«ثمّ من النّاس النّسناس من لا یحاولون تفسیر المتشابهات القرآنیّة بنفس الآیات المتشابهه و لا بالآیات المحکمات بل یحاولون لما فی قلوبهم من زیغ أن یجعلوا محکماتٍ متشابهاتٍ حتی یستفیدوا ضلالاتهم من هذه الآیات المحکمات حتی لا تبقی محکماتٌ فی القرآن هی امّ الکتاب و هذا من أضلّ الضّلال» گروهی این‌طور هستند، قصوراً یا تقصیراً که قصور آن هم تقصیر است، با محکمات کاری می‌کنند که حتی محکمات را متشابه کنند. بعد از اینکه محکمات را متشابه کردند، بگویند: پس بنابراین آیات متشابهات مرجعی ندارد، چون این‌ها هم که می‌گویید مرجع است، متشابهات است. یا به این مقدار اکتفا کنند و یا نه، بالاتر «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» إمّا تشابه منه أتوماتیکیّاً» تشابه دارد، از نظر مدلولی، از نظر معرفتی، از نظر علمی، از نظر عقلی. یا آیه را متشابه می‌کنند.

«و من الآیات الّتی قد یحاول جماعةٌ من النّسناس أن یجعلوها من المتشابهات بُغیة الضّلال الأوّل أو الضّلال الثّانی، الضّلال الأوّل أن یقولوا لیس فی القرآن آیاتٌ محکماتٌ هی الأم و الضّلال الثّانی أن یستنتجوا ضلالاتهم من هذه الآیات المحکمات التّی حملّوا علیها أنّها متشابهات مثل ذلک قوله تعالی: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ».[21] از آیات محکمات قرآنی است. در این «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»، «الْأَبْصارُ» جمع محلّی به الف و لام است. «الْأَبْصارُ جمع البصر و البصیرة الإدراکات الظّاهریة و الإدراکات الباطنیّة و الإدراکات الفعلیه و الإدراکات الشأنیّة، إدراکات فی زمن التّکلیف و بعد زمن التّکلیف، تحلّق الآیة».

– بصائر جمع چیست؟

– هم جمع بصیره است و هم بصر، بصیره که می‌گوییم بالاتر از بصر است. وقتی انسان از نظر بصیرت نتواند چیزی را درک کند، از نظر بصر می‌تواند؟ چون بصر نزدیک‌تر است. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» أبصار جمع البصیرة و البصائر» هر دو را می‌گیرد. از نظر دلالی حساب کنید، بحث در این آیه خیلی مهم است. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» من الآیات المحکمات و کذلک: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[22] من الآیات المحکمات. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» من الآیات المحکمات و ما إلی ذلک من الآیات، بالنّسبة للآیة الأولی «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» قد یقول و یحول بعض النّسناس من المستفسرین الّذین دعوا أنّهم من المفسّرین کالفخر الرّازی یقول فی باب رؤیة الله سبحانه و تعالی یوم الدّنیا أو یوم الآخرة، یقول: إذا ما أمکن للإنسان أن یری ربّه سبحانه و تعالی ببصره یوم الدّنیا و بالإمکان أن یراها ببصره یوم الآخرة و أمّا الآیة: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» یعنی لا تدرکه الأبصار فی مقطع التّکلیف، هنا یوم الدّنیا، لأنّ القرآن کتاب عالم التّکلیف». البتّه ما اضافه می‌کنیم، همه این حرف‌ها را نزده است. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» یعنی حالیاً یوم الدّنیا و أمّا یوم الآخرة فتدرکه بعض الأبصار، أبصار: المتّقین، الّذین یستحقّون الجنّة یوم الآخرة» این یک قسم از سخن او است.

سخن دیگر او اینکه می‌خواهد آیه را متشابه کند، «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» هل الأبصار تعنی کلّ الأبصار أو بعض الأبصار؟ ثمّ هل تعنی الأبصار یوم الدّنیا فقط أو و یوم الآخرة؟ هل، إذا، کذا… تجعل الآیة متشابهة. لما ذا حتّی یثبت خرافت و خربطت رؤیة الله سبحانه و تعالی بالأبصار الجسدانیّة أو بالإدراکات الباطنیّة أن نحیط علماً بربّنا أن نصل إلی ربّنا» حالت وصول و بعد از حالت وصول، حالت فناء. «حال، أنّ الآیة بنصّه الطّلیق مأئة بالمائة تدلّ علی أنّ الأبصار، الأبصار الملائکیة و البشریة و الجنّیة، بصراً، بصیرةً، إدراکات الظّاهرة، إدراکات الباطنة، طول الزّمان و عرض المکان و علی طول الخطّ لا تدرکه».

مگر «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» از اختصاصات رب نیست؟ یکی از جواب‌هایی که ما در تفسیر دادیم، این است. اگر «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» از اختصاصات رب است، بنابراین چه در دنیا و چه در آخرت، بصر ظاهر و بصر باطن و الّا اگر شما بگویید در این‌جا نه و در آن‌جا بله، ما هم در این‌جا پیغمبر را نمی‌بینیم، در آخر کار می‌بینیم. یک چیزهایی را الآن نمی‌بینیم، از نظر علم قصور داریم، ولکن ممکن است با میکروسکوبات و تلسکوبات و اکسپرسکوبات ببینیم. احیاناً ببینیم، احیاناً نبینیم، با بعضی از وسائل ببینیم و با بعضی از وسائل نبینیم.

یکی از ادلّه‌ای که ما به طور تفصیل در تفسیر داریم و بر محور این آیه بحث کردیم، همین است. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» الأبصار جمعٌ محلّی باللّام و تحلّق الأبصار علی کافّة الإدراکات فی کلّ زمانٍ و فی کلّ مکانٍ و لکلّ إنسٍ و جانٍ، ملکاً من الملائکة أو أیّاً کان من غیر الله سبحانه و تعالی «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» یدرک الإدراکات کلّها؛ ظاهرةً و باطنةً» این یکی از محاولات شیطانی است که می‌خواهند آیه محکمه را متشابه کنند، ما هم معاذاً الله گاهی این کار را می‌کنیم. «مثلاً یقول ربّنا سبحانه و تعالی فی آیات الأحکامیة، الآیات الأحکامیة آیاتٌ محکمةٌ بصورة مطلقة، یقول ربّنا سبحانه و تعالی فی سورة النّور: «الزَّاني‏ لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[23] یجعلون الآیة متشابهاً. «حُرِّمَ ذلِكَ» یعنی حرّم الوقح أو حرّم النّکاح؟ ثمّ بالنّسبة للحُرِّمَ، «حُرِّمَ» محرومیةً طلیقة بمعنی الحرمة أو محرومیةً نسبیة بمعنی الکراهیة» انسان از چیزی هم که بر او مکروه است، شیئاً ما محروم است. «تجعلون الآیة متشابهةً حتّی یرخصّوا علی هذه الفتوی أنّ نکاح الزّانیة غیر التّائبة مرجوحٌ و مکروهٌ علی حدّ تعبیره».

عدّه‌ای هستند که می‌خواهند محکمات را متشابه کنند یا در ضلالات عقیدتی یا در ضلالات احکامی، در ضلالات مختلفی که این‌ها در نظر دارند. یا قصوراً بر این انحراف عادت کردند یا تقصیراً. این مرحله اولی است. مرحله ثانیه: آیات قرآن دو بخش است، یک بخش محکمات است، یک بخش متشابهات است علی وجهٍ عام. «هنا زوایا ثلاث بالنّسبة للإحکام و التّشابه المعنی فی هذه الآیة المبارکة، فی زاویةٍ کلّ الآیات القرآنیة متشابهات بالنّسبة لمن لا یعرف اللّغة العربیّة إطلاقاً» این زاویه خارج شد. «و فی زاویة أخیرة غالیة عالیة فی القمّة المعرفیّة هؤلاء الّذین لیست لهم و لا آیةٌ واحدةٌ متشابهة فی الذّکر الحکیم حتّی الحروف المقطّعة» رسول الله (ص) و معصومین (ع). این دو از مرحله خارج شدند.

این «مِنهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» نه متعلّق به دسته اول است و نه متعلّق به دسته آخر است. این تقسیم: «ثمّ هذا التّقسیم کما بیّنا حاسب، لو أنّ ربّنا سبحانه و تعالی قال: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ وَ مِنهُ مُتَشابِهاتٌ» احتمال سوم این است. مثل قمی‌ها، بعضی چنین هستند، بعضی چنان هستند، ممکن است بعض سوم هم باشد. بعضی چنین هستند و آخرین چنان هستند، یعنی بقیه همین‌طور هستند. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ»، «مِن» بعض است، بعد نفرموده است که: «وَ مِنْهُ مُتَشابِهاتٌ»، «وَ أُخَرُ» یعنی بقیه چنین هستند. پس قسمتی که در مرحله اولی است، آیات محکمات است «وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ».

«فلیس فی القرآن فی الآیات الّتی تدلّ فی الآیات الّتی وضعت بالدّلالة غیر المقطّعات السّور» حروف المقطّعه که از دلالت خارج هستند، قسمتی محکمات است و قسمتی متشابهات است. «و لکن […] فی أصلح، منهم صالحون و منهم دون ذلک و منهم أصلح» معصومین. «مِنهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». تشابه چند مرحله‌ای است: گاه تشابه از جهت عدم بلوغ است تقصیراً، البتّه تفسیر را ملاحظه بفرمایید، نکاتی را اضافه عرض می‌کنم. و گاه تشابه از نظر عدم بلوغ است قصوراً. تشابه از نظر عدم بلوغ قصوراً یا بالفعل قابل زوال است یا بالفعل قابل زوال نیست. ثمّ یا تشابه بالفعل است یا تشابه شأنی است یا هم تشابه فعلی است و هم تشابه شأنی است، این‌ها تشابه‌های مختلف است. اصولاً تشابه یعنی: «التّشابه، المتشابه، الآیة المتشابهة یعنی لا یعلم معنی المراد منه بصورةٍ ناصّة و بصورةٍ ظاهر مستقرّة، لا من النّاحیة الدّلالیة بل من النّاحیة المدلولیة».

از ناحیه مدلولی یا تشابه عقلی است، سبک‌عقل است و مطلب را دریافت نمی‌کند، تشابه معرفتی است، معرفت او معرفت درستی نیست، دریافت نمی‌کند یا تشابه علمی است، حدّ و اندازه علم به آن‌جا نرسیده است. یا تشابه عقلی است یا تشابه واقعی است یا تشابه این است که وقت آن نرسیده است. «بعض الآیات المتشابهات القرآنیة متشابهةٌ حتّی للرّعیل الأعلی من العلماء غیر المعصومین، من المفسّرین الأقدمین و غیرهم. متشابهة، متشابهة… لمّا یأت وقت تأویلها و لمّا یأت وقت معناها. مثل الآیات الّتی تدلّ علی الإنعکاس الأعمال و الصّور» قبل از اینکه رادیو و تلویزیون و ضبط صوت و ضبط صدا و ضبط سیما اختراع بشود، همه این آیات متشابهات بود. چطور؟ هیچ کس غیر از معصومین به این نرسیده بود که صداها در فضا و در جسم انسان مکلف و در فضای انسان و مکان انسان، محفوظ است. در قرآن تصریح دارد، «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[24] تصریح است، معلوم می‌شود که از نظر واقعیت تشابه دارد که عرض می‌کنیم.

یا فرض کنید آیات حرکات الارض، یکی از آیات است که دلالت می‌کند بر اینکه زمین همیشه دارای حرکات است. «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»[25] «الرّاجفة من أسماء الأرض و هل هنا لک صراحة أکثر من هذا، آیة صریحة من النّاحیة الدّلالیة و من النّاحیة المدلولیة «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ» الرّاجفة هی العام فلا بدّ أن تکون الرّاجفة علی طول الخط، رجفة الإحیاء و رجفة الإماتة، رجفةٌ مدمّرة و رجفة معمّرة، الرّجفة المدمّرة کانت للأرض لم تکن ذلولاً و جعلنا الأرض «هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً»[26] یعنی ذلّت بعد شماسٍ، کانت الأرض متحرّکة، حرکة الشّماس» چموش بود، لگد می‌انداخت، نمی‌شد در آن زندگی کرد. احیاء نمی‌توانستند در این ارض زندگی کردند، «ذلّت بعد شماسٍ فقبل أن تذل کانت شموساً» پس این حرکت داشت و بعد از آنکه حرکات آن معتدل شد. «وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِ‏ مِنْ صَيَاخِيدِهَا»[27] «فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِيخَ‏ بِحِمْلِهَا».[28] «عَلَى حَرَكَتِهَا»، حرکت دارد، حرکت معتدله است و حرکت معدلّه است. این مرحله دوم بود.

مرحله سوم: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها»،[29] مرحله چهارم: دوباره حرکت می‌کند و زمین دوباره حالت حیاتی و حالت زندگی به خود می‌گیرد. «و إذاً من أسماء الأرض فی صریح هذه الآیة المبارکة القرآنیّة المتحرّکة» این از آیات متشابهه است، از نظر علمی متشابه است. از نظر لفظی و دلالی متشابه نیست؟ از نظر مدلولی، از نظر علمی یا از نظر واقعی، واقعاً زمین دارای حرکت است؟ بله، حسّاً؟ خیر. واقعاً زمین دارای حرکات است، آیات آن صریحاً دلالت می‌کند، آیات مختلفه‌ای دلالت می‌کند، ولکن حسّاً نه. «هنا تشابهٌ حسّی بالنّسبة بکون الأرض متحرّکةً علی طول الخطّ و حتّی فی هذه الحیاة الحاضرة من النّاحیة الحسّیة آیة متشابهة و من النّاحیة العلمیة کذلک آیة متشابهة و لمّا یصل العلم و لمّا یصل الحسّ و لکن من النّاحیة الدّلالیة و من ناحیة المدلولیة لیست الآیة متشابهة و قس علی ذلک» آیات دیگر.

آیات در بعد معرفتی، در بعد علمی، در بعد عقلی، در بعد فلسفی، در بعد عرفانی، در ابعاد گوناگون. «و صحیح ما قال ابن عبّاس: «إِنَّ لِلقُرآنِ آيَاتٌ مُتَشَابِهَاتٌ يُفَسِّرُهَا الزَّمَن».[30] این برای اموری است که بعداً حاصل می‌شود و فعلاً نیست. فعلاً انسان نمی‌داند ارض متحرّک است و صور و اعمال انسان ثابت هستند، انسان این‌ها را نمی‌داند. مادامی که علم این مطلب را کشف نکرده، این‌ها تشابه دارند، ولکن قرآن حجت بالغه است و یک مطلبی که بسیار مهم است و باید عرض کنم این است که قرآن تمام حقایق گفتنی را بیان کرده است. قرآن تمام حقایق علمیه را بیان کرده است، آنچه علماء به آن رسیدند یا نرسیدند، بعداً خواهند رسید و حتی بعداً نخواهند رسید و حقیقت دارد. نسبت به این‌جا، نسبت به عالم بعدی، قرآن تمام این‌‌ها را بیان کرده است، ولکن چگونه بیان کرده؟

«هنا تعابیر عدّة تقبل لکیف تبیّن الحقائق المقصودة فی الذّکر الحکیم و هو الکتاب الأخیر، الأوّل: أن یبیّن بیاناً لا مدخل فیه من ناحیة الإحتمالات الإختمالات» صریحاً بگوید. «إنّ الأرض متحرّکةٌ حرکات العدّة» این‌چنین بگوید. در این صورت یک عدّه‌ای کافر می‌شدند، تا همین اواخر همین‌طور بود. پیغمبر صریحاً بر خلاف حسّ مردم صحبت کند، صریحاً بر خلاف عقل موجود صحبت کند، بر خلاف علم موجود صحبت کند، بر خلاف حسّ موجود صحبت کند، همه حس‌ها و همه عقل‌ها و همه علم‌ها، بگوید: نه، «إنّ الأرض متحرّکةٌ حرکات العدّة کذا و کذا» کاملاً صریح بگوید، دیگر کافر می‌شوند.

به عکس اگر قرآن اصلاً نسبت به حرکات ارض صحبت نکند، قرآن که از همه کونیات صحبت می‌کند، از تکوینیات و تشریعیات صحبت می‌کند، اصلاً از حرکات ارض صحبت نکند، در این صورت قرآن کتاب ناقصی است. ولی قرآن جمع کرده است، عبارات به گونه‌ای است که این عبارات از نظر دلالتی مستقیمه، می‌گوید زمین متحرّک است، ولکن چنان صراحتی که در افهام صریح صد درصد باشد که موجب کفر باشد نه و چنان اجمالی که اگر بعداً علم مطلب را ثابت کرد، انکار کنیم، نه. پس دو بعد دارد؛ یک بعد محکم است و یک بعد متشابه است. در بعد محکم، مثلاً آیه راجفه صریح است یا آیه ذلول صریح است یا آیه 25 مرسلات: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً * أَحْياءً وَ أَمْواتاً» الکفات بصریح اللّغة منذ أربعة عشر قرناً حتّی الآن، الکفات الطّائر الّذی یسرع فی الطّیران و یتقبّض فیه».

آقایان چه کار کردند؟ آقایان لغت را شکستند، نصف کردند، البتّه این کار غلط است. این تقصیر در تقصیر متشابه است. این تشابه علمی دارد. این کفات را شکستند، گفتند: «الکفات الطّائر الّذی یسرع فی الطّیران و یتقبّض فیه» این طیران را برداشتند، تقبّض را گذاشتند. تقبّض یعنی می‌گیرد، احیاء را می‌گیرد؛ یعنی ساختمان‌ها، اموات‌ را می‌گیرد؛ یعنی گورستان‌ها. در روایات هم دارد، «کفاتاً یعنی یتقبّض الأحیاء؛ الأبنیة و الأموات؛ القبور» و حال آنکه این روایات اهل قبور را درست کردند، ربطی به مطلب ندارد. «کفات الطّائر الّذی یسرع فی الطّیران و یتقبّض فیه «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً * أَحْياءً وَ أَمْواتاً»، «أَحْياءً وَ أَمْواتاً» مفعولٌ به لا مفعول مطلق و لا تمییز و لا قید کما یقول الطّبرسی و کما یقول صاحب جامع البیان: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً» یعنی یسرع فی الطّیران و لکن متقبّضةً، تتقبّض أحیاءً و تتقبّض أمواتاً و من ذلک القّوة الجاذبیة العامّة التّی تحاصر الکرة الأرضیة من الإنزلاق و من الإنفجار و من تخلّف الأحیاء و الأموات».

چون قاعده فیزیکی این است که وقتی یک کره‌ای بگردد، موجوداتی که در آن کره هستند، سقوط می‌کنند، قاعده سقوط از مرکز، ولکن «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً * أَحْياءً وَ أَمْواتاً» الی آخر. پس قرآن یک کتابی نیست که برای امروز باشد که فخر رازی بگوید: این آیاتی که می‌گوید زمین حرکت می‌کند، خلاف ظاهر مراد است، در نتیجه متشابه است. چون تشابه دارد، واقع مراد که حرکت زمین است و حس که می‌گوید حرکت ندارد. می‌گوید این زمین حرکت ندارد و دلیل حسی ما و دلیل بیّن ما این است که «إذا قفزت من الأرض قفزة أرجع إلی نفس الموضع» می‌پرد و به همان‌جا برمی‌گردد، پس زمین حرکت نمی‌کند.

قاعده این شخص این بود که الرّاسخین فی العلم باشد، از مؤمنینی باشد که بگوید آنچه فهمیدم، فهمیدم و آنچه نفهمیدم، از خودم چیزی اضافه نکنم. مگر قرآن نازل شده است که مفسّرین در هر زمانی همه آن را بفهمند؟ این قرآن تمام علومی که در آینده، تمام عقول، تمام معرفت‌ها و تمام دقت‌هایی که در آینده جست‌وخیزهایی دارند، علوهایی دارند، اوج‌هایی دارند، تمام را زیر پر گرفته است. شما می‌خواهید چه کار کنید؟ می‌خواهید به اندازه خاتم النبیین و ائمه معصومین (ع) بدانید؟ آن تأویلاتی که در اختصاص آن‌ها است یک قسمتی همین‌ها است، آن علومی که در آینده این معارف قرآنی را کشف می‌کند و آن عقول، آن دقّت‌ها و آن احاطه معرفتی که این‌ها را کشف می‌کند، برای رسول الله و ائمه معصومین (ع) کاملاً بیّن است.

«من علی هذا عدم البلوغ لتفهّم المعانی القرآنیة أحیاناً لا من النّاحیة الدّلالیة بل من النّاحیة المدلولیة اشتراکاً لفظیاً أو معرفةً أو عقلیاً أو کذا و کذا، إمّا قصور و إمّا تقصیر. و القصور: إمّا قصور التّقصیر أو قصور القصور» قصور قصور همین‌جا است. وقتی هنوز علم ثابت نکرده است که زمین حرکت دارد و اعمال مسجّل می‌شود، این‌جا عدم بلوغ قصور است، آیاتی که می‌گوید: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً»[31] این خیلی بیّن است که یوم القیامة تمام صداها و سیماها را می‌یابد، پس باید باشد تا بیاید. ولیکن در این‌جا یک قصور علمی است، قبل از اینکه علم این مطلب را ثابت کند، قصور علمی از قصور تقصیر هم نیست، قصور قصور است. این‌جا باید چه کار کند؟ باید بگوید: بله، آیه این را می‌گوید، ولی من نمی‌فهمم، صبر می‌کنم تا بفهمم، اگر نفهمیدم هیچ چیز.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ» علم تأویل هم دو قسم است؛ یکی اینکه این کسی که راسخ در علم است، می‌تواند تأویل آن را یاد بگیرد و بفهمد، یک مرتبه خیر، می‌داند این حقیقتی دارد و آن حقیقت را نمی‌داند. من می‌دانم خدا وجود دارد، اما نمی‌دانم خدا چیست. او می‌داند بالاخره این آیاتی که می‌گوید: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ» واقعیت دارد، ولی الآن حس و علم او تأیید نمی‌کند، می‌گوید صبر می‌کنم تا وقتی که بشود. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه این قرآن کتاب الله است، کتاب البیان است، کتاب تبیان است، کتابی است که هیچ عوجی در تعبیر و بیان آن وجود ندارد.

پس این عدم بلوغ عن قصور است که قابل رفع نیست، مگر با ترقّی علم. بعضی اوقات قصوری است که قابل رفع است. من در فهم این معانی مقصوده قرآنیه، قصور دارم. می‌توانم این قصور را برطرف کنم، چگونه؟ با اینکه آیه متشابهه را به محکمه ارجاع دهم. یا تشابه را از خود آیه متشابهه رفع کنم و معنای آیه را بفهمم. با این قصور «فيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ»، این اتّباع می‌کند متشابه را علی تشابهٍ «و لا یزیل تشابه الآیة لا بنفسها و لا بإرجاعها إلی محکماتها» این قصور عن تقصیرٍ. گاهی اوقات از اول تا آخر تقصیر است که قبلاً عرض کردیم که احیاناً آیات محکماتی را هم متشابه می‌کند، یک نمونه را عرض کردم. در این چند دقیقه به این یکی هم اشاره کنیم.

مثلاً «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» یقول لا، له کلّ شیءٍ، إنّ الله تعالی لا یقدر علی أن یجعل الدّنیا الکرة الأرضیة فی بیضةٍ لا تکبر البیضة و لا تصغر الدّنیا» این مستحیل است. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»، آن‌که شیء است، یا ذاتاً شیء ممکن الوجود است، یا مصلحتاً شیء ممکن الوجود است یا شیء موجود است، بالاخره صدق شیء بر آن می‌کند. «المستحیل ذاتیّاً لا یصدق علیه الشّیء، المستحیل ذاتیّاً خارجٌ عن دور الشّیء و خارج عن حقل الشّیء کما بحثنا علی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» فی الجزء التّاسع و العشرین، راجعٌ، بحث فی القدرة». پس اگر فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»، شما نمی‌توانید شیء را خارج کنید، بگویید: «ما من عامٍ إلّا و قد خصّ» این دروغ است. «ما من عامٍ إلّا و قد خصّ کذبٌ، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» عامٌ، «وَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» عامٌ و ما إلی ذلک من عموماتٍ محلّقةٍ مستغرقةٍ علی صفات الله تعالی». چگونه شما می‌گویید «ما من عامٍ إلّا و قد خصّ»؟

– خود همین «ما من عامٍ إلّا و قد خصّ» هم عام است.

– «ما من عامٍ» نمی‌تواند خودش را بگیرد. قاضی علیه خودش حکم نکرده، علیه دیگری حکم می‌کند. اگر بخواهید این را بفرمایید، بنابراین هیچ چیزی باقی نمی‌ماند.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. آل عمران، آیه 7.

[2]. همان، آیه 138.

[3]. نحل، آیه 89.

[4]. ابراهیم، آیه 52.

[5]. نمل، آیه 14.

[6]. آل عمران، آیه 20.

[7]. مائده، آیه 92.

[8]. نوح، آیه 7.

[9]. قصص، آیه 56.

[10]. مائده، آیه 99.

[11]. شعراء، آیات 193 تا 195.

[12]. یونس، آیه 46.

[13]. نحل، آیه 35.

[14]. یس، آیه 17.

[15]. شوری، آیه 48.

[16]. احقاف، آیه 35.

[17]. انبیاء، آیه 106.

[18]. جن، آیه 23.

[19]. فجر، آیه 22.

[20]. هود، آیه 76.

[21]. انعام، آیه 103.

[22]. شوری، آیه 11.

[23]. نور، آیه 3.

[24]. جاثیه، آیه 29.

[25]. نازعات، آیات 6 و 7.

[26]. ملک، آیه 15.

[27]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 132.

[28]. همان، ص 328.

[29]. زلزله، آیه 1.

[30]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 32.

[31]. آل عمران، آیه 30.