پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

پاسخ به چند سوال دیگر پیرامون آیه ی « هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...» که عبارتند: • منظور از انزال در این آیه چیست ؟ (بحثی پیرامون انزال و تنزیل و فرق ما بین ایم دو) • تقسیم ایات به محکم و متشابه به حساب ربانیت نزول است ویا به به حساب ربانیت نزول و مربوبین است؟ • مکلفین در برخورد با قران بر طبق این آیه چند دسته اند؟ ۲- بیان معنای تاویل و اشاره به اشتباه افراد در فهم معنای تاویل

جلسه پنجاه و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

محکم و متشابه در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ».[1]

یک سیر اجمالی بعد از آنچه قبلاً عرض کردیم، در این آیه مبارکه می‌کنیم تا تتمه بحث بتواند به طور مرکّز بر سؤالاتی که در محور این آیه است، باشد. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» انزال با تنزیل معمولاً تفاوت دارد، انزال حالت دفعی دارد و تنزیل حالت تدریجی دارد. انزال دفعی کتاب در لیلة القدر است که به طور مجمل بر رسول الله (ص) نازل شد و تنزیل که تدریج است، در طول 23 رسالت آن حضرت نازل شد. هیچ‌گاه نیست که لفظ تنزیل استعمال شود و مراد فرستادن مجمل قرآن که در لیله قدر بود، باشد. اما به عکس امکان دارد؛ لفظ انزال در قرآن شریف نسبت به قرآن استعمال می‌شود، هر دو گونه، هم گونه اول که گونه رسمی است که انزال، انزال دفعی است. و هم معنای دوم که فرستادن قرآن به طور تدریجی است.

اگر فرستادن قرآن به طور تدریجی، با لفظ انزال ذکر شود، مقصود این است که نظر ما در این حکم کلّ قرآن از اول تا آخر است که به صورت تدریجی نازل شده است و خواهد شد و این‌جا هم چنین است. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» المقصود الحالة الدّفعیة للآیات المنزّلة القرآنیة نجوماً و عدّة و لکنّی المقصود الحکم بالنّسبة لکافّة الآیات القرآنیة لمکان التّقسیم و لا تقسیم بین محکماتٍ و متشابهاتٍ بالنّسبة للقرآن المنزل لیلة القدر علی قلب النّبیّ (ص) إذ لا متشابه عنده». این مطلب اول. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ».

مطلب دوم، البته مطلب دوم از مطلب اول معلوم می‌شود. آیا مراد از «أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» آن آیات مفصّلاتی است که تا این لحظه نازل شده است و یا کلّ آیات قرآنیه، چه آنچه قبلاً نازل شد و چه آنچه بعداً نازل می‌شود؟ پاسخ این است که کلّاً مراد است. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» هذا تقسیمٌ خاصٌّ بالنّسبة لمطلق الآیات القرآنیة ما نزلت من ذی قبل و ما سوف تنزل إلی النّفس الأخیر لرسول الهدی (ص)». این را هم از جهت تقسیم استفاده می‌کنیم.

«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». سؤال: آیا خداوند می‌خواهد این منزل را به حساب ربّانیت نزول تقسیم کند یا منزل را روی دو حساب تقسیم می‌کند؟ هم به حساب ربّانیت نزول و هم به حساب مربوبین. این‌‌جا دو بحث است. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» هل هذا التّقسیم الثّنائی بالنّسبة لحالة إنزال الکتاب من ناحیة الرّب سبحانه و تعالی و لا متشابه عنده و لا ینزّل متشابهاً. طبیعة الحال فی الآیات القرآنیة نازلةً من عند الله سبحانه و تعالی و عنوان الرّبوبیة للمخلوقین عبارةٌ عن «بَيانٌ لِلنَّاسِ»،[2] «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[3] «بَلاغٌ لِلنَّاسِ»[4] و ما إلی ذلک. فقوله سبحانه تعالی: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» هذا التّقسیم الثّنائی، ثنائیٌ بین الرّب و المربوبین».

از لحاظ اینکه این آیات، کلّ آیات قرآن از طرف حق سبحانه و تعالی نازل شده است، «کلّها محکماتٌ» «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ»[5] محکمات الدلالة، محکمات المدالیل، محکماتٌ ذی محکماتها و محکماتٌ ذی متشابهاتها. این تشابهی که وجود دارد، وقتی بر قلوب گوناگون نازل می‌شود، از لحاظ سعه و ضیق این قلب‌ها است که بعضی متشابه است و بعضی محکم است. اما در جنب رب سبحانه و تعالی، این آیات کلّاً محکم است. «و من الدّلیل علی ذلک قوله سبحانه و تعالی: «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ»، لم یقل: فیتّبعون المتشابهات، لا، «ما تَشابَهَ»، «تَشابَهَ» فعلٌ و دلیلٌ علی الحدوث، أصله المحکم، الآیات القرآنیّة من حیث أصل النّزول ربّانیّاً محکماً کلّها مائة بالمائة و لکن قسم منه تتشابه» این حدوث است.

«ما تَشابَهَ» حساب دارد، چرا عبارت را در این‌جا تغییر داد؟ فرمود: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». «متشابهاتٌ من حیث النّزول الرّبانی، احتمال، متشابهاتٌ من حیث المنزل المربوبی، احتمال. قوله سبحانه و تعالی: «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» عند من؟ عند الرّب منزّلاً؟» خدا که متشابه نازل نکرده است. خداوند از نظر دلالی و از نظر مدلولی و از نظر مراتب معانی، نصّاً، ظاهراً، اشارتاً، لطیفتاً، حقیقتاً، باطناً، تأویلاً، در کلّ مراحل مراده و معنیه محکم است. نقصانی در تعبیر و نقصانی در معبّرٌ عنه نیست. ببینید چگونه این نکته را از آیه استفاده می‌کنیم. «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ» لم یقل فیتّبعون متشابهاته، لا «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»، فالتّشابه عارضٌ علی الآیات، الأصل الأصیل ربّانیاً فی الآیات القرآنیة الإحکام. الإحکام لیس عارضاً علی الآیات، إنّما التّشابه عارضٌ علی الآیات، لقوله تعالی: «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» تشابه عندهم منه لعدم البلوغ علمیّاً أو عقلیّاً أو معرفیّاً أو واقعیّاً أو ما إلی ذلک» این بلوغ ندارد. در هر مرحله‌ای از مراحل که بلوغ ندارد، این تشابه نزد او پیدا می‌شود.

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست                در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس

اگر باران را دو قسمت کردیم: آب تمیز، آب کثیف، آیا کثافت بر تمیز عارض است یا تمیزی بر کثافت عارض است؟ کثافت عارض است. مادامی که باران در فضا است، آلودگی مانند ارض ندارد، بنابراین این کثافت و آشغال عارض است. البته این تعبیر است. در این‌جا هم می‌فرماید: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ»[6] الی آخر. آن‌که از آسمان وحی نازل می‌شود، آیاتی است که تماماً محکمات است، در آن‌ها تشابه وجود ندارد. تشابه عارض می‌شود، کما اینکه قذارات بر ماء سماء عارض می‌شود، هم‌چنین تشابه بر آیات عارض می‌شود. یک حساب عارضی دارد.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» بحثٌ آخر. کسانی که در برابر قرآن قرار می‌گیرند، چند دسته هستند؟ آیا دو دسته هستند که قرآن ذکر فرموده یا سه دسته هستند؟ این آیه مبارکه دو دسته را در برابر آیات مقدسات قرآن، متشابهات و محکمات ذکر کرده است. «کما أنّ التّقسیم یثنّی الآیات إلی محکماتٍ و أخر متشابهات کذلک یثنّی المکلّفین -و المکلّفون ثلاث- یثنّی المکلّفین، نعم، الآیات القرآنیة فی تقسیمٍ حاصر قسمان اثنان: محکمات، متشابهات، بما بیّنا و لکن المکلّفون أمام القرآن اثنان أو ثلاث، القرآن هل الآیة المبارکة تقول اثنان» چطور؟

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ» هنا من فی قلبه زیغ و هناک «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» و لکن بینهم عوان» کسانی که قلب آن‌ها منحرف نیست، کافر نیستند، منافق نیستند، معاند نیستند و از طرفی هم راسخون فی العلم نیستند، ما راسخ فی العلم کم داریم. البته در راسخ فی العلم باید بحث شود. راسخ فی العلم نیستند که درجه اول آن معصومین هستند، درجه بعد آن کسانی که در علم ایمان رسوخ دارند و در ابعاد گوناگون در برابر قرآن، رسوخ دارند. اکثر مردم نه «في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» هستند، نه راسخون فی العلم هستند. بلکه «عوانٌ بینهما» نه «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ»، نه «یعلمون تأویله» است و حتی نه «یعلمون تفسیره» است.

جریان چیست؟ جریان این است که قرآن در این‌جا می‌خواهد نسبت به دو دسته بحث کند که این دو دسته اهمّیّت دارند، یک دسته خطر بزرگ و یک دسته نفع بزرگ. وسطی‌ها باید از خطر بزرگ بگریزند و به نفع بزرگ توجه کنند. «فرقةٌ أولی «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» واجب أن نعرفهم و نتعذّر منهم. فرقة الثّانیة «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» فهنا سلبٌ و ایجابٌ للجماعة العوام بین الفریقین» آن دسته‌ای که نه «في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» هستند و نه «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» هستند، کما اینکه «لا إله إلّا الله»، «لا إله» اله‌ها را از بین می‌برد، «إلّا الله» الله اصلی را ثابت می‌کند. کسانی که در این بین هستند، اله‌ها را رها کنند و به الله تمسّک کنند. در این‌جا کسانی که اکثریت مطلقه بین مسلمین هستند -به باید و نباید کاری نداریم، به هر حال هستند- بین «من في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» و «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» هستند. «لا بدّ أن یرفض «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» و یفرض «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» حتّی تتبلور عقولهم و علومهم و أفهامهم و عقائدهم و أخلاقهم و أعمالهم علی ضوء القرآن تعلّماً و تدرّباً عند الرّاسخین فی العلم، علی کونهم درجاتٌ». این هم یک بحث است.

«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ» چرا با «في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» شروع شد؟ اول باید سلب شروع شود و بعد اثبات، اول چیزهایی که با فهم کتاب منافات دارد، مانع فهم کتاب است، چیزهایی که انسان را از فهم کتاب دور می‌کند. از مرادات رحمن دور می‌کند و به مرادات شیطان نزدیک می‌کند. «وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ … * لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا»[7] مسجد است، اما عده‌ای مسجد را سبب بی‌دینی قرار دادند، عدّه‌ای هم سبب بادینی. کسانی که به مسجدها می‌روند، باید توجه کنند به مسجدی نروند که آن مسجد، ضدّ مسجد است. بلکه به مسجدی بروند که آن مسجد انسان را بیشتر به طرف حق نزدیک می‌کند.

در این‌جا هم اول جریان نزول قرآن را بیان فرمود که دارای دو بخش است، آن هم به آن وضعی که عرض شد. «فَأَمَّا» اول شیطان را مطرح می‌کند، شیطان‌ها و شیطنت‌ها و انحرافات و گمراهی‌هایی که نسبت به این کتابی که «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[8] هذا الکتاب الّذی هو نورٌ و برهانٌ و بیانٌ و مبینٌ و بیّنٌ و هدایةٌ، هذا القرآن یتّخذ أحیاناً من قبل هؤلاء «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ» یتّخذ أحیاناً لإزاغة القلوب أکثر و أکثر لإضلال النّاس و جعلهم من النّسناس أکثر و أکثر و لذا یقدّم الفریق الأوّل، الفریق سلبیّاً». «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ».

البته در بحث‌هایی که دیروز و چند روز گذشته داشتیم، راجع به محکمات و متشابهات مقادیری صحبت شد، اگر لازم است در مورد بقیه هم به تفسیر مراجعه کنید. حالا وضع بحث کلّی است در کل مضامین آیه مبارکه. «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»؛ ما هو الزّیغ؟ زیغٌ علمیّاً، زیغٌ ایمانیاً، زیغٌ عقیدیّاً، زیغٌ خلقیّاً. الإنسان الّذی یرجّح الظّلال علی الهدی». انسانی که مسلمان باشد، غیر مسلمان باشد، شیعه باشد، سنّی باشد، هر چه باشد، انسانی است که خودخدا است، خودخدایی یعنی آنچه من فهمیدم، خود این ضلال است. اولین قدم در غوایت و ضلالت این است که من خود محور هستم، اگر خدا هم مطابق میل من خدایی کند، آن وقت او را قبول دارم.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ»[9] عبودیت دارد، ولی عبودیتی که در آن نان و آب و طیّب الله و رکوع و سجود و این‌ها باشد. اگر پا روی دم او بگذارند، به آن‌جایی می‌رود که عرب هم بلد نیست نی بیندازد، عجم هم نمی‌تواند، یونانی هم نمی‌تواند، آلمانی هم نمی‌تواند، هیچ کس بلد نیست نی بیندازد. «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» کسانی که مبنای زندگی آن‌ها انحراف عن الحق و انجراف إلی الباطل است. این‌ها باطل را وسیله باطل می‌گیرند، حق را هم وسیله باطل می‌گیرند. «یستفیدون من کلّ حقٍّ و باطلٍ ما یرمون من الباطل و هذا انحس، الثّانی انحس» قرآن ضدّ قرآن، نبی ضدّ نبی، خدا ضدّ خدا، مسجد ضدّ مسجد، نماز ضدّ نماز، روزه ضدّ روزه، ایمان ضدّ ایمان. این‌ها وسیله نور را می‌گیرند و ظلمت را وسیع می‌کنند و خطر این‌ها بسیار بسیار زیاد است.

بنابراین کسانی که می‌خواهند در معارف قرآنیه وارد شوند، اول باید شیطان دور شود. «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»[10] استعاذه چیست؟ شیطان رجیم، شیطان درونی و شیطان برونی است که نرو، نفهم، قرآن را نمی‌فهمی، ظنّی‌الدلاله است، مجمل است، متشابه است. شما را دور می‌کند. این شیطنت اول است، شیطنت دوم این است که وقتی به آیات می‌رسد، طبق سلیقه و شهوت فقهی خود، فلسفی خود، عرفانی خود، منطقی خود، ادبی خود، اجتماعی خود، عقیدی و اخلاقی خود، سیاسی خود، خود را در قرآن نقش می‌دهد و نه اینکه قرآن را در فکر خود و دیگران نقش بدهد. پس این موانع باید کنار برود و لذا در آن روایتی که از امام صادق (ع) نقل کردیم، ببینید خواندن قرآن چه شرایطی دارد. این قرآن به دل انسان وارد شود، به فهم انسان وارد شود، عینک‌های مختلف نزنید، صاف نگاه کنید، درست دقت کنید.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» یتّبعون فی أنفسهم و یتّبعون فی دعایاته المضلّلة» دو بعدی است، کما اینکه «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» دو بعدی است. «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» أمام القرآن العظیم لهم بعدان اثنان: البعد الأوّل هو البعد النّفسی و البعد الثّانی بعد الدّعوة إلی الله تعالی بالقرآن العظیم» دو بعدی است؛ بعد شخصی و بعد اجتماعی. در این‌جا هم «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»، «تَشابَهَ» یا تقصیراً یا قصوراً عن تقصیر یا قصوراً، چون علوم مختلف است. همان‌طور که قرآن شریف از خالق راسخین فی العلم نازل شده است، فهم صحیح آن کار راسخین فی العلم است. کسانی که گمان می‌‌کنند و علم ندارند، کسانی که علمی دارند و مخلوط با جهل است، نمی‌توانند به وسیله مخلوط از علم و جهل قرآن را آن‌طور که حق سبحانه و تعالی اراده فرموده است، بفهمند.

بنابراین «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» هنا ثالوثٌ للَّذِینَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ. الضّلع الأوّل من ضلالهم: «يَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ» آیه‌ای که تو مراد آن را نمی‌فهمی و نمی‌دانی یا قصوراً و یا تقصیراً، اتّباع ندارد. امامی که نمی‌دانی مسلمان است یا کافر است، ائتمام ندارد، باید بدانید مسلمان است و عادل است، تا پشت سر او نماز بخوانید. اتّباع و پیروی باید اتّباع و پیروی از حق باشد، شما که حق را در آیه ندانسته‌اید یا قصوراً و یا تقصیراً، حق ندارید اتّباع کنید. این اتّباع غیر عاقلانه است، عاقلانه نیست. این ضلع اول. «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ» إمّا تشابه تقصیراً منهم أو قصوراً منهم، قصوراً غیر مقصّر أو قصوراً مقصّرة أو ما تشابه منه بما عملوهم» محکم را متشابه کرده است. متشابه سر جای خود است.

– این‌جا که می‌گوید: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» […]

– نمی‌دانم حضور داشتید یا نه، «ما تَشابَهَ» دلیل ما بود، ما دو دلیل داشتیم بر اینکه این تشابه از طرف خدا نیست. یک دلیل این است که کتاب خدا محکم است و بیان است و بیّن است، تشابه ندارد، یعنی آن مطلبی که خواسته بگوید، طوری گفته که شما می‌توانید تا آن آخرین مرحله‌ را -الّا حقایقی که مختصّ انبیاء است- بفهمید. این مطلب اول بود. مطلب دوم: «ما تَشابَهَ»، مثلاً «ارتدّ عن الدّین»، یعنی «کان متدیّناً ثمّ ارتدّ» به این معنا است، این‌جا هم همین‌طور است. «تَشَابَهَ». راجع به محکم «أُحْکِمَ» نیست، محکمات است. محکمات که اسم مفعول است، اسم فاعل و اسم مفعول دلیل بر لزوم دارد. اما «ما تَشابَهَ» تشابه پیدا کرد. تشابه یک فعل است، «ما تَشابَهَ مِنْهُ».

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ» الضّلع الأوّل من مثلث الضّلال، من هندسة الضّلال، فی «حقّ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ». «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»؛ تشابه من عند أنفسهم أو تشابه لسوء فهمهم أو لتقصیرهم أو لقصورهم المقصّر أو لقصورهم القاصر أیّاً کان» هر کس می‌خواهد باشد. بالاخره معنی مراد آیه را نمی‌داند، ممکن است بعداً بداند یا ممکن نیست بداند، فعلاً نمی‌داند. در این حالی که آیه متشابهه است و نمی‌داند، «فَيَتَّبِعُونَ» چه اتّباعی دارد؟ من چشم روی هم بگذارم و بگویم من به این آقا اقتدا کردم. شما نمی‌دانید او کافر است یا مسلمان است، عادل است یا ظالم است. اتّباع غلط است، خلاف عقل است، خلاف فطرت است، خلاف همه موازین انسانی و بلکه حیوانی است. این ضلع اول.

ضلع دوم: «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ»، ضلع سوم: «وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ»، نه اتّباع شما درست است، نه «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» درست است، آن وقت «ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» درست است؟ «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» الفتنة، فتنة شرٍّ هنا و لیست فتنة خیرٍ و نبلوهم بالخیر و الشرّ فتنة» بعد هم فتنه شر است، ویران می‌کند، این‌جا فتنه شر است. کفّار فتنه شر هستند، اضلال‌هایی که می‌کنند فتنه شر است. این‌ها فتنه‌ای است که آدم‌های عادی را به شر و به انحراف و انجراف می‌رساند. «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» من الفتنة، أنّ هذه الآیة مجملةٌ لا تدلّ علی معنی، القرآن جاعل الدّلالة للهدایة لناصع البیان، لناصح المواعظ إذا منعت القرآن أن یتفهّم بصورة الظاهرة أو ناصّة هذه فتنةٌ أولی» و در این فتنه شیعه و سنّی و علوی و مشرک و ملحد با یکدیگر شرکت دارند، بدتر از همه خود مسلمان‌ها هستند. خود مسلمان‌ها که «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» می‌کنند، آیاتی را متشابه کرده‌اند یا متشابهات است و می‌گویند‌ این آیه مجمل است.

«فی کلّ القرآن یقول ربّنا سبحانه و تعالی فی آیة المحکمة الحکیمة: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»[11] آیة محکمة کما فی بعض روایات محکمات الآیات عبارةٌ عن الآیات الأحکامیة» این آیه محکم است، این را متشابه می‌کنند. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» القرء مشترکٌ بین الطّهر و الحیض و لیس هنالک قرینة تدلّ علی أنّ المعنی القرء الحیض و لا الطّهر، فالآیة مجملة فعلینا أن نراجع الرّوایات و الأقوال و الأقاویل و کذا و کذا». سقوط کردیم. در این شهر فقط یک مهمان‌خانه است، در آن هم بسته است، من در خیابان بخوابم؟ در برف بخوابم؟ این مهمان‌خانه را برای کسانی که وارد می‌شوند، درست کردند، در آن باید باز باشد، کافی باشد، شما در آن بسته‌اید. در کلّ قرآن یک آیه راجع به این است که مطّلقات چقدر باید عدّه نگه دارند، این هم دلالت ندارد؟ خدا به اندازه تو شعور ندارد که اگر تو بودی می‌گفتی «ثلاثة حیض یا ثلاثة أطهر». خداوند چنین نگفت.

«ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» محکم را متشابه می‌کنیم، «یجعل المحکم متشابهاً بما بحث فی علم الأصول الاستعمال اللّفظ فی أکثر المعنی واحد مستحیل، حتّی علی الله مستحیل؟ یقول: مستحیل، علی الله مستحیل و الله تعالی لا یأمر بمستحیل و إذا قال: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» و الله أجمل و أبهم المعنیّ من هذه الآیة و لم یرد من القروء لا الحیض بصورة خاصّة و لا الأطهار بصورة خاصّة لما ذا حتّی ترجعوا إلی الرّوایات». از مرجع تقلید سؤال کردند، یک جواب گنگ داده که برود از کفش‌کن و چای‌ریز او سؤال کند. آن هم مشکوک است که واقعاً چای‌ریز ایشان است یا نه، اگر آن نوکر درست فهمید یا نه. بدترین اهانت را به ساحت مقدس قرآن وارد کرده‌اند، شیعه مرتضی علی می‌گوید: «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» مجمل است تا چه رسد به آیات متشابهات.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ». سی سال پیش با یکی از بزرگان مبلّغین بهایی بحث می‌کردم، ظاهراً علوی خراسانی بود. او از بزرگ‌ترین مبلّغین بهایی روی کره زمین بود. شروع کرد به استدلال کردن به قرآن شریف برای اینکه نقطه اولی چنین است، گفت: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»[12] در روایت دارد. «الشّمس رسول الله و القمر علی، رسول الله محمّد، علی، علی، صار علی محمّد؛ فعلی محمّد الباب مذکور فی القرآن» گفتم: «أوّلاً فی قلبک زیغ، إذا کان قلبک مستوی و لیس فیه زیغٌ و انحرافٌ و انجرافٌ عن الحقّ لما ذا لا تستدل بآیاتٍ محکماتٍ، هذه من الآیات المتشابهات». مقداری صحبت کردیم. اگر حرف تو روشن است، به آیاتی که روشن است و واضح است و همه می‌فهمند، استدلال کن. چرا به این آیه‌ استدلال می‌کنی؟ آن هم با تأویل اینکه «الشّمس رسول الله و القمر علی». بعداً گفتم: زیغ شما را هم قبول کردیم، اما شما توجه ندارید که به چه آیه‌ای باید استدلال کرد. در این آیه دارد: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» شمس می‌شود محمّد، قمر می‌شود علی، می‌شود محمّدعلی، شما دارید علی‌‌محمّد درست می‌کنید! محمّدعلی غیر از علی‌محمّد است. گفت: پس چه؟

برای اینکه حواس او بیشتر جمع شود و بعد با مغز زمین بخورد، گفتم: آیه‌ای است که جلو و عقب ندارد، محمّد قبل از علی نیست که محمّدعلی دربیاید، هم می‌شود محمّدعلی دربیاید و هم می‌شود علی‌محمّد دربیاید. گفت: چه آیه‌ای؟ گفتم: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ»[13] الشّمس رسول الله و القمر علی، همان است، چه فرقی می‌کند؟ عدّه زیادی از بهایی‌ها نشستند، عدّه‌ای از مسلمان‌ها هم نشستند و او هم با عصای خود نشسته، البته هیچ فایده‌ای هم از آن عاید نمی‌شود. ولی در منطق قرآنی چگونه می‌شود با او برخورد کرد؟ «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» الوضع لمطلق الجمع یمکن أن یکون معطوف علیه قبل أو المعطوف قبل» آقای زید با آقای عمرو آمدند، حتماً چنین نیست که زید قبل آمده باشد، ممکن است عمرو قبل آمده باشد. پس این‌جا این احتمال جاری است، در «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» احتمال نمی‌دهیم که علی‌محمّد باشد، محمّدعلی است، چون می‌گوید: «إِذا تَلاها». علی دنبال محمّد است. ولی در این‌جا «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ». گفت: طیّب الله! خیلی عالی است. گفتم: بله، ولی بین شما هم اختلاف است. در صفحه 21 کتاب ایقان بهاء الله نوشته: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» یعنی فی النّار، علی‌محمّد داخل آتش شد. البته ما گفتیم واو «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» واو جمع مطلق است، شد علی‌محمّد. این جناب علی‌محمّد را که از آیه به دست می‌آورید، او می‌گوید: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» یعنی فی النّار فإذاً علی محمّد فی النّار، أنت فی النّار أکثر». عصای خود را برداشت و بیرون رفت.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» کسانی که ذات آن‌ها ناخالصی دارد، انحراف دارند، ظلمت دارند، می‌خواهند ظلمت را به وسیله نور قالب بزنند و از طریق نور وارد شوند و نور را از بین ببرند و ظلمت را اثبات کنند، به سراغ قرآن هم می‌آیند. حدّاد بیروتی که چهارده کتاب در ردّ قرآن نوشته است، عبارات او خیلی قوی است، عبارات به قدری از نظر ادبی قوی است، چند مرتبه به قرآن از اول تا آخر در این چهارده کتاب استدلال کرده است. به طوری که با حاج آقابزرگ تهرانی (رض) صاحب الذّریعه صحبت‌هایی داشتیم، فرمودند: یک کتابی در بیروت نوشتند که خیلی عالی است، آن‌قدر به نفع اسلام آیات ذکر شده است.

گفتم: من این کتاب را دیدم، این آیات به ضرر اسلام است. مثل کتاب تاریخ تمدّن اسلام و عرب دکتر گوستاو لوبون فرانسوی. به ایشان گفتم: دکتر گوستاو لوبون فرانسوی کتاب قطوری در تاریخ اسلام و عرب نوشته، تماماً تعریف از محمد و قرآن و اسلام و مکه و مدینه، ولی غرض چیست؟ غرض یک جمله است. این عربی است که از فرانسه به فارسی ترجمه شده است. در یک‌جا نوشته: «و إذا سئلنا لما ذا لا ترتبة الآیات القرآنیة بعضها مع بعض و الجواب: «إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»[14]». یک کلمه است. این حرفی که گفتند: «وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» این درست است، او جنون داشته، جنون طوری بوده که ارتباط را نمی‌فهمیده. با یک کلمه کلّاً همه چیز را از بین برد. البته بنده در کتاب المقارنات و عقائدنا و رسول الاسلام، او را و همه رفقای گذشته و آینده او را، آن‌طور که الی یوم الدّین قرآن نظر دارد، به طور کلّی سر بریدم. به طوری که استاد حدّاد بیروتی گریه می‌کرد، به آقا موسی صدر گفت: «الشّیخ ذبحنا بالسّکین و نحن أخّرنا مع السّنان، کان یضرب سنان».

او بر ضد قرآن چهارده کتاب نوشته است، این حصون الاسلام جوابی ندادند، چون حصونی در کار نیست، حصون الکفایة، حصون الأسفار. حصون القرآن به معنای واقعی وجود ندارد و لذا حدّاد بیروتی در مرکز شرق اوسط و خاورمیانه که بزرگ‌ترین مرکز دعوت‌های ضد اسلامی است -اسلامی که چه عرض کنم- چهارده کتاب بر رد قرآن می‌نویسد. به ایشان گفتم ما جواب او را می‌نویسیم. ایشان گفتند: من به آقای علامه طباطبایی می‌خواهم بگویم، کار ایشان زیاد است، ممکن است شما که این‌جا در هجرت هستید، بتوانید بنویسید. این سه کتاب نوشته شد.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»؛ زیغٌ نصرانیٌّ، زیغٌ یهودیٌّ، زیغٌ سنّیٌّ، زیغٌ شیعیٌّ، زیغٌ علویٌّ، زیغٌ زیدیٌّ» کسانی که از قرآن دور هستند و این‌ها می‌گویند آنچه را من اجتهاد کردم یا از نظر تقلید قبول کردم یا از نظر اجتهاد قبول کردم، این محور است، این را بر قرآن تحمیل می‌کند، حال که بر قرآن تحمیل می‌کند «تحمیلٌ هو تخمیل!» «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» این فتنه است. سوم: «وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ». اول می‌گوید: این مجمل است، بعد به طریقی آن را درست می‌کند و می‌گوید: مراد این است، اول «يَتَّبِعُونَ»، ثانی: «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ»، آب را گل می‌کند و بعد ماهی می‌گیرد. اول آب را گل می‌کند، آب که زلال است و گل نیست، آب را گل می‌کند که ماهی بگیرد. اول خلط می‌کند، می‌گوید: این آیه «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» مخلوط است یا «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[15] نمی‌دانیم مجیء با پا است یا چگونه است.

«وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» مراد از تأویل چیست که بحث امروز ما است و بحث چند جلسه آینده است. «وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» می‌خواهد مأخذ را علماً و مرجع را علماً و مرجع را عملاً و مرجع معناً، همه این‌ها تأویل است. «وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» مقداری در تأویل صحبت کنیم: «التّأویل خلاف ما یقولون لیس من تفسیر النصّ إلی خلافه و لا تفسیر الظّاهر إلی خلافه و هذا تضلیل و لیس تأویلاً» این نصّ قرآن را تأویل می‌کنیم. این هم بین نویسندگان راجع به قرآن عادی شده است. آیه را تأویل می‌کنیم، یعنی می‌گوییم بر خلاف نص مراد است، خلاف ظاهر مستقر مراد است. اگر خلاف نص و خلاف ظاهر مستقر مراد است، پس این چه «بَيانٌ لِلنَّاسِ»ی است، این چه «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»ی است، این چه حجّت بالغه‌ای است؟ این چه نوری است؟ این چه بصائری است؟ اینکه انسان را کور می‌کند، اینکه انسان را کر می‌کند.

تأویل این است که چون معنای منصوص آیه یا معنای ظاهر آیه بر خلاف عقل است، بر خلاف علم است، بر خلاف فقه است، این است که بگوییم مراد غیر از این است. این تأویل از اول تا آخر غلط است. «تأویل الغالب تأویل لفظیّاً و فی القرآن آیات العدّة تفسّر التّأویل لغویّاً و معرفیّاً» این آیات را ملاحظه خواهید فرمود و بحث می‌کنیم. «و لکن التّأویل من الأوْل الإرجاع، أوّل: أرجع، آل: رَجَعَ» تأویل رجوع است. «آل أمر فلانٍ إلی کذا یعنی رجع أمر فلانٍ إلی کذا أو أوّلته یعنی أرجعته، أرجعت هذه القضیّة إلی کذا» رجوع به کجا؟ رجوع برای جایی است که وحدت دارند. جایی که با هم وحدت دارند، یک مطلبی با یک اصلی، با یک فرعی، با یک معنایی، با یک حقیقتی، با یک جریانی وحدت دارد، اما مقادیری از آن ظاهر نیست، مقداری ظاهر است. مطلبی است که کسی می‌گوید، مقادیری ظاهر است و مقادیری از خود مطلب ظاهر نیست، مبدأ آن ظاهر نیست، منتهای آن ظاهر نیست، صد درصد آن ظاهر نیست. قسمتی از آن که قشر است و لفظ است، ظاهر است.

تأویل چیست؟ «التّأویل علی مراحل عدّة أوّلاً نقول لا یخصّ التّأویل بصورةٍ طلیقة الآیات المتشابهات، لا، بل الآیات المحکمات کذلک، التّأویل دور التّأویل فی المتشابهات و فی المحکمات فی الصّریحات و فی الظّاهرات و ما إلی ذلک من الآیات القدسیة القرآنیة بصورةٍ طلیقة بالاستثناء». این تأویل است. حال معنای تأویل را از نظر لغوی عرض کنیم تا از نظر مراحلی که قرآن شریف ذکر کرده است. اصلاً قرآن راجع به تأویل لفظی بحث ندارد، راجع به تأویل لفظی به آن معنایی که آقایان می‌گویند که غلط است و به آن معنای صحیحی که ما از تأویل لفظی عرض می‌کنیم، به هیچ کدام از دو معنا ذکر نکرده است. «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ»[16] یعنی چه؟ لفظ قرآن می‌آید یا مراد خلاف صریح قرآن می‌آید؟ «هذا تَأْويلُ رُءْيايَ»[17] یوسف گفت: «هذا تَأْويلُ رُءْيايَ» لفظی در کار نبود. یا «قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ»،[18] طعام که لفظ نیست. مثلاً آبگوشتی خورده، تأویل آبگوشت چیست؟! غذایی که برای شما آوردند، به شما می‌گویم که در آن سم ریختند و شما را می‌کشد یا سم نریختند و آسیبی به شما نمی‌رساند. این مرجع است.

«فالتّأویل عبارةٌ عن الإرجاع، إرجاعاً إلی المبدأ أو إرجاعاً إلی المنتهی، إرجاع إلی المأخذ، إرجاع إلی النّتیجة، إرجاع إلی المعنی المراد الّذی خفی عنک لأنکّ ما تأمّلت». وقتی انسان در لفظی تأمل نکرد و نص مستقر و ظاهر مستقری به دست نیاورد، باید تأویل کند، یعنی چه؟ یعنی آن‌قدر روی عبارت دقت کند تا این لفظ به آن معنای مراد برگردد و دلالت لفظ بر معنای مراد هم دلالت خفیه نیست، دلالت بیّنه است. منتها من خودم را خفی کردم، عدم بلوغ از من است، اشتباه از من است، عدم معرفت از من است، نضوج ندارم.

«تأویل: اللّفظ الصّریح بدائیاً إلی المعنی المراد» بعضی اوقات لفظ صریح است. اگر آیه را نگاه کنید، می‌بینید صریح است، ولی اگر دقت کنید می‌بینید چنین نیست. لفظ صریح است، به عنوان نمونه در قرآن شریف راجع به طلاق غیر مدخول بها «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ»[19] همه به این آیه استدلال می‌‌کنند، از جمله خود بنده قبلاً. «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ».

«یستدلّون بهذه الآیة المبارکة أنّ الّذی یستدلّ کثیراً ما یستدلّون إطلاقاً، إمّا یستعلّون بروایاتٍ بأقوالٍ بفتاوی و کذا و کذا و لکن إذا مرّوا مروراً علی هذا الآیة الوحیدة فی الذّکر الحکیم بالنّسبة هذا الحکم «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» این مشخّص است. «إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ» زن این نصف را هم نگیرد. «أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ» «یقولون: «الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ» هو والد الزّوجة، یستدلّ بنفس الآیة کما نذکر کما نبیّن و غداً بإذن الله تعالی و لکن إذا تأمّلنا فی الآیة لا تأمّلاً تأویلیاً، تأمّلاً لفظیاً، هذه الآیة حسب الظّاهر المُرام، لا المَرام، حسب الظّاهر المُرام، حسب الظّاهر البسیط من دون دقّة، من دون تفکیر، من دون تدبّر، الآیة تدلّ علی أنّ للوالد البنت ولایةٌ علی البنت، حسب الظّاهر و حسب الصّریح و لکن إذا تأمّلنا فی الآیة المبارکة نجد خمس أدلّه علی أنّ من «بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ» لیس هو والد البنت، إنّما هو الزّوج».

«کذلک آیات الأخری مثلاً یقولون بالنّسبة لنجاسة أهل الکتاب، أوّلاً أهل الکتاب هم مشرکون لأنّه قال الله سبحانه و تعالی: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»[20] ثمّ المشرکون نجس بدلیل آیة واحدة فی سورة التوبة «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ»[21] و لکن لمّا نفکّر فی الآیة نجد عشر ادلّه من نفس الآیة علی أنّ النجاسة نجاسةٌ نفسیة و لیست نجاسةٌ جسمیة. و الدّلیل الأوّل «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»، الإشراک مال الرّوح أو مال الجسم أو مال کلیهما؟ مال الرّوح. «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» یعنی أنفسهم لا أجسادهم، جسد لیس مشرکاً و لا مؤمناً، جسد الإنسان، عبایة الإنسان، قباء الإنسان، عِمّة الإنسان، لحیة الإنسان لا مؤمن و لا کافر و قس علی ذلک، فعلل و تفعلل».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. آل عمران، آیه 7.

[2]. آل عمران، آیه 138.

[3]. نحل، آیه 89.

[4]. ابراهیم، آیه 52.

[5]. هود، آیه 1.

[6]. رعد، آیه 17.

[7]. سوره توبه، آیات 107 و 108.

[8]. اسراء، آیه 82.

[9]. سوره حج، آیه 11.

[10]. نحل، آیه 98.

[11]. بقره، آیه 228.

[12]. شمس، آیات 1 و 2.

[13]. الرحمن، آیه 5.

[14]. قلم، آیه 51.

[15]. فجر، آیه 22.

[16]. اعراف، آیه 53.

[17]. یوسف، آیه 100.

[18]. همان، آیه 37.

[19]. بقره، آیه 237.

[20]. توبه، آیه 31.

[21]. همان، آیه 28.