جلسه پنجاه و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

محکم و متشابه در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ».[1]

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» را بحث کردیم و مراحل سه‌گانه انحراف و زیغ «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» را هم بحث کردیم و علّت اینکه قلب در این‌جا در کار آمده، هم در بعد زیغ و هم در بعد «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» که مربوط به قلب است و هم در بعد دعا «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»[2] در این سه مورد قلب در کار آمده است، به علت اینکه قلب است که فرماندهی کل نیروهای ظاهری و باطنی انسان را دارد. قلب است که اگر انحراف از حق داشته باشد، چشم و زبان و دست و پا و فهم و عقل و غیره انحراف پیدا می‌کنند و قلب است که اگر منقلب نباشد، مستقیم باشد، مرکز علم بالله و معرفة الله باشد، هم در عبادة الله سالم است و هم در برخورد با کتاب الله.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ». این «ما تَشابَهَ مِنْهُ» چیست؟ آیا «ما تَشابَهَ مِنْهُ» المتشابهات است ولو عرضاً قصوراً یا نه، و هم‌چنین متشابهات است عرضاً تقصیراً و هم‌چنین متشابهات است که نه عرضاً دارد قصوراً و نه عرضاً تقصیراً، بلکه آیه را متشابه می‌کند، چنانکه دیروز عرض کردیم. آیه محکمه را متشابه می‌کند تا آن را گنگ کند، تا آن معنایی که خود او در نظر دارد، به عنوان تأویل و ارجاع آیه به خیال خود به معنای صحیح، آن معنا را به حساب مراد حق سبحانه و تعالی بگوید. و آیا این‌ها در اختصاص بخش دوم از آیات قرآن است که به هر معنا متشابهات است یا در محکمات هم هست؟ در محکمات هم هست، منتها در متشابهات دو ارجاع لازم است و دو تأویل لازم است، اما در محکمات یک تأویل. فعلاً در تأویل بحث کنیم، تا بدانیم که مقصود از تأویل بعد از تفسیر، چه تفسیر ظاهر و چه تفسیر بطن و بعد از ترجمه لفظی تحت اللّفظی، مراد از تأویل چیست؟

دیروز اشارتاً عرض کردم: تأویلی که سایر برادران، چه مفسّران و چه غیر مفسّران می‌فرمایند که نص را بر خلاف آن و ظاهر را بر خلاف آن معنا کردند؛ چون نص یا ظاهر به خیال آن‌ها بر خلاف عقل است یا بر خلاف یک مطلب ثابتی است، ما اصلاً چنین معنایی برای تأویل نداریم. اصلاً تأویل بیش‌تر راجع به معنا است، احیاناً راجع به لفظ هم هست. اما تأویلی که راجع به لفظ است، به معنی ارجاع لفظ به معنای حقیقی مراد است، نه به معنای ارجاع لفظ نصاً یا ظاهراً به معنای غیر مراد، این معنا غلط است. در قرآن شریف تأویل چند جا ذکر شده و ما هم مفاهیم قرآن را و هم لغات قرآن را از خود قرآن استفاده می‌کنیم. در قرآن شریف تأویل برای تفسیر لفظ به معنای خلاف نص یا خلاف ظاهر یا حتی به معنای واقعی، در یک جا هم نیامده است.

این‌جا راجع به «ما تَشابَهَ مِنْهُ» مطالبی داریم که به تفسیر مراجعه بفرمایید، صفحه 31 از آل عمران، اواخر صفحه: «اجل «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ إِلَى مُحْكَمِهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[3] کسی که بتواند، اما اگر نتواند متشابه قرآن را به محکم رد کند یا بتواند، اما رد او مردود باشد، ردّ صحیح نباشد، این «هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» نیست. «بل من عرف المحکم علی إحکامه و المتشابه علی تشابهه، ثمّ ردّ المتشابه إلی محکمه «فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[4]». و هم‌چنین در خبر دیگری است که «إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ … فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا» این‌طور نیست که فقط بخشی از آیات قرآن متشابهات است، بلکه بخشی از روایات هم متشابهات است، بلکه تشابه در روایات بیش‌تر است. تقطیع دارد، تقیه دارد، منسوخ دارد و غیره، حتی در روایاتی که صادر شده است، متشابهات بیشتر است تا در آیات؛ چون در آیات تقطیع نیست، تقیه نیست.

در صفحه بعدی راجع به تأویل بحث کردیم، صفحه 32، الثّانی و الثّلاثون، «إنّ تأويل المتشابه إيضاحاً لمعناه يختصّ باللّه». «إيضاحاً لمعناه يختصّ باللّه یعنی بصورة مطلقة مائة بالمائة» صد درصد، چون بعضی از متشابهات است که غیر الله نمی‌دانند، حتی راسخون فی العلم، معصوم باشند یا غیر معصوم باشند، نمی‌دانند.

– اگر راسخون فی العلم ندانند، برای چه فرستاده است؟

– بعد بحث می‌کنیم. «إنّ تأويل المتشابه إيضاحاً لمعناه يختصّ باللّه حيث المحكمات تفسّر المتشابهات، كما أنّ تأويل القرآن ككل»، این «ککل» حساب دارد، یعنی «مائة بالمائة». از جمله تأویلات قرآن خدا می‌گوید: الله، تأویل الله یعنی حقیقت الله، چه کسی می‌فهمد؟ «اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[5] لفظ «عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» محکم است، اما حقیقت علم الله را که تأویل واقعی علم الله است، چه کسی می‌فهمد؟ و هم‌چنین، این یک نمونه است، نمونه‌های دیگری هم دارد که عرض می‌کنیم.

چرا خدا گفته؟ چون خدا خواسته اسم خود را ببرد، ولی اگر خدا اسم خود را برد، به این معنا است که شما حقیقت خدا را هم بدانید؟ خیر، بدانید این کلام، کلام خدا است و کلام غیر نیست. البتّه این نمونه‌ای است که چون سؤال فرمودید، بحث می‌کنیم. «كما أنّ تأويل القرآن ككل مختصٌ باللّه فانّه الّذي يعلم من التّأويل من هو أهله یعلّم، فإنّه الّذی یعلّم من التأویل من هو من التّأویل» نه همه آن‌ها. بعضی از تأویلات قرآن را به اهل آن تعلیم می‌کند، «فإنّه الّذی یعلّم من التّأویل من هو أهله كالرّاسخين في العلم بمختلف درجاتهم».

«یأتی هذا البحث أنّ أفضل الرّاسخین فی العلم هو الرّسول و المعصومون معه (ع) و بعد المعصومین العلماء الماکنون المؤمنون العارفون بالله، هؤلاء من الرّاسخین فی العلم کما تدلّ آیاتٍ عدّة علی هذا المعنی». «و على أيّة حال فكلّ تأويلٍ لأنّه خارج عن مدلول اللّفظ و راجعٌ الى غامض المعنى إنّه يحتاج إلى دليلٍ من صاحب المعنى، قد يبيّنه في سائر كلامه كالمحكمات بالنّسبة للمتشابهات فهو عامٌّ لأهل القرآن الخصوص ككلّ»[6] اهل قرآن خاص که بر حسب روایت امیرالمؤمنین: «كِتَابَ اللَّهِ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ»[7] اهل خصوص. «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ» که مرحله اول بطن قرآن است، با مراتب آن؛ چون اشارات هم مختلف است. مرحله دوم بطن قرآن عبارت از لطائف است، با مراتب آن که این‌ها برای من دون معصومین است. و مرحله سوم بطن قرآن عبارت از حقائق است «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» علوم خاصّه تأویلی که مربوط به مقام قدسی نبوّت است.

«أم يبيّنه بإلهامٍ أو وحيٍ»[8] بعد عرض می‌کنیم: «و بالنّظر الدّقيق إلى آيات التّأويل نعرف مُدَى (أو مَدَی) صدق هذا البيان فلا تجد فيها و لا أيّة إشارة الى تأويل الألفاظ كما يهرفون بما لا يعرفون بل هو مثلث التّأويل في النّشآت الثلاث الأولى و البرزخ و الوسطى تأويلاً علمياً أو واقعياً. فتأويل كلّ ما فعله خضر» «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً»[9] اینکه خضر (ع) اعمالی را به معیت موسی انجام داد، موسی (ع) از نظر شریعت ظاهره اعتراض می‌کرد و خضر گفت: یک باطن‌هایی دارد که باید صبر کنی. تمام این‌ها عمل بود، کسر سفینه، قتل غلام، اقامه جدار، با اینکه هر دو از گرسنگی تحت فشار بودند، دیوار را مجاناً دست کردند. این‌ها یک ظاهری دارد. «قتل الغلام فی ظاهره قتلٌ غیر حقّ و لکن فی باطنها الغلام کان ملحداً و کان یرید أن یجعل أبویه ملحدیه» این باطل است. یا کسر السّفینه، شکستن کشتی، آن هم کشتی فقرا، هر چند شکستن کشتی اغنیاء هم جایز نیست. چرا سوراخ کردن کشتی فقرا؟ ظاهری دارد، در ظاهر شرع بد است، ولی باطن آن؛ «وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً».[10]

امام صادق (ع) به زراره هم می‌گوید که من پشت سر تو بدگویی می‌کنم، برای اینکه جان تو حفظ شود. سفینه زراره را می‌شکست، برای اینکه اصل سفینه غرق نشود و از بین نرود. پس این یک ظاهر دارد و یک باطن دارد. «ظاهر العمل ظاهرٌ و مآل العمل الخفی أو مبدأ العمل الخفی عبارةٌ عن التّأویل، التّأویل الأوّل و تأویل آخر» مبدأ آن چیست؟ چه عرض کنم، منتهای آن چیست؟ چه عرض کنم. الآن می‌بینم زید راه می‌رود، این‌که زید راه می‌رود، زید ظاهر است، بیّن است. یک تأویل مأخذ دارد، یک تأویل منتها. من نمی‌دانم پدر و مادر زید چه کسانی هستند و چه زمانی او را تولید کردند. این تأویل است، هر کسی نمی‌داند. نمی‌دانم زید چه زمانی خواهد مرد و چگونه خواهد مرد و کجا خواهد مرد، این هم تأویل است. نمی‌دانم در دار تکلیف یا در دار آخرت، این‌ها تأویل است. آن‌که فعلاً ظاهر است، چه لفظ باشد و چه معنا باشد، عمل باشد، هر چه باشد ظاهر است. این ظاهر است، این نص است. «و لکن التّأویل تأویلٌ لإرجاع» چیزی که ظاهر است، ارجاع نمی‌خواهد.

الآن این زید ظاهر است، ما چهره زید را به چه ارجاع کنیم که زید بفهمیم؟ زید است. اما ارجاع کردن ظاهر زید به اصل مأخذ؛ از کدام پدر و مادر است؟ ارجاع کردن به منتها و نتیجه، این‌که چه زمانی خواهد مرد، کجا خواهد مرد، در چه وضعی خواهد مرد، این‌ها ارجاع است. «فالتّأویل عبارةٌ عن الإرجاع کما فی قصّة خضر و کما فی قصّة یوسف». «و تأويل الرؤيا ليوسف هو إرجاعها إلى واقعاتٍ لا تظهر من هذه الرؤیيّ»[11] رؤیی جمع رؤیا است. «و تأويل الرّؤيا ليوسف هو إرجاعها الى واقعاتٍ لا تظهر من هذه الرؤیيّ». «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي‏ ساجِدينَ»[12] از این‌ها فهمیده می‌شود که ابتدای یوسف چه خواهد شد و انتهای او چه خواهد شد؟ از این‌ها فهمیده نمی‌شود. و خواب‌ها هم این‌طور است، تعبیر خواب‌های درست برای کسانی است که در ارتباط ظواهر با حقایق آشنایی دارند. کسانی که ارتباط ظواهر و حقایق را به درستی نمی‌‌دانند، این‌ها نمی‌توانند تأویل رؤیا کنند. ارجاع این صورت‌هایی که در رؤیا دیده است، به آن حقیقت‌هایی که مراد حق سبحانه و تعالی در این رؤیا است که رؤیای شبه وحی بوده، «من الرّؤیا وحیٌ و من الوحی رؤیا».

«و تأويل الرؤيا ليوسف هو إرجاعها» این رؤیا لفظ نبوده، «إِنِّي رَأَيْتُ» در خواب دیده است، پس لفظ نیست. «إلى واقعاتٍ لا تظهر» و هم‌چنین «قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما»[13] طعام تأویل دارد، یعنی این‌ها اطمینان می‌دهد، می‌گوید: غذایی که می‌رسد، قبل از اینکه بخورید، من می‌گویم سم دارد یا ندارد، چه اثری در مزاج شما خواهد کرد. پس این تأویل طعام است، طعام دارای دو تأویل است، یک ظاهر است و دو تأویل. ظاهر طعام، طعام است، گوشت است، پلو است، هر چه هست معلوم است. «و تأویل الطّعام تأویلٌ أوّل مبدأ من آیةٍ حصل، من آیة ولد، من آیة حصّلوه بما ذا حصّلوه» این مرحله اولی است که تأویل اول است. تأویل ثانی: اثر این طعام در شما چیست؟ نمی‌دانیم، حتی اگر طبیب هم باشد، صد درصد بر این مطلب احاطه ندارد.

– تأثیر است یا تأویل؟

– تأویل است. یعنی ما نمی‌دانیم این اثر چیست، پس تأویل است. یعنی ما اثری که این غذا خواهد گذاشت، نمی‌دانیم، خود غذا را می‌دانیم، اثری که بعداً خواهد گذاشت، نمی‌‌دانیم. پس این غذا به اثر خود ارجاع می‌شود، برای اینکه این غذا هم مبدأ دارد و هم نتیجه دارد، مبدأ آن تأویل به جلو است، نتیجه آن تأویل به بعد است. «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْويلَهُ»[14] این «تَأْويلَهُ» چیست؟ آیا تأویل متشابه است؟ از جمله آیاتی که ما استدلال می‌کنیم، همین است. «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْويلَهُ» تمدیدٌ بهؤلاء الکافرین الّذین هم یشکّکون فی القرآن، «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْويلَهُ» لا تأویل المتشابه» نه، تأویل کل، «فلکلّ القرآن تأویل، من محکماته و متشابهاته، لفظیّاً، معرفیّاً، البطن الأوّل البطن الثّانی و ما علی ذلک» تمام این‌ها تأویل دارد. مراحل است، قرآن شریف در یک مرحله خاص نیست.

«هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْويلَهُ» من تأویل القرآن بروز حقائق القرآن مائة بالمائة یوم القیامة». دوم: بروز خود یوم القیامة، حقیقت یوم القیامة. «لا یعلم حقیقة یوم القیامة أحدٌ أبداً حتّی النّبیّ (ص)». حقیقت یوم القیامه، مثل حقیقت مادّه اولیه، حقیقت خالقیت، این‌ها را نمی‌دانند. «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْويلَهُ» منتها «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ» حقیقت اول را می‌گوید، نه حقیقت دوم را، آن تأویلی که بعد آمد و آن‌هایی که منکر بودند و نمی‌دانستند، می‌فهمند. مثلاً یک شخصی حرفی می‌زند، مطلبی می‌گوید که الآن ظاهر نیست، طرف مقابل منکر است، می‌گوید وقتی نتیجه این حرف پیدا شد، آن وقت قبول می‌کنی صحیح است. نتیجه چیست؟ یعنی صدق آن حرف. «کذلک «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ» یعنی یوم یأتی یوم القیامة أنّ کلّ أهل الحشر یتأکّدون مائة بالمائة أنّ القرآن کلّه حقّ بلا لفظةٍ غالطة و بلا لفظةٍ خالطة» این تأویل است، تأویل قرآن کلّه.

– مصداق خارجی آن می‌شود؟

– نه، مصداق خارجی یک بعد است، ولی «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ» قبلاً قرآن به آن‌ها داده شده و می‌گفتند شاید حق نباشد، شاید اخباری که می‌گوید، درست نباشد. بعضی مسلمان‌ها می‌گویند: شاید خدا تشویق می‌کند که می‌گوید بهشت وجود دارد و اینکه از جهنّم می‌ترساند، مبالغه است. حتی بعضی از مسلمان‌ها چنین حرف‌هایی می‌زنند. «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ» یعنی واقع مخبر قرآن دو بعد دارد، یک بعد: اخبار قرآن درست است یا نه؟ بعد دوم: قیامت وجود دارد یا نه؟ تمام این‌ها تأویل قرآن است.

«إذاً فعلم التأويل ككل هو من علم الغيب المخصوص تعليمه باللّه و ليس ليعلم من نصّ الدّلالة اللّفظية أو ظاهرها»[15] این‌جا توقّف داریم، در آیه مبارکه‌ که می‌فرماید: «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»، این «ما تَشابَهَ» محکمات را هم شامل می‌شود، کسانی که محکمات را متشابه می‌کنند، محکمات را از حالت احکام می‌اندازند و به آن تشابه می‌دهند، برای اینکه ایجاد فتنه کنند، شامل آن‌ها هم می‌شود. یا حتی کسانی که محکمات هم بر آن‌ها معلوم نیست و روشن نیست، «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» اتّباع مرحله اولی است. «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» این مراحلی دارد، نمونه‌هایی از آن را دیروز عرض کردم.

«أحیاناً آیةٌ هی نصٌّ أو ظاهرةٌ و لکن قبل التّفکیر نصٌّ غیر مستقر و ظاهرٌ غیر مستقر، الإنسان الّذی یرید أن یفهم مراد الله تعالی من هذه الآیة لا بدّ أن یفکّر إذا فکّر و فکّر و فکّر حتّی استقرّ معناها» از حالت ظهور و نصّ ابتدایی که بسیط است، نمونه آن را دیروز کردم، مانند زنی که قبل از عمل جنسی او را طلاق می‌دهند و هم‌چنین نمونه‌های دیگر یا «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»[16] این ابتدائاً که انسان از گرد راه می‌رسد و قبل از تأمل نگاه می‌کند، نص است، «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»، ولکن باید تأویل کند. چگونه تأویل کند؟ باید به این حالت ظاهری و این قشر ظاهری که قبل از تفکّر یک معنایی می‌دهد، اکتفا نکند، بلکه دقت کند و لفظ را به معنای مراد ارجاع کند.

«اللّفظ قبل التّفکیر متبعثر، بسیط من حیث الدّلالة و لیس مستقرٌّ لا بدّ أن یخرج لفظ النّاس ظاهراً أن یخرج اللّفظ عن التّبعثر إلی استقرار المعنی» این تأویل است یا نه؟ این یک تأویل، یک تأویل لفظی دیگر، تأویل لفظی اول، نصّی که در نصوصیت استقرار ندارد، با تفکّر به معنای مراد ارجاع کند که آن معنا نص است. ظاهری را که استقرار ندارد، به مرحله استقرار برساند. این دو مرحله‌، دو مرحله لفظی است و این دو مرحله لفظی بر خلاف آن چیزی است که آقایان می‌فرمایند. آقایان می‌فرمایند اگر نص یا ظاهر آیه‌ای بر خلاف عقل بود، ما تأویل می‌کنیم؛ یعنی آیه را که نصّاً یا ظاهراً بر معنایی مستقرّ الدّلالة است، بر خلاف معنای نص یا ظاهر مستقر معنا می‌کنیم. این غلط است، این بر خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است.

این دو مرحله اولی که آنچه عرض کردیم در لفظ نیست، می‌خواستیم بگوییم مستقلاً در لفظ نیست، نه اینکه کلاً در لفظ نیست. مرحله دوم، در مرحله اولی که اعم است از آیات متشابهات و محکمات، «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ» «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ»، «تَأْويلُهُ» تأویل القرآن ککل متشابهاتٍ أو محکمات، إنّما البحث کان حول المتشابهات کقوله تعالی: «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»[17] این یعنی «لا تأکلوا الرّبا مضاعف بس؟ أمّا أکل الرّبا غیر مضاعف حلال؟ لا» بحث این‌جا است که کسانی بودند که از ربا، ربا می‌گرفتند و اکل مضاعف می‌کردند. این‌که منع می‌کند، این‌جا مفهوم ندارد. در این‌جا هم «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» می‌‌توانیم این «ما تَشابَهَ» را اعم بگیریم، اعمّ از «ما تَشابَهَ» که بخش دوم آیات است که متشابهات است و یا «ما تَشابَهَ» بخش اول که محکمات است، محکماتی که به آن‌ها تشابه می‌دهند یا در نظر آن‌ها تشابه دارد، قبل از تفکّر، قبل از استقرار معنا نصّاً یا ظاهراً.

– این «ما تَشابَهَ» در این‌جا مؤنّث است.

– «ما تَشابَهَ» مذکّرٌ.

– متشابهات چطور؟

– «متشابهات مؤنّثٌ و لکن «ما تَشابَهَ» مذکّر. «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ»، «ما تَشابَهَ» معنویّاً مؤنّث، لفظیّاً مذکّر، لا یستدل بهذا، إنّما بشیء آخر «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» یعنی تأویل القرآن ککل؟» بله، چون از ابتدا بحث قرآن بود. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ» الی آخر. «ما تَشابَهَ مِنْهُ» البتّه بخش دوم را هم شامل می‌شود، اما «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ» وقتی تأویل در متشابه می‌کنند، در محکم هم تأویل می‌کنند، هم محکم تأویل دارد و هم متشابه تأویل دارد.

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ» این نفی کلی معرفت تأویل است که این‌جا بحث بسیار مهمی است، دقت بفرمایید. اینکه اول یک مقدار این طرف و آن طرف رفتیم، برای اینکه این‌جا روشن شود. «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ» تأویل القرآن ککل» یعنی معنای واقعی مراد را دانستن در بُعد اول، در بعد دوم، در بعد سوم و در بعد چهارم که هر بعد ابعادی دارد، بُعد اول عبارت است، بعد دوم اشاره است، بعد سوم لطائف است، بعد چهارم حقائق است. این سه مرحله بعدی تأویل است، حتی مرحله اولی که عبارت است، اگر در این عبارت تعمّق شود، معنای بهتر و روشن‌تری به دست می‌آید، آن هم تأویل است. این است که در دو بعد عرض کردیم.

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» الله تعالی یعلم تأویله ککل لأنّه هو الّذی نزّل القرآن ظاهراً و باطناً فهو یعلم و یحیط علماً حقّ المراد من کلماته سبحانه و تعالی، علماً ذاتیاً لا علماً کسبیاً، لا علماً تعلّمیّاً، لا علماً صوریّاً تصوّریاً بل علماً ذاتیّاً حضوریّاً». «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» این‌جا یک بحث‌های ادبی و لفظی داریم و یک بحث‌های معنوی داریم. «هل الواو هنا للعطف أو للإبتداء و الإستئناف؟ قد یقال للعطف و قد یقال للإبتداء و الإستئناف و قد یقال قول ثالث: للعطف و الإستئناف. للعطف بمعنی و للإستئناف بمعنی آخر» این از لحاظ ادبی، ولکن ما باید بعداً بفهمیم این «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی چه. «الرّسوخ فی العلم ما هو المعنیّ من العلم هنا هل المراد هو العلم أدبیاً، لغویّاً، صرفیّاً، نحویّاً، فصاحیاً، بلاغیّاً من النّاحیة القشریة؟ الّذین یعرفون النّاحیة القشریة الأدبیة من القرآن، یعلمون تأویله؟ طبعاً لا، حتّی من ناحیة الظّاهریة أحیاناً هم راجلون».

ادیب سیبویه است یا اخفش است، ولکن وقتی به معنی آیات می‌رسد، یا دقت نکرده و یا روی موازینی که خود او دارد و موازین اصلی صحیح نیست، احیاناً خطا می‌کند، حتی در معانی که نصّ قرآن در آن‌ها دلالت دارد. «ما هو المراد من العلم حتی نعرف الرّسوخ فی العلم. نقول: العلم له مراحل عدّة: العلم الإصطلاحی؛ أدبیّاً و العلم العقلی؛ معرفیّاً و العلم الإیمانی؛ إیمانیّاً قلبیّاً بالله سبحانه و تعالی و هنا العلم طلیقٌ قدر ما عندک من الرّسوخ فی العلم تعرف تأویل القرآن الّذی یناسب علمک» هر قدر کلید شما مناسب‌تر باشد، بهتر می‌تواند در را باز کند. «قد اشتهر أنّ الرّاسخین فی العلم عبارةٌ عن الرّسول (ص) و الأئمّة المعصومون (ع)» و این حق است، درجه اول آن‌ها هستند.

این‌جا یک سؤالی پیش می‌آید که من در تفسیر ذکر نکردم. «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» هل الله تعالی هو کذلک من الرّاسخین فی العلم أو لا؟» این هم سؤالی است. خود خدا هم که ذکر عام بعد از خاص باشد، خود خدا از راسخین فی العلم است یا نه؟ خیر، چرا؟ اصلاً خارج از محور است. خدا عمر دارد؟ کم است یا زیاد است؟ اصلاً از عمر خارج است. رسوخ در علم یعنی چه؟ یعنی علمی است و شخص دیگری است و در علم رسوخ می‌کند. از علم جدا است، سه چیز است: شخصی که می‌خواهد رسوخ کند، علم که می‌خواهد مورد رسوخ قرار بگیرد و خود رسوخ، سه بعدی است. «و لکن علم الله ذاتیٌّ و لیس علم الله بعیداً عن ذاته و لیست کعلومنا نحن، نحن جاهلون لا نعلم شیئاً حین ولدنا بعد ذلک نعلّم» مطلب چنین است. بنابراین «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» اصلاً شامل خدا نمی‌شود، پس در این‌جا اصلاً ذکر عام بعد از خاص نیست.

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» لقوله تعالی: «إِلاَّ اللَّهُ» فالمعنی من قوله تعالی «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» بالله» یعنی کسانی که در علم خود وجهه الهی دارند، نه هر علمی. کما فی قوله تعالی: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[18] هر علمی؟ خیر، علمی که خشیت‌آور است. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» یعنی علماء بالله، علم بالله است که خشیت‌آور است، نه علم به فیزیک و شیمی و کفایه و امثال آن، این‌ها معرفت‌آور نیست، علم بالله است که معرفت‌آور است و خشیت‌آور است. این‌جا هم چنین است، در این‌جا هم شما می‌توانید از قرینه قبل مطلب را توجّه کنید و از قرینه قبل القبل، چون علم به تأویل قرآن مربوط به کسی است که با کتاب الله آشنای صحیح باشد. پس آشنایی صحیح با خدا لازم است.

«هنا خطوتان اثنتان لعللم بتأویل القرآن: الخطوة الأولی المرحلة العبودیة» از عبودیت مراحل بالا گرفته می‌شوند. «المرحلة الثانیة المعرفة القرآنیة» معرفة الله هر چه بیش‌تر باشد، معرفت کلام الله بیش‌تر است، معرفت کلام الله هر چه بیش‌تر باشد، معرفت الله بیش‌تر است. معرفت کلام الله هم نه آن‌چنان که شیطان هم می‌فهمد، شیطان الفاظ را می‌فهمد، در صرف و نحو و بلاغت و فصاحت اعلم العلماء است. خیر، معرفت دارای ابعادی است و دارای مراحلی است، چون قرآن در محور بحث است و نه اینکه کتاب‌های سطحی و عادی، ولو علمی باشند. بنابراین «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ» در کل ابعاد، یا «تَأْويلَهُ کلّه» که منحصر به الله است. «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ کلّه» این فقط الله است، پس در این‌جا واو استیناف می‌شود. «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» فقط! تأویل کلّه أو واو هنا عاطفة یعنی و ما یعلم تأویلاً من القرآن، لا کلّ التّأویل «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ» یعنی تأویلاً من القرآن لا کلّ التّأویل «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».

این راسخ فی العلم بالله مراحلی دارد، «قد یکون الرّسوخ فی العلم بالله معرفة الله الإیمان بالله کون الإنسان ربّانیّاً قد یکون رسوخاً لحدّ العصمة و فوق العصمة المتعودّة» مثل رسول الله (ص)، رسوخ رسول الله (ص) در علم بالله، عبادة الله، معرفة الله، تفهّم مرادات الله در بالاترین قلّه مطلقه است و بعد در حاشیه رسول الله، ائمه معصومین. پس روایت «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ»[19] به این معنا است، نه اینکه فقط راسخ این‌ها هستند، ولکن آیاتی داریم که حتی علمای یهود را «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» ذکر کرده است، علمای اهل کتاب. سورة النّساء، الآیة 162: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ» من اهل الکتاب، «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ» علم وحی، علمای اهل کتاب که در علم به وحی کتاب رسوخ دارند، با وحی تورات و انجیل آشنایی دارند. کسی که برّانی است از وحی تورات و انجیل، گرچه وحی قبلی است، نمی‌تواند آشنایی با قرآن داشته باشد. ولی کسی که آشنایی دارد، رسوخ دارد، در وحی تورات و انجیل کار کردند، تعمّق کردند، دقت کردند، «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ» یعنی مسلمون.

«الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ» یعنی علماء الیهود و علماء النّصاری الرّبّانیون طبعاً، الرّبانیون فی ناحیتین اثنتین: النّاحیة الأولی الرّبانیة العلمیه رسخوا فی علم الوحی توراةً و إنجیلاً و المرحلة الثّانیة الرّبانیة الإیمانیة» و الّا اگر فقط علماً بدانند و نه ایماناً، فایده‌ای ندارد. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[20] این‌جا راسخون در علم هم در علمِ علم است، هم در علم ایمان است که علم بالله است، علم بالله هم علم عقلی و فطری و معرفتی است و هم علم ایمانی است. «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ» یعنی مسلمون «يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ».

وقتی عدّه‌ای از علمای یهود و نصاری راسخون فی العلم هستند، آیا علامه طباطبایی راسخ فی العلم نیست؟ آیا سید شریف رضی و سید مرتضی راسخ فی العلم نیستند؟ آیا ما نمی‌توانیم راسخ فی العلم باشیم؟ هم از نظر علم معرفت بالله و هم از نظر ایمان بالله، علم معرفت بالله و ایمان بالله مقتضی این است که ما با کتاب الله آشنا شویم. شما هر قدر به الله نزدیک‌تر باشید و تقرّب شما از نظر عبودیتی و معرفتی به الله بیش‌تر باشد، به کتاب او آشناتر هستید. کسانی که با کتاب خدا آشنایی ندارند، اصلاً با خدا رابطه‌ای ندارند، ولو هر چقدر نماز شب بخوانند، نماز صبح بخوانند، نماز ظهر بخوانند، هر چه بخوانند.

ارتباط با الله از نظر عبودیت و معرفت لازمه ارتباط با این است که منشور ولایة الله مطالعه شود. این خدایی که ما شناختیم و عبادت می‌کنیم، این منشور ولایت دارد، نامه فرستاده است و خداوند همه چیز را در این نامه‌ای که فرستاده، گفته است. اگر ما با خدا ارتباط معرفتی داریم و ارتباط ایمانی داریم، باید ارتباط معرفتی و ایمانی با منشور ولایة الله که کتاب الله است، حتماً داشته باشیم. «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ» فإنّهم من الّذين هادوا، هوداً و رجوعاً إلى الايمان باللّه علماً و عملاً صالحاً بعد سؤال الرّؤية جهلاً و عملاً طالحاً و ساحة العصمة القدسية براءٌ من الجهل و الجهالة على أيّة حال، فهم من دون المعصومين (ع)»[21] این‌ها سؤال رؤیت کردند، بعد از سؤال رؤیت درست شد، راسخون فی العلم شدند. بنابراین راسخون فی العلم در انحصار معصومین نیست. «هنا مراحل ثلاث علی أقلّ التّقدیر بالنّسبة فی الرّاسخین فی العلم».

– درست است این‌ها راسخون فی العلم هستند، ولی راسخون فی العلمی که علم تأویل داشته باشند، روایت می‌تواند در ائمه معصومین مقیّد کند.

– آن هم نیست، آن هم مقیّد نکرده و نیست. پس راسخون فی العلم در قرآن کسانی هستند که از نظر معرفتی و از نظر ایمانی واقعاً معرفت بالله و ایمان بالله دارند، در هر درجه‌ای از درجات آن، ولو یهود و نصاری باشند، «راسخون فی العلم» هستند. در این آیه: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»؛ من الرّاسخین فی العلم علماء الیهود و النّصاری، فمن علماء الیهود و النّصاری الّذین هم مرتبطون بوحی الله تعالی علمیّاً و إیمانیّاً منهم من یعرف بعض التّأویل بالقرآن» منتها تأویل قرآن فرق دارد. تأویل قرآن در حدّ مختصر سه مرتبه دارد: «عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ» این تأویل نمی‌خواهد، عبارت؛ تفسیر و معنای تحت اللّفظی. «وَ الْإِشَارَةُ» الإشارة مشارٌ إلی معنی بعد المعنی» مرحله دوم است. «مرحلةٌ أولی اللّفظ، مرحلةٌ ثانیة المعنی و هنا یبتدء کلام الإمام أمیر المؤمنین من المرحلة الثّانیة، مرحلةٌ ثانیة المعنی؛ عبارة، مرحلةٌ ثالثة عبارةٌ عن الإشارة، مرحلة الرابعة عبارةٌ عن اللّطائف، مرحلة الخامسة عبارة عن الحقائق».

این چهار مرحله بعد از لفظ و بعد از معنای تحت اللفظی چیست؟ این‌ها تأویلات است، چه محکمات باشند و چه متشابهات باشند. متشابهات دو تأویل دارند، محکمات یک تأویل دارند. مثلاً فرض کنید می‌فرماید: «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»،[22] این «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» طبعاً به آن معنای عام که عرض کردیم، از آیات محکمات است، ولکن این یک ظاهری دارد. «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» أهل الظّاهر ما ذا یفهمون؟ یقولون: الماس هو الجسد، الممسوس کلمات القرآن، الطّهارة، طهارة عن الحدث و الخبث» این ظاهر آن است. این‌‌جا باطن هم دارد. وقتی مسّ جسد، با جسد قرآن، با جسد طهارت که طهارت از حدث و خبث است، نبود، اشاره بالاتر: «لا یمسّه عقلیاً، معرفیّاً، قلبیّاً، روحیّاً» مس چه؟ مس معنا است، به لفظ کاری ندارد. روح انسان، عقل انسان، قلب انسان، معرفت انسان، فهم انسان، ماس است. این مرحله اولی است که اشاره است. ممسوس معارف قرآن شریف است، «الْمُطَهَّرُونَ» من التّخیّلات و الجهالات و التخبّلات و الأوهام» باید از این موانع و عوائقی که نمی‌گذارد قرآن ظاهر شود، طاهر باشند. استعاذه آن‌ها «بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ» درست است، این مرحله اشاره است. سوم: مرحله لطیفه، «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»، «الْمُطَهَّرُونَ» فی آیة التّطهیر هم فی قمّة الطّهارة».

– [سؤال]

– تأویل چیست؟ «إرجاع اللّفظ إلی معنی خفیّ» این معنای تأویل است. «إرجاع اللّفظ إلی معنی خفیّ منتهاً أو مبدءاً» این‌جا با مبدأ کاری نداریم.

– با علم غیر از عصمت چطور می‌شود در حرم حسینی روضه انجام داد؟ از قرآن استنباط کنیم؟

– آن مطلب دیگری است، آن تأویل آخر است. این اشاره است، «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» المرحلة ثانیٍ من الماس و الممسوس و الطّهارة عبارةٌ عن الماس و الطّهارة و المس الرّوحی» که این اشاره است. سوم: «إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» مراد از مس این است که مس نفسی و عقلی صد درصد باشد، کسانی که صد درصد کل معارف قرآن را مس می‌کنند، چه کسانی هستند؟ «الْمُطَهَّرُونَ» فی آیة التّطهیر»، «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[23] این‌که شما گفتید از آن بُعد است. «الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ» ما هستیم «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ» هم می‌توانیم باشیم، «وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ» هم می‌توانیم باشیم «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» حقایق کدام است؟ حقایق آن است که دلالت لفظی ندارد، لفظ دلالت ندارد. اگر یک جایی است که لفظ دلالت ندارد، لفظ بر اشاره دلالت دارد، اشاره بر لطیفه دلالت دارد، اگر لطیفه هم بر حقیقت دلالت دارد، برای ما دلالت ندارد، چون ما احاطه علمی نداریم. «و من التّأویل».

– اگر کل حقایق برای انبیاء است، پس برای خدا چه می‌ماند؟

– کل نیست، قسمتی است. حقایق دو بخش است: یک بخش مخصوص به خدا است، حقایق تأویل مخصوص به خدا است که ائمه ندارند، کسی هم ندارد. یک حقایقی است که خداوند به معصومین هم تعلیم می‌کند، این بعض تأویل است که مربوط به معصومین است. یک حقایقی است که مادون معصومین هم می‌توانند بفهمند، یعنی آن تأویل. تأویل‌هایی که معانی رمزی و لطیفه‌ای که غیر معصومین هم می‌توانند به وسیله علم صوری و علم تقوی بفهمند «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»،[24] «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»،[25] یا اینکه «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[26] با این مراحل این اشاره را می‌فهمد، این لطیفه را می‌فهمد. از خواص باشد یا از اولیاء، مادون معصومین است. این‌ها می‌فهمند، چرا؟ برای اینکه از ناحیه لفظ است. لفظ است که گنجایش دارد، بر معنای ظاهر و بر معنای باطن، باطن و باطن دلالت دارد، ولکن نکته مهمی که در این‌جا است این است که «لا اختلاف و لا تباین و لا تهافت بین الظّاهر و الباطن و الإشارة و اللّطیفة و الحقیقة أبداً» کسانی گمان می‌کنند باطن چیز دیگری باشد و ظاهر چیز دیگری، در این صورت تناقض ایجاد می‌شود. چون این تسلسل خواطر و تسلسل معانی است که به نظر انسان می‌رسد.

این بحث تتمّه دارد و مقادیری را باید عرض کنیم. در صفحه 36: «و أمّا الرّاسخون في العلم و موقفهم من علم التّأويل ايجابياً و سلبياً فلأنّ الرّسوخ في شي‏ءٍ هو التّمكن فيه بلا تزعزعٍ و تزلزلٍ تشبيهاً برسوخ الشّي‏ء الثّقيل في الأرض الخوّانة» چیز سنگین را در زمینی که آن هم سنگین است، اگر سبک باشد، چیزی نیست، یعنی این‌ها به زحمت وارد شدند و عمق علم را دریافت کردند. منتها نه عمق صد درصد، آن عمقی که برای غیر خدا امکان دارد. «فالرّاسخون في العلم إذاً هم المتمكنون فيه الّذين لا يختلفون في علمهم و لا يتخلّفون» آن‌که می‌داند. «و العلم يعمّ علم المعرفة و علم العقيدة و علم الايمان و الأخير أثبت مهما كان الأوّلان من أثافيّه و أسّه و أساسه…».


[1]. آل عمران، آیه 7.

[2]. همان، آیه 8.

[3]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 31.

[4]. آل عمران، آیه 101.

[5]. همان، آیه 154.

[6]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 33.

[7]. عوالی اللئالی، ج ‏4، ص 105.

[8]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 33.

[9]. کهف، آیه 78.

[10]. کهف، آیه 79.

[11]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 33.

[12]. یوسف، آیه 4.

[13]. یوسف، آیه 37.

[14]. اعراف، آیه 53.

[15]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 34.

[16]. توبه، آیه 28.

[17]. آل عمران، آیه 130.

[18]. فاطر، آیه 28.

[19]. الكافی، ج ‏1، ص 213.

[20]. نمل، آیه 14.

[21]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 36.

[22]. واقعه، آیه 59.

[23]. احزاب، آیه 33.

[24]. انفال، آیه 29.

[25]. طلاق، ایه 2.

[26]. بقره، آیه 282.