جلسه شصت و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

فطرت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در مبارزه میان شهوات درونی و برونی بر ضد حق و عقلیات درونی و برونی در راه حق، در این مبارزه شریعت حق یک نقش بسیار مهمی دارد که همیشه غلبه را به حق می‌دهد و باطل را مغلوب می‌کند. حق امتیازاتی دارد که روی حساب این امتیازات همیشه غالب است و هیچ‌گاه مغلوب نیست، گرچه ظاهراً زمین بخورد و حرف حق را گوش ندهند. یکی اینکه حق، حق است و هیچ‌گاه باطل نمی‌شود و دوم اینکه ندای حق در عمیق‌ترین اعماق درون انسان‌ها به نام فطرت به یک تعبیر و به نام ذر به تعبیر دیگر، ادغام شده است. و آیه فطرت چنین می‌گوید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»،[1] این «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» که بحث آن تفاصیل گوناگون متسلسله مترتّبه‌ای دارد، این فطرت خلق الله است و در این آیه «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» دارد.

ما دو بخش از بحث فطرت را امروز مورد نظر قرار می‌دهیم، بخش اول مراحل ده‌گانه یا چهارده‌گانه یا خطوات و پله‌های ده‌گانه و یا چهارده‌گانه‌ای که ما باید این قدم‌ها را برداریم تا از شر شیطان‌ها و شیطنت‌های درونی و برونی نجات پیدا کنیم. زیرا خداوند که می‌داند ما مکلفان چه ابتلائاتی داریم، در درون با شیاطین درونی و در برون با شیاطین برونی، این همه ابتلائاتی که هر فرد فردی از افراد مکلفان و مخصوصاً انسان‌ها دارند، علاج آن تنها به نیروی فردی نیست. بلکه نیازمند به توجیه شرعی ربانی اولاً و به توفیق ربانی ثانیاً هستیم. پروردگارا، علاج چیست؟ ما که در درون دشمنان و موانعی بین خود و تو داریم، و در برون که شیطان‌باران و هوس‌باران و حیوان‌باران است، ما چه علاجی داریم برای اینکه راه تو را گم نکنیم و قدم‌هایی شایان و بایسته و شایسته در راه تو برداریم.

این‌جا ملاحظه می‌فرمایید در آیه فطرت قبلاً بحث چه بوده، از آیه 27 ملاحظه بفرمایید. «وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»[2] این آیات برای توجّه دادن مکلفان به سوی حق سبحانه و تعالی است که اصل خلقت و همه چیز خلقت با او است. بعد مثال می‌زند: «ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ»[3] از خود ما حجّت و دلیل می‌گیرد برای اینکه اشتباهاتی که ما در پرستیدن غیر خدا مبتلای به آن اشتباهات هستیم، از بین برود. این مشرکان معتقد هستند که خداوند خالق السّماوات و الأرضین است. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»[4] اگر شما قبول دارید که خدا و یا خدای اصل در حدّاقل، خالق سماوات و ارض است، چرا به غیر او می‌گرایید و چرا غیر او را می‌پرستید؟

بعد مثال می‌زند: «ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ» دور نمی‌رویم، نمی‌گوییم دلیل در فلان‌جا و فلان زمان است، از خود شما. پروردگار عالم از خود شما مثلی زده است، «هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ في‏ ما رَزَقْناكُمْ» اگر شما مملوک‌هایی دارید و خداوند اموالی به اشخاص شما داده است، آیا مملوک‌های شما در اموال شما شریک هستند؟ این را بحث می‌کند. البته مثال را در جایی می‌زند که قابل تردید نیست و الّا شما با کسانی همسان هستید و هم‌ردیف هستید، خداوند به شما مالی داده است، آیا هم‌ردیف شما بدون هیچ علّتی می‌تواند در این مال با شما شریک باشد؟ خیر. این هم امکان داشت، ولی مثال را در جایی زده است که مطلب بسیار روشن و بیّن باشد.

«ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ في‏ ما رَزَقْناكُمْ» شما مملوک‌هایی دارید، مملوک هر چه می‌خواهد باشد، مملوک انسان باشد، حیوان باشد، بالاخره مملوک شما است، در هر بعدی از ابعاد. آیا اگر خداوند روزی‌هایی به شما مالک‌ها داد، مملوک‌های شما که خود آن‌ها مملوک‌های شما هستند، می‌توانند با شما در مالکیت اموالی که در اختصاص شما است، شرکت داشته باشند؟ امکان ندارد. «فَأَنْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ» همان‌گونه که شما از خودتان باک دارید و حواس شما جمع است که این اموال شما درست مصرف شود و از بین نرود، شما از مملوک‌های خود هم بترسید، کأنّ این مملوک‌های شما در اموال شما شریک هستند. «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».

مثال به کجا می‌خورد؟ خداوند مالک علی الاطلاق کل عابدین و معبودین من دون الله است، این‌ها این را قبول دارند. خود مشرکین بر این اعتراف دارند که آلهه‌ای است، منتها اله اصل خالق السّماوات و الأرض است، این خالق السّماوات و الأرض مالک شما انسان‌ها و مالک اوثان و طواغیت و هر چه شما بپرستید، است. همان‌گونه که شما مملوک‌های خدا هستید، معبودهای شما هم مملوک‌های خدا هستند، آیا می‌شود این مملوک‌های خداوند هم که معبودهای شما هستند، در معبودیت شما با خدا یکسان باشند؟ هما‌ن‌طور که شما خدا را می‌پرستید، این معبودها و اوثان را نیز می‌پرستید. این صحیح است؟ این هرگز قابل قبول نیست. این حجّت «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ»[5] «و إذا کانت المعرکة هکذا معرکةً بین الحقّ و الباطل و بین أهل الحقّ و أهل الباطل فما هو العلاج الحاصل؟ العلاج الّذی یزیل کافّة العرقلات الدّخلانیة و الخارجیة بین الّذین یریدون أن یأمر الله و بین الله سبحانه و تعالی الّذی هو الحدث الأصغر».

«فَأَقِمْ»، این «فَأَقِمْ» خطاب به چه کسی است؟ خطابات قرآن، خطاب‌های مفرده قرآن طبعاً در درجه اولی به رسول الله (ص) است، «فَأَقِمْ یا رسول الهدی» کسی گمان کند پیغمبر اقامه وجه نداشته، «لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» نداشته؟ البته که داشته، همان‌طور که در سوره محمّد می‌فرماید: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ»[6] صحیح، أنّ رسول الهدی (ص) یعلم أعلم من کلّ العالِمین و العالَمین أن لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ و لکن «فَاعْلَمْ» لیس أمراً بحصول العلم، بل أمرٌ باستمراریة العلم و العلم بتوحید الله سبحانه و تعالی، معرفةً بالله تعالی لا نهایة له «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً»[7] یعنی معرفةً بک، معرفةً بتوحیدک، معرفةً بصفاتک، معرفةً بسائر الإلهیات و الرّبّانیات» پس نمی‌شود به این اشکال کرد که این رسول گرامی که اول العابدین است و اول العارفین است، چرا می‌فرماید: «فَأَقِمْ»؟

«فَأَقِمْ وجهک یا رسول الهدی کرسولٍ من النّاحیة الرّسولیة ثمّ من النّاحیة الرّسالیة البلاغیة أقم وجه السّائر المکلّفین یقیمون وجوههم للّدین حنیفاً» که امر به رسول الله (ص) دو بُعدی است: بُعد اول خودسازی و بُعد دوم دیگران‌سازی. همان‌طور که در سوره مزمّل دارد. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً»[8] الی آخر. «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»[9] «سبحاً فی الخضمّات الملتطمات من المجتمعات الخلیقة بالشّیطنات و الحیونات و الهوسات» دریا است. دریای بسیار وسیع و عمیقی است که «تجد فیها غرقاً کثیر» در زمانی که رسول الله (ص) تشریف آوردند، کلّ عالم تکلیف غرق در دریاهای جهالت‌ها و شیطنت‌ها و خودخواهی‌ها و خودبینی‌ها و خودراهی‌ها و همین‌ها بودند. رسول باید اول خود را درست کند، «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» شب خود‌سازی و روز دیگران را نجات دادن. شما باید اول خود شنا یاد بگیرید، بعد به دریا بروید و کسانی را که در حال غرق شدن هستند، نجات دهید.

این‌جا هم همین‌طور است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» هنا خطواتٌ عشر فی هذه الآیة المبارکة و خطواتٌ أربع فی الآیة الّّتی تلیها و المجموع أربعة عشر خطوة، حسب العدید أربعة عشر معصومین (ع) و لیست صُدفة إنّما أمرٌ قاصد لأنّ الطّهارة القمّة خاصةٌ بأربعة عشر معصومین (ع) و لا بدّ للإنسان أن یحصل عن الطهارة القمّة فی إقامة وجهها کذا». «فَأَقِمْ»: اقامه، «وَجْهَكَ»: ثانی، «لِلدِّينِ»: ثالث، «حَنيفاً»: رابع، «فِطْرَتَ اللَّهِ»: خامس، «الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»: سادس «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»: سابع، «ذلِكَ الدِّينُ»: ثامن، «الْقَيِّمُ»: تاسع، «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»: عاشر. «مُنيبينَ إِلَيْهِ»: حادی عشر، «وَ اتَّقُوهُ» ثانی عشر، «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ» ثالث عشر «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» آخر آن سلب است، «أوّله ایجاب و آخره سلبٌ […] بالنّسبة لکلمة التّوحید لا إلا إلّا الله و لکن لا إله فی الکلمة الأصیلة الکلمة التّوحید متقدّم علی إلّا الله ایجاب و لکن هنا الإیجاب متقّدم علی السّلب لما ذا لأنّ الإیجاب لمن؟ ایجاب للمؤمنون بالله، لما یقول ربّنا سبحانه و تعالی: «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» إنّما یواجه کافّة المکلّفین من الملحدین و المشرکین و المسلمین، ضعفاء، أقویاء و غیرهم. فطبیعة الحال أنّ السّلب مقدّمٌ علی الإیجاب. قال هنا «فَأَقِمْ» من؟ فأقم أیّها المؤمن و لا سیّما رسول المؤمنین رسول الهدی (ص) «فَأَقِمْ وَجْهَكَ». پس این‌جا که ایجاب‌ها بر سلب اخیر مقدّم است، روی این حساب است که آن نفی کلّی قبلاً شده تا مؤمن شده است و حال آنکه مؤمن است، باید ایجاب و ایجاب، نهایتاً نتیجه ایجاب این است که سلب به کلّی نداشته باشد. «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ».

– دین حنیف یعنی چه؟

– بعد بحث می‌کنیم. بحث این آیه بسیار مهم است، این است که ما مدام وارد جزئیات می‌شویم، نمی‌خواهیم وقت تلف کنیم، می‌خواهیم آنچه در کتاب نوشتیم، یک تبلوری پیدا کند و بهتر بتوانیم بفهمیم.

– [سؤال]

– بله، همین را می‌خواهیم بحث کنیم. «فَأَقِمْ». «أوّلاً «فَأَقِمْ»، لما ذا «فَأَقِمْ»؟ وجه الإنسان موجود، الوجوه الظاهرة و الوجوه الباطنة و الوجه ما یواجِه الإنسان به و یواجَه» که انسان اتّجاه پیدا می‌کند. چه وجه ظاهر است، با محسوسات، حواس ظاهره انسان، حواس پنج‌گانه. با معقولات؛ حواس و ادراکات چندگانه داخلی که عقل است، صدر است، فکر است، قلب است، فؤاد است و مراحل مختلف. مراحل گوناگون ادراکات درونی وجه درونی است که انسان با مُدرکات غیر محسوسه مواجه می‌شود و ادراکات برونی که سمع است، بصر است، لمس است و غیره، انسان با مواجه شدن‌ها است که دریافت‌های صحیحی یا دریافت‌های غلطی را می‌کند.

اینکه کلّ زندگی انسان مواجهه است. «الإنسان کإنسان کلّ حیاته مواجهات، مواجهات دخلانیة» درونی، «مواجهات برّانیة» مواجهات بیرونی. در این‌ مواجهات اخذ و عطا است؛ می‌دهد و می‌گیرد. درست بدهد و درست بگیرد. در این مواجهات «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، این وجه هست، وجوه ظاهره و وجوه باطنه هست. اگر این وجوه ظاهره و وجوه باطنه را به حال خود بگذارید، مواجهه غلط خواهد بود. مثل نماز، «أَقيمُوا الصَّلاةَ» صلاة، صلاة است، نمازی که من می‌خوانم و نمازی که امیر المؤمنین می‌خواند، هر دو صلاة است، احیاناً ممکن است مثلاً رکوع من زیادتر طول بکشد. اما «أَقيمُوا الصَّلاةَ» این نماز زمین‌خورده فایده‌ای ندارد، باید نماز را به پا دارید، بلند کنید. فقه‌های فقه اکبر و فقه اصغر را با هم توأم کنید و نمازی که شایسته محضر مقام ربوبیت است، به جای آورید. پس «لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى‏»،[10] «سُکَاری»، اتیان الصّلاة است. اتیان الصّلاة نمی‌خواهد، بلکه اقام الصّلاة می‌خواهد. در این‌جا «فَأَقِمْ» پس اقامه لازم است. خوابیدن و چرت زدن که خدا دین خود را درست می‌کند نه، خدا که اصلاً دین ندارد، خدا متدیّن نیست، خدا مدیّن است، خدا دین برای ما درست کرده است و الّا خدا نه نماز می‌خواند، نه روزه می‌گیرد، نه خمس می‌دهد، نه زکات می‌دهد، نه جهاد می‌کند. خدا که اصلاً دین ندارد، از بی‌دین‌های درجه اول است، اصلاً مکلف نیست.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ» دین باید اقامه شود. بعد باید راجع به وجه بحث کنیم، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» وجه چیست؟ وجه همین صورت است؟ این صورت را به طرف دین بکنیم؟ دین یک مطلب معنوی است، یک مطلب درونی است، یک مطلب حقیقی و واقعی است، یک مطلبی است که ادراک با حسّ ظاهر در بعدهای بعدی می‌شود. ظاهر دین با ظاهر وجه ادراک می‌شود، با ظاهر وجه به ظاهر کعبه توجّه می‌کنیم و نماز می‌خوانیم، اما اگر نیّت نداشته باشیم، نماز باطل است. پس این اقامه وجه للدّین دو بعد دارد؛ بعد داخلی، بعد باطنی و بعد ظاهری.

«فلإقامة الوجه للدّین أیّاً کان فیه؟ نبحث حوله. فلإقامة الوجه للدّین و لا إلی الدّین، للدّین» این هم حساب دارد. «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏»،[11] «إلی الّتی» نیست. این «لِلَّتي» با «إلی الّتی» حساب دارد. «إلی الّتی» یعنی بین قرآن و این هدایت فاصله است، اما خیر، اصلاً اصل هدایت قرآن است. «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي» غیر از قرآن چیزی در کار نیست، خود قرآن هدایت است. پس «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي». لام برای ملازمه است. خودش هدایت است، نه اینکه «يَهْدي إلی الّتی». این قرآن هدایت می‌کند به چیز دیگری که در خارج است، یعنی یک هدایتی در خارج است که نه خدا است و نه قرآن، قرآن به آن هدایت می‌کند. خیر، این‌جا هم همین‌طور است.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» دین از ما دور نیست. اولاً اگر دور بود، «إلی الدّینِ»، دین در اعمق اعماق ذات ما است، دین دارای دو بعد است، یک دین درونی و یک دین برونی. دین درونی «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» است و دین برونی شریعة الله است. مادامی که ما اقامه وجه به دین درونی نکرده‌ایم، نمی‌توانیم اقامه وجه به دین برونی بکنیم، مادامی که عقل درونی را درست نکرده‌ایم، نمی‌توانیم عقل برونی را که شریعت است، دریافت کنیم. مادامی که شیطان داخلی را رام نکرده‌ایم، شیطان خارجی رام نمی‌شود. «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[12] دشمن‌ترین دشمنان ما در درون ما است و دوست‌ترین دوستان ما هم در درون ما است. اگر این دوست‌ترین دوستان خود ما که عقل ما است، که فطرت ما است، که معرفت ما است، اگر این را تقویت کنیم، در بیرون هم موفّق خواهیم بود و به عکس اگر نفس که اعدی عدوّ ما است، تقویت کنیم، در بیرون هم شیطان تقویت شده و به حساب کلّی ما رسیدگی خواهد شد.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ»، این «لِلدِّينِ» چند بحث دارد. البته هنوز باید روی وجه بحث کنیم، اما این یک سیر اجمالی است که می‌کنیم. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» الوجوه الظّاهرة و الوجوه الباطنة و الوجوه الباطنة تتقدّم، لأنّ الّدین من الوجوه الباطنة» چه دین فطرت که یک امر باطنی است و چه دین خارجی که دین الله است، یک امر باطنی است، یک امر معرفتی است، امر معنوی است، امر لفظی نیست، امر صوری قشری نیست. اقامه وجه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». «حَنيفاً» له جهاتٌ أربع: «حَنيفاً» «فَأَقِمْ حَنيفاً»، «وَجْهَكَ حَنيفاً»، «لِلدِّينِ حَنيفاً». همه «حَنيفاً». «هنالک حنفٌ و هنا جنفٌ متقابلان، الحنف هو الإعراض عن الباطل و الجنف هو الإعراض عن الحق». «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» یمکن أن تقیم وجهک للدّین الصّالح و لکن جنفاً مثل الهؤلاء الّذین یستخدمون القرآن ضدّ القرآن، یستخدمون الصّلاة ضدّ الصّلاة، الله ضدّ الله، القرآن ضدّ القرآن، المسجد ضدّ المسجد». این جنف است، این «أقام وجهه للدّین و لکن جنیفاً، لا حنیفاً» این معرض عن الباطل نیست، معرض از آنچه بر خلاف دین است، نیست، بلکه از حق معرض است، از آنچه موافق با دین است، معرض است. این جریان را بدتر می‌کند؛ یعنی این دین حق که برای حق است و انسان را به سوی حق دعوت می‌کند، این دین را وسیله لا دینی قرار دادن و حق را وسیله باطل قرار دادن است که «وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ»[13] الی آخر.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» الّدین، مگر ما دو دین نداریم؟ دین درونی: فطرت که بحث آن در این‌جا است و دین برونی که شارح فطرت است و کوتاهی‌ها و اجمال‌های فطرت را برطرف می‌کند و احکام تعبّدیه ربانیه را که فطرت عاجز است، مقرّر می‌کند و این دین فطرت زیربنا است و پایه اول و خطوه اولی است، برای امکان دریافت دین اصلی که دین خدا است. این‌جا مراد از دین چیست؟ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» هل المراد فقط الفطرة؟ إذا کان الدّین حنیفاً هو الفطرة فقط و لیس الشّرعة الله دیناً؟» حصر می‌کند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِ-الدِّينِ»، «العالم هو» یعنی بقیه عالم نیستند، اگر هم باشند، با او نسبتی ندارند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ، الدّین» جنس دین است، اصل دین است، غیر از آن بی‌دینی است و مراد از این دین صالح است. «و لیس المقصود دین الطّالح، الدّین الصّالح، الدّین تقرّباً إلی الله سبحانه و تعالی».

این سؤال است، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». «الجواب: أنّ الله تعالی یقول: «فِطْرَتَ اللَّهِ» لم یقل: «فِطْرَةِ اللَّهِ» إذا کان المقصود من الدّین حنیفاً فقط فطرة لکان یقول أدبیّاً «فِطْرَةِ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» فطرة الله صفت دین می‌شود. «و لکن قال «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ». این زیر و زبرها حساب دارد. دیروز یکی از برادران تشریف آوردند، از ایشان سؤال کردم: در سوره بقره دارد: «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ»،[14] چرا «ذُو عُسْرَةٍ» است؟ روی حساب است. چرا نفرموده «ذا عُسْرَةٍ»؟ «کانَ» تامّه است، می‌خواهد بگوید در باب ربا نیست که اگر کسی بدهکار شد […] در همه‌جا، اصلاً اصل وجود «ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ» حساب دارد. این زیر و زبرها، این تامّه بودن و ناقص بودن‌ها حساب دارد. این‌جا هم همین‌طور است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً».

این «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» دین فطرت را به عنوان مقدّمه و دین شریعت را به عنوان ذی المقدّمه شامل است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» من می‌خواهم وجه خود را به «الدِّینِ حَنِیفاً» توجّه بدهم، اما از کجا شروع کنم؟ از چه شروع کنم؟ از کتاب‌ها، از ملّاها؟ از خود بیرون بروم؟ سفر از خود بیرون کنم یا نه، از خود شروع کنم؟ باید از خود شروع کنم. «فِطْرَتَ اللَّهِ» أعنی «فِطْرَتَ اللَّهِ»، أخصّ «فِطْرَتَ اللَّهِ»، أعنی «فِطْرَتَ اللَّهِ» لا أعنی أنّ الدّین کلّه «فِطْرَتَ اللَّهِ»، لا، أثافی الدّین، بدایة الدّین، منطلق الدّین» قدم اول این است. شما که می‌خواهید به فلان‌جا سفر کنید، باید اول به فلان‌جا برسید و و بعد به فلان‌جا، نمی‌توانید طفره بروید و بدون گذشتن از این راه، به مقصد خود برسید.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» ما هو الدّین حنیفاً؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». در این «فِطْرَتَ اللَّهِ» خصوصیاتی ذکر شده است. البته این یک سیر اجمالی است و بعد سیر تفصیلی را خواهیم داشت. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» چرا فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ»؟ مگر همه مخلوقات از آنِ خدا نیست؟ کلّ مخلوقات، «هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُوني‏ ما ذا خَلَقَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ»،[15] چرا فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ»؟ یا در روح انسان «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[16] خدا روح حیوان را هم خلق کرده است، خدا روح ملائکه را هم خلق کرده است، روح مورچه را هم خدا خلق کرده است، چرا «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»؟ این‌جا جای گمراهی گمراهان است، می‌گوید: خدا از روح خود جدا کرد و در آدم قرار داد، پس آدم، آدم-خدا است، خدا-آدم است. این‌چنین نیست، این امتیاز و اختصاص است؛ یعنی یک روحی در میان کلّ ارواحی که خداوند خلق کرده است، امتیاز دارد. این در بالاترین قلّه روحانیات است، هم‌چنین «فِطْرَتَ اللَّهِ» نه یعنی خدا فطرت دارد که کسی بیاید شعر بگوید:

فطرت تو فطرت پاک خداست                  پاک از هر گونه عیب و خطاست

از چه رو خود را از او پوشانده‌ای             این‌چنین کردن از انسانی خطاست

این‌ها یعنی چه؟ مثل آن کسی که می‌گوید: «خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ»،[17] «الله تعالی خلق آدم شبهه فالإنسان شبه الله؟» همه آن حرف‌هایی است که یهودی‌ها زدند، این مسلمان‌های محقّق هم می‌زنند که خداوند از روح خود درون این آدم قرار داد، پس آدم در یک بعد لجن است، چه دکتر شریعتی بگوید، چه مطهّری بگوید، چه دیگران بگویند، هر که بگوید درست نیست. یک بعد آدم لجن است که جسم است، یک بعد او از روح خدا است. همین تأویلات و همین مطالب.

«فِطْرَتَ اللَّهِ» خدا که فطرت را به خود نسبت می‌دهد، مگر هر چه به خدا نسبت داده می‌شود، از خدا است؟ خلق الله، پس خدا به دنیا آورده، بیت الله، عبد الله، عالم الله، هر چه که مضافٌ الیه خدا است، از ذات خدا است؟ اصلاً بین مضاف و مضافٌ الیه پنج احتمال وجود دارد، یکی از احتمال‌ها این است که مضافٌ الیه عین مضاف باشد. «نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا»[18] البته کم پیدا می‌شود. مضافٌ الیه یا کلّ مضاف است یا بعض مضاف است یا مخلوق مضاف است یا مولود مضاف است. مضافٌ الیه‌های خدا که غیر خداها باشند که «فِطْرَتَ اللَّهِ» است، که خلق الله است، که عالم است، که سماوات است، که ارض است، که جن است، این مضاف‌ الیه‌ها، مخلوق‌های خدا هستند، مخلوق‌های خدا که ذات خدا نیستند، خدا که «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» خدا که والد نیست، نه مولود است و نه والد.

«و لکن «فِطْرَتَ اللَّهِ»، «فِطْرَتَ اللَّهِ» نسبةٌ خاصّةٌ إلی الله سبحانه و تعالی، فطرة یعنی ابتداءٌ خاص، خلقةٌ بهیئةٍ خاصّةٍ هی أخصّ الخواص بین خلق الله ککل» ملائکه این فطرت را به این قدرت ندارند، تا چه رسد موجودات دیگر. همان‌گونه که انسان در بالاترین قلّه خلقتی است و در بالاترین قلّه وجودی است، هم‌چنین فطرت انسان که اعمق اعماق درونی و روحانی انسان است، این در احسن تقویم است، چنانکه نطفه انسان این‌طور است. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[19] الإنسان بجزئین، الجزء الجسمانی ذرّ الجسم: نطفة، و الجزء الرّوحانی ذرّ الروح: الفطرة، النطفة و الفطرة» نطفه زیربنای وجود جسمانی انسان است و فطرت زیربنای وجود روحانی انسان است. سایر جهات روحی انسان، ساختمان و سازمانی بر مبنای فطرت است، همان‌طور که سایر سازمان‌های جسمانی انسان روبنایی است بر محور نطفه. «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ».[20]

«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، «فطرها علی النّاس» نیست، «فطرها مع النّاس» نیست، «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» است. ناس روبنا است، فطرت زیربنا است، چه چیز ناس؟ روح ناس، آن جزء نامرئی ناس، نه جزء مرئی، جزء مرئی انسان که فطرت نیست، جزء مرئی انسان آن نطفه است که ممکن است با میکروسکوپ‌ها ببینند و بعداً که بزرگ می‌شود، با چشم غیر مسلّح ببینند. ولکن فطرت انسان، عقل انسان، قلب انسان، بوجهٍ عام روح انسان جزء نامرئی انسان است، جزء نامرئی انسان در این‌جا این مراد است که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ» «یعنی خلق النّاس بهیئةٍ خاصّةٍ متمیّزةٍ منقطعة النظیر علیها». «عَلَيْها» یعنی آن فطرت زیربنا است؟ انسان روبنا است، چه چیز انسان روبنا است؟ روح او، صحبت از جسم نیست. چون «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» النّاس من النّاحیة الرّوحیة الإنسانیة لا من النّاحیة الجسمانیة. النّاحیة الجسمانیة من الإنسان، جسد الإنسان، لا مناسبة بینها و بین الفطرة الّتی هی النّاحیة الرّوحیة». جسم انسان زیربنا و روبناها دارد که نطفه و سایر جهات جسمانی است. و روح انسان زیربنا دارد و روبناها که زیربنا عبارت از فطرت است و روبناها عبارت از سایر جهات روح است. و خداوند مجموع روح را از جسم آفریده است، این را بارها عرض کردم که با صرف نظر از کلّ آنچه دیگران فرموده‌اند، خداوند انسان را از تراب آفریده، روح و جسم انسان از تراب است، جسم را از تراب و روح را از این سلاله تراب که جسم است، آفریده است و امکان ندارد اگر روح مجرّد است، مجرّد از لا مجرّد خلق شود و نه لا مجرّد از مجرّد خلق شود. مباین از مباین خلق نمی‌شود. این محتاج به تفصیل نیست و در نوشته‌ها آمده است و قبلاً هم مفصّل عرض کردیم.

«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» یعنی خلق النّاس حین خلق النّاس من النّاحیة النّفسیة و من النّاحیة الرّوحیة علی الفطرة، فللنّاحیة الرّوحیة الإنسانیة أبعادٌ عدّة، أبعدٌ الأبعاد و أغزر الأبعاد و أعمق الأبعاد و أقوی الأبعاد عبارةٌ عن البعد الفطریة للإنسان» عقل انسان می‌رود، اما فطرت نمی‌رود، صدر انسان، قلب انسان، هر چیز انسان. و لذا در این‌جا فطرت را این‌گونه تعریف می‌کند. مکرّر عرض می‌کنیم که این سیر اول است که ما در آیه داریم، بعد مباحثی داریم.

«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» روی این فکر کنید، چگونه «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؟ «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» چیست؟ کسانی که عمل جرّاحی انجام می‌دهند، خداوند این انسان را به صورت نه مذکّر و نه مؤنّث آفریده است، جراحی می‌کنند و مذکّر می‌شوند، جراحی می‌کنند و مؤنث می‌شوند. این‌جا تبدیل برای خلق الله شد. این یک سؤال. سؤال دوم: در سوره مبارکه نساء شیطان یک تهدیدی کرده، این را در تفسیر داریم و ظاهراً به این صورتی که عرض می‌کنم، نیست. در سوره مبارکه نساء، تهدیدهایی که شیطان کرده، آیه 118: «لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً»، لا نصیباً واجباً، لا نصیباً راجحاً، لا نصیباً مزعزعاً» مزعزع، گاه عابد رب است، گاه عابد شیطان، نه، «نَصيباً مَفْرُوضاً» فرض قطع است، یعنی به طور کلّی از خدا فاصله می‌گیرد، همه کارهای او شیطانی است، افکار او، اقوال او، اعمال او، تمام صد درصد شیطانی است. این‌ها در حقیقت عابد شیطان هستند. «مِنْ عِبادِكَ» این‌ها عدّه زیادی نیستند، عدّه کمی خواهند بود یا اینکه به یک معنا عدّه زیادی، نصیب مفروض است.

«لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً» این‌ها چه کسانی هستند؟ «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ»[21] این دسته را گرفت، جاده خداپرستی و معرفة الله را قطع کرد، بین آن‌ها و خدا را کلاً قطع کرد؟ به این اکتفا نمی‌کند. «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ» تأکیدٌ أوّلٌ، «وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ» تأکیدٌ ثانی «وَ لَآمُرَنَّهُمْ» تأکیدٌ ثالث «فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ» که امر جدا است. همه این‌ها مقدّمه بود. «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ» شیطان به چه کسی می‌تواند امر کند؟ شیطان مداخل مختلفه‌ای دارد، شیطان نمی‌تواند به ابراهیم و موسی و عیسی امر کند، اصلاً نمی‌تواند جلو برود. شیطان می‌تواند به کسانی که فقه می‌خوانند، امر کند؟ امر نیست، او فقط فریب می‌دهد و وسوسه می‌کند و می‌گوید نه، چنین است و چنان است. به صورت امر نیست، آمریت نسبت به کسی است که عبد شیطان باشد، این غلام زرخرید شیطان باشد، «نَصيباً مَفْرُوضاً» باشد، اصلاً راه او به طور کلّی از رحمان به سوی شیطان جدا شده باشد.

این‌جا یک تحت امر است، «تحت الإمرة و تحت الأمر الشّیطانین و الآمران» پس این‌جا فاسق داخل نیست، کافر معمولی هم داخل نیست، کافر معمولی هم این‌گونه نیست که صد درصد حرف شیطان را گوش کند، چه کافری داخل است؟ کافری که تحت امر است و آن هم امر شدید، بعد از اینکه «نَصيباً مَفْرُوضاً» شده، تحت امر بسیار بسیار اکید است. کجا است؟ «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[22] این‌جا است. شیطان بر سر کسانی که «نَصيباً مَفْرُوضاً» او شده‌اند، آن‌چنان بلایی می‌آورد که اصلاً از اول جدا کرد، برونی جدا کرد، فکری جدا کرد، عقلی جدا کرد، فطری هم جدا می‌کند. آن‌قدر غبار و کثافت روی این فطرت می‌ریزد که اصلاً احکام فطرت در او عوض شده است. «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ» این باز تأکید است، امر شیطان تأکید است، «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» این هم تأکید است، «خَلْقَ اللَّهِ» چیست؟ «خلق الله الفطرة»، «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» یعنی «فَلَيُغَيِّرُنَّ فطرة» روی این فکر کنید. «إذا کان «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» فی آیة الفطرة و المقصود من خلق الله الفطرة، إذا لا تبدیل لفِطْرَةِ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، فکیف یبدّل الشّیطان و یقول: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» أ لیس هنالک تناقض؟».

– تغییر غیر از تبدیل است.

– فرق آن چیست؟

– تبدیل آن است که ماهیت را کلّاً عوض کند، ولی شیطان اصل ماهیت را عوض نمی‌کند، هدف و مسیر را عوض می‌کند.

– می‌دانم، ولکن وقتی «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ» شد، چطور؟ این‌جا اگر هم بخواهد بفهمد، نمی‌فهمد. اگر بخواهد بفهمد، شما در راه هستید، ولی باز فکر کنید.

– روی آن پرده می‌کشند.

– پرده قابل زوال است یا نه؟ اگر این پرده قابل زوال نیست، پس حکم فطرت از بین رفت، اگر قابل زوال است، پس این «لَيُغَيِّرُنَّ» نیست، چون «لَيُغَيِّرُنَّ» یعنی به طور اکید این تغییر بر فطرت که خلق الله است، ایجاد می‌کند.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَيْکُمْ».


[1]. روم، آیه 30.

[2]. همان، آیه 27.

[3]. همان، آیه 28.

[4]. عنکبوت، آیه 61.

[5]. روم، آیه 29.

[6]. محمد، آیه 19.

[7]. طه، آیه 114.

[8]. مزمل، آیات 1 تا 3.

[9]. همان، آیه 7.

[10]. توبه، آیه 54.

[11]. اسراء، آیه 9.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 64، باب 45.

[13]. توبه، آیه 107.

[14]. بقره، آیه 280.

[15]. لقمان، آیه 11.

[16]. حجر، آیه 29.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏11، ص 111، باب 1.

[18]. مناقب آل أبي طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏1، ص 240.

[19]. تین، آیه 4.

[20]. عبس، آیه 19.

[21]. نساء، آیه 119.

[22]. بقره، آیه 7.