پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان معنای وجه در ایه ی آیه « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ...» ۲-بیان معنای کلمه «دین» و اشاره به اشتباه مترجمین در ترجمه ی ایه ی «مالک یوم الدین» ۳-بیان نقش نحوی کلمه ی « فِطْرَتَ اللَّهِ» (ایت الله تهرانی ان را مفعول برای یکی از سه محذوف (اعنی- اخص- الزم) دانسته که بعدا تغییر نظر داده و ان را بدل دانسته اند) ۴-توضیحی مفصل پیرامون دو لفظ ؟«تبدیل و تغییر» و فرق این دو با یکدیگر

جلسه شصت و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

فطرت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ».[1] در مفردات و هم‌چنین جملات این آیه مبارکه مقداری بحث کردیم و مقادیر دیگری مانده است که بحث می‌کنیم. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» وجه که «ما یواجِه به الإنسان و ما یواجَه به» است، دارای وجوه مختلفه‌ای است، چون انسان دارای دو وجه است؛ یک وجه ظاهری، حواس ظاهری انسان و اعضاء ظاهری انسان و یک وجه باطنی که ادراکات باطنیه انسان است. «و قضیة الإنسانیة الإنسان فی کمال الحیاة الإنسانیة أیّام التّکلیف أن یواجه بکلّه کلّ المواجهات». در معرکه شیطنت‌ها و راهزنی‌های افکار و عقاید و حتی حواس، ما باید در سیر الی الله یک زاد و توشه بسیار قوی داشته باشیم، تا در مسیر خود دچار انحراف نشویم.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، انسان باید وجه را «لِلدِّينِ حَنيفاً» اقامه کند، اگر اقامه وجه برای یک امر مادّی است، البته مراد وجه مادّی است. «وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»[2] «المسجد الحرام و شطر مسجد الحرام مکانٌ محسوسٌ مادّی فتولیة الوجه شطر المسجد الحرام عبارةٌ عن تولیة الوجه الظّاهری» این ظاهر است، مقادیم بدن انسان است. و لذا در حالی که انسان نماز می‌خواند، باید تمام مقادیم بدن متوجه به شطر المسجد الحرام باشد. گاهی اوقات متوجهٌ إلیه یک امر معنوی است، اگر انسان بخواهد وجهی از وجود انسانی خود را به امر معنوی توجه بدهد، باید وجه‌های معنوی و ادراکات معنوی را به آن توجه دهد.

«توجّه إلی هذه الفکرة اتّجه إلی هذه المعرفة» این صورت را هر چه به آن طرف کنید، فایده‌ای ندارد. صورت و بدن را، چون صورت و بدن زمینه تفکّر کردن و ادراک نیست، بلکه وجه عقل است و وجه فکر است. «و هنا یقول ربنّا سبحانه و تعالی: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» الدّین حنیفاً لیس ظاهریّاً صرفاً و لا باطنیّاً معنویّاً صرفاً، بل هنالک أثافی و أصول الدّین هی المعارف الباطنیة، العقیدة و العلم و التّخلّق و ما علی ذلک». این مرحله اولی دین است که عمق دین و اصل دین عبارت از امور داخلی و معرفتی است و مرحله ظاهری دین عبارت از این است که انسان ظاهر اعمال خود را مطابق عقیده توحید و معرفت توحیدی قرار بدهد.

«إذاً فقوله تعالی: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» یعنی فأقم وجوهک کلّها، الوجوه الباطنیة للّدین حنیفاً من النّاحیة المعرفیة و الباطنیة و الإدراکیة و من ثَمّ الوجوه الظّاهریة وجه الحس، وجه الذّوق، وجه الکذا، الوجوه الخمسة الظّاهریة اتّجاهاً إلی الأمور المحسوسة الملموسة المبصرة المسموعة و ما علی ذلک». ما یک مسموعات و مبصرات و ملموسات و مذوقاتی در عالم داریم که «الدِّینِ حَنیفاً» شامل این‌ها هم می‌شود. چون «الدِّینِ حَنیفاً» شامل این‌ها هم می‌شود، پس وجه حس، یعنی وجه سمع را به مسموعات حقّه متوجه می‌کنیم و از مسموعات باطله اعراض می‌دهیم. و هم‌چنین وجه بصر را و وجه لمس را و وجه ذوق را، چشیدن را. پس «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً».

این «حنیفاً» مراحلی دارد، چنانکه دیروز عرض کردیم حنف مقابل جنف است، «الحنف میل و الإعراض عن الباطل بصورة طلیقة» هر باطلی می‌خواهد باشد، باطل درونی، باطل برونی، حنف عبارت است از اعراض و روی گرداندن از هر چه می‌خواهد باطل باشد. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» هنا حَنفاتٌ أربع أو حنافاتٌ أربع» این «حَنیفاً» فقط حال دین نیست، بلکه حال صاحب اقامه است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» أنتَ حال کونک حنیفاً». وقتی انسان خود را مجرّد از باطل کرد و اتّجاه إلی الحق داشت، در حالی که اتّجاه إلی الحق دارد، «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ»، اما اگر انسان اتّجاه إلی الباطل دارد، این «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» کار را درست نمی‌کند. «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ»[3] پس باید اوّل درون را درست کرد، اوّل عینک را صاف کرد، اوّل چشم را تیزبین و روشن‌بین کرد، بعد آنچه را انسان باید ببیند، ببیند.

«فَأَقِمْ حَنيفاً، کَوْنِکَ حَنیفاً، إِقامُتَکَ حنیفاً، وَجْهَكَ حَنیفاً، لِلدِّينِ حَنيفاً» نه هر دینی، ما دو دین داریم: «دین الشّیطان و دین الرّحمن، لأنّ الدّین عبارة عن الطّاعة و الإنسان بین طاعتین اثنتین، طاعة الرّحمن و طاعة الشّیطان» طاعة الشیّطان «الدِّینِ حَنیفاً» نیست، چون حنف اعراض عن الباطل است و اگر انسان طاعت شیطان کند، این اقبال إلی الباطل است. پس «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»، این «حنیفاً» در مرحله رابعه که حال برای دین است، یعنی این اقامه وجه برای دینی است که این دین معرض عن الباطل است و دین معرض عن الباطل، آن طاعتی است که باطل نیست، آن طاعتی است که مخلوط بین حقّ و باطل نیست. بلکه طاعت خالصه لله است، طاعت خالصه لله، توحید الله، معرفة الله، ولایة الله، لا إله إلّا الله است. روایاتی در این باب داریم که مصادیقی را ذکر می‌کند.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این «الدِّینِ حَنیفاً» در مورد خود «الدّین» بارها بحث شده است که دین به معنای طاعت است، «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» یوم الطّاعة است، دین دو معنا ندارد که یک معنا طاعت باشد و یک معنا جزاء الطّاعة، خیر، دین فقط به معنی طاعت است. منتها این طاعت دارای دو مرحله است.

– معنای جزاء به تنهایی هم آمده است، یعنی معنا کردند.

– می‌دانم معنا کردند، چون قبول نداریم، بحث می‌کنیم. عرض می‌کنیم دین دارای یک معنا است. «الدّین وحدویّ المعنی الطّاعة و لیست ثنویّ المعنی الطّاعة و الجزاء علی الطّاعة».

– یوم الدّین یعنی یوم الجزاء؟

– قبول نداریم، ترجمه کردند، ولی قبول نداریم. این دین که به معنای طاعة الله است، دو مرحله‌ای است. «المرحلة الأولی لطاعة الله تعالی مرحلة تکلیف لتحقیق الطّاعة، تحقیق الطّاعة علمیّاً عقیدیّاً عملیّاً» علم به طاعة الله لازم است، بعد عقیده به طاعة الله، بعد عمل به طاعة الله. «فالمکلّف فی الدّرجة الأولی من الدّین یوم التّکلیف فی مثلثٍ من هندسة التّکلیف، علماً ثمّ عقیدةً ثمّ تطبیقاً و عملاً».

– با این قاعده معنای «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» چه می‌شود؟

– عرض می‌کنم. پس بنابراین مرحله اولی این است، مرحله اولی دین عبارت از طاعت است، طاعت به مراحل سه‌گانه اصلی که دارد. «و المرحلة الثّانیة من الطّاعة بروز الطّاعة بجزائها و الجزاء نفس الطّاعة کما نستفیذ من الآیات العدّة «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[4] الجزاء نفس الطّاعة بملکوتها» جزائی که خداوند می‌دهد، چه جزاء موافق طاعت که ثواب است، برای خوش آمدن خدا نیست یا جزاء عصیان که می‌دهد، برای انتقام و حال از آن به هم خوردن نیست، بلکه این یک ظهور حقیقت و ظهور واقع است. «لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»[5] وقتی در عالم دنیا طاعت خیر انجام می‌داد، سخت بود، گرسنگی داشت، غربت داشت، اما اگر با دید واقعی به این طاعت که این زحمات و مشقّات را دارد، نگاه کند، می‌بیند خیلی راحت است. چون ملکوت این طاعت رضوان الله است، جنّة الله است، جزاء الله است.

چون این بحث را در انعکاس اعمال مفصل داشتیم، فقط اشاره می‌کنیم. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» یعنی یوم الطّاعة و لکن یوم الطّاعة بروزاً لحقیقتها، فالطّاعة و جزاء الطّاعة مثل بعض» خود طاعت یک مرحله ظاهری بالفعل عالم تکلیف دارد و یک مرحله واقعی دارد. مثل مریضی که دارو می‌خورد، این دارو تلخ است، شور است، گزنده است، زننده است، این ظاهر است، ولی باطن آن سالم کردن مزاج او است. پس این دارو دو بعدی است؛ یک بعد ظاهری است و یک بعد باطنی، بعد باطنی از نتایج بعد ظاهری است و بعد ظاهری از مقدّمات بعد باطنی است. «بناءً علی ذلک «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» هنا تکلیف «لِلدِّينِ حَنيفاً» للطّاعة المکلّفة» عالم تکلیف برای طاعت، عالم دنیا است، بعد الموت که تکلیفی در کار نیست، بعد الموت که ما «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» نداریم، بعد الموت چه عالم برزخ باشد و چه عالم قیامت باشد، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» معنا ندارد، آن‌جا عالم تکلیف نیست، بلکه عالم ظهور حقیقت تکلیف است، چه خیر باشد که خیر است، چه شر باشد که شر است.

پس «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» یعنی وجه را توجه بده برای دین، «لِلدِّينِ» که این سفر از داخل به خارج است و بهترین سفرها همین است، بهترین سیرهای الی الله، سیری است که نیازمند به این طرف و آن طرف گشتن نیست، نیازمند به دانستن لغت نیست، خیلی ساده است. «لأنّ حجّة الله تعالی حجّةٌ بالغةٌ تحلّق علی کلّ المکلّفین عرف اللّغة أو ما عرف، عرف التکلّم أو ما عرف، کانوا عالمین أو کانوا جاهلین» هر چه می‌خواهند باشند، مطالعه کتاب فطرت هیچ چیز جز داشتن فطرت نیست. انسان هر کتابی را بخواهد مطالعه کند، لغت آن را، ادب آن را، وضع آن را باید خوانده باشد و بداند تا بفهمد. اما کتاب فطرت چنین نیست. «کما یوم القیامة الکبری «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً»[6] فی سورة الأسراء: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً * اقْرَأْ كِتابَكَ» این سواد نمی‌خواهد، «اقْرَأْ كِتابَكَ»، کتاب خود اعمال است. خود اعمال یعنی دیدنی‌های آن را می‌بیند و شنیدنی‌های آن را می‌شنود. مثال عرض می‌کنم.

«اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً» قراءة الکتاب التّکوین الإنسانی لها مرحلتان اثنتان: مرحلة الدّین الطّاعة یوم الدّنیا و مرحلة الدّین الجزاء یوم الآخرة» در هر دو صورت ما مأمور به قرائت این کتاب هستیم. کتابی که در عالم تکلیف مأمور هستیم آن را قرائت کنیم، کتاب فطرت است. با قرائت کتاب فطرت است که می‌توانیم کتاب وحی را قرائت کنیم و قبول کنیم. «و هنا کتابان اثنان ربّانیان کتاب التّکوین و کتاب التّشریع و لکن قرائة کتاب التّکوین، کتاب الفطرة متقدّمةٌ علی کتاب التّشریع، ما لم تقرأ کتاب تکوین الفطرة لم تقبل کتاب تکوین الشّرعة». پس این یک مقدمه‌ای است و این مقدمه از واجبات آن ذی‌المقدمه است، ما یک مقدمه داریم و یک ذی‌المقدمه، یک ذی‌المقدمه شریعت الله است بر محور توحید الله، ولایة الله، معرفة الله و روایاتی در این باب داریم. و مقدمه آن، این است که انسان از خود شروع کند، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» نه اینکه وجه را متوجه به کتاب‌های دیگر و عوالم دیگر کند.

«قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ»[7] ما به این دستور داریم، ما دستور داریم که از خود برون رویم و به آسمان و آسمانی‌ها و زمین و زمینی‌ها نظر کنیم، ولکن این مرحله دوم مطالعه است. ما دو مرحله مطالعه داریم: مرحله اولی مطالعه عبارت از این است که ما کتاب درون و کتاب تکوین را در بعد اوّل و در اعمق اعماق تکوین انسانی که فطرت است، مطالعه کنیم و به هر مقدار مطالعه ما نسبت به کتاب فطرت قوی‌تر باشد، این پیش‌مطالعه بسیار قوی برای مطالعه کتاب شریعت خواهد بود که شریعة الله را قبول کنیم.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» از ناحیه ادبی سه جهت در این‌جا است که هر سه جهت هم می‌تواند مراد باشد، «فِطْرَةِ اللَّهِ» نفرمود، پس قطعاً «الدِّینِ حَنیفاً» فقط فطرة الله نیست، محور دین حنیف عبارت از شریعة الله است. شریعة الله است، وحی الله است، کتاب الله است، رسالات الله است که محور اصلی و اوّلی و نهایی «الدِّینِ حَنیفاً» این‌ها هستند. البته مقدمه لازم دارد، مقدمه آن چیست؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ» و لذا «فِطْرَةِ اللَّهِ» نفرمود. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏» در این‌جا سه احتمال وجود دارد: «أَعْنِی فِطْرَتَ اللَّهِ، أَخُصُّ فِطْرَتَ اللَّهِ، أَلْزِمُ فِطْرَتَ اللَّهِ» سه معنا است. «أَعْنِی فِطْرَتَ اللَّهِ» را که نمی‌شود قبول کرد، چون «أَعْنِی فِطْرَتَ اللَّهِ» همان فطرة الله می‌شود. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَةِ اللَّهِ» یعنی دین همان است، اعنی هم که همان است، پس نمی‌شود این را قبول کرد. مگر اینکه چنین بگوییم.

– «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» نمی‌شود این وجه فطرت الله باشد؟

– وجه که فطرت الله نیست، وجه باید به فطرت الله اقامه شود، وجه باید به دین اقامه شود. یک وجه داریم و یک متوجه الیه.

– [سؤال]

– می‌گوییم این درست نیست دیگر.

– این‌طور که شما فرمودید، همان معنی می‌شود.

– عرض کردم در این‌جا سه احتمال وجود دارد: یک احتمال باطل است، احتمال باطل همان احتمالی است که معنی فطرةِ الله باشد، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَةِ اللَّهِ» که «فِطْرَةِ اللَّهِ» بدل از «الدِّینِ» باشد، این غلط است. چون دین منحصر به فطرة الله نیست، بلکه محور اصلی دین و ذی‌المقدمه اصلی و منتهی الیه دین عبارت از شرعة الله است. پس بنابراین «أَعْنِی فِطْرَتَ اللَّهِ» غلط است، مگر به این وجه که بگوییم: «أعنی بالفعل فی هذه السفرة الطویلة الشاقّة المليئة بالأشلاء و الدّماء إلی الله تعالی فی سیرک إلی الله بالفعل أعنی من الدّین الحنیف فطرة» به این معنا درست است. «أعنی بالفعل»، نه اینکه اعنی تماماً، «أعنی فطرت الله یعنی أعنی من الدّین حنیفاً ککل فطرت الله» این غلط است. من الآن از این «دین حنیفاً» فطرت الله را قصد دارم، چون تا انسان به «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» اقامه وجه نکند و توجه نکند، به آن دین اصلی که طاعة الله است، نمی‌رسد، به این معنا درست است.

احتمال دوم آن است که «أَخُصُّ فِطْرَتَ اللَّهِ» خوب است، «أخصّ فطرت الله لأنّها أخص؟ لا، لأنّها کمقدّمة ضروریّة» فرق می‌کند، می‌گوییم: «أکرم العلماء أخصّ فلاناً» این به عنوان احترام بیش‌تر است، ولی در این‌جا چنین نیست، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» منسوب به اخصّ است، «أخصّ فطرت الله، لا أخصّ فطرت الله لأنّ فطرت الله أقوی الدّین، لا، لأنّها مقدّمةٌ ضروریةٌ لزام بالنّسبة للسّالک إلی الله و إلی دینه» به این معنا درست است. معنی سوم این است که «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» یعنی «ألزم فطرت الله» که «دین حنیفاً» چه باشد؟ «الدِّینِ حَنیفاً عبارةٌ عن الشّرعة الرّبّانیة و لکن إذا ترید أن تقیم وجهک للشّرعة الرّبّانیة فعلیک أن تسافر فلا بدّ لک من زادٍ و راحلة، زادک و راحلتک فطرت الله، ألزم فطرت الله». مثل این است که بگوییم باید به مکّه رفت، اما باید وسیله زاد و راحله را فراهم آورد. زاد و راحله مکّه نیست، مکّه هم زاد و راحله نیست، اما این زاد و راحله برای رفتن به مکّه لازم است، چون بِلا زاد و بلا راحله انسان نمی‌تواند به مکّه برود. معنی سوم این‌طور می‌شود.

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» دین حنیفاً چیست؟ معلوم نیست. مصداق اجلی و اعلای «دین حنیفاً» عبارت از شریعة الله است، ولکن همین؟ ما این‌جا نشستیم و تمام وجوه باطنی و ظاهری خود را به شریعة الله توجه بدهیم، چگونه؟ چگونه می‌توانیم وحی را قبول کنیم؟ این وحی چه ارتباطی با ما دارد؟ اگر وحی ارتباطی با ما دارد، بسم الله، اگر وحی ارتباطی با ما ندارد، مقدمه لازم دارد تا اقامه وجه کنیم. «ألزم فطرت الله» فطرت الله را محکم بگیر، این «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» را محکم بگیر، برای اقامه وجه «لِلدِّينِ حَنيفاً» که شرعة الله است. اوّل اقامه وجه به این «فِطْرَتَ اللَّهِ» بکن، وقتی به «فِطْرَتَ اللَّهِ» اقامه وجه کردی، اجمالیات کلّ دین از «فِطْرَتَ اللَّهِ» درمی‌آید، مبدأ درمی‌آید، معاد درمی‌آید، نبوت درمی‌آید، تمام معارف اصیل دینی از «فِطْرَتَ اللَّهِ» استفاده می‌شود.

– این یعنی فطرت خداوند، خواسته خداوند؟

– این را عرض کردم، «فِطْرَتَ اللَّهِ» فطرتی است که در انسان ایجاد فرموده است. اگر تکرار است، ما معذور هستیم، چون بحث بسیار مهم است. نقطه اولی بحوث معرفتی عبارت از بحث فطرت است، بنابراین اگر تکرار کنیم، ایرادی ندارد. انسان از نظر جسم یک نقطه اولی دارد که نطفه است و از نظر روح یک نقطه اولی دارد که فطرت است. «فللإنسان ذرّان اثنان مبدأن أوّلیان اثنان» انسان دو زیربنا دارد، دو جرز دارد، دو پایه دارد. زیربنای وجودی جسمانی انسان عبارت از نطفه است «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ»[8] و زیربنای نفسانی و روحانی انسان عبارت از فطرت است، فطرت فوق العقل است و قبل العقل است. فطرت است، عقل است، صدر است، تدبّر است، قلب است، فؤاد است، خفی است، اخفاء است. زیربنای تمام مراحل تکاملی روحی انسان عبارت است از «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ». ما هنوز در فطرت بحث نکردیم. این اشاره را برای این جهت عرض کردم. مطلبی که دیروز عرض کردم و سؤال کردم، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ».

– این‌جا می‌شود بگوییم «فَأَقِمْ فِطْرَتَ اللَّهِ»؟

– «فَأَقِمْ وَجْهَكَ».

– می‌دانم، نسبت به «فِطْرَتَ اللَّهِ»، بگوییم به طرف خود فطرت اقامه کن.

– خود فطرت مُقام است، ما باید خود را به طرف فطرت اقامه کنیم و لذا همان بحث فعلی این است. «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» اوّلاً چرا در این‌جا آمده است؟ «لما ذا یصف ربّنا سبحانه و تعالی الفطرة الله «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» فطرت الله موصوفةٌ بمواصفاتٍ عدّة هنا أوّلاً «فِطْرَتَ اللَّهِ»، ثانیاً: «الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، ثالثاً: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، رابعاً: «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». درست است که «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» فقط به «فِطْرَتَ اللَّهِ» نمی‌خورد، به قبلی‌ها هم می‌خورد. اما چهار خصوصیت برای «فِطْرَتَ اللَّهِ» ذکر شده است. خصوصیت اولی «فِطْرَتَ اللَّهِ» یعنی «الله تعالی خلق خلقةً خاصّة متمیّزةً أولی بدیعةً لا سابقة لها کأصلٍ و أثافیٍّ لإنسانیة الإنسان» این «فِطْرَتَ اللَّهِ» است. پس فرق می‌کند.

«الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» این یکی از امتیازات خاصّه انسان است که یک چنین خلقت ممتازی را خداوند زیربنا و پایه و جرز وجودی انسان، در بعد انسانیت قرار داده است. سوم: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» سؤال این‌جا است، دو سؤال است: یکی اینکه چرا فرمودند: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؟ برای اینکه اگر ما اقامه وجه می‌کنیم به دین حنیفاً که قابل تبدیل است، شیطان و یا انسان و یا هر کسی می‌تواند آن را تبدیل کند، پس فایده اقامه وجه چیست؟ اگر ما مأموریت داریم به کتابی مراجعه کنیم که قابل نسخ است، قابل اتلاف است و قابل از بین رفتن است، پس این اقامه وجه اقامه معصومه نیست.

«ربّنا یأمرنا النقیم وجوهنا «لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» عاصمةً معصومةً تزیل أنّ الهزاهز» تمام زلازل و هزاهز و ضلالات و گمراهی‌ها و انحرافات را از ما دور کند، اگر خودش مبتلا به انحراف باشد چه؟ مثل منطق بشری، منطق بشری که «یصون الفکر عن الخطأ» خودش 66 تناقض دارد، پس فایده آن چیست؟ بحث آن را در آیه ذر خواهیم داشت. اگر فکر بشری، نظر بشری، فتوای بشری، آنچه مربوط به بشر است «منطقاً، فلسفةً، عرفاناً بأیٍّ کان إذا کان بشریاً غیر معصومٍ فلیس عاصماً». در این‌جا یک سؤال پیش می‌آید، اینکه خداوند می‌فرماید در مقابل این همه انحرافات و ضلالاتی که از درون و برون انسان شعله می‌کشد و می‌خواهد نور معرفت را تبدیل به نار کند و فؤاد متفئد به نور را تبدیل به فؤاد متفئد به نار کند. و انسان انسانی را انسان حیوانی کند، اسفل سافلین کند. راه چاره‌ای که صد درصد چاره است، و در هیچ‌جا به مشکلی برنمی‌خورد و در هیچ‌جا به اشتباه برنمی‌خورد، فطرت الله است.

می‌گوییم فطرت قابل تبدیل است، چطور شیطان عقول را عوض می‌کند، اهواء را عوض می‌کند، علوم را عوض می‌کند، اهداف را عوض می‌کند، مقاصد را عوض می‌کند. بنابراین عقول کافی نیستند، تعقّل‌ها کافی نیستند، حس‌ها کافی نیستند. معصومی در وجود انسان وجود ندارد، تا اینکه انسان در سفر إلی الله از درون که می‌خواهد سفر کند، این سفر، سفر عاصم و سفر معصوم باشد. «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» هنا أمر الله و هنالک خلق الله «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[9] خلق، خلق موجودات بوجهٍ عام است، امر فرمانی است که بر این موجودات وارد می‌شود، تشریع است. «شریعة الله لیست من خلق الله، من أمر الله و الفطرة الإنسانیة لیست من شریعة الله من تکوین الله». در این‌جا دو کتاب وجود دارد، یک کتاب تکوین است و یک کتاب تشریع است، کتاب تکوین در نطفه اولی و در نطفه اولیاء عبارت از تکوین فطرت در انسان که معصوم است. و کتاب تشریع شریعة الله است، شریعت دست نخورده که معصوم است. این دو معصوم که با هم التقاء کردند و با هم هماهنگی کردند و همراهی کردند، انسان را از بی‌راهه‌ها و گمراهی‌ها نجات می‌دهد.

این‌جا دارد: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ». سؤال: «أ لم یکن الشّیطان هدّد بنی نوع الإنسان «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ»[10] پس شیطان تهدید کرده است که من خلق خدا را تغییر می‌دهم. یکی از برادران دیروز اشاره فرمودند که بین تغییر و تبدیل فرق است، همین‌طور هم هست. «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» نمی‌خواهد بگوید یعنی خلق الله، این خلق را برمی‌دارد و خلق دیگری می‌گذارد، خیر، هیچ کس نمی‌تواند این کار را بکند. آنچه را خداوند خلق کرده است، «المادّة الأوّلیّة و الثّانیة و الثّالثة و إلی غیر مخلوقة الله تعالی لا یمکن لأحد أن یزیل خلقة الله عن بکرتها ثمّ یخلق خلقاً ثانیة، محالان اثنان» هم جهت سلبی آن و هم جهت ایجابی آن. جهت ایجابی خلقت در اختصاص حق است و جهت سلبی خلق هم در اختصاص حق است. البته تغییرات امکان دارد -راجع به تغییرات بحث خواهیم کرد- اما اصل اینکه خداوند خلق می‌کند، «هل من خالقٍ غیر الله؟»

اگر راجع به مسیح هم «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏»[11] خالق خدا است، عیسی خالق نیست. اگر نسبت خالق به عیسی داده می‌شود، باید از خالقیت ربّانیه تجرید شود. «خالقیة المسیح (ع) مجرّدةٌ عن الخالقیة الرّبّانیة». «بِإِذْني».

– چون خلق صفت فعل است، هیچ اشکالی ندارد راجع به بندگان گفته شود.

– خیر، بعضی افعال است که در اختصاص خدا است، خالقیت، مدبّریت، مشرّعیت، این‌ها در اختصاص خدا است. همان‌طور که ذات خدا، ذات اختصاصی است، صفات خاصّه خدا و افعال خاصّه خدا هم اختصاصی است، اعطایی نیست.

– [سؤال]

– آن هم اختصاصی است. شما بتوانید یک نفری را بیاورید که جسمی را خلق کند، یعنی لا من شیء ایجاد کند، امکان ندارد. جسمی را به جسم دیگر تغییر بدهد، این امکان دارد. این تغییر است، خلق نیست. خلق چیست؟ «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[12] این است. «خَلْقَهُ» مرحله اولی است که تکوین است و «ثُمَّ هَدى» در بعدی تشریع است، هدایت و راهنمایی است.

– پس عیسی هم خلق نکرد.

– نه، «تَخْلُقُ بِإِذْني».

– یعنی ماهیت آن پرنده از خدا بود.

– شکی نیست، یعنی این پرنده، تبدیل شدن این خاک به لحم «بِإِذْني» است و دمیده شدن روح در این لحم «بِإِذْني» است. و الّا مجسّمه‌سازها بهتر از عیسی می‌توانند خاک را بردارند و شبیه به مجسّمه بسازند، این‌که کاری ندارد. «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏» فقط اذن است. اذن هم اذنِ داده نیست که من به عیسی اذن دادم که این کار را انجام دهد، خیر، «بِإِذْني» همان آن. همان آن که این گل را برمی‌دارید و شبیه جسم طیر درست می‌کنید، این جسم طیر درست کردن که گوشت باشد، این تبدیل خاک به گوشت «بِإِذْني» است که تکوین خاک به گوشت است و هیچ غیر اللّهی نمی‌تواند آناً این کار را بکند. البته با فاصله ممکن است، از خاک علف رشد می‌کند، گوسفند علف را می‌خورد، ولکن آناً با از بین بردن وسایل عادیه و فواصل این کار را بکند.

– پس کار مهمی نکرده است.

– کار مهم او این است که خداوند به این عمل ربّانی نشان داد که ایشان الهی است، خود عیسی کار مهمّی انجام نداده است. کار مهم خود عیسی، عیسی شدن است و آن زحماتی که دارد و الّا تمام معجزات انبیاء، «کلّ الآیات الرّبّانیة الّتی تدلّ علی رسالات المرسلین و عصمة المعصومین کلّها من أفعال الله تعالی و إنّما هنا مقارنة بین إشارة محمّدٍ (ص) إلی القمر «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»[13] و لکن من شقّ القمر؟ ربّنا، ربّنا شقّ القمر بإرادته و لکن إرادته قریبةٌ، ممتزجةٌ أو قریبةٌ بأحری، قریبةٌ بالإشارة المحمّدیة» و الّا اگر محمّد، میلیون‌ها محمّد شود، بدون اراده خدا شپش هم نصف نمی‌شود، مگس هم نصف نمی‌شود. تمام معجزات انبیاء همین‌طور است، اصلاً معنای معجزه همین است. لفظ معجزه هم غلط است، آیه درست است، تعبیر صحیح آیت است. «قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى‏»[14] یا آیات دیگر، چرا آیات نیاورد؟ «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى‏»[15] و از این قبیل.

«لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» تغییر امکان دارد. «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ»، «خَلْقَ اللَّهِ» چیست؟ «خَلْقَ اللَّهِ» همین فطرت است، آن خلق اللّهی که محور دین است و محور «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» است، فطرت است، عقل نیست، صدر نیست، قلب نیست، لبّ نیست، مراحل دیگر درونی نیست، دست نیست، چشم نیست، پا نیست، زمین نیست، آسمان نیست. این زمین را گود کرد، این‌ها نیست، تغییرات شیمیایی و تغییرات فیزیکی نیست. آنچه به عنوان حجّت بالغه الهیه محور است، عبارت از «فِطْرَتَ اللَّهِ» است. اگر شیطان این «فِطْرَتَ اللَّهِ» را بگیرد، حجّت بالغه الهیه را گرفته است.

و لذا «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ»، «يُغَيِّرُنَّ» «یُبَدِلُّنَ» نیست، تبدیل چیست؟ «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» تبدیل این است: یعنی این فطرت را بردارند، چیز دیگری جای آن بگذارند. بردارند یعنی چه؟ یعنی این حالتی که در اعمق اعماق روح انسانی است که همیشه حجّت است، هیچ وقت از بلی نمی‌افتد، «قالُوا بَلى»[16] هیچ وقت انحراف در عقیده توحید نمی‌تواند پیدا کند. این عمق را بردارد، این ریشه را بردارد، ساختمان خراب می‌شود. اگر این ریشه و این پایه را برداشت، ساختمان به طور کلّی خراب می‌شود و حجّت بالغه الهیه در کار نخواهد بود. شیطان که نمی‌تواند این کار را بکند، شیطان «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّه»، با چه کسانی؟ با همه نه. کار شیطان سه مرحله‌ای است: مرحله اولی فاسق می‌کند، مؤمنی است که بعضی اوقات ایمان، بعضی اوقات فسق، این «يُغَيِّرُنَّ» نیست، اگر «يُغَيِّرُنَّ» بود، همیشه فاسق بود.

مرحله ثانی: کافر می‌کند، کافر که کرد، این کافر مادامی که در حالت کفر متوسط است، وضع او این است که روی فطرت یک پرده‌ای کشیده است. چون روی فطرت پرده کشیده است. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ»[17] حدیث متواتر بین فریقین است. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» این سه انحراف توحیدی که یا تجسیم است یا تثنیه است یا تثلیث است، این از جای دیگر می‌آید و الّا «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ». «عَلَى الْفِطْرَةِ» همان تعبیری که قرآن دارد، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، «عَلَى الْفِطْرَةِ». فطرت اصل است و این اصل انسانیت انسان که فطرت است، از بین‌رفتنی نیست. بله «يُغَيِّرُنَّ»، «يُغَيِّرُنَّ» مرحله اولی این است که اوّل پرده‌ای روی فطرت می‌کشد. خدای مجرّد، جسم می‌شود، خدای یگانه، دوتا می‌شود، خدای یگانه سه‌‌تا می‌شود. «يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ».

این مرحله اولی و تغییر اوّل است، ولی این هنوز «يُغَيِّرُنَّ» نیست. تغییر دوم حالت عناد نسبت به ایمان ایجاد می‌کند. اوّل از ایمان کنار رفت، تغییر دوم حالت عناد نسبت به ایمان ایجاد می‌کند. عناد نسبت به ایمان پرده دوم است. ولی هنوز هم حالت برگشت وجود دارد، ممکن است عناد تبدیل شود و محب شود. پرده سوم: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[18] وقتی این را انداخت «بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»[19] وقتی مرحله پرده سوم را انداخت، پرده سوم آخرین پرده است. غیر ممکن است که این انسان برگردد و موحّد گردد. این «فَلَيُغَيِّرُنَّ» این‌جا است، «لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ». دیروز عرض کردم: «آمُرَنَّهُمْ» آمریت مؤکّد شیطان نسبت به کسانی است که صد درصد سمعاً و طاعتاً نسبت به او هستند. به بقیه التماس می‌کند، به شما التماس می‌کند نماز شب نخوانید، ممکن است بخوانید و ممکن است نخوانید. ولی «وَ لَآمُرَنَّهُمْ» در جایی است که آن‌قدر این ولایت او و آمریت او قوی است که می‌تواند بگوید: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ».

«وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ» حتماً «خَلْقَ اللَّهِ» تغییر یافت، ولی «لِیُبَدِلُّنَ» نیست، فطرت غیر فطرت نشده است، فطرت همان فطرت است، ولی سه حجاب بسیار شدید روی فطرت کشید، حجاب آخر «خَتَمَ اللَّهُ» است، ولی فطرت هنوز سر جای خود است «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[20] او به اختیار خود نمی‌تواند، چون «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» ولکن برای اینکه خداوند نشان بدهد باز حجّت بالغه توحیدیه در درون ذات تو به نام فطرت وجود دارد، ولو تو نمی‌توانی، چون «لَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» شده است، باز این حجّت را برای کسانی هم که از حجّت دور هستند و نمی‌توانند به حجّت برسند، نشان می‌دهد که وقتی «إذاً تقطّعت الأسباب کلّها داخلیةً و خارجیةً و حار الإنسان تحیّر تماماً یعرف و یشعر أنّ قلبه متعلّقٌ بنقطةٍ رشیقةٍ عمیقةٍ ثابتة و هی الله تعالی».

– در مرحله سوم هم چنین می‌شود؟

– بله، اتوماتیکی است، اختیاری نیست. احیاناً ایمان اختیاری است، احیاناً ایمان اتوماتیکی است، ایمان اتوماتیکی فایده‌ای ندارد، یعنی انسان به اختیار خود کاری نکرد که به فطرت توجه کند و ایمان بیاورد، ولیکن او را به دریا انداختند، در دریا تمام وسایل کنار رفت، یک مرتبه گفت: الله! تا به ساحل رفت، برگشت و همان وضعی که قبلاً داشت، ادامه دارد. این برای اثبات حجّت است. «تثبیتاً للحجّة الرّبّانیة حتّی علی هؤلاء الّذین «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[21] پس «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این اصلاً قابل تبدیل نیست.

– پس چرا نسبت به خدا می‌گوید: «خَتَمَ اللَّهُ»؟

– این جواب دارد. «خَتَمَ اللَّهُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ فی آیات عدّة»، «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ» «بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» یعنی این فسق کرد، فسق زیاد شد، خدا جلوی فسق را نگرفت، وقتی جلوی فسق را نگرفت، پس «بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ» تمام قلب را گرفت، وقتی تمام قلب را گرفت، پس به قلب مهر خورد. وقتی به این قلب مهر خورد، دیگر چه کسی می‌تواند این مهر را بردارد و از بین ببرد؟

من استدعا می‌کنم کتاب فطرت را در دو بُعد مطالعه بفرمایید، یکی کتاب تکوین و یکی هم کتاب تدوین و مقادیری که در سوره روم یادداشت کردیم، ملاحظه بفرمایید. بحث بعدی ما راجع به این خواهد بود که این «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» چه مراحلی دارد، بعد ان‌شاءالله راجع به احکام فطرت بحث خواهیم کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. روم، آیه 30.

[2]. بقره، آیه 144.

[3]. توبه، آیه 108.

[4]. آل عمران، آیه 30.

[5]. ق، آیه 22.

[6]. اسراء، آیه 14.

[7]. یونس، آیه 101.

[8]. عبس، آیه 19.

[9]. اعراف، آیه 54.

[10]. نساء، آیه 119.

[11]. مائده، آیه 110.

[12]. طه، آیه 50.

[13]. قمر، آیه 1.

[14]. قصص، آیه 48.

[15]. طه، آیه 133.

[16]. اعراف، آیه 172.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 187، باب 44.

[18]. بقره، آیه 7.

[19]. همان، آیه 81.

[20]. عنکبوت، آیه 65.

[21]. بقره، آیه 6.