پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-پاسخ به این سوال که کلمه «ذریتهم» اجداد بنی آدم را شامل است یا اولادشان را و یا اینکه کل بنی آدم را شامل است ؟ ۲-بحثی پیرامون انواع شهادت و شرحی مفصل پیرامون این قسمت از آیه « وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ » ۳-اشاره و نقدی به برخی از احادیث جعلی پیرامون پیرامون عالم ذر ۴-بیان دلایلی بر عدم وجود عالم ذر

جلسه هفتاد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

فطرت (آیه‌ی ذریة معروف به آیه‌ی ذر)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ * وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».[1] در آیاتی که اختلاف انظار به طور متناقض و یا به طور متضاد و متهافت وجود دارد، احیاناً کسانی می‌گویند: بنابراین نمی‌شود به قرآن استدلال کرد، چون معرکه آراء مختلفه و متضادّه است. این هم جواب حلّی دارد و هم جواب نقضی، جواب نقضی این است که در کل حقایق عالم اختلاف است، حتی در موجود بودن ما اختلاف است، گروهی می‌گویند ما خیال می‌کنیم وجود داریم. پس چون در موجود بودن ما اختلاف است، پس عقیده نداشته باشیم که ما موجود هستیم. در این‌که خدا هست و واحد است و سایر اصول اصلیه دینیه، هم بین متدینین و هم بین متدینین و غیر متدینین، اختلاف است. پس بنابراین ما اصلاً نباید به دنبال این برویم که خدا هست و واحد است و دنبال اثبات و اعتقاد سایر اصول دینیه نرویم. این جواب نقضی.

جواب حلّی این است که مخصوصاً هر قدر هم اعضال و تشابه در تفهم معانی آیات مقدسات قرآنیه باشد، اما اگر ما مجرد از انظار و افکار خود و دیگران با چشم مجرد و فهم مجرد بر محور لغت صحیح و ادب صحیح عربی تفکّر در آیات مقدسات قرآن بکنیم، مخصوصاً به عنوان «و القرآن يفسّر بعضه بعضاً و یشهد بعضه على بعض» ما صد درصد به حق می‌رسیم. درصد خیلی کم‌رنگی است که ما به حق نرسیم، آن هم تقصیراً است و قصوراً بسیار کم است. ملاحظه بفرمایید آیه ذریه که آیه ذریه است و بسیاری از عوام و علماء و نویسندگان و مؤلّفین و مفسّرین و محدّثین و غیره، بالای منبرها و زیر منبرها و کتاب‌ها یک عالم ذری درست کردند که بر خلاف عقل است و بر خلاف حجت است، وقتی هم به آیه شریفه ذریه -بر خلاف تعبیر آن‌ها که می‌گویند آیه ذر- می‌رسند، تحمیل می‌کنند.

مثلاً روایاتی در این باب است که برای شما می‌خوانیم، این روایات می‌گوید خداوند از ظهر آدم، یعنی آدم اول که جدّ همه ما است، ذریه او را مثل ذر و مثل مورچه بیرون آورد، به آن‌ها عقل داد، شعور داد، با آن‌ها سخن گفت، مسائله کرد. همه این‌ها دروغ است و بر خلاف نص آیه است. آن‌ها می‌گویند: «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ‏ آدَمَ»، قرآن می‌فرماید: «مِنْ بَني‏ آدَمَ»، آن‌ها می‌گویند: «مِنْ ظَهْرِهِ»، قرآن می‌فرماید: «مِنْ ظُهُورِهِمْ». آن‌ها می‌گویند: «ذُرِّيَّتَهُ»، قرآن می‌فرماید: «ذُرِّيَّتَهُمْ» ذریه آدم را بیرون آورد. «رَبُّكَ مِنْ‏ آدَمَ مِنْ ظَهْرِهِ ذُرِّيَّتَهُ»، آن‌ها می‌گویند باید ذراری باشد. قرآن می‌گوید: «ذُرِّيَّتَهُمْ». «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» به این مطلب کاری ندارند، این را این‌طور معنا می‌کنند: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» به آن‌ها عقل داد، به آن‌ها شعور داد، و حال آنکه «أَشْهَدَهُمْ أَنْفُسِهِمْ» نیست، «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» است. آن‌ها را علیه خودشان گواه گرفت و این یک زاویه از مثلث انفس در باب شهادت است که بحث می‌کنیم. «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى».

در سؤالاتی که ما نسبت به این آیه مبارکه مطرح کردیم، به این جمله رسیدیم: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». البتّه ما فعلاً سؤال می‌کنیم، ولو در ضمن سؤال این مطلب پیدا است که آن حرفی که آقایان بسیار می‌فرمایند و روایات که عالم ذر داریم، این دروغ است. این یک مسائله فطرت است، پروردگار عالم حقیقت تکوینیه‌ای را به صورت سؤال و جواب آورده است، کما اینکه در بسیاری از جاها است. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»[2] و از این قبیل آیات. ما فعلاً در مرحله اولی بحث در آیه هستیم، به عنوان پرسش. «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، «هُمْ» به کجا می‌خورد؟ به آدم که نمی‌خورد، به بنی‌آدم می‌خورد، به «ظُهُورِهِمْ» نمی‌خورد، به «ذُرِّيَّتَهُمْ» نمی‌خورد. «أَشْهَدَهُمْ» چرا؟ برای اینکه محور «مِنْ بَني‏ آدَمَ» است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» که مبدلٌ منه است، «مِنْ ظُهُورِهِمْ» بدل است، «ذُرِّيَّتَهُمْ» بدل بعد البدل است. پس مأخوذ ذریه است، ذریه از ظهور است، ظهور از بنی‌آدم است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، «أَشْهَدَهُمْ» چه کسی است؟ «أَشْهَدَهُمْ»، طبعاً ضمیر جمع عاقل به «بَني‏ آدَمَ» برمی‌گردد، «أَشْهَدَ» بنی‌آدم را. این اشهاد در آن سه زاویه‌ای که عرض خواهیم کرد، آیا این مربوط است به اشهاد بنی‌آدم در بعد جسمانی؟ بعد جسمانی نه تلقی شهادت دارد، نه القاء شهادت دارد، نه شعور دارد. پس این به بعد نفسانی انسان مربوط است. پس این بنی‌آدم باید در موقعی که خداوند اخذ کرده است «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، بنی‌آدم باشد؛ یعنی روح او موجود باشد و طوری باشد که مقابله و مسائله با این روح بشود و حجتی باشد که اگر نسیان کرد، نسیان عن تقصیرٍ است و مورد سؤال است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ» بعد از این اخذ، بعد از این ابراز که «ذُرِّيَّتَهُمْ» را «أَخَذَ». اولاً مقداری به این «ذُرِّيَّتَهُمْ» توجه بفرمایید که اصل مطلب آیه این است. این «ذُرِّيَّتَهُمْ» چون بنی‌آدم، کلّ بنی‌آدم است، آدم داخل است یا نیست، بحث دیگری است که باید در جواب سؤال بیاید. چون بنی‌آدم کلّ بنی‌آدم است و در کل آیات قرآنیه‌ای که بنی‌آدم ذکر شده، مراد کلّ فرزندان آدم هستند سابقاً و لاحقاً و إلی یوم القیامة، اضافه بر این استعمال نص اطلاق بنی‌آدم موجب است که بگوییم شامل کلّ فرزندان است. حال که چنین شد، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» مأخوذٌ منه کل انسان‌های تاریخ هستند. «منذ آدم إلی یوم القیامة» مأخوذٌ منه این‌ها هستند. «مِنْ ظُهُورِهِمْ» ظهور کل بنی‌آدم، چه موحّد باشند، مشرک باشند، هر چه باشند و هر کس باشند. بنابراین مأخوذٌ منه بنی‌آدم هستند، «مِنْ ظُهُورِهِمْ» ظهور کلّ بنی‌آدم است، «ذُرِّيَّتَهُمْ» هم ذریه کلّ بنی‌آدم است.

ذریه کلّ بنی‌آدم از نظر احتمال در یک مثلثی است: یا «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «أجدَادَهُم»، اجداد معنا ندارد، یک جد دارند که آدم است، البتّه اگر آدم داخل این‌ها نباشد. اگر باشد که جد اصلاً ندارند. احتمال دوم «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی فرزندان آینده این بنی‌آدم، فرزندانی ندارند، کلّ فرزندان آدم مراد است. تمام فرزندان آدم، آباء و اجداد و ذراری، از اول تا آخر مشمول لفظ بنی‌آدم است، بنابراین «ذُرِّيَّتَهُمْ» غیر خود این‌ها نیستند، خود این‌ها هستند. همان‌طور که نمونه آن در سوره مبارکه یس است: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»[3] که ذریه همان «هُمْ» هستند و «هُمْ» همان ذریه است. مثل «نُطْفَتَكَ»، «أَنتَ حال کونک نطفة» یا «نَفْسِي»، این نفس با یاء، یاء با نفس، یکی هم اضافه به اعتبار عینیه. در این‌جا هم «ذُرِّيَّتَهُمْ» هیچ احتمالی غیر از این احتمال سوم در کار نیست، نه «جُدُودَهُم» هست، اجداد ندارند، نه فرزندان آن‌ها، برای اینکه کلّ بنی‌آدم در این‌جا مشمول است. پس «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «هم حال کونهم ذرّیة».

این انسان دارای دو اصل است، چنانچه در آیه فطرت بحث کردیم، یک اصل بدن است و یک اصل روح است و هر یک از این دو اصل، اصلی دارند، ذرّیة الجسم و ذرّیة الروح. ذرّیة الجسم نطفه انسان است که خداوند از همین نطفه انسان را خلق می‌کند و تبلور می‌دهد و ذریه روح عبارت از فطرت است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» محور اصلی جان انسان، نفس و روح انسان، عقل انسان، انسانیت انسان در بعد معرفتی و عقلایی عبارت از فطرت انسان است. پس «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «فَطَرَهُمْ»، اصل انسان فطرت انسان است، اصل دو جزء جسمانی و روحانی انسان روح است و اصل روح انسان فطرت است و این تحمیل نیست. اگر ما خود را از کلّ افکار اجتهادی یا تقلیدی مجرد کنیم، آنچه گفته‌ایم و شنیده‌ایم و نوشته‌ایم و گفته‌اند، اگر به لفظ الفاظ آیات مراجعه کنیم، مطلب این است و غیر از این اصلاً غلط می‌شود.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» آیا این یک حقیقتی است؟ یعنی خداوند قبل از اینکه آدم را خلق کند، قبل از اینکه بنی‌آدم را خلق کند، خلق کرد؟ «خُلِقنَا قَبلَ خَلقِنَا؟» به ما روح داد، قبل از اینکه جسم و روح داشته باشیم؟ قبل از اینکه جسم تکمیل شود، خداوند در ما روح خلق نکرد، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[4] چنان‌که بارها عرض کردیم، این «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ»[5] ردّوها إلی قائله. کلّ ارواح بنی نوع انسان بعد از کمال جسم و جنین در رحم مادر، «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» و خداوند این روح را از خود این جسم خلق می‌کند، تبلور این جسم است که عبارت از روح می‌شود و لذا روح جسمانیّ الحدوث است و جسمانیّ البقاء است و در حقیقت تبلور جسم است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» بعد چه کرد؟ این اخذ، اخذ تکوینی است، بعداً عرض خواهیم کرد «إِذْ» هم مثلث زمان را شامل می‌شود. هر انسانی را که خداوند خلق می‌کند، این کار را با او کرده است. این بحث بعدی است، چون به حالت سؤال می‌آید. این مقدمات را برای «وَ أَشْهَدَهُمْ» گفتم، «أَشْهَدَهُمْ»، أشهد چه کسانی را؟ یک «أشهده إیّاه» داریم، یک «أشهده علیه» داریم، ما دو شهادت داریم. یک شهادت به معنی حضور برای تلقّی است، یک شهادت به معنی حضور برای القاء است، هر دو حضور است. گاه انسان در یک حادثه‌ای حاضر می‌شود که تلقّی کند، یا سمعاً یا بصراً یا لمساً حادثه‌ای را تلقّی کند، این شهادت است. این شهادت اولی است، مادامی که این شهادت نباشد، انسان نمی‌تواند شهادت علیه یا له بدهد، له فلانی شهادت دادیم که نماز خواند، علیه فلانی شهادت دادیم که -معاذ الله- زنا کرد. این شهادت له یا علیه در صورتی است که قدم اول شهادت حاصل شود؛ یعنی ما حضوراً دریافت کنیم، کاملاً و بدون شک، یقیناً و به طور روشن دریافت کنیم چنین شد، هیچ شکّی نباشد. وقتی شما دریافت کردید چنین شد، بعد دریافت خود را در نزد حاکم شرع، آن‌جایی که شایسته است ابراز دارید. پس «شَهِدَ» دو معنا دارد. «شَهِدَ» یعنی تلقَّی حضوراً، «شَهِدَ» ألقی ما تلّقاه حضوراً.

در این‌جا خدا چه می‌فرماید؟ این «وَ إِذْ أَخَذَ» باید موجودی باشد که اخذ شده باشد، یعنی بعد از خلقت اخذ شده، قبل از اینکه خلقت کند که اخذی نیست. آن هم که عرض کردیم: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[6] این دلیل دارد، چاره‌ای جز این نیست و الّا اگر گفتند به فلانی گفتیم چنان، فلانی باید باشد تا بگوییم چنان، نه اینکه با خود گفتن فلانی ایجاد گردد. در این‌جا هم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» باید بنی‌آدمی باشند، ظهوری داشته باشند، ذریه‌ای داشته باشند، فطرت‌هایی داشته باشند. بعد از خلق فطرت خداوند با این فطرت احتجاج می‌‌کند.

پس بعد ضلع اول مثلث اشهاد عبارت است از وجود آنچه را که اشهاد می‌شود؛ یعنی فطرت‌ها. پس ضلع اول وجود این «ذُرِّيَّتَهُمْ» است که فطرت‌های انسان‌ها است. ضلع دوم: «أَشْهَدَهُمْ إِیَّاهُمْ»، این را فراموش نکنیم. نفرمود: «أَشْهَدَهَا عَلَی أَنْفُسَهَا»، فطرت‌ها را گواه بر خود، نه، «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» یعنی خداوند به گواهی گرفت این بنی‌آدم را در بعد روحی «عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». پس دو بعد است: یک بعد کلّ روح است، یک بعد اصل روح است. خداوند کلّ روح انسان را، کلّ ارواح انسان‌ها را گواه گرفت با توجه به این «ذُرِّيَّتَهُمْ» که فطرت‌ها است. کلّ این خانه را فروخت، با توجه به اینکه این طلاها و این نقره‌ها هستند. این‌جا هم «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، از کلّ این نفس‌ها و ارواح انسانی در این مسائله اشهاد گرفت -بعد دو بعد اشهاد را عرض می‌‌کنیم- ولیکن با توجه به اخذ ذریه، این ذریه را که مأخذ قرار داده است و به عرض قرار داده و به عرض ارواح قرار داده است، ارواح را متوجه به این فطرت‌ها کرده که ارواح را بر مبنای این فطرت‌ها و بر استوانه کیانی و کونی این فطرت‌ها مورد مسائله قرار می‌دهند، در این‌جا «أَشْهَدَهُمْ»، ولیکن «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». «أَشهَدَ» این ارواح را در ارواح، با توجه به این فطرت‌ها. بدون توجه به این فطرت‌ها فایده‌ای ندارد، با غفلت از فطرت‌های انسان‌ها هر قدر عقل قوی باشد، حجت در کار نیست. تمام نیروهای انسان‌ها از نظر نفسانی، اگر مورد گواهی و اشهاد و ابراز و اظهار قرار بگیرد، حجت نیست، این‌ها خطاکار هستند، غافل هستند و اشتباه می‌کنند. آن‌که حجت معصومه است و اشهاد آن موجب است که کسی نتواند عذر بیاورد، عبارت است از اشهاد «عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» با توجه به آن مأخوذ در آن بعد سوم که «ذُرِّيَّتَهُمْ» است، عبارت از فطرت باشد.

بُعد اول که این مأخوذ موجود است «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» این باید موجود باشد. دوم، پله دوم را نفرمود، از پله سوم می‌فهمیم. ما ضلع و پله اول را از «أَخَذَ» می‌فهمیم که فطرت مأخوذ است، با توجه به اخذ فطرت «أَشْهَدَهُمْ». مرحله ثالثه را از «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» که باب احتجاج است، می‌فهمیم. گواه گرفت این ارواح انسان‌ها را با توجه به این فطرت‌ها علیه خودشان که یک وقت نگویند «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» یا «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ»، این را ندارند که نگویند. پس این حجت گرفتن است، یک حجت بودن است و یک حجت گرفتن است و قبلهما خلق حجت است. خداوند خلق حجت کرده است و در این اخذ حجت مخلوقه را که فطرت انسان است «أَخَذَ»، مرحله دوم را ذکر نفرموده، از مرحله سوم و اول می‌فهمیم.

مرحله سوم عبارت از این است که «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، مرحله دوم چیست؟ مرحله دوم این است که این فطرت‌ها را به انسان‌ها نشان داد، اگر خداوند این فطرت‌ها را به انسان‌ها نشان نمی‌داد، خودهای ما را به خودهای ما، بدون پرده‌ها، بدون غفلت‌ها، بدون شهوت‌ها و بدون موانع نشان نمی‌داد، ما در غفلت بودیم. صرف خلق فطرت کافی نیست، باید خلق فطرت باشد و به ما در طول عمر این فطرت را بدون حجاب و بدون ستره نشان دهد و نشان می‌دهد. خداوند به تمام ملحدین، تمام مشرکین، تمام کفار، در طول زندگی به طور اتوماتیکی فطرت را نشان می‌دهد. چون انسان‌ها نوعاً مقصر هستند، نوعاً در مراجعه نکردن به فطرت مقصّر هستند، اما خداوند این‌ها را به تقصیر خود وانمی‌گذارد. این‌ها که مقصّر هستند، حتی «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ».[7] مع ذلک فطرت و حکم فطرت را نشان می‌دهد. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[8] به طور اتوماتیکی، ناخودآگاه و ناخودخواه، خود او نمی‌خواهد، خود او از حکم فطرت فرار می‌کند، اصلاً از الله و الهیات و ربوبیات و رسالات فرار می‌کند. «يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ»[9] اما خداوند به طور ناخودآگاه و ناخودخواه، خود او نمی‌خواهد، ناخودآگاه است، ولکن پا روی دُم این انسان می‌گذارند که تمام علل، تمام وسائل، تمام متوقّعات، تمام خیالات، تمام اوهام، تمام مستمسک‌ها از بین برود، زائل گردد، تا عمق فطرت تبلور پیدا کند و انسان بداند که در عمق وجود تعلق به یک نقطه درخشان ثابت قطعی دارد که هیچ وقت زائل نمی‌شود و از بین نمی‌رود.

پس بعد اول، مأخوذ: فطرت، از نفس انسان. بعد سوم: «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، ولی بعد دوم: «أَشْهَدَهُمْ أَنْفُسِهِمْ»، اگر «أَشْهَدَهُمْ أَنْفُسِهِمْ» نباشد، «أَشْهَدَهُمْ‏ عَلى أَنْفُسِهِمْ» نیست، اگر شما شهادت تلقّی نداشته باشید، شهادت القاء دارید؟ اگر این دست ما، پای ما، بدن ما، زمین ما، فضای ما، صدا و سیمای اعمال ما را تلقّی نکند، چگونه امکان دارد این‌ها در یوم القیامة گواه باشند؟ باید گواهی در بعد تلقّی باشد، تا گواهی در بعد القاء باشد. شهودی که نزد حاکم شرعی شهادت می‌دهند، باید اولاً جریمه را حضوراً تلقّی کرده باشند، تا جریمه را القاء کنند و گزارش دهند. در این‌جا خداوند در قسمتی از آیات تلقّی شهادت را بیان کرده است، در بعضی از آیات القاء شهادت را بیان کرده و در بعضی از آیات هر دو را، هم تلقّی، هم القاء. و این بحث بسیار مفصّلی است که قبلاً هم گذشته و در جای خود باز خواهد آمد که قضیه شهادت سه بعدی است: یا فقط تلقّی است، یا فقط القاء است یا هم تلقّی و هم القاء است، در این‌جا القاء است.

«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» انسان‌ها را، این انفس را، این ارواح را با توجه به آن مأخوذ اصلی که فطرت است، «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» این‌ها را علیه خودشان گواه گرفت که نگویند: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»، این عذر غلط است و نگویند: «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ»، این را نگویند. این در صورتی است که «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» ممکن است انسان چیزی را تلقّی کند، اما بر خودش القاء نشود یا بر دیگران القاء نشود، حجت کامله نیست. اما اگر چیزی را تلقی کرد و به او فهماندند که تلقّی کردی و این تلقّی را بر علیه او القاء کردند، یا القاء کردند علیه کسانی که باید القاء شوند، در این‌جا حجت، حجت کامله است.

پس بُعد اول حجت اصل فطرت است، بعد دوم فطرت تلّی فطرت است احکام فطری را و بعد سوم فطرت، القاء است، القاء عند الله است، اتوماتیکی و فی نفسه فطرت انسان در مواقعی که تمام اسباب و تمام وسائل زائل گردد و در حال التجاء بسیار سخت و احتیاج بسیار زیاد باشد، این فطرت اتوماتیکی، به طور ناخودآگاه و ناخودخواه متوجه به یک نقطه واحد درخشان ثابت قطعی ازلی و ابدی می‌شود و در طول عمر برای تمام انسان‌ها، حتی غیر متکلّفین، حتی مجانین و صغار این مطلب حاصل می‌شود.

پس «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» یک نکته عرفانی بسیار عمیقی در این‌جا است، «بینهما أشهدنا أنفسنا» خودهای ما را به ما نشان داد، خودیابی بسیار مهم است. گناهانی که ما مبتلا هستیم، برای اینکه خود را گم کردیم، آن خود اصلی را که گم کرده‌ایم، گمان کردیم خود یعنی همین بدن، همین شکم، همین شهوت، همین زن، همین مکان، همین خوردن، همین پوشیدن، چون خود را خود حیوان و خود شهوت و خود نفس امّاره گمان کردیم، این است که خودخواهی‌ها و خودراهی‌ها و خودبینی‌ها، این مثلث، این هندسه حیوانیت به عنوان انسانیت در ما ادغام شده و در طول آن خود را گم کرده‌ایم. اما اگر خود را یافتیم، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[10] اگر ما خود را یافتیم و خود اصلی را یافتیم که خود اصلی نه بدن است، نه کلّ روح است، نه عقل است، نه فکر است. خود اصلی معصوم است که عبارت از فطرت انسان است، اگر این فطرت را بی‌پرده، بی‌شائبه و بی‌غبار یافتیم، تمام احکام ربّانی اصلاً و فرعاً در این فطرت موجود است.

خدا «أَشْهَدَهُمْ»، «أَشْهَدَهُمْ» دو نوع است، یک «أَشْهَدَهُمْ» تکلیفی است، یک «أَشْهَدَهُمْ» تکوینی است. در «أَشْهَدَهُمْ» تکلیفی خداوند متعال ما را مأمور فرموده است که «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» این تکلیفی است، باید این کار را بکند. اما اگر کسی این کار را نکرد، «أَشْهَدَهُمْ» تکوینی است؛ یعنی در طول عمر مواقعی اتّفاق می‌افتد که بدون اختیار، انسان ناخواسته و نادانسته متوجه به آن نقطه وحیده حق می‌گردد. بنابراین «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» دو بعدی است، یک مرحله‌ای نیست، مرحله اولی، مرحله ثانیه، مرحله ثالثه، که مرحله ثانیه خود را یافتن است. خداوند خودهای ما را به ما نشان داد، هر کس در زمان خلقت خود و بعداً به حدّ مختصر عقل که رسید، توانست خود را بیابد، آن وقتی که انسان بتواند خود را بیابد، یا تکلیفاً خود را می‌یابد و اگر خود را تکلیفاً نیافت و حتی به حدّ «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ» رسید، در آن بعد «خََتَمَ» باز هم حجت الهیه قائم است و خداوند این اشهاد علی را به به حساب اشهاد «إیّاها» کرده است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» این کارها برای چیست؟ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» خطاب وحی است؟ خدا که به غیر انبیاء وحی نمی‌کند، چطور این خطاب خصوصی وحی را به یکایک انسان‌ها قبل از خلقت‌ آن‌ها کرده که هیچ نبوده‌اند یا اگر هم چیزی بودند، چیزتر از حالا نبودند. اگر انسان قبلاً هم چیزی بوده است که هیچ به یاد ندارد و نمی‌تواند به یاد داشته باشد، الآن که چیزتر است، به سلمان‌ها و ابوذرها و علی‌ها و حسین‌ها و حسن‌ها وحی نمی‌شود، الهام است و تأیید است. چطور شد به کلّ انسان‌ها حتی مشرکین، ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها این‌جا محور هستند. «أَنْ تَقُولُوا» چه کسانی هستند؟ همه انسان‌ها هستند؟ «أَنْ تَقُولُوا» احتجاج است، احتجاج را علیه محمّد‌ها و علی‌ها و سلمان‌ها نمی‌کنند، بلکه علیه آن‌هایی که در بی‌راهه هستند، آن‌هایی که می‌خواهند عذر بیاورند که ما غافل بودیم، در بعد فردی یا این‌که «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» در بُعد تربیتی.

چون انسان دو بعد دارد، انسان در تربیت حق یک بعد درونی دارد و یک بعد برونی دارد، اگر نه بعد درونی باشد و نه بعد برونی، انسان معذور است، اما اگر هم بعد درونی تربیت باشد و هم بعد برونی تربیت باشد، انسان معذور نیست. در این‌جا خداوند دو بُعد را نشان می‌‌دهد؛ بُعد اول که بُعد درونی است «أَنْ تَقُولُوا … إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» نمی‌توانید بگویید ما غافل هستیم، از چه؟ من از خود غافل هستم؟ مگر می‌شود انسان از خود غافل باشد؟ قصوراً یا تقصیراً از خود غافل باشد. مگر اینکه خود، خویشتن را غافل کرده باشد، آن خودهایی هم که خویشتن‌ها را غافل کرده‌اند، باز خداوند «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» می‌کند و در بعضی از موارد در طول عمر، به طور اتوماتیکی آن‌ها را به خودشان نشان می‌دهد و احکام فطرت را زنده می‌کند.

«أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ» در عالم تکلیف، در قیامت عذر بیاورید که «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»، ما این‌که «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» کردی و «قالُوا بَلى»، ما نه «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» را به یاد داریم و می‌تواند باشد و نه «قالُوا بَلى» را. این را چه کسی می‌تواند بگوید؟ یعنی کسی می‌تواند بگوید ما غافل بودیم که واقعاً چیزی نبوده یا اگر بوده، همه فراموش کردند. یا هیچ چیز نبوده، یعنی «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» اصلاً نبوده یا اگر بوده، همه ما نسیان داریم، همین‌طور هم همه نسیان دارند. پس بنابراین این چیزی بوده است و در موقعی که انسان چیزی بوده، این چیز بوده است. چه زمانی انسان چیزی است؟ موقعی که بدن خلق شده، روح خلق شده، مقداری نضوج پیدا کرده، ابتدای تمییز و معرفت است. در ابتدای تمییز و معرفت، ولو مجنون باشد، ولو صغیر باشد، اما ممیّز باشد، این مسائله تکوینی در اصل عمق وجود انسان که فطرت انسان است، وجود دارد. این بعد اول «أَوْ تَقُولُوا».

بعضی می‌گویند ما غافل بودیم، در درون ذات ما حجتی در کار نبود و چنین مسائله‌ و چنین خلقت و تکوینی در ما نشده بود، بنابراین غافل بودیم. یا نه، اگر در درون ما مطلبی نبود، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» پدران ما مشرک شدند و ما تقلید کردیم. می‌گویند: چرا تقلید کردید؟ چه کسی تقلید می‌کند؟ کسی تقلید می‌کند که خود او دلیل ندارد، شما دلیل درونی دارید. کسانی که دلیل درونی و ذاتی و فطری بر وحدت حق دارند، تقلید یعنی چه؟ یکی از مطالبی که این‌جا داریم این است که اصولاً تقلید برای چیزی است که انسان نمی‌تواند به آن برسد، مطلبی که انسان نمی‌تواند به آن برسد و هر چه توان دارد، مصرف کند به آن نمی‌رسد، در آن‌جا باید از کسی که درست می‌گوید، تقلید کند. اما تقلید شما از هر دو جهت باطل است، اولاً شما از نظر درونی و فطری رسایی دارید به اینکه خدا را بشناسید، چرا تقلید کردید؟ ثانیاً، اگر هم رسایی نداشتید، باید از کسانی که سالم هستند، تقلید کنید، نه از کسانی که مانند خود شما منحرف هستند.

این دو حجت از جمله مطالبی است که می‌رساند عالم ذر در این‌جا اصلاً معنا ندارد، اگر واقعاً عالم ذر آن‌طور که آقایان می‌گویند قبل از خلقت انسان‌ها ما در یک وضعی بودیم که خداوند از ما سؤال کرد که «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ما گفتیم بله، برای چه؟ برای اینکه ما معذور نباشیم، ما همه معذور هستیم. یا عالم قبل از خلقت است یا عالم بعد از خلقت که ما شعور داریم و فهم داریم، شق سومی ندارد. اگر عالمی قبل از آفرینش ما انسان‌ها است، فرض کنید شعور هم داشتیم، فرض کنید تکلیف هم داشتیم، فرض کنید فهم ما بیشتر هم بوده، همه را فرض کنید، فرض کنید بالاترین مراتب فهم را داشتیم، ولی بعداً چه کسی به یاد دارد؟ یک نفر به یاد ندارد، یک نفر ادّعا نکرده و نمی‌تواند ادعا کند ما قبل از خلقت خود را به یاد داریم، البتّه اگر قبل از خلقتی باشد. حتی بعد از خلقت را کسی در سن شش ماهگی و یک سالگی به یاد ندارد تا چه رسد به قبل از خلقت، نه در رحم مادر، قبل از رحم مادر، در موقعی که نطفه بوده، قبل از نطفه، در موقعی که در کمر آدم ذر بوده و هیچ چیزی به حساب نمی‌آمده، این را هیچ کس به یاد ندارد. چیزی که هیچ کس به یاد ندارد، چه حجتی است؟

مطلبی که خداوند کاری انجام داده، از این کار خط گرفته، امضا کرده، محضری شده که بعد انکار نکنیم. حال من نه خط را به یاد دارم، نه امضا را به یاد دارم و نه محضر را به یاد دارم، پس چرا اصلاً امضاء گرفتی؟ از کسی خط و امضاء می‌گیرند و گواهی می‌گیرند و اشهاد علیه می‌کنند که بعداً امکان استدلال باشد، امکان استدلال در جریانی است که امکان داشته باشد کسی به یاد بیاورد. در این‌جا امکان ندارد احدی به یاد بیاورد، احدی به یاد بیاورد که خداوند به کلّ فردٍ فردٍ از انسان‌ها قبل از خلقت وحی فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»، همه گفتند: بله، آن موقع گفتی بله، چرا الآن می‌گویی نه؟ وقتی خداوند به تو و توها گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»، تو گفتی بله، چرا الآن می‌گویی نه؟ می‌گویی من نه بله را به یاد دارم، نه «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» را، هیچ چیزی را به یاد ندارم. بنابراین این احتجاج غلط خواهد بود، در صورتی که یک عالمی به نام عالم ذر باشد که هیچ کس چیزی به یاد ندارد.

– جریان خلقت آدم که در سوره بقره آمده، خداوند ملائکه را در جریان قرار داده که بعد هم به او سجده کنید، از مجموع این آیات این هم استفاده می‌شود که آدم برای اولین بار خلق می‌شود.

– همین‌طور هم هست. ما در حقیقت الآن در تسائل بودیم، مطلب را مقادیری عرض کردیم، ولی در تسائل بودیم. رجوع دوم به آیه: شما منطق احادیثی که عالم ذر را درست کرده، ملاحظه کنید. در صفحه 19، در متن داریم: «و ترى بعد أن «ذُرِّيَّتَهُمْ» مأخوذةٌ من ظهر آدم كما تقول رواية؟ و هي تطارد نصّ الآية: «مِنْ بَنِي آدَمَ- مِنْ ظُهُورِهِمْ- ذُرِّيَّتَهُمْ» دون «من آدم- من ظهره- ذرّيته».[11] پاورقی: «فی الکافی: بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»‏ قَالَ: أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ»[12] دروغ اول، «مِنْ بَنِي آدَمَ» است، نه «مِنْ ظَهْرِ آدَمَ». «ذُرِّيَّتَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ» مثل مورچه «فَعَرَّفَهُمْ وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ» خدا خود را به همه این مورچه‌ها نشان داد. «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ» این دروغ اول.

«و رواه مثله في التّوحيد عن عمر بن أذينة» ما از برادران بزرگوار خود گله داریم، از علمای محدّثین و غیر محدّثین که چرا اصلاً این روایت‌ها را نقل می‌کنند؟ روایتی که بر خلاف نصّ قرآن است، یا قرآن را نخواندید و این‌ها را نقل می‌کنید، اصلاً راوی نیستید، اصلاً محدّث نیستید. اگر قرآن را خواندید و فهمیدید و باید بفهمید، چرا این را نقل می‌کنید؟ کما اینکه متأسّفانه این مطلب در بعضی از کتب حدیث آمده است، مثلاً در بحار الانوار مرحوم مجلسی (رض)، ایشان در بعضی جاها نوشته که من همه این‌ها را دیدم، تمام این‌ها را دیدم و اگر از من سؤال کنند که چرا همه را نقل کردی، صحیح دارد و غیر صحیح دارد، می‌گویم برای اینکه در محور اجتهادات بیفتد. بعضی مطالب است که […] غلط است. این‌که عمر از پشت چنین می‌کرد و هفت بار زایید، این بر خلاف همه چیز است. چرا شما چیزی را که بر خلاف همه چیز است، نقل می‌کنید؟

یا در جلد هشتاد و چندم بحار جدید، ایشان راجع به شب عیدالزّهرا که شب قتل عمر باشد، دو، سه صفحه حدیث نقل کردند، از اول تا آخر از امام صادق است. چه حرف‌های مزخرفی است که تمام محرّمات در امشب حلال است، امشب واجبات، واجب نیست، هر کاری می‌خواهید بکنید. هیچ کافری این مطلب را قبول ندارد. چرا علّامه مجلسی این را نقل کرده است؟ این گله بسیار زیاد است که آقایان مدام در زمان حیات بزرگ و بزرگ‌تر شدند، بعد بزرگتر و بزرگتر شدند، این ضخامت حجم وجود آقایان و حیثیت وجود آقایان موجب شده است که مردم عقل خود را کنار بگذارند و بگویند: روایت معنعن است، باید قبول کرد. خلاف نصّ همه چیز است، خلاف نصّ قرآن است، خلاف عقل است، خلاف حس است. چرا قبول می‌کنید؟ این موانع را جلوی پای ما گذاشتند و یک اسلام وارونه غلط دروغ مزخرف به ما نشان دادند که به هر کافری نشان بدهید، کافرتر می‌شود. ما به صدوق (رض) می‌گوییم: محدّث بزرگوار، شما کتاب‌های خوب هم نوشتید، این چیست که در توحید نقل کردید؟

«و رواه مثله في التّوحيد عن عمر بن أذينة عنه (ع)» این همه اهانت به ائمه (ع) که ائمه به اندازه یک بقّال عرب هم نمی‌فهمیدند که بیایند درست بر خلاف نصّ قرآن حرف بزنند. این‌ها خیال می‌کنند این احترام به ائمه است، این اخترام است. «و مثله في غوالي اللّئالي قَالَ (ع) أَخَذَ اللَّهُ الْمِيثَاقَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ بِنَعْمَانَ» نعمان یک جایی است، یک شهری است، «يَعْنِي عَرَفَةَ فَأَخْرَجَ مِنْ صُلْبِهِ كُلَّ ذُرِّيَّةٍ ذَرَأَهَا» یا «ذَرَاهَا» فَنَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ كَالذَّرِّ کَالنُّورِ ثُمَّ كَلَّمَهُمْ وَ تَلا: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏» أقول: هذا التّفسير خلاف نصّ الآية فهو مدسوس على الإمام (ع)». بعد: «و أخرج ما في معناه» این‌جا سنّی و شیعه در غلط گفتن با هم اتّفاق کردند. اول احادیث شیعه، بعد احادیث سنّی.

«و أخرج ما في معناه في الدّرّ المنثور» جلد سوم، صفحه 143 «عن جماعةٍ عن مسلم بن يسار و الجهني أنّ عمر بن الخطاب سئل عن هذه الآية» اوّلی هم عمری بود، دومی هم… «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» فقال: سمعت رسول اللّه (ص) سئل عنها» عمر به پیغمبر نسبت می‌دهد. «فقال: إنّ اللّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره» کمر او را مالش داد که این‌ها بیرون بیایند، مثل ماهی‌هایی که کمر آن‌ها را مالش می‌دهند تا اشپل‌ها بیرون بیاید. کمر آدم را مالش داد و آن‌ها بیرون آمدند. «إنّ اللّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بيمينه فاستخرج منه ذرّيةً فقال: خلقت هؤلاء للجنّة» یک مقدار از این اشپل‌ها بیرون آمد و گفت این‌ها برای جنّت. «و بعمل أهل الجنّة يعملون» درست مثل جبر است «ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّيةً فقال: خلقت هؤلاء للنّار و يعمل أهل النّار يعملون» این جبر دوم. «فقال الرّجل: يا رسول اللّه (ص) ففيم العمل» پس عمل چه شد؟ عمل اختیار نیست، ما دیگر اتوماتیکی هستیم، هر چه شد، شد. اگر کسی عرق خورد، برای عرق خوردن است و اجبار است.

«ففيم العمل فقال: إن اللّه إذا خلق العبد للجنّة» بدتر شد، سؤال کرد که این اضطرار است؟ گفت بله، اضطرار است. «فقال: إن اللّه إذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل أهل الجنّة حتّى يموت». این برای بهشت است. چرا؟ چرا ندارد. این‌ها برای بهشت است. این‌هایی که از کمر درآمد، این‌ها برای بهشت است، «استعمله بعمل أهل الجنّة حتّى يموت على عملٍ من أعمال أهل الجنّة فيدخله اللّه الجنّة و إذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل أهل النّار حتّى يموت على عمل من أعمال أهل النّار فيدخله اللّه النّار» أقول: و هو إضافة إلى مخالفةٌ الآية في أخذ الذّرية مخالفةٌ للضّرورة حيث يصرّح بالجبر في عمل أهل الجنّة و أهل النّار، و مثله رواياتٌ أخر رواها في الدّرّ المنثور عن رسول اللّه (ص) و كلّها مردودةٌ بمخالفة القرآن. و فيه ما يوافق الآية في أخذ الذّرّية من ظهر بني آدم».

در صفحه 143، در کافی: «عن جماعةٍ عن هشام بن حكم أنّ رجلاً أتى النّبيّ (ص) فقال أ تبتدء الأعمال أم قد قُضي» ابتدا و قضاء فرق می‌کند. «قُضي» یعنی خداوند قضاء کرده است، جبراً اعمال خیر و شر انجام می‌شود، این است یا نه، «تبتدء»؟ الآن که من عمل می‌کنم، اجباری پشت سر من نیست، یا خیر یا شر، اجباری پشت سر من نیست. این سؤال بود. «فقال رسول اللّه (ص): «إنّ الله أخذ ذرّية آدم من ظهورهم» نصّ آیه «ثمّ اشهدهم على أنفسهم ثمّ أفاض بهم في كيفية فقال هؤلاء في الجنّة و هؤلاء في النّار» چطور؟ «فأهل الجنّة ميسّرون» نه مسیّرون «فأهل الجنّة ميسّرون لعمل أهل الجنّة و أهل النّار ميسّرون لعمل أهل النّار» این تیسیر است و تسییر نیست، تسییر یعنی اجبار، تیسیر است.

کما این روایتی که در معانی الاخبار صدوق (رض) است. معانی الاخبار کتاب بسیار خوبی است، احادیثی که قطع شده و به حساب قطع شدن دلالت غلط دارد، از جمله این است که ظاهراً از امام صادق (ع) سؤال می‌کنند: «ما تقول یا ابن رسول الله فی ما روی رسول الله (ص)» که «الشَّقِیُّ شَقِیٌّ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ سَعِیدٌ فِی بَطْنِ أُمِّهِ» این را صاحب کفایه نقل کرده و همین‌جا هم توقّف کرده است. آقای بروجردی در مدرسه فیضیّه درس می‌دادند، فرمودند: قلم این‌جا رسید و سر بشکست، ولی قلم ما نشکست. آخوند این روایت را نقل کرده، ولی به دنبال آن نرفته است. حضرت فرمود: «لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ» حدیث اصلاً این نیست، این دروغ است. «السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فِي عِلْمِ اللَّهِ وَ الشَّقِيُّ مَنْ شَقَي فِي بَطْنِ أُمِّهِ فِي عِلْمِ اللَّهِ» در بطن ام که جای تکلیف نیست که سعادت و شقاوت باشد. خداوند می‌داند این‌که در بطن ام است، بعداً شقی خواهد شد، فی علم الله و علم ازلی، علت عصیان بودن نزد عقلاء باعث جهل است، علم که موجب اجبار نمی‌شود. مقتضای کمال علم الهی این است که بداند این بعد سعید خواهد شد یا شقی خواهد شد و خداوند اجبار نمی‌کند. و لذا در معانی الاخبار حضرت فرمودند: «لَيْسَ كَمَا رُوِيَ» این‌طور نیست که «السَّعِیدُ سَعِیدٌ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ الشَّقِیُّ شَقِیٌّ فِی بَطْنِ أُمِّهِ»، خیر. «السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فِي عِلْمِ اللَّهِ» نه اینکه در آن‌جا سعید است، فی علم الله است که بعداً به اختیار سعادتمند خواهد شد «وَ الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فِي عِلْمِ اللَّهِ».

تتمّه بحث آیه ذریه را هنوز مقداری بحث داریم، ان‌شاءالله از روی آنچه نوشته‌ایم، بحث خواهیم کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اعراف، آیات 172 تا 174.

[2]. فصلت، آیه 11.

[3]. یس، آیه 41.

[4]. مؤمنون، آیه 14.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 132.

[6]. نحل، آیه 40.

[7]. بقره، آیه 7.

[8]. عنکبوت، آیه 65.

[9]. بقره، آیه 19.

[10]. غرر الحكم، ص 588.

[11]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏12، ص 19.

[12]. الكافی، ج ‏2، ص 13.