پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان معنای کلمه ی زوج با توضیحی مفصل پیرامون آیه ی «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ -مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَىٰ صِرَاطِ الْجَحِيمِ» و اشاره به اینکه کلمه ی ازواج در این آیه به معنای همسر نیست. ۲-اثبات ترکب ماده و عدم امکان تشکیل ماده از اجزاء نا محدود ۳-اشاره به اینکه فقر مطلق (تمام هستی) به غنای مطلق (الله) نیازمند است.

جلسه نود و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (ترکب مخلوقات و تجرد خدا)

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ معنای زوجین

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ».[1] بیشتر از بیشترها باید در آیات مقدّسات قرآن فکر کنیم. و بیشتر از آنچه در گذشتهها مطالعه کردیم و فکر کردیم و تدریس کردیم و نوشتهایم، باید در آیات مقدّسات قرآن مخصوصاً به صورت جمعی و شمولی فکر کنیم. درست است بر محور این آیه امّا در حوار مفصّل بحث کردیم، اعتراضی هم الآن نداریم، تکامل است. و در مرحله بعدی مختصری را در تفسیر آیه ذاریات در سوره ذاریات بحث کرد‌ه‌ایم. امّا باز هم بر محور همانچه گفتهایم و نوشتهایم و فکر کردهایم و دقّت کردهایم، باز فکر میکنیم. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»، «من» چه‌کاره است؟ «کلّ شیءٍ» چه شیئیتی مراد است؟ «خلقنا زوجین» چه زوجیّتی مراد است؟ «لعلّکم تذکّرون» بر همه این مبانی است و نتیجۀ بعدی «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» و آنچه منتج این دو نتیجه است با مراحل اولی «إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ».

شیء، ما فعلاً در شیء‌هایی که میفهمیم و تا اندازهای میدانیم، تفکّر میکنیم بر محور تقسیم. شیء یا جنس است یا نوع است یا فرد است این فرد یا عناصر است یا عنصر است یا ملکول است یا اتم است یا اجزاء اتم است و یا اجزاء اجزاء اتم است، همه شیء هستند. همان‌طور که نوع حیوان، جنس حیوان شیء است، نوع خاصّ حیوان که انسان است، حمار است، فرس است، نیز شیء است. فرد انسان نیز شیء است. فرد هر انسانی، مجموعه عناصری است، هر عنصری شیء است. عنصر مجموعه ملکولهاست، هر ملکولی شیء است. یک ملکول آب، یک ملکول چه. مجموعه ملکولها اتمهاست، یک اتم مثل اتم هیدروژن شیء است. اجزاء شناخته اتمها و بسیطترین اتم که الکترون و پروتن است که نیروی سالبه و نیروی موجبه است، الکترون سالبه و پروتون موجبه و نیوترون و پوزیترون که خنثی هستند، اینها همه شیءاند. شیءهایی است که تاکنون علم تجربی به آنها رسیده است تا اندازهای که توانسته است. خود الکترون شیء است، اجزاء الکترون اشیاء هستند، خود پروتن چنین است، خود پوزیترون و نیوترون، همه اینها شیءاند. «من کلّ شیء» همه را میگیرد. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».

– «من» را چه کار کرد؟

– حالا عرض میکنم. «من» برای استغراق است، تحلیق است. «لأن ربّنا سبحانه و تعالی یرید أن یحلّق الزّوجیة علی کلّ شیء غیر الخالق» شیء خالق که در اینجا مورد بحث نیست، شیء خالق، خالق است. «خلقنا» اینجا بحث در مخلوق است. «کلّ شیءٍ مخلوق» برای اینکه کلّیت استغراقی داشته باشد «من» باید بیاید اگر «کلّ شیء» میگفت نمیشد. اگر میگفت «و کلّ شیء خلقنا زوجین» هم دروغ بود و هم نمیشد؛ برای اینکه مجموع را میگرفت، مجموع زوجین است، نه، فقط مجموع نیست، فقط جمیع نیست، فقط جنس نیست فقط نوع نیست، فقط فرد نیست، چون مجموع عناصر است، فقط عنصر واحد نیست، فقط اتم نیست که 102 تا 106. فقط اجزاء اتم نیست. تا آنجا که لفظ شیء اطلاق میشود که 1- مقابلش لا شیء است، 2- مقابل دیگر شیء خالق است. «هنا بالنّسبة للشیء زوایا ثلاث، زوایا ثلاث زاویتان حقیقیتان و زاویة مجازیة الزّاویة الحقیقیّة فی الشّیء ربّنا سبحانه و تعالی الّذی خلق کلّ شیء الزّاویة الحقیقیّة الطّلیق و الزّاویة الثّانیة الموجودة المفتقر الی الله بصورة طلیقة کلّ مخلوق و الزّاویة الثّالثة لا شیء، لا شیء الهیّاً و لا شیء مألوهیّاً، لا شیء ازلیّاً مجرّداً و لا شیء حادثاً محدوداً مادّیاً». پس این از شیء خارج است، آنکه عدم است، بلکه دو شیء میشود در اینجا مورد بحث قرار میگیرد. شیء اوّل که شیء خالق است که خودش خالق است، این هم مورد بحث نیست. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا» «نا» شیء خالق است. و شیء هم بر خالق صدق میکند. «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ».[2] در اینجا شیء غیر الله مراد است، شیء غیر الله را هر چه بنامیم جنس است و نوع است و اتم است و ملکول است و جزء است و بگویید مجرّد، بگویید مادّه، بگویید نفس، هرچه میخواهید بگویید، شما آزادید در اسم گذاشتن. این «کلّ شیء» همه را میگیرد.

پس «مجیء من هنا للاستغراق التحلیق بالنّسبة لکافّة الاشیاء و الشیئیات غیر الرّبانیة بصورة طلیقة بدرجاتها و مراتبها الفعلیّة و لیست الشّأنیة» آنکه هست. بود، هست، خواهد بود. که تعبیر دیگرش در آیه هود، سماوات و ارض است. «وَ مِنْ» «من» فقط جنس است فقط نوع است، نه، «من»، «من» ذات است. کلّ ذوات را خداوند در نظر گرفته و «من» ذات نوع، ذات جنس، ذات عناصر، ذات عنصر، ذات ملکول، ذات اتم، ذات اجزاء اتم، ذات اجزاء اجزاء اتم تا برسید به آنجایی که آن اگر طرف بروید عدم است. یکی از بحثهایی که ما داریم و مطالعه میفرمایید و بحث میکنیم و فکر میکنیم، این است «هل هناک جزء لا یتجزّء فی المادّة أم لا» این یک بحثی است در حوار مفصّلاً ما به طور إن قلت و قلت بحث کردیم و در تفسیر هم اشاره کردیم.

«وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» «و لماذا زوجین»؟ در قرآن زوج داریم، «ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ»[3] داریم، زوجین داریم، ازواج داریم، چهارتا. «الزّوج فی تعبیر مربّع، زوج، زوجها، زوجه کذا و کذا، زوج، زوجین کما هنا ثمانیة ازواج کما فی الانعام و ازواج کما فی آیاتٍ عدّة» مفرد داریم، دو داریم، هشت داریم، جمع هم داریم، چرا زوجین فرمود؟ اگر میفرمود ثمانیة ازواج، این یک مرحله را میگرفت، ثمانیة ازواج این فرد که زوج آن فرد است، زوجیّت برونی را فقط میگرفت، زوجیّت درونی را شامل نمیشد. ازواج هم همین‌طور است، این زوج اوست، این زوج اوست، آن زوج اوست، این در مقابل آن، خودش به درونی کار نداشت. ازواج، ثمانیة ازواج این درونی را میگیرد و از برونی چندان خبری نیست. اگر زوج میفرمود، زوج واحد، زوج واحد باز بیانگر زوجیّت برونی و درونی نبود، اما زوجین بیانگر هر دو زوجیّت است. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» زوجین نر و مادّه، زوجین سلب و ایجاب، در نباتات، در حیوانات، در انسانها و… این شیء که هشت مرحله داشته از جنس برویم تا اجزاء اتم که الکترون و پروتون است، هشت مرحله داشت، در هر هشت مرحله «خلقنا زوجین». «خلقنا زوجین» یک مرتبه مرتبه وسطی را میخواهد بیان کند، زوجین نیست، مرحله علیا را میخواهد بیان کند ازواج است، مرحله ادنی را میخواهد بیان کند، زوجین است. اقلّ ترکّب مادّی زوجین است.

– [سؤال]

– همه را می‌گیرد. اقل ترکّب مادّی زوجین است. نظر به اقلّ است، زوجین یعنی دو، دوئیّت، دوئیّت در کلّ موجودات جهان که غیر الهی هستند وجود دارد. و این دوئیّت هم دوئیّت برونی است حدّاقل و هم دوئیّت درونی است حداقل اقل. دوئیت برونی عبارت است از دو دوئیت که میشود دو، میشود سه، میشود چهار، ولیکن دوئیّت درونی حداقلّ یک دوئیّت است، یعنی حدّاقلِ ترکّب مادّه عبارت است از دوئیّت، یک نیست، مادّه را هر چه شما تجزیه کنید و تجزیه کنید، در بُعد قدرت محدوده و هر چه تجزیه شود و تجزیه شود در بُعد قدرت لا محدوده، به جایی نمیرسد که دوئیّت نداشته باشد. و سه‌ئیت نیست، دوئیّت است. اینکه ما میگوییم بعدین هندسییّن یا فیزیکییّن به جایی نمیرسد که دوئیّت نباشد، پس مادّه مساوی است با دوئیّت.

– [سؤال]

– نه دیگر، حالا عرض میکنیم. همین بحث عمیق ما، اعمق بحوث همین است.

– [سؤال]

– این زوجین که حدّاقل ترکّب مادّیت است، در همین‌جا ما باید مقداری توقف کنیم و فکر کنیم. این یک مرحله از بحث است که عرض کردم. حالا لفظ زوج در قرآن شریف چند نوع داریم: زوج، زوجین، جفت، مانند، مشابه. یا جفت درونی و یا جفت برونی. یا جفت برونی نر و مادّه است که مادّی است یا جفت برونی عقیده است، فلان کس نمونه دارد، این اعلم است، آن هم اعلم، زن و شوهر هم نیستند، هر دو مردند. یا این زن نمونه دارد، دو زن هستند، اعلمند، زوجیّت است، جفت هستند، این یک نیست. و من ذلک الآیة الثانیة و العشرون فی سورة الصّافات، قوله سبحانه و تعالی «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ * مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ * وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ * قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ * قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ».[4]

کسانی که خیال میکنند زوجیّت فقط نر و مادّه است، از جمله نصارای میشیگان هستند که نامهای به مرحوم آیت‌الله بزرگوار سید ابوالقاسم کاشانی نوشته بودند که ما دو ایراد داریم در قرآن شریف، جواب بدهید. یک ایراد در آیه نساء «وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ»،[5] نمیخواهم بحث کنم اشاره است. اعتراض آنها این بود که اگر در یک شهری تعداد زن و مرد برابرند، چطور مثنی و ثلاث و رباع، این خلاف عدالت نیست؟ که ما جواب دادیم از خود قرآن، ایشان فرمودند شما قرآنی هستید، جواب بدهید، سی و چند سال پیش، 37 پیش. مورد دوم مربوط به بحث ماست که «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ»، 1- «الّذین ظلموا»؛ 2- «ازواجهم»؛ 3- «و ما کانوا یعبدون» یعنی «الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ» «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ». این سؤال را از میشیگان کردند از آقای کاشانی که فرد اوّل مثل آقای خمینی بود، فرد اوّل در کلّ ایران ما بود که شاه هم فرار کرده بود و… به عنوان شخصیّت اولای سیاسی و روحانی که پایه‌گذار این انقلاب هم ایشان بودند و مرحوم آقای خمینی هم از شاگردان سیاسی ایشان بود، من یادم است، مرتب به منزل ایشان می‌رفتند و می‌نشستند، نقشه سیاست اسلامی را از آقای کاشانی میگرفتند. این را استطرادی عرض می‌کنم. این سؤال شد، فرمودند: شما جواب بدهید. گفتم: بله «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ»، سؤال: اشکال چیست؟ «هولاء هم الذین ظلموا لا بدّ أن یهدوا الی صراط الجحیم و لکن ازواجهم ماذا و لم بأزواجهم»، او خیال کرده بود که ازواج زنهایشان است «الّذین ظلموا» فرعون، زنش آسیه، فرعون که «من الّذین ظلموا» است، آسیه هم با او به جهنم برود؟ این سؤال است.

– [سؤال]

– غالب جواب نمیشود. چون «الّذین ظلموا» ممکن است ازواجشان ظالم باشد، ممکن است ازواج ظالم نباشد.

– [سؤال]

– نخیر، از خود آیه استفاده میکنیم، عجله نفرمایید. این «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا» «الَّذِينَ ظَلَمُوا» کلّ «الَّذِينَ ظَلَمُوا» است استثناء ندارد. ازواجهم هم جمع مضاف است، استغراق دارد. «کلّ الّذین ظلموا دون ما استثنی و ازواج الّذین ظلموا دون ما استثنی» و حال آنکه استثنائش خیلی زیاد است. شوهر عرق میخورد زن نه، شوهر نماز نمیخواند، زن میخواند… ولو کم باشد، ولو یک درصد باشد، ولی درصدش زیاد است. «الجواب نجده فی نفس الآیات البیّنات بصورة طلیقة بل و فی نفس هذه الآیة المبارکة، کیف؟» «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ» «کانوا» چه کسانی؟ «الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ» «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ» «غیر جمع راجع الی الّذین ظلموا و ازواجهم یعنی الّذین ظلموا کرئوس الظّلم و ازواجهم کفروع الظّلم» آنها متناند اینها حاشیه. او علمدار ضلالت است، این در حاشیه ضلالت است. این یک نکته «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ» یعنی «الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ». «مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ * … * مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ»، دلیل دوم: «وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ» «البعض الاوّل عبارة عن ازواجهم و البعض الثّانی الّذین ظلموا». «وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ» چرا ماها را که ازواجکم هستید، چرا ما را گمراه کردید؟ «قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ». شما از طریق راست ما را گمراه می‌کردید. یک مرتبه از چپ می‌آید، خوب می‌گویید چپ است. قال الله گفتید و ما را از الله دور کردید، به مسجد بردید و ما را از خدا دور کردید. حدیث خواندید و ما را از امام جعفر صادق دور کردید. از طریق راست آمدید، ما را چپ کردید، کج کردید. «قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ» جواب: «قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»، ایمان نداشتید، اگر ایمان داشتید چشمتان را باز میکردید. اگر شما ایمان داشتید، چشمتان را باز میکردید، با چشم باز که انسان در چاه نمیافتد. شما چشم را بستید تقصیراً.

پس بنابراین «و ازواجهم» چه کسانی هستند؟ «یعنی هوامشهم، یعنی انصارهم، یعنی من ضلّوا و من ظلموا علی هامشهم» ما یک رئوس ضلالت داریم و یک رئوس هدایت داریم. در رئوس هدایت هم قرآن شریف آیه دارد که ما ذریّه این مؤمنین را هم نجات میدهیم، ذریّه چه کسانی هستند؟ ذرّیه نسب است، ذرّیۀ حسب است؟ ذرّیه ایمان است. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»،[6] امام اصل رأس الزّاویة در هدایت است. هر کس دنبال این امام است، به مقداری که دنبال اوست، این ازواجهم است یعنی نظرائهم، یعنی شرکائهم.

– «ألحقنا بهم أزواجهم و ذرّیتهم».

– ازواج کیست؟ «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ»،[7] «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» ازواج ندارد.

– [سؤال]

– «ازواجهم قرنائهم الّذین قارنوهم فی الایمان و عاشوا معهم بالفعل ذریّاتهم الّذین ترقّوا عندهم و یأتون بعدهم» این‌طور میشود. پس ازواج یعنی کسانی که با آنها جفت بودند در کار خیر، اگر جفت در کار شرّند… منتها جفت دو نوع است: یک جفت این است که هر دو مثل هم هستند در ضلالت، «ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ» غلط است، همه «الّذین ظلموا» هستند. «الّذین ظلموا علی حدٍّ سواء کلّ مثل البعض، الّذین ظلموا هنا یشمل کلّ الظّالمین الّذین هم رأس الزّاویة فی الظّلم» همه را میگیرد، «ازواجهم» طبقه دوم. «الطّبقة الاولی من الظّالمین الّذین ظلموا الطّبقة الاولی الاصیلة رأس الزّاویة و الطّبقة الثّانیة الهامشیة المتضلّل باضلالهم المنجرف بما جرفوا المنحرف بما حرّفوا، طبعاً هولاء هم ازواجهم» پس ازواج زنهایشان نیست. زن باشد، مرد باشد، خودی باشد، غریبه باشد، همشهری باشد، نباشد. این جواب را ما دادیم. آقای کاشانی هم فرستادند، در میشیگان گفتند ممکن است ایشان را بفرستید، یک خرده حال ما را جا بیاورد؟ گفتیم: نخیر.

– [سؤال]

– ذریّات ریزه هستند. یک آدمی است که رأس هدایت است. این رأس هدایت افرادی هستند که با او همگامی دارند، همراهی دارند، مکلّفاند، همفکری دارند، در حاشیه هستند، این ازواج. ذریات ریزه هستند، هنوز جایی نرسیده، اگر هم اینها بمیرند، اینها بعد هستند. این ذریّات است، ذریّات بعد از ازواج است. «فهنا هندسة مثلّثة الاضلاع فی الضّلالة و الهدی رأس الزّاویة الهادی الاوّل الظالّ الاوّل الزّاویة الثّانیة الهادی الثّانی الضالّ الثّانی» الآن مکلّف است، همکار است، همفکر است، همراه است. «و الزّاویة الثّالثة الذرّیات» ریزه‌ها، بچّههایی که در خانه هستند، این بچّهها آداب ما را یاد گرفتند، بعداً به دنبال همین آداب میروند، اگر آداب حقیقی است، حقیقت، اگر آداب باطل است، باطل. پس اگر ازواج و ذریّات با هم هستند، چنانکه در قرآن دیدید، این‌طور میشود.

برگردیم «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون»، پس زوجین این نیست که نر و مادّه که چسبیدند به نر و مادّه که میگویند در نباتات هم هست، بسیار خوب، باشد، در حیوانات هم هست، بسیار خوب، در انسان هست، اما در ملائکه چطور؟ در ملائکه نر و مادّه نیست. «الملائکة لا ذکور فیهم و لا اناث» ازواج هم دارند. این ازواج هم ازواج برونی هستند و هم ازواج درونی. حالا در ازواج درونی و برونی بحث میکنیم. اثنینیّت، اثنینیّت شیء یا اثنینیّت برونی است، ساده است، این هست، نظیرش هم هست. نظیرش هست که چه؟ این به او احتیاج دارد، آن هم به این احتیاج دارد. قضیه الّاکلنگی است، او به این نیاز دارد در بُعدی، آن هم به این نیاز دارد در بُعدی. کارگر به کارفرما نیازمند است، کارفرما به کارگر نیازمند است، هر دو نیازمندند و هر دو غنی. نیازشان در مقابل نیاز، غنا مطلب دیگری است. «الزّوجیة البرّانیة هذه مرحلةٌ اولی ممّا تدلّ علی الحدوث و الفقر الی الغنیّ» اینکه به او نیازمند است و او هم به این نیازمند است، پس هر دو نیازمندند. نمیشود گفت این اصل است و آن فرع است. نخیر، هر دو به هم نیازمندند. پس باید یک غنیای باشد که نیازهای این دو نیازمند را که با هم تبادل میکنند و همکاری میکنند، برطرف کند. این خطوه اولی است و قدم اوّل است در اثبات حدوث جهان خلقت.

«وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»، این یک فرد، آن هم یک فرد. اینها به هم نیازمندند در زندگی، حتّی فردی، نه تنها اجتماعی. «فی الحیویة الفردیّة لا الاجتماعیّة فقط، فی الحیویة الفردیّة و الاجتماعیّة بصورةٍ ثانیة کل شیء بحاجة الی ما ورائه من اشیاء، تناظره من اشیاء، تناصره من اشیاء، تکافئه من اشیاء، تحتاج الیه، الحاجة فی المرحلتین» این مرحله اولی است. ولکن مرحله ثانیه زوجیّت داخلی است. «الزّوجیة الدخلانیّة الاثنینیّة الدخلانیّة».

این دو بُعدی، دوئیّت، نه دوئیّت مخالفت، دو بودن و دو بُعدیِ داخلی در هر موجودی به الکترون هم میرسد، الکترون شیء است یا نه؟ پس دوئیّت دارد، الکترون شیء است یا نه؟ پس دوئیّت دارد. اجزاء و اجزاء و اجزاء و اجزاء تا یک جایی میایستد، اینجا بحث میکنیم ما جزء لا یتجزّی داریم یا نه. این بحثی است. «هل هنالک جزء من الاجزاء الکونیّة الحادثة لا تتجزّء أم تتجزّء و تتجزّء و تتجزّء إلی غیر النّهایة». اینجا چند محال پیش میآید. اگر بگوییم مثلاً این انگشتر من، این تجزئه، تجزئه، تجزئه، در قدرت لانهایت، ما تجزئه عقلی را نمیگوییم، به حوار مراجعه کنید. تجزئه فیزیکی جسمانیه در بُعد قدرت محدوده را فقط نمیگوییم، تجزئه جسمانیه در بُعد قدرت لا محدوده. «القدرة الخلّاقة الطّلیقة القدیرة العلیمة بصورةٍ طلیقة» این را ما داریم. این تجزیه، تجزیه، تجزیه، آیا به جایی خواهید رسید که قابل تجزیه نیست یا الی غیر النّهایه قابل تجزیه است؟ در هر دوی اینها حرف است. اگر بگوییم الی غیر النّهایة «الی غیر النّهایة الحقیقیّة یتجزّأ هذا الشیء الی اجزاء، اجزاء الی اجزاء، اجزاء الی اجزاء و هنا تناقض جمعٌ لامحدود فی المحدود».

– [سؤال]

– نه بالفعل، بالفعل داریم میگوییم. برای عقل است، آن برای عقل است.

– [سؤال]

– نه بالفعل، آیا اجزائی دارد، این اجزاء اجزاء غیر محدوده است؟ به این تعبیر بگوییم روشنتر است، نه اینکه کسی بتواند، نه، این اجزاء غیر محدوده است یا محدوده است؟ اگر این اجزاء غیر محدوده است پس تجزئه هم غیر محدود است. «اجزاء غیر محدودة بالفعل و التّجزئة غیر محدودة بصوره تسلسلیة علی ضوء الفعل» بالفعل است دیگر. این بالفعل اجزائی دارد که لا محدود است، لا تعدّ و لا تحصی است. لا تحصی نه، لا تعدّ، لا تعدّ هم نه، بلکه لا محدود. «اللّامحدودیّة الحقیقیّة اللّانهاییّة الحقیقیّة» این لامحدودیّت و لانهایت حقیقیه، یعنی اجزاء بالفعل لامحدود موجود است در محدود، بالفعل محدود شامل لا محدود است. «فعلیّتان متناقضتان الفعلیّة الاولی الفعلیّة المحدودة الفعلیّة الثّانیة المناقض للاولی الفعلیّة اللامحدودة للاجزاء الکائنة الکامنة» کائن است، کامن است.

– [سؤال]

– ما بی‌نهایت محدود نداریم، ما میگوییم لا محدود است. این اجزاء آیا مانند حساب، حساب ارقامش لا محدود بالفعل نیست، شأنی است. چنانکه در حوار بحث کردیم. الحساب، هر چه بالا کنیم، بالا و بالا و بالا، ولکن این حساب، چون فرمودید عرض میکنم، این را در حوار ملاحظه کنید. حساب عدد، عدد در مقابل معدود است، آیا معدودهای عالم محدودند یا نه؟ بله، پس حساب هم محدود است در بُعد فعلی، اما در بُعد شأنی چطور؟ ولیکن بعد شأنی فعلیت ندارد. بعد شأنی فعلیت که ندارد، در فعلیت است که میگوییم محدود و لا محدود، محال و غیر محال و این حرفها، در شأنیت که مطلبی نیست. اینجا «الاجزاء اللّامحدودة الفعلیة الموجودة فی الکائن المحدود بالفعل الاجزاء اللامحدودة بالفعل، جمعٌ بین النّقیضین». این چه‌کار کنیم؟ کسی بگوید ما لا یتجزّی نداریم، همهاش یتجزّی است، یتجزّی بالفعل. یتجزّی به حساب اینکه اجزاء است، نه یتجزّای عقلی، یتجزّی که اجزاء هست، این اجزاء هست، این اجزاء که هست، قدرت لامحدودهای که هیچ‌وقت عاجز نخواهد شد از تجزیه ممکنه بالفعل، این قدرت را در مقابل این اجزاء لامحدوده ببینید. پس این تناقض است که اگر لا یتجزّای حقیقی ما نداریم، همیشه یتجزی، یتجزّی… این کنار رفت. دوم: پس ما جزئی داریم که لا یتجزّی است، اگر جزء لا یتجزّی نداریم که آن محال است. پس جزئی داریم که لا یتجزّی است، یعنی اگر این را ریز کردند، ریز کردند، ریز کردند، به جایی خواهد رسید که زوجین است، ازواج نیست، سه، چهار، پنج، ده، صد… نه، بُعدین است. اگر این دو بُعد را از هم جدا کنند، یک بعد این طرف، یک بعد آن طرف، آن بعد زوجین نیست، این بعد زوجین نیست. آن بعد زوج نیست، این هم زوج نیست. نه زوجین است نه زوج است. «المادّة الفردة البسیطة»، این‌طور می‌شود.

– این قابل تجزیه شدن ندارد.

– حالا داریم بحث میکنیم. «المادّة الفردة البسیطة قد یقال کلّ مادّة مرکبّةٌ من الموادّة الفرّدة البسیطة» به یک جایی میرسیم که آن جزئی که میشود شکست، بسیط است، مادّه نیست، مادّی نیست. اعمق مباحث فلسفه که در کتب فلسفه اصلاً نیست، راحت باشید. عمیقترین و دقیقترین مباحث فلسفه، فلسفه بر اثبات وجود خدا اینجاست که قرآن مطرح میکند. این اجزاء وقتی که لا یتجزّی نیست، پس به جایی میرسد که این مرکّب است از حدّاقل بُعدین که هر بُعدی بسیط است یا بُعدین بسیط است، اگر بگویید بُعدین بسیط است، چرا بگویید بُعدین است؟ اگر هم فرض کنید این بُعدین بسیط است، یعنی مادّه نیست، مادّیت ندارد، چطور جمع بین اجزاءِ مجرّدۀ غیر مادّیه، مادّه درست میکند؟ جمع نقیض، نقیض درست میکند؟ جمع لا، نعم درست میکند، جمع نعم، لا درست میکند، جمع صفر، یک درست میکند؟

– در مقدّمه اول شما قابل تجزیه لانهایت بالفعل…

– بالفعل، حالا هم بالفعل داریم.

– قابل تجزیه نیست، شأنی است.

– الآن بالفعل داریم میگوییم. بالفعل این آخرین جزء، چون آخر دارد، وقتی که ما نمیتوانیم بگوییم جزء لا یتجزّی نداریم، یتجزّی، یتجزّی بالفعل، اگر یتجزّی و یتجزّی بالفعل الی غیر النّهایة، این دروغ است، چون جمع بین نقیضین است.

– [سؤال]

– بالفعل میگوییم. تکرار می‌کنم: یعنی دارای بالفعل اجزاء غیر محدوده است. چون دارای اجزاء غیر محدوده است، پس یتجزّی الی غیر النّهایه «لأنّ منها اجزاء غیر محدودة الی غیر النّهایة فلذلک یتجزّی أمام القدرة اللانهاییة الی غیر النّهایة» بالفعل داریم بحث میکنیم. این انگشتر بالاخره یا به جایی خواهد رسید در تجزیه بالفعل و در حالت فعلی اجزاء یا به جایی خواهید رسید که دیگر نمیشود تجزیه کرد یا به آنجا نمیرسد؟

– دارای بُعد است، باید قابل تجزیه باشد.

– بله، بُعدین، عرض میکنیم. شما جلو می‌روید. آقای بروجردی گفت بسم الله: آقای اخوان ملکی گفت: آقا! گفت: به بسم الله اشکال دارید؟ ما همه عرض‌ها را می‌کنیم، اینها را بحث کردیم، حالا بحث هم میکنیم، باز استفاده میکنیم از افکار جدید آقایان استفاده می‌کنیم.

این بالاخره «المادّة تساوی البُعد، تساوی الترکّب» اگر ترکّب در کار نباشد یا عدم یا موجود مجرّد، سومی ندارد. اگر ترکّب نیست که حدّاقلش زوجین است یا عدم، ما که از عدم بحث نمیکنیم یا مجرّد، ما که از مجرّد بحث نمیکنیم، ما از مادّه بحث میکنیم. «فالمادّة اینما حلّت و اینما ارتحلت و اینما یتجزّأت لا تنفصل عن التّرکّب اذا انفصلت مادّةٌ مّا عن الترکّب انفصلت عن الوجود» بی‌وجود می‌شود؛ یعنی اصل کون مادّی مربوط است به ترکّب و اقلّ ترکّبات زوجین است، دو بُعدی است. حالا یا دو بعد هندسی یا دو بعد فیزیکی، ما نمیفهمیم، خوب نفهمیم، ولی بالاخره است. وقتی که به آن حدّ اخیر اخیر اخیر رسید، الآن بالفعل این انگشتر باید مرکّب از اجزائی باشد که آن اجزاء حدّ اولای وجود مادّهاند و حدّ اخیر وجود مادّهاند. حالا ما در حدّ اولی بحث میکنیم. حدّ اولای پیدایش مادّه در اوّلین قدم ترکّبٌ مّاست «التّرکّب الّذی یلازم اصل المادّیة» نه مراحل بعدی را. این ملازم با اصل مادّیت است. اینکه ملازم با اصل مادّیت است، میخواهیم اینجا بحث بکنیم، آیا در اینجا تجزیه‌پذیر است؟ در فکر بله، این جزء برود آن طرف، آن جزء برود آن طرف. ولی در خارج اگر این دو جزء از هم جدا شوند، هر جزئی موجود است یا معدوم؟ اگر بگویید که هر دو معدومند، پس تجزیه نپذیرفت، معدوم شد. اگر بگویید هر جزئی موجود است، آیا وجودِ مادّی است یا غیر مادّی؟ اگر وجود مادّی است، باید ترکّب داشته باشد، پس مرحله اخیر است. اگر وجود مجرّد است، از جمع مجرّدات که مادّه درست نمیشود. کما اینکه از جمع مادّه هم مجرّد درست نمیشود.

به کجا رسیدیم؟ به آنجایی که نمیتوانیم بفهمیم. میدانیم هست نمیدانیم چیست. میدانیم هست، میدانیم بالاخره مادّه محدود است بالفعل، اجزاء محدود است بالفعل و میدانیم ریزترین جزئی که اگر آن جزء را بخواهند بشکافند، شکافتن عن الوجود است، «لو فصلوا هذا الجزئین أحدهما من الآخر کان الفصل فصلاً عن الوجود لا فصلاً مع بقاء الوجود، کل جزءٍ بحیال الآخر» این ملکوت مادّه است، ملکوت خلقت است، ما چه میفهمیم. ملکوت خلقت را نه ما علماً میفهمیم و نه ما قدرتاً میفهمیم و نه از دور میفهمیم و نه از نزدیک، بله، از دور به این معنا: همان‌طور که خدا هست، نمیتوانیم بگوییم نیست. چطور هست؟ چطور شد که هست؟ اگر نباشد که هیچ‌چیزی نیست. اگر خدا نباشد همه چیز مخلوق است، مخلوق بلا خالق هست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ»،[8] پس خدا هست، امّا چطور هست؟ ما چه میدانیم چطور هست؟ محال است باشد؟ نه، ولی ما نمیفهمیم. واجب است باشد، ما نمیفهمیم. کما اینکه الآن ما میبینیم مخلوقات هستند، حس اینکه مخلوقات هستند پس خالق است. قدم دوم خالق غیر مخلوق است. قدم سوم، خالق غیر مخلوق در ازلیّت و ابدیّت غیر است، در تجرّد غیر است. مجرّد لا اوّل لا آخر پس از کجا آمد؟

و لذا سؤال میکنند «إذ الله تعالی هو الذی خلق کل شیء، فمن هذا الذی خلق الله؟» این سؤال برای آقای خمینی در نجف آمد، فرمودند شما جواب بدهید، گفتم چشم. «اذا کان الله تعالی هو الذی خلق کل شیء فمن ذا الذی خلق الله؟ إنه هل الوجود یساوق المخلوقیة» وجود دوتاست دیگر، یک وجود مخلوق است، یک وجود غیر مخلوق، وجود مخلوق که بود، وجود خالق باید باشد. «المخلوق یسأل عن أنّه من خلقه، الخالق لا یسأل من خلقه» این را خلق کردند. یک بابی ما در حوار در این موضوع داریم «من خلق الله» این خلق، چه کسی این خانه را درست کرد؟ در صورتی است که خانه را درست کرده باشند، اگر خانه‌ای است که اوّل ندارد، چه کسی درست کرد یعنی چه؟ «الله تعالی هو الذی خلق و لم یکن مخلوقاً و الموجود بین مخلوق و غیر مخلوق، الموجود المخلوق کلّها الخلقة و الموجود الخالق هو الذی خلق خلقه و لیس له خالق» و اگر چنانچه ما بخواهیم نقضی هم استدلال کنیم، به مادّیین میگوییم: «اذا کانت المادّة فی خلقة التّطورات، فمن ذا الّذی خلق المادّة؟» اینها جواب ندارند. میگویند نه، مادّه مخلوقه نیست «المادّة خالقةٌ، غیر مخلوقة. نقول: کذلک الله تعالی خالق غیر مخلوق بأحری أن یکون خالق غیر مخلوق» برای اینکه مادّه خودش دارای حدوث است.

ما هرچه در درون مادّه با موشکافیهای عقلی و موشکافیهای علمی هر قدر بیشتر وارد بشویم، بیشتر ادراک فرق میکند. خانه فلان فقیر که هیچ‌چیزی ندارد، هرچه بیشتر برویم، بیشتر هیچ‌چیزی ندارد، بیشتر گرسنه است، بیشتر دارند از گرسنگی می‌میرند. در سوره ملک «مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ»[9] خلق رحمان، تفاوت فارسی نه، تفاوت عربی، یعنی این مادّه […] نه، بلکه زوجیناند. خلق رحمان همه دست به گردن هم هستند. نمیبینید در خلق رحمان، دو بُعد دارد: یک بعد سلبی، یک بعد ایجابی. بعد سلبی این است که اینها همدیگر را فرار نمیدهند در اصل خلقت، این بُعد سلبی. بعد ایجابی با هم هستند، زوجین هستند. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» هم در یک نظر با آیات سوره مبارکه ملک «مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصرَ»، دفعه اوّل نه، بصر چشم فقط نه، بصر چشم سر نه، چشم سرّ، چشم عقل، چشم علم، چشم علوم تجربی، هر وسیلهای از وسائل ادراکی در بالاترین قلّه معرفتی و علمی اگر داشته باشید «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ»، سستی میبینید در این بحثی که ما کردیم ایجابی و سلبی؟ سلبی که با هم دعوا ندارند در اصل خلقت. ایجابی که با هم دست به گردن هستند. همه به هم احتیاج دارند. این زوجینِ برونی است، زوجین درونی که به جای خود. این زوجین برونی است. «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ»[10] کور برمیگردد، اگر بخواهد نقص را ببیند. اگر بخواهد نقصی را مشاهده کند بی‌چشم برمیگردد. تا آنجایی که چشم ادراک انسان، چشم سر، چشم سرّ، چشم علم، چشم عقل، چشم فطرت، هر وسیله ادراکی تا آنجا که امکان دارد، اگر در عمق کائنات با پروازهای عقلی و علمی سیر کند، با علوم تجریبی و عقلی سیر کند، این همان است. هرچه بیشتر، و لذا در حوار بنده نقل کردم از علمای فنون مختلف «علم الفیزیا یحیل الصدفة، علم الکیمیا، علم الرّیاضة» تمام علوم، اگر علماء با چشم مجرّد، بدون تعصّب بدون نظرات دیگر، اگر علم را بما هو علم در نظر بگیرند، قطعاً میدانند خدایی در این عالم هست و آن خدا واحد است. نمیخواهیم استدلال به حرف آنها بکنیم، میخواهیم بگوییم اگر علم را هم به طریق صحیح ما استخدام کنیم، این باز پی به وجود خدا بردن است. در حقیقت باید بگوییم که ما در عالمی زندگی میکنیم که هیچ‌چیز از این عالم برون و درونش نیست، مگر اینکه دلیل بر وجود خالق این عالم و وحدت خالق این عالم و صفات علیای خالق این عالم است، صفات ذاتیهاش و صفات فعلیه خالق این عالم است که در صفات و اسماء ان‌شاء‌الله ما بعداً باید بحث کنیم.

ما فهمیدگیهایی داریم و نفهمیدگیهایی داریم، یکی از فهمیدگیهای ما این است که بالاخره هر شیئی دارای بُعدین است. این بُعدین چیست؟ این بعدین چگونه است؟ یعنی میشود جدا با هم باشند؟ نه، اگر جدا باشند مجرّدند یا مرکّبند؟ اگر این از این جدا شود، این دوتاست، آخرین مرحله است، به آخرین مرحله که با تعبیر ما بیشتر از این نمیتواند باشد، به آخرین مرحله می‌رسد که دوتاست، بعد از این دوئیّتی نیست، بعد از این فناست، بعد از این ترکّبی نیست، اگر فرضِ جدایی کنید، پس این عدم است و این عدم. نه این است که این برزخ بین وجود و عدم است، نه این است که این موجود است. چون وجود این وجود ترکّبی است و گفتیم آخرین مرز ترکّب است. چون در آخرین مرز ترکّب هستیم، پس نمیتوانیم این را بگوییم. پس خالق که موجود کرد، دو تا را با هم، مرکّب موجود کرد. خالق که معدوم میکند، اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها. اراده را سلب میکند هر دو از بین میروند، زوجین از بین میروند. زوجین به وجود می‌آیند.

قدم اوّل کون کلّ عالم خلقت عبارت است از مرکّب و این مرکّب در ذات فقیر است و نمیشود گفت این جزء به آن جزء فقیر است در اصل وجودش و این جزء به آن جزء فقیر است. اینجا دور مصرّح لازم میآید. دور مصرّح این است، اگر این بخواهد آویخته باشد باید آن باشد، اگر آن بخواهد آویخته باشد، این باشد. کسی نیست که هر دو را نگه دارد، میشود؟ هر دو باید زمین بخورند. این دور مصرّح است. اگر این جزء در اصل موجود بودن نیازمند به آن جزء است، پس آن جزء باید بی‌نیاز باشد، مثل هم، زوجین. اگر آن جزء در اصل موجود بودن و موجود شدن و دوام وجود، محتاج به این جزء است، پس این باید غنی باشد، هر دو فقیرند. هر دو در درون هیچ نیستند. ما تعبیر به درون میکنیم و تعبیر به هر دو میکنیم، چون وقتی در اعمق اعماق کونی مادّه نظر میکنیم و می‌گوییم دو فقر است، دو صفر است. این دو صفر وصل بودنش با هم یکی درست میکند، یک، امّا اگر این دو صفر با هم نباشند، یک نخواهد بود، عدم مطلق است. وجودی نخواهد بود…


[1]. ذاریات، آیات 49 و 50.

[2]. انعام، آیه 19.

[3]. همان، آیه 143.

[4]. صافّات، آیات 22 تا 29.

[5]. نساء، آیه 3.

[6]. اسراء، آیه 71.

[7]. طور، آیه 21.

[8]. طور، آیه 35.

[9]. ملک، آیه 3.

[10]. همان، آیه 4.