جلسه نود و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (ترکب مخلوقات و تجرد خدا)

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ ترکّب مادّه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».[1] بهترین و اساسیترین راه استدلال بین دو نفر که در مطلبی اختلاف دارند، این است که آنچه را طرفین قبول دارند محور و پایه استدلال قرار بگیرد. و مرحله دوم: آنچه را طرف مقابل شما قبول دارد، ولو شما قبول ندارید. مرحله دوم مرحله صد درصد حقّ نیست، بلکه از طریق پذیرش طرف مقابل، آنچه را حقّ است اثبات کنید. اما مرحله اولی، مرحله صحیحه به تمام معنی الکلمه است که آنچه را طرفین حقّاً قبول دارید، عقلاً علماً حسّاً به‌طور صد درصد قبول دارید، شما که با دیگری که این مطلب را هر دو قبول دارید، اختلاف دارید در بعضی از مسائل و مطالبی که مبتنی بر آن حقّ مشترک التّصدیق است، آن را پایه قرار میدهید.

ما به کل مادّیین با افکار گوناگونی که دارند، میگوییم مادّه وجود دارد یا نه؟ بله، این مادّه که وجود دارد، آیا مرکّب است و یا مرکّب نیست؟ اگر بگویند مادّه مرکّب نیست، میگوییم پس ترکیب یعنی چه؟ این مادّه دارای ابعاد است بلاشکّ، ابعاد عرض و طول و عمق و بُعد وزن و ابعاد حرکتی و ابعاد زمانی و ابعاد تغیّری و… دارند. حدّاقل ابعاد مادّیه که همه میدانند نمیشود از مادّه جدا بشود و مادّه از آن جدا بشود، عبارت است از دو اجزاء بودن، مرکّب بودن. پس مادّی نمیتواند انکار کند که مادّه هست و نمیتواند انکار کند که مرکّب هست.

قرآن میفرماید: «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»، ترکّب مادّه را در بُعد اوّل به زوجین میرساند، حالا ما زوجین را چه بفهمیم و چه نفهمیم. این مطلبی که روشن و مسلّم عند الکلّ است، این است که مادّه مرکّب است. باز سؤال می‌کنیم آیا مادّه مرکّب است از اجزاء غیر متناهیه؟ این جمع بین نقیضین است. ما یک مطلب ثابت عند الطّرفین داریم و این مطلب ثابت عند الطّرفین، احتمالاتی در اجزائش است. لازمه قسمتی از این احتمالات اجتماع نقیضین است، محال است که همه قبول دارند. قسمتی از این احتمالات محال نیست، اما مفهوم هم نیست. قسمتی از این احتمالات محال نیست، مفهوم هم هست. پس سه بُعد احتمال است در اینکه مادّه موجود است و مرکّب است و ذات الاجزاء است، همه اتّفاق داریم. حال در اینکه این مادّه حادثه است یا حادثه نیست، محدث غیر مادّی لازم دارد یا نه، اینجا منعطف الطّریق است بین مادّی و الهی. مادّی قائل به ازلیّت و لابدایت مادّه است که غنای ذاتی مادّه باشد در اصل، امّا الهی قائل به حدوث است و فقر ذاتی مادّه و نیاز ذاتی مادّه در هر حال، به موجود غیر مادّی مجرّد.

من بر مبنای آنچه که نوشتهایم و فکر کردهایم عرض میکنم، آقایان مطالعه بفرمایید هم در حوار هم در تفسیر، مجموع را من مطالعه میکنم و فکر میکنم، بعد به محضر برادران عرض میکنم فکر کنید. نه به آن ترتیبی که آنجا است.

این مادّه که طبعاً مرکّب است و دارای ابعاد است و این ترکّب که لوازمی دارد، گرچه آن لوازم را بحث نکنیم، اما دارای ابعاد است و حدّاقل بُعدین است که قرآن شریف میفرماید: «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»، ما میگوییم این مادّه است یا نه؟ این انگشتر است، این کتاب است، این خودش محدود است یا نه؟ بله، عرض است، طول است، عمق است، مکان است، زمان است. محدود است، لا محدود نیست. این مادّه که محدود است به اتّفاق نظر طرفین، آیا مرکّب از اجزاء است یا نه؟ بله، مرکّب از اجزاء لا محدوده است یا از اجزاء محدوده؟ یکی از احتمالات مستحیله همین است که «مادّة المحدودة مرکّبة من اجزاء لا محدودة و هنا یتحقّق اجتماع النّقیضین» این انگشتر محدود است، امّا مرکّب است از اجزاء مادّی، نه غیر مادّی، از اجزاء مادّیۀ غیر محدوده. اصلاً در مادّه غیر محدود معنا ندارد، آن مطلب دیگری است. مادّه خودش محدود است، مادّه یعنی محدود، دارای ابعادی است. ما از این اشکال صرف نظر می‌کنیم که این مادّه که خودش محدود است، آیا مرکّب است از اجزاء غیر محدوده یا اجزاء محدوده؟ اگر مرکّب است از اجزاء غیر محدوده، این اجزاء غیر محدوده، اگر چنانچه اجزاء مادّیه است، اجتماع نقیضین است، خود این محدود مرکّب است از اجزاء غیر محدوده، پس این مجمع بین محدود و لامحدود است. محدودٌ به عنوان جمع، لامحدود به عنوان اجزائی که این جمع از آن تشکیل یافته، اجتماع نقیضین است و از ابده بدیهیّات در باب استحاله، اجتماع نقیضین است و همچنین ارتفاع نقیضین.

این در صورتی است که این مادّه که محدوده است، مرکّب باشد از اجزاء مادّیه غیر محدوده بالفعل، نه عقلاً، بالفعل. همان‌طور که این بالفعل یکی، دو سانتی‌متر است، بالفعل هم بی‌نهایت است از نظر ابعاد هندسی و ابعاد فیزیکی. هم بالفعل محدود است و هم بالفعل لامحدود است. جمعْ محدود، ولکن افرادْ لا محدود. این، این است که موضوع واحد دارای دو بُعد متناقض است. «الإحتمال الثّانی أنّ المادّة مرکّبة من اجزاء غیر محدودة غیر مادّیة اجزاء غیر محدودة مجرّدة بسیطة غیر مادّیة هنا تناقضان اثنان: تناقضٌ اوّل بیّناه و التّناقض الثّانی کیف یمکن أن تترکّب المادّة من اللامادّة» نقیض مرکّب است از نقیض؟ نقیض که از نقیض مرکّب نمیشود. مجرّد که مادّه نمیشود، مادّه که مجرّد نمیشود. مگر اینکه مجرّد از بین برود، مادّه به جای آن خلق بشود، تبدیل نیست. مادّه از بین برود، مجرّد خلق بشود، این هم که تبدیل نیست. بر فرض اینکه قبول کنیم که محال است، ایجاد مجرّد که معنا ندارد، چون غنای مطلق است مجرّد بما هو مجرّد. پس مادّه که محدود است، اجزاء لا محدودهای که با هم جمع شدند و مادّه محدوده را تشکیل دادند، در هر دو صورت محال است. چه اجزاء لا محدوده مادّیه و چه اجزاء لا محدوده مجرّده. پس مرکّب است از اجزاء محدوده. همان‌طور که خود مادّه بالفعل محدود است، اجزائی هم که این مادّه از آن ترکیب شدهاند، این‌ها محدوده هستند.

«نتسائل حول الاجزاء المحدودة الّتی ترکّبت منها المادّة، هل هی الاجزاء المحدودة المادّیة أم هی الاجزاء المحدودة اللامادّیة» اجزاء محدوده لامادّیه دو اشکال دارد: اوّلاً لامادّه که محدود نیست، ثانیاً لامادّه که نمیشود ولو محدود بر فرض، فرض کنیم محدود است، اجزاء لا مادّه که این اجزاء محدودند، مادّه تشکیل بدهند. بله، اجزاء محدوده لا مادّه اگر این اشکالات را کنار بگذاریم، تشکیل میدهند مجموعی که لامادّه است. اگر شما بی‌نهایت صفر جمع کنید یک میشود؟ نه، چون صفر هیچ عددی در خودش نیست. بی‌نهایت عدد را جمع کنید صفر میشود؟ نه، چون صفر عدد نیست و عدد، عدد است، عدد لاعدد نمیشود. لاعدد هم عدد نمیشود. «کذلک المادّة المحدودة کیف یمکن أن یترکّب من الاجزاء المحدودة مادّیةً و سواها» همان اشکالات قبلی. پس تا اینجا با مادیین ما اختلافی نباید داشته باشیم. نمیتوانند انکار کنند، چون ابده بدیهیّات عالم اجتماع النقیضین است و ارتفاع النقیضین. می‌ماند سومی.

سوم این است که «المادّة ایّة مادّة کانت مترکّبة من الاجزاء المحدودة، من الاجزاء المحدودة المادّیة ایة مادّةٍ کانت هی مرکّبةٌ من الاجزاء المحدودة المادّی» اگر این را منکر بشویم، باید بگوییم مادّه وجود ندارد. یا حال اوّل است یا حال دوم یا حال سوم. حال اوّل و حال دوم که محالاتی را داشت، حال سوم این است که این مادّه که قطعاً موجود است، این مادّه مرکّب است از اجزاء مادّیه محدوده. به کجا می‌رسیم؟ باید به یک جایی برسیم.

«لابدّ أن نصل فی تجزئة المادّة ولو کانت صغیرة صغیرة جدّاً أن نصل الی حدّ لا یمکن أن تتجزأ المادّة» چیست؟ چه می‌دانیم. قدم اوّلی باید داشته باشد. چون این اجزاء محدوده از یک بیلیارد اجزاء محدود تشکیل شده، فرض کنید که هر یک بلیاردمش یک جزء است و آن یک بلیاردم قابل تجزیه نیست. چون بالاخره حدّ یقف دارد دیگر، به یک حدّی رسیدیم. ما در تصوّر عقل به حدّی رسیدیم که آن اجزاء که اجزاء اوّلیه مادّه است که قبل از اجزاء اوّلیه عدم است. اگر اجزاء اوّلیه را بگیرید، باز انعدام است، عدم است قبل از ایجاد، انعدام است بعد الایجاد، ما بینهما را بحث میکنیم. در این بینهما که این انگشتر من مرکّب است از فرض کنید از یک بیلیارد یا هرچند بیلیارد، از چند بیلیارد اجزاء، هر یک از آن اجزاء دیگر قابل تجزئه نیست. چون اگر هر یک از آن اجزاء قابل تجزئه بود، اجزائش هم همین‌طور، اجزای آن هم همان‌طور، حدّ یقف نداشت. پس بالفعل «مادّةٌ محدودة لها اجزاء غیر محدودة» به محال نزدیک‌تر است.

ما اینجا واجبی داریم و محالاتی و ممکنی. واجب وجود المادّة است، محالاتش را عرض کردیم «المادّة المحدودة مترکّبة من اجزاء غیر مادّیة محدودة أو مادّیة محدودة»، نمیشود. «من اجزاء غیر مادّیة لا محدودة، من اجزاء مادّیة غیر محدودة» این نمیشود، این محال است. «ولکن المادّة مترکّبةٌ من اجزاء مادّیة محدودة، حتّی نصل الی الجزء الاوّل و الاخیر و لیس بینهما» ما همیشه بینهما هستیم. آن جزئی که دیگر آن جزء در برابر قدرت لا محدوده حقّ سبحانه و تعالی قابل تجزئه نیست، چون اجزاء ندارد. اجزائی که بالفعل از هم جدا باشند نمیتواند داشته باشد. «إنما الخالق قال کن فیکون اراد و کوّن ما اراد من المادّة الاوّلیه لا من شیء» چیست؟ چه می‌دانیم، نمیتوانیم بفهمیم. دو بُعد هندسی چیست؟ چه می‌دانیم. دو بعد فیزیکی چیست؟ نمی‌دانیم. ما ابعاد را نمیفهمیم، ولی میدانیم که هست «نحن نعلم أن المادّة موجودة و نعلم أنها محدودة و نعلم أنّها مرکّبة و نعلم أنّها مرکّبة من اجزاء محدودة و نعلم أنّ المادّه تصل فی التّجزئة أمام القدرة اللانهائیّة الی حدٍّ لا تتجزّأ و لکن ما هی؟» نمیفهمیم، امّا هست. کما اینکه وقتی ما کاوش میکنیم در کائنات، این کائنات فقیره لابدّ یک غنایی در کار است که آن غنی به اینها وجود داده است، آن غنی چیست؟ چه میدانیم. «لا نعرف ذات الله و لا الصّفات الذّاتیة و لا الصّفات الفعلیّة کما لا نعرف أنّ الله ما هو و لکن هو موجود و کما لا نعرف ما هو المعنی وحدة الصّفات الذّاتیة مع الذّات و مع بعض، کذلک لا نعرف الملکوت الّذی هو فی حقیقة الایجاد» چه کسی ایجاد کرده است؟ چه میدانیم؟ مثل کسی که هواپیما بلد نیست درست کند، اصلاً نمیفهمد یعنی چه، در هواست، او می‌بیند. می‌فهمد بالاخره درست کردند، اما چگونه درست کردند؟ چیست؟ من می‌توانم درست کنم؟ من یک بادبادک نمیتوانم هم درست کنم مثلاً، البته مثال است.

بنابراین درست است ما در حوار خیلی زیر و بالا رفتیم و علّت هم دارد، چون یک دانستگیهایی است و یک ندانستگی. نمیتوانیم ندانستگی مطلق را که مخصوص به علم حقّ است، به محیط حقّ است، جزء دانستهها بیاوریم ولذا این مطلب تکرار شده است. «هذان الجزئان الأوّلان للمادّة هل یمکن انفصال کلّ واحد منهما عن الآخر؟ لا، و قد انفصال کلّ واحد منهما عن الآخر هل هو مادّةٌ أو مادّی أو برزخ بینهما؟ نقول المجموع مادّة، ولکن لیس حکم لکلّ واحد منهما» کل واحدة، در هیچ صقعی از اصقاع این کونی ندارد، کیانی ندارد. خالق که اراده کرد «اراد و کوّن المادّة الاوّلیة، ما هی؟ لا ندری» ما نمیدانیم. آیا نتیجه «لا ندری» این است که انکار کنیم؟ پس اصلاً مادّه و جود ندارد، مادّه که وجود دارد، نمیشود گفت نیست. پس این «لا ندری» در اینجا مرکّبی است از ندری و لا ندری «ندری أن المادّة موجودة مرکّبة من اجزاء محدودة حتّی تصل إلی الجزء الاوّل ندری، ندری، ندری و لا ندری ما هو الجزء الاوّل انّما ندری أنّ المادّة فی الجزء الاوّل و فی الاجزاء الاخری فقیرة الذّات» «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[2] «کلّ ما نسبر أغوار الکیان المادّی و لا نصل الّا الی فقر و فقر و فقر و فقر» هرچه در این خانه بگردید، هیچ‌چیزی نیست، نه فرش است، نه پول است نه غذاست، هیچ چیز. پس این‌هایی که هست، چیست؟ برای خود خانه نیست، از جای دیگر آمده است. این آدمی که خودش لات و آسمان‌جل است، هیچ‌چیزی ندارد، نه کسبی، نه کاری، نه فکری، این خانه دارد، به او داده‌اند، بعد از او می‌گیرند. مطلبی نیست، خودش چیزی ندارد. وقتی که به مادّه که دارای دو حالت است، یک حالت اوّلیه است و یک حالات بعدیه است. «فی الحالات البعدیّة المادّیة یمکن أن یقول المادّی، أنّ المادّة فی اصلها الاوّلی لیس مفتقراً الی غیر و لکن فی الاصول المعتبرة الثّانیة و الثّالثة محتاجةٌ الی من یرکّبها» در حوار این را مفصّل بحث کردیم.

مادّه دو حالت دارد: حالت امّ الموادّ است که ما میگوییم ازلیّت دارد و احتیاج ندارد. «انّما عرض علی المادّة التّرکّبات الاخری بعد العدم» نمیخواهیم بگوییم کسی این را گفته، بلکه اگر کسی بگوید، بحث ما باید طوری باشد که اگر کسی یک موقعی یک چیزی بگوید، از حالا جوابش را داده باشیم. «یقول المادّی أو یمکن أن یقول المادّة الفردة الاولی علی احد التّعبیر البسیطة» بسیط که نمیشود باشد. «المادّة الفردة الاولی الّتی لا تتجزّأ الّا علی العدم هذه المادّة الفردة الاولی ازلیّةٌ فی ذاتها غنیّةٌ فی ذاتها لا فی ترکّباتها، ترکّباتها حادثة محتاجة الی من یرکّبها و لکن من هذا الّذی رکّب الترکبیات الاخری؟ اصل المادّة». در اینجا چند جواب دارد. جواب اوّل این است که ازلیّت و حدوث با هم تناقض دارند. غنای مطلقه و فقر مطلق با هم تناقض دارند. «کما لا تحمل الازلیّة ذاتیةً ذات المادّة، کذلک لا تحمل الازلیّة صفات الحادث» همان‌طور که ذات ازلی و ذات حادث با هم تناقض دارند، تباین صد درصد دارند، صفات ازلیّت و صفات حدوث هم، این صفات باید جایی برود که مناسب باشد. صفت ازلیّت باید برای ازلی باشد، روی حادث که نمیتواند باشد. اگر صفات ازلیّت روی حادث باشد، مجمع النّقیضین است، چون موضوع واحد است. صفت و موصوف وحدت دارند، وحدت خارجی دارند. این صفت و موصوف که وحدت خارجی دارند و لا سیما وحدت ذاتی، نمیشود این صفت ذات با ذات تناقض داشته باشند. اگر چنانچه ازلیّت را که ذاتی است، عارض کنیم بر موجود حادث که حدوثش ذاتی است، بنابراین این ازلیّت که از صفات ذاتیِ این حادث میشود، مجمع النّقیضین است. اگر هم ازلیت از صفات عارضی بشود، در ازلیّت که عروض معنا ندارد، در ازلیّت که حدوث معنا ندارد.

اصولاً این هم یک بحثی است در حوار ملاحظه کنید. «الازلیّة و الحدوث فی الذّات و الصّفات الذّاتیة و الصّفات العارضیّة متناقضتان، لا تحمل ذات من الذّاتین ذات الآخر و لا صفة من الطّرفین صفة الآخر و لا فعل من الطّرفین فعل الآخر و لا کذلک الأمر لا تحمل ذات الازلیّة صفات ذاتیّة أو صفات فعلیّة من الحادث و لا یحمل الحادث صفات ازلیّة و لا ذات ازلیّة من الازلیّة» تناقض است دیگر، چون ازلیّت لااولیّت است، حدوث اوّلیت است. تجرّد لا مادّه است، مادّه نعم است، این مادّه نعم است به تمام معنا، آن لا است به تمام معنا. اینها در طرفین نقیض قرار گرفتند و نقیض هم منحصر به این است که معدوم و موجود نقیض‌اند، نخیر، در وجود هم ما نقیض داریم، وجود الفقر مطلقا، وجود الغنی مطلقا، وجود الازلیة مطلقا، وجود الحدوث مطلقا، وجود التجرّد مطلقا، وجود المادّیة مطلقا.

ما فرض میکنیم که این دو که با هم هستند و ما دوئیّتش را میفهمیم و نمیفهمیم، مادّه اولیّه، مادّه اوّلیه که دوئیّت دارند، ترکّب دارند، به هر طریقی ما میفهمیم، چون هر چه بیشتر برویم نفهمی ما بیشتر میشود. مگر اینکه ما به ملکوت فعل حقّ و ملکوت مادّه اوّلیه آگاه بشویم، میدانیم چیست، به ملکوت مادّه اولیه که خلق حق است که علم مطلق و قدرت مطلقه میخواهد، چون ما نمیتوانیم برسیم. این مادّه اوّلیه، این مادّه اوّلیه که حدّاقل دو بُعدین است، آیا مجموع غنیّ الذّات است؟ نه، مرکّب است. آیا ترکّب حادث است؟ در مراحل بعدی ترکّب حادث است، ولی ترکّب که حادث است، فقر که حادث است، نمیشود حدوث فقر بر ازلی باشد، چون تناقض است. این برای مرحله ثانیه است، امّا مرحله اولی، در مرحله اولی میگوییم این جزء لا یتجزّی بالفعل، […] بُعدین بالفعل که مادّه است بالفعل، مجموعش غنای مطلق است؟ نمیشود، چون ترکّب عین ذاتش است. وقتی ترکّب عین ذاتش است، پس اینکه می‌گوییم این جزء و آن جزء، برای اشاره است. این جزء از جزئین اصلیین وجود مادّه اولی در اصل موجود شدن و موجود بودن، باید با این باشد و الّا هیچ‌چیزی نیست. آن جزء هم در اصل موجود شدن و موجود بودن باید با این باشد و الّا هیچ‌چیزی نیست. پس این به تمام معنی الکلمه به اتّصال به این نیازمند است در اصل وجود. بالعکس این هم به تمام معنی الکلمه در وجودش و در مقام وجود نیازمند به این است. این فقر مطلق، این باز اشاره است، وگرنه ما نمیفهمیم. این فقر مطلق یک بُعد، این فقر مطلق «هل الفقیر المطلق محتاج الی الفقیر المطلق المحتاج الیه، دورٌ مصرّح فلا بدّ أن یکون وراء غنًی» اگر سومی در کار نباشد، اوّل و دوم هم نیست. اینکه خودی ندارد جز با این و این هم که خودی ندارد جز با این و هر دو بی‌خودند در ذات خود، پس مجموعاً هم بی‌خودند در ذات خود. منفرداً از هم که وجود ندارد، مگر در صقع اراده حقّ «کُنْ فَیَکُونُ» پس این دو که در لطیفترین اشارات عقلی دو بُعد است «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» «کلّ زوجٌ من الزّوجین فی المادّة الاوّلیة بحاجة فی تکوّنها و بقائها لردح من الزّمن الی الآخر کما الآخر بحاجة الی الاوّل فی تکوّنها و بقائها لردحٍ من الزّمن، فلا نجد فی هذا الجزء الاوّلی الّا فقراً» در ذات موجود شدن و موجود بودن جز فقر نیست، می‌شود فقر باشد وجود هم باشد و وجود دیگری نباشد. خود فقر دلیل است بر وجود یک غنی. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، فرار باید کرد.

آدم از دور میشنود که فلان چنین است و چنان است و چنان است و چنان، از نزدیک میآید، هر چه می‌بیند، چنین است برای فلانی است، آن برای عمرو است، آن برای زید است، خودش چطور؟ برهنه است، هیچ‌چیزی ندارد. مادّه هم هر قدر انسان در درون ذات مادّه کاوش کند، چند مطلب به دست میآید: 1- فقر به معنی حرفی «شیءٌ هو الفقر» اگر هویتی باشد، از غنی آمده است، اگر غنی اراده تکوین نکرده باشد، هیچ نیست، پس این بین هیچ است و چیز. در حالی که چیز است هیچ است، در حالی که هیچ است ممکن است چیز شود. این که چیز شده است، چیزی نبوده است که چیز شده، «کُنْ فَیَکُونُ». حالا هم که چیز شده، غنائی به او افاضه نشده است. وجود فقیر، وجود فقری و لذا رسول الله (ص) فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِي»،[3] «افقر الکائنات إلی الله تعالی هو الرّسول، لما ذا؟ لأنّه اعلم الکائنات بذاتیّة فقره، اغنی الکائنات فیما اخذ من ربّه» اگر آدم ماهی یک میلیون از کسی میگیرد خودش چیزی ندارد، این فقیرتر است به او یا من که ماهی صد تومان دارم؟ ماهی صد تومن دارم، من فقیرترم به او یا شما که ماهی یک میلیون داری؟ شما، «رسول الله (ص) الّذی اعطاه ربّه کلّ شیءٍ فی خَلقه و فی خُلقه و فی علمه و معرفته هو افقر الکائنات الی الله لانّه اغنی الکائنات فی افتقاره الی الله» «الْفَقْرُ فَخْرِي» روی این حساب است. فقر عن شعورٍ، عن ادراکٍ. معرفت رسول الله بالله که در بالاترین قلّه معرفتهاست بین کلّ کائنات، چرا؟ برای اینکه بیشتر از همه کائنات از خداوند به استحقاق و لیاقت دریافت کرده، امّا فقر در اینجا نمودارتر است. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»،[4] این خریّت ماست، جهالت ماست. «رَّآهُ اسْتَغْنَى»، «استغنی» که نیست، هیچ‌کس خود را در ذات غنی نمی‌بیند. اینکه میبیند چه دارد و نمیداند که مال خودش نیست. این طغیان میکند. امّا اگر همان‌طور که میبیند دارد، بداند که مال خودش نیست، هیچ از خودش نیست. در اینجا از خضوع و تواضع هرگز بیرون نمیرود و حالت استکبار نخواهد داشت.

«وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» «فعدم معرفتنا بحقیقة المادّیة فی الزّوج الاوّل من مادّة الامّ لا تمنعنا أن أنّه […]» و الّا باید بگوییم هیچ‌چیزی نیست، یا باید بگوییم هیچ‌چیزی در عالم وجود ندارد یا هر چه هست وجودش از غیر است، سوم ندارد، سوم اینکه در عالم میبینیم همه چیز هست و هرچه هست از خودش است، خودش ازی ندارد، چون ترکّب است «و التّرکب آیة الحاجة الذّاتی و التّرکّب من الآیات الدالّات القاطعة علی الحاجة الذّاتیة و لذلک یقول ربّنا «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»» غیر از این هم نمیشد. «هل کان من الممکن أن یخلق ربّنا من کلّ شیء مجرّداً؟» مجرّد قابل خلق نیست. «هل کان من الممکن أن یخلق ربّنا سبحانه و تعالی غنیّاً کنفسه أن یخلق الهاً آخر کن ما خلق فهو مألوه لا تتعلّق قدرة الله تعالی بخلق الهاً آخر أن یکون مثله» تناقض میشود. «لا لنقصان فی قدرة الله تعالی بل لنقصان فی هذه المألوف» هم مألوف، هم اله، هم حادث هم ازلی؟ اگر ایجاد کند موجودی را، پس حادث است. حادث است که نمیتواند ازلی باشد، مثل آن حرفهایی که بعضیها میزنند. این حادث که شد، کما اینکه در باب قدرت بحث خواهیم کرد ان‌شاءالله. «هل الله تعالی یمکن أن تتعلّق قدرته بالدّنیا أن لیجعل الدّنیا برمّتها الکرّة الارضی برمّتها علی ساعتها لیجعلها فی بیضة لا تکثر البیضة و لا تصغر الدّنیا» این مسائلی است که در باب قدرت باید بحث کنیم ان‌شاء‌الله. چون باب علم ما داریم، باب قدرت داریم، باب صفات ذات داریم، این ابواب، ابواب الهیّه است که باید بر محور آیات ان‌شاء‌الله صحبت کنیم.

«هل یمکن أن یخلق الله سبحانه و تعالی من کلّ شیء کشیء ذاته نفسه؟ لا، أن یخلق مجرّداً عن کل المادّیات؟ لا، لأنّ التجرّد عن المادّیات غنی مطلقة و التمرّد عن التجرّد المادّیة، المادّیة فقر مطلق و المخلوق فقیر مطلق و الخالق غنیّ مطلق فکیف یمکن أن یخلق الخالق موجوداً و کائناً غنیّاً مطلقاً، اذا غنی مطلقاً فکیف یحتاج فی خلقه الی الله تعالی». «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ». پس غیر این نمیشد. ولی اینکه غیر این نمیشد «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» متذکّر شوید که هرچه در عالم خود بگردید، جز فقر نیست. جز هیچ نیست، همهاش لیس است در ذات، ذاتی نیست و اگر نمودی است، این نمود هم به حساب اینکه خدا از خودش مایه گذاشته و زید شد و عمرو شد و بکر شد و سلمان، نخیر «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[5]

«لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» مذکّر شدیم. هر تذکّر ما نسبت به فقر کائنات قویتر باشد، تذکّر ما نسبت به غنای مکوّن کائنات طبعاً قویتر خواهد بود، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» یک مرتبه من میفهمم که من ماهی صد تومان به فلانی فقیرم ماهی صد تومان، ماهی هزار تومان فقیرم، یک مرتبه نخیر، اصلاً همۀ من فقر است. اگر آدم ماهی صد تومان ندارد، صد تومان قرض میکند مثلاً یا مدتی گرسنگی میخورد، فرار نمی‌خواهد، کجا فرار میخواهد؟ «الفرار من نفسی و من نفسیّاتی و من کافّة الکائنات فرار من الفقر المطلق الی الغنی المطلقة فلا بدّ من أی شیء فراراً عن الکائنات، الی ربّ الکائنات، فراراً لیس قراراً المادّی له قرار» ما یا قرار داریم در زندگی، اطمینان و اعتماد داریم، به همین اکتفا میکنیم یا فرار است. مثلاً مادّی چه میگوید؟ سوره روم: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون»[6] کما یقول امیرالمؤمنین (ع) فی النّهج «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ»،[7] «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» منتهای نظرش فطری، فکری، علمی، عقلی و… همین باشد؟ کور میشود، عمق را نمیبیند، فقر را نمیبیند، «فرّوا» ندارد «قرّوا» ندارد. «وَ مَنْ‏ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» اگر من این عینک را بزنم که با عینک ببینم، شما را میبینم، اگر نه، هیچ چیزی نمیبینم، خودم را هم نمیبینم. «وَ مَنْ‏ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ». «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون» نه فقط «عَنِ الْآخِرَةِ» آخرت نتیجه مبدأ است. «ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» که ببیند، هم از آخرت غلفت میکند که نتیجه این دنیا است و هم از مبدأ غفلت میکند. اگر کسی فقط با فقراء محشور است و چیزی جز فقر نمیفهمد و از فقر غناء نمیفهمد، بلکه فقیر را غنی میبیند، فقر را غنا میبیند، در اینجا نه توجّه به مبدأ دارد و نه توجّه به معاد دارد.

«إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» «ینذرنا عن الکائنات کلّها أنها لیست غنیّة أنها فقیرة الذّات و لابد من الفرار من الله الی نعم، من الفقیر إلی الغنی من المألوه الی الاله، منّی الیه منک الیه من عالم الیه» و لذا در لیله معراج رسول الله «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»[8] از خود هم بیرون رفت از نظر فکر.

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود

 «نَذِيرٌ مُّبِينٌ» ابوعلی سیناها، ملاصدراها، حاجی سبزواریها، آقای طباطباییها، آقای خمینیها، فلاسفه بزرگ عالم، فلاسفه اسلامی، فلاسفه غیر اسلامی، بیان شما قویتر است یا خدا؟ «إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ»، نه بیّن، ما یک بیّن داریم، یک مبین داریم، یک وقت بیّن باشد، من نفهمم، مبین، روشن‌کننده. روشن‌کننده تمام حقایق توحیدی عبارت است از کتاب الله که کتاب بیان است. به این مقدار در اثبات وجود خدا در اصل فقر جهان و اصل غنای ماوراء جهان ما اکتفا میکنیم، تتمّه را مطالعه بفرمایید.

«هذه هی المرحلة الاولی علی ضوء آیات قرآنیة من سورة الطّور و سورة الذّاریات و کفی بالله حسیباً بینه و بیننا» این کتاب خداست که شاهد بر این مطلب است. ما در بحث فطری و عقلی هم در اثبات وجود صانع صحبت کردیم، هم در توحید. در بحث قرآنی در اثبات وجود صانع صحبت کردیم، در توحید نه، آیات دیگر. «و الی الآیات التّوحیدیة الّتی تثبت لنا التّوحید علی ضوء آیات عدّة قرآنی و نصرّف الآیات» خدا میگوید: «نُصَرِّفُ الآيَاتِ»،[9] «نُصَرِّفُ» یعنی چه؟ گونه‌گونه نشانههای حقّ را بیان میکنیم. این‌گونه نیست که فقط این راه را بلد است، از راه فیزیک بلد است، از راه شیمی بلد است، از راه عقل بلد است، از راه فطرت بلد است، نخیر، «نُصَرِّفُ»، «الله تعالی خالق کلّ شیء و عالم بکلّ شیء و قادر علی کلّ شیء و یمثّل کلّ شیء، لکلّ مکلّف» قرآن شریف یک جهت ندارد، از کلّ جهاتی که استعدادات گوناگون، افکار گوناگون، دیدهای گوناگون، فهمهای گوناگون، چون همه مکلّفاند، تمام گوناگونها در درک‌های فطری و عقلی و علمی و حسّی و… مختلفاند از نظر اجواء درونی و اجواء برونی، «نُصَرِّفُ الآيَاتِ» تصریف یعنی چه؟ یعنی اصل یکی است، ولی صیغههای مختلف. «ضَرَبَ، یَضرِبُ، أَضرَبَ، یُضرِبُ، ضارِبٌ، مَضرُوبٌ» ضاربٌ، ضاربٌ میفهمد، مضروبٌ، مضروبٌ میفهمد، أضرَبَ، أضرَبَ میفهمد. مادّه اصلی دلالت بر وجود خداوند و توحید او خود ما هستیم، منتها «نُصَرِّفُ» از جهات مختلف، از درون «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»،[10] «سنریهم» چرا «سَ» میگوید؟ «أریناهم» نیست، «أریناهم فی فطرهم فی عقولهم فی حواسّهم و لکن کل ما ازدادت الفطرة تبلوراً و العقل تفکّراً و العلم زیادةً کل ما ازدادت الرعیل البشری کلّ ما ازداد علماً و تفکّراً و تعمّقاً و تأنقاً، نزدادوا اثباتاً لوجوده» «سنریهم» این «سَ» یعنی همیشه. «علی طول الخط، علی طول خطّ الحیاة منذ التکلیف الی الموت و الی القیامة الکبری سنریهم آیاتنا» آیاتنا، تمام آیات؛ چه آیات درونی و چه آیات برونی، «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ» البتّه «فی انفسهم» بعد افتاده، ولکن در حساب دیگری قبل است و اینجا بعد است، به حساب دیگری است. «وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» فقط حقّ، «أنّه حقٌّ» نیست، «أَنَّهُ الْحَقُّ» اگر «انّه حقٌّ» بود، حقّ دیگری هم بود. فلانی مجتهد است، مجتهد دیگری هم هست. نه «أنّه المجتهد» فقط مجتهد این است، کس دیگری نیست، بقیّه هیچ. «أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» ربّ در مقام ربوبیّت، خداوند «عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» یعنی «لا تجد أی شیء من الاشیاء الکائنة المخلوقة إلّا أنّ ربّنا بربوبیّته شهید علی أنّ هذا الکائن فقیرٌ فقیرٌ فقیرٌ الی الله الغنی الغنی، نحن منغمسون فی البراهین السّاطعة البیّنة المبیّنة الّتی تدلّ علی وجود ربّنا و توحیده و صفاته و ما الی ذلک».

در آیات توحیدی این آیه را مطالعه بفرمایید: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»،[11] شطراتی از این آیه را ما بحث کردیم، امّا بحث موضوعی مستقلّ ما داریم میکنیم. فکر کنید در این آیه که «فیهما» همان آسمان و زمین است فقط یا نخیر، مطلب دیگری هم در کار است و همچنین آیات دیگری. «قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا»،[12] بحثهای توحیدی را در چند جلسه، چون سابقه دارد و عرایضی که کردیم، صحبت میکنیم. بعد مرحله سوم است که مرحله صفات ذات و صفات فعل است، قدرت است، علم است، حیات است که صفات ذات است و جامعش قیّومیت است. بعد صفات فعل است. آن وقت در گزارش ذات حقّ در بُعد صفات ذاتی و در بُعد صفات فعلی در یک جنبه و در بُعد ذات حقّ آیاتی داریم در سور مختلفه که باز هم ان‌شاءالله به یاری خدا بحث خواهیم کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».

– اگر وجود نباشد، یا عدم است… سه چیز است دیگر. نمی‌شود یک جزء باشد و عدم هم نباشد، خدا هم نباشد…

– پس بسیط است. از بسیط غیر بسیط درست بشود؟ از مجرّد غیر مجرّد درست بشود، عرض کردیم که اگر آن جزء مرکّب از اجزاء بسیطه است، اوّلا در بسیط که اجزاء معنی ندارد، ثانیاً اجزاء بسیطه یعنی اجراء مجرّده، از اجزاء مجرّده مادّه درست میشود؟ تناقض است.


[1]. ذاریات، آیه 49.

[2]. ذاریات، آیات 49 و 50.

[3]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص 111.

[4]. علق، آیات 6 و 7.

[5]. یس، آیه 82.

[6]. روم، آیه 7.

[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[8]. نجم، آیات 8 و 9.

[9]. اعراف، آیه 58.

[10]. فصلت، آیه 53.

[11]. انبیاء، آیه 22.

[12]. اسراء، آیه 43.