جلسه نود و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (ترکب مخلوقات و تجرد خدا)

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ زوجیت و فقر مادّه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ».[1] بحثهایی بر محور این آیه مبارکه راجع به فقر ذاتی و اصلی مادّه کردیم. تفصیلش را محوّل کردیم که برادران حوار را مطالعه بفرمایند و فکر بفرمایند، امّا بعضی از برادران فرمودند که یک مقداری باید بحث را ادامه بدهیم. البتّه ما نمیخواهیم کتاب حوار را بخوانیم و معنا کنیم، شما فوق این مطالب هستید، مطالعه میکنید و تفاصیل مطلب را به دست میآورید. امّا اینجا یک سؤالی را اوّل مطرح میکنیم، بعد جواب، بعد هم بر محور ترتیبی که در حوار است به طور مختصر صحبت میکنیم.

«آیات بیّنات من المادّة داخلیّةً و خارجیّة علی أنّها حادثة و لماذا یذکر القرآن الکریم آیة واحدة و علامة و دلیلاً واحدا علی افتقار المادّة فی ذاتها الی غیر المادّة. آیة واحدة هی آیة الذّاریات «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون» حال أنّکم رسمتم و بحثتم فی محاورة مفصّلة فی الحوار أنّ ادلّة حدوث المادّه اربع: التّرکّب و الحاکة و التّغیّر و الزّمان و لماذا لا نجد فی القرآن الکریم و هو الکتاب الأصل و النّاموس الاوّل فی کلّ المعارف الرّبّانیة منذ نزول القرآن الی یوم الدّین لا نجد الّا هذه الظاهرة الوحیدة التّرکب» «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» این سؤال. جواب این است که قرآن تفاصیل را خیلی بحث نمیکند، اصول مطالب را بحث میکند و در تفاصیل ما باید تفکّر کنیم. «و کما فی الحدیث یقول امامنا الصّادق (ع) «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ‏ أَنْ‏ تُفَرِّعُوا»[2] بنا نیست که ما را این‌قدر تنبل و بی‌فکر و بی‌دقّت و بی‌تعقّل بار بیاورند و همه را بگویند. استاد خوب هم استادی نیست که تمام مطالب را دسته‌بندی بگوید و هیچ جای فکر برای شاگرد نگذارد، این غلط است. «من المیّزات القرآنیة أنّ الله سبحانه و تعالی بیّن کلّ شیء ولکن لا بیاناً فصلاً لا نجد نحن موضعاً للتّفکیر ابداً لا و انّما موضع التّفکیر أنّه الاصل عندنا و نحن نرید نؤصّل الاصل و نفرّع علی الاصل» تفکیر، تفکیر، فکر، فکر، فکر، در کلّ علوم همین‌طور است. در علوم هدایتی روح انسان که احکام شریعت است سلباً و ایجاباً بمراتبهما و همچنین در علوم تجریبی، قرآن در علوم تجریبی هم حرف دارد. نقطهای را، نقطه بسیار درخشانی را القاء میکند، بعد تکامل علم او را مبنا قرار میدهد و میفهمد. مطالب عقلی همچنین، مطالب عقلی را قرآن به عنوان محوری، مطالب فطری، مطالب عقلی، مطالب علمی، مطالب حسّی، به طور محوری قرآن شریف بیان میکند و دائماً امر به تدبّر.

«اوامر الله سبحانه و تعالی فی الذّکر الحکیم بالتّدبّر کثیرة کثیرة جدّاً، تأمّل تأمّل تأمّل فی الکفایة و الکذا و الکذا و الکذا لیس دلیل علی عمق المطلب، بل احیان علی أنّ المولّف لم یفهم ولکن قرآن تأمّلاته لکی نتفهّم الاصول ملقاة فی الذّکر الحکیم و علینا أن نتعرّف الی الفروع المتفرّعة علی الاصول» «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى»[3] آنهایی که مغزشان و فکرشان را، لبّش را میگیرند و قشر را خارج میکنند. «فی العقول قشور و لها الباب اذا تحلّلنا عن قشور العقول عن النظرات الظاهرة السطحیّة البسیطة غیر الرّکیزة غیر الاصیلة، نحن نعقل اکثر» فکر هم همین‌طور است، فکر هم یک مرحله ظاهری دارد و یک مرحله باطنی دارد. حتّی ظهورات آیات «احیاناً آیة ظاهرة فی النظرة البسیطة فی معنی ولکن اذا تأمّلنا و تعمّقنا و تدقّقنا فی الفاظ الآیة و جملاتها و الآیات الّتی تناظرها، نعرف معنی الآخر» اینکه قرآن شریف این‌قدر امر میکند تذکّر کنید، تدبّر کنید «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»،[4] «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لَّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»،[5] لقوم یشعرون، «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[6] فی سورة القمر، السورة القصیرة قصیرة جدّاً اربع مراحل اربع مراتب «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»[7]» قبلاً هم عرض کردم، باز هم عرض میکنیم که اگر قرآن شریف تمام تفاصیل مطلب را فرداً فرداً بیان نکرده است، عللی دارد. یکی از علل این است که نخواسته ما جامد باشیم. ما هم بر محورهایی که قرآن شریف بیان فرموده است، عطیّات داخلی ما، عطیّات خارجی ما، عطیّات داخلی ما که فطرت باشد، عقل باشد، عطیّات خارجی ما که احساس درونی و برونی باشد، عطیّات علمی، از کلّ عطیّات به عنوان تبلور به عنوان حرکت که با این حرکات صحیح «فی سبیل التعرّف الی الحقّ» برکاتی دارد.

حالا این آیه «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» «تذکّرون ماذا تذکّرون تذکرّون بس فقر المادّة؟ فقر المادّة فی ذاتها تذکّر الاوّل و هنا تذکّرات و تذکّرات تلو بعض تذکّرات فرعیة و اصل هذه التّذکرات عبارة عن زوجیّة کلّ شیء یعنی افتقار کلّ شیء» اگر یک شخصی گفت فلانی فقیر است، هیچ ندارد، دیگر بقیّه را لازم نیست بگوید، هیچ ندارد یعنی نان از کسی، سبزی از کسی، رخت از کسی، مکان از کسی، اینها را لازم نیست بگوید، اصل این است که این آدم هیچ ندارد. اگر چیزی دارد بدانید از جای دیگر است. خودش هیچ ندارد. «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» که تا آنجایی که میتوانستیم بحث کردیم در حوار، مراجعه بفرمایید، حالا مقداری هم میخوانیم. این فقر ذاتی و لا شیئیّت ذاتی کلّ مخلوقات را بیان فرموده است از نظر عقلی، از نظر علمی، از نظر حسّی، از نظر دقّی، از نظر هندسی، از نظر فیزیکی، از هر نظری از نظرات درونی و برونی ادرکات ما و هر قدر هم تبلور پیدا کند زوجین است. و دیروز عرض کردیم حضور برادران که چند محال اینجا لازم میآید و واجبی هست و آن متحقّق است و ما نمیفهمیم.

«مادّة کیف ما کانت و أینما کانت محدودة بصورة فعلیّة بمرکّباتها و باجزائها لا یمکن أن تکون المادّة المحدودة مرکّبة من المواد اللامحدودة» اجتماع نقیضین، اینها را قبلاً صحبت کردیم. حالا «الاصل الاصیل فی المادّة الّذی تتبنّاه امور ثلاثة اخری ما ذکر فی هذه الآیه عبارة عن زوجیّة المادّة ففقر المادّة فی ذاتها فی اصل کونها و فی کیانها و فی استمراریّتها، ثمّ لمّا نفکّر و لمّا نتدبّر فی أن المادّة کیف ما کانت و أینما کانت مفتقرة مائة بالمائة» صنّار ندارد، فقراء فرق میکنند. فقرایی هستند که این یک تومان دارد، آن صد تومان دارد، آن پنجاه تومان دارد، جمع میکنند یک پولی میشود. آن وقت اگر این هیچ، آن هیچ، آن هیچ، آن هیچ، جمع هیچ چیزی درنمیآید. مادّه هم فقرش بُعد دوم است، هیچِ هیچِ هیچ، چه میشود جمع هیچها چیز درست کند، جمع صفرها یک یا کسری از عدد درست کند، این جمع بین نقیضین میشود. هیچ و چیز ولو شیءٌ مّا باشد.

«الاصل الاوّل تبیّنه آیة الذّاریات «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» تذکّرون امور عدّة من الامور الّتی نتذکّرها تبنیّاً لفقر المادّة ذاتیاً الحرکة اوّلاً التغیّر ثانیاً الزّمان ثالثاً. حرکة المادّة ذاتیة و تغیّر المادّة ذاتی و الزّمان یستفاد بین تغیّراتٍ مادّة هذه الامور الثّلاثة الاخری طبعاً المادّة کیف ما کانت و اینما کانت هی مربّع من هندسة الافتقار، الضّلع الضّلیع الاوّل بالنّسبة لهندسة الافتقار المربّعة عبارة عن الفقر الذّاتی ثمّ نفهم علی تذکّر بالفقر الذّاتی أنّ هذا الفقر الذّات بحاجة الی حرکة و الحرکة تولّد التغیّر و التغیّر منتزع للزّمان. فهنا حقائق ثلاث و امر انتزاعی رابع، الحقیقة الاولی ترکّب المادّة فی ذاتها و افتقار المادّة فی ذاتها الحقیقة الکائنة مع المادّة علی طول الخط لا ینفصل الفقر عن المادّة و لا المادّة تنفصل عن الفقر» این حقیقت اول است. «الحقیقة الثّانیة لکی تتکامل المادّة تحتاج الی حرکة» حرکت جوهری به آن بگویید، هرچه میخواهید بگویید، مقداری بحث میکنیم. اگر جمود داشته باشد بله، نمیشود، اصلاً نمیشود، از نظر علمی هم این‌طور است، ثانیاً، خود حرکت حرکت لاشعوری با تکوین ربّانی، این به سوی کمال است، به سوی تکامل است. این حرکت یک مرتبه حرکت لاشعوری است، یک متربه حرکت شعوری است، حرکت ارادی است. حرکت لا شعوری حرکت جوهری است، برای تکامل است، حرکت شعوری هم حرکت مکلّفین است که به سوی تکامل است. ممکن است الی التّنازل هم باشد، ولکن برای تکامل است. پس حرکت مستفاد از اصل افتقار مادّه است. اگر کسی غنی باشد از همه چیز، چرا این طرف و آن طرف برود؟ چرا به خودش اضافه کند؟ بی‌نهایت دارد. آن موجودی که بی‌نهایت دارد، برود باز به بی‌نهایت اضافه کند؟ موجودی که خوف از کسی ندارد، برود کمک بگیرد که مراقب او باشند، پاسدارش باشند؟ موجودی که غنی مطلق است چرا حرکت کند اصلاً؟ گذشته از آنکه حرکت در مجرّد معنا ندارد، اصلاً حرکت در مجرّد معنا ندارد؛ چون حرکت از مکان به مکان شدن است، از حال به حال شدن است، از مکان به مکان شدن است. گذشته از آنکه مجرّد به تمام معنی الکلمه نمیشود حرکت داشته باشد، اگر هم بشود حرکت داشته باشد، چرا حرکت بکند؟ حرکت برای چه؟ اضافه کردن به خود، نگذارد از خودش کم بشود، به خودش اضافه بشود، ولی اصلاً چرا حرکت بکند؟

این حرکت حقیقت ثانیهای است که در مادّه است، بعد از حقیقت فقر. خود این حرکت چه ایجاد میکند؟ تغیّر، کوچک را بزرگ میکند، ناقص را کامل میکند، کامل را کاملتر میکند، تغیّر، تغیّر، تغیّر، تغیّر، این حرکت ثالثه است. زمان، زمان حقیقتی ندارد «الزّمان عبارة عمّا ینبثق من الفاصلة بین الاکوان» زمان یک حقیقتی است که مثلاً خلق شده است با مادّه، نخیر، از مادّه با حرکتش تغیّر و با تغیّر، انسان زمان ادراک میکند. حالا در زمان بحث خواهیم کرد، بحث بسیار رقیق و عمیقی خواهد بود که ان‌شاء‌الله صحبت خواهیم کرد. «فالجواب عن السؤال الّذی طرحناه أنّ القرآن یذکر الفقر الذّاتی للمادّة کمادّة کیفما کانت و أینما کانت ثم لعلّکم تتذکّرون، تتذکّر حرکة المادّة، تتذکّر تغیّر المادّة، تتذکّر الزّمان المنبثق عن تغیّر المادّة» اگر اینها هم نباشد، باز طوری نیست. فرض کنید مادّه حرکت ندارد، ما با این کاری نداریم، مادّه حرکت ندارد تغیّر ندارد، زمان هم نیست. باز ضرر نکردیم. اگر کسی بخواهد برای اثبات مطلبی ادلّهای بیاورد، اگر یک دلیل صد درصد قانع‌کننده بیاورد بهتر است یا هزار دلیل بیاورد که همهاش سست است؟ یا اگر یک دلیل قانع‌کننده بیاورد کافی است یا نخیر، پنج‌تا، چهارتا، سه‌تا، بیشتر… لزوم ندارد، غرض چیست؟ وقتی خداوند پیغمبری میفرستد، برای اثبات نبوّت باید صد معجزه داشته باشد؟ نه، «معجزةٌ مّا، آیة مّا تدلّ علی أنّ هذا البشر ربّانیٌ، یوحی الیه، آیة واحدة تکفی کثره الآیات لماذا؟ الّا عند الاضطرار فی آخر، الاضطرار الّذین یجب أن یتفهّموا أنّ هذا الانسان یحمل شرعة الوحی من الله سبحانه و تعالی» دلیلٌ مّا کافی است، دلیل اوّل دلیل ثانی، اینکه میگوید اوّل، ثانی، ثالث، این چند جهت دارد: یکی اینکه دلیل اوّل خیلی محکم نیست، دوم، سوم، چهارم، میشد ده‌تا دلیل، صدتا دلیل بیاوری، هر کدام از این صد دلیل اگر کافی نباشد، این صدتا یک دلیل هم نیست. فایده ندارد. زیاد بودن دلیل که فایده ندارد. اما اگر یک دلیل بیاوریم که این قویترین دلیل است و اگر ادلّه دیگری هم هست بر محور این دلیل است، این کافی است.

«الدّلیل القویّ القویّ القویّ الّذی تنبثق منه الادلّة الاخری اذا احتجنا الیه عبارة عن زوجیّة کلّ شیء» حالا زوجیت افتقار است، از افتقار ذاتی مادّه اگر ما حرکت فهمیدیم که فهمیدیم، اگر نفهمیدیم هیچ. تغیّر را فهمیدیم، اگر نفهمیدیم هیچ، زمان را فهمیدیم، اگر نفهمیدیم هیچ. اصل این ذاتیّت فقر وقتی که ثابت شد از طرف مادّه، این برای ما کافی است. «افتح الکتاب الصحیفة مائة و تسعة و ثمانین بدایة البحث: «بحث آخر في حدوث المادة الإلهي‏: إننا لا نتمكن من العلم بحدوث المادة أو أزليّتها -بإدراك أحدهما ذاتياً-» در محاوره رسول الله (ص) هم با مشرکین همین‌طور بود، آنها میگفتند: آخرش این است که ما نه حدوث جهان را میفهمیم، نه ازلیّت، از لااوّل که نبودیم ازلیّت را بفهمیم، در حدوثش هم که نبودیم، پس سکوت میکنیم، میگوییم نه ازلی است، نه حادث، نه می‌دانیم ازلی است، نه حادث. آن حرف، نقل کلام این‌جاست: «انّنا إننا لا نتمكن من العلم بحدوث المادة أو أزليّتها -بإدراك أحدهما ذاتياً- اذ لم نكن من الأزل» «من» ندارد ازل که «لكي ندرك أزليّتها» ما ازلی نیستیم، تا رفیق توأم خودمان را در ازلیّت که مادّه است، بر حسب قول مادّی بفهمیم. «و لا حين الحدوث لكي ندرك حدوثها» ما از حوادث میلیاردها بعدی هستیم، اگر مادّه اوّلیه حادث است، ما که با آن مادّه اوّلیه در حالت شعور و ادراک نبودیم تا آن حادث شد، ما بفهمیم ما هم حادث شدیم، این نبوده. «إذاً فلا سبيل لنا إلى إستنباط أحد الامرين في المادة إلّا من آثارها و خواصها» آثار و خواصش «و كافة الخواص و الآثار المادية تصبح عسكراً عظيماً تقذف خرافة أزلية المادة بالدفعيات الجبارة» چهار بمب هیدروژنی میخورد بر مغز مادّه در اصل مادّه، منفجر میکند استغناء مادّه و ازلیّت مادّه را که بمب مهمش همان است که در سوره ذاریات می‌فرماید: «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ».

«لقد أسلفنا البحث عن آثار الأزلیة و الحدوث في قول فصل، و هنا نجد كافة آثار الحدوث و الفقر و الحاجة و المحدودية، كل ذلك نجدها بكاملها في المادة مهما كانت» «کیفما کانت اینما کانت» هر چه میخواهد باشد. «من: الزمان و التغير و الحركة و التركب» من به عکس نقل کردم، چون بحث مهمّ ما ترکّب آخر است، ترکّب اوّل است، بعد حرکت است، بعد تغیّر است، بعد زمانی است. طبق بیانی که عرض کردیم و در کتاب نوشتیم. «ثم لا نجد أيّاً من آثار و خواص الأزلية فيها- إطلاقاً-» ما باید از آثار بفهمیم. اگر بخواهیم چیزی را تصدیق بکنیم با دریافت خودش، بنابراین ما با مادّی‌ها این بحث را داریم، مادّی‌ها میگویند: «انّنا لم نجد خالق السّماوات و الارض بحواسّنا، هم حسّیون» […] «لم نجد خالق السماوات و الارض الّذی تسمّونه الله بحواسّنا الخمسة هم ینکرون الحسّ العقلانی، یقولون: الحسّ العقلانیّ عبارة عن الحواسّ الظاهرة» حرف این‌هاست. «لم نجد فکیف نحکم بأنه موجود» این مرحله اولی است «فلا نحکم أنّه موجود أو لیس موجود» یک پا بالاتر می‌گذارند «یقولون ما ادرکته حواسّنا فهو موجود و ما لم تدرکه فلیس موجود» پس منکر خدا میشوند. ما هر دو خطوه را میگوییم غلط است. میگوییم آنچه را شما با حواسّتان ادراک نکنید، تردید دارید هست یا نیست؟ پس آقای مادّی بسیار بزرگ، استالین، لنین، مارکس، انگلس، شما که مبدأ مادّیت را درست کردید، شما شعور ندارید، ما شعورتان را حسّ نمیکنیم، عقل ندارید، علم ندارید، اصلاً زنده نیستید، روح‌تان کجاست؟ آیا میچشید روحتان را، لمس میکنید روحتان را؟ پس این‌طور نیست که تصدیق انسان در انحصار ادراکات جسمانی و ادراکات حیوانی باشد، نخیر، مهمّ ادراکات عقلی است. «من الآثار نعرف الموثّر و لو لم نلمس الموثّر و لو لم نحسّ لم نبصر لم نلمس ثم نذق» با این حواسّ ظاهریه، برای اینکه حواس ظاهریه کندند، حواسّ غیر ظاهریه تندترند از حواسّ ظاهریه.

مرحله دوم که میگویید ادراکات منحصر است به حس، شما قوّه جاذبه عمومی را هم حسّ نمیکنید، چرا مبدأ کلّ علوم است؟ «القوّة الجاذبة الطّاقة الجاذبة العمومیّة لحدّ الآن مبدأ اصیل لکافّة العلوم التجریبیة حال أنّ الکون تحکمه قوانین کثیرة نحن نجهلها انّما عرفنا شیئاً مّا القوّة الجاذبیّة الآن الطّاقة الجاذبیّة الآن، هل أنتم تدرکون؟ لا، إنّما تعرفون أنّ هناک طاقة جاذبیّة عامّة بآثارها» تجاذب را که میبینید، میفهمید که جاذبهای در کار است. «من: الزمان و التغير و الحركة و التركب، ثم لا نجد أيّاً من آثار و خواص الأزلية فيها- إطلاقاً-» خواصّ و آثار برای ازلیّت است که در حادث نمیتواند باشد. چون ذات ازلی و ذات حادث با صفات ازلی و صفات حادث، هر دو تناقض دارند. عرض کردم صفت عارض بر ذات است، ذات و صفت وحدت پیدا میکنند و اگر وحدت پیدا کردند، نمیشود متناقضین حامل و محمول باشند، نمیشود. «أفلا يكفي هذا و ذاك شاهدي صدق على أنها حادثة في ذاتها و في تطوراتها؟». «مثالًا على ذلك» را رها میکنیم.

– […] چون ترکب بین دو جزء است، اگر این جزء دیگر را در نظر نگیریم، هر دو جزء را با هم در نظر نگیریم، ترکب معنی ندارد. یعنی این تغیر و حرکت را یک جزء از آن زوجین در نظر بگیریم […]

– یک جزء نمیتواند حرکت داشته باشد.

– چرا؟

– نخیر، اینجا هیچ چیزی نیست.

– [سؤال]

– نه، ولذا آن کائن اوّل را خداوند چگونه خلق کرد؟ بالاراده، اراده دوتا را با هم ایجاد کرد، ما میگوییم دوتا، مرکّب، اصلاً لفظ دوتا را کنار میگذاریم.

– یعنی در واقع مرکّب نیستند؟

– «الله تعالی خلق المادّة الاوّلیة لا من شیء» این «خلق المادّة الاوّلیة لا من شیء» حقیقت این چه بود؟ چه میفهمیم؟ اصلاً نمی‌فهمیم، میدانیم هست و مرکّب است و محدود است، انتها دارد، بیشتر از این نمیفهمیم. اگر هم ما داریم میگوییم دو و یک و این به آن و آن به این، ما داریم حرف میزنیم و الّا حقیقت مطلب چیز دیگری است.

– آن زوجی هم که قرآن می‌فرماید حقیقت دارد.

– میفهمم، ولی ما نمیفهمیم. خدا هم واحد است، میفهمیم وحدت یعنی چه؟ خدا واحد است.

– نمی‌فهمیم فرق دارد، می‌فهمیم که مادّه‌ای هست، اگر مادّی است، پس ذاتیاش است.

– میفهمیم که مادّه عبارت است از موجود محدود و موجود مرکّب، حقیقت این ترکّب چیست؟ ما چه میفهمیم ولذا هر چه ما تلاش می‌کنیم و بالا می‌رویم، باز گیجیم، حقیقت ترکّب چیست؟ بله، ما ترکّبات بعدی را میفهمیم، این مرکّب است از میلیونها، مرکّب است از صدها هزار میلیونها و امّا آن مادّه اولیّهای که لابدّ منه است، لابدّ منه است که یک حدّ یقفی در ترکّبات و در تجزّئات داشته باشیم. حدّ یقف را ما نمیفهمیم، اصلاً نمیفهمیم. اگر شما میفهمید، به ما بفهمانید، ما نمیفهمیم.

– مرکب مادّی که هست.

– بله، شکّی نیست. «المظاهر الأربعة لحدوث المادة: 1- التغيُّر». «التغیّر» حرکت قبل از تغیّر است، تغیّر حاصل حرکت است. «التغيُّر العوارض و التغيرات الطارئة على المادة تدلنا على حدوثها في ذاتها» اوّل زرد است، بعد سرخ است، بعد… میشود این عوارض با هم باشند؟ نمیشود، یک حالتی میآید، میرود، حالت دیگر، میرود، حالت دیگر. پس هر کدام از این حالات بمفردها حادثند «لم تکن ثم کوّنت التغیّرات الحالات الظّاهریة الباطنیة الکیانة و لیست الکونیة» کونی که نیست، مادّه که لا مادّه نمیشود، لا مادّه هم مادّه نمیشود. همین‌قدر که بر اثر حرکاتی که دارد، این تغیّرات حاصل میشود، این تغیّرات به چشم میخورد، واقعیّت دارد، زردی واقعیّت است، سرخی واقعیّت است. اینها هر کدامش نبوده است، شده، نبوده و شده، نبوده و شده، اینها بر مادّه عارض هستند، پس مادّه باید حادث باشد، زیرا عوارضش حادثند. «و لا یمکن أن تکون المادّة ازلیّ و العوارض المتتالیة علی المادّة حادثه و الّا کان اجتماعاً بین النّقیضین المادّة ازلیة ذاتیاً من ناحیة العوارض حادثة فالمادّة اذاً حادثة ازلیّة، ازلیةٌ حادثة» این نمیشود.

ما یک بحث جمعی داریم، ملاحظه بفرمایید در کلّ این مراحل اربعه. همان‌طور که ازلیّت و حدوث با هم تناقض دارند، تباین تناقض یا تناقض تباین دارند در ذات، صفاتی هم که ازلی دارد ازلیّه است، صفاتی هم که حادث دارد حادثه است. «لا یمکن أن یحمل الازلیّ صفاتٍ من الحادث و لا الحادث صفات من الازلی لأنّ الصفة و الموصوف یشکّلان وحدة الحامل و المحمول لا یمکن أن یحمل النّقیض نقضیة» یک دو را حمل کند، یک لایک را حمل کند. «لا یمکن أن یحمل الواحد اللاواحد، الاثنان اللااثنین» حامل محمول، چون حمل صفت است و حامل موصوف است و حمل هم صفت است. تعبیر به حامل و محمول میکنیم برای این جهت.

بنابراین اگر چنانچه یک مرتبه فقط، فقط یک مرتبه این مادّه تغییر کرد، تا آخر هم نه، از اوّل نه، تا آخر نه، یک مرتبه تغییر کرد، همین یک مرتبه تغیّر دلیل است بر اینکه این مادّه حادث است. چرا؟ برای اینکه ازلی صفت حادث را ولو آناً مّا به خودش نمیگیرد. اگر هم اینجا بگوید مادّی «الماّدة کانت من الازل اللاأوّل من دون حرکةٍ و لا تغیّر فلازمانٍ ثمّ حدثت الحادثات بعد ذلک. نقول هذا أول المستحیل و ثانیاً حدوث الحادثات ولو لفترةٍ ضئیلةٍ قلیلة جدّاً علی المادّة […] جبّارة تفجّر الازلیّة المذئومة للمادّة». یک آن هم نمیتواند. بالاتر از این، آیا ممکن است ازلی حادث شود؟ نه، ممکن است حادث ازلی شود؟ نه، پس آیا ممکن است ازلی صفت حادث به خود بگیرد؟ ولو تاکنون نگرفته، در طول عمر نگرفته، فرض کنید در طول عمر ازلی صفتی از صفات حادث را نگرفته، حادث صفتی از صفات ازلی را نگرفته، ممکن است بگیرد یا نه؟ ممکن است کافی است. چرا؟ «إنّه لا یمکن أن یتّصف الازلی بصفة حادثة و لا الحادث بصفة ازلیة لا یمکن» «لایمکن» غیر از «لا یقع» است. اصلاً ممکن نیست، نه اینکه واقع بشود. ما آدم هزار سر نداریم، ولی ممکن است. نداریم و در بُعد حکمت ربّانی نخواهیم داشت، ولکن امکان ذاتی دارد.

«کما أنّ تحوّل الازلی الی حادث و تحوّل الحادث الی الازلی، تحوّل علی نقیض، جمعٌ بین نقیضین و هذا مستحیل ذاتیاً کذلک تقبّل صفة من صفات الحادث للازلی و تقبّل صفة من صفات الازلی للحادث، هذا التّقبّل فی بقع الامکان کذلک مستحیل، لا یمکن» ممکن نیست. پس هر جا مادّیها بروند. یکی از امتیازات بحثهای الهی بر محور وحی بر سایر بحثها این است «کما أنّ ربّنا سبحانه و تعالی کائن علی طول الخط لا یضعف، کذلک بیانه و کلامه» خداوند استدلالاتی در قرآن شریف دارد، این استدلال به این حساب نیست که مشرکین یا ملحدین و مادّیین که زمان پیغمبر بودند، قانع بشوند، بعد چه؟ الی یوم القیامة هر گونه اعتراض، هرگونه ایراد، هر گونه استدلال که بر خلاف حقّ باشد، قرآن باید جوابگوی آن باشد و قویترین دلیل هم همین است. «اقوی الادلّة عبارة عن الادلّة الّتی تحلّق علی طول الخط بالنّسبة لکلّ من یرید الاستدلال» ولو در آن زمان نبوده، امّا اگر کسی… کما اینکه ما با اینها بحث کردیم، مثلاً در فرضیّه انیشتین «المادّة تعنی الحرکة و الحرکة تعنی المادّة، الحرکة مصدریّاً؟ لا، اسم مصدر» وجود هم همین‌طور است، وجود بودن، بودن که چیزی نیست، خودِ بود. حالا ما نمیفهمیم یا هر چه میفهمیم، حرکت یعنی مادّه و مادّه یعنی حرکت. در نتیجه تغیّر یعنی مادّه و مادّه یعنی تغیّر. در نتیجه زمان یعنی ملازم‌اند توأمن‌اند «توأمان اثنان».

اصل، همان حرکت است و تغیّر. بر محور فرضیه انیشتین که تاکنون هم قبول شده است و تبلوریافته است «اذا کانت الحرکة عن المادّة فالحرکة و المادّة توأمتان لا تزید احداهما عن الآخر لا بدایة العمر و لا نهایة العمر، إذا کان حدث توأم، عمره ستّة اشهر […] الثانی أکثر أو اقل؟ نفس الشیء، لأنه فرضنا توأمین. اذا کانت المادّة تعنی الحرکة أو تساوی الحرکة» دو فرضیه در اینجا وجود دارد: یک فرضیّه، فرضیّه انیشتین است که میگوید «المادّة تعنی الحرکة» خود مادّه حرکت است، حرکتِ اسم مصدری. یک فرضیّه پایینتر است که این را بهتر میفهمیم: «المادّة تلازم الحرکة» کما اینکه «المادّة تعنی الترکّب و الترکّب یعنی المادّة فی المرحلة الاولی».

وقتی که حرکت مساوی با مادّه است یا عین مادّه است، پس این دوتا حدّاقل توأمیناند. اگر حرکت حادث است، پس مادّه هم حادث است. «الحرکة حادثة، الحرکة انتقال من حال الی حال، من مکان الی مکان، حرکة اتوماتیکیّة أو ارادیة، حرکة داخلیّة أو خارجیّة، حرکة محسوسة أو غیر محسوسة، حرکة تعنی فی کلّ المراحل انتقالةً من الی، لمّا انتقلت الی زال منه و لمّا لم ینتقل هو باقی فی من و قبل الانتقال لا من و لا الی». این‌طور میشود دیگر، مثل زمان است دیگر، آیا می‌شود یک ساعت قبل برگردد؟ نمیشود برگردد. نماز امیرالمؤمنین که جعل کردند برای حضرت که ایشان… آن لات‌ها هم چاقوها را برای همین کشیدند. ایشان نماز عصر را چشمش باز بود، نخواند و سر پیغمبر روی زانویش بود و نخواند، بعد آفتاب هم غروب کرد، عمداً، چشمش هم باز بود، آفتاب غروب کرد، بعد خدا خورشید را برگرداند برای خاطر علی، نه هر دویشان، این محال است اصلاً، زمان که برمینگردد. اگر شش بعد از ظهر غروب کرد، آفتاب غروب کرد، بعد که میگردد دوباره نماز صبح، نماز ظهر و عصر، مجدّد، زمان که برنمیگردد. حرکت هم همین‌طور است. وقتی که کسی حرکت کرد از آنجا به اینجا، بعد برگشت از آنجا به اینجا، این دفعه دوم است، دفعه اوّل و دوم که یک جا نیست. دفعه اوّل رفت، دفعه دوم آمد. «فالمتحرّک».

– معجزه نیست؟

– محال که معجزه نیست، باید بحث کنیم، محال معجزه نیست. آیا خدا میتواند معجزه کند یک خدایی مثل خودش خلق کند؟ «الله یخلق الهاً مثله، معجزة؟ لا، هذه مستحیل»

– شقّ القمر چطور؟

– آنکه بله، ممکن است و واقع است، در قرآن نصّ است، شقّ القمر چه ربطی به اینجا دارد؟ یک کسی می‌گفت: شما شق القمر را منکرید، گفتم نخیر شقّ القمر در مقابل نصّ است. حالا کاری به این بحثها نداریم، باید بحث کنیم. یک چیزهایی به خدا و پیغمبر و ائمه نسبت میدهند که از محالات است، این محال است؛ یعنی وقتی انسان دقّت کند و فکر کند، محال است. چرا ما محال را به امیرالمؤمنین نسبت بدهیم؟ خداوند اراده کند، امیرالمؤمنین کره زمین را این‌قدر کند، میشود، این انگشتر را به اندازه کره زمین بکند، میشود، این محال نیست، از نظر علمی محال نیست، از نظر واقعی محال نیست، ولی چیزی که محال است که آقایان فلاسفه در باب معاد یک مطلبی دارند که «اعادة المعدوم ممّا امتنعا»[8] ولی معاد مگر اعاده معدوم است؟ معاد که اعاده معدوم نیست، معاد چیست؟ این جسم خاکستر شد، روح هم هست، چه درست می‌شود؟ آیا خداوند همان هیکل اوّل را تجدید میکند؟ نه، مثل، خلق مثل است، یعنی مادّه همان است، مماثل هیکل اول درست می‌کند. ذنب و عصیان و ثواب برای چه بوده؟ برای جسم بر مبنای روح، هم جسم است هم روح. این جسم را برمیگرداند به شبیه حالت اولی و روح هم داخل نیست، پس این اعاده معدوم نشد. اعاده معدوم «مما امتعنا» یک مدّتی بحث کردند، اعادة المعدوم، پس نمیشود. معادی که قرآن میگوید اعاده معدوم نیست اصلاً، اعاده معدوم محال است. دیروز برگردد، امروز، امروز هم دیروز است، هم امروز.

– منکرین معاد میگویند اعاده معدوم نمیشود.

– بعضیها معاد جسمانی را منکرند، بعضی از فلاسفه معاد جسمانی را منکرند.

– منکر نیستند، میگویند عقلاً نمی‌شود اثبات کرد.

– همان است، همان ولی بعضیها بالاتر از آن میگویند.

– آنهایی که منکر هستند بله، آن‌ها ادلّه منکرین را ذکر میکنند، بعد…

– حرف‌ها مختلف است. در اینجا حرکت، «الحرکة حادثةٌ»

– همان اجزایی که […] خداوند همان‌ها را برمی‌گرداند؟

– اعاده معدوم نشده، مگر اجزاء معدوم شده؟ اجزاء معدوم نیست. بله، هیکل معدوم شده، آن هیکل که معدوم شده، آن هیکل برنمیگردد مماثل آن برمیگردد. خلق مثل، قرآن هم دائماً روی خلق مثل تکیه میکند، خلق مثل است. خلق مثل، خلق مثل در روح نیست. در بحث معاد مفصّل داریم، خلق مثل در جسم نیست «قیل للامام الصادق (ع) قوله سبحانه و تعالی» حالا این چند دقیقه را بد نیست بحث بکنیم. «قوله سبحانه و تعالی «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ»[9] کیف هی هی و هی غیرها قال نعم هی هی و هی غیرها. هی هی فی اصل المادّة و هی غیرها […] ثمّ کسّر بدنة ثمّ اعادها الی الحالة الاولی، قال اللّبن فی الحال کونها لبناً و فی حال خرابها اجزاء المادّیة. انّما التّحوّل فی الهیئة و لکن لمّا جعل هذا التّراب لبنة مثل الاولی، لم یحدث المعدوم انّما جعل و صنع هیکلاً ثانیاً لهذا التّراب مثل اللبنة الاولی» خیلی بیان عالی است. «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» این «جُلُودُهُمْ» کلّ جسم است. البته خودش بحث دارد. وقتی که بدن انسان در آتش قرار بگیرد، همهاش میسوزد دیگر، وقتی آتش قوی بشود و دوام پیدا کند، ظاهر و باطن همه جزقاله میشود. پس این کجایش خلود است؟ کجایش دوام عذاب است؟ «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا» اعدنا هذه الجلود هذه الابدان هذه الاجسام الّتی نضجت رجّعناها الی مثل الحالة الاولی ثم نضجها، نرجّع ننضج» مثل اینکه بکشند زندهاش کنند، بکشند زندهاش کنند. این روح را بیرون بیاورند، داخل کنند، بیرون بیاورند، داخل کنند. این روح همان روح است، جسم هم همان جسم است، مکان عوض شده است. در موت جسم هم شکل جسم عوض شده، جسم انسانی بوده، خاک شده، بعد شکل اوّل را به این جسم میدهند و شکل کارهای نیست، عمده مادّه است که کاره است. و لذا این دست اگر بیست سال ظلماً به کسی سیلی زد، بیست سال بعد این اجزائش خیلی فرق کرده، همان دست را می‌گویند: بزنید به این دست.

الحرکة الّتی هی توأمة للمادّة حسب العلم نقول و اذا کانت الحرکة حادثة فالمادّة حادثة اذا قیل لا، نحن لا نصدّق» نظر انیشتین را، گفتیم که ادلّه قرآن طوری است که بر تمام افکار تا آنجایی که امکان دارد بگویند، تا جایی که ممکن است بگویند، احاطه دارد. شما بگویید که حرکت بعد الازل حادث شده، تغیّر بعد الازل حادث شده، پس زمان که از تغیّر گرفته میشود، بعد الازل است. میگوییم ما گذشتیم از این استحاله که ازل بعد یا قبلی داشته باشد، چون موجود ازلی عمر ندارد. و وارد این بحث هم خواهیم شد که موجود ازلی عمر ندارد. عمر برای موجود زمانی است. موجود ازلی عمر که ندارد، اگر یک میلیارد سال قبل از این خلقت را با یک میلیارد سال بعد از این خلق را نسبت به ازلیّت خدا بگوییم، خدا نه میلیارد کم است، نه میلیارد زیاد است. مثل اینکه بگوییم من صد تومان دارم و یک درجه حرارت، یک درجه حرارت به تومان کاری ندارد اصلاً، به هم ربطی ندارند. این بحث در جای خودش خواهد آمد.

ما در مرحله دوم می‌گوییم: «اذا کانت المادة ازلیّةً بالذّات ثمّ عرضت» کسی نگفته این حرف را، ولی اگر بگویند «ثمّ عرضت الحرکة فالتغیّر و الزّمان فالمادّة فی ذاتها ازلیّة و فی عوارضها لا، نقول: عوارض الحدوث لا یمکن أن تعرض علی الازلی، لأنه هنا تناقض کما بیّنّاه، تناقضٌ بین الازلی و الحدوث کذلک بین صفات الازلی و الحدوث، کائنٌ ازلی فی الذّات لا یمکن أن یحمل صفات الحدوث و لا یمکن أن یحمل کلتا الصّفتین صفة الازلیة من ناحیة و صفة الحدوث من ناحیة الاخری. یسیر مستحیلین اثنین، استحالة اولی جمع بین الذات ازلیّ و صفةً حادثة و استحالة ثانیة جمع بین صفة الازلیّة و صفة الحدوث».

حوار را مطالعه بفرمایید، ما مقداری در حرکت در ابعاد گوناگون و همچنین در تغیّر و همچنین در زمان صحبت میکنیم، ولو کان اصل بحث همان بود که از قرآن شریف استفاده کردیم. البتّه انسان یک تخیّلاتی دارد که این تخیّلات عوامی است و اگر تخیّلات عوامی را بخواهد روی جرگه بحث بیاورد، قضیه خراب میشود. کما اینکه در اصول لفظی همین‌طور است دیگر، در اصول لفظی ما بارها این سؤال را کردیم از برادران اصولیین که این برای لغت معنی کردن است، کتاب لغت، اگر برای منطق و فلسفه است، منطق و فلسفه، وانگهی اصلاً فلسفه عقلی راه ندارد در «اغسل ما علی العورة مرّتین»، روایت داریم سؤال میکند که من وقتی بول کردم، چه کار کنم؟ فرمود که «بِمِثْلَيْ مَا عَلَى الْحَشَفَةِ»،[10] این «مثلی» در فیضیّه ببریم میشود مرّتین، فیضیّه فیلسوف، فیضیّه فلان، امّا مثلی، سر حشفه یک قطره است، دو قطره، دو قطره نمیگوید دو مرتبه بریز، همین یک مرتبه را بریز. پس خراب میشود. پس این اصول لفظی کلّاً این نفع ندارد، بلکه ضرر دارد، چرا؟ چون شما فلسفه را، منطقه را، عرفان را، خرفان را میخواهید داخلش کنید، نمیشود. پس باید به همان وضع بسیط ما مراجعه کنیم. یادم است آقای خمینی در نجف بحث میکردند راجع به ولایت فقیه، ما آن بحث را رفتیم، نه برای اینکه استفاده فقهی از ایشان بکنیم، چون از استادشان آقای بروجردی استفاده کرده بودیم، آقای بروجردی اعلم بودند بلا شکّ، ولی ولایت فقیه بود و ما از نظر سیاسی که معارض شاه بودیم میرفتیم. یک روز ایشان فرمودند که این بحث در مدرسه این‌طور است، باید برویم بازار حویش را ببینیم چگونه است. به ایشان گفتم: آقا از اوّل بازار حویش تشریف ببرید، چرا از بازار خارج میشوید؟ چرا طلبهها را معطّل میکنید؟ فرمودند تقیّه میکنیم از طلبهها، از طلبهها که نگویند بی‌سواد است! چون اگر این اسطقسٌ فوق الاسطقسات را به آن فرشته نگوید، خیال میکنند که فیلسوف است. ولکن وقتی آدم فیلسوف مرد، فرشته به او گفت: «من ربّک؟ قال اسطقسٌ فوق الاسطقسات» آن فرشته گیج شد، به خدا عرض کرد: «ما یقول هذا العبد فی جواب من ربّک یقول: اسطقسٌ فوق الاسطقسات، قال أنا الرّب ما أفهم ماذا یقول هذا العبد» این‌طور قلنبه میگوید. قرآن شریف که «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[11] است این را بگذاریم و برویم سراغ وجود و ماهیّت و چنین و فلان و بهمان که اصلاً مدّتی باید بحث کنیم که وجود چیست، ماهیّت چیست، فلان چیست. بگوییم «الحقّ ماهیّته انیّته إذ مقتضی العروض معلولیّته» مدام شعر بگوییم، نثر بگوییم، بالا برویم پایین برویم. میگفتند مرحوم حاجی سبزواری اوّل شعر نوشت، دید نمیشود فهمید، خودش هم گیر کرد، شرح نوشت. دید باز هم نمیشود فهمید، حاشیه نوشت، بعد سکته کرد و مرد، دید هیچ‌کدام را نمیشود فهمید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. ذاریات، آیات 49 و 50.

[2]. بحار الأنوار، ج 2، ص 245.

[3]. طه، آیه 54.

[4]. نحل، آیه 12.

[5]. جاثیه، آیه 13.

[6]. محمد، آیه 24.

[7]. قمر، آیه 17.

[8]. شرح المنظومة، ج ‏2، ص 194.

[9]. نساء، آیه 56.

[10]. تهذیب الأحكام، ج‏ 1، ص 35.

[11]. آل‌عمران، آیه 138.