جلسه صد و سی و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (مراتب وحی )

مراتب وحی؛ تفسیر آیه 51 شوری

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث ما راجع به مراتب وحی بود و یک آیه در قرآن شریف به آیه مادر و اصلی مراتب وحی را بیان می‌کند: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ» (شوری، آیه 51) ««ما كانَ» لا یقول لیس لبشرٍ، یمکن لیس لبشر بالفعل حالیاً او بعد ذلک ولکن ما کان علی تضرب الی الاعماق علی طول الخط لیست هذه الکینونة الروحیة قابلیة و فاعلیة لبشر أن یکلمه الله سبحانه و تعالی طبعاً تکلیم الرحمة لا تکلیم العذاب لان الله یکلم احیاناً بعض الخلیقة تکلیم العذاب کما کلّم الشیطان الرجیم و دحر الشیطان من جنة رحمته و هنا الموضوع البشر. من ناحیة السلبیة و من ناحیة الایجابیة احیاناً یخیّل الی بعض انّ لله سبحانه و تعالی ان یوحی وحی الرسالة الأحکامیة لا الهاماً، الهام موجود کما بیّنا. لله ان یوحی وحی الرسالة الاحکامیة لای بشر او للممتازین من البشریة الصالحین المخلِصین و لو لم یکونوا من المخلَصین الذین یحق لهم تکلیم ربنا وحیاً رسولیاً احکامیاً. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ» ضرب الی الاعماق استحالة فی حکمة الله سبحانه و تعالی و لو لم یکن مستحیلاً فی عزته و فی علوه فی عزة الله سبحانه و تعالی من الممکن ان یوحی ربنا سبحانه و تعالی بوحی الشرعة الاحکامیة الی کل احد ولکن فی حکمة الله تعالی لیس هذا ممکناً «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ» ما بمعنی التکلیم؟ الکلم بمعنی التأثیر، «أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ» تعالی، أن یوثر فی قلبه بوحی الرسالة الربانیة الحاملة لاحکام الله سبحانه و تعالی».

این امکان ندارد در بُعد حکمت که خداوند تأثیری بگذارد، اشاره در رمزی بکند بر قلب‌ها، حتی بر گوش‌ها و بر قلب‌های هیچ بشری چه با لفظ چه در منام چه با شجره چه با ملائکه وحی، به هر طریقی. «بایة وسیلة ممکنة کونیاً، ولکن لیست ممکنةً فی حکمة الله سبحانه و تعالی أن یکلم الله سبحانه و تعالی ای بشرٍ، «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ» هذه مستثنی منه، ثم الاستثناء «إِلاَّ وَحْياً» اولاً «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» ثانیاً، «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ» لعلوه، لعلو محتده ربانیاً و لحکمته ربانیاً لیس یکلم ای بشر الا، الا، الا، مراحل ثلاث لیس رابع».

– این «وَحْياً» ارسال رسل را هم شامل می‌شود؟

– این را می‌خواهیم بحث کنیم. «سؤال: ما هو المعنی من وحی؟ لأنه یرسل رسولا بالوحی طبعاً، من وراء حجاب بالوحی طبعاً، من وراء حجاب الکلام حجاب المنام حجاب الشجرة، هذه کذلک وحی، من وراء حجاب جبرئیل ملک الوحی کذلک وحی. لله تعالی درجات من الوحی، احیاناً یکلم بشراً بکلام کما خلق کلاماً لموسی و استمع موسی کلام الله تعالی و لیس کلاماً من الفم، کلامٌ مخلوقٌ من الله تعالی بارادته او رسول الهدی و کذلک سائر الرسل احیاناً کانوا یرون فی المنام و یوحی الهیم بحجاب المنام احیاناً بحجاب الشجرة نودی مع الشجرة مع الکلام، احیاناً بحجاب عاقل، ملائکة الوحی، الله تعالی یوحی الی رسله بملائکة الوحی وحی الرسالة الاحکامیة و هذا سؤال، الجواب: نقول الوحی الا وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً، وحیاً مرحله اولی او من وراء حجاب او یرسل رسولاً مرحلة ثانیة، هما کالظرف و المجرور اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا. لمّا یقول ربنا سبحانه و تعالی انه یوحی –طبعاً وحی الرسالة- یشمل کافة مراتب الوحی ولکن لمّا یذکر بعد الوحی الا من وراء حجاب او یرسل رسولاً، نعرف أن المقصود من الوحی وحی بلا حجاب وحی بلا ارسال الرسول، بلا حجاب عاقل، بلا حجاب غیر عاقل، حجاب غیر عاقل حجاب الشجرة، حجاب الکلام، حجاب المنام. حجاب عاقل کما لک الوحی احیاناً وسیط فی الوحی بین الله تعالی و بین من یکلّمه و احیاناً بلا وسیط، هذا الوحی المجرد».

ما یک وحی بی‌حجاب داریم هیچ حجابی در کار نیست، چون سه نوع حجاب است. «حجاب الموحیٰ الیه بشر محدود، هذا حجاب. حجاب ذات الله سبحانه و تعالی لن یرتفع، الله تعالی لا یخرج عن حجاب ذاته اذا خرج عن حجاب ذاته خرج عن الوهیته» حجاب ذات هیچ‌وقت برطرف نمی‌شود، چون لانهایت است و لانهایت با بصر یا بصیرت و هیچ چیز دیگر ادراک نمی‌شود. خیلی دقت کنید، بحث بسیار عریق و عمیق است. این را به سوره نجم مراجعه کنید. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ * فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» (نجم، آیات 8 تا 10) یادم است نوشته این را در مسجدالحرام تصحیح می‌کردم، بعد در مسجدالنبی، بعد هم جریانی شد که خیلی گفتنی نیست، در کتاب هست، ملاحظه می‌فرمایید. خودم که مطالعه می‌کنم، متحیر می‌شوم که چه کسی این را نوشته که آن مرموزترین درجات وحی و عمیق‌ترین درجات معرفت از برای افضل العارفین رسول‌الله (ص) است. خداوند توفیق بدهد که ما بتوانیم با قرآن زندگی کنیم و با قرآن زندگی را بسازیم و با قرآن زنده باشیم و با قرآن بمیریم.

««وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» الدرجة الاولی العلیا للوحی یعبر عنه بالوحی و الدرجات الثانیة کانها لیست وحیاً کما فی آیة اخری من سورة الشوری «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى» (شوری، آیه 13) وحی، ولکن یعبّر عن الوحی بالوصیة «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ». «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» وحی، ولکن ما عبر بالوحی، لماذا؟ لان الوحی علی نوح قبال وحی علی النبی کانه لا شیء، کما علومنا أمام علم الرسول محمد کانه لا شیء، «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» اوحینا متکلم مع الغیر جمعیة الصفات، وحی «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ» فقد عُبّر بالوصیة أمام الوحی و یُعنی بالوصیة الوحی […] علی اولوالعزم من الرسل، الوحی وحی الله رسولیاً احکامیاً علی اولوالعزم من الرسل اوسط الوحی، هنا وحیٌ دانی کالوحی الی مثلاً آدم (ع)، وحی اعلی الی اولوالعرم من الرسل، وحی اعلی من الاعلی الوحی الی خاتم الرسل و هنا ثلّث ربنا سبحانه و تعالی الوحی و رأس الزاویة فی هذا المثلث من الوحی عبارة عن الوحی الی رسول الهدی و الزاویة الاخری القصیرة وحی الی نوح «وَصَّی» و الوحی الوسطانی، الذی وسطٌ بین الوحیین «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ وَ عيسى‏» کذلک هذه الآیة: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ» شو تکلیم؟ تکلیم لفظیاً؟ لا، یمکن یتکلم مع القلب، اذا اشار ربنا سبحانه و تعالی الی قلب شخص من دون کلام و لا ملک وحی و لا فاصل آخر ابداً ابداً ابداً، هذا خالص الوحی و لیس خلیط الوحی احیاناً خلیص الوحی» خالص است، هیچ‌چیزی با آن مخلوط نیست. «احیاناً خلیط الوحی، وحیٌ رمز الی القلب مخلوط بکلام، لیس وحیاً خالصاً، مخلوط بالمنام لیس خالصاً، لا نقول فالس، لا، صحیح ولکن مرتبة أدنی، وحی بواسطة الشجرة لیس وحی خالصاً، وحی بواسطة روح الامین، وحی به، اما وحی المشافهة القلبیة من دون کلام و لا شجرة و لا منام و لا ملک الوحی، هذا وحی خالص لا غبار علیه نورانیاً، غبار احیاناً نورانی و احیاناً لیس نورانی. جبرئیل غبار نورانی، وسیط النورانی، کلام الوحی وسیط النورانی، المنام وسیط النورانی، الشجرة وسیطة النورانیة، ولکن الله تعالی احیاناً یلقی نور الوحی بلا ضمیمة انوار اخری نورٌ خالص تماماً مائة بالمائة. فکروا فی الآیة، «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ» یعنی یلقی الی قلبه ما یرید من مراداته، ابداً ابداً ابداً، الا وحیاً خالصاً «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»»

  • اینجا استماع در کار نبوده […]
  • استماع قلب است، اُذن قلب، به اذن قلب می‌شنود ولی کلام نیست، خود معناست. کلام کنار برود، معنا القاء شود، این خالص‌تر است. اذن قلب است. ««وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» یکلم ربنا رسول الهدی لیلة المعراج وحیاً «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏» (نجم، آیات 10 و 11) و کذلک لیلة القدر، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(قدر، آیه 1) ما کان فی کلام، ما کان فی الفاظ، ما کان فی لغات او جملات، کذا و کذا، وحی المعنی مستقیماً الی قلب الرسول من دون ایّ وسیط النورانی، ظلمانی معلوم، من دون أیّ وسیط نورانی. مرحلة اولی، لیلة القدر الاولی «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» لم تسبق سابقة لأیّ رسول و لا نبی هکذا وحی، وحی مجرد خالص، ما فی حجاب. نعم، هنا ثلاث حجب: حجابٌ منّی، حجاب من ربی، حجاب بینی و بین ربی. لابد لخالص الوحی أن یرتفع حجابان اثنان حجاب بینی و بین ربی ظلمات الجهالة و العصیان و التقصیر و الکذا و الکذا، حتی لا یکون بینی و بین ربی أی حجابٍ لا مکانیاً لا زمانیاً مکانةً معرفیاً

«بيني و بينك إني ينازعني             فارفع بلطفك إني من البين»

هذا حجاب اول. حجاب ثانی: ان یتغافل الموحیٰ الیه عن نفسه کذلک […] أن ینسی نفسه الموحی الیه، یصیر کله بصراً و سمعاً و قلباً و فؤاداً و تلقیاً، نسی نفسه «ثُمَّ دَنا» مرحله اولی، دنا؛ یعنی هذه الفواصل و الحجابات التی بین الموحی و الموحیٰ الیه زالت، حجاب الاول. الحجاب الثانی لأنه نفس الانسان حجابٌ بینه و بین ربه لمّا یتغافل عن نفسه فقد زال الحجاب الثانی، بقی الحجاب الثالث. الحجاب الاول ممکن الزوال کما زال بین الرسول و ربه و حجاب الثانی ممکن الزوال ولکن لا فی حالة الرسالة، فی حالة العروج الی اعلی المعارج و الحجاب الثالث مستحیل الزوال، حجاب ذات الله تعالی. حجاب ذاتی أنا […] تغافلاً، لا واقعیاً، أنا اتغافل عن نفسی»

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود

غفلت از خود. غفلت از خود در حال رسالت نمی‌شود، باید به آن بالا برود، باید حال خلوتی باشد که اگر در آن حالت می‌ماند، نمی‌گوییم می‌مرد، اگر در آن حال می‌ماند دیگر رسول نبود.

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود               دلش در چشم و چشمش در دلش بود

این غیر از فنایی است که دراویش می‌گویند: «الدراویش یقولون الفناء فی الله یعنی الانسان یدور فی الله یصبح هو نفسه الله، کالفحم، فحم یحترق و یحترق، یزول الفحم، حتی یصیب کله نار، فاصله نار، هذا غلط، العبد لا یصیر رباً، کما الرب لا یصیر عبداً و هم ینزلون الرب الی العبودیة و یصعدون العبد الی الربوبیة» فنای مطلق آنها این است دیگر که این فانی می‌شود کاملاً. «انا هو و هو انا» این‌طور می‌شود. بایزید بسطامی و آن دیگری. «أنا هو» خودش هستم، او هم من است! یعنی من آنقدر جلو رفتم که خودش شدم. این فنا برای رسول نیست.

«الرسول لم یفنأ نفسه ذاتیاً و لم یتدخل فی ذات ربه ذاتیاً، انما فنا عن نفسه تغافلاً لا کونا، انما کینونة ما زال کون الرسول کعبد و کمخلوق، انما تغافل عن کونه فارتفعه الحجاب «فَتَدَلَّى» لیس منی شیء ابداً،‏ تغافلاً، لا تجاهلاً، فکل ما کان یری، کان یری نور الربوبیة و کل ما یسمع، یسمع وحی الربوبیة و کل ما یعرف، یعرف الربوبیة، فاذاً هذه حجوب ثلاث، الحجاب الاول ممکن الزوال لکل تقریباً الّا و الحجاب الثانی حجاب ذاتی، أتغافل عن ذاتی و الحجاب الثالث غیر ممکن الزوال. فی الحجاب الثالث الوحی هو الوحی المجرد» هیچ فاصله ندارد، نه شجره فاصله است، نه منام، نه کلمه، نه جبرئیل، نه خودم. «قیل للامام الباقر (ع) ما کان تلک الغشیة التی تعتری رسول الله اذا لم یکن بینه و بین الله احد» اگر «حتی نفسه» باشد، آن «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» است و ما خبر نداریم. اگر نفس موجود است و خود را می‌بیند که بر خود این وحی نازل شود تا به مردم برساند، این مقام «دَنا» است.

«للوحی مقامان اثنان: مقام دنا و مقام تدلی، دنا یعنی ازال کل الحجب بینه و بین ربه حتی لا یسمع الا من ربه ولکن یری نفسه. هذه حجاب یزول مع بقاء الرسالة. احیاناً حجاب یزول، رسالة موجودة شأنیاً لا فعلیاً، لا یری مرسلٌ إلیهم، لا یری الدنیا بحذافیرها بما فیها […] «فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏». تدلّی یعنی خرج عن انیته معرفیاً، لا ذاتیاً و کونیاً. نرجع: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ» الا مراحل ثلاث: الا وحیاً کما الی رسول الهدی فی مراحل: مرحلة لیلة القدر، مرحلة لیلة المعراج فی نزلتین و صعودین «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (نجم، آیات 13 و 14) «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى» ‏فی هاتین المرحلتین وحی الله تعالی الی الی قلب محمد (ص) ما کان فیه ای حجاب و لا سیما فی حالة التدلی، فی حالة التدلی ما کان حتی حجاب نفس الرسول، حتی فی ما یوحی ربنا سبحانه و تعالی الی قلب الرسول فی حالة الدنو لا التدلی کما فی لیلة القدر. هنا مراحل ثلاثة من الوحی. مرحلة دانیة دانیة جداً الوحی التفصیلی «آياتٍ مُفَصَّلاتٍ»(اعراف، آیه 133) مرحلة دانیة بالنسبة للناس. مرحلة اعلی الوحی لیلة القدر، فی لیلة القدر «ثُمَّ دَنا» لم یتغافل عن نفسه و الا کیف کان یتلقی الوحی؟ الوحی الذی سوف یفصل للناس اجمعین. ثم ارتقی فی وحیه بعد المرحلة الاولی و الثانیة لیلة المعراج و فی فصل بین لیلة المعراج و لیلة القدر فصل طویل. فی لیلة المعراج: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ * فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» فی هذه المرحلة الثالثة من الوحی حتی حجاب نفسه زال فی مقام التدلی و فی المرحلة الاولی لیلة القدر و کذلک سائر الاوقات لمّا کان ینزل علیه الوحی کان هو یستمع الی ربه و یعرف ربه و یری بنور الیقین و المعرفة دون تناس و تغافل عن ذاته».

– فقط همین دو مورد بود که دیروز گفتید؟

– ما این دو مورد را خبر داریم، باقی را نمی‌دانیم. ««وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» هذه مرحلة علیا مرحلة خاتمیة، مرحلة تامة لا فوقها مرحلة فی لیلة القدر و فی لیلة المعراج لرسول الهدی (ص). «إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» ما هو الحجاب؟ هل الحجاب هنا ای حجاب؟ لا، یقول: «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» فالحجاب حجابان او ثلاث حجب: الحجاب الاول لا یعتبر حجاب، حجاب الذات، حجاب الذات لا یعتبر حجاب، اذا اعتبرتم حجاب هذه کذلک من وراء حجاب. فلنرجع مرة ثانیة «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» ما فی ای حجاب الاحجاب واحد حجاب ذات الله تعالی، طبعاً هذه […] لیلة معراج بین الرسول و بین الرب ما فی الحجاب و لا کلام و لا جبرئیل و لا شجرة و لا نوم و لا نفسه. حجاب ابداً ما فیه، الحجاب ذات محمد (ص) کذلک ارتفعت بالتغافل الحجب الممکنة الزوال زالت، بقی حجاب واحد لا یمکن زواله حجاب ذات الربوبیة. لا یمکن ان یکلم محمد (ص) بدون هذه الحجاب ان یری ربه محیطاً به «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ» (انعام، آیه 103) اذا تریدون هکذا نقتسم. «إِلاَّ وَحْياً» هذا الوحی تدلی. «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» الحجاب الاول حجاب الذات، اذا زال حجاب الذات وحیاً خالصاً. ثم اذا کان حجاب الذات موجوداً فی الوحی المتعبّد علی رسول الهدی و اقواه لیلة القدر. حجاب ثانی حجاب الکلام، ثالث حجاب الشجرة، رابع حجاب المنام. الحجب تشمل هذه الحجب او تقول لا «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» تبین هذه الکلمة أنّ المقصود من الحجاب لیس حجاب ملک الوحی، المقصود هنا، کما أنّ المقصود من «وَحْياً» وحی خالص من دون ای حجاب کذلک المقصود من الحجاب حجاب غیر ملک الوحی او حجاب غیر الشاعر» حجابی که عاقل نیست، این با احتمال اخیر سازگار نیست. حجابی که عاقل نیست، خودش که اعقل عقلا است یا نمی‌گوییم حجابی که عاقل نیست، بر حسب مرحلتین. حجابی که غیر فرشته وحی است ««أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» إمّا رسولاً ملائکیاً الی رسول البشر کما الله تعالی کان یرسل روح الامین الی انبیائه، الی رسوله. مرحلة الثانیة او یرسل رسولا بشریاً الی سائر البشر، کما الرسل ارسلوا من قبل الله تعالی الی کافة المکلفین. هذه المراحل من البدایة الی النهایة و بینهما عوان «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ» مین؟ الله، یعنی الموحی هو الله تعالی «فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ» فی «وَحْياً» و فی «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» بمراحله و فی «يُرْسِلَ رَسُولاً» بمراحله، لیس الوحی مما یؤخذ من الله تعالی من دون اذنه و لیس الوحی علی الرسل مما یقال لمرسل الیهم من دون اذن الله تعالی. هم یأخذون الوحی باذن الله، ینشرون الوحی باذن الله، یطبّقون الوحی باذن الله، کما انّ معجزات النبیین کلها آیاتهم باذن الله. «إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ»‏ هذه مراحل للوحی، راجعوا التفسیر بصورة تفصیلیة»

– [سؤال]

– سه نوع، همه «باذنه» پیغمبر سه نوع وحی داشتند، آن اعلای مراحل وحی هیچ حجابی در کار نیست، حجاب خودش هم نیست. [مرحله] پایین‌تر، حجاب خود هست، لیله قدر که این باید باشد تا بتواند تلقی وحی رسالتی کند و القاء کند. سوم: حجب دیگر. در خواب وحی می‌شد، در کلام وحی می‌شد، آیات قرآن کلام است. به‌وسیله جبرئیل وحی می‌شد و این وحی هم که می‌شده نه به حساب هادیت رسول بوده است. «سؤال: رسول الهدی کان یلیق بکل لیاقة و لباقة أن یوحی الیه ربنا من دون ای حجاب فلماذا اوحی الیه الایات المفصلات بحجاب جبرئیل و لماذا؟ الجواب فی آیة قرآنیة یقول ربنا سبحانه و تعالی فی هذه الآیة المبارکة: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا» (نحل، آیه 102) لماذا نزّله روح القدس؟ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ» فلیس تنزل روح القدس جبرئیل و من فوقه علی قلب الرسول (ص) بالآیات المفصلات القرآنیة لعدم لیاقة الرسول، لعدم لباقة الرسول، لعدم ظرفیة الرسول، کانت له ظرفیة علیا اعلی من کل الظروف الرسالیة و لذلک «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» لیلة المعراج و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» محکم القرآن فی لیلة القدر. «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ» رب العالمین لا، ربک، لأن انما نزّل القرآن روح القدس و القرآن تربیة ربانیة خاصة خالصة خاتمیة لیس فیها نقص ابداً. «بِالْحَقِّ» مصاحباً بالحق، تنزیلاً بالحق، روح القدس بالحق، ربک بالحق، فی کل المراحل بالحق. مصاحبةً بالحق، بسبب الحق، لغایة الحق، لماذا؟ «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا» مو لیثبتک. تثبیت الرسول موجود بأصل الوحی من دون حجاب، انما «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى» کیف یثبت؟ لأنه کما سبق ان جماعة کثیرة من المسیحیین قالوا ان المسیح هو الله، هذه […] هو الله، لانه خلق من دون والد و حتی یثبت ربنا الذین آمنوا بهذه الرسالة الاخیرة و لا یقولوا ان محمداً هو الله لانه یقول کلاماً لا یقدر علی هذا الکلام الا الله، لذلک الله تعالی مصلحیة الحفاظ علی ایمان المؤمنین» همه مؤمنین که در یک درجه نیستند. بعضی خیال نکنند که واقعاً پیغمبر خودش خداست، زیرا حرف‌هایی می‌زند که همان حرف‌های خداست، خیر، بر پیغمبر جبرئیل نازل می‌شود، جبرئیل آیات مفصلات را می‌آورد که مردم بدانند که این خدا نیست، اگر خدا بود که…

– اگر وحی آن‌چنینی بود، لفظ هم نبود.

– بله، آن جهات دیگر است یا اینکه لفظش را خودش درست می‌کرد که آن هم اشکال داشت. سؤال: مگر مردم جبرئیل را می‌دیدند که بر پیغمبر نازل می‌شود و آیات را می‌آورد تا قبول کنند؟ «هل انّ الناس، المؤمنون کانوا یرون جبرئیل ینزل بالوحی حتی یصدقوا ان الرسول محمد (ص) لیس هو الله تعالی، انما ینزل علیه جبرئیل. جواب: لمّا صدّق المؤمنون أنّ محمداً نبی فکل ما قاله النبی کانوا یصدقوه و من مقالاته انّه: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ» (شعراء، آیات 193 تا 195) و ما الی ذلک من آیات بینات تدل علی انّ هذه الآیات المفصلات انما نزل بها روح الامین فلابد ان یصدقوا الرسول. لمّا صدقوا الرسول بالوحی، برسالة علی ضوء رسالته، فهم لا یضلّون و لا یضرّون. هذه من ناحیة ثانیة».

– در اینجایی که به نفس پیغمبر اکرم وحی کرده، غیر از اینکه وحی به پیامبر رسالتی است و با وحی زنبور عسل و به مادر موسی که رسالتی نیستند، هیچ فرقی ندارد، چون آنها هم به قلب‌شان وحی شده، بدون وسیطه بوده، فقط تنها فرقشان این است که وحی به اینها رسالتی نبوده است.

  • صحبت بدون وسیط و باوسیط نیست، بدون وسیط و باوسیط در وحی‌ها فرق می‌کند. اگر وحی بلاوسیط است کلاً و وحی رسالتی است، این وحی خاتم‌النبیین است، اما اگر وحی بلاوسیط است بر زنبور عسل، این مقام نیست، چون این اشاره رمزی است به غریزه، مراتب فرق می‌کند.
  • کلام نیست.
  • کلام نیست، یک اشاره به غریزه است.
  • آیا برای پیامبران دیگر حتی برای اولوالعزم آن مقام نبوده که مستقیماً به قلب وحی شود؟
  • ما اصلاً دلیل نداریم. در سوره نجم: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»(نجم، آیات 8 و 9) من پایین نوشتم: «دُنُوّاً وَ اقْتِرَاباً مِنَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى» این دعای ندبه است برخلاف آنچه که خیال می‌کنند که دنوّ الی جبرئیل است. جبرئیل که بود که دنوّ پیغمبر به جبرئیل مقام باشد؟ دنو جبرئیل به پیغمبر مقام است، به عکس که مقام نیست. این آقایان همگی تقریباً اینطور نوشتند که «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏»(همان، آیه 5) جبرئیل است و «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» یعنی به جبرئیل نزدیک شد، خیر، برعکس است. به یک جایی رسیدند که جبرئیل عرض کرد: یا رسول‌الله، شما برو بالا! «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ» (مناقب آل أبی‌طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏1، ص 179) حتی در آن مکان جسمانی من نمی‌توانم بیایم. چون یک مکانت خاص معنوی که هیچ‌کس نمی‌تواند به آنجا برود، هیچ صاحب جسم و روحی نمی‌تواند به آنجا برود. «دُنُوّاً وَ اقْتِرَاباً مِنَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى؛ دنو معرفي الى اللّه»(الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏27، ص 398) زمانی و مکانی نیست. «و تدل معرفي بالله» در روایت آمده: «دَنا بِالْعِلْمِ» احتجاج طبرسی: «عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع‏) فِي حَديثٍ قَالَ: دَنا بِالْعِلْمِ» علم چیست؟ علم‌های عادی نیست، علم معرفت است. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر، آیه 28) علما در اینجا عارفین بالله هستند، نه اینکه صرف علم فلسفه و این حرف‌ها باشد. «و تدلى بالتجاهل عن نفسه «و لو لا ان روحه و نفسه كانت من ذلك المكان»» که این سدرة المنتهی است. این روحش و جانش از اعلی علّیین مقام خلق است که سدرة المنتهی است که بحث آن در جای خودش است. «لما قدر ان يبلغه» این روح و جسم از آنجا بود که توانست برگردد به همان‌جا، اگر از آنجا نبود که نمی‌توانست. جبرئیل از آنجا نیست، روح و جسم جبرئیل که تمام نور است از آنجا نیست. آنجا حساب مکان فقط نیست، حساب مکانت و موقعیت عظیم است. حدیث دیگر «لم يزل عن موضع و لم يتدل ببدن». «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏» از جایی به جایی، روحش از جایی به جایی، از بدنش به جای دیگر یا با بدن به جای دیگر یا بدن… خیر، اینجا دنو معرفی است و تدلی معرفی است. حدیث دیگر: «ليس بدنو حدٍّ…»
  • این در آن «دَنا فَتَدَلَّى»، بعد که آن «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»…

– «قابَ قَوْسَيْنِ» برای «دَنا» است، «أَدْنى» برای «تَدَلَّی» است. «ليس بدنو حدٍّ و انما دنو النبي (ص) من ربه و قربه منه، إبانة عظيم منزلته»(الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏27، ص 399) منزله معرفتی پیغمبر را خداوند می‌خواهد إبانه و روشن کند برای دیگران «و تشريف رتبته، و اشراق نور معرفته، و مشاهدة اسرار غيبه و قدرته» اسرار غیب و قدرت حق را با قلب نیّر عارف مشاهده کرد. «و من الله له مبرة و تأنيس و بسط و إكرام» بهترین مهمانی را بر سفره معرفت از رسول‌الله کرد. این مهمانی نمی‌تواند دوام داشته باشد چون اگر دوام داشته باشد، پیغمبر خودش را نمی‌بیند، پس چطور می‌تواند با مرسل الیهم صحبت کند؟ «و كما يروى من صاحب المعراج أيضاً: «لما عرج بي الى السماء دنوت من ربي حتى كان بيني و بينه قاب قوسين او ادنى»» رب که در سماء نبوده، این عالم کون را زیر پا گذاشت که تمام کائنات زیر پا قرار گرفت، بعد در آنجا که بصرش و بصیرتش و لمسش و حسش دور است از کل کائنات که این حجب کائنات به‌طور کلی از نظر تغافل و از نظر بُعد مکانی برطرف شد، شد: «دنوت من ربي حتى كان بيني و بينه قاب قوسين» این دو قوس کمان. عرب‌ها با هم می‌جنگیدند، مثال هم به همین مثال عربی زده است. بعضی وقت‌ها دو دسته از اعراب که می‌خواستند با هم آشنا شوند و رفیق شوند، یکی قوس خود را می‌آورد و یکی هم قوس خود را، این قاب قوس است، این هم کمان است. یعنی چه؟ تو هرجا را بزنی، من هم همان‌جا را می‌زنم، هرجا من می‌زنم، تو می‌زنی. هر دو با هم هستیم.

اینجا هم قاب قوسین است، یعنی هیچ فاصله‌ای بین پیغمبر بزرگوار و خدا نبود. هر چه تو بخواهی من هم می‌خواهم، هر چه من بخواهم تو خواسته‌ای. این قاب قوسین است منتها «این قوس من قوس» قوس امکان و قوس وجود، ولکن تخلی از ذات، تخلی از نفس و تغافل از نفس نیست. بالاتر: «أو ادنی» می‌گوید من اصلاً کمان ندارم، از کمان غافل شد. این تدلّی است. یعنی چه؟ گاهی اوقات، یعنی همه اوقات این‌طور است که انسان تکیه دارد بر وجود خودش تا زندگی کند، نمی‌شود، من هستم تا زندگی می‌کنم. یک‌مرتبه خیر، این من هستم، این من را در همان بُعد نورانی معرفتی و در بُعد ایمانی و بالاتر رسالتی، این تغافل می‌شود.

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود

این تدلی است. آویزان شد. این آویزان شدن جسم نیست. آمیختن کل رسول‌الله (ص) است که خودش اصلاً جای پا ندارد، خودش به جایی تکیه ندارد، فقط تکیه بر حق است. «قربني ربي حتى كان بيني و بينه كقاب قوسين او ادنى» ما عرض می‌کنیم: «و في هذه الحالة التجردية «رُفِعَ لَهُ حِجَابٌ مِنْ حُجُبِهِ»» کدام؟ «و هو الحجاب الأخير الممكن رفعه». این عبارت «رُفِعَ لَهُ حِجَابٌ مِنْ حُجُبِهِ» حدیث است، در علل الشرایع: «فَلَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ وَ كَانَ مِنْ رَبِّهِ كَقَابِ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ رُفِعَ لَهُ حِجَابٌ مِنْ حُجُبِهِ» (علل الشرائع، ج ‏2، ص 332) کدام است؟ حجاب من الحجب که بین انسان و بین رب است، حجاب ذات پیغمبر رفع شد، منتها رفع تغافلی شد، رفع واقعی نشد. ما عرض می‌کنیم: «و هو الحجاب الأخير الممكن رفعه، و هو حجاب ذاته المقدسة، و بقي حجاب ذات اللّه سبحانه و تعالى، المستحيل رفعه لمن سوى اللّه. فهنا لك دنو، ثم تدل، ثم وحي» چه زمانی وحی شد؟ «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» بعد از دنو و بعد از تدلّی «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏»(نجم، آیات 13 و 14)

«و أهم من كل ذلك رؤية اللّه: أقرب القرب اليه معرفياً: دعائم اربع تدعم مكانة صاحب المعراج، و تتبنى كيانه الروحي لأعلى الدرجات المعرفية باللّه، حيث لا خبر عنه لا لملك مقرب، و لا نبي مرسل، فإنها من خصائص صاحب المعراج! و كما تتبنى سفرته الفضائية لمنتهاها حيث رأى من آيات ربه الكبرى» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏27، ص 399) این رؤیت دو بُعد دارد: یکی اینکه پا بر فرق کائنات گذاشت و با آن بصر و بصیرت نافذه‌ای که خداوند عنایت کرد تمام کائنات را از نزدیک دید. هر چه افق انسان بالاتر باشد، دیدش بیشتر است. افق که بالاتر بود، دید در دو بُعد بیشتر است: یک بُعد که افق بالاتر است «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» (نجم، آیه 7) من افق اعلی همین است. اینکه در بالاترین آفاق قرار گرفت، آفاق کون، تمام کائنات را با رؤیت بصر و چشم دید. علوّ دوم: خداوند بصر او را ممتد کرد و بصیرت او را ممتدتر کرد تا اینکه بتواند کل من سوی الله را ببیند. پس دو رؤیت حاصل شد: یک رؤیت کل من سوی الله بالبصر و البصیرة، یکی رؤیت الله بنور المعرفة و الیقین در بالاترین مراحل.

«و كما تتبنى سفرته الفضائية لمنتهاها حيث رأى من آيات ربه الكبرى» «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى * وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏» (همان، آیات 12 و 13) چه کسی ممارات می‌کند؟ شما می‌گویید پیغمبر به آن حد اعلای معرفت نرسید، چطور؟ چطور شما خداهایتان را می‌بینید؟ «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» (همان، آیات 19 و 20) شما اینها را می‌بینید. شما که خداهایتان مادی است، می‌بینید، با این چشم‌های کور می‌بینید، اما من با این چشم باز معرفتی رؤیت حق سبحانه و تعالی را با نظر معرفت نمی‌کنم؟

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».